معراج مومن

■ معراج مومن

معراج مومن

نماز عشق

مهدي ازهر - کرمانشاه‏

 

نماز عشق تا آغاز کرديم‏

رهي در خانه دل باز کرديم‏

 

قيام ما قيامت کرد برپا

از آن روزي تو را دمساز کرديم‏

 

بدل نيت تو بودي در دو عالم‏

که در هر صبح و شب آواز کرديم‏

 

سرود اشک شد تکبير شب‏ها

که سوز عاشقي را ساز کرديم‏

 

تو را در هر رکوع و خلوت راز

رفيق و مونس و همراز کرديم‏

 

به معراج از سجود نيمه شب‏ها

به ياد روي تو پرواز کرديم‏

 

تو را در پرده‏هاي دلکش ساز

شکوه شادي شهناز کرديم‏

 

اناالحق گوي و سربردار رفتيم‏

دوباره زندگي احراز کرديم‏

 

نماز (1)

مصطفي امامي «آشنا» اصفهان

 

تا کجا رفتم به آواي اذان‏

تا فراسوها، وراي اين جهان‏

 

بر سر سجاده بنهادم قدم‏

پشت پا بر هر چه غير از او زدم‏

 

بي‏نياز اما ز سر تا پا نياز

جلوه‏ي معشوق و من غرق نماز

 

تا که بستم چشم دنيائيم را

يافتم خورشيد بينائيم را

 

باغ را لبريز ديدم در نماز

سيب را از شاخه چيدم در نماز

 

اقتدا کرده است بر من آفتاب‏

خويش را گم کرده در من آفتاب‏

 

در هوايم سارها، گنجشک‏ها

چترها را باز کرده در فضا

 

بي‏قرار از بانگ الله اکبرند

در نمازم سايه‏بان مي‏گسترند

 

در قنوتم عشق جاري مي‏شود

دست‏هايم پرقناري مي‏شود

 

ابر را ديدي که خندد در بهار

با نمازم نيمه شب دارد قرار

 

بي‏قرار از چشم گريان من است‏

بي‏خبر از راز پنهان من است‏

 

در رکوعم شوق بازي مي‏کند

با نيازم همنوازي مي‏کند

 

چونکه سر بر خاک مي‏آرم فرود

مي‏رسد بر گوشم از عرش اين سرود

 

گوش کن اکنون ملائک مي‏رسند

با گل تکبير يک يک مي‏رسند

 

تا ببازم هر چه هست و هر چه بود

در سجودم در سجودم در سجود

 

در تشهد کرده‏ام اقرارها

جز خدا حتي نمي‏ماند صدا

 

تا شوم بيگانه از خود در سلام‏

مي‏دهد ساقي به دستم دست جام‏

 

ذکر مي‏گويند با تسبيح من‏

هم من و هم بلبل و هم ياسمن‏

 

لحظه‏اي پيش آ تماشا کن ببين‏

کرده امضا جانمازم را يقين‏

 

چشم و گوش و عقل و هوشم باخداست‏

عشق من ايمان من تنها خداست‏

 

هر که چون من آشنا شد با نماز

مي‏شود هر ذره‏اش گوياي راز

 

اذان صبح

محمود ابوالقاسمي‏

 

عروس ناز و زيباي سپيده‏

که روي قله‏ها دامن کشيده‏

 

به دستش دامني لبريز از گل‏

گل ياس سفيد تازه چيده‏

 

همه گل‏هاي دامن را تو گويي‏

ميان نور و نقره پروريده

 

سحر هنگام ميلاد اذان است‏

اذان يعني که مرگ شب رسيده‏

 

اذان صبح مي‏گويد به مردم‏

سحر گرديده، رنگ شب پريده‏

 

چو خوش گويد صداي پاي خورشيد

اذان است و نماز است و سپيده‏

 

ذکر جميل

عباس براتي‏پور

 

اي راز و نياز بي‏کرانه‏

اي سوز و گداز جاودانه‏

 

اي جاري شط روشن عشق‏

اي روح دميده در تن عشق‏

 

اي پرتو مهر لايزالي‏

انديشه‏ي جلوه‏ي جمالي‏

 

اي ذکر جميل پاکبازان‏

آئينه روح دلنوازان‏

 

اي باده بزم دردنوشان‏

پيمانه دست مي فروشان‏

 

اي زمزمه‏ي خداپرستي‏

مقصود خدا زراز هستي‏

 

اي مونس بندگان صادق‏

داغ دل لاله‏هاي عاشق‏

 

اي رشته‏ي محکم الهي‏

رخشنده ستاره در سياهي‏

 

باتوست که روح پر بگيرد

بيماري دل شفا پذيرد

 

باتوست که تا خدا کشم پر

پرواز کنم به کوي دلبر

 

اي جوشش چشمه خدايي‏

آيينه‏ي ذات کبريايي‏

 

بوي گل آشنادهي تو

عطر نفس خدادهي تو

 

نام تو اميد بخش دل‏هاست‏

ياد تو صفاي سينه‏ي ماست‏

 

آن سرور کائنات و عالم‏

فخر دو جهان نبي خاتم‏

 

فرمود نماز رکن دين است‏

معراج قلوب مؤمنين است‏

 

جانباز در نماز

 

چشم‏هايت چراغ بزم نياز

آفتاب بلند درگه راز

 

قامتي ايستاده چون البرز

رو به سوي خداي بنده نواز

 

نفست از شميم راز پر است‏

با ملائک مگر شدي دمساز

 

در قيام و قعود مي‏بينم‏

قد سرو تو در نشيب و فراز

 

مي‏روي تا به عرش تا ملکوت‏

وه چه بي بال مي‏کني پرواز

 

از ميان تمام خسته ‏دلان‏

کيستي تو که گشته‏اي ممتاز

 

تو چه کردي که آستان خدا

گشته بر روي دلرباي تو باز

 

مي‏رسد اين ندا زعرش مجيد

عرشيان سر دهند اين آواز

 

رو به درگاه عشق آورده است‏

ايستاده است عاشقي به نماز

 

مي‏برد هوش از سر افلاک‏

سوز راز و نيازت اي جانباز

 

حضور

احمد باباجاني - قم‏

تابوت‏هاي خسته روانند

بر روي دوش ثانيه‏ها

در مسير گور

تابوت‏هاي پر

از اسکناس و سکه و نيرنگ‏

ابليس‏ها

تنديس سال‏هاي مرا

رجم مي‏کنند

تنها مگر حضور تو سجاده مرا

از چنگ بي‏شکيبي آنها برآورد

 

نماز سبز

در خلوت حياط

چشمان او

زل زد به شاخه‏ها

آن برگ‏هاي سبز

گيلاس‏هاي سرخ‏

گنجشک‏هاي زرد

در چشم‏هاي آبي او

ريختند

(رنگين کمال ثانيه‏ها پيش روي او آهسته پهن شد)

دستان سبز او

در آرزوي چيدن يک ميوه‏

زرد شد

او بود و پاي گچ گرفته و يک صندلي‏

- وي‏

در گوشه اتاق‏

دست دعاي مادر

آن تک درخت سبز

بر گوشواره‏هاي پريشان دخترک‏

گيلاس اشگ ريخت‏

 

حقيقت عشق‏

محمود تاري - تهران‏

 

دل مؤمن تجليگاه حق است‏

طريق دل گزين، اين راه حق است‏

 

حقيقت از نماز آيد پديدار

اگر خواهي حقيقت، دل بدان دار

 

نماز از قيد ظلمت‏ها رهايي ست‏

نماز آيينه‏ي عشق خدايي ست‏

 

دل خود را به اين آيينه‏ي بسپار

که ننشيند بر اين آيينه زنگار

 

در معراج سوي بنده باز است‏

که نور «يبلغ العبد»[1] از نماز است‏

 

نماز اين آيه‏ي نور و سپيدي‏

ز انسان مي‏برد فحشا، پليدي[2] .

 

هر آنچه عشق خواهي در رکوع است‏

و زينت در نماز - آري - خشوع[3] است‏

 

نماز آور به جا، داني که آن چيست؟

خدا را زين عمل محبوب‏تر[4] نيست‏

 

ندا از هاتف رحمت برآيد

گناهان را نماز از دل زدايد[5] .

 

نماز آکنده از اخلاص و راز است‏

«و تنزيه عن الکبر»[6] از نماز است‏

 

سبک مشمار اي اهل درايت‏

که دارد «ليس مني»[7] اين اشارت‏

 

بيا اي دل خدا را بندگي کن‏

خدايي شو، خدايي زندگي کن‏

 

رها کن نفس دون را کان پليد است‏

خدا را جستجو کن کاين اميد است‏

 

خدا را در نماز آري توان يافت‏

معطر شد دلي کز گل نشان يافت‏

 

بيا چون ماه در آغوش شب‏ها

به محراب سحر سجاده بگشا

 

عبادت کن که اين باغ گل افشان‏

طراوت مي‏دهد بر گلشن جان‏

 

[1] بالصلاة يبلغ العبد الي لدرجه الدنيا (رسول اکرم ص)

با نماز بنده به برترين درجات مي‏رسد.

[2] الصلاة تنهي عن الفحشا و المنکر (قرآن کريم)

همانا نماز باز مي‏دارد (انسان) را از فحشا و پليدي‏ها.

[3] الخشوع زينة الصلاة «امام جواد ع» خشوع زينت نماز است.

[4] احب الاعمال الي الله عزوجل الصلاة و... (امام صادق ع) محبوب‏ترين عمل نزد خداي عزوجل نماز است.

[5] ان المسلم اذا توضا و صلي ألخمس تماتت حکاياة کماتتحات الورق (رسول اکرم ص)

آن گاه که مسلمان وضو بگيرد و نمازهاي پنجگانه را بخواند گناهانش مي‏ريزد چنان که برگ از درخت فرو ريزد.

[6] الصلاة تثبيت للاخلاص و تنزية عن الکبر (امام باقر ع) نماز تثبيت کننده اخلاق و زداينده کبر از انسان است.

[7] ليس مني من استخف بصلاتة (رسول اکرم ص)از من نيست آن که نماز را سبک بشمارد.

 

نماز (2)

مريم تيکني - اصفهان‏

 

وقتي که پر زحسرت و اندوه شد دلم‏

يک شب نشست گرم مناجات با خدا

 

آوخ، گليم رنج مرا هيچ کس نبافت‏

جز دست من که فاصله‏ها داشت تا خدا

 

آن دل که بي‏خدا همه عمرش گذشته بود

يک شب کنار غربت سجاده‏اش شکست‏

 

باران اشک بود و نيازي غريب و گنگ‏

انگار بند بند وجودم ز هم گسست‏

 

من تا ستاره رفتم و رفتم بدون بال‏

من با سپيده خواندم و خواندم ترانه‏ها

 

از جنس نور و رنگ غزل بود خواهشم‏

پر مي‏زد از خزان خيالم بهانه‏ها

 

چشمان پاک آينه تا - آن دقيقه‏ها

پيوند بغض و آه تبسم نديده بود

 

پيچيد عطر خوب دعا در سکوت شب‏

دستي که ياس‏هاي بهاري نچيده بود

 

با گريه‏ام تمام سياهي سپيد شد

خورشيد شهر عشق سر از هر کرانه زد

 

گويي دوباره لحظه ميلاد من رسيد

در دل، اميد بودن و رستن جوانه زد

 

ماندم، نه مثل سنگ صبوري که مي‏شکست‏

ماندم، نه مثل سايه‏ي بختک، نه مثل درد

 

مي‏دانم اين حقيقت گم را که مي‏شود

خورشيد شد براي همين روزهاي سرد

 

 

روح ايمان‏

فريبا تقي‏زاده - فارس‏

 

نماز اي آفتاب زندگاني‏

نماز اي شعر ناب زندگاني‏

 

نماز اي جلوه‏ي رخشان توحيد

نماز اي روح ايمان، جان توحيد

 

تو عشقي، آتشي، شوري، اميدي‏

نسيمي، نغمه‏اي، نوري، نويدي‏

 

به سوي روشنايي رهبري تو

فروغ ديده‏ي پيغمبري تو

 

اقامه‏گر نگردي دين نماند

به گيتي نامي از آيين نماند

 

ستون پايدار مکتبي تو

انيس پارسايان در شبي تو

 

به سان ريزش برگ درختان‏

تو مي‏ريزي گناهان را زانسان‏

 

معراج مومن‏

استاد محمود شاهرخي «جذبه»

 

فجر از افق دميد اي يار آشنا

پيک سحر رسيد ز آنسوي لحظه‏ها

 

بانگ مؤذن است يا نغمه‏ي سروش‏

کاينسان چو بوي گل پيچيده در فضا

 

سازد ترا رها زين تيره خاکدان‏

بشنو بگوش جان اين ايزدي ندا

 

برخيز و رخ بشوي در چشمه ‏سار صدق‏

برخيز و کن وضو در زمزم صفا

 

سرنه به بندگي بر درگه نياز

معراج مومن است اي زنده دل نماز

 

برخيز پرکشيم تا قله‏هاي نور

تا بيکرانه‏ها از اين کرانه دور

 

با سوز و با گداز در معبد نماز

چون عارفان کنيم از مرز تن عبور

 

نجوا کنان شويم محو جمال دوست‏

در مشهد شهود در خلوت حضور

 

برخيز سر نهيم بر درگه نياز

معراج مومن است اي زنده دل نماز

 

لحظه‏هاي حضور

هر دم که مي‏شنود گوشم نداي نماز

 

روحم کشد چو نسيم پر در هواي نماز

هر صبح و ظهر و غروب با نغمه‏هاي اذان‏

 

در آسمان دلم پيچد صداي نماز

گيرم وضو چو به صدق در چشمه‏ سار خلوص‏

 

گردد چو آينه صاف دل از صفاي نماز

آرام‏بخش دل است بوي بهار اذان‏

 

خوش‏تر ز بوي گل است عطر دعاي نماز

در لحظه‏هاي حضور جان چون پرنده‏ي نور

 

پر مي‏کشد سوي عرش با بال‏هاي نماز

روشن شود ملکوت از نور چهره‏ي او

 

هر کس که بعد اذان خيزد براي نماز

وقت نماز

 

اين بانگ شور آفرين چيست‏

کارد چو دريا به جوشم‏

 

اين دلربا نغمه از کيست‏

هر روز آيد به گوشم‏

 

سرشار شد از طراوت‏

زين صوت دلکش وجودم‏

 

زين نغمه در اهتزاز است‏

هر رشته از تار و پودم‏

 

هست اين نواي مؤذن‏

پر کرده عطرش فضا را

 

بنشانده بر موجي از نور

گل‏هاي ذکر خدا را

 

با بانگ الله اکبر

شد باغ هستي معطر

 

برخيز و در چشمه نور

چون عارفان شستشو کن‏

 

در جويبار حقيقت‏

با صدق نيت وضو کن‏

 

برخيز وقت نماز است‏

هنگام راز و نياز است‏

 

اي تشنه زمزم عشق‏

درياب آب بقا را

 

برخيز و بر بند قامت‏

بگشاي دست دعا را

 

بشتاب بشتاب وقت نماز است‏

بزم حضور است، هنگام راز است‏

 

نماز جمعه‏

اسدالله جامعي - بيرجند

 

نماز جمعه، با اخلاص و ايمان‏

بود، امر خداي حي سبحان‏

 

نماز جمعه باشد، سنگر دين‏

همان ديني که، کامل کرده يزدان‏

 

نماز جمعه، ميثاقي الهي است‏

ميان وارثان، عشق و عرفان‏

 

نماز جمعه، صوت يا رب ماست‏

که از دل برشود، تا عرش رحمان‏

 

نماز جمعه، بزم عاشقان است‏

همان عشاق راه دين و ايمان‏

 

نماز جمعه، بزم وحدت ماست‏

از اين وحدت شود، دشمن هراسان‏

 

نماز جمعه، ميثاقي هميشه است‏

به ياد، جان نثاران و شهيدان‏

 

نماز جمعه، شمشيري برنده است‏

براي قطع دست نابکاران‏

 

نماز جمعه، باشد مکتب عشق‏

چه عشقي؟ عشق، با انصار قرآن‏

 

نماز جمعه، فرماني الهي است‏

به فرمان خدا، ميکوش از جان‏

 

نماز جمعه، تنها جلوه‏گاهي است‏

که صد چون (جامعي) باشد غزل‏خوان‏

 

اذان - نماز - مسجد

 

بانگ تکبير اذان، صوتي رسا

اين ندا، خواند تو را سوي خدا

 

بانگ تکبير اذان، چون بشنوي‏

شاد گردي، در ضمير معنوي‏

 

بانگ تکبير اذان، گويد به ما

سوي، درگاه خداوندي، بيا

 

چون شنيدي اشهد ان لا اله‏

شورها از قيد و بند هر گناه‏

 

ذکر تاييد محمد (ص) در اذان‏

زنده مي‏سازد ترا، چون جسم و جان‏

 

بعد از آن تاييد، مولايت علي (ع)

قلب پاکت را، نمايد منجلي‏

 

خواندت آماده شو، بهر نماز

سوي درگاه خداي بي‏نياز

 

خالق کون و مکان خواند ترا

با چنين صوت و بيان خواند ترا

 

گويدت اي بنده بازآ، سوي ما

تا ببيني جلوه‏ي، دلجوي ما

 

خويش را تطهير کن، بهر نماز

صوت تکبير تو باشد، دلنواز

 

قبله گاهت کعبه، آن بيت خدا

سجده گاهت، ذات پاک کبريا

 

قامت و تکبير تو، بعد از قيام‏

بندگيت را بما گويد پيام‏

 

خواندن حمد تو باشد در نماز

گفتگو و خواهش و راز و نياز

 

چون بخواني، سوره توحيد را

مي‏گشائي خانه اميد را

 

ذکر و گفتار تو، در هر حرکتي‏

بخشد اندر جان و مالت برکتي‏

 

با خضوع و با خشوعت در نماز

مي‏شوي در نزد خالق سرفراز

 

مطمئن با ذکر حق گردد قلوب‏

ياد حق دورت نمايد از عيوب‏

 

چون نمازت ارتباطت، با خداست‏

حافظت لطف خدا، از هر بلاست‏

 

پس چو مي‏خواند ترا، صوت اذان‏

با جماعت رو، نمازت را بخوان‏

 

راه مسجد را تو اندر پيش گير

خالقت را جستجو کن، در ضمير

 

بار الها، «جامعي» را رد مکن‏

من بدم مولا، تو با من بد مکن‏

 

پرواز سبز

عبدالحسين خادم الحسيني - شيراز

 

جهان آيينه‏ي راز نهان است‏

چو اقيانوس ناپيدا کران است‏

 

فراتر از زمين و اوج افلاک‏

نشان از جلوه‏ي حق است در خاک‏

 

کليد شهر راز آلود عرفان‏

جواز ديدن معبود سبحان‏

 

نواي دلکش موسيقي خاک‏

که جان را مي‏برد آنسوي افلاک‏

 

گل زيباي باغ آفرينش‏

صفابخش مشام اهل بينش‏

 

نخستين توشه‏ي راه حقيقت‏

دليل و زينت و اصل شريعت‏

 

عزيزي که محمد (ص) عاشق اوست‏

علي (ع) هم بي‏قرار صادق اوست‏

 

ملاک عشق، در روز قيامت‏

عيار صدق، ايمان، استقامت‏

 

ملائک، خلوتي دارند با او

شگفتا دولتي دارند با او

 

از او، گر مرغ جان پرواز دارد

سفر آن سوي شهر راز دارد

 

چه پروازي که سبز و نغز و پاک است‏

عروج روح، از زندان خاک است‏

 

دليل عز انسان و فرشته است‏

خدا اين را به کلک خود نوشته است‏

 

نماز است اين نماز است اين نماز است‏

که دريائي معما هست و راز است‏

 

زشرحش خامه‏ي ما ناتوان است‏

وراي شرح و توصيف و بيان است‏

 

الا شاعر که او را مي‏سرائي‏

نگر او در کجا خود در کجايي‏

 

تو روي خاک، او در بي‏کران‏ها

تو اينجا او وراي آسمان‏ها...

 

بريزم روي دستت آب پاکي‏

نگنجد او در اين اشعار خاکي‏

 

خيرالعمل‏

 

رها کن خاک، خاک پر جدل را

ببين در سجده خورشيد و زحل را

 

به گوش جان شنو از ناي هستي:

نواي دلکش خيرالعمل را

 

لطف خدا

 

اگر چه در خور قدر نمازي‏

ولي دانم که از آن بي‏نيازي‏

 

تو اي کان صفا با اين بهانه‏

فقط ما را ز رحمت مي‏نوازي‏

 

عطر دعا

 

بيا چون باغ گل کن صحن خانه‏

پر از عطر دعا کن آشيانه‏

 

مؤذن بانگ زد: الله اکبر

سر سجاده بنشين عاشقانه‏

 

نماز خون‏

حبيب الله خباز - کاشان‏

 

باشد شعار مذهب و ارکان دين نماز

مجموعه‏ي رموز کتاب مبين نماز

 

سازد عيان نيايش جان آفرين نماز

بر رخ گشايدت در حق اليقين نماز

 

شخص نماز خوان ز نواقص بري شود

از آن عمل بخلد برين رهبري شود

 

داني نماز چيست بافلاک دين ستون‏

بر کاهل نماز شود سقف دين نگون‏

 

گردد ترا نماز به جنات رهنمون‏

هر کاهل نماز شود عاقبت زبون‏

 

ما از نماز پي به سعادات مي‏بريم‏

رخت از جهان بجنت طاعات مي‏بريم‏

 

از حق نماز شد به نبي بهر ما نزول‏

اين هديه از برات الهي مکن نکول‏

 

يابد اگر نماز بدرگاه او وصول‏

چون زرناب هر عملي مي‏شود قبول‏

 

رد شد اگر نماز زدربار کبريا

اعمال خير ديگر ما نيست پابجا

 

داني نماز چيست بحق آشنا شدن‏

در گفتگو بموقع خود با خدا شدن‏

 

و از جهل و خودپرستي و نخوت رها شدن‏

در بزم خالص خالق ارض و سما شدن‏

 

باري نماز رهبر معراج مؤمن است‏

اعمال هر مصلي از آفات ايمن است‏

 

در اين نماز، گمشده پيدا چه مي‏کني‏

اي بنده در مقابل مولا چه مي‏کني‏

 

در بزم خاص خالق يکتا چه مي‏کني‏

اي قطره در کشاکش دريا چه مي‏کني‏

 

روي سخن به خالق هفت آسمان‏تر است‏

صحبت به کار ساز زمين و زمان ترا است‏

 

اين نيست آن نماز که معراج مؤمن است‏

تن باشد از تو، قلب تو ز آن هريمن است

 

کي اين نماز از همه آفات ايمن است‏

آن را نماز نيست که آلوده دامن است‏

 

عادت گرفته‏ايم زجد و پدر نماز

اينها نماز نيست بدرگاه بي‏نياز

 

هرگز نماز خوان نکند غيبت کسي‏

تن در نمي‏دهد ز پي ذلت کسي‏

 

سربار دوش جان نکند تهمت کسي‏

شخص نماز خوان نبرد ثروت کسي‏

 

خواني اگر نماز حرام و ربا مخور

حق يتيم و نان فلان بينوا مبر

 

هست اين خبر ز فخر بشر سيد حجاز

از اين فريضه‏اي که بود نام آن نماز

 

گردي به حشر در صف احرار سرفراز

دارد ترا نماز زرجس و گناه باز

 

اي آن که آگهي تو زکيفيت نماز

از اين نماز برده که خاصيت نماز؟

 

تنها نماز فعل قيام و قعود نيست‏

زيبائيش به طول رکوع و سجود نيست‏

 

آن را که در نماز تو بايست بود نيست‏

بهتر مرا زحر دلاور شهود نيست‏

 

تسبيح و خرقه زيب مسلمانيش نبود

از جاي سجده پينه به پيشانيش نبود

 

ره بسته بود بر شه دين سيد کبار

وقت نماز گفت حسينش بگير و دار

 

با قوم خود رويم کنون هر دو بر کنار

گردد زما نماز در اين صحنه برگزار

 

حر گفت با وجود تو آن نيست ز آن من‏

کرد اقتدا بحجت حق سرور زمن‏

 

در عمر يک نماز قبول او ادا نمود

نفس عنان گسسته سرکش رها نمود

 

از آن نماز شد که زيزدان حيا نمود

جان را به راه سبط پيمبر فدا نمود

 

در آن نماز يافته حر جوهر نماز

از آن نماز در دو جهان گشت سرفراز

 

چون در نبرد کرببلا عرصه گشت تنگ‏

با تيغ و تير و سنگ گرفتي ادامه جنگ‏

 

از خون زمين ماريه گرديد لاله رنگ‏

ز آئينه‏ نماز چو بايد زدود زنگ‏

 

گفتا يکي از رجال که وقت نماز شد

بايد از اين فريضه کنون سرفراز شد

 

صف نماز بسته شد اندر ديار خون‏

کردندسجدهخالقخودراکنارخون

 

گل‏هاي گلستان نبي در بهار خون‏

نشو و نما گرفت از آن جويبار خون‏

 

يا رب بخون اطهر سلطان انس و جان‏

(خباز) را ببر به رديف نماز خوان‏

 

الصلوة عمودالدين

چنان که صبح و مسا سد جوع بايد کرد

براي خالق يکتا رکوع بايد کرد

 

قدي که خم شود از بهر حق دلش بکجاست‏

گه حضور خضوع و خشوع بايد کرد

 

غروب عمر تو گردد به مغرب دنيا

ولي زمشرق عقبي طلوع بايد کرد

 

بساز، توشه آن ره که رهروان گفتند

«علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد»

 

ز روضه‏ي ملکوت آمدي به عالم خاک‏

به اصل خويش بدآنجا رجوع بايد کرد

 

نکرده‏ايم قوانين دين حق اجراء

به کار شرع زاول شروع بايد کرد

 

فريضه ايست نه تنها نماز اي (خباز)

عمل به حکم اصول و فروع بايد کرد

 

صهباي نماز

رحمت اله رعيت «رحمت» کاشان‏

 

بوسه بايد زد به سيماي نماز

مست بايد شد زصهباي نماز

 

خانه دل را منور مي‏کند

آفتاب عالم آراي نماز

 

بهر مرواريد عرفان بي‏درنگ‏

غرق بايد شد به درياي نماز

 

مي‏شود مست مدام از جام دوست‏

هر که گردد باده پيماي نماز

 

مي‏زنم گلباده‏ي وصل نگار

روز و شب «رحمت» زميناي نماز

 

مسجد

محمدرضا سهرابي‏نژاد

ياس کبوده آسمون

پس از غروب آفتاب‏

پرنده‏ها، يواش يواش‏

رو شاخه‏ها، مي‏رن به خواب‏

نشسته رو بال نسيم‏

قمري معصوم اذون‏

وقت نماز «دخترم»

بالي بزن، به آسمون‏

دارن نيايش مي‏کنن‏

تو باغچه‏مون، زنجره‏ها

پاشو پاشو، وضو بگير

بريم به خونه خدا

نماز (3)

 

اي کودک نازنين و هشيار

اين حرف مرا بگوش بسپار

 

هنگام اذان ز جاي برخيز

از سستي و تنبلي به پرهيز

 

برخيز ز جاي خود، وضو کن‏

با شور و نشاط، رو به او کن‏

 

«آن کس که به تو دو چشم بخشيد

در باغچه‏ها، بنفشه پاشيد

 

در باغچه تا که گل بکاري‏

داده است تو را دو دست، آري‏

 

بخشيده ترا ز مهر ماني‏

پايي که ميان ره، نماني‏

 

چون خواست هميشه شادمانت‏

بخشيد دو گوش و، يک زبانت»

 

شکرانه‏ي اين همه محبت‏

در هر شب و روز، پنج نوبت‏

 

با جامه پاک و، جسم خوشبو

سجاده گشا و، حمد او گو

 

نماز (4)

 

نرم نرم از درخت شب ريزد

بر بسيط زمين شکوفه تر

 

مي‏تراود زباغ مسجد پير

گل نيلوفر اذان سحر

 

عطر توحيد در هوا جاري است‏

لحظه‏ها آسماني و بکرند

 

گوش دل باز کن به جان بشنو

رود و دشت و نسيم در ذکرند

 

کمتر از ذره نيستي برخيز

سنگ‏ها هم ز شوق بشکفتند

 

مي‏رسد تا اذان بگوش درخت‏

برگ‏ها هم به سجده مي‏افتند

 

نيايش‏

 

از سر صدق و خضوع‏

مي‏کند صبح طلوع‏

 

چشمه‏ها در فوران‏

سنگ‏ها در هيجان‏

 

بيد مجنون در فکر

جويباران در ذکر

 

مرغ پرسد: کوکو؟

باد گويد: هوهو

 

بلبل خوش آواز

گفته تکبير نماز

 

چشم نرگس، بيدار

اطلسي‏ها، هشيار

 

شادمانه لب جو

شاپرک، کرده وضو 

 

غرق شادي و، شعف‏

خاک سجاده، بکف‏

 

سيد سرو، امام

باغ، در حال قيام‏

 

دعاي سحر

بهروز سپيدنامه - ايلام‏

 

سحرگاهان که از گلدسته شهر

سرود عاشقي پر مي‏گشايد

 

دلم از بستر گرم شبانگاه‏

به روي طلعتش در مي‏گشايد

 

درون خوض مي‏رويد نگاهي‏

که سرشار از پرستوهاي راز است‏

 

و همبال کبوترهاي ايمان‏

پر از شوق رهايي در نماز است‏

 

به آب معرفت آيينه‏ام را

دوباره چون هميشه پاک کردم‏

 

و با ياد خداوند از دل خاک‏

هواي کوچ تا افلاک کردم‏

 

دلم در گستراي عشق گم شد

و دستانم به سمت مهر راهي‏

 

خدا در ديدگانم جلوه‏گر شد

به الطاف دعاي صبحگاهي‏

 

افسون نماز

 

چندي است دلم در طلب گلشن راز است‏

سودايي سر سبزي بستان نياز است‏

 

از پهنه سجاده به آئينه خورشيد

جاري شده دستي که در افسون نماز است‏

 

اي عشق بيا کاين دل سرگشته راهي‏

آهي است که در آينه‏ها مسئله ‏ساز است‏

 

در غربت صحراي فنا خاک‏ نشين است‏

چشمي که نه در فکرت باران نياز است‏

 

از پشت سياهي بدم اي عشق که اينجا

دروازه‏ي چشمم به سحرگاه تو باز است‏

 

آواي نماز

ميترا حسيني «ساحل» صحنه کرمانشاه‏

 

عشق حق آتش بزد روح و تن و جان مرا

اشک حسرت دمبدم پر کرده دامان مرا

 

اشک حسرت از غم بي‏هودگي، بي‏حاصلي‏

بي‏امان آزرده اين چشمان گريان مرا

 

جان و تن در قيد نفس ديو سيرت بود و بس‏

بسته شيطان سوي لطف دوست چشمان مرا

 

کي بدل خوفي زخشم کبريايي داشتم‏

دست عفريت گنه بگرفته دامان مرا

 

عاقبت از بارگاه دوست آوايي رسيد

نغمه او زنده کرد اين جسم بي‏جان مرا

 

پرتو «تنهي عن الفحشاء و المنکر» ز لطف‏

کرد چون آئينه اين روح پريشان مرا

 

چون نماز آزاد بنمود از قفس جان و تنم‏

پاره شد زنجير و ويران کرد زندان مرا

 

پس بيا «ساحل» نداي «قل هو الله» سر دهيم‏

تا نبرده سيل باطل اصل و بنيان مرا

 

نماز آرامش دل‏هاست‏

 

دلا آرامش دل‏ها نماز است‏

کليد رفع مشکل‏ها نماز است‏

 

درين درياي پر توفان هستي‏

ره رفتن به ساحل‏ها نماز است‏

 

غم دنيا اگر در سينه داري‏

صلاي شادي دل‏ها نماز است‏

 

همان دست خداي مهربانت‏

که مي‏سازد گل از گل‏ها نماز است‏

 

چراغ راه تاريک خلائق‏

که روشن کرده محفل‏ها نماز است‏

 

فروزان مهر جانبخش هدايت‏

تميز حق ز باطل‏ها نماز است‏

 

هر آن چيزي که ما را مي‏رساند

به سر مقصود و منزل‏ها نماز است‏

 

نماز صبح (1)

علي شمس عليزاده - کرمانشاه‏

 

کنار پنجره استاده ديده بر راهم‏

که سرخ کي شود از خون شب سحرگاهم‏

 

سپيده کي دمد از چشم گرگ و ميش افق‏

به آفتاب رساند غبار جانکاهم‏

 

کي‏ام صلاي موذن به بانگ بسم الله‏

اذان نور سرايد ببام کوتاهم‏

 

به يمن دولت تکبير و ذکر يارب، کي‏

دوباره دست دهد پايبوس درگاهم‏

 

از آستين توکل، کدام دست قنوت‏

به اسم اعظم اله برآرد از چاهم‏

 

کدام آيه شود دستگير مردم چشم‏

کند به صبح هدايت، نگاه گمراهم‏

 

چه وقت مي‏رسد از راه کاروان نماز

رهاند از شب تاريک، يوسف ماهم‏

 

نداي برق نگاهت، صلاي صادق صبح‏

بتاب و آينه دل بشوي از آهم‏

 

شبم به غير سياهي چه ارمغان دارد

گداي درگه روزم اگر به شب شاهم‏

 

طلوع طلعت قرآن که ديده روشن از اوست‏

هماره مي‏کند از پشت پرده آگاهم‏

 

رکوع و سجده «سبحان ربي الاعلي»

به فرق روز نشاند فروغ دلخواهم‏

 

قيام قامت عشق و حضور حضرت دوست‏

به عرش مي‏برد الحمد و قل هو اللهم‏

 

نماز صبح و سفر در سلام باراني‏

به سيل گريه سپارد سبکتر از کاهم‏

 

در فضيلت نماز

علي شريف - کاشان‏

 

هر آن که کار به نام خدا کند آغاز

به کاميابي و توفيق مي‏شود دمساز

 

اگر سعادت دنيا و آخرت جويي‏

به کار در ره خشنودي خدا پرداز

 

فرود آر سر بندگي و طاعت را

به پيشگاه خداي کريم بنده‏نواز

 

چو طاعت تو به درگاه او قبول افتد

زبندگي، سر آزادگي به چرخ افراز

 

بشوي جان و تن خويش را ز لوث گناه‏

به آب توبه و اخلاص و بندگي و نماز

 

نماز اصل عبادات و پايه دين است‏

نماز داردت از منکرات و فحشا، باز

 

نماز حرز تن و جان توست از لغزش‏

در اين جهان پر آشوب پرنشيب و فراز

 

نماز بر تو گشايد در سعادت و خير

نماز بر تو ببندد ره خيانت و آز

 

نماز شيوه‏ي معمول انبياي خداست‏

نماز خلوت انس است و گاه راز و نياز

 

به صدق و پاکي و اخلاص مي‏کند مؤمن‏

به بال شوق به معراج قرب حق پرواز

 

به ويژه از همه بهتر جماعت و جمعه‏

بود ميان عبادات افضل و ممتاز

 

نماز جمعه بود رمز وحدت مردم‏

زکارمند و کشاورز و تاجر و سرباز

 

بسا به جمع شود مکر دشمنان افشا

بسا به جمع شود غدر خائنان ابراز

 

بسا فزوده شود بينش سياسي خلق‏

بسا گره شود از کارهاي مردم باز

 

خوشا کسان که به اصلاح خويش مي‏کوشند

مقام قرب خداوند مي‏کنند احراز

 

به خلق بهره رسانند با مساعي خويش‏

نمي‏کنند به اموال خلق دست دراز

 

ز پارسايي و پاکي صفاي دل يابند

به گوش جان شنوند از فرشتگان آواز

 

حقايق دو جهان است نزدشان مکشوف‏

چو عبد خاص خدا گشته‏اند محرم راز

 

شوند داخل در جمع اوليا الله‏

به سوي جنت قرب خدا روند مجاز

 

ز روي صدق و صفا گفت اين چکامه «شريف»

براي اهل حقيقت در اين سراي مجاز

 

کليد روضه رضوان‏

اکبر حميدي «شايق» کرج‏

 

دژ مستحکم ايمان نماز است‏

کمال رتبه انسان نماز است‏

 

براي پاکي روح و روان‏ها

پيام روشن قرآن نماز است‏

 

به هنگام سخن پير حرا گفت‏

کليد روضه‏ي رضوان نماز است‏

 

به هنگام ظهور نفس انسان‏

رها از حربه‏ي شيطان نماز است‏

 

بگفتا اسوه زهد و شهادت‏

شکوه قله‏ي عرفان نماز است‏

 

به يمن تربت پاک شهيدان‏

سرود ملت ايران نماز است‏

 

نماز (5)

استاد صفا لاهوتي

 

صفاي جان دين‏داران نماز است‏

از آن روشن دل اهل نياز است‏

 

بهشت جان فزاي هر دو عالم‏

نماز است و نماز است و نماز است‏

 

نماز (6)

 

ستون خيمه‏ي ايمان نماز است‏

فرح افزاي ملک جان نماز است‏

 

چراغ رهنماي عشق و عرفان‏

زلال چشمه‏ي حيوان نماز است‏

 

بهشت نور

سيد علي اصغر «صائم» - کاشاني

 

آيينه‏ي مهر جان نماز است‏

گلنغمه‏ي عارفان نماز است‏

 

در گلشن خرم محبت‏

آلاله و ارغوان نماز است‏

 

بستان اميد و زندگي را

گلخنده‏ي جاودان نماز است‏

 

بر تارک آسمان هستي‏

خورشيد سحرنشان نماز است‏

 

 

تا شاهد عاشقان نماز است‏

درهاي بهشت نور باز است‏

 

خوش‏تر ز نماز عاشقان نيست‏

جز سوز به ساز عاشقان نيست‏

 

جز خيل خيال دوست هرگز

در راز و نياز عاشقان نيست‏

 

آگاه کسي در اين زمانه‏

جز يار ز راز عاشقان نيست‏

 

جز آتش اشتياق جانان‏

در سوز و گداز عاشقان نيست‏

 

تا شاهد عاشقان نماز است‏

درهاي بهشت نور باز است‏

 

اي سالک راه کوي دلدار

پروانه شمع روي دلدار

 

اي مست زباده محبت‏

پيمانه‏کش سبوي دلدار

 

دلداده‏ي مست نرگس دوست‏

آشفته‏ي تاب موي دلدار

 

اي شيفته‏ي کلام دلبر

اي عاشق گفتگوي دلدار

 

تا شاهد عاشقان نماز است‏

درهاي بهشت نور باز است‏

 

در گلشن جان نماز خوانيم‏

گلبوته‏ي عاشقي نشانيم‏

 

با شور و سرور يار، از شوق‏

در معبد عشق جان فشانيم‏

 

جز ياد رخش سخن نگوئيم‏

جز وصف لبش به لب نرانيم‏

 

با ساز نياز دوست «صائم»

جز نغمه‏ي عاشقي نخوانيم‏

 

تا شاهد عاشقان نماز است‏

درهاي بهشت نور باز است‏

 

نور نماز

همايون علي دوستي- شهرکرد

 

شولاي نور بر تن ما مي‏کند نماز

ما را غريق مهر خدا مي‏کند نماز

 

با بانگ پر صلابت قد قامت الصلوة

ما را به کوي عشق صدا مي‏کند نماز

 

دل‏هاي خو گرفته به مرداب شرک را

سرچشمه‏ي خلوص و صفا مي‏کند نماز

 

با آب‏هاي عاطفه سيماب روح را

آيينه‏ي خداي نما مي‏کند نماز

 

هر صبحدم به روي خدا با روان پاک‏

درهاي رحمت است که وا مي‏کند نماز

 

کن تکيه بر نماز که در شط حادثات‏

ايمن ترا ز موج بلا مي‏کند نماز

 

بنگر به پير عشق که بر تخت احتضار

وقت سفر چگونه ادا مي‏کند نماز

 

آکنده از طنين عبور فرشته‏هاست‏

آنجا که بال نافله وا مي‏کند نماز

 

از بندهاي وسوسه طاووس روح را

در آسمان نور رها مي‏کند نماز

 

مردان راه را ز جفا و وفاي دوست‏

پيمانه نوش خوف و رجا مي‏کند نماز

 

با زانوي ادب چو نشستي گه سلام‏

بر تو سلام عشق و صفا مي‏کند نماز

 

مقبول حق چو گشت نمازت براي تو

صد قصر در بهشت بنا مي‏کند نماز

 

راز نماز

ابوالفضل خلخالي زنجاني «فرزانه»

 

چون که رسد موقع راز و نياز

خويش فراموش نما در نماز

 

هست خودي سد و حجاب اي عزيز

پرده به يک سو زده با خود ستيز

 

گر تو از اين ما و مني بگذري‏

نور رخ دوست عيان بنگري‏

 

تا که شوي لايق ديدار يار

در طلبش باش بسي بيقرار

 

دل بکن از غير خدا کن قيام‏

محو نما خويش تو در اين مقام‏

 

گو که سزاوار تو باشد ثنا

حمد ستايش به تو باشد روا

 

بنده‏ام و بنده‏ي درمانده‏اي‏

آمده‏ام چون که مرا خوانده‏اي‏

 

اي به تو مختوم تمناي من‏

ياد تو تسکين و تسلاي من‏

 

چونکه نماز تو بود اين چنين‏

جلوه معشوق ببيني يقين‏

 

حال دگر محو و فنا گشته‏اي‏

لايق ديدار خدا گشته‏اي‏

 

حال تو مسجود شدي بر ملک‏

حال تو پرواز کني در فلک‏

 

حال بريدي تو از اين خاکدان‏

حال تو معراج نمودي بدان‏

 

حال رسيدي تو به درياي نور

گشته ز دنياي سياهي بدور

 

حال دگر سوي خدا مي‏روي‏

گشته‏اي از خويش جدا مي‏روي‏

 

حال نباشد ز خودي چون اثر

از همه جز دوست توئي بي‏خبر

 

سر عفاف است ترا جايگاه‏

عرش ربوبي است ترا پايگاه‏

 

مرحله قرب و فنا في اله است‏

از همه‏ي کون و مکان شوي دست‏

 

کون و مکان جلوه‏ي رخسار اوست‏

مي‏نگري ارض و سما نور دوست‏

 

مي‏نگري علم و کمال است و بس‏

مي‏نگري خير و جمال است و بس

 

مي‏شنوي نغمه‏ي تسبيح باز

کشف شود بر تو چه بسيار راز

 

بوي ناز

فريبا قنبري - زنجان‏

 

باز احساسم شکوفا مي‏شود

غنچه‏هاي شعر من وا مي‏شود

 

باز مي‏خواهد دلم غوغا کند

رازهاي عشق را پيدا کند

 

اي خدا، دنياي من سرد است و سرد

در دلم سينايي از درد است و درد

 

ليک آرامش دهد يادت به دل‏

ورنه پاي زخمي ام ماند به گل‏

 

دست‏هايم سوي تو پل مي‏شود

روحم از ياد تو پرگل مي‏شود

 

گفتگوها با تو دارم اي خدا

بر درت چشم انتظارم اي خدا

 

تا به کوي تو دلم پرواز کرد

باب‏هاي معرفت را باز کرد

 

هاتفي گفت اين خبر را با شتاب‏

اي ز خود گمگشته خود را بازياب‏

 

اين بود رمز رهائي و نجات‏

الصلوة، الصلوة، الصلوة

 

«آسمان ديده‏ام ابري شده»

سينه‏ام دريايي بي‏صبري شده‏

 

شهپر انديشه‏ام در اوج شد

با نماز اين قلب من پر موج شد

 

دل چو پر از ياد رحمان مي‏شود

قلب شيطان تيرباران مي‏شود

 

بوي ياس و نسترن‏ها بوي ناز

در نماز است و نماز است و نماز

 

عشق را ديباچه‏ي شوري نماز

ترجمان سوره‏ي نوري نماز

 

پايه‏ي ايمان و تقوائي و دين‏

من بر اين باور يقين دارم يقين‏

 

بايد امشب نغمه‏ها را سر کنم‏

سوره القدر را از بر کنم‏

 

تا وضو سازم به قصد قرب يار

سر نهم در خاک کويش بيقرار

 

من روم در آسمان در بيکران‏

پا گذارم در ميان کهکشان

 

باز آيد آن صدا از شهر نور

از فراسوي زمان آن دور دور

 

کاي «فريبا» اين بود رمز نجات‏

الصلوة، الصلوة، الصلوة

 

باغ سرسبز حضور

جعفر کريمي جويباري‏

 

اي نماز اي آيه‏ي خورشيدي‏ام‏

بهترين همسايه خورشيدي‏ام

 

اي تمام عشق در پيراهنت‏

سنبلستان طلب در دامنت‏

 

اي تمام روح و جسم و جان من‏

اي بهار ساحل چشمان من‏

 

با نگاهت تا افق پر مي‏کشم‏

روح سبزت را به دفتر مي‏کشم‏

 

اي نماز اي جنگل سبز دعا

اي کلامت فرصت آئينه‏ها

 

در حضورت عشق معنا مي‏شود

غنچه از شوقت شکوفا مي‏شود

 

با تو شب لبريز ايمان مي‏شود

عشق با ذکرت نمايان مي‏شود

 

جلوه‏ي صد روح در چشمان توست‏

سجده‏اي مشروح در دامان توست‏

 

سجده يعني روح را پر دادن است‏

دل به احساس کبوتر دادن است‏

 

سجده يعني خويش را آزاد کن‏

عشق را با يک نفس فرياد کن‏

 

تا دلت با روح همبستر شود

بعد از اين در عشق خاکستر شود

 

با تو امشب خويش را فهميده‏ام‏

عقل دورانديش را فهميده‏ام‏

 

با تو دست پاک باران با من است‏

با تو احساس بهاران با من است‏

 

بي تو از احساس خود کم مي‏شود

بي تو يک اندوه مبهم مي‏شود

 

بي تو خود را در زمين گم مي‏کنم‏

در حصار پشت دين گم مي‏کنم‏

 

باغ سرسبز حضوري اي نماز

آيه‏ي لبريز نوري اي نماز

 

تو هوايي تازه داري اي نماز

عشق بي‏اندازه داري اي نماز

 

هر که با چشمان سبزت خو کند

خوش را در معرفت يکرو کند

 

آهنگ عروج

مجتبي کاظم‏زاده عطوفي - اصفهان‏

 

گل نغمه عرش در زمين است نماز

آهنگ عروج سبز دين است نماز

 

در وسعت بيکران عرفاني عشق‏

معراج کمال مؤمنين است نماز

 

نماز (7)

کريمي مراغه‏اي‏

 

نازم به عاشقي که در عشق باز کرد

در خاک و خون تپيدن او کشف راز کرد

 

تا هر بشر بداند اهميت نماز

با خون وضو گرفت و شروع نماز کرد

 

عجلوا بالصلوة

 

ستون خانه ايمان نماز است‏

چراغ محفل عرفان نماز است‏

 

پيام «ما خلقت الجن و الانس»

مراد از خلقت انسان نماز است‏

 

اگر خواهي بهشت و ظل طوبي‏

کليد روضه‏ي رضوان نماز است‏

 

صفاي صوفيان معراج مؤمن‏

ضمير علم‏القران نماز است‏

 

بري شد بي‏نماز از فيض يزدان‏

رضاي خالق سبحان نماز است‏

 

گنهکاران امت را بگوئيد

براي مغفرت، غفران نماز است‏

 

سرود «يا عبادي فاتقوني»

به تقوا بهترين عنوان نماز است‏

 

بگو بر مستمندان، دردمندان‏

دواي درد بي‏درمان نماز است‏

 

نشان فخر «السلمان منا»

مسلمان بودن سلمان نماز است‏

 

رواج مسجد و محراب و منبر

علاج خسته از عصيان نماز است‏

 

به وقت سنجش اعمال مردم‏

ثقال کفه ميزان نماز است‏

 

مفاد معني «عبدي اطعني»

«الا يا ايها الانسان» نماز است‏

 

«کريمي» روز بحران قيامت‏

نجات بنده از نيران نماز است‏

 

عطر نماز

کاظم کامران شرفشاهي‏

 

اي کساني که در جستجوييد

بي‏نشانيم ما را مجوئيد

 

ما همه مست و مدهوش عشقيم‏

غير او هيچ با ما نگوئيد

 

اي شمايي که مقهور خويشيد

غرقه در خواهش و آرزوييد

 

با شما تشنگانم که عمري‏

بي‏خبر مانده از اين سبوييد

 

هجر ما عين وصل است و وحدت‏

گر درآييد از اين در نکوييد

 

چون خزاني است که پايان ندارد

آفت خلق پاکيزه خوييد

 

تا به کي در پي عيش و لذت‏

در خم و زلف و گيسو و موييد

 

کاش باور کنيد اين که هر دم‏

در گذر مثل جريان جوييد

 

مي‏توانيد از خود بپرسيد

جز خدا با که در گفتگوييد

 

کيش ما رسم و آئين و عشق است‏

راه حق راه دل را بپوييد

 

در نمازي که درياي عشق است‏

روح‏تان را ز رخوت بشوييد

 

قبله يعني خدا، آشنايي‏

هر چه باشيد جز اين عدوييد

 

از اذان تا تشهد سراسر

با خداي جهان روبروئيد

 

در تکلم بخوانيدش او را

سر برآريد چون گل بروييد

 

او که ستار عيب نهان است

اي جماعت که با آبروييد

 

در فنايش بقا مي‏توان يافت‏

عطر جانبخش او را ببوييد

 

او که نزديک‏تر از رگ ماست‏

پس به دنبال که در چه سوييد

 

اي دريغا، دريغا، دريغا

غافل از مهربان ياد اوييد...

 

همگام با نماز

استاد مشفق کاشاني‏

 

برخيز به هنگام که هنگام نماز است‏

صبح است و در رحمت حق بر همه باز است‏

 

سجاده اين نيلي آرام گشودند

خورشيد به خلوتگه او گرم نماز است‏

 

از برج افق زهره تابنده سحرخير

از پنجره نور درين سوز و گداز است‏

 

شد باز به گلدسته مسجد گل توحيد

از گلبن تسبيح، که گلبوته راز است‏

 

از مؤذنه برخاسته گلبانگ مؤذن‏

يا بانگ فرشته است که در راز و نياز است؟

 

از قله‏ي سرگشتگي خويش فرود آي‏

سر نه به سر سجده که معراج فراز است‏

 

کوتاه کن اين قصه و از رنگ تعلق‏

بگريز و مگو راه به الله دراز است‏

 

بلال عشق‏

 

سر از خواب گردان بردار و بشنو

ز هر گلدسته گلبانگ اذان را

 

بلال عشق از معراج تکبير

دهد هر دم صلا حق باوران را

 

به جنبش آورد بانگ مؤذن‏

ز خواب خوش زمين و آسمان را

 

تو را گر شوق ديدار است درياب‏

طلوع آفتاب جاودان را

 

اذان در گوش جان آواز عشق است‏

کليد در گشاي راز عشق است‏

 

گرت باشد دلي روشن ز ايمان‏

تو را برچشمه‏ي رحمت گذر باد

 

به گلبانگ اذان، سرشار از شوق‏

روانت خرم از فيض سحر باد

 

فروغ ياد او در دشت توحيد

شبانت را چراغ رهگذر باد

 

اذان در پرده‏ي جان تو هر روز

ز آواي فرشته خوبتر باد

 

نوائي خوشتر از بانگ اذان نيست‏

از آن خوشتر صدا در کهکشان نيست‏

 

معراج نماز

 

بر نخل وجود برگ و بار است نماز

ديباچه‏ي خرم بهار است نماز

 

در راه طلب ديده اگر باز کني‏

راهي به حريم کردگار است نماز

 

گر خانه‏ي دل به آبرو ساخته‏اي‏

آئينه‏ي جان به ياد او ساخته‏اي‏

 

آه تو زند خيمه به معراج نماز

با اشک نياز اگر وضو ساخته‏اي‏

 

در معبد عشق سوز و ساز تو خوش است‏

سوز تو و اشک جانگداز تو خوش است‏

 

بي‏خويشتن خويش به محراب دعا

سر سوده به ياد او نماز تو خوش است‏

 

از وسوسه‏ي نفس رهايي است نماز

با دوست حديث آشنايي است نماز

 

آئينه‏ي جلوه‏ي خدايي است نماز

خورشيد جلال کبريائي است نماز

 

محراب عشق‏

 

اي به محراب عشق برده نماز

پي حمد خداي بنده نواز

 

خوانده در روشناي آيت نور

نقش توحيد را به پرده‏ي راز

 

همچو باران ستاره ريخته‏اي‏

دامن دوست را به اشک نياز

 

با دو دست دعا ز خانه‏ي خاک‏

کرده تا عرش آرزو پرواز

 

ياد او را ببر به منزل جان‏

نام او را بخوان بسوز و گداز

 

تا زند خيمه در دل آگاه‏

پرتو لا اله اله الله‏

 

در نماز آفتاب جان بيني‏

جلوه‏ي مهر جاودان بيني‏

 

روي سجاده نماز و نياز

تابش آفتاب جان بيني‏

 

تا نهي سر به سجده‏ي اخلاص‏

خويش در اوج کهکشان بيني‏

 

مرغ دل را رها ز قلعه‏ي تن‏

در ميان فرشتگان بيني‏

 

راه چون يافتي به بزم حضور

«آنچه ناديدني است آن بيني»

 

هست آئينه‏ي نجات نماز

لاله‏ي گلشن حيات نماز

 

مسجد. اذان‏

 

سر مي‏کشد چو شعله‏ي فرياد بر سپهر

آواي دلنواز اذان از مناره‏ها

 

چون قامت کشيده‏ي تکبير از خلوص‏

دست دعاست رفته به اوج ستاره‏ها

 

اين نغمه‏هاي راز و نياز از بسيط خاک‏

تا عرش نور يکسره پرواز مي‏کنند

 

گوئي کبوتران سبک بال صبح‏خيز

راهي به بارگاه خدا باز مي‏کنند

 

اين خانه‏ي خداست که بال فرشتگان‏

با چشم دل چو بيني فرش زمين اوست‏

 

راز جهان و چشمه‏ي جوشان زندگي‏

در جويبار زمزمه‏ي راستين اوست‏

 

اين خانه‏ي خداست که ديوار سنگرش‏

از خون گرفته رنگ به دوران انقلاب‏

 

با هر نماز دعوت يزدان پاک را

لبيک گفته‏اند، شهيدان انقلاب‏

 

اين خانه‏ي خداست که از چشمه‏ي حيات‏

دارد فروغ عشق به آئين سرمدي‏

 

يعني به شاهراه هدايت نهاده‏اند

آئينه‏ي تمام نماي محمدي (ص)

 

سلام من

بيوک ملکي

سلام من به غنچه‏اي که صبحدم‏

به خنده باز مي‏شود

سلام من به آن پرنده‏ي سپيد شادمان‏

که در سپيده با نسيم، ترانه‏ساز مي‏شود

سلام من به پيچکي که صبح دست سبز او

به سوي آسمان بيکران دراز مي‏شود

سلام من به هر چه و به هر کسي که با سحر

تمام جسم و جان او

پر از نماز مي‏شود

پر از نماز مي‏شود

 

نغمه آسماني‏

دکتر مهيندخت معتمدي‏

 

بامدادان که به هنگام نماز

خلق بر خاک نهد روي نياز

 

مي‏رسد نغمه‏اي از دور به گوش‏

که پيام آورد از دوست سروش‏

 

حرمتش را همه عالم به سجود

قدسيان آمده از عرش فرود

 

از نوايش همه خاموش، ولي‏

گوش بر ذکر جمال ازلي‏

 

گوش بر ذکر جمال ازلي‏

وه، چه شوري؟ که نوائي خوش از اوست‏

 

من و سيناي دل و جلوه‏ي دوست‏

برداز خويش و کند بي‏خبرم‏

بانگ تکبير و اذان سحرم‏

 

نماز فاطمه

محمد جواد محبت - کرمانشاه‏

 

اي بهشت از نور رويت دلپذير

خوبي‏ات در هر دو عالم بي‏نظير

 

گوهر پاکت، به مريم همطراز

همچو مريم، اهل راز، اهل نماز

 

چون نمازت مي‏شود يک پل ز نور

مي‏کند از آن دعاهايت عبور

 

کن دعا تا خلق انسانخو شوند

تا ملايک جمله آمين‏گو شوند

 

کن دعا اي عرش اعلي پايه‏ات‏

بيش از اهل خوبش بر هسمايه‏ات‏

 

از دعايت ابر غفران - اشک ريز

از دعايت بحر رحمت موج خيز

 

اي امانت! اي جگر بند رسول‏

فاطمه - صديقه زهراي بتول‏

 

گر نمي‏گفت از تو همسر - يا پدر

کس نبود از حسب حالت - با خبر

 

آه... اي بانوي طوبي سايه - آه...

آه... اي طوبي رضوان جايگاه‏

 

چون پيمبر را به دو، در واکني‏

شرم از مهمان نابينا کني‏

 

تاول دستان کاري - پند تو

خط بند مشک - گردنبند تو

 

دل - خوش از مهر نهاني کردنت‏

با يتيمان مهرباني کردنت‏

 

لقمه از خويش از کسانت باز گير

زانکه در راهند، مسکين و اسير

 

گشت تسبيح تو اي نيکو سرشت‏

خلق را يک در ز درهاي بهشت‏

 

از غمت اي پيش حق - با آبرو

ابر بغضي تلخ دارم در گلو

 

بغضم آيا از حديث کربلاست؟

يا زياد درد پهلوي شماست‏

 

در دلم اين بغض غوغا مي‏کند

آخر اين شعر سر وا مي‏کند

 

نماز عيد

محمدجواد محبت - کرمانشاه‏

 

سحر عيد که بوي گل تکبير آمد

گوئي از پرده‏ي دل صوت مزامير آيد

 

هر که را حاجتي از دوست، اجابت بيند

هر کجا سوز دعائي است، به تأثير آيد

 

چون درآيي ز در معذرت از هر چه گذشت‏

مژده‏ي مغفرت از عالم تقدير آيد

 

دست لطف حق اگر يار شود، کار اين است‏

ورنه از خلق دل آشفته، چه تدبير آيد

 

جلوه‏ي دوست به توفيق ميسر گردد

فيض رحمت مگر از ناله‏ي شبگير آيد

 

آرزوئي که بود نور دل اهل نماز

خواب صدقي است که يک روز به تعبير آيد

 

صف به صف ديده‏ي مشتاق به هر سو نگرد

جرگه‏ي اهل بهشت است به تصوير آيد

 

به مصلي به شتاب آمده‏اند اهل نماز

تا برات آيد و بي‏وقفه و تأخير آيد

 

آب در ديده بگرداند و حسرت در دل‏

آن که آيد ز ره شوق - ولي دير آيد

 

اشک شاهد نفسي راز دل آرد به ميان‏

عشق حالي است که باري - نه به تفسير آيد

 

بيمي از خلق ندارد دل از حق ترسان‏

هر چه زين بيشه درآيد به خدا، شير آيد

 

گل ايمان‏

 

کودکان! ما و هر که، در هر جاست‏

همگي بنده خدا هستيم‏

با خداوند و مهرباني او

روش و ساده، آشنا هستيم‏

 

آن خداي بزرگ و بي‏همتا

نعمت زندگي به ما داده‏

هر کس از هر چه بهره‏اي دارد

بي‏شک آن را به او - خدا داده‏

 

نعمت بي‏شمار اين عالم‏

در دل و جان ما خوشايند است‏

آسمان و زمين و هر چه در اوست‏

آفريننده‏اش، خداوند است‏

 

ما خدا را براي اين همه لطف‏

مي‏پرستيم و شکر مي‏گوئيم‏

هر چه او آفريده از خوبي‏

همه را در نماز مي‏جوئيم‏

 

صبح وقتي نماز مي‏خواني‏

مثل گل تازه مي‏شود جانت‏

 

چون خداوند از تو خشنود است‏

مي‏دهد گل درخت ايمانت‏

 

گل ايمان - گلي است نوراني‏

اثر آن ز چهره‏ها پيداست‏

هر کجا يادي از خدا باشد

پرتو نور پاک او - آنجاست‏

 

شب اردو

 

روز آموزش است و کار و تلاش‏

شب مجالي که با خدا باشي‏

چون دل خرم سحر خيزان‏

آسمان، آسمان، دعا باشي‏

 

خوش به حال کسي که در اردو

مثل سجاده همدمي دارد

زير چادر، نماز شب خواندن‏

شب اردو، چه عالمي دارد

 

گاه نجواي آشناي نسيم‏

گاه چشم ستاره، مهرآميز

شب اردو شبي نشاط آور

 

شب اردو، شبي خيال‏انگيز

سقف اگر آسمان، اگر سيمان‏

روبرو گر درخت، يا ديوار

تو و پرواز جان به بال نماز

تو و راز نياز، با دادار

 

محبوب پيغمبر

غلامرضا سازگار «ميثم»

 

من بهين معشوق خلوتخانه اهل نيازم‏

نور چشم انبياء محبوب پيغمبر نمازم‏

 

رشته وصل خدايم مشعل راه هدايم‏

با زبان اهل در دم با ضمير اهل رازم‏

 

چشمه‏ي آب حياتم معني صبر و ثباتم‏

آتش عشق درونم شعله‏ي سوز و گدازم‏

 

بوده از اول ستون دين احمد قامت من‏

اولياء بستند صف بر گفتن قد قامت من‏

 

بيشتر از آفرينش يار احمد بوده‏ام من‏

در ذکر لعل لب‏هاي محمد بوده‏ام من‏

 

اوليا را انبيا را اتقيا را اصفيا را

هديه ذات خداي حي سرمد بوده‏ام من‏

 

نور چشم حيدر و زهرا و پيغمبر منم من‏

آيه «تنهي عن الفحشا و المنکر» منم من‏

 

گاه آدم را چراغ چشم گوهر بار بودم‏

گاه بر نوح نبي در موج طوفان يار بودم‏

 

گاه با خيل ملک در آسمان پرواز کردم‏

گاه ابراهيم را گل در شرار و نار بودم‏

 

گاه با عيسي بن مريم در فلک پرواز کردم‏

گاه با موسي بن عمران تا سحر بيدار بودم‏

 

من نمازم بال پرواز بلند اهل دينم‏

کز ازل معراج مؤمن خوانده ختم‏المرسلينم‏

 

ارتباط بين عبد و خالق منان منم من‏

مشعل روشنگر دين پرتو ايمان منم من‏

 

شمع بزم ليلةالاسري و معراج پيمبر

گلشن توحيد و خار ديده‏ي شيطان منم من‏

 

يار يوسف سال‏ها در قعر چاه و کنج زندان‏

مونس يعقوب در تنهايي و هجران منم من‏

 

ناله و فرياد و سوز و شور و درد اهل رازم‏

من نمازم، من نمازم، من نمازم، من نمازم‏

 

در دل غار حرا هر شب پيمبر بود با من‏

در کنار نخل‏ها تا صبح حيدر بود با من‏

 

نيمه‏هاي شب که هر چشمي بخواب ناز بودي‏

بين محراب دعا زهراي اطهر بود با من‏

 

از شب عاشور تا هنگام صبح درد خيزش‏

عون و جعفر، قاسم و عباس و اکبر بود با من‏

 

ديده‏ام جابر جبين يوسف زهرا گرفته‏

انس با من در دل شب زينب کبرا گرفته‏

 

منکه از تکبيرةالاحرام تا ذکر سلامم‏

روز و شب نقل دهان هر رسول و هر امامم‏

 

همدمم در خلوت شب سيد سجاد بوده‏

با سلام و با سجود و با قنوت و با قيامم‏

 

هر که پاس حرمتم دارد کنم دائم دعايش‏

سخت مي‏گيرم به آن کس کو نگيرد احترامم‏

 

با وجود آن که خود داروي درد هر طبيبم‏

در ميان دوستان خويش تنها و غريبم‏

 

منکه بر گلزار جان‏ها مي‏دهم عطر خدايي‏

از چه رو قومي ز غفلت مي‏کند از من جدايي‏

 

هديه معبود و محبوب القلوب عابدانم‏

ليک بودم مورد بي‏مهري و بي‏اعتنايي‏

 

آن شکسته پنج رکنم اين نهاده زير پايم‏

آن شده بيگانه با من در کمال آشنايي‏

 

آن يکي خواب و خور خود را مقدم داند از من‏

روي گرداند خدا از هر که رو گرداند از من‏

 

من نمازم بهترين مهر قبولي‏هاي طاعت‏

روز محشر مي‏کنم از دوستان خود شفاعت‏

 

اي خوشا آنان که مي‏خوانند در آغاز وقتم‏

خوب‏تر آن که مرا بر پاي دارد با جماعت‏

 

هر که آبادم کند گويم دعايش لحظه لحظه‏

هر که ويرانم کند نفرين بر او ساعت به ساعت‏

 

من گرامي مهر پيشاني گلگون حسينم‏

اولياي حق همه مرهون من بودند اما

 

من خدا داند خدا داند که مرهون حسينم‏

با صلواة و با قيام و با قعود و با قنوتم‏

 

تا قيامت هر چه دارم باز مديون حسينم‏

 

خون ثار اللهيان از من کند امروز ياري‏

در مسير شام زينب کرده از من پاسداري‏

 

نيتم از سينه‏ها زنگ معاصي مي‏زدايد

حمد و تکبيرم ز اهل معرفت دل مي‏ربايد

 

بار کو عم هر بزرگي قد کند پيش خدا خم‏

با سجودم هر عزيزي سر به خاک دوست سايد

 

پير عارف با قيامم شمع جان را مي‏فروزد

عبد سالک با قنوتم دست دل را مي‏گشايد

 

اي جوان من با توام با تو تو با من باش با من‏

دوست دارم باش زيرا، دوست مي‏دارم تو را من‏

 

مرتضي با چشم از خون بسته‏اش مي‏کرد يادم‏

فاطمه با پهلوي بشکسته‏اش مي‏کرد يادم‏

 

مجتبي مشتاق من مي‏بود و من هم عاشق او

روز و شب با گريه پيوسته‏اش مي‏کرد يادم‏

 

قلب ثار اله پيش تير دشمن تا سپر شد

با تن مجروح از خون شسته‏اش مي‏کرد يادم‏

 

«ميثم» ار خواهي خدا ياد تو باشد ياد من کن‏

خرم از گلبانگ تکبيرم درون خويشتن کن

 

بانگ اذان‏

شهرام محمدي‏

 

باز از گلدسته‏ها بانگ اذان‏

مي‏تراود در فضاي آسمان‏

 

رنگ گنبدها مرا گم مي‏کند

مثل دريا پرتلاطم مي‏کند

 

از وجود خود فراتر مي‏شوم‏

غرق در الله اکبر مي‏شوم‏

 

در نماز احساس‏ها گل مي‏دهند

گفت‏وگوها بوي سنبل مي‏دهد

 

از گلوها بغض‏ها وا مي‏شود

روي لب لبخند پيدا مي‏شود

 

هست شيرين‏تر ز معناي عسل‏

نغمه حي علي خيرالعمل‏

 

رو به سوي قبله با آغوش باز

خويش را گم کن در آغوش نماز

 

روح عبادت‏

سيد رضا مؤيد - مشهد مقدس‏

 

سبب قرب داور است نماز

فرق مؤمن ز کافر است نماز

 

در ميان خدا و مخلوقش‏

ارتباطي مکرر است نماز

 

بهترين فرصت سخن گفتن‏

با خداوند اکبر است نماز

 

ياد حق چيست بهتر از اين کار

از عبادات برتر است نماز

 

مسلمين راز مبداء و ز معاد

روز و شب يادآور است نماز

 

طاعتي نيست بي‏نماز قبول‏

روح طاعات ديگر است نماز

 

جسم و جان، عقل و رأي انسان را

به سوي خير رهبر است نماز

 

سپر آتش است روزه، ولي‏

ناجي روز محشر است نماز

 

نردبان تعالي مؤمن‏

در مهمات سنگر است نماز

 

هم تسلاي خاطر مسکين‏

هم قرار توانگر است نماز

 

مجري حکم امر به معروف‏

عامل نهي منکر است نماز

 

طاعتي با چنين اهميت‏

که از اينهم مهم‏تر است نماز

 

بي‏ولاي علي نبخشد سود

که علي جان و پيکر است نماز

 

مهر آل علي است روح صلواة

بر محمد و آل او صلوات‏

 

نماز جماعت

محمدعلي مرداني‏

 

در شکوه نماز جماعت‏

بشکفد غنچه‏هاي سعادت‏

 

در نواي اذان مؤذن‏

مي‏شود لطف حق بي‏نهايت‏

 

در صف مسلمين اختر دين‏

هست زيباترين زيور دين‏

 

بزمشان مي‏شود رشک رضوان‏

از درخشاني گوهر دين‏

 

چون بود ذکرشان ذکر توحيد

در مناجات و تکريم و تمجيد

 

بوسه بر دستشان مي‏زند مهر

هست بر امرشان مهر و ناهيد

 

فرش‏شان باشد از گيسوي حور

تابد از رويشان بر فلک نور

 

خيزد از بزمشان نغمه‏ي عشق‏

باشد از جسم‏شان چشم بد دور

 

چون در آئي تو در خيل خوبان‏

مي‏شود شاملت لطف سبحان‏

 

از نماز تو با آب تقوي‏

شويد از دامنت گرد عصيان‏

 

چون به مسجد قدم مي‏گذاري‏

دستگيرت شود رحمت حق‏

 

در سجود تو گردد به محراب‏

ديده‏ات روشن از طلعت حق‏

 

فرض باشد همه مسلمين را

اهل ايمان و حق و يقين را

 

سر به خاک ره دوست سايند

پاس دارند دين مبين را

 

نماز حضور

سيد حسين ميرزاده - تهران‏

 

اين چرخ پرتلاش و پر از رمز و پر ز راز

از خود به جز نياز چه دارد ز دير باز

 

هر کهکشان و هر چه در آن است از قديم‏

درپيشگاهقدسخدامي بردنماز

 

جانت چو شبنمي است به گلزار اين جهان‏

اين شبنم از وجود چه دارد بجز نياز

 

صبح است و گاه خلوت و رفتن به سوي دوست‏

برخيز و برکن از تن خود اين قباي ناز

 

اين پنچ نوبتي که درآيي حضور دوست‏

بهتر غنيمتي است که مي‏آوري فراز

 

بانگ اذان به گوش و دل آيا شنيده‏اي‏

از بام چرخ هم شنو اين بانگ دلنواز

 

وقت نماز و گفتن الله اکبر است‏

بشتاب با نشاط و در اين دم وضو بساز

 

داني نماز چيست؟ که معراج مؤمن است‏

حق با نماز بر تو بداده است اين جواز

 

با لطف رب قيام و قعودت ميسر است‏

در هاز مهر دوست به روي تو هست باز

 

هشدار اي عزيز چه گويي در اين حضور

بنگر که از نشيب کجا رفته‏اي فراز

 

نماز اول وقت‏

سيد حسين مرعشي - تهران‏

 

اول وقت دل دهم به نماز

تا شوم با خداي خود دمساز

 

قبله دل کنم سرايش را

روي بر او نهم به سوي حجاز

 

گويمش در نماز قصه‏ي دل‏

به سويش مي‏کنم دو دست دراز

 

زو بخواهم که راه بنمايد

گره از کار من نمايد باز

 

خواهم از او مرا به بخشايد

مي‏کنم خواهشي ز روي نياز

 

حمد و تسبيح و ذکر او گويم‏

قل هو الله بخوانمش به نماز

 

مي‏ستايم خداي واحد را

خالقي را که هست عالم ساز

 

آن خداوند خالق يکتا

آن خداوند آخر و آغاز

 

آفريننده‏ي زمين و زمان‏

مهرباني که هست بنده نواز

 

«مرعشي» را به بندگي پرورد

تا نمازي به وقت خواند باز

 

نماز (8)

غلامحسين محمدي - تهران‏

 

نماز را به صبوري ز عمق جان مي‏خوان‏

متين و باادب و پاک و جاودان مي‏خوان‏

 

اساس و رکن حقيقي نماز باشد و بس‏

زوال و مرگ ندارد، تو جانفشان مي‏خوان‏

 

روا نباشد و خامي و جهل مي‏باشد.

اگر سبک شمري پس، تو با نشان مي‏خوان‏

 

براي آن که سبکبال و چاره‏جو باشي‏

هميشه قدر نمازت بدان، روان مي‏خوان‏

 

صلاح روح و روانست و رمز ايمانست‏

بيا به صبح و به ظهر و به شام، آن مي‏خوان‏

 

وصال يار دو عالم، کليد سبز بهشت‏

روان بسوي نماز است و، بيکران مي‏خوان‏

 

يقين - جهت - بدهد بر سراي توحيدت‏

زيارت دل و جان کن، چو بلبلان مي‏خوان‏

 

عبادتي که به معنا رسد قبول افتد

مخوان نماز به تعجيل و در، امان مي‏خوان‏

 

قوام دين خدا در نماز با هدف است‏

جهت به قبله فقط سوي آن مکان مي‏خوان‏

 

اگر جدا ز من و ما شوي به وقت نماز

نماز عشق عيان گردد، اين زمان مي‏خوان‏

 

مراد خويش بگير از نماز يکرنگي‏

يکي ببين به نماز و، به امتحان مي‏خوان‏

 

خطابه‏اي به بلنداي عالم امکان‏

وراي نام نماز است، پر توان مي‏خوان‏

 

اميدواري و بيداري و نکوکاري‏

نمونه‏اي ز نماز است، اي جوان مي‏خوان‏

 

رباعي‏

حاج احمد مشجري «محبوب» کاشاني

 

آن قوم که از نماز رو گردانند

دورند ز رحمت خدا گر، دانند

 

هرگز نشود نصيبشان لطف خداي‏

در روز قيامت همه سرگردانند

 

خواهي در جنت به رخت گردد باز

با خالق بي‏نياز کن راز و نياز

 

رو کن ز ره صدق به سوي خالق‏

بشناس خداي خود به عرفان نماز

 

نماز صبح‏ (2)

فاطمه نقي‏زاده - کاشان‏

 

دلم مي‏خواست منهم صبح هر روز

شوم بيدار چون مامان و بابا

 

بشويم دست خود را صورتم را

وضو گيرم وضو مانند آنها

 

دلم مي‏خواست منهم مثل مادر

شوم سرشار از لطف بهاري‏

 

بخوانم زير لب همراه با او

نماز عشق را با بردباري‏

 

بيندازم کنار جانمازش‏

براي ساعتي سجاده‏ام را

 

شوم آماده‏ي راز و نيايش‏

کنم خوشبو لباس ساده‏ام را

 

چو مي‏خواند دعا باباي خوبم‏

برم بالا دو دست کوچکم را

 

بگويم هر چه را بابا بگويد

نمازم را بخوانم، به چه زيبا

 

همين که مي‏نشينم رو به قبله‏

پدر مي‏گيردم خندان در آغوش‏

 

به من مي‏گويد اي جان و دل من‏

نمازت را مکن هرگز فراموش‏

 

صداي نماز

 

وقتي از مناره‏ها

مي‏زند صلا اذان‏

 

دل دوباره مي‏زند

پر بسوي بيکران‏

 

شهر را کبوتري‏

غرق نور مي‏کند

 

از ميان بال او

شب عبور مي‏کند

 

تا اقامه‏ي نماز

فرصتي نمانده است‏

 

ذکر حق دل مرا

سوي خود کشانده است‏

 

مي‏شود پر از نماز

مسجد محل ما

 

بايد اقتدا کنيم‏

بي‏گمان به لاله‏ها

 

خالصانه در رکوع‏

مي‏روم چو آبشار

 

باز هم ز شوق حق‏

ابر ديده‏ام ببار

 

سر به سجده مي‏نهيم‏

همره بنفشه‏ها

 

مي‏رود به آسمان‏

دست التماس ما

 

تا صداي السلام‏

مي‏رسد به گوش جان‏

 

مي‏خورد بهم گره‏

دست‏هاي مهربان‏

 

اي گل بهار من‏

تن مده به خواب ناز

 

روي فرشي از چمن‏

باز هم بخوان نماز

 

دست دعا

بابک نيک طلب‏

 

پيش از طلوع خورشيد

وقتي سپيده سر زد

 

وقتي پرنده‏ي شب‏

از بام خانه پر زد

 

برخواستم من از خواب‏

رفتم وضو گرفتم‏

 

دست دعا گشودم‏

ياري از او گرفتم‏

 

از پشت‏بام مسجد

آمد نداي توحيد

 

بار دگر به دل‏ها

نور نشاط بخشيد

 

من جانماز خود را

آهسته باز کردم‏

 

آنگاه با خدايم‏

راز و نياز کردم‏

 

سيماي نماز

پريسا نورمحمدي - تهران‏

 

غصه از دل بزداييد به آواي نماز

مي توحيد بنوشيد ز ميناي نماز

 

ذکر آن خالق بي‏چون که کريم است و رحيم‏

بر لبان خوش بسراييدهم از ناي نماز

 

شرح حال دل مجنون جگر سوخته را

بشنو از آن که بود واله و شيداي نماز

 

هر که شد راضي و تسليم به تقدير خداي‏

زنده دارد تن بي‏جان به مسيحاي نماز

 

گر سر بندگي و عجز نهي بر در حق‏

نور حق جلوه کند در رخ زيباي نماز

 

تير از پاي علي (ع) کي بدر آيد هيهات‏

مگر آندم که شود محو تماشاي نماز

 

فيض حق گر طلبي از چه غفلت بدرآي‏

اي خوش آندم که درآيي به مصلاي نماز

 

صفاي نماز

صديقه روحاني «وفا»، مشهد مقدس‏

 

دهد چون صفا بر دل و جان نماز

بپا خيز و دل خلوت راز ساز

 

ز آئينه دل بشو رنگ را

در آتش فکن رنگ و نيرنگ را

 

بگو ترک تزوير و تکبير گوي‏

ره از جان به درگاه جانان بجوي‏

 

بخوان آن خدا را که بخشنده است‏

ز مهرش مه و مهر رخشنده است‏

 

سپاس و ثناي خدائي سزاست‏

که برتر ز پندار و ادراک ماست‏

 

وجودي است بيرون ز کون و مکان‏

حکيمي فراتر ز وهم و گمان‏

 

ز دل شو ثناگوي رب جليل‏

که او را نباشد شريک و بديل‏

 

پي منجلي کردن دل بکوش‏

دل و ديده از غير يزدان بپوش‏

 

قيام و قعود و رکوع و سجود

نداي دل است و صفاي وجود

 

اگر پنج نوبت نيايش کني‏

به درگاه يزدان ستايش کني‏

 

بروي دلت خالق مهربان‏

گشايد در رحمت بيکران‏

 

«وفا» جز به درگاه آن کار ساز

منه تا تواني تو روي نياز

 

نيايش‏ (2)

استاد ياور همداني (احمد نيک طلب)

 

چو شب دل ز باغ جهان برکند

گل صبحدم از افق سر زند

 

سپيده بر آرد سر از آسمان‏

جهان سر بر آرد ز خواب گران‏

 

چو ريزد ز اوج افق موج نور

شود ديده پر نور و دل پر سرور

 

جهان جلوه‏بخش دل و جان شود

به جان جلوه‏گر روي جانان شود

 

الا اي تو فرزانه فرزند من‏

به رخ اي مه مهر پيوند من‏

 

برآور سر از بستر خواب ناز

که وقت نماز است و راز و نياز

 

نماز است آئينه‏ي حق نما

نماز است پيوند ما با خدا

 

بدل‏هاست نور نيايش همه‏

خدا را سپاس و ستايش همه‏

 

فروغ دل و جان به رخشندگي‏

صفاي سپيده دم زندگي‏

 

به جان جلوه بخشاي دل‏هاي پاک‏

نماز است آئينه تابناک‏

 

همه ياور و يار ياران بود

چراغ ره رستگاران بود

 

قد اقمت الصلاة

 

اي حسين - اي شهيد مکتب حق‏

افق از خون تو به رنگ شفق‏

 

کيست مثل تو محو ذات خدا

در نماز اي به حق شده ملحق‏

 

اي تو آيينه‏ي صفات خدا

اي سفينه نجات و نور هدا

 

مات و مبهوت جن و انس و ملک‏

به نماز تو ظهر عاشورا

 

اي فروغ دو ديده عالم‏

به فداي تو عالم و آدم‏

 

با قيام تو قيامت شد

پايه‏هاي نماز مستحکم‏

 

 اي ستم سوز و چاره ساز، حسين‏

ياور و يار دلنواز، حسين‏                                                         

 

دست از پافتادگان را گير

اي شهيد ره نماز، حسين‏

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 10160 کلمه
مولف : عباس براتي پور
1395/2/28 ساعت 12:14
کد : 1345
دسته : اشعار نماز
لینک مطلب
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز