■ نماز در ادب فارسي
جان کلام مقاله بنده اين است که کلمه ي کليدي در ادبيات فارسي، خصوصا متون فخيم قديمي و وزين ادب فارسي، کلمه ي «نماز» است. متخصصان سمانتيک (معني شناسي) که هميشه در تجسس و تفحص کلمات کليدي هستند و براساس آن، ايدئولوژي و جهان بيني اقوام و ملل و بعضي از آرمان ها را مشخص مي کنند، اگر بخواهند کلمه ي کليدي را در متون قديمي و ارزشمند ادب فارسي بررسي بکنند، به کلمه نماز خواهند رسيد.
نماز در زبان فارسي، در معاني مختلفي به کار برده شده است که بنده سه مورد رامطرح مي کنم: مرکز ثقل سخن خودم را، در دقايق پاياني سخنم قلمداد نموده ام که از قفل طينت در ادب پارسي سخن گفته شده و همچنين کليدي که اين قفل طينت را باز مي کند.
معني نخست: سر فرود آوردن و سجده کردن به نشانه ي تکريم و تعظيم در پيش پادشاهان و ملوک است.
خواجه نظام الملک در کتاب سياستنامه همين معني را از واژه ي نماز استفاده کرده است: «چون حاجبان او را پيش تخت بردند، ملک را نماز برد» و فردوسي در شاهنامه خود همين معني را از واژه نماز استفاده کرده است:
«چو نزديک رستم فراز آمدند
به پيش همه در نماز آمدند»
يعني او را تکريم کردند.
و سعدي نيز ترکيب نماز آمدند را به همين معني در غزلي بکار گرفته و چنين مي سرايد:
«ندانم ابروي شوخت چگونه محرابيست
که گر ببيند زنديق، در نماز آيد»
معني دوم نماز: طاهر و شسته و پاک است که در متون ادب پارسي مورد استفاده قرار گرفته که بيشتر با «ياي» نسبت بيان شده است.
مثلاً سنايي غزنوي درکتاب حديقةالحقيقة چنين مي سرايد:
ديد وقتي يکي پراکنده
زنده اي زير جامه ي ژنده
پراکنده يعني آشفته حال، حيران و سرگردان.
گفت اين جامه سخت خلقان است
گفت هست آنِ من چنين زان است
چو نجويم حرام نه تنبيه
جامه لابد نباشد به از اين
هست پاک حلال ننگين روي
نه حرام پليد رنگين روي
چو نمازي چون حلال بود
آن مرا جوشن جلال بود
اينجا نمازي، يعني پاک، طيب و طاهر.
همين ترکيب را در متن سلجوق نامه ظهيري اين گونه مي بينيم: «دانشمند گفت: جامه ها نمازي کنيم و کفن ها به آب زمزم برآوريم و در گردن ها افکنيم»، يعني شست و شو.
نظامي گنجوي در منظومه ليلي و مجنون واژه ي نمازي را به معني حلال، اين گونه بکار مي برد:
شستند بسي به چاره سازي
پيراهن ما نشد نمازي
يا در جاي ديگر مي گويد:
گوزني که با شير بازي کند
زمين جاي قربان نمازي کند
و همچنين ترکيب «نمازي کنان» را به همين معني، يعني طاهر کردن به کار برده مي گويد:
به خون روي دشمن نمازي کنان
سنان بر سر موج بازي کنان
همين قافيه ي «بازي» و «نمازي» را در منظومه ي مخزن الاسرار به زيبايي به کار گرفته، به طوري که پرتو خورشيد را به لباسي تشبيه نموده که با آمدن ابر و نزول باران، نمازي و پاک مي شود:
ابر به باغ آمده بازي کنان
جامه ي خورشيد نمازي کنان
عسجدي هم ترکيب نمازي کردن را به معني پاک به کار برده است:
تا بر کف پاي تو تواند ماليد
دل را همه شب ديده ي نمازي
امير خسرو دهلوي از ضرب المثل معروف: «هر چه که گندد، نمکش مي زنند» اين گونه تمثيل را بکار برده:
چون شود پليد نمازي کنند از آب
آب ار شود پليد نمازيش چون کنند
خاقاني هم در يکي از اشعار خود از پاک کردن و بي ريا بودن نماز، از خود واژه ي «نماز» استفاده کرده است.
نمازت را نمازي کن به هفت آب نياز
ورنه نمازي کاينچنين نبود، جنب خوانند اخوانش
در متون تصوف و عرفان هم همين معنا به کار رفته است ابوالحسن عجيري در کتاب کشف المحجوب مي گويد: «اگر نباشد تکلف کند، همان خرقه ي وي را نمازي کنند تا چون از گرمابه برآيد، در پوشد» يعني بشويند. شيخ عطار هم در تذکرةالاولياء گفته است: «و جامه پاره هاي کهنه برچيدندي و نمازي کردند و از آن ستر عورت ساختندي.»
معناي سوم نماز در ادبيات فارسي همين عبادت مخصوصي است که اجلاس به همين مناسبت برگزار شده است. چند مورد مثال عرض مي کنم: ناصر خسرو با اشاره به شرايط وجوب نماز مي گويد:
«گفتم که نماز از چه براطفال و مجانين
واجب نشود تا نشود عقل مخيل»
خواجه عبدالله انصاري در بيان اهميت صحبت ياران به نماز اشاره دارد:
«که نماز را به حقيقت قضا توان کردن
قضاي صحبت ياران نمي توان کردن.»
خاقاني که ابتدا با تخلص «حقايقي» شعر مي سرود و لقب خاقاني را استادش ابوالعلاي گنجوي به او داد، با همين تخلص چنين سروده است:
قنوت من به نماز و نياز چنين است
که عافنا و قنا شر ما قضيت لنا
سه ترکيب در ادب فارسي به معناي نماز بکار رفته است: دسته ي نخست از ترکيبات، ترکيبات اسمي است که معمولاً مرکب هستند. مثل نماز آدينه، نماز بامداد، نماز پيشين، نماز پسين، نماز خفتن و از همه مهم تر و جدي تر نماز دگر که انوري در وصف نماز عصر با واژه ي نماز دگر اين چنين استفاده کرده است:
«هر نماز دگري بر افق قوس قزح
در گهي بيني افراشته تا اوج زهل»
و فرخي اين چنين مي سرايد:
«تا نباشد چو سپيده دم هنگام زوال
تا نباشد چو نماز دگري وقت سحر»
نماز دگر يعني نماز عصر. منوچهري با اشاره به آن که نماز عصر آخرين نماز روز است، چنين از خدمت گزاران قدرداني مي کند:
«خدم تو بر مسلمان چو نماز دگر است
که از پس وي نهي باشد خلق را کردن نماز»
دسته دوم از ترکيبات، ترکيبات وصفي هستند و به صورت صفات مرکب فاعلي و مفعولي ساخته مي شوند، مثل واژه ي نماز باره که در مثنوي مولوي است و ما همين نکته را ان شاءالله در پايان خواهيم گفت. و دسته سوم از ترکيبات، ترکيبات فعلي مي باشند. با فعل هاي کمکي نماز، يعني: کردن، گزاشتن و به پاي داشتن. در نامه هشتادم عين القضاة همداني چنين آمده است: «و اما نماز، که رکن دوم است از ارکان دين. جهد کن اي عزيز تا در پنج نماز، دل حاضر داري و اگر نه کردن و نکردن يکي بود. اي برادر در آن نکوش که نماز بسيار کني، در آن کوش که در نماز مکنونات دل چون حاضر داري». و البته ترکيب فعلي نماز به کمر زدن هم، در ادب فارسي و در مکتوبات عاميانه به کار رفته و به معني وادار نمودن فردي به انجام نماز از روي اهانت است. و همين ترکيب در ادبيات شفاهي مردم به معناي نفرين است.
(آخرين سخن من) مثل منظومي است برگرفته شده از شعر سنايي غزنوي و آن اين است که نماز، از نياز بر مي خيزد. اصل شعر در حقيقت اين گونه است:
تا به جاروب «لا» نروبي راه
نرسي در سراي «الا الله»
چون تو را از تو دل برانگيزد
پس نماز از نياز برخيزد
در ادب فارسي همواره نماز از روي نياز، برخواستني مورد توجه بوده است عين القضاة مي گويد: «اولاً بر تو و بر عموم فرض است که نماز بياموزي. اول علمش حاصل کني، پس به عمل مشغول شوي و چون خدا گويد:
«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلّينَ اَلذّينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» ترا فرض است که بداني شرط نماز مقبول چيست... چه اگر نداني چه داني که فريضه ي نماز گزارده اي يانه؟ مصطفي (ص) فرمود: «يأتي علي الناس زمان يجتمعون في المساجد و يصلون و ليس بينهم مسلم»
و به پاي داشتن نماز از روي خضوع و خشوع، سخن آخري است که در همه ي متون قديمي ادب فارسي مورد توجه است.
ابوحامد غزالي ظاهر نماز را کالبد مي داند و وي را داراي حقيقتي مي داند و آن حقيقت را خشوع تصور مي کند.
مولوي هم در مثنوي براي اهميت خشوع در نماز روايتي دارد از امير و غلامش که وقتي امير قصد رفتن به حمام را داشت، غلام خود را که سنقر نام داشت صدا مي زند که به سمت گرمابه حرکت بکنند و با کمک هم وارد حمام بشوند- سنقر از اعلام ترکان است و در حکايات تمثيلي ترک معروف است-:
در بين راه، بانگ اذان به گوش رسيد و سنقر چنين گفت:
بود سنقر سخت مولع در نماز
گفت اي مير من اي بنده نواز
تو بر اين دکان زماني صبر کن
تا گزارم فرضي و خوانم لم يکن
امير به سنقر گفت: چند لحظه اي من اينجا هستم. تو برو نماز را بخوان. هر چه منتظر ماند سنقر از مسجد بيرون نيامد. چون امام و قوم بيرون آمدند و از نماز و وردها فارغ شدند، سنقر آنجا ماند تا نزديک چاشت و مير سنقر را زماني چشم داشت. هر چه منتظر ماند، ديد اين نماز خوان برنگشت.
گفت اي سنقر چرا نايي برون
گفت مي نگزاردم اي ذوفنون
... پاسخش اين بود: من نگذاردم
تا برون آيم هنوز اي محترم
سنقر در پاسخ «مير» که پرسيد چه کسي نمي گذارد تو از مسجد بيرون بيايي و حال آن که همه از مسجد بيرون آمدند، در آنجا جز تو کسي نيست، گفت:
گفت آن که بست دستت از برون
بسته است او هم مرا در اندرون
آنکه نگذارد تو را آني درون
مي نبگذارد مرا کايم برون
آنکه نگذارد از اين سو پا نهي
او بدين سوبست پاي اين رحيل
و اين سخن آخر مولوي است، از قفل هدايت سخن گفته، کساني که بيرون مسجد قفل شده اند و کساني که درون مسجد شيفته هستند
ماهيان را بحر نگذارد برون
خاکيان را بحر نگذارد درون
بحر و دريا هم قفل است براي ماهي و هم قفل است براي خاکي که:
اصل ماهي، آب و حيوان از گل است
حيله و تدبير اينجا باطل است
قفل ضعف است و گشاينده خدا
دست در تسليم زن و اندر رضا
معتقد است که بعضي ها قفل شدند و اين قفل شاکله ي آنها است. آن چيزي است که شخصيت آنها را تشکيل مي دهد و باز کردن قفل به دست خدا است و لاغير. گرچه فعاليت هاي ما هم موثر است، ولي:
«ذره ذره گر شود مفتاحها
اين گشايش نيست جز از کبريا»
اين قفل ضعف بر شاکله ي اين انسان ها در بيرون مسجد زده شده و باز نمي شود و گشايش اين قفل بايد به حول و قوه الهي و برنامه ريزي هاي صحيح باشد.
لذا نماز يک پروژه ي عمراني نيست که با يک هجوم تبليغاتي افتتاح شود و يا راه آهن و فرودگاه نيست که نماز با بخشنامه هاي آمرانه ي مدير افتتاح شود. بلکه نماز اگر مشکلي هم دارد، گشايش اين قفل فقط با خدا است.
- حسن ختام اين صحبت شعري است از شاعر معاصر که چنين مي سرايد:
مي شود با اين خداي مهربان
درد و غمها را بطور ساده گفت
پنج نوبت در حضور اين عزيز
حرف دل را گوشه ي سجاده گفت
«والسلام عليکم و رحمة و برکاته»