■ گل تسبيح خدا
اي نماز
اي نماز آئينه پرداز وجود
آفتاب دل، سحرساز وجود
اي زلال جاري سيناي نور
جوهر جان، گوهر درياي نور
قرةالعين رسول حق پرست
افتخار مردم مطلق پرست
ساقي ميخانه ي باور توئي
همنشين ساقي کوثر توئي
اي تو معناي اميرالمؤمنين
چلچراغ زهره ي خلوت نشين
اي حسن را حسن و نور هر دو عين
شد گل افشان از تو دامان حسين
قدر تو در کربلا معلوم شد
پاسدارت چهارده معصوم شد
گرچه تو چون روح محجوب مني
جذبه جانبخش محبوب مني
آبروي دين و مذهب اي نماز
جلوه سيماي مکتب اي نماز
اي تو داروي تکبرهاي ما
نور روحانيت سيماي ما
تو به هر وادي که ما را ميکني
بيرق توحيد برپا ميکني
ذکر اکبر، فاتح دلها توئي
دافع هر فتنه و فحشا توئي
در تو جاي جوهر توحيدي است
واژه هايت واژه خورشيدي است
ظلمت آباد از تو نوراني شود
چشم شب از تو چراغاني شود
تو سياهي را سپيدي ميکني
دورم از هر نااميدي ميکني
اي طراوت بخش ايمان روز و شب
ميگريزد از تو شيطان روز و شب
با تو هر کس روز و شب مأنوس شد
آفتاب عشق را فانوس شد
در وجودم عشق جاري ميشود
گلشن عمرم بهاري ميشود
تو مقام از قرب سرمد يافتي
روح بخشي از محمد يافتي
اي تحول بخش هستي در وجود
داده بالائي به پستي در وجود
خاک پست از تو صفا آموخته
مشعل انسانيت افروخته
بر سر ما تاج کرمنا توئي
روح را تشريف فضلنا توئي
با تو من وجهت وجهي يافتم
از گروه آفلين رو تافتم
شد زتکرارت يقينم اينچنين
رَبُّکَ فَاعْبُدْ فَيَاْتيِکَ الْيَقين
بي تو من همچون ني توخاليم
دود اندوه پريشان حاليم
بي تو حتي دود غم هم نيستم
نقش پرداز عدم هم نيستم
با تو من مفهوم پيدا ميکنم
صورت معلوم پيدا ميکنم
تو به من مفهوم و معنا ميدهي
بينش و چشم تماشا ميدهي
با تو در خلوت چو نجوا ميکنم
خويش را در خويش پيدا ميکنم
از تو جوشان چشمه سار ياور است
نور زار سينه ام گل پرور است
با تو حق را جانشيني ميکنم
عشق و ايمان آفريني ميکنم
با تو من در سجده، واصل ميشوم
پاي تا سر، جوهر دل ميشوم
در تجرد خويش يابي ميکنم
فطرتم را آفتابي ميکنم
ميگشايم بال و بالا ميروم
تا به قاف قرب مولا ميروم
ميروم آنجا که بيسوئي بود
من منم دور از من و اوئي بود
اي عروس خلوت محراب نور
مونس روحاني اصحاب نور
من غلام حلقه در گوش توام
چون بلال عشق چاووش توام
من تو را گلدسته خواني ميکنم
از حقيقت پاسباني ميکنم
حکم حق اينست تقديرم توئي
مقصد از گلبانگ تکبيرم توئي
اي تو مفتاح در باغ بهشت
روشن از نور تو راه سرنوشت
گشته از تکرار تو معلوم ما
لَيس للانسان الا ما سعي
حبل پر نور الهي اي نماز
ناجي يوسف زچاهي از نماز
هر کسي زد چنگ بر دامان تو
مست شد از باده عرفان تو
دل شود در سينه اش حلاج نور
ميرود سر مست تا معراج نور
اي تو ما را حاصل بود و نبود
خوش ببر ما را به معراج شهود
اي ستون خيمه سبز فلک
پايه دين، ذکر جاويد ملک
تا قيامت تو قوام ملتي
جمع بند مستدام ملتي
ملت از تو جمع بند خويش شد
دور از هر فتنه و تشويش شد
از تو من من ها همه ما ميشود
قطره ها پيوسته دريا ميشود
رحمت رحمان بي همتا توئي
رابط گل قطره با دريا توئي
از تو پنهان شود هر عيوب
مي پذيرد از تو آرامش قلوب
از تو ديو تفرقه گم ميشود
يک صدا گلبانگ مرحم ميشود
کثرت از تو ميشود وحدت شعار
از تو ميگردد حقيقت استوار
اي نماز اي محور آئينه ها
چلچراغ افروز دل در سينه ها
باز درياي جهان طوفاني است
دل پريشان از شب ظلماني است
با سرود قل هو الله احد
دورمان کن از بلاي جذر و مد
موجها را آشناي اصل کن
کثرت ما را به دريا وصل کن
احد دهبزرگي
حرم سبز شهود
اهل عشق آبادم
منزلت را اوجي
آسمان قدر ترا ميدانست
به من جاهل رنجور سپرد
بار سنگين امانت را دوش
اهل عشق آبادم
تو به شب پيدايي
بي جهت نيست که افسونگر دل
- گل محبوبه ي باغ-
با نسيمي هر شب
پرده برميگيرد از رخش زيباتر
جلوه گر ميسازد خرمني از اختر
بر سر و صورت آن اخترکان
نور عشق تو نمايان گشته است
نفسش عطر ترا ميپاشد
- در رگ خواب تنم
- به شبستان دلم.
اهل عشق آبادم
تو به صبحي ماني
و به فجري صادق
بيجهت نيست که آهنگ اذان
ساحر باغ سحر
ميکند بيتابم
اهل عشق آبادم
دل من بسته ي عشق
تن من خسته ي درد
هر نمازي، معراج
ليلة القدري، سرشار نياز
در نمازم،
- رخ مستور ترا ميبينم
و رکوعم،
طپش ساده ي تسبيح تو است
و قنوتم شايد،
مخمل سرمه اي اعجازست
فقر تنپوش من است
سر به سجاده ي تو ميسايم
چشم را باز کنيم
حرم سبز شهود است: نماز
قدمي برداريم
نفسي تازه کنيم
تا ابد رمز ورود است: سلام[1] .
تا ابد اذن دخول است: سلام
افروز عسگري
فارس- شيراز
عضو انجمن ادبي شاعران انقلاب اسلامي
[1] السلام علي عبادالله الصالحين.
کوثر عشق
نمازت کوثر عشق خدائي است
ترنم هاي گرم آشنايي است
رها شو از تن خاکي به محراب
اگر ذرات جانت کبريايي است
تجليگاه ميقات حضور است
کمال بندگي و پارسايي است
نمازت بال و پر تا عرش بخشد
و نوري ميفشاند که خدائي است
صفاي سينه هاي مؤمنين است
نمازي کز خلوص و بي ريائي است
رها شو از حصار تن که محراب
نخستين منزل از خود رهائي است
سروده ي زهرا شعبانپور
دبير دبيرستانهاي تنکابن
وضو
عشق است که ميخواند
هر شامگه از مسجد
عشق است که ميگردد
در بانگ اذان جاري
عشق است که ميگويد
برخيز و فروزان شو
اي قطره بيا با ما
دريا شو و جوشان شو
ميخيزم و ميافتم
اي واي وضويم نيست
جز گرد گنه بر رخ
هيچ آب به رويم نيست
اي عشق مرا خواندي؟
اين هستي ابتر را؟
اي عشق مرا خواندي؟
اين مايه ي هر شر را؟
اي عشق چه ميخواهي
از اين سر سودايي
اي عشق چه ميجويي؟
در اين شب يلدايي؟
خواهم که صلايت را
لبيک بگويم، واي،
جز گَرد گنه بر رخ
هيچ آب به رويم نيست
عشق است که ميآيد
هر صبحدم از خاور
عشق است که ميکوبد
انگشت صفا بر در
عشق است که ميگويد
اي خفته به هر بستر
آبي و سبويي ساز
برخيز و وضويي ساز
هنگام نماز آمد
هنگام نياز آمد
ميخيزم و ميافتم
اي عشق ترا گفتم
آبي که گنه با آن
از چهره بشويم نيست
ديدار ترا اي عشق
هيچ آينه رويم نيست
اي واي وضويم نيست
اي واي وضويم نيست
از لطف بکن جاري
در جوي من آب اي عشق
شايد که شود آباد
اين کنج خراب اي عشق
ياهو- نادر
طبيب دل
اي نماز اي پرتو ايمان ما
اي فروغت نور جسم و جان ما
اي نماز اي شام دل روشن زتو
اي خزان زندگي گلشن زتو
اي که در وادي غمها مأمني
اي که تو اميد فرداي مني
هر کسي دور از تو شد دور از خداست
هر که سر پيچد زتو از حق جداست
قبله گاه راز از قرآن توئي
بر دل بيمار ما درمان توئي
اي طبيب اين دل بيمار ما
اي دواي نخوت پندار ما
ديده ي دلها تو را معطوف شد
از تو منکرها همه معروف شد
اي زتو روشن ضمير عارفان
وصف تو هرگز نگنجد در بيان
اي که منظور از مسلماني توئي
چشمه ي فياض رحماني توئي
قصد صحبت تا کنم با بي نياز
خويش را حاضر کنم بهر نماز
چونکه خواهم با خدا نجوا کنم
با کليدت قفل دل را وا کنم
صحبتي با دوست بنمايم دمي
تا نهد بر زخم جانم مرهمي
پاره بنمودي زپايم بندها
داده اي با حق مرا پيوندها
اي نماز اي بهترين اعمال ما
اي محول بر همه احوال ما
ما بخاک افتاده و برپا توئي
ما همه لب تشنه و دريا توئي
در صف حشرم بتو اميدهاست
وز خداوند جهان تأييدهاست
فسا- فيروزي «نادر»
مفتاح خلد برين
معراج بلند مؤمنين است نماز
سرمايه روز واپسين است نماز
توحيد بود اساس سرلوحه ي دين
سر سلسله ي فروع دين است نماز
بشنو سخني زقول قرآن حکيم
فرمان خداي عالمين است نماز
آن حبل خدا در آيه واعتصموا
ميدان به يقين حبل متين است نماز
داني چه بود فلسفه ي ذکر نماز
آرامش قلب مؤمنين است نماز
پيوسته مدد بجوي از صبر و صلوة
اندر همه جا تو را معين است نماز
فرمود پيمبر سخني چون زر ناب
از بهر شما ستون دين است نماز
شيطان همه را به سوي خود ميخواند
کوبنده ي شيطان لعين است نماز
خواهي تو اگر وسيله ي راه نجات
اسباب نجات مسلمين است نماز
هر کس که بود عاشق حق ميداند
در صبح و مساء چه دلنشين است نماز
اي آنکه به سينه ميزني بهر حسين (ع)
مقصود قيام شاه دين است نماز
فرداي قيامت که بود روز حساب
بي شک که سؤال اولين است نماز
گر ميطلبي کليد جنات نعيم
مفتاح در خلد برين است نماز
هر دم تو بکن ذکر خدا، «مطبوعي»
چون ورد زبان ذاکرين است نماز
فسا- مرداد ماه 1372
مطبوعي
به معراج رو با دو بال نماز
چه خوش وصف حاليست حال نماز
جواب دلت را سئوالِ نماز
کمالات انسان نيابد کمال
مگر در مقام کمال نماز
زادني به اعلي به حکم خدا
به معراج رو با دو بال نماز
به روز جزا مفتخر آنکسي است
که شد ورد جانش مقال نماز
خداوند منان به جنت سر است
پذيراي تو در قبال نماز
خيالات واهي به دل تيرگي است
دلي تازه کن با خيال نماز
به حق تکيه کن ره نيابد زوال
به سرمايه ي لايزال نماز
امان از جدائي دل از خدا
به قطع دعا، انفصال نماز
نماز اتصال تو با رب توست
مده دل به کس در خلال نماز
خدايا به نور دل مؤمنين
مگير از دل ما مجال نماز
اکبر باغبان سيروس
جزيره خارک- خرداد 73
دو مکبر، دو عزيز
دو پسر بچه ي خوب
دو پسر بچه ي شاد
دو پسر بچه ي ناز
دو پسر بچه ي مؤمن،
دو پسر بچه ي شاداب و زرنگ،
هر دو از نسل حسين
نسلي از بيداران
بچه اما بالغ
بالغ از عقل و کمال،
اين نکو آئينان
نامهاشان نيکو
«مرتضايش» به کلاس اول
«مجتبايش» به کلاس سوم
نمره هاشان همه بيست،
در سنين آغاز،
در سنيني که من و تو شايد،
بجز از شيطنت و شادي و شور،
نه به عهدي پابند
نه به مساجد دلبند،
اين دو معصوم
دو سيد
دو «حسيني»
دو مؤدب،
دو مکبر،
دو عزيز،
دست در دست پدر
- پدري وارسته-
هر شباهنگام در وقت نماز،
با صفاي دلشان
با صدائي گيرا
با خلوصي شايا
چهره اي روح افزا،
هر يکي در يک شب
روح بخش دل عشاق خدا
-اهل نماز-
آفرين باد بر اين فرزندان
آفرين باد به نسل قرآن
حق نگهدار شما اي خوبان.
اکبر باغبان سيروس
رمضان 1414
جزيره خارک
کليد رستگاري
تقديم به روح مقدس حضرت امام خميني (ره)
در سالگرد ارتحال آن حضرت
دل اي دل فرصت راز و نياز است
در هفت آسمان روي تو باز است
دل وامانده بر پيش حکيمي
که رحمان و رحيم و چاره ساز است
گذر کن از حريم آسمانها
ببين خيل ملک در پيشواز است
خوشا آندل که با نيروي ايمان
به اوج آسمانها شاهباز است
به سوز و ساز، دل را صيقلي ده
صفاي دل، همه سوز و گداز است
تو با طاعت نياز خود برآور
که حق از طاعت تو بي نياز است
به يمن نور دل مؤمن به محشر
به پيشاپيش صف ها پيشتاز است
به گوش دل شنو بانگ اذان را
که گلبانگي هماره دلنواز است
کليد رستگاري در دو عالم
نماز است و نماز است و نماز است
الهي «باغباني» شرمسارم
دو دست خالي ام سويت دراز است
اکبر باغبان سيروس
خرداد 73
ترانه ي صبح
دوست دارم که در کرانه ي صبح
خانه اي باشدم چو خانه ي صبح
سر دهم در حريم روحاني
با نسيم سحر ترانه ي صبح
بي دلان ناشکيب و بيصبرند
بيقرارند با بهانه ي صبح
موي آشفته را سحرگاهان
شانه کن با سرود شانه ي صبح
روز و شب را اگر زمان سنجي
ميپسندي از آن زمانه ي صبح
بهبه از مرغکان نغمه سرا
بهبه از شور عاشقانه ي صبح
راه گم کرده را نشانه دهيد
از سرکوي خوش نشانه ي صبح
مستم از نغمه هاي داوودي
از دم بربط و چغانه ي صبح
«باغبان» گر صفاي دل جوئي
خوشه چين از گل و جوانه ي صبح
اکبر باغبان سيروس
غزل نماز
شب است و خسته و تنها، نماز ميخوانم
به استغاثه ي فردا نماز ميخوانم
ميان دشت نيايش چو رود ميپيچم
و رو به آبي دريا نماز ميخوانم
پر از ترنم پرواز و راز ميگردد
نگاه پنجره ها، تا نماز ميخوانم
به باغ پرپر دل، هر غروب آدينه
به قصد قربت گل ها نماز ميخوانم
قرين سبحه و قرآن و اشک و آيينه
به رنگ غربت زهرا، نماز ميخوانم
رسيده فصل عطشباري و غريبانه
سر جنازه ي صحرا نماز ميخوانم
بيا امام! (عج) که ديري است در هزاره ي درد
کنار خويش- فرادي نماز ميخوانم
بگو طراوت غم بر دلم فرو بارد!
دلم گرفته خدايا! نماز ميخوانم
حريم خلوتم امشب ستاره باران است
شکسته- در شب اسري نماز ميخوانم
قم
محمدتقي اکبري
معراج دل
کم کمک صبح است و چشمان نيمه باز
چشمه جوشانست و هنگام نماز
ميوزند نوزاد مشرق ونگ ونگ
ميکند بر خواب نوشين عرصه تنگ
بر تو ميخواند خروس از زير لب
ميپراند خواب دوش از چشم شب
ميرسد بانگ اذان از راه دور
ميزند گل بوسه بر اندام نور
سهره ميخواند سرود باغ باغ
ژاله ميشويد غبار از روي راغ
خنده ميلغزد به لبهاي تمشک
غنچه ميرقصد به زير بيدمشک
کي دگر هنگامه ي خوابيدن است
سايه در آئينه ي خود ديدن است
بايد از اين خانه سوي خم شدن
در دل سجاده در او گم شدن
گم شدن آنسان که ماند از تو پوست
پر شوي از ياد و نام عشق دوست
گم شوي کز خود نپرسي چيستي
بگذري وز خود نپرسي کيستي
لذت با او شدن همزيستي است
ورنه باقي زندگي در نيستي است
بايد از انوار ايمان هاله چيد
جانماز آورده و از آن لاله چيد
لاله ها را دسته دسته بسته کرد
بسته ها را روي هم گلدسته کرد
پس گل و گلدسته را آواز داد
بر فرازش رفت و دل پرواز داد
وان نه پروازي که پربازي شوي
بلکه پربازي که خود رازي شوي
بگذري زينجا که جاي مرده هاست
پرکشي آنجا که اوجش تا خداست
خود زني نقشي که نامش همدم است
بشکني وين بت که نامش آدم است
آري آري ميتوان اينگونه بود
ميتوان عطرآفرين چون پونه بود
ميتوان آلوده رخت کهنه سوخت
ميتوان از مخمل گل جامه دوخت
ميتوان باغ پرستو آب داد
ميتوان بر چشم آهو خواب داد
ميتوان دستان ماهي را فشرد
همرهش پس کوچه ي دريا شمرد
ميتوان بر تارک مه لانه کرد
تا سحر گيسوي شب را شانه کرد
ميتوان در کام پوپک شعر کاشت
شعر سرشار خوش پر مهر کاشت
شعر گويائي که جان پويا کند
آسمان را زير پر جويا کند
شعر دلهائي که صدها طير داشت
شعر آنجايي که قرآن سير داشت
الصلوة عمود الدينِ
چنانچه صبح و مسا شد خشوع بايد کرد
براي خالق يکتا رکوع بايد کرد
قدي که خم شود از بهر حق دلش يکجاست
گه حضور خضوع و خشوع بايد کرد
غروب عمر تو گردد به مغرب دنيا
ولي زمشرق عقبي طلوع بايد کرد
بساز، توشه آن ره که رهروان گفتند
علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد
زروضه ملکوت آمدي به عالم خاک
باصل خويش بدانجا رجوع بايد کرد
نکرده ايم قوانين دين حق اجراء
به کار شرح زاول شروع بايد کرد
فريضه ايست به تنها نماز اي عباس
عمل به حکم اصول و فروع بايد کرد
سعيد عباس زاده
اولين پرسش
داده ما را پند آن پير خبير
تا تواني پند پيران گوش گير
پند او از عقل آدم دور نيست
فهم آنهم بر کسي مستور نيست
گَر به پند پير دانا تن دهي
از بليات دو عالم وارهي
گفت چون وقت نماز آيد پديد
جز کلام حق نميبايد شنيد
کارها بگذار و در اين کار شو
غرق يار و غافل از اغيار شو
الصلوة معراج مؤمن گفته اند
عارفان در باره اش در سفته اند
کيست کافر؟ آنکه آيات مبين
ميکند پنهان چو ابليس لعين
از اقيمو خفته دل بيدار شو
خواب را بگذار و سوي يار شو
وصل يار اندر نماز حاصل شود
تارکش کي وصل را قابل شود
هر نفس را يکقدم رفتن بدان
سوي قبر و قبر را آسان مخوان
هر که دارد توشه اي در اين سفر
خود رهايي يابد از خوف و خطر
در دل قبر اي غريب و حبس گور
در کنار تو نماز آيد چو نور
اولين پرسش نمازست اي بشر
گر نداني ميبرندت تا سقر
گر بداني حالتي ديگر شود
تشنه جانت سير از کوثر شود
آخرين پرسش سؤال از رهبرست
کو ولي و جانشين داورست
چونکه از اين آزمون بيرون شوي
لاتخف گويان زپل آسان روي
از خدا آيد بسويت اين ندا
اي که مشتاقم به ديدارت بيا
جاي گير اندر دل رضوان ما
ميهمان دائمي بر خوان ما
مربي پرورشي مسجد سليمان
منوچهر فرزاني
نماز
يک صدا
يک صداي آشنا
ميرسد به گوش
يک ندا
بانگ آشناي کيست؟
پر زنغمه و سرود بندگيست
دستها، دستهاي پر نياز
شد به سوي آسمان دراز
قلب ها، قلبهاي پراميد
چون کبوتري زسينه پر کشيد
غنچه هاي پاک راز
روي لب شکفت موقع نماز
نصرت فتاح- بعثت
سجاده مادر
بوي عطر گل ياس
پاکي بود گل سرخ
يا شقايق با ناز
با بهار نارنج
روي سجاده ي مادر
به زري دوخته بودند انگار
وقتي از کوه مناره
صدا مي پيچيد
و اذان مي روئيد
بوي سجاده ي مادر
زمستان مي کشت
حاجي آقا
وقتي از مسجد مهدي اذان سر ميداد
و صدايش به سر او مي پيچيد
زير لب مي گفتم: حاجي آقا دلم را، به مهماني «او» مي خواند
مادرم مي خنديد، هر چه گل بود به سجاده ي دل برمي داشت
چادر گليش را به وضوي عشق بر سر مي ناد
و گل از گلشتن سجاده ي خود برمي داشت
تا به مهماني الله رود
و نمازش و نمازش همه اشک
همه زاري
بهر فرداي قيامت مي بود
چادرش رنگ سحر داشت
هر چه بود
چادري دوخته بود
به سفيدي پر و بال
کبوترهاي گرد حرم
و بهار از در سجاده ي مادر
کلبه ي کوچک ما را نوازش مي کرد
مرجان پيران- دوم ادبيات
سجاده مادر
بوي عطر گل ياس
پاکي بود گل سرخ
يا شقايق با ناز
با بهار نارنج
روي سجاده ي مادر
به زري دوخته بودند انگار
وقتي از کوه مناره
صدا مي پيچيد
و اذان مي روئيد
بوي سجاده ي مادر
زمستان مي کشت
حاجي آقا
وقتي از مسجد مهدي اذان سر ميداد
و صدايش به سر او مي پيچيد
زير لب مي گفتم: حاجي آقا دلم را، به مهماني «او» مي خواند
مادرم مي خنديد، هر چه گل بود به سجاده ي دل برمي داشت
چادر گليش را به وضوي عشق بر سر مي ناد
و گل از گلشتن سجاده ي خود برمي داشت
تا به مهماني الله رود
و نمازش و نمازش همه اشک
همه زاري
بهر فرداي قيامت مي بود
چادرش رنگ سحر داشت
هر چه بود
چادري دوخته بود
به سفيدي پر و بال
کبوترهاي گرد حرم
و بهار از در سجاده ي مادر
کلبه ي کوچک ما را نوازش مي کرد
مرجان پيران- دوم ادبيات
تا در صدا نياورد آهنگ الرحيل
دستي بسوي خالق هستي دراز کن
خود را رهان زقلزم مواج زندگي
بي واسطه به درگه يزدان تو راز کن
از «اهدنا الصراط» که راهي است مستقيم
راهي به قرب حضرت باري تو باز کن
ياد خدا زدل ببرد زنگ تيره گي
عاشق بذات حق شو و ترک مجاز کن
با ياد دوست قلب سيه کن چو آينه
غير از خدا زهر چه که هست احتراز کن
چندين حديث آمده از فخر کائنات
بشنو حديث قدسي و سوز و گداز کن
انسان بود خليفه خلاق سرمدي
حيفي تو در نشيب، سفر در فراز کن
شيطان اگر که بر سر ره دام گسترد
غافل مباش جان پدر ديده باز کن
لعنت کنند خلق دو عالم به بي نماز
خواهي تو بشنو از من و خواهي که ناز کن
نوذر شيرافکن 1370
گل تسبيح خدا
دل من پنجره اي است
گاه گاهي دم اين پنجره ي رنگارنگ
مينشينم و به آن سوي افق مينگرم
اندکي دورتر از گستره ي تيره ي خاک
آسماني پيداست
آسماني روشن
آسماني که ستونهاي بلندي دارد
جنس آنها همه از عاطفه است
زير آن گنبد با رفعت سبز
ده خوش منظره اي است
مردمانش همه مانند همند
رنگشان رنگ خداست
صبح با همهمه برميخيزند
نور بر چهره ي هم ميريزند
مردم اين ده خوب
همه گل ميکارند
گل پاکي و صفا
گل تسبيح خدا
نهري از زمزم ذکر
در دهستان جاري است
جوي احساس به هر مزرعه راهي دارد
آب خود مزرعه را ميجويد
از دل سنگ چمن ميرويد
مردم اين ده خوب
مسجدي ساخته اند
روي آن گنبدي از معرفت افراشته اند
دسته هاي گل آزادي و نور
جاي گلدسته در آن کاشته اند
وقتي از مزرعه برميگردند
همه با نغمه ي قد قامت عشق
زير آن گنبد پر هيمنه صف ميبندند
مردم اين ده خوب
از محبت همگي سرشارند
چشم اميد به آزادي فردا دارند
دستشان وقت قنوت
عرش را ميکاود
قلبشان گاه سجود
دوست را مييابد
دل من پنجره ائي است
گاه گاهي دم اين پنجره ي رنگارنگ
مينشينم و به آن سوي افق مينگرم
مردم دهکده را ميبينم
با خودم ميگويم
ميتوانستم کاش
جانب مردم آزاده ي آن ده بروم
بابلسر 19 / 6 / 72
سيد احمد زرهاني
باب وصل عارفان
اي نماز اي قرةالعين رسول
اي نماز اي از تو هر رد و قبول
روحبخش و دل نوازي اي نماز
رمز فتح باب رازي اي نماز
موجب وصلي و (قربان تقي)
از تو روشن گشته جان متقي
از تو شد بر بنده نازل لطف رب
يا عمود الدين يا رکن الادب
عاشقان از تو به وصل حق رسند
از تعين رسته در مطلق رسند
کلميني يا حميرا في الصلوة
گر نميفرمود فخر کائنات
مينمود از جان خود قالب تهي
چون نميبودش جز از حق آگهي
پيش نور مطلقش پروانه بود
فاني اندر حق زخود بيگانه بود
بر منافق گر، گراني اي نماز
خاشعان را جان جاني اي نماز
هر عمل فرع تو اصلي اي نماز
عارفان را باب وصلي اي نماز
از تو باب رحمت حق باز شد
ظلمت از نورت زدل ممتاز شد
موجب ذکر خداي اکبري
امر معروف و نهي از منکري
اي سرود عشق و عرفان اي نماز
پر و بال اهل ايمان اي نماز
زينت محراب شد خون علي
تا بدانند عاشقان آن ولي
تا دم آخر امام پاکباز
جان فدا بنمود در راه نماز
شرح حال آن امام مجتبي
خوان ببين کاندر نماز و در دعا
ماه رخسارش چگونه زرد بود
سينه اش پر آتش و پر درد بود
ظهر عاشورا به دشت کربلا
با سپاه خويش سلطان ولا
آن نماز روحبخش بينظير
با جماعت خواند، در باران تير
تا بداند هر که او را شيعه است
عاشقان وصل را اين پيشه است
خوان تو، شرح حال زين العابدين
حضرت سجاد، خيرالساجدين
بين چسان در پيش آن فرد ودود
روز و شب بد در رکوع و سجود
خوان، تو احوالات ديگر اوليا
تا ببيني بوده از عشق خدا
هر رسول و هر نبي و هر امام
در رکوع و در سجود و در قيام
بينمازان را به وصلش راه نيست
کس چو آنها را نده از درگاه نيست
هر که نبود در دل او عشق هو
گشت توفيق عبادت سلب از او
هر که را نبود به دل عشق حبيب
از مناجاتش نمايد بي نصيب
هر که را شامل شود توفيق دوست
زير هر يا رب او لبيک اوست
زانکه بيزار است حي ذوالمنن
گردد او با جز حبيبان هم سخن
گر که خواهي وصل حق عزوجل
عاشقا حي علي خير العمل
حجتالاسلام حاج شيخ حسينعلي ملک نسب اردکاني
سپيدان
کمال عشق
مردانه حصار تن شکستن
از دام هواي نفس رستن
با حضرت دوست خو گرفتن
پيوند به مهر يار بستن
پروانه به بال توبه کردن
وز هر چه جز اوست دل گسستن
با شوق و شعف زعشق گفتن
تن در طلب وصال خستن
با غمزه ي او زخويش گفتن
خاک در او به چشم شستن
گفتن زصفاي دل به معشوق
کام دل از آن نگار جستن
اين است کمال عشق صلصال
دل زنده به سجده اش نشستن
مانداني صلصال
بحر شهود
برجستگي مقام انسان
در بحر شهود ميتواند ديد
عکسي زبلندي مقامش
در قاب سجود ميتوان ديد
ترسيم خطوط عشق داني؟
با يار سخن به ناز گفتن
معناي علوم يک کلام است
در مدرسه از نماز گفتن
بلبل به مناره هاي گلبن
قد قامت اهتزاز سر داد
شيريني لحن عشق سوزاند
از شوق و شعف وجود فرهاد
ترتيب فصول سال بودن
در صحبت دل همه بهار است
در صبحدم نگه به رويش
خاراي وجود خود نگار است
اين پنجره تا به باغ باز است
تا سينه مغني نماز است
تا رود توجهش به درياست
بر درگه او مرا نياز است
يا رب به سرود نيمه ي شب
اين جام زسوز کن لبالب
تا محو عطش به قل هو الله
اين دفتر دل شود مرتب
قاسم درويش- روستاي دوراهک
سجاده ي گلفام
گر پرآشوب شود سينه ي درياي خطر
با تو اين دل شود آماده ي احرام نماز
گرمي دست تو جاري شده در ريشه ي من
تا به فرياد دل خسته رسد نام نماز
ميرود دم به دم آواز تو تا اوج سما
سر دهي تا که به سجاده ي گلفام نماز
بشکفد رايحه ي عشق به هنگام اذان
گر بيابد دل من لحظه ي الهام نماز
ميشوم بسته به زنجير تو با نور سحر
اي خوشا سير تماشاي تو در جام نماز
در مسير ره خورشيد چو ذرات هوا
ميشوم همسفر عشق به هر گام نماز
در ببنديد به روي دل ديوانه ي مست
که گشود است در عشق به هنگام نماز
دفتر شعر دلم پر شده از سوز دعا
گرچه تا حد جنون ميبردم نام نماز
غلامرضا کرمي- گناوه
مقصد و مقصود
سبب عزت موجود نماز است نماز
زينت درگه معبود نماز است نماز
بي نماز از نظر لطف خدا محروم است
شرع را مقصد و مقصود نماز است نماز
کورکورانه مکن در ره دين زهد و ورع
بود طاعت همه از بود نماز است نماز
روز و شب گر به حسين بن علي گريه کني
شرط اول که دهد سود نماز است نماز
پيش سلطان همه کس تحفه ي لايق ببرد
تحفه بر حضرت معبود نماز است نماز
به پيمبر چو خدا امر به معراج نمود
گفت معراج تو مقصود نماز است نماز
به نمازت بنمود عذر چو جانت بتن است
آنچه حق از همه بستود نماز است نماز
پاي ميزان عمل روز پرآشوب حساب
قاضي شاهد و مشهود نماز است نماز
گفتم اي عقل زطاعات بگو افضل چيست
عقل بي وقفه بفرمود نماز است نماز
کنم آگاه ترا از پي حق «ضرابي»
به بشر آنچه دهد سود نماز است نماز
حصن حصين
نماز است روئين دژ اهل دين
بيا اي برادر بحصن حصين
چو شيطان نيابد در اين قلعه راه
شوي ايمن از او در اين پايگاه
بسا کس که برپاي دارد نماز
کند ذکر و تسبيح خود را دراز
ولي بهره اش زين قعود و قيام
نباشد بجز خستگي تمام
چو خواهي که برپاي داري نماز
بدرگاه بخشنده بي نياز
تو را بايد آن سان زبان و بيان
که باشد سزاوار اخلاق جان
چو در دل بود راز اهل يقين برآري
زجان بانگ ايمان و دين
همان به که با جذبه عشق و راي
تو آري نماز اي برادر بجاي
بود گر کس آگه زلطف خدا
بد آنگه که سازد نمازي ادا
نخواهد سر از سجده دارد بلند
بدين پايه باشد نماز ارجمند
حسن کريمي سليمي- از ساري
نماز جماعت
نماز اندر جماعت رأس دين است
منادي حضرت روح الامين است
به تار عروة الوثقي بزن چنگ
که اين سررشته ي حبل المتين است
نماز اول وقت و جماعت
زآثار و صفات مؤمنين است
اگر افتد قبول حضرت حق
قبول افتادن سعيت يقين است
نماز جمعه و جمع جماعات
برائت از تمام مشرکين است
صفت بنيان مرصوص است اينجا
نماي قدرت حق اليقين است
زسستي و تعلل برحذر باش
مکن غفلت که شيطان در کمين است
به صفهاي جماعت رو بياور
که اين واجب شفيع المذنبين است
از محمدعلي خيرآبادي- خنجري
محرم راز
امشب اي دوست به کويت به نياز آمده ام
با دلي خون شده، اي محرم راز آمده ام
رخ زيباي تو هم کعبه و هم قبله من
به طواف سر کويت زحجاز آمده ام
مست و مدهوش، من از باده وضو ساخته ام
با چنين حال خرابي به نماز آمده ام
شحنه و محتسبي نيست در اين برزن و کوي
که چنين با مي و با مطرب و ساز آمده ام
صنما قامت تو کرده قيامت برپا
بهر ديدار تو با ديده ي باز آمده ام
ديده هر سو فکنم عکس جمالت پيداست
من بيدل به تماشاگه راز آمده ام
نيستم لايق اين فيض که باشم به حضور
به کمند خم آن زلف دراز آمده ام
آتش عشق تو در سينه، «مشتاق» افتاد
زين سبب سوي تو با سوز و گداز آمده ام
«مرتضي مشتاقي»
نور نماز
بيا به خويشتن خويش باز برگرديم
نيازمند بدان بينياز برگرديم
بس است اينهمه بيگانگي بحضرت دوست
بيا دوباره بسوي نماز برگرديم
بکار ما گره افتاده از گناه بيا
به آستانه ي آن چاره ساز برگرديم
ببال بندگي از خاک تا خدا رفتن
حقيقتي است بيا از مجاز برگرديم
نماز جذبه عشق است و شوق شيدايي
خوش است اينکه بدان سوز و ساز برگرديم
چراغ عاطفه روشن شود زنور نماز
مقيم خلوت دل باش در حضور نماز
ضمير پاکدلان با نماز نوراني است
نشان عشق رخ زرد و مهر پيشاني است
چو رخ به خاک نهي مژده ي وصال دهند
عزيز مصر شود يوسفي که زنداني است
به اعتبار عبوديت آدمي شده ايم
که بندگي همه اوج کمال انساني است
مقيم خانه ي محراب شو تماشا کن
که شمع خلوت دل گرم پرتوافشاني است
به اشتياق تماشاي يار وقت نماز
هزار آينه در پيچ و تاب حيراني است
نماز واسطه ي فيض بينهايت اوست
که شکر نعمت او نيز از عنايت اوست
محمد (ص) آنکه قيامش نماز را جان داد
چراغ معرفت حق به دست انسان داد
نخست مرتبه با آيه ي نماز و جهاد
به سرنگوني بت هاي شرک فرمان داد
بلال او به نداي نماز صبح و غروب
نويد فتح و رهائي به اهل ايمان داد
رکوع کرد و به تعظيم او فلک خم شد
سجود کرد و کرامت به حق پرستان داد
زفر صولت توحيد و جوهر ايمان
به عمر خودسري و کفر و شرک پايان داد
نماز برد بدانسان بدرگه معبود
که ميکنند ملايک بدان قيام سجود
اگر نماز بود آنچه بوتراب کند
خدا عبادت ما را کجا حساب کند
علي چنان به نماز ايستد که پنداري
چو تشنهايست که رفع عطش به آب کند
ولي حضرت حق کز شرافت نامش
خدا دعاي دل خسته مستجاب کند
شگفت نيست گر آن روح حق پرستي را
به سجده ضربت شمشير کامياب کند
قسم به کعبه که جز مرتضي کسي نتوان
حيات و مرگ بدينگونه انتخاب کند
فلک نماز علي را کجا برد از ياد؟
به طاعت دو جهان آن نماز زينت داد
نماز را نسزد حد وصف و شعر و مقال
که در کلام نگنجد حديث شوق وصال
همين بس است که روز جزا مسلمان را
نخست مرحله ميباشد از نماز سئوال
نماز بود که از خون وضو گرفت و نمود
حسين کشته ي ايمان بعرصه گاه قتال
نماز بود که لب تشنه گان وادي عشق
گزاردند به درگاه قادر متعال
به آن سري که بمحراب نيزه قامت بست
چو آفتاب که در ابر خون گرفت زوال
قسم به آنکه نمازش اشاره ي خون بود
به سجده اي که پر از استعاره ي خون بود
خداي عشق به دلهاي باصفا سوگند
به لحظه هاي مناجات انبيا سوگند
به اهلبيت ولايت به عزت ايمان
که يک نفس نشدند از خدا جدا سوگند
به محرمان خرابات جلوه ي ازلي
به سرخوشان مي صافي صفا سوگند
به شاهدان شهيدي که شعر هستي را
رقم زدند بديوان نينوا سوگند
که جان ما به فروغ نماز زنده کني
به سجده گاه يقين- خاک کربلا سوگند
اميدم آنکه زاهل نماز بشمارند
به آن نماز که شايستگان بجاي آرند
جعفر رسول زاده- آشفته
ستون دين
معراج قلوب مؤمنين است نماز
فرموده نبي ستون دين است نماز
غافل مشو از نماز هر شام و سحر
داني که سلاح مسلمين است نماز؟
هر ذکر نماز آيتي از عشق است
بسم الله آن روايتي از عشق است
هر صبح که دل هواي پرواز کند
بي شک تو بدان عنايتي از عشق است
عنايتي
اذان عشق
گه عاشقي رسيده است به سوزوساز ديگر
به اذان عشق برخيز و بخوان نماز ديگر
اگر عاشقان نمردند بزخم تيغ هجران
بکش عاشقان خود را تو به تيغ ناز ديگر
که به سجدگاه خورشيد دعاي ما رساند
سر و صد هواي وصل و دل و صد نياز ديگر
به سر مدام سبزت قسم اي بلاي جانم
نگشود چشم عقلم بجز عجز راز ديگر
بشکست پشت صبرم زجفاي نااميدي
من و ترک عشقبازي تو و عشق باز ديگر
کيانوش نورمحمدي
محراب نماز
عشق آذين بسته محراب نماز
عاشقي تعبيري از خواب نماز
صبحدم ميخواند از قلب افق
شعري از آداب ديوان نماز
گوئيا تصويري از نور خداست
عشق در آيينه ي ناب نماز
روح را بال و پر معراج عشق
اشک را صد حجله در قاب نماز
ميتراود از دل سبز سحر
گوهر زيبا و ناياب نماز
هاله اي از نور بر سجاده ام
عشق آذين بسته محراب نماز
نگار جمشيدنژاد
قرب حق
اگر خواهي به قرب حق رسيدن
اگر خواهي زدنيا دل بريدن
اگر خواهي که در روز قيامت
نواي ارجعي از حق شنيدن
اگر خواهي زدرياي حوادث
سلامت هستي خود را رهيدن
اگر خواهي که تقوا پيشه سازي
زجان بگذشته و جانان خريدن
اگر خواهي به دنيا چيره گردي
به سوي قله عقبي دويدن
برو سوي نماز ايدوست ايدوست
که آواي خوشش دارد شنيدن
ناصر طرهاني نژاد
قافله نور
سجاده چون پنجره اي است که مرا سوي عشق ميخواند
مهر قالبي است از خاک پاي دوست
نجوائي آشنائي در انتهاي باغ زندگي خيمه زده و
کاروان سخن در گوش ساحل زمزمه ميکند
قصه تبسم را در گوش مهر زمزمه مي کنم
صداي دريا و موج همچو آواز نماز ميماند
صدايي که غريبه هاي عشق را به سوي جاده زيباي دل ميبرد
گلهاي شکوفاي سجاده را پاگشا ميکند.
بهارک دبير
لحظه ي عطف
روح سبز نماز ميشکفد
گل توحيد باز ميشکفد
تا که اندر فضاي مسجد شهر
بانگ تکبير باز ميشکفد
باز بر دستهاي خالي من
غنچه هاي نياز ميشکفد
تا که خود بر لبان خسته من
نغمه اي دلنواز ميشکفد
لحظه عطف قلبها با اوست
وقتي آواي راز ميشکفد
باز با بانگ دلنشين اذان
روح سبز نماز ميشکفد
راضيه بهرامي
آشنايي با خود
دوباره بوي تو در کوچه هاي ده پيچيد
شميم گام تو در باغ غمزده پيچيد
دوباره بين همه لاله هاي صحرايي
نويد قاصد خورشيد آمده پيچيد
به گوش چلچله تکبير ميزند بر بام
صداي اوست که در گوش دهکده پيچيد
براي خلوت خود با خدا چه ميخواهيم
هنوز مانده در اينجا چراچه ميخواهيم
سپيده سکه ي خود را بنام ياران زد
نهيب لطف بهاري به قلب ياران زد
نسيم ياد خدا در ميان ده پيچيد
وزيد نرم و سپس بر اوان ايمان زد
دوباره گنبد زيباي دشت آبي شد
دوباره ياد خدا بر دل درختان زد
براي خلوت خود با خدا چه ميخواهيم
هنوز مانده در اينجا چراچه ميخواهيم
بيا به ايل بهاران بپا شدن زيباست
و با تمام خودت آشنا شدن زيباست
بيا که رخت سفر از سکوت بربنديم
که از سکوت و سياهي جدا شدن زيباست
رها شويم پرستوي باغ خود باشيم
ميان باغ صداقت رها شدن زيباست
براي خلوت خود با خدا چه ميخواهيم
هنوز مانده در اينجا چراچه ميخواهيم
شکوفه صالح
آيينه نور
رقص رويش تا بلب، تصنيف تر دارد نماز
بذر بيداري بدشت سينه ميکارد نماز
تا عروس صبحدم خود را بيارايد به نور
دم به دم از هر طرف آيينه ميبارد نماز
شستشو کن ديده را در برکه هاي روشني
تا که عکس روز را بر ديده بنگارد نماز
ميگريزد از ميان خفاش کور زندگي
چون نقاب از چهره ي خورشيد بردارد نماز
چاوش مهر است و دارد قصد رويش بلب
شب ستيزان را نويد صبح ميآرد نماز
کتايون سهراب نژاد
سرچشمه درياي حياتست نماز
مفتاح جميع مشکلاتست نماز
از تير بلا واهمه اي نيست بدل
هنگام خطر چتر نجاست نماز
خالقي
سجاده اي از گل
من نماز را در چهارچوب قفس زندگيم قاب ميگيرم
دوست دارم آسمان را مانند چادر نماز سر کنم
و در کوچه پس کوچه هاي قلبم
بدنبال اذان ميروم
دوست دارم سجاده ام را از گل بسازم
دوست دارم قبله ام را عطرآگين کنم
و با مرواريدهاي اشکم
نقشي از نماز کشم
و آنرا به ديواره قلبم آويزان کنم
فاطمه ايماني نژاد
ديوان عشق
ميچکد از ديده ام باران عشق
ديده ام در اشک خود چشمان عشق
در فراسوي ضيافتهاي دل
ميسرايم شعري از ديوان عشق
غم زاعماق دلم کوچيد و رفت
گفت باور کرده ام ايمان عشق
بر در ميخانه عشق و صفا
بسته ام با جام مي پيمان عشق
ميدهد هر لحظه بر قلبم ندا
جان من آماده فرمان عشق
در خرابات حزين زندگي
ميشتابد به سوي دل سامان عشق
کاش ميشد بشنود محبوب من
رازهاي «هاني» پژمان عشق
کتايون سهراب نژاد
دل و دلدار
نماز صعود بنده عاصي است به والا مکان عشق
نماز رازي است نهاني
نماز نجوايي است نرم و لطيف بين دل و دلدار
نماز پرواز بنده خاکي است به ديار ملکوتي
نماز گداخته شدن درونهاي سرد است و قرار خسته دلان
نماز شعر بلند آشنايي و تفسير آيات عشق است
نماز ترنم باران است بر گونه غبارآلود
و خوش آهنگي است که در گوش جان مينشيند
فروزان عطايي
چشمه ي فياض
اي نماز اي پرتو ايمان ما
اي فروغت نور جسم و جان ما
اي نماز اي شام دل روشن زتو
اي خزان زندگي گلشن زتو
اي که در وادي غمها مأمني
اي که تو اميد فرداي مني
هر کسي دور از تو شد دور از خداست
هر که سرپيچد زتو از حق جداست
قبله گاه راز از قرآن توئي
بر دل بيمار ما درمان توئي
اي طبيب اين دل بيمار ما
اي دواي نخوت پندار ما
ديده ي دلها تو را معطوف شد
از تو منکرها همه معروف شد
اي زتو روشن ضمير عارفان
وصف تو هرگز نگنجد در بيان
اي که منظور از مسلماني توئي
چشمه ي فياض رحماني توئي
قصد صحبت تا کنم با بي نياز
خويش را حاضر کنم بهر نماز
چونکه خواهم با خدا نجوا کنم
با کليدت قفل دل را واکنم
صحبتي با دوست بنمايم دمي
تا نهد بر زخم جانم مرهمي
پاره بنمودي زپايم بندها
داده اي با حق مرا پيوندها
اي نماز اي بهترين اعمال ما
اي محول بر همه احوال ما
ما بخاک افتاده و برپا توئي
ما همه لب تشنه و دريا توئي
در صف حشرم بتو اميدهاست
وز خداوند جهان تأييدهاست
فسا- فيروزي «نادر»
شراب کوثر
آمد نداي رحمت، دلهاي باصفا را
برخيز و با وضوئي پاسخ ده آشنا را
گلبانگ دين و ايمان، قد قامت الصلوة است
معراج مؤمنين دان اين در پر بها را
مابين کفر و ايمان، رمز نکو نمازست
حي علي الصلوة گو، سجده بکن خدا را
دستم به سوي خالق،هر نيمه شب درازست
يا رب اجابتي کن، حاجات اين گدا را
دارم بر آستانت دست دعا چو حافظ
«روزي تفقدي کن درويش بينوا را»
سيد خليل سجادپور
قد قامت الصلاة
آواي آشنا، قد قامت الصلاة
فرياد قرن ما، قد قامت الصلاة
معراج روح حق تا هفت آسمان
نزديکي خدا، قد قامت الصلاة
چشمي که گريه را احساس ميکند
تا موقع دعا، قد قامت الصلاة
آغاز بندگي در بارگاه حق
شاهي به ادعا، قد قامت الصلاة
دستي که نيمه شب فرياد ميشود
فرياد ربنا، قد قامت الصلاة
ابري که نور ازو آهسته ميچکد
يک جلوه ام خدا، قد قامت الصلاة
صدها فرشته خود در حالت رکوع
فريادشان بلي، قد قامت الصلاة
آرامش وجود در خاک و در سجود
ميبخشدت جلا، قد قامت الصلاة
داني نماز چيست؟ با عشق روبرو
جنجال بي صدا، قد قامت الصلاة
داني خدا کجاست؟ در لحظه نماز
صفهاي لا به لا، قد قامت الصلاة
حي علي الصلواة، حي علي الرجا
حي علي السما، قد قامت الصلاة
هادي شفيعي
زائر خدا
تا بنگري صلابت راز و نياز را
پرواز ده به جانب يزدان نماز را
رکن رکين دين خدا جز نماز نيست
هرگز مده زدست خود اين امتياز را
در زندگي نشيب و فراز است بيشمار
کن با نماز سهل نشيب و فراز را
غافل از اين فريضه عظمي دمي مباش
ياد آر روز محشر بس جانگداز را
آغاز سوره بقره بين که متقي
آن است کو اقامه بدارد نماز را
بيچارگي بود زفزون خواهي بشر
دربند با نماز نما حرص و آز را
ترک نماز خفت و خواري است وز نماز
آري به دست در دو جهان عز و ناز را
گر نيستت خبر که طريق نجات چيست
ميگويمت صريح که غير از صلات نيست
آنکو کند رضاي خداوند جست و جو
آرد به صد خلوص و صفا بر نماز رو
رو بر نماز کن که به حاجات دل رسي
کاين قبله هست کعبه اميد و آرزو
بي شک نماز مانع فحشاء و منکر است
بر خوان نماز تا شود اعمال تو نکو
خرم کسي که روي به محراب چون کند
با اشک چشم و خون دل از جان کند وضو
با حق چو در نماز کني گفت و گو زدل
جانت رهد زمهلکه بي هيچ گفت و گو
در هر نماز مرد خدا روز و شب کند
تحصيل اعتبار و شرف، نام و آبرو
باشد نماز چشمه حق خرم آن کسي
کو جسم و جان به چشمه حق داشت شست و شو
هستي بينماز بود بودني مجاز
معني زندگي حقيقي بود نماز
هر با نماز همدم شادي سرمد است
با روح جاودانه و با عيش ممتد است
توفيق کردگار و تأييد ايزدي
با اوست، زان موفق و زائر مؤيد است
هر کو بپا نماز بدارد زروي صدق
او مؤمني بود که مقامش مخلد است
دايم نصيب اوست عنايات کردگار
هر دم قرين بيحد الطاف ايزد است
از قيد درد و رنج رهيد آنکه بر نماز
پابند هست از دل و از جان مقيد است
از ما اگر خدا نپذيرد نماز را
در روز حشر جمله عبادات ما رد است
هرگز سبک مدار نماز خداي را
چون اين خبر زصادق آل محمد است
آنکس که بر نماز خدا نيست پاي بند
در حشر از شفاعت ما نيست بهره مند
دکتر حسين اميني
نيايش
رو کن اي روشن روان سوي نماز
با دلي روشن زدنيا بي نياز
خانه ي دل با نمازت صاف کن
شيشه دل را به آن شفاف کن
نور حق را در وجود خود ببين
ذات يکتا ميشود بر تو مبين
علم عالم را بيابي در نماز
در ميان اهل ذکري سرفراز
با نيايش جسم و جانت سالم است
فکر تو بر کل عالم عالم است
هر که جويد عشق را اندر نماز
اوست در دنيا و عقبي سرفراز
باز ميدارد نمازت از فساد
ميکني با نفس شيطاني جهاد
عليرضا کوهستانيان
وقت نماز
ساعت پنج است، غروب آمده
وقت نماز است چه خوب آمده
باد به يکباره اذان را سرود
بوي گل آورد زهر جا که بود
بغض به دامان گلويم نشست
با تپشي پنجره ام را شکست
آه دلم وقت خدا گفتن است
سجده ي من بعد دعا گفتن است
حنجره ام در طلبش ميشکست
بعد نگاهم به وضو مينشست
آه خدا سفره ما خالي است
خواهر من کارگر قالي است
روز و شبم عشق و نماز و سجود
کاش خدا باز دري ميگشود
وقت وضو بود که باران گرفت
اين دل خشکيده ي من جان گرفت
محسن شهرکي
قصيده ي نماز
نيمه شب با هواي طوفاني
غرش رعدهاي طولاني
باد و باران و ابر ميگشتند
در هوايي به صد پريشاني
گردبادي عظيم ميجوشيد
از دل دشتهاي ظلماني
ماه پر آه مانده بود آن شب
در دو صد لايه ابر زنداني
آسمان، خشمگين و قهرآگين
ساختار فلک به ويراني
ناگهان بر فضا سکون افتاد
از ندايي لطيف و نوراني
ابرها پاره پاره ميگشتند
ابرهاي سياه و شيطاني
ماه کم کم به روي شب تابيد
گشت پرتوفشان و نوراني
مانده بودم ازين تحول سخت
در سکوت و هراس و حيراني
ناگهان عقل با کنايه بگفت
علت اين همه پريشاني
که ترا مايه ي تسلي روح
هست کار نماز عرفاني
آن ندايي که در دلت پيچيد
نيست جز آن اذان روحاني
وقت آنست کز براي صلوة
قامتت را به سجده بنشاني،
عاجز بارگاه حق گردي
سر به غير خدا نگرداني،
از صفاي درون بخواهي تو
آشنايي خاک و پيشاني،
نيمه شب با خدا که ميماني
زير و رو کن زمين به فرماني
دشمنت نفس و دوستت ايمان
واي اگر از نماز درماني
جنگ با دشمن هوس کردي
جان پاک از هلاک برهاني
با نمازت، اگر چه باشي کم
در حضور خدا فراواني
از سحاب کرامت ايزد
ميچکد بر تو فيض رباني
از ملائک شوي بسي افزون
وز خلايق قرين سلماني
از فرشته شود مقامت بيش
حکم «قالو بلي» چو برخواني
از رکوعت عروج ميخيزد
همچو بيت الغزل به ديواني
گر که اينها ميسرت گردد
قابل اعتبار انساني
هادي شفيعي
هستي تو...
اول به نام خالق يکتا و مهربان
کز حمد و از ستايش تو باز شد زبان
بخشنده اي و مالک روز جزا توئي
ذات تو را به سجده پرستش کند جهان
من ياري از تو ميطلبم کن هدايتم
بر راه راست، راه امامان و مؤمنان
نه راه آن گروه که مغضوب درگه اند
در وادي ضلالت و در ورطه ي زيان
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين
الرحمن الرحيم مالک يوم الدين
اياک نعبد
و اياک نستعين
اهدنا الصراط المستقيم
صراط الذين انعمت عليهم
غير المغضوب عليهم و لاالضالين
اي خالق يگانه به ذاتت شريک نيست
هستي تو بي نياز و تو دادي به جسم جان
نه زاده اي زمادر و نه زاده از تو کس
از شأن و از مقام تو قاصر بود بيان
قل هو الله احد
الله الصمد
لم يلد و لم يولد
و لم يکن له کفوا احد
همتاي و بي مثال تو هرگز کسي نديد
مهرت نهفته در دل و از ديده اي نهان
محسن شهرکي
نماز
با ذکر نماز گونه ها را تر کن
با نيت پاک سجده بر داور کن
چون يار شود خدا ترا در همه کار
نک فلسفه نماز را باور کن
با ذکر نماز گل به طوفان زده ايم
مهري بدر خانه ي شيطان زده ايم
ما قوتي از نام خدا يافته ايم
مشتي به دهان ياوه گويان زده ايم
خالقي
ياسهاي سپيد
بهار با قلم موي سبز بر پيکر سجاده ام نقاشي شده
و در چهار گوش سجاده ام دامنش را پهن کرده
ياسهاي سپيد بر گرد مهرم حلقه زده اند
و با نواي اذان ميرقصند
بارها پيشانيم لبان مهر را بوسه زده است
و دامان بهار را با غزلهاي نمناک خويش تر ميکنم
شبنم هاي شيشه اي شعرم در آغوش برگها رها شده اند
آري بارها پيشانيم لبان مهر را بوسه زده است
شيوا همراز