■ معراج مومن
نماز عشق
مهدي ازهر - کرمانشاه
نماز عشق تا آغاز کرديم
رهي در خانه دل باز کرديم
قيام ما قيامت کرد برپا
از آن روزي تو را دمساز کرديم
بدل نيت تو بودي در دو عالم
که در هر صبح و شب آواز کرديم
سرود اشک شد تکبير شبها
که سوز عاشقي را ساز کرديم
تو را در هر رکوع و خلوت راز
رفيق و مونس و همراز کرديم
به معراج از سجود نيمه شبها
به ياد روي تو پرواز کرديم
تو را در پردههاي دلکش ساز
شکوه شادي شهناز کرديم
اناالحق گوي و سربردار رفتيم
دوباره زندگي احراز کرديم
نماز (1)
مصطفي امامي «آشنا» اصفهان
تا کجا رفتم به آواي اذان
تا فراسوها، وراي اين جهان
بر سر سجاده بنهادم قدم
پشت پا بر هر چه غير از او زدم
بينياز اما ز سر تا پا نياز
جلوهي معشوق و من غرق نماز
تا که بستم چشم دنيائيم را
يافتم خورشيد بينائيم را
باغ را لبريز ديدم در نماز
سيب را از شاخه چيدم در نماز
اقتدا کرده است بر من آفتاب
خويش را گم کرده در من آفتاب
در هوايم سارها، گنجشکها
چترها را باز کرده در فضا
بيقرار از بانگ الله اکبرند
در نمازم سايهبان ميگسترند
در قنوتم عشق جاري ميشود
دستهايم پرقناري ميشود
ابر را ديدي که خندد در بهار
با نمازم نيمه شب دارد قرار
بيقرار از چشم گريان من است
بيخبر از راز پنهان من است
در رکوعم شوق بازي ميکند
با نيازم همنوازي ميکند
چونکه سر بر خاک ميآرم فرود
ميرسد بر گوشم از عرش اين سرود
گوش کن اکنون ملائک ميرسند
با گل تکبير يک يک ميرسند
تا ببازم هر چه هست و هر چه بود
در سجودم در سجودم در سجود
در تشهد کردهام اقرارها
جز خدا حتي نميماند صدا
تا شوم بيگانه از خود در سلام
ميدهد ساقي به دستم دست جام
ذکر ميگويند با تسبيح من
هم من و هم بلبل و هم ياسمن
لحظهاي پيش آ تماشا کن ببين
کرده امضا جانمازم را يقين
چشم و گوش و عقل و هوشم باخداست
عشق من ايمان من تنها خداست
هر که چون من آشنا شد با نماز
ميشود هر ذرهاش گوياي راز
اذان صبح
محمود ابوالقاسمي
عروس ناز و زيباي سپيده
که روي قلهها دامن کشيده
به دستش دامني لبريز از گل
گل ياس سفيد تازه چيده
همه گلهاي دامن را تو گويي
ميان نور و نقره پروريده
سحر هنگام ميلاد اذان است
اذان يعني که مرگ شب رسيده
اذان صبح ميگويد به مردم
سحر گرديده، رنگ شب پريده
چو خوش گويد صداي پاي خورشيد
اذان است و نماز است و سپيده
ذکر جميل
عباس براتيپور
اي راز و نياز بيکرانه
اي سوز و گداز جاودانه
اي جاري شط روشن عشق
اي روح دميده در تن عشق
اي پرتو مهر لايزالي
انديشهي جلوهي جمالي
اي ذکر جميل پاکبازان
آئينه روح دلنوازان
اي باده بزم دردنوشان
پيمانه دست مي فروشان
اي زمزمهي خداپرستي
مقصود خدا زراز هستي
اي مونس بندگان صادق
داغ دل لالههاي عاشق
اي رشتهي محکم الهي
رخشنده ستاره در سياهي
باتوست که روح پر بگيرد
بيماري دل شفا پذيرد
باتوست که تا خدا کشم پر
پرواز کنم به کوي دلبر
اي جوشش چشمه خدايي
آيينهي ذات کبريايي
بوي گل آشنادهي تو
عطر نفس خدادهي تو
نام تو اميد بخش دلهاست
ياد تو صفاي سينهي ماست
آن سرور کائنات و عالم
فخر دو جهان نبي خاتم
فرمود نماز رکن دين است
معراج قلوب مؤمنين است
جانباز در نماز
چشمهايت چراغ بزم نياز
آفتاب بلند درگه راز
قامتي ايستاده چون البرز
رو به سوي خداي بنده نواز
نفست از شميم راز پر است
با ملائک مگر شدي دمساز
در قيام و قعود ميبينم
قد سرو تو در نشيب و فراز
ميروي تا به عرش تا ملکوت
وه چه بي بال ميکني پرواز
از ميان تمام خسته دلان
کيستي تو که گشتهاي ممتاز
تو چه کردي که آستان خدا
گشته بر روي دلرباي تو باز
ميرسد اين ندا زعرش مجيد
عرشيان سر دهند اين آواز
رو به درگاه عشق آورده است
ايستاده است عاشقي به نماز
ميبرد هوش از سر افلاک
سوز راز و نيازت اي جانباز
حضور
احمد باباجاني - قم
تابوتهاي خسته روانند
بر روي دوش ثانيهها
در مسير گور
تابوتهاي پر
از اسکناس و سکه و نيرنگ
ابليسها
تنديس سالهاي مرا
رجم ميکنند
تنها مگر حضور تو سجاده مرا
از چنگ بيشکيبي آنها برآورد
نماز سبز
در خلوت حياط
چشمان او
زل زد به شاخهها
آن برگهاي سبز
گيلاسهاي سرخ
گنجشکهاي زرد
در چشمهاي آبي او
ريختند
(رنگين کمال ثانيهها پيش روي او آهسته پهن شد)
دستان سبز او
در آرزوي چيدن يک ميوه
زرد شد
او بود و پاي گچ گرفته و يک صندلي
- وي
در گوشه اتاق
دست دعاي مادر
آن تک درخت سبز
بر گوشوارههاي پريشان دخترک
گيلاس اشگ ريخت
حقيقت عشق
محمود تاري - تهران
دل مؤمن تجليگاه حق است
طريق دل گزين، اين راه حق است
حقيقت از نماز آيد پديدار
اگر خواهي حقيقت، دل بدان دار
نماز از قيد ظلمتها رهايي ست
نماز آيينهي عشق خدايي ست
دل خود را به اين آيينهي بسپار
که ننشيند بر اين آيينه زنگار
در معراج سوي بنده باز است
که نور «يبلغ العبد»[1] از نماز است
نماز اين آيهي نور و سپيدي
ز انسان ميبرد فحشا، پليدي[2] .
هر آنچه عشق خواهي در رکوع است
و زينت در نماز - آري - خشوع[3] است
نماز آور به جا، داني که آن چيست؟
خدا را زين عمل محبوبتر[4] نيست
ندا از هاتف رحمت برآيد
گناهان را نماز از دل زدايد[5] .
نماز آکنده از اخلاص و راز است
«و تنزيه عن الکبر»[6] از نماز است
سبک مشمار اي اهل درايت
که دارد «ليس مني»[7] اين اشارت
بيا اي دل خدا را بندگي کن
خدايي شو، خدايي زندگي کن
رها کن نفس دون را کان پليد است
خدا را جستجو کن کاين اميد است
خدا را در نماز آري توان يافت
معطر شد دلي کز گل نشان يافت
بيا چون ماه در آغوش شبها
به محراب سحر سجاده بگشا
عبادت کن که اين باغ گل افشان
طراوت ميدهد بر گلشن جان
[1] بالصلاة يبلغ العبد الي لدرجه الدنيا (رسول اکرم ص)
با نماز بنده به برترين درجات ميرسد.
[2] الصلاة تنهي عن الفحشا و المنکر (قرآن کريم)
همانا نماز باز ميدارد (انسان) را از فحشا و پليديها.
[3] الخشوع زينة الصلاة «امام جواد ع» خشوع زينت نماز است.
[4] احب الاعمال الي الله عزوجل الصلاة و... (امام صادق ع) محبوبترين عمل نزد خداي عزوجل نماز است.
[5] ان المسلم اذا توضا و صلي ألخمس تماتت حکاياة کماتتحات الورق (رسول اکرم ص)
آن گاه که مسلمان وضو بگيرد و نمازهاي پنجگانه را بخواند گناهانش ميريزد چنان که برگ از درخت فرو ريزد.
[6] الصلاة تثبيت للاخلاص و تنزية عن الکبر (امام باقر ع) نماز تثبيت کننده اخلاق و زداينده کبر از انسان است.
[7] ليس مني من استخف بصلاتة (رسول اکرم ص)از من نيست آن که نماز را سبک بشمارد.
نماز (2)
مريم تيکني - اصفهان
وقتي که پر زحسرت و اندوه شد دلم
يک شب نشست گرم مناجات با خدا
آوخ، گليم رنج مرا هيچ کس نبافت
جز دست من که فاصلهها داشت تا خدا
آن دل که بيخدا همه عمرش گذشته بود
يک شب کنار غربت سجادهاش شکست
باران اشک بود و نيازي غريب و گنگ
انگار بند بند وجودم ز هم گسست
من تا ستاره رفتم و رفتم بدون بال
من با سپيده خواندم و خواندم ترانهها
از جنس نور و رنگ غزل بود خواهشم
پر ميزد از خزان خيالم بهانهها
چشمان پاک آينه تا - آن دقيقهها
پيوند بغض و آه تبسم نديده بود
پيچيد عطر خوب دعا در سکوت شب
دستي که ياسهاي بهاري نچيده بود
با گريهام تمام سياهي سپيد شد
خورشيد شهر عشق سر از هر کرانه زد
گويي دوباره لحظه ميلاد من رسيد
در دل، اميد بودن و رستن جوانه زد
ماندم، نه مثل سنگ صبوري که ميشکست
ماندم، نه مثل سايهي بختک، نه مثل درد
ميدانم اين حقيقت گم را که ميشود
خورشيد شد براي همين روزهاي سرد
روح ايمان
فريبا تقيزاده - فارس
نماز اي آفتاب زندگاني
نماز اي شعر ناب زندگاني
نماز اي جلوهي رخشان توحيد
نماز اي روح ايمان، جان توحيد
تو عشقي، آتشي، شوري، اميدي
نسيمي، نغمهاي، نوري، نويدي
به سوي روشنايي رهبري تو
فروغ ديدهي پيغمبري تو
اقامهگر نگردي دين نماند
به گيتي نامي از آيين نماند
ستون پايدار مکتبي تو
انيس پارسايان در شبي تو
به سان ريزش برگ درختان
تو ميريزي گناهان را زانسان
معراج مومن
استاد محمود شاهرخي «جذبه»
فجر از افق دميد اي يار آشنا
پيک سحر رسيد ز آنسوي لحظهها
بانگ مؤذن است يا نغمهي سروش
کاينسان چو بوي گل پيچيده در فضا
سازد ترا رها زين تيره خاکدان
بشنو بگوش جان اين ايزدي ندا
برخيز و رخ بشوي در چشمه سار صدق
برخيز و کن وضو در زمزم صفا
سرنه به بندگي بر درگه نياز
معراج مومن است اي زنده دل نماز
برخيز پرکشيم تا قلههاي نور
تا بيکرانهها از اين کرانه دور
با سوز و با گداز در معبد نماز
چون عارفان کنيم از مرز تن عبور
نجوا کنان شويم محو جمال دوست
در مشهد شهود در خلوت حضور
برخيز سر نهيم بر درگه نياز
معراج مومن است اي زنده دل نماز
لحظههاي حضور
هر دم که ميشنود گوشم نداي نماز
روحم کشد چو نسيم پر در هواي نماز
هر صبح و ظهر و غروب با نغمههاي اذان
در آسمان دلم پيچد صداي نماز
گيرم وضو چو به صدق در چشمه سار خلوص
گردد چو آينه صاف دل از صفاي نماز
آرامبخش دل است بوي بهار اذان
خوشتر ز بوي گل است عطر دعاي نماز
در لحظههاي حضور جان چون پرندهي نور
پر ميکشد سوي عرش با بالهاي نماز
روشن شود ملکوت از نور چهرهي او
هر کس که بعد اذان خيزد براي نماز
وقت نماز
اين بانگ شور آفرين چيست
کارد چو دريا به جوشم
اين دلربا نغمه از کيست
هر روز آيد به گوشم
سرشار شد از طراوت
زين صوت دلکش وجودم
زين نغمه در اهتزاز است
هر رشته از تار و پودم
هست اين نواي مؤذن
پر کرده عطرش فضا را
بنشانده بر موجي از نور
گلهاي ذکر خدا را
با بانگ الله اکبر
شد باغ هستي معطر
برخيز و در چشمه نور
چون عارفان شستشو کن
در جويبار حقيقت
با صدق نيت وضو کن
برخيز وقت نماز است
هنگام راز و نياز است
اي تشنه زمزم عشق
درياب آب بقا را
برخيز و بر بند قامت
بگشاي دست دعا را
بشتاب بشتاب وقت نماز است
بزم حضور است، هنگام راز است
نماز جمعه
اسدالله جامعي - بيرجند
نماز جمعه، با اخلاص و ايمان
بود، امر خداي حي سبحان
نماز جمعه باشد، سنگر دين
همان ديني که، کامل کرده يزدان
نماز جمعه، ميثاقي الهي است
ميان وارثان، عشق و عرفان
نماز جمعه، صوت يا رب ماست
که از دل برشود، تا عرش رحمان
نماز جمعه، بزم عاشقان است
همان عشاق راه دين و ايمان
نماز جمعه، بزم وحدت ماست
از اين وحدت شود، دشمن هراسان
نماز جمعه، ميثاقي هميشه است
به ياد، جان نثاران و شهيدان
نماز جمعه، شمشيري برنده است
براي قطع دست نابکاران
نماز جمعه، باشد مکتب عشق
چه عشقي؟ عشق، با انصار قرآن
نماز جمعه، فرماني الهي است
به فرمان خدا، ميکوش از جان
نماز جمعه، تنها جلوهگاهي است
که صد چون (جامعي) باشد غزلخوان
اذان - نماز - مسجد
بانگ تکبير اذان، صوتي رسا
اين ندا، خواند تو را سوي خدا
بانگ تکبير اذان، چون بشنوي
شاد گردي، در ضمير معنوي
بانگ تکبير اذان، گويد به ما
سوي، درگاه خداوندي، بيا
چون شنيدي اشهد ان لا اله
شورها از قيد و بند هر گناه
ذکر تاييد محمد (ص) در اذان
زنده ميسازد ترا، چون جسم و جان
بعد از آن تاييد، مولايت علي (ع)
قلب پاکت را، نمايد منجلي
خواندت آماده شو، بهر نماز
سوي درگاه خداي بينياز
خالق کون و مکان خواند ترا
با چنين صوت و بيان خواند ترا
گويدت اي بنده بازآ، سوي ما
تا ببيني جلوهي، دلجوي ما
خويش را تطهير کن، بهر نماز
صوت تکبير تو باشد، دلنواز
قبله گاهت کعبه، آن بيت خدا
سجده گاهت، ذات پاک کبريا
قامت و تکبير تو، بعد از قيام
بندگيت را بما گويد پيام
خواندن حمد تو باشد در نماز
گفتگو و خواهش و راز و نياز
چون بخواني، سوره توحيد را
ميگشائي خانه اميد را
ذکر و گفتار تو، در هر حرکتي
بخشد اندر جان و مالت برکتي
با خضوع و با خشوعت در نماز
ميشوي در نزد خالق سرفراز
مطمئن با ذکر حق گردد قلوب
ياد حق دورت نمايد از عيوب
چون نمازت ارتباطت، با خداست
حافظت لطف خدا، از هر بلاست
پس چو ميخواند ترا، صوت اذان
با جماعت رو، نمازت را بخوان
راه مسجد را تو اندر پيش گير
خالقت را جستجو کن، در ضمير
بار الها، «جامعي» را رد مکن
من بدم مولا، تو با من بد مکن
پرواز سبز
عبدالحسين خادم الحسيني - شيراز
جهان آيينهي راز نهان است
چو اقيانوس ناپيدا کران است
فراتر از زمين و اوج افلاک
نشان از جلوهي حق است در خاک
کليد شهر راز آلود عرفان
جواز ديدن معبود سبحان
نواي دلکش موسيقي خاک
که جان را ميبرد آنسوي افلاک
گل زيباي باغ آفرينش
صفابخش مشام اهل بينش
نخستين توشهي راه حقيقت
دليل و زينت و اصل شريعت
عزيزي که محمد (ص) عاشق اوست
علي (ع) هم بيقرار صادق اوست
ملاک عشق، در روز قيامت
عيار صدق، ايمان، استقامت
ملائک، خلوتي دارند با او
شگفتا دولتي دارند با او
از او، گر مرغ جان پرواز دارد
سفر آن سوي شهر راز دارد
چه پروازي که سبز و نغز و پاک است
عروج روح، از زندان خاک است
دليل عز انسان و فرشته است
خدا اين را به کلک خود نوشته است
نماز است اين نماز است اين نماز است
که دريائي معما هست و راز است
زشرحش خامهي ما ناتوان است
وراي شرح و توصيف و بيان است
الا شاعر که او را ميسرائي
نگر او در کجا خود در کجايي
تو روي خاک، او در بيکرانها
تو اينجا او وراي آسمانها...
بريزم روي دستت آب پاکي
نگنجد او در اين اشعار خاکي
خيرالعمل
رها کن خاک، خاک پر جدل را
ببين در سجده خورشيد و زحل را
به گوش جان شنو از ناي هستي:
نواي دلکش خيرالعمل را
لطف خدا
اگر چه در خور قدر نمازي
ولي دانم که از آن بينيازي
تو اي کان صفا با اين بهانه
فقط ما را ز رحمت مينوازي
عطر دعا
بيا چون باغ گل کن صحن خانه
پر از عطر دعا کن آشيانه
مؤذن بانگ زد: الله اکبر
سر سجاده بنشين عاشقانه
نماز خون
حبيب الله خباز - کاشان
باشد شعار مذهب و ارکان دين نماز
مجموعهي رموز کتاب مبين نماز
سازد عيان نيايش جان آفرين نماز
بر رخ گشايدت در حق اليقين نماز
شخص نماز خوان ز نواقص بري شود
از آن عمل بخلد برين رهبري شود
داني نماز چيست بافلاک دين ستون
بر کاهل نماز شود سقف دين نگون
گردد ترا نماز به جنات رهنمون
هر کاهل نماز شود عاقبت زبون
ما از نماز پي به سعادات ميبريم
رخت از جهان بجنت طاعات ميبريم
از حق نماز شد به نبي بهر ما نزول
اين هديه از برات الهي مکن نکول
يابد اگر نماز بدرگاه او وصول
چون زرناب هر عملي ميشود قبول
رد شد اگر نماز زدربار کبريا
اعمال خير ديگر ما نيست پابجا
داني نماز چيست بحق آشنا شدن
در گفتگو بموقع خود با خدا شدن
و از جهل و خودپرستي و نخوت رها شدن
در بزم خالص خالق ارض و سما شدن
باري نماز رهبر معراج مؤمن است
اعمال هر مصلي از آفات ايمن است
در اين نماز، گمشده پيدا چه ميکني
اي بنده در مقابل مولا چه ميکني
در بزم خاص خالق يکتا چه ميکني
اي قطره در کشاکش دريا چه ميکني
روي سخن به خالق هفت آسمانتر است
صحبت به کار ساز زمين و زمان ترا است
اين نيست آن نماز که معراج مؤمن است
تن باشد از تو، قلب تو ز آن هريمن است
کي اين نماز از همه آفات ايمن است
آن را نماز نيست که آلوده دامن است
عادت گرفتهايم زجد و پدر نماز
اينها نماز نيست بدرگاه بينياز
هرگز نماز خوان نکند غيبت کسي
تن در نميدهد ز پي ذلت کسي
سربار دوش جان نکند تهمت کسي
شخص نماز خوان نبرد ثروت کسي
خواني اگر نماز حرام و ربا مخور
حق يتيم و نان فلان بينوا مبر
هست اين خبر ز فخر بشر سيد حجاز
از اين فريضهاي که بود نام آن نماز
گردي به حشر در صف احرار سرفراز
دارد ترا نماز زرجس و گناه باز
اي آن که آگهي تو زکيفيت نماز
از اين نماز برده که خاصيت نماز؟
تنها نماز فعل قيام و قعود نيست
زيبائيش به طول رکوع و سجود نيست
آن را که در نماز تو بايست بود نيست
بهتر مرا زحر دلاور شهود نيست
تسبيح و خرقه زيب مسلمانيش نبود
از جاي سجده پينه به پيشانيش نبود
ره بسته بود بر شه دين سيد کبار
وقت نماز گفت حسينش بگير و دار
با قوم خود رويم کنون هر دو بر کنار
گردد زما نماز در اين صحنه برگزار
حر گفت با وجود تو آن نيست ز آن من
کرد اقتدا بحجت حق سرور زمن
در عمر يک نماز قبول او ادا نمود
نفس عنان گسسته سرکش رها نمود
از آن نماز شد که زيزدان حيا نمود
جان را به راه سبط پيمبر فدا نمود
در آن نماز يافته حر جوهر نماز
از آن نماز در دو جهان گشت سرفراز
چون در نبرد کرببلا عرصه گشت تنگ
با تيغ و تير و سنگ گرفتي ادامه جنگ
از خون زمين ماريه گرديد لاله رنگ
ز آئينه نماز چو بايد زدود زنگ
گفتا يکي از رجال که وقت نماز شد
بايد از اين فريضه کنون سرفراز شد
صف نماز بسته شد اندر ديار خون
کردندسجدهخالقخودراکنارخون
گلهاي گلستان نبي در بهار خون
نشو و نما گرفت از آن جويبار خون
يا رب بخون اطهر سلطان انس و جان
(خباز) را ببر به رديف نماز خوان
الصلوة عمودالدين
چنان که صبح و مسا سد جوع بايد کرد
براي خالق يکتا رکوع بايد کرد
قدي که خم شود از بهر حق دلش بکجاست
گه حضور خضوع و خشوع بايد کرد
غروب عمر تو گردد به مغرب دنيا
ولي زمشرق عقبي طلوع بايد کرد
بساز، توشه آن ره که رهروان گفتند
«علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد»
ز روضهي ملکوت آمدي به عالم خاک
به اصل خويش بدآنجا رجوع بايد کرد
نکردهايم قوانين دين حق اجراء
به کار شرع زاول شروع بايد کرد
فريضه ايست نه تنها نماز اي (خباز)
عمل به حکم اصول و فروع بايد کرد
صهباي نماز
رحمت اله رعيت «رحمت» کاشان
بوسه بايد زد به سيماي نماز
مست بايد شد زصهباي نماز
خانه دل را منور ميکند
آفتاب عالم آراي نماز
بهر مرواريد عرفان بيدرنگ
غرق بايد شد به درياي نماز
ميشود مست مدام از جام دوست
هر که گردد باده پيماي نماز
ميزنم گلبادهي وصل نگار
روز و شب «رحمت» زميناي نماز
مسجد
محمدرضا سهرابينژاد
ياس کبوده آسمون
پس از غروب آفتاب
پرندهها، يواش يواش
رو شاخهها، ميرن به خواب
نشسته رو بال نسيم
قمري معصوم اذون
وقت نماز «دخترم»
بالي بزن، به آسمون
دارن نيايش ميکنن
تو باغچهمون، زنجرهها
پاشو پاشو، وضو بگير
بريم به خونه خدا
نماز (3)
اي کودک نازنين و هشيار
اين حرف مرا بگوش بسپار
هنگام اذان ز جاي برخيز
از سستي و تنبلي به پرهيز
برخيز ز جاي خود، وضو کن
با شور و نشاط، رو به او کن
«آن کس که به تو دو چشم بخشيد
در باغچهها، بنفشه پاشيد
در باغچه تا که گل بکاري
داده است تو را دو دست، آري
بخشيده ترا ز مهر ماني
پايي که ميان ره، نماني
چون خواست هميشه شادمانت
بخشيد دو گوش و، يک زبانت»
شکرانهي اين همه محبت
در هر شب و روز، پنج نوبت
با جامه پاک و، جسم خوشبو
سجاده گشا و، حمد او گو
نماز (4)
نرم نرم از درخت شب ريزد
بر بسيط زمين شکوفه تر
ميتراود زباغ مسجد پير
گل نيلوفر اذان سحر
عطر توحيد در هوا جاري است
لحظهها آسماني و بکرند
گوش دل باز کن به جان بشنو
رود و دشت و نسيم در ذکرند
کمتر از ذره نيستي برخيز
سنگها هم ز شوق بشکفتند
ميرسد تا اذان بگوش درخت
برگها هم به سجده ميافتند
نيايش
از سر صدق و خضوع
ميکند صبح طلوع
چشمهها در فوران
سنگها در هيجان
بيد مجنون در فکر
جويباران در ذکر
مرغ پرسد: کوکو؟
باد گويد: هوهو
بلبل خوش آواز
گفته تکبير نماز
چشم نرگس، بيدار
اطلسيها، هشيار
شادمانه لب جو
شاپرک، کرده وضو
غرق شادي و، شعف
خاک سجاده، بکف
سيد سرو، امام
باغ، در حال قيام
دعاي سحر
بهروز سپيدنامه - ايلام
سحرگاهان که از گلدسته شهر
سرود عاشقي پر ميگشايد
دلم از بستر گرم شبانگاه
به روي طلعتش در ميگشايد
درون خوض ميرويد نگاهي
که سرشار از پرستوهاي راز است
و همبال کبوترهاي ايمان
پر از شوق رهايي در نماز است
به آب معرفت آيينهام را
دوباره چون هميشه پاک کردم
و با ياد خداوند از دل خاک
هواي کوچ تا افلاک کردم
دلم در گستراي عشق گم شد
و دستانم به سمت مهر راهي
خدا در ديدگانم جلوهگر شد
به الطاف دعاي صبحگاهي
افسون نماز
چندي است دلم در طلب گلشن راز است
سودايي سر سبزي بستان نياز است
از پهنه سجاده به آئينه خورشيد
جاري شده دستي که در افسون نماز است
اي عشق بيا کاين دل سرگشته راهي
آهي است که در آينهها مسئله ساز است
در غربت صحراي فنا خاک نشين است
چشمي که نه در فکرت باران نياز است
از پشت سياهي بدم اي عشق که اينجا
دروازهي چشمم به سحرگاه تو باز است
آواي نماز
ميترا حسيني «ساحل» صحنه کرمانشاه
عشق حق آتش بزد روح و تن و جان مرا
اشک حسرت دمبدم پر کرده دامان مرا
اشک حسرت از غم بيهودگي، بيحاصلي
بيامان آزرده اين چشمان گريان مرا
جان و تن در قيد نفس ديو سيرت بود و بس
بسته شيطان سوي لطف دوست چشمان مرا
کي بدل خوفي زخشم کبريايي داشتم
دست عفريت گنه بگرفته دامان مرا
عاقبت از بارگاه دوست آوايي رسيد
نغمه او زنده کرد اين جسم بيجان مرا
پرتو «تنهي عن الفحشاء و المنکر» ز لطف
کرد چون آئينه اين روح پريشان مرا
چون نماز آزاد بنمود از قفس جان و تنم
پاره شد زنجير و ويران کرد زندان مرا
پس بيا «ساحل» نداي «قل هو الله» سر دهيم
تا نبرده سيل باطل اصل و بنيان مرا
نماز آرامش دلهاست
دلا آرامش دلها نماز است
کليد رفع مشکلها نماز است
درين درياي پر توفان هستي
ره رفتن به ساحلها نماز است
غم دنيا اگر در سينه داري
صلاي شادي دلها نماز است
همان دست خداي مهربانت
که ميسازد گل از گلها نماز است
چراغ راه تاريک خلائق
که روشن کرده محفلها نماز است
فروزان مهر جانبخش هدايت
تميز حق ز باطلها نماز است
هر آن چيزي که ما را ميرساند
به سر مقصود و منزلها نماز است
نماز صبح (1)
علي شمس عليزاده - کرمانشاه
کنار پنجره استاده ديده بر راهم
که سرخ کي شود از خون شب سحرگاهم
سپيده کي دمد از چشم گرگ و ميش افق
به آفتاب رساند غبار جانکاهم
کيام صلاي موذن به بانگ بسم الله
اذان نور سرايد ببام کوتاهم
به يمن دولت تکبير و ذکر يارب، کي
دوباره دست دهد پايبوس درگاهم
از آستين توکل، کدام دست قنوت
به اسم اعظم اله برآرد از چاهم
کدام آيه شود دستگير مردم چشم
کند به صبح هدايت، نگاه گمراهم
چه وقت ميرسد از راه کاروان نماز
رهاند از شب تاريک، يوسف ماهم
نداي برق نگاهت، صلاي صادق صبح
بتاب و آينه دل بشوي از آهم
شبم به غير سياهي چه ارمغان دارد
گداي درگه روزم اگر به شب شاهم
طلوع طلعت قرآن که ديده روشن از اوست
هماره ميکند از پشت پرده آگاهم
رکوع و سجده «سبحان ربي الاعلي»
به فرق روز نشاند فروغ دلخواهم
قيام قامت عشق و حضور حضرت دوست
به عرش ميبرد الحمد و قل هو اللهم
نماز صبح و سفر در سلام باراني
به سيل گريه سپارد سبکتر از کاهم
در فضيلت نماز
علي شريف - کاشان
هر آن که کار به نام خدا کند آغاز
به کاميابي و توفيق ميشود دمساز
اگر سعادت دنيا و آخرت جويي
به کار در ره خشنودي خدا پرداز
فرود آر سر بندگي و طاعت را
به پيشگاه خداي کريم بندهنواز
چو طاعت تو به درگاه او قبول افتد
زبندگي، سر آزادگي به چرخ افراز
بشوي جان و تن خويش را ز لوث گناه
به آب توبه و اخلاص و بندگي و نماز
نماز اصل عبادات و پايه دين است
نماز داردت از منکرات و فحشا، باز
نماز حرز تن و جان توست از لغزش
در اين جهان پر آشوب پرنشيب و فراز
نماز بر تو گشايد در سعادت و خير
نماز بر تو ببندد ره خيانت و آز
نماز شيوهي معمول انبياي خداست
نماز خلوت انس است و گاه راز و نياز
به صدق و پاکي و اخلاص ميکند مؤمن
به بال شوق به معراج قرب حق پرواز
به ويژه از همه بهتر جماعت و جمعه
بود ميان عبادات افضل و ممتاز
نماز جمعه بود رمز وحدت مردم
زکارمند و کشاورز و تاجر و سرباز
بسا به جمع شود مکر دشمنان افشا
بسا به جمع شود غدر خائنان ابراز
بسا فزوده شود بينش سياسي خلق
بسا گره شود از کارهاي مردم باز
خوشا کسان که به اصلاح خويش ميکوشند
مقام قرب خداوند ميکنند احراز
به خلق بهره رسانند با مساعي خويش
نميکنند به اموال خلق دست دراز
ز پارسايي و پاکي صفاي دل يابند
به گوش جان شنوند از فرشتگان آواز
حقايق دو جهان است نزدشان مکشوف
چو عبد خاص خدا گشتهاند محرم راز
شوند داخل در جمع اوليا الله
به سوي جنت قرب خدا روند مجاز
ز روي صدق و صفا گفت اين چکامه «شريف»
براي اهل حقيقت در اين سراي مجاز
کليد روضه رضوان
اکبر حميدي «شايق» کرج
دژ مستحکم ايمان نماز است
کمال رتبه انسان نماز است
براي پاکي روح و روانها
پيام روشن قرآن نماز است
به هنگام سخن پير حرا گفت
کليد روضهي رضوان نماز است
به هنگام ظهور نفس انسان
رها از حربهي شيطان نماز است
بگفتا اسوه زهد و شهادت
شکوه قلهي عرفان نماز است
به يمن تربت پاک شهيدان
سرود ملت ايران نماز است
نماز (5)
استاد صفا لاهوتي
صفاي جان دينداران نماز است
از آن روشن دل اهل نياز است
بهشت جان فزاي هر دو عالم
نماز است و نماز است و نماز است
نماز (6)
ستون خيمهي ايمان نماز است
فرح افزاي ملک جان نماز است
چراغ رهنماي عشق و عرفان
زلال چشمهي حيوان نماز است
بهشت نور
سيد علي اصغر «صائم» - کاشاني
آيينهي مهر جان نماز است
گلنغمهي عارفان نماز است
در گلشن خرم محبت
آلاله و ارغوان نماز است
بستان اميد و زندگي را
گلخندهي جاودان نماز است
بر تارک آسمان هستي
خورشيد سحرنشان نماز است
تا شاهد عاشقان نماز است
درهاي بهشت نور باز است
خوشتر ز نماز عاشقان نيست
جز سوز به ساز عاشقان نيست
جز خيل خيال دوست هرگز
در راز و نياز عاشقان نيست
آگاه کسي در اين زمانه
جز يار ز راز عاشقان نيست
جز آتش اشتياق جانان
در سوز و گداز عاشقان نيست
تا شاهد عاشقان نماز است
درهاي بهشت نور باز است
اي سالک راه کوي دلدار
پروانه شمع روي دلدار
اي مست زباده محبت
پيمانهکش سبوي دلدار
دلدادهي مست نرگس دوست
آشفتهي تاب موي دلدار
اي شيفتهي کلام دلبر
اي عاشق گفتگوي دلدار
تا شاهد عاشقان نماز است
درهاي بهشت نور باز است
در گلشن جان نماز خوانيم
گلبوتهي عاشقي نشانيم
با شور و سرور يار، از شوق
در معبد عشق جان فشانيم
جز ياد رخش سخن نگوئيم
جز وصف لبش به لب نرانيم
با ساز نياز دوست «صائم»
جز نغمهي عاشقي نخوانيم
تا شاهد عاشقان نماز است
درهاي بهشت نور باز است
نور نماز
همايون علي دوستي- شهرکرد
شولاي نور بر تن ما ميکند نماز
ما را غريق مهر خدا ميکند نماز
با بانگ پر صلابت قد قامت الصلوة
ما را به کوي عشق صدا ميکند نماز
دلهاي خو گرفته به مرداب شرک را
سرچشمهي خلوص و صفا ميکند نماز
با آبهاي عاطفه سيماب روح را
آيينهي خداي نما ميکند نماز
هر صبحدم به روي خدا با روان پاک
درهاي رحمت است که وا ميکند نماز
کن تکيه بر نماز که در شط حادثات
ايمن ترا ز موج بلا ميکند نماز
بنگر به پير عشق که بر تخت احتضار
وقت سفر چگونه ادا ميکند نماز
آکنده از طنين عبور فرشتههاست
آنجا که بال نافله وا ميکند نماز
از بندهاي وسوسه طاووس روح را
در آسمان نور رها ميکند نماز
مردان راه را ز جفا و وفاي دوست
پيمانه نوش خوف و رجا ميکند نماز
با زانوي ادب چو نشستي گه سلام
بر تو سلام عشق و صفا ميکند نماز
مقبول حق چو گشت نمازت براي تو
صد قصر در بهشت بنا ميکند نماز
راز نماز
ابوالفضل خلخالي زنجاني «فرزانه»
چون که رسد موقع راز و نياز
خويش فراموش نما در نماز
هست خودي سد و حجاب اي عزيز
پرده به يک سو زده با خود ستيز
گر تو از اين ما و مني بگذري
نور رخ دوست عيان بنگري
تا که شوي لايق ديدار يار
در طلبش باش بسي بيقرار
دل بکن از غير خدا کن قيام
محو نما خويش تو در اين مقام
گو که سزاوار تو باشد ثنا
حمد ستايش به تو باشد روا
بندهام و بندهي درماندهاي
آمدهام چون که مرا خواندهاي
اي به تو مختوم تمناي من
ياد تو تسکين و تسلاي من
چونکه نماز تو بود اين چنين
جلوه معشوق ببيني يقين
حال دگر محو و فنا گشتهاي
لايق ديدار خدا گشتهاي
حال تو مسجود شدي بر ملک
حال تو پرواز کني در فلک
حال بريدي تو از اين خاکدان
حال تو معراج نمودي بدان
حال رسيدي تو به درياي نور
گشته ز دنياي سياهي بدور
حال دگر سوي خدا ميروي
گشتهاي از خويش جدا ميروي
حال نباشد ز خودي چون اثر
از همه جز دوست توئي بيخبر
سر عفاف است ترا جايگاه
عرش ربوبي است ترا پايگاه
مرحله قرب و فنا في اله است
از همهي کون و مکان شوي دست
کون و مکان جلوهي رخسار اوست
مينگري ارض و سما نور دوست
مينگري علم و کمال است و بس
مينگري خير و جمال است و بس
ميشنوي نغمهي تسبيح باز
کشف شود بر تو چه بسيار راز
بوي ناز
فريبا قنبري - زنجان
باز احساسم شکوفا ميشود
غنچههاي شعر من وا ميشود
باز ميخواهد دلم غوغا کند
رازهاي عشق را پيدا کند
اي خدا، دنياي من سرد است و سرد
در دلم سينايي از درد است و درد
ليک آرامش دهد يادت به دل
ورنه پاي زخمي ام ماند به گل
دستهايم سوي تو پل ميشود
روحم از ياد تو پرگل ميشود
گفتگوها با تو دارم اي خدا
بر درت چشم انتظارم اي خدا
تا به کوي تو دلم پرواز کرد
بابهاي معرفت را باز کرد
هاتفي گفت اين خبر را با شتاب
اي ز خود گمگشته خود را بازياب
اين بود رمز رهائي و نجات
الصلوة، الصلوة، الصلوة
«آسمان ديدهام ابري شده»
سينهام دريايي بيصبري شده
شهپر انديشهام در اوج شد
با نماز اين قلب من پر موج شد
دل چو پر از ياد رحمان ميشود
قلب شيطان تيرباران ميشود
بوي ياس و نسترنها بوي ناز
در نماز است و نماز است و نماز
عشق را ديباچهي شوري نماز
ترجمان سورهي نوري نماز
پايهي ايمان و تقوائي و دين
من بر اين باور يقين دارم يقين
بايد امشب نغمهها را سر کنم
سوره القدر را از بر کنم
تا وضو سازم به قصد قرب يار
سر نهم در خاک کويش بيقرار
من روم در آسمان در بيکران
پا گذارم در ميان کهکشان
باز آيد آن صدا از شهر نور
از فراسوي زمان آن دور دور
کاي «فريبا» اين بود رمز نجات
الصلوة، الصلوة، الصلوة
باغ سرسبز حضور
جعفر کريمي جويباري
اي نماز اي آيهي خورشيديام
بهترين همسايه خورشيديام
اي تمام عشق در پيراهنت
سنبلستان طلب در دامنت
اي تمام روح و جسم و جان من
اي بهار ساحل چشمان من
با نگاهت تا افق پر ميکشم
روح سبزت را به دفتر ميکشم
اي نماز اي جنگل سبز دعا
اي کلامت فرصت آئينهها
در حضورت عشق معنا ميشود
غنچه از شوقت شکوفا ميشود
با تو شب لبريز ايمان ميشود
عشق با ذکرت نمايان ميشود
جلوهي صد روح در چشمان توست
سجدهاي مشروح در دامان توست
سجده يعني روح را پر دادن است
دل به احساس کبوتر دادن است
سجده يعني خويش را آزاد کن
عشق را با يک نفس فرياد کن
تا دلت با روح همبستر شود
بعد از اين در عشق خاکستر شود
با تو امشب خويش را فهميدهام
عقل دورانديش را فهميدهام
با تو دست پاک باران با من است
با تو احساس بهاران با من است
بي تو از احساس خود کم ميشود
بي تو يک اندوه مبهم ميشود
بي تو خود را در زمين گم ميکنم
در حصار پشت دين گم ميکنم
باغ سرسبز حضوري اي نماز
آيهي لبريز نوري اي نماز
تو هوايي تازه داري اي نماز
عشق بياندازه داري اي نماز
هر که با چشمان سبزت خو کند
خوش را در معرفت يکرو کند
آهنگ عروج
مجتبي کاظمزاده عطوفي - اصفهان
گل نغمه عرش در زمين است نماز
آهنگ عروج سبز دين است نماز
در وسعت بيکران عرفاني عشق
معراج کمال مؤمنين است نماز
نماز (7)
کريمي مراغهاي
نازم به عاشقي که در عشق باز کرد
در خاک و خون تپيدن او کشف راز کرد
تا هر بشر بداند اهميت نماز
با خون وضو گرفت و شروع نماز کرد
عجلوا بالصلوة
ستون خانه ايمان نماز است
چراغ محفل عرفان نماز است
پيام «ما خلقت الجن و الانس»
مراد از خلقت انسان نماز است
اگر خواهي بهشت و ظل طوبي
کليد روضهي رضوان نماز است
صفاي صوفيان معراج مؤمن
ضمير علمالقران نماز است
بري شد بينماز از فيض يزدان
رضاي خالق سبحان نماز است
گنهکاران امت را بگوئيد
براي مغفرت، غفران نماز است
سرود «يا عبادي فاتقوني»
به تقوا بهترين عنوان نماز است
بگو بر مستمندان، دردمندان
دواي درد بيدرمان نماز است
نشان فخر «السلمان منا»
مسلمان بودن سلمان نماز است
رواج مسجد و محراب و منبر
علاج خسته از عصيان نماز است
به وقت سنجش اعمال مردم
ثقال کفه ميزان نماز است
مفاد معني «عبدي اطعني»
«الا يا ايها الانسان» نماز است
«کريمي» روز بحران قيامت
نجات بنده از نيران نماز است
عطر نماز
کاظم کامران شرفشاهي
اي کساني که در جستجوييد
بينشانيم ما را مجوئيد
ما همه مست و مدهوش عشقيم
غير او هيچ با ما نگوئيد
اي شمايي که مقهور خويشيد
غرقه در خواهش و آرزوييد
با شما تشنگانم که عمري
بيخبر مانده از اين سبوييد
هجر ما عين وصل است و وحدت
گر درآييد از اين در نکوييد
چون خزاني است که پايان ندارد
آفت خلق پاکيزه خوييد
تا به کي در پي عيش و لذت
در خم و زلف و گيسو و موييد
کاش باور کنيد اين که هر دم
در گذر مثل جريان جوييد
ميتوانيد از خود بپرسيد
جز خدا با که در گفتگوييد
کيش ما رسم و آئين و عشق است
راه حق راه دل را بپوييد
در نمازي که درياي عشق است
روحتان را ز رخوت بشوييد
قبله يعني خدا، آشنايي
هر چه باشيد جز اين عدوييد
از اذان تا تشهد سراسر
با خداي جهان روبروئيد
در تکلم بخوانيدش او را
سر برآريد چون گل بروييد
او که ستار عيب نهان است
اي جماعت که با آبروييد
در فنايش بقا ميتوان يافت
عطر جانبخش او را ببوييد
او که نزديکتر از رگ ماست
پس به دنبال که در چه سوييد
اي دريغا، دريغا، دريغا
غافل از مهربان ياد اوييد...
همگام با نماز
استاد مشفق کاشاني
برخيز به هنگام که هنگام نماز است
صبح است و در رحمت حق بر همه باز است
سجاده اين نيلي آرام گشودند
خورشيد به خلوتگه او گرم نماز است
از برج افق زهره تابنده سحرخير
از پنجره نور درين سوز و گداز است
شد باز به گلدسته مسجد گل توحيد
از گلبن تسبيح، که گلبوته راز است
از مؤذنه برخاسته گلبانگ مؤذن
يا بانگ فرشته است که در راز و نياز است؟
از قلهي سرگشتگي خويش فرود آي
سر نه به سر سجده که معراج فراز است
کوتاه کن اين قصه و از رنگ تعلق
بگريز و مگو راه به الله دراز است
بلال عشق
سر از خواب گردان بردار و بشنو
ز هر گلدسته گلبانگ اذان را
بلال عشق از معراج تکبير
دهد هر دم صلا حق باوران را
به جنبش آورد بانگ مؤذن
ز خواب خوش زمين و آسمان را
تو را گر شوق ديدار است درياب
طلوع آفتاب جاودان را
اذان در گوش جان آواز عشق است
کليد در گشاي راز عشق است
گرت باشد دلي روشن ز ايمان
تو را برچشمهي رحمت گذر باد
به گلبانگ اذان، سرشار از شوق
روانت خرم از فيض سحر باد
فروغ ياد او در دشت توحيد
شبانت را چراغ رهگذر باد
اذان در پردهي جان تو هر روز
ز آواي فرشته خوبتر باد
نوائي خوشتر از بانگ اذان نيست
از آن خوشتر صدا در کهکشان نيست
معراج نماز
بر نخل وجود برگ و بار است نماز
ديباچهي خرم بهار است نماز
در راه طلب ديده اگر باز کني
راهي به حريم کردگار است نماز
گر خانهي دل به آبرو ساختهاي
آئينهي جان به ياد او ساختهاي
آه تو زند خيمه به معراج نماز
با اشک نياز اگر وضو ساختهاي
در معبد عشق سوز و ساز تو خوش است
سوز تو و اشک جانگداز تو خوش است
بيخويشتن خويش به محراب دعا
سر سوده به ياد او نماز تو خوش است
از وسوسهي نفس رهايي است نماز
با دوست حديث آشنايي است نماز
آئينهي جلوهي خدايي است نماز
خورشيد جلال کبريائي است نماز
محراب عشق
اي به محراب عشق برده نماز
پي حمد خداي بنده نواز
خوانده در روشناي آيت نور
نقش توحيد را به پردهي راز
همچو باران ستاره ريختهاي
دامن دوست را به اشک نياز
با دو دست دعا ز خانهي خاک
کرده تا عرش آرزو پرواز
ياد او را ببر به منزل جان
نام او را بخوان بسوز و گداز
تا زند خيمه در دل آگاه
پرتو لا اله اله الله
در نماز آفتاب جان بيني
جلوهي مهر جاودان بيني
روي سجاده نماز و نياز
تابش آفتاب جان بيني
تا نهي سر به سجدهي اخلاص
خويش در اوج کهکشان بيني
مرغ دل را رها ز قلعهي تن
در ميان فرشتگان بيني
راه چون يافتي به بزم حضور
«آنچه ناديدني است آن بيني»
هست آئينهي نجات نماز
لالهي گلشن حيات نماز
مسجد. اذان
سر ميکشد چو شعلهي فرياد بر سپهر
آواي دلنواز اذان از منارهها
چون قامت کشيدهي تکبير از خلوص
دست دعاست رفته به اوج ستارهها
اين نغمههاي راز و نياز از بسيط خاک
تا عرش نور يکسره پرواز ميکنند
گوئي کبوتران سبک بال صبحخيز
راهي به بارگاه خدا باز ميکنند
اين خانهي خداست که بال فرشتگان
با چشم دل چو بيني فرش زمين اوست
راز جهان و چشمهي جوشان زندگي
در جويبار زمزمهي راستين اوست
اين خانهي خداست که ديوار سنگرش
از خون گرفته رنگ به دوران انقلاب
با هر نماز دعوت يزدان پاک را
لبيک گفتهاند، شهيدان انقلاب
اين خانهي خداست که از چشمهي حيات
دارد فروغ عشق به آئين سرمدي
يعني به شاهراه هدايت نهادهاند
آئينهي تمام نماي محمدي (ص)
سلام من
بيوک ملکي
سلام من به غنچهاي که صبحدم
به خنده باز ميشود
سلام من به آن پرندهي سپيد شادمان
که در سپيده با نسيم، ترانهساز ميشود
سلام من به پيچکي که صبح دست سبز او
به سوي آسمان بيکران دراز ميشود
سلام من به هر چه و به هر کسي که با سحر
تمام جسم و جان او
پر از نماز ميشود
پر از نماز ميشود
نغمه آسماني
دکتر مهيندخت معتمدي
بامدادان که به هنگام نماز
خلق بر خاک نهد روي نياز
ميرسد نغمهاي از دور به گوش
که پيام آورد از دوست سروش
حرمتش را همه عالم به سجود
قدسيان آمده از عرش فرود
از نوايش همه خاموش، ولي
گوش بر ذکر جمال ازلي
گوش بر ذکر جمال ازلي
وه، چه شوري؟ که نوائي خوش از اوست
من و سيناي دل و جلوهي دوست
برداز خويش و کند بيخبرم
بانگ تکبير و اذان سحرم
نماز فاطمه
محمد جواد محبت - کرمانشاه
اي بهشت از نور رويت دلپذير
خوبيات در هر دو عالم بينظير
گوهر پاکت، به مريم همطراز
همچو مريم، اهل راز، اهل نماز
چون نمازت ميشود يک پل ز نور
ميکند از آن دعاهايت عبور
کن دعا تا خلق انسانخو شوند
تا ملايک جمله آمينگو شوند
کن دعا اي عرش اعلي پايهات
بيش از اهل خوبش بر هسمايهات
از دعايت ابر غفران - اشک ريز
از دعايت بحر رحمت موج خيز
اي امانت! اي جگر بند رسول
فاطمه - صديقه زهراي بتول
گر نميگفت از تو همسر - يا پدر
کس نبود از حسب حالت - با خبر
آه... اي بانوي طوبي سايه - آه...
آه... اي طوبي رضوان جايگاه
چون پيمبر را به دو، در واکني
شرم از مهمان نابينا کني
تاول دستان کاري - پند تو
خط بند مشک - گردنبند تو
دل - خوش از مهر نهاني کردنت
با يتيمان مهرباني کردنت
لقمه از خويش از کسانت باز گير
زانکه در راهند، مسکين و اسير
گشت تسبيح تو اي نيکو سرشت
خلق را يک در ز درهاي بهشت
از غمت اي پيش حق - با آبرو
ابر بغضي تلخ دارم در گلو
بغضم آيا از حديث کربلاست؟
يا زياد درد پهلوي شماست
در دلم اين بغض غوغا ميکند
آخر اين شعر سر وا ميکند
نماز عيد
محمدجواد محبت - کرمانشاه
سحر عيد که بوي گل تکبير آمد
گوئي از پردهي دل صوت مزامير آيد
هر که را حاجتي از دوست، اجابت بيند
هر کجا سوز دعائي است، به تأثير آيد
چون درآيي ز در معذرت از هر چه گذشت
مژدهي مغفرت از عالم تقدير آيد
دست لطف حق اگر يار شود، کار اين است
ورنه از خلق دل آشفته، چه تدبير آيد
جلوهي دوست به توفيق ميسر گردد
فيض رحمت مگر از نالهي شبگير آيد
آرزوئي که بود نور دل اهل نماز
خواب صدقي است که يک روز به تعبير آيد
صف به صف ديدهي مشتاق به هر سو نگرد
جرگهي اهل بهشت است به تصوير آيد
به مصلي به شتاب آمدهاند اهل نماز
تا برات آيد و بيوقفه و تأخير آيد
آب در ديده بگرداند و حسرت در دل
آن که آيد ز ره شوق - ولي دير آيد
اشک شاهد نفسي راز دل آرد به ميان
عشق حالي است که باري - نه به تفسير آيد
بيمي از خلق ندارد دل از حق ترسان
هر چه زين بيشه درآيد به خدا، شير آيد
گل ايمان
کودکان! ما و هر که، در هر جاست
همگي بنده خدا هستيم
با خداوند و مهرباني او
روش و ساده، آشنا هستيم
آن خداي بزرگ و بيهمتا
نعمت زندگي به ما داده
هر کس از هر چه بهرهاي دارد
بيشک آن را به او - خدا داده
نعمت بيشمار اين عالم
در دل و جان ما خوشايند است
آسمان و زمين و هر چه در اوست
آفرينندهاش، خداوند است
ما خدا را براي اين همه لطف
ميپرستيم و شکر ميگوئيم
هر چه او آفريده از خوبي
همه را در نماز ميجوئيم
صبح وقتي نماز ميخواني
مثل گل تازه ميشود جانت
چون خداوند از تو خشنود است
ميدهد گل درخت ايمانت
گل ايمان - گلي است نوراني
اثر آن ز چهرهها پيداست
هر کجا يادي از خدا باشد
پرتو نور پاک او - آنجاست
شب اردو
روز آموزش است و کار و تلاش
شب مجالي که با خدا باشي
چون دل خرم سحر خيزان
آسمان، آسمان، دعا باشي
خوش به حال کسي که در اردو
مثل سجاده همدمي دارد
زير چادر، نماز شب خواندن
شب اردو، چه عالمي دارد
گاه نجواي آشناي نسيم
گاه چشم ستاره، مهرآميز
شب اردو شبي نشاط آور
شب اردو، شبي خيالانگيز
سقف اگر آسمان، اگر سيمان
روبرو گر درخت، يا ديوار
تو و پرواز جان به بال نماز
تو و راز نياز، با دادار
محبوب پيغمبر
غلامرضا سازگار «ميثم»
من بهين معشوق خلوتخانه اهل نيازم
نور چشم انبياء محبوب پيغمبر نمازم
رشته وصل خدايم مشعل راه هدايم
با زبان اهل در دم با ضمير اهل رازم
چشمهي آب حياتم معني صبر و ثباتم
آتش عشق درونم شعلهي سوز و گدازم
بوده از اول ستون دين احمد قامت من
اولياء بستند صف بر گفتن قد قامت من
بيشتر از آفرينش يار احمد بودهام من
در ذکر لعل لبهاي محمد بودهام من
اوليا را انبيا را اتقيا را اصفيا را
هديه ذات خداي حي سرمد بودهام من
نور چشم حيدر و زهرا و پيغمبر منم من
آيه «تنهي عن الفحشا و المنکر» منم من
گاه آدم را چراغ چشم گوهر بار بودم
گاه بر نوح نبي در موج طوفان يار بودم
گاه با خيل ملک در آسمان پرواز کردم
گاه ابراهيم را گل در شرار و نار بودم
گاه با عيسي بن مريم در فلک پرواز کردم
گاه با موسي بن عمران تا سحر بيدار بودم
من نمازم بال پرواز بلند اهل دينم
کز ازل معراج مؤمن خوانده ختمالمرسلينم
ارتباط بين عبد و خالق منان منم من
مشعل روشنگر دين پرتو ايمان منم من
شمع بزم ليلةالاسري و معراج پيمبر
گلشن توحيد و خار ديدهي شيطان منم من
يار يوسف سالها در قعر چاه و کنج زندان
مونس يعقوب در تنهايي و هجران منم من
ناله و فرياد و سوز و شور و درد اهل رازم
من نمازم، من نمازم، من نمازم، من نمازم
در دل غار حرا هر شب پيمبر بود با من
در کنار نخلها تا صبح حيدر بود با من
نيمههاي شب که هر چشمي بخواب ناز بودي
بين محراب دعا زهراي اطهر بود با من
از شب عاشور تا هنگام صبح درد خيزش
عون و جعفر، قاسم و عباس و اکبر بود با من
ديدهام جابر جبين يوسف زهرا گرفته
انس با من در دل شب زينب کبرا گرفته
منکه از تکبيرةالاحرام تا ذکر سلامم
روز و شب نقل دهان هر رسول و هر امامم
همدمم در خلوت شب سيد سجاد بوده
با سلام و با سجود و با قنوت و با قيامم
هر که پاس حرمتم دارد کنم دائم دعايش
سخت ميگيرم به آن کس کو نگيرد احترامم
با وجود آن که خود داروي درد هر طبيبم
در ميان دوستان خويش تنها و غريبم
منکه بر گلزار جانها ميدهم عطر خدايي
از چه رو قومي ز غفلت ميکند از من جدايي
هديه معبود و محبوب القلوب عابدانم
ليک بودم مورد بيمهري و بياعتنايي
آن شکسته پنج رکنم اين نهاده زير پايم
آن شده بيگانه با من در کمال آشنايي
آن يکي خواب و خور خود را مقدم داند از من
روي گرداند خدا از هر که رو گرداند از من
من نمازم بهترين مهر قبوليهاي طاعت
روز محشر ميکنم از دوستان خود شفاعت
اي خوشا آنان که ميخوانند در آغاز وقتم
خوبتر آن که مرا بر پاي دارد با جماعت
هر که آبادم کند گويم دعايش لحظه لحظه
هر که ويرانم کند نفرين بر او ساعت به ساعت
من گرامي مهر پيشاني گلگون حسينم
اولياي حق همه مرهون من بودند اما
من خدا داند خدا داند که مرهون حسينم
با صلواة و با قيام و با قعود و با قنوتم
تا قيامت هر چه دارم باز مديون حسينم
خون ثار اللهيان از من کند امروز ياري
در مسير شام زينب کرده از من پاسداري
نيتم از سينهها زنگ معاصي ميزدايد
حمد و تکبيرم ز اهل معرفت دل ميربايد
بار کو عم هر بزرگي قد کند پيش خدا خم
با سجودم هر عزيزي سر به خاک دوست سايد
پير عارف با قيامم شمع جان را ميفروزد
عبد سالک با قنوتم دست دل را ميگشايد
اي جوان من با توام با تو تو با من باش با من
دوست دارم باش زيرا، دوست ميدارم تو را من
مرتضي با چشم از خون بستهاش ميکرد يادم
فاطمه با پهلوي بشکستهاش ميکرد يادم
مجتبي مشتاق من ميبود و من هم عاشق او
روز و شب با گريه پيوستهاش ميکرد يادم
قلب ثار اله پيش تير دشمن تا سپر شد
با تن مجروح از خون شستهاش ميکرد يادم
«ميثم» ار خواهي خدا ياد تو باشد ياد من کن
خرم از گلبانگ تکبيرم درون خويشتن کن
بانگ اذان
شهرام محمدي
باز از گلدستهها بانگ اذان
ميتراود در فضاي آسمان
رنگ گنبدها مرا گم ميکند
مثل دريا پرتلاطم ميکند
از وجود خود فراتر ميشوم
غرق در الله اکبر ميشوم
در نماز احساسها گل ميدهند
گفتوگوها بوي سنبل ميدهد
از گلوها بغضها وا ميشود
روي لب لبخند پيدا ميشود
هست شيرينتر ز معناي عسل
نغمه حي علي خيرالعمل
رو به سوي قبله با آغوش باز
خويش را گم کن در آغوش نماز
روح عبادت
سيد رضا مؤيد - مشهد مقدس
سبب قرب داور است نماز
فرق مؤمن ز کافر است نماز
در ميان خدا و مخلوقش
ارتباطي مکرر است نماز
بهترين فرصت سخن گفتن
با خداوند اکبر است نماز
ياد حق چيست بهتر از اين کار
از عبادات برتر است نماز
مسلمين راز مبداء و ز معاد
روز و شب يادآور است نماز
طاعتي نيست بينماز قبول
روح طاعات ديگر است نماز
جسم و جان، عقل و رأي انسان را
به سوي خير رهبر است نماز
سپر آتش است روزه، ولي
ناجي روز محشر است نماز
نردبان تعالي مؤمن
در مهمات سنگر است نماز
هم تسلاي خاطر مسکين
هم قرار توانگر است نماز
مجري حکم امر به معروف
عامل نهي منکر است نماز
طاعتي با چنين اهميت
که از اينهم مهمتر است نماز
بيولاي علي نبخشد سود
که علي جان و پيکر است نماز
مهر آل علي است روح صلواة
بر محمد و آل او صلوات
نماز جماعت
محمدعلي مرداني
در شکوه نماز جماعت
بشکفد غنچههاي سعادت
در نواي اذان مؤذن
ميشود لطف حق بينهايت
در صف مسلمين اختر دين
هست زيباترين زيور دين
بزمشان ميشود رشک رضوان
از درخشاني گوهر دين
چون بود ذکرشان ذکر توحيد
در مناجات و تکريم و تمجيد
بوسه بر دستشان ميزند مهر
هست بر امرشان مهر و ناهيد
فرششان باشد از گيسوي حور
تابد از رويشان بر فلک نور
خيزد از بزمشان نغمهي عشق
باشد از جسمشان چشم بد دور
چون در آئي تو در خيل خوبان
ميشود شاملت لطف سبحان
از نماز تو با آب تقوي
شويد از دامنت گرد عصيان
چون به مسجد قدم ميگذاري
دستگيرت شود رحمت حق
در سجود تو گردد به محراب
ديدهات روشن از طلعت حق
فرض باشد همه مسلمين را
اهل ايمان و حق و يقين را
سر به خاک ره دوست سايند
پاس دارند دين مبين را
نماز حضور
سيد حسين ميرزاده - تهران
اين چرخ پرتلاش و پر از رمز و پر ز راز
از خود به جز نياز چه دارد ز دير باز
هر کهکشان و هر چه در آن است از قديم
درپيشگاهقدسخدامي بردنماز
جانت چو شبنمي است به گلزار اين جهان
اين شبنم از وجود چه دارد بجز نياز
صبح است و گاه خلوت و رفتن به سوي دوست
برخيز و برکن از تن خود اين قباي ناز
اين پنچ نوبتي که درآيي حضور دوست
بهتر غنيمتي است که ميآوري فراز
بانگ اذان به گوش و دل آيا شنيدهاي
از بام چرخ هم شنو اين بانگ دلنواز
وقت نماز و گفتن الله اکبر است
بشتاب با نشاط و در اين دم وضو بساز
داني نماز چيست؟ که معراج مؤمن است
حق با نماز بر تو بداده است اين جواز
با لطف رب قيام و قعودت ميسر است
در هاز مهر دوست به روي تو هست باز
هشدار اي عزيز چه گويي در اين حضور
بنگر که از نشيب کجا رفتهاي فراز
نماز اول وقت
سيد حسين مرعشي - تهران
اول وقت دل دهم به نماز
تا شوم با خداي خود دمساز
قبله دل کنم سرايش را
روي بر او نهم به سوي حجاز
گويمش در نماز قصهي دل
به سويش ميکنم دو دست دراز
زو بخواهم که راه بنمايد
گره از کار من نمايد باز
خواهم از او مرا به بخشايد
ميکنم خواهشي ز روي نياز
حمد و تسبيح و ذکر او گويم
قل هو الله بخوانمش به نماز
ميستايم خداي واحد را
خالقي را که هست عالم ساز
آن خداوند خالق يکتا
آن خداوند آخر و آغاز
آفرينندهي زمين و زمان
مهرباني که هست بنده نواز
«مرعشي» را به بندگي پرورد
تا نمازي به وقت خواند باز
نماز (8)
غلامحسين محمدي - تهران
نماز را به صبوري ز عمق جان ميخوان
متين و باادب و پاک و جاودان ميخوان
اساس و رکن حقيقي نماز باشد و بس
زوال و مرگ ندارد، تو جانفشان ميخوان
روا نباشد و خامي و جهل ميباشد.
اگر سبک شمري پس، تو با نشان ميخوان
براي آن که سبکبال و چارهجو باشي
هميشه قدر نمازت بدان، روان ميخوان
صلاح روح و روانست و رمز ايمانست
بيا به صبح و به ظهر و به شام، آن ميخوان
وصال يار دو عالم، کليد سبز بهشت
روان بسوي نماز است و، بيکران ميخوان
يقين - جهت - بدهد بر سراي توحيدت
زيارت دل و جان کن، چو بلبلان ميخوان
عبادتي که به معنا رسد قبول افتد
مخوان نماز به تعجيل و در، امان ميخوان
قوام دين خدا در نماز با هدف است
جهت به قبله فقط سوي آن مکان ميخوان
اگر جدا ز من و ما شوي به وقت نماز
نماز عشق عيان گردد، اين زمان ميخوان
مراد خويش بگير از نماز يکرنگي
يکي ببين به نماز و، به امتحان ميخوان
خطابهاي به بلنداي عالم امکان
وراي نام نماز است، پر توان ميخوان
اميدواري و بيداري و نکوکاري
نمونهاي ز نماز است، اي جوان ميخوان
رباعي
حاج احمد مشجري «محبوب» کاشاني
آن قوم که از نماز رو گردانند
دورند ز رحمت خدا گر، دانند
هرگز نشود نصيبشان لطف خداي
در روز قيامت همه سرگردانند
خواهي در جنت به رخت گردد باز
با خالق بينياز کن راز و نياز
رو کن ز ره صدق به سوي خالق
بشناس خداي خود به عرفان نماز
نماز صبح (2)
فاطمه نقيزاده - کاشان
دلم ميخواست منهم صبح هر روز
شوم بيدار چون مامان و بابا
بشويم دست خود را صورتم را
وضو گيرم وضو مانند آنها
دلم ميخواست منهم مثل مادر
شوم سرشار از لطف بهاري
بخوانم زير لب همراه با او
نماز عشق را با بردباري
بيندازم کنار جانمازش
براي ساعتي سجادهام را
شوم آمادهي راز و نيايش
کنم خوشبو لباس سادهام را
چو ميخواند دعا باباي خوبم
برم بالا دو دست کوچکم را
بگويم هر چه را بابا بگويد
نمازم را بخوانم، به چه زيبا
همين که مينشينم رو به قبله
پدر ميگيردم خندان در آغوش
به من ميگويد اي جان و دل من
نمازت را مکن هرگز فراموش
صداي نماز
وقتي از منارهها
ميزند صلا اذان
دل دوباره ميزند
پر بسوي بيکران
شهر را کبوتري
غرق نور ميکند
از ميان بال او
شب عبور ميکند
تا اقامهي نماز
فرصتي نمانده است
ذکر حق دل مرا
سوي خود کشانده است
ميشود پر از نماز
مسجد محل ما
بايد اقتدا کنيم
بيگمان به لالهها
خالصانه در رکوع
ميروم چو آبشار
باز هم ز شوق حق
ابر ديدهام ببار
سر به سجده مينهيم
همره بنفشهها
ميرود به آسمان
دست التماس ما
تا صداي السلام
ميرسد به گوش جان
ميخورد بهم گره
دستهاي مهربان
اي گل بهار من
تن مده به خواب ناز
روي فرشي از چمن
باز هم بخوان نماز
دست دعا
بابک نيک طلب
پيش از طلوع خورشيد
وقتي سپيده سر زد
وقتي پرندهي شب
از بام خانه پر زد
برخواستم من از خواب
رفتم وضو گرفتم
دست دعا گشودم
ياري از او گرفتم
از پشتبام مسجد
آمد نداي توحيد
بار دگر به دلها
نور نشاط بخشيد
من جانماز خود را
آهسته باز کردم
آنگاه با خدايم
راز و نياز کردم
سيماي نماز
پريسا نورمحمدي - تهران
غصه از دل بزداييد به آواي نماز
مي توحيد بنوشيد ز ميناي نماز
ذکر آن خالق بيچون که کريم است و رحيم
بر لبان خوش بسراييدهم از ناي نماز
شرح حال دل مجنون جگر سوخته را
بشنو از آن که بود واله و شيداي نماز
هر که شد راضي و تسليم به تقدير خداي
زنده دارد تن بيجان به مسيحاي نماز
گر سر بندگي و عجز نهي بر در حق
نور حق جلوه کند در رخ زيباي نماز
تير از پاي علي (ع) کي بدر آيد هيهات
مگر آندم که شود محو تماشاي نماز
فيض حق گر طلبي از چه غفلت بدرآي
اي خوش آندم که درآيي به مصلاي نماز
صفاي نماز
صديقه روحاني «وفا»، مشهد مقدس
دهد چون صفا بر دل و جان نماز
بپا خيز و دل خلوت راز ساز
ز آئينه دل بشو رنگ را
در آتش فکن رنگ و نيرنگ را
بگو ترک تزوير و تکبير گوي
ره از جان به درگاه جانان بجوي
بخوان آن خدا را که بخشنده است
ز مهرش مه و مهر رخشنده است
سپاس و ثناي خدائي سزاست
که برتر ز پندار و ادراک ماست
وجودي است بيرون ز کون و مکان
حکيمي فراتر ز وهم و گمان
ز دل شو ثناگوي رب جليل
که او را نباشد شريک و بديل
پي منجلي کردن دل بکوش
دل و ديده از غير يزدان بپوش
قيام و قعود و رکوع و سجود
نداي دل است و صفاي وجود
اگر پنج نوبت نيايش کني
به درگاه يزدان ستايش کني
بروي دلت خالق مهربان
گشايد در رحمت بيکران
«وفا» جز به درگاه آن کار ساز
منه تا تواني تو روي نياز
نيايش (2)
استاد ياور همداني (احمد نيک طلب)
چو شب دل ز باغ جهان برکند
گل صبحدم از افق سر زند
سپيده بر آرد سر از آسمان
جهان سر بر آرد ز خواب گران
چو ريزد ز اوج افق موج نور
شود ديده پر نور و دل پر سرور
جهان جلوهبخش دل و جان شود
به جان جلوهگر روي جانان شود
الا اي تو فرزانه فرزند من
به رخ اي مه مهر پيوند من
برآور سر از بستر خواب ناز
که وقت نماز است و راز و نياز
نماز است آئينهي حق نما
نماز است پيوند ما با خدا
بدلهاست نور نيايش همه
خدا را سپاس و ستايش همه
فروغ دل و جان به رخشندگي
صفاي سپيده دم زندگي
به جان جلوه بخشاي دلهاي پاک
نماز است آئينه تابناک
همه ياور و يار ياران بود
چراغ ره رستگاران بود
قد اقمت الصلاة
اي حسين - اي شهيد مکتب حق
افق از خون تو به رنگ شفق
کيست مثل تو محو ذات خدا
در نماز اي به حق شده ملحق
اي تو آيينهي صفات خدا
اي سفينه نجات و نور هدا
مات و مبهوت جن و انس و ملک
به نماز تو ظهر عاشورا
اي فروغ دو ديده عالم
به فداي تو عالم و آدم
با قيام تو قيامت شد
پايههاي نماز مستحکم
اي ستم سوز و چاره ساز، حسين
ياور و يار دلنواز، حسين
دست از پافتادگان را گير
اي شهيد ره نماز، حسين