■ بررسي عوامل و موانع گرايش دانشجويان به نماز 2
«السلام عليک حين تصلي و تقنت، السلام عليک حين ترکع و تسجد، السلام
عليک حين تهلل و تکبر
... سلام بر تو آنگاه که به نماز ايستاده، قنوت مي خواني، سلام بر تو آنگاه که به رکوع و سجود مي روي، سلام بر تو آنگاه که تهليل «لا اله الا الله» و تکبير «الله اکبر» مي گويي.
هيچ وسيله اي مستحکم تر و دائمي تر از نماز، براي ارتباط ميان انسان و خدا نيست. مبتدي ترين انسان ها، رابطه ي خود را به وسيله ي نماز آغاز مي کنند. برجسته ترين اولياي خدا نيز بهشت خلوت انس خود را با محبوب در نماز مي جويند. (مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه اي)
مقدمه:
از لحظه اي که تصميم به نگارش اين مقاله گرفتم سؤالي که همواره ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود، اين بود که به راستي چه عواملي باعث شده است که اعتقادات مردم اين قدر سست گردد، و دين و دين پروري در حضور قشر خاصي از مردم به نوعي ضد ارزش تبديل شود؟ آيا با بالارفتن سطح علمي فرد ديگر نيازي به دين و مذهب نيست؟
پيدا کردن پاسخ اين سؤالات در ذهنم هر لحظه محور فکري مرا تغيير مي داد، احساس مي کنم
واقعيت اين موضوع يک پاسخ خيلي ساده باشد و آن هم اين که مردم ما به مذهب به عنوان يک سمبل غم و اندوه مي نگرند و مفسران و مبلغان ما خيلي کم سعي کرده اند اين ذهنيت افراد را از بين ببرند، استفاده از روش پند و نصيحت پدرانه در زمان ما ديگر پاسخگوي سؤالات جوان و نوجوان ايراني که در عصر بمباران اطلاعات زندگي مي کند و بيگانگان سعي دارند هويتش را از او بگيرند، پاسخگو نخواهد بود؛ پس بايد در جستجوي راهي بهتر بود.
من در اين مقاله سعي کرده ام ابتدا تحليل مختصري در مورد ذکر، بهترين نوع ذکر (نماز)، سپس به عوامل و موانع موجود در مقابل جوان امروز که او را از گرايش به دين و نماز باز مي دارد بپردازم.
عوامل و موانع گرايش دانشجويان به نماز، عنوان کامل مقاله مي باشد، بدين منظور قشر دانشجو را در نظر گرفته ام، که کشور ما کشوري جوان مي باشد و به علت نوع آموزش موجود در کشور ديدگاه و نظريات دانشجويان با قشرهاي ديگر جامعه فرق دارد و ديگر اينکه اين گروه به عنوان گروه متخصص در آينده مشغول به کار مي شوند و آيا اين خصوصيات گريز از دين براي فرهنگ، اقتصاد، سياست جامعه مخرب نمي باشد؟ با اين ديدگاه حساسيت بر روي آراء اين قشر بيشتر خواهد شد.
سرآغاز
سؤالي که امروزه اذهان بسياري از مردم رابه خود مشغول ساخته است و بحث هاي بسياري را به خود اختصاص داده است اين است که: آيا انسان معاصر در آستانه ورود به هزاره ي سوم ميلادي، نيازي به دين ورزي و دين پژوهي ندارد؟ آيا با صعود انسان به قله هاي بلند دانش تجربي ديگر عصر ايمان ديني سپري شده است؟ آيا افق بي منتهاي پژوهش تجربي مجالي براي پرداختن به دين باقي نمي گذارد؟ و آيا در دنياي مدرن؛ دين ورزي کاري خرافي و دين پژوهي فعاليتي منسوخ و بيهوده است؟ آيا انسان با پيشرفت هايي که داشته است توانسته است در سايه اين پيشرفت هاي شگفت علمي و بهره گيري از عقل و خرد خود بهشت موعود را در زمين بر پا سازد، و ديگر به تلاش براي دريافت جواز ورود به بهشت آسماني نيازي ندارد؟
اينها و صدها سؤال ديگر ذهن جوان امروز را به خود مشغول ساخته است، به ويژه متديناني که دين را در حيات خود نقش آفرين مي يابند، به شدت محتاج آن هستند که موضع خود را در قبال اين پرسش ها پيدا کنند. جاي هيچ گونه انکاري نيست که عصر مدرن با تمام ظواهر رنگارنگ و فريبنده خود، انسان ديندار را به چالش مي خواند و بسياري از آنان که به سحر مظاهر مادي مدنيت نوين مفتون گشته اند، ديانت را جرياني رو به افول مي دانند و مشتاقانه در انتظار رؤيت غروب خورشيد دين نشسته اند.
هر چه هست از قامت ناساز کج اندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست
متأسفانه، در جوامع مسلمان کم نيستند افرادي که زندگي در غرب را به عنوان مطلوب ترين نوع زندگي بشري که بدون دغدغه هاي مذهبي به سير تکامل و پيشرفت خود ادامه مي دهند معرفي مي کنند، بر اثر همين سوء تعبيرها است که مبلغان غربي به طور همگاني و وسيع بر عليه دين و مذهب پرداخته اند، آيا واقعا مقايسه بين اسلام و مسيحيت کاري درست و شايسته است، به نظر من همين قياس ها است که نقش اسلام را در ذهن جوان امروز که در دانشگاه با پيشرفت هاي غرب بيشتر درگير است، کم رنگ ساخته است.
انسان و حيوان
آدمي در ساحت جسماني خويش، شباهت هاي فراواني با حيوان دارد، اما ساحت روحاني او تفاوت هاي عميقي را در حوزه بينش ها و نگرش ها دامن مي زند. انسان، چه از جهت گستره شناخت و چه از حيث ابزار و منابع آن در موقعيتي بالاتر از حيوان قرار دارد و دستگاه ادراکي او، به لحاظ مجموعه ويژگي ها و کارکردهايش، بسيار کامل تر از تجهيزات دستگاه شناختي حيوانات است. شناخت حيوان در مجموعه اي از داده هاي حسي خلاصه مي شود که انسان نيز با او شريک است، اما افزون بر حس به ابزار عقل نيز مجهز است که حيوانات از آن بي بهره اند. (اين حرف و سخن ها تنها در باب مشاهده بوده است، زيرا انسان هيچ اطلاع مستقيمي از حوزه ادراکات حيوانات ندارد، ولي جاي ترديدي نيست که حيوانات از نعمت عقل و شعور محرومند.) آدميان از رهگذر تعقل به درک قوانين و مفاهيم کلي نايل مي شوند، از سوي ديگر، مجموعه اي از گرايش هاي معنوي در انسان وجود دارد که حيوانات از آن بي نصيب اند، که آنها عبارتند از:
گرايش به دانايي: انسان، برحسب سرشت خود، موجودي دانش جو و کاوشگر است و ميل به دانستن در عمق وجود او نهفته است. شگفت آنکه حس کنجکاوي بشر به دانش هايي که تأثير مستقيم در زندگاني روزمره ي او دارد، محدود نمي شود، بلکه کشف يک حقيقت تازه همواره براي او جاذبه دارد و نقش دانايي و آگاهي براي او مطلوب و لذت بخش است. کوتاه سخن آنکه آدمي به دعوت درون خود از جهل و ناداني گريزان و به علم و دانايي متمايل است.
گرايش به زيبايي: از ديگر گرايش هاي معنوي انسان، علاقه به جمال و زيبايي است. هر انسان زيبايي را بر زشتي، ترجيح مي دهد و زيبايي محيطي که در آن زندگي مي کند و افراد و اشيايي که با آنها ارتباط دارد، براي او اهميت دارد. در مقابل، حيوان تنها در جهت رفع نيازهاي غريزي خود تلاش مي کند و گويا چهره ي زيبا، منظره ي زيبا و... براي او معنايي ندارد. حس زيبايي جويي و جمال طلبي در طول تاريخ منشأ پديد آمدن آثار هنري جاودان و رشته هاي معنوي گوناگون گرديده است.
گرايش به اخلاق: يکي از والاترين ابعاد معنوي انسان بعد اخلاقي او است. آدمي بسياري از اعمال خويش را در چهارچوب اصول و موازين اخلاقي سامان مي دهد و اخلاق، هم در انگيزه ها و هم در چند و چون رفتارهاي او نقشي تعيين کننده دارد. براي حيوان خوب و بد و بايد و نبايد معنايي ندارد و حال آنکه خوب ها و بدها و بايدها و نبايدهاي اخلاقي، يکي از معيارهاي ارزيابي و ارزش گذاري در افعال انسان است.
«و نفس و ما سواها فألهمها فجورها و تقواها. سوگند به نفس و آن کسي که آن را درست کرد، سپس پليدکاري و پرهيزگاريش را به آن الهام کرد- سوره ي ص آيه ي 7 و 8»
حس تقديس و پرستش: گرايش به پرستش موجودي متعالي و نيايش با او بعد ديگري از ابعاد معنوي آدمي را نمايان مي سازد. پژوهش هاي تاريخي نشان مي دهد، بشر از ديرباز با نيايش و پرستش مأنوس بوده است. احساس غريب اين گرايش تا آن جا قوي و گسترده است که حتي منکراني که لاف بي ديني مي زنند، در عمق وجود خويش از نوعي حس تقديس و پرستش خالي نيستند. از اين رو، پيامبران مبتکر پرستش و نيايش نبوده اند بلکه وظيفه ي آنان اين بود. که راه صحيح پرستش را به بشر بنمايانند و حس دين داري او را سمت و سويي شايسته بخشند. ما از اين حس در انسان استفاده نموده و به بيان لذت ها و جذابيت هاي اين حس در انسان مي پردازيم، به اميد اينکه طعم آن را همه بچشند.
انسان کامل و نيايش
يکي از جلوه هاي لطيف و ارزشمند روح انساني، نيايش به درگاه موجودي متعالي و راز و نياز با معبودي مقدس است. گرايش به نيايش و نياز به پرستش، يکي از ويژگي هايي است که آدمي را بر حيوانات برتري مي بخشد. يکي از دستاوردهاي اديان الهي آن است که اين نياز اساسي را به نيکوترين وجه پاسخ مي گويند و با دعوت مردم به پرستش معبود حقيقي، موجود شايسته ي عبادت را به آنان نشان مي دهند و آنان را از پرستش معبودهاي دروغين باز مي دارند.
راز خود گفتن و نياز خويش برملا ساختن از زيباترين جلوه هاي پرستش است، زيرا در اين حال آدمي معبود خويش را نزديکتر از هر کس ديگر مي يابد و او را سزاوار رازگويي مي بيند و با ايمان به قدرت و رحمت و خيرخواهي او، نياز خويش را به او عرضه مي دارد.
با اين احوال اگر ادعا کنيم که مهم ترين نيايش اسلامي در هنگام نماز روي مي نمايد، گزاف نگفته ايم. هر چند ظاهر نماز چيزي بيش از مجموعه اي حرکات و عبارات خاص نيست، حقيقت نماز بس عميق تر است؛ به ديگر سخن، نماز نيز، هم چون انسان، حقيقتي ذومراتب دارد، صورت ظاهري نماز از اعمال و اوراد ويژه اي سامان مي يابد که مسبوق به مقدمات و مشروط به شرايط خاصي است. در علم فقه، به تفصيل، از مقدمات، شروط، ارکان و اجزاي نماز سخن بسيار گفته شده است. رعايت احکام فقهي نماز، اولين شرط بهره مندي از آثار معنوي و برکات روحي آن است؛ اما در وراي اين ظواهر، حقايق و اسراري نهفته است و همين اسرار باطني است که نماز را در زمره ي ارکان آيين اسلام در آورده است، و آن را«الصلاة معراج المؤمن» ساخته است.
آدمي هر اندازه در درک اسرار نماز کامياب تر و در راهيابي به ژرفاي آن موفق تر باشد، نمازش کامل تر خواهد بود و کمال نماز خود آيتي بر کمال انسان است. انسان کامل، در نماز، از هر چه که رنگ و بوي نفسانيت دارد، وا مي رهد و يکسره مجذوب جمال معبود مي گردد. نماز، خلاصه ي اصول مکتب اسلام و روشنگر راه مسلماني است، بشر راهي دراز و دشوار در پيش دارد، راهي که او را به رستگاري و سعادت واقعي مي رساند و پيمودن و رسيدن به آن هدف پديد آمدن و بودن اوست.
ذکر خدا
ذکر را مي توان نقطه ي شروع حرکت باطني و سير و سلوک به سوي قرب پروردگار جهان دانست. انسان سالک به وسيله ي ذکر به تدريج از افق ماده بالاتر مي رود و به عالم صفا و نورانيت قدم مي گذارد و کامل و کامل تر مي شود تا به مقام قرب حق تعالي نائل گردد. ياد خدا به منزله ي روح عبادت ها و بزرگترين هدف تشريع آنها مي باشد؛ زيرا ارزش هر عبادت به مقدار توجه بنده است. در آيات و احاديث درباره ي ذکر خدا سفارش هاي فراواني شده است. از باب نمونه در قرآن مي فرمايد: «اي کساني که ايمان آورده ايد ذکر خداي را بسيار بگوييد.»
و مي فرمايد: «(خردمندان) کساني هستند که در حال قيام و قعود و به هنگام خفتن خداي را ياد مي کنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند (و مي گويند) پروردگارا! اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اي. تو پاک و منزه هستي، پس ما را از عذاب دوزخ نگهدار.»
و مي فرمايد: «کسي که نفسش را تزکيه نمود و پروردگارش را ياد کرد و نماز خواند، رستگار شد.»
مقصود از ذکر
ذکر خدا، عبادتي بزرگ و يکي از بهترين طرق خودسازي و تکميل نفس و صعود الي الله مي باشد. ذکر در لغت هم به معناي اذکار لفظي آمده است، هم به معناي توجه قلبي و حضور باطني. و در احاديث هم هر دو معنا استعمال شده است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «سه چيز است که فوق طاقت اين امت است»
اول- مساوات و برابري با برادر مؤمن در مال.
دوم- انصاف دادن مردم از نفس.
سوم- ذکر خدا در تمام احوال؛ منظور از ذکر «سبحان الله»، «الحمدلله» و «لا اله الا الله» و «الله اکبر» نيست؛ بلکه ذکر عبارت است از اينکه (چنان به ياد خدا باشد که) وقتي کاري حرام پيش آمد از خدا بترسد و آن را ترک کند.»
در اين احاديث، توجه قلبي و حضور باطني به عنوان مصداق معرفي شده، آن هم نه خطور قلبي و تصور ذهني بي اثر، بلکه حضور باطني مؤثر که اطاعت از اوامر و نواهي خدا از علائم آن شناخته شده است. کسي که اين اذکار «الله اکبر» و «الحمدلله» و... را بر زبان جاري مي سازد، قلبا هم توجهي ولو اندک به خدا داشته که اين الفاظ را مي گويد. از نظر اسلام خود خواندن اين کلمات و اذکار، مطلوب است و ثواب دارد. به شرط اينکه بقصد قربت باشد. چنانچه نماز ظاهري نيز همين الفاظ و حرکات مي باشد که مأموريم عين آنها را انجام دهيم. گر چه حضور قلب و توجه باطن، روح نماز است.
«ذکر» مقامي بسيار وسيع و داراي مراتب و درجاتي است که اولين و پايين ترين مرتبه اش از ذکر زباني و لفظي شروع مي شود و تا مرتبه ي انقطاع کامل و شهود و فناء ادامه مي يابد.
در مرتبه ي اول، ذاکر چون قلبا به خدا توجه مي کند به قصد قربت اذکار مخصوص را بر زبان جاري مي سازد، بدون اينکه به معاني آنها توجهي داشته باشد.
در مرتبه ي دوم، به قصد قربت اذکار را مي گويد و در همان حال معاني آنها را بر ذهن خطور مي دهد.
در مرتبه ي سوم، زبان از قلب پيروي مي کند و ذکر مي گويد. بدين صورت که چون قلب به خدا توجه مي کند و در باطن ذات به معاني و مفاهيم اذکار ايمان دارد، به زبان فرمان ذکر مي دهد.
در مرتبه ي چهارم، سالک نسبت به پروردگار جهان حضور باطني و توجه کامل قلبي دارد و او را حاضر و ناظر و خودش را در محضر او مشاهده مي کند. سالکين در اين مقام نسبت به طريان اين احوال متفاوت هستند (و کامل و کامل تر دارند). به هر مقدار که از غير خدا قطع علاقه کنند به همان نسبت با خدا مأنوس و به او علاقه مند مي شوند، تا به حد انقطاع کامل و لقاء و فناء برسد. سالک در اين مقام که عالي ترين مقامات است، حجاب هاي دنيوي را پاره کرده و علاقه هاي مجازي و غيرحقيقي را بريده و به منبع خيرات و کمالات پيوسته است. اين بندگان خاص الهي به معدن عظمت و جلال و کمال و خير و نور راه يافته اند و با چشم باطن انوار جمال الهي را مشاهده مي کنند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مناجات نامه ي شعبانيه مي فرمايد: «خدايا انقطاع کامل بسوي خودت را به من عطا کن، و ديده هاي دل ما را به نور مشاهده ي جمال خودت روشن ساز تا اينکه ديده هاي بصيرت قلوب، حجاب هاي نور را بشکافند و به معدن عظمت واصل گردند و ارواح ما به مقام مقدس تو بپيوندند.»
راه به دست آوردن محبت خدا و تقويت آن براي تهيه ي استعداد رؤيت و لقاء خدا، تحصيل معرفت و تقويت آن مي باشد و طريق تحصيل آن تطهير قلب است از شواغل و علايق دنيا و انقطاع کامل به خدا به وسيله ي ذکر و فکر و اخراج حب غير خدا از قلب. زيرا قلب به منزله ي ظرف است، اگر پر از آب باشد گنجايش سرکه را ندارد، بايد آب هايش را خالي کني تا سرکه را بپذيرد. خداوند براي هيچ کس دو قلب نيافريده است. کمال محبت اين است که با تمام قلب خداي را دوست بدارد، و مادام که به غير خدا توجه داشته باشد گوشه اي از قلب مشغول به غير از خدا خواهد بود. مگر اينکه توجهش به غير خدا از اين جهت باشد که فعل خدا و آفريده ي او و يکي از مظاهر اسماء و صفات الهي باشد.
نماز برترين ذکر
در بيان عظمت و اهميت «نماز» چه بياني رساتر و چه تعبيري گوياتر از اين که بگوييم نماز، ستون و پايه و اساس همه ي اديان الهي و مذاهب آسماني است. نماز جزء لاينفک و اصل محوري در تمامي اديان محسوب مي گردد و در همه ي آن ها داراي برجسته ترين و اصلي ترين جايگاه مي باشد. خداوند درباره ي انبيا و پيامبران گذشته در قرآن مي فرمايد: «اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة» و نيز بارها به ارتباط يکايک انبيا با نماز مي پردازد، ابراهيم و نماز (ابراهيم/ 37 و 40) و اسماعيل و نماز (مريم/ 54 و 55) اسحاق و يعقوب و نماز (انبياء/ 71 و 73) شعيب و نماز(هود/ 84 و 87) موسي و نماز (طه/ 11 و 14) و... که همه و همه اشاراتي به نقش نماز در برنامه ي تبليغ پيامبران و ميزان اهميت برجسته ي آن در تمامي اديان دارد. منظور از نماز، انعکاس نيازهاي آدمي و ارتباط روح و جان انسان با سرچشمه ي اصلي و معنوي آن است که مي تواند قالب هاي مختلف و اشکال گوناگوني به خود بگيرد براي نمونه نماز در دين اسلام، شکل نمادين متعارف امروزين را به صورت قالبي ويژه مشخص به خود اختصاص داده است.
در اسلام، نماز پس از اصول دين مهم ترين واجبات و اولين رکن از ارکان پنج گانه ي شريعت محسوب مي گردد، که اصل آن در ابتداي بعثت، در مکه بر پيامبر نازل شد و کيفيت و چگونگي آن، چنان که معهود و متعارف است در شب معراج، نازل گرديده است. آيه ي 78 سوره ي اسراء وجوب نمازهاي پنج گانه و وقت آنها را بيان مي نمايد. قرآن کريم، نماز را پس از ايمان به خدا مطرح مي نمايد تا اهميت موضوع را به وضوح آشکار نمايد، «الذين يؤتون بالغيب و يقيمون الصلوة» و همچنين خداوند بارها به وصف نماز مي پردازد و آن را به زيبايي مي ستايد و آن را رمز رستگاري انسان مي شمارد.
اما در احاديث و روايات و نظريات و گفته هاي پيامبراسلام و ائمه ي اطهار نيز نماز جايگاهي برجسته و نقشي ارزنده دارد که نشان از موقعيت بسيار مهم و حياتي آن در ارتباط با دين و ايمان دارد تا جايي که پيامبر آن را مرز بين مسلماني و کفر مي شمارد، «فاصله ي ميان اسلام و کفر جز اين نيست که شخصي نماز را عمدا ترک کند و يا از روي سستي آن را به جا نياورد.» و نور چشم خود مي نامد و کسي را که نماز سبک بشمارد از امت خويش نمي داند و در زيباترين و رساترين تعبير نماز را ستون دين مي نامد.
در ارشاد القلوب آمده است: «در يکي از روزهاي جنگ صفين که جنگ و کشتار به اوج خود رسيده بود ابن عباس ديد که علي (عليه السلام) بين دو لشکر ايستاده، به آسمان نگاه مي کند... گفت: اين چه وقت نماز است که جنگ در اوج شدت است؟! فرمود: مگر ما براي چه هدفي با اين ها مي جنگيم؟ ما به حساب نماز و برقرار ماندن نماز مشغول جنگ هستيم.»
نگاهي به گذشته و مروري در تاريخ اسلام جايگاه متين ونقش ارزنده ي نماز را در زندگي مسلمانان آشکار مي نمايد: «نماز، کشش روح است به سوي کانون معنوي جهان و معبود و معشوق خود و به گفته ي ويکتور هوگو: «قرار گرفتن يک بي نهايت کوچک در برابر يک بي نهايت بزرگ.» نماز در اسلام و به ويژه در آغاز نهضت، هر چند ساعت يک بار در شبانه روز فرد را از منجلاب زندگي فردي و اقتصادي که همه ي تلاش ها براي تأمين نيازهاي فردي است، بيرون مي کشيد و در برابر خدا نگاه مي داشت و در حالتي سرشار از احساس و جذبه ي وجودي يا در خلوتي پر از خلوص و يا در جمعيتي پر از هيجان و وحدت، جهت وجودي آدمي را در مسير کلي، تجديد و تصحيح مي کرد.»
به راستي چرا نماز به رغم اين همه وصف ها تأثيري در زندگاني بسياري از نمازگزاران نمي گذارد؟ حقيقت آن است که نماز مراتب و مراحل مختلفي دارد که هر يک مشخصات مخصوص به خود را داراست. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي تفاوت نمازها مي فرمايد: «دو مرد از يک امت به نماز مي ايستند که رکوع و سجود و ذکرشان يکي است و حال آنکه ميان نماز اين تا نماز آن تفاوت از زمين تا آسمان است.» هر کس مي خواهد بداند که نمازش پذيرفته شده است يا خير، بايد بنگرد، اگر نماز او را از زشتي ها باز داشت، پس بداند که به ميزان بازدارندگي (او از گناه) نمازش پذيرفته شده است. از ديگر عواملي که مانع از تأثير نماز مي گردد، عدم باور و اعتقاد راسخ به راه و نيز عدم اعتماد و ايمان به «دليل ره» مي باشد که ريشه در توهم و تقليد و عادت دارد و براي رسيدن به ايمان خالص و راستين بايد از آنها گذر کرد.
گفت پيغمبر، رکوع است و سجود
بر در حق کوفتن، حلقه ي وجود
حلقه ي آن در، هر آن کو مي زند
بهر او دولت، سري بيرون کند
(مولوي)
نماز، تسلابخش و آرامشگر دل هاي مضطرب و خسته است. پيمان و انگيزه ي تحرک و بسيج و آمادگي است در حالتي صميمانه و دور از نيرنگ و فريب؛ براي نفي هر بدي و زشتي و تدارک هر نيکوي و زيبايي. در واقع نماز يکي از عمل هايي است که سرشار از انگيزه ي ياد خداست و مي تواند انسان را يکسره به کمال برساند، و غرق در ياد خدا کند. انسان از لابلاي مشغوليت هاي فکري که او را احاطه کرده است و هدف زندگي و گذشت لحظات و ساعات و روزها بينديشد، نماز يک زنگ بيداري و يک هشدار در ساعات مختلف شبانه روز است. به انسان برنامه مي دهد و از گذشت لحظات حساب مي کشد.
در اين مقاله ما سعي نداريم به مزيت هاي نماز و آثار روحي، رواني و مادي آن بپردازيم، بلکه هدفي که ما دنبال مي کنيم و در واقع قصد داريم به آن بپردازيم اين است که چرا نوجوانان هنگامي که به سن بلوغ مي رسند و از لحاظ درجات علمي ارتقاء پيدا مي کنند و از لحاظ ديني سست مي شوند، و مي خواهند اين افکار خود را با نخواندن نماز و اجرا نکردن اصول ديني به همگان نشان دهند، در حقيقت علت اصلي اين دين گريزي جوانان چيست؟
در قسمت هاي قبل سعي در اين شد که بگوييم گمان نکنيد که ذکر و نماز مختص به دين اسلام و پيغمبر اسلام محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است، بلکه در تمام اديان وجود دارد و هر کدام به نوعي با خداوند خود نيايش مي کنند، در واقع اين يک نياز دروني است. گفته اند که نماز در هر آييني، خلاصه آن آيين است. نماز اسلام نيز کاملا چنين است. جمع کردن ميان روح و جسم، ماده و معنا، دنيا و آخرت، در لفظ و در محتوا و در حرکات. در بسياري از آيات اقامه نماز نشانه دينداري بيان گرديده است، و تکيه ي خاصي بر آن شده است.
در اين قسمت سعي داريم به بيان دلايل عدم گرايش نوجوانان و جوانان (دانشگاهيان) به نماز بپردازيم.
زمينه ي مسائل تربيتي نسل جوان
مسائل تربيتي نسل جوان از جمله مواردي است که در تمام جوامع بشري، ذهن انديشمندان و صاحبنظران را به خود معطوف داشته است. اهميت اين موضوع آن گاه بيشتر ملموس خواهد بود که به تربيت صحيح نسل جوان، به عنوان سرمايه گذاري مطمئني که جامعه در راستاي تعالي خود و آينده ي نزديک به آن مبادرت مي ورزد، بنگريم.
در جامعه ي اسلامي ما که ضرورتا توجه به تعليم و تربيت اسلامي، يک اصل خدشه ناپذير است، لازم است که همواره الگوهاي صحيح تربيت اسلامي در راستاي يک ساختار علمي، کاربردي به جامعه ي اسلامي عرضه شود تا علاوه بر داشتن يک پشتوانه ي علمي، ضمانت اجرايي نيز داشته باشد.
والدين به عنوان اولين و اساسي ترين کانون تربيت، مهمترين نقش را در تربيت روحي فرزندان بر عهده دارند. اگر تربيت در دامان خانواده نتواند خلاهاي عاطفي، اخلاقي و تربيتي فرزند را پر کند، بدون شک تلاش ديگر ارگان ها در اين زمينه نمي تواند کارساز باشد. «اگر از دامن مادر اين تربيت خوب شروع شود؛ مادر بچه را خوب تربيت و به دبستان تحويل آنجا هم همين طور تا دانشگاه يا مدارس علمي ديگر، آنها هم خوب تربيت کردند، يک وقت در يک برهه از زمان مي بينيد که جوان ها همه خوب از کار در آمده اند و يک مملکت را به خوبي مي کشانند.»[1] .
امروزه در دنياي غرب، مسأله ي جوان به عنوان بزرگترين مشکل و بحران مطرح است، لذا سعي مي کنند با انواع و اقسام مفاسد و انحرافات اخلاقي آن استعدادهاي پاک و مقدسي که در ذهنشان است، به مسيرهاي انحرافي و فساد و ابتذال بکشانند، چون نگران انفجار اين خواسته ها و تمنيات هستند که مي بينند ديگر بعد از آن نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان، اين نخستين پايه ي آن است.
يکي از دانشمندان تعبير زيبا و ارزشمندي دارد، مي گويد شما يک جاده ي اتوباني عريض را در نظر بگيريد و يک خودرويي که با سرعت 120 کيلومتر دارد در اين جاده حرکت مي کند. يک مرتبه، به طور ناگهاني مي رسد به يک جاده ي خاکي، پر سنگلاخ، پر فراز و نشيب، اين راننده اي که پشت ماشين نشسته چه بايد بکند، اين راننده در صورتي مي تواند خود و ماشين را سالم و سلامت به سر منزل مقصود برساند که سه حرکت را انجام دهد، در نخستين حرکت، سرعتش را بکاهد و آن را تنظيم کند، در دومين مرحله، اين فرد آن فراز و نشيب ها و آن علايم را بشناسد و در سومين مرحله، در همه ي حالات با صبر و خويشتنداري اين مسير را طي کند. به واقع تعبير خيلي زيبايي است از دوران نوجواني، يا به تعبير ديگر نوجوان همچون سيل خروشان و کف آلودي است که وقتي آزاد گذاشته شود، جز ويراني و نابودي هيچ چيز براي ما به ارمغان نمي آورد؛ اما اگر در جلويش سدي بسته شود، روشنايي مي دهد، نور مي دهد، ميليون ها هکتار زمين را سيراب و سرسبز نگه مي دارد؛ اشتغال ايجاد مي کند، به جامعه اميد مي دهد.
از نظر اجتماعي روشن است که سرمايه هاي واقعي هر جامعه اي همين نيروهاي نوجوان و جواني هستند که آينده ي جامعه را مي سازند و مشي آينده ي جامعه را ترسيم مي کنند، در واقع آينده ي جامعه را بايد در سيماي نوجوانان و جوانان آن جستجو کرد، به خصوص در کشور ما که درصد بالايي از جمعيت کشور، در سنين جواني و نوجواني قرار دارند. اين سرمايه از ارزش و اعتبار بيشتري در تصميم گيري ها برخوردار مي شود. از نظر فردي هم به هر حال مرحله بسيار مهمي از رشد و تکامل انسان و شخصيت او در دوره ي نوجواني و جواني خواهد بود. اين دوره از با ارزشترين و پرانرژي ترين دوران حيات انساني و تحولات کيفي و کمي فراواني چه از نظر جسمي و چه از نظر رواني در اين دوره به وقوع مي پيوندند که شخصيت انسان و آينده ي حيات او را تحت تأثير قرار مي دهد. تلاش براي کسب هويت که تحولات مهم عاطفي و انساني است و شخصيت او را شکل مي دهد، در واقع از اين دوره عمدتا شروع مي شود. و بايد در همين دوره انسان با تلاش خود به نتيجه ي نهايي و به موفقيت برسد و هويت واقعي خود را در ابعاد مختلف پيدا کند.
به هر حال اين دوره، دوره اي است که هم براي تکامل انسان، يعني تکامل معنوي و روحي و عرفاني انسان مي تواند سرنوشت ساز باشد و هم از جهاتي، چنانچه به آن توجه نشود (خداي نکرده) ممکن است منشأ بروز انحرافات و لجام گسيختگي در زندگي انسان باشد.
هنگامي که به مسأله ي دين و مذهب پرداخته مي شود در واقع از زماني شروع مي شود که فرد به آن مرحله از تفکر انتزاعي رسيده باشد، اولين دوران زندگي انسان همراه با تفکر عيني است، يعني هر چيزي را که به کودک بخواهيم آموزش دهيم آن را به صورت تجربي بايد ببيند تا وجود آن را درک کند. هنگامي که يک اسباب بازي را به کودکي مي دهيم تا لحظه اي که آن در دست دارد متوجه ي حضور آن است، ولي اگر لحظه اي از آن غافل شد آن را برداريم ديگر وجود آن را حس نخواهد کرد و شايد به دنبال آن نگردد، اين کودک هر چه بزرگتر مي شود، بر قدرت تفکرش افزوده مي گردد و درک مي کند که اگر جسمي در کنار او نبود دليل بر نيستي و عدم آن نيست، بلکه وجود دارد يا در جايي ديگر است. در اين دوران است که اگر اسباب بازي او را از چشمانش پنهان کنيم، سراغ آن را از ما مي گيرد، با اين حال تا چيزي را نبيند و آن را لمس نکند، وجود آن را درک نمي کند، در اين دوران اگر کودک در خانواده اي از لحاظ مذهبي معتقد باشد و در هر صبحگاه، ظهرگاه و شامگاه ببيند که پدر و مادرش و يا اطرافيانش در محلي خاص مي ايستند و با خود آرام زمزمه مي کنند، در مراحل نخست سعي در اين دارد که رفتار آنها را تقليد کند و در سني بالاتر علت آن را جويا مي شود، ولي چون از قدرت درک کافي برخوردار نيست از درک آن عاجز است. اينها را بيان کرديم که به اين نتيجه برسيم که کودک در دوران تفکر عيني قادر به درک دين و مذهب نمي باشد.
در دوران نوجواني است که فرد داراي تفکر انتزاعي مي شود، و آن آداب و اصول را درک مي کند و ديگر احتياجي نيست که براي او خداوند را بياوريم تا او را بپرستد، در اين دوران ديگر آن ميل دروني او در احتياج داشتن به يک نيروي مافوق نيروي بشري زنده مي شود، و خود را در اين دنيا قطره اي کوچک مي شمارد، اين نوجوان در حالي به اين ايده ها مي رسد که در خانواده اي متدين بزرگ شده باشد.
در حقيقت شخصيت او با اين خصوصيات شکل گرفته است و در دوران نوجواني فقط احتياج به يک مشاور خوب احساس مي شود که به سؤالات اعتقادي او از قبيل، از کجا آمده ايم؟ براي چه زندگي مي کنيم؟ چرا از دنيا مي رويم؟ و هزاران چراي ديگر او پاسخ دهد.
جواني مناسب ترين زمان براي خودسازي و کسب فضايل اخلاقي است، و يکي از وظايف اساسي نظام تربيتي را پرورش افراد سالم به ويژه جوانان معتقد و مؤمن مي دانند. جواني به دليل روح پاک و روان سالمي که دارد به سادگي مي تواند با تهذيب نفس بپردازد و خود را به ارزش هاي الهي نزديکتر سازد. هنوز رذايل اخلاقي و ريشه هاي صفات زشت در اعماق روح جوان تحکم نيافته و اگر خطايي از او سر بزند، يک خطاي سست پايه است و نه يک گناه قوي بنيان.
از طرفي هنوز گناهان در وجود او ريشه ندوانيده است و از طرف ديگر خطاها و لغزش هاي وجود او با ويژگي هاي جديدالعهد بودن و داشتن گرايشات عالي انساني داشتن نيز تهديد مي شوند. بنابراين لغزش هاي سنين نوجواني و جواني مانند گياهي است که تازه کاشته شود و با کمترين نسيمي تکان مي خورد و مانند درخت تنومندي نيست که با جان زمين پيوند خورده، قابل کندن نباشد.
[1] سخنراني امام خميني (ره) در جمع اعضاي انجمن اسلامي وزارت بهداري، 26 تيرماه 1358.
عوامل تربيت
عوامل مختلفي در سازندگي روحي و رواني انسان تأثير گذارند. در نظر ساده انديشان وجود پدر و مادر خوب و يا يک معلم شايسته، شرط کافي تربيت انسان هاي شايسته است. در صحبت هاي روزمره زياد مي شنويد که من تعجب مي کنم فلان کودک، پدر و مادر شايسته اي دارد، ولي خودش از صفات نيک برخوردار نيست يا گاهي اظهار مي شود که يک معلم خوب کافي است که دانش آموزان، خوب پرورش يابند، همه اين عوامل تأثير بسيار زيادي دارند و اما براي تربيت ديني کافي نيستند. آنها که به کار تربيت به طور عميق مي نگرند، عوامل عديده اي در رشد يا انحطاط اخلاقي انسان ها مي بينند.
يکي از مهمترين عوامل تربيتي خود فرد است، در حقيقت شخصيت اوست. شخصيت هر کس در طول مدت زندگي رنگ مي پذيرد و در اين رنگ پذيري و تشکل، عوامل متعددي که دخيلند عبارتند از: ساختمان بدني، ويژگي هاي رواني، اخلاقي، رفتاري، نوع فرهنگ، عوامل غذايي، زيستي، محيط زندگي و... مداخله دارند. «کولي» مي گويد «خود» هر کس بازتابي از رفتار اطرافيان است و تصويري است که از خارج در آيينه مي افتد. «واتسن» معتقد است که مي توان کودک و نوجوان سالم را بدون در نظر گرفتن استعدادها، تمايلات قريحه و اجداد، تحت تأثير محيط به صورت هر متخصصي که بخواهيم مانند پزشک، قانون دان، و... در آوريم. «دورکيم» معتقد است که با آموزش هاي تربيتي هر کيفيتي را در انسان بوجود آوريم و شخصيت او را شکل دهيم.
يکي از مراحل تکوين شخصيت جوان و نوجوان، خارج از خانه و در محيط آموزشي صورت مي گيرد. فرد قسمت عمده ي وقت خود (يعني حدود 12 هزار ساعت) را در نهادهاي آموزشي صرف مي کند و اکثر وقايعي که اتفاق مي افتد در آنجا مي آموزد. چگونه با ديگران ارتباط برقرار کند، چگونه کردارهاي خود را بر اساس نرم اجتماعي تنظيم کند، حد و مرز خود را مشخص کند و... در حقيقت مي توان اين طور نتيجه گرفت که بعد از خانواده مهمترين عامل تربيتي نوجوانان محيط آموزشي است و مربيان به عنوان اعضاي اصلي هدايت و تنظيم و جهت دهي به فعاليت هاي آموزشي و تربيتي مي باشند. «اريکسون» معتقد است که اگر هويت شخصي نوجوان در طي زمان و بر اساس تجربيات حاصل از برخورد صحيح اجتماعي ايجاد شود و نوجوان بتواند خود را بشناسد و از ديگران جدا سازد، تعادل رواني وي تضمين مي شود، ولي اگر سرخوردگي و عدم اعتماد جايگزين اعتماد شود به جاي تماس با افراد به گوشه گيري و انزوا مي رود و به جاي تحرک، رکود مي کند. هماهنگي و تعادل رواني او به هم مي خورد و دچار بحران هويت مي شود. مسأله اي که مي خواهيم به آن بپردازيم در حقيقت همين بحران هويت است که جوانان و نوجوانان ما به آن دچار شده اند. از راهکارهايي که مي توان اين بحران را حل نمود بالا بردن ارزش هاي فرهنگي حاکم بر جامعه است.
با توجه به اينکه بحران هاي بلوغ، هويت، ارزش ها و مناسبات، نقش عمده اي در مشکلات بعدي رفتار نوجوانان دارند، لازم است ابتدا نسبت به پيدايش و امکان بروز اين بحران ها توجه داشت و براي برخوردار با آنها راهکارهاي مناسبي را جستجو کرد؛ مثل بالا بردن سطح فرهنگ جامعه؛ فرهنگ غني که ما داريم مي تواند از اين مشکلات جلوگيري کند. پس مي توان نتيجه گرفت که خانواده و يا محيط آموزشي به تنهايي در تربيت فرد اثر ندارد، کودک مدت 7 سال از عمر خود را در محيطي تحت تأثير رفتارهاي والدين بوده است و شخصيت فردي او شکل گرفته است، اکنون وارد محيط آموزشي مي شود، اکنون نقش محيط آموزشي مطرح مي شود. بايد از اين مرحله به بعد، آموزش مدرسه را با خانواده همسو کنيم که کودک دچار دوگانگي رفتار نشود و اين از طريق رابطه ي تنگاتنگي بين مربيان و والدين بايد برقرار شود، شايد والدين علاقه اي به برقراري رابطه نداشته باشند، اين وظيفه ي مربيان آموزشي است که با گذاشتن قوانين و راهبردهاي گوناگون، والدين را به مدرسه بياورند و آنها را در جريان مراحل تربيت فرزندان خود قرار بدهند.
از ديگر راهبردها بالا بردن سطح فرهنگ عمومي جامعه است، که در تربيت فرد خيلي تأثير دارد. فرهنگ، مجموعه اي از ارزش ها، هنجارها، عقايد و آدابي است که رفتارها و عملکردهاي افراد جامعه را جهت مي دهد. سلامت و بيماري اخلاقي و اجتماعي افراد جامعه به سلامت و بيماري فرهنگ بستگي دارد. فرهنگ نسبت به جامعه مانند روح به بدن است. اگر هويت فرهنگي را از ملتي بگيرند مانند اين است که از يک موجود روح او را گرفته اند و جايگاه فرهنگ آن لحظه روشن مي گردد که مي بينيم، دشمن درصدد تسخير آن است و تلاش مي کند با استعمار فرهنگي راه سلطه گري و رسيدن به مطامع اقتصادي خود هموار سازد.
خداوند در سوره ي ممتحنه آيه ي 2 توجه به حيله گيري هاي دشمن را به مؤمنان يادآوري مي فرمايد: «ان يثقفوکم يکونوا لکم اعداء و يبسطوا اليکم ايديهم و السنتهم بالسوء و دوا لو تکفرون» هر گاه آنها (دشمنان) بر شما تسلط يابند باز همان دشمن ديرينند (اينک هم) هر چه بتوانند به دست و زبان بر عداوت شما مي کوشند و چقدر دوست مي دارند که شما باز کافر شويد.» عده اي از اهل لغت معتقدند که در آيه ي شريفه، غلبه فرهنگي مورد نظر است نه غلبه نظامي. چون «يثقفوکم» از واژه ي «ثقافه» است به معني غالب شدن فرهنگي؛ يعني اگر دشمن از نظر فرهنگي بر شما غلبه يابد باز دشمن شماست و شايد دليل آن هم در خود آيه باشد که منظور غلبه ي فرهنگي است به اين معني که اگر غلبه اي نظامي بود همه مي فهميدند که اين دشمن است، ولي در غلبه ي فرهنگي تيرهايي که مي زند و مشکلاتي که ايجاد مي کند نامرئي است. پيام اين آيه اين است که اگر دشمن به روي شما خنديد باز هم دشمن است، اگر با زبان چرب و نرم به سراغ شما آمد باز دشمن شماست. اين خاصيت دشمن است که نخست حرکت فرهنگي مي کند و به تدريج قلب ها و فکرها را تسخير مي کنند و سپس به مقاصد شوم خود مي ر سد.
بنابراين دشمنان انقلاب اسلامي براي محو فرهنگ اسلامي ما برنامه ريزي مي کنند و به تعبير حکيمانه ي مقام معظم رهبري دشمن، دست به شبيخون فرهنگي زده است. در اين شبيخون اگر بيدار باشيم پيروزيم و اگر خواب بر ما مسلط شود، شکست خورده ايم. اگر از درون زمينه ي مساعدي براي سلطه ي فرهنگي دشمن فراهم نکنيم، تهاجم فرهنگي بي اثر خواهد بود، ولي اگر از درون بالندگي و مولد بودن فرهنگ خود را از دست بدهيم نيازي به هجوم دشمن نيست، دشمن دعوت مي شود، فرهنگ دشمن مي آيد. هنگامي که مي بينيم به تعداد جوانان غير معنوي اضافه مي گردد و به رفتارهاي نامطلوب جامعه ي اسلامي افزوده مي شود و روح پاکي و قداست در آن ضعيف مي شود، بايد در موقعيت هاي خود ترديد کنيم. مي توان گفت فرهنگ و تجليات فرهنگي براي بررسي جهت گيري جامعه يک شاخص بسيار مطمئن است.
همراهي رشد علمي و تهذيب نفس
رشد همه جانبه و ضرورت پاکي نفس با تقويت تفکر علمي از اصول اساسي تعليم و تربيت اسلامي است. فردي که مشغول فعاليت هاي علمي است و قوانين حاکم بر طبيعت را کشف مي کند اگر به تقوا و خداترسي خود نيفزايد، به موجود قدرتمند عصيانگري تبديل مي شود که با ابزار علم قادر است ضربه هاي مهلکي بر پيکر بشريت وارد کند. تأمل در امور کلي عالم و عملکرد عالمان ضد خدا حتي بي تفاوت به امور معنوي، اين نکته را اثبات مي کند. ضربات و صدماتي که بشريت از علماي غير مهذب ديده است از جاهلان ناآگاه نديده است. اگر در قرآن سوره ي «شمس» 11 قسم ياد مي کند سپس نداي «قد افلح من زکيها» سر مي دهد و با «قد خاب من دسيها» انذار مي نمايد حاکي از همين نکته است.
در اين باب فرمايش هاي امام خميني (ره) آن قدر تکان دهنده است که با ملاحظه و تأمل در آنها، اين ذهنيت قوي در فرد به وجود مي آيد که حساسيت و بقاي همه چيز منوط به تکيه داشتن بر تهذيب نفس است. در ميدان هاي سياست، اقتصاد، فرهنگ و نظامي گري، عامل پيروزي، مبارزه با نفس است و در همين ميدان ها آنچه که قبل از دشمن انسان را به هلاکت مي رساند پيروي از هواي نفس است. تأمل در آيه ي «قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها» گوياي اين نکته است. در کتاب لغت، کلمه ي «دس» را اين طور معرفي مي کند و «دس الشي» يعني چيزي را در ميان چيزهاي ديگر مخفي کرد. بنابراين، فطرت و سرشت انسان وقتي به وسيله ي هواها و نفس پرستي ها پنهان و مخفي گردد ديگر صداي فطرت به گوش آدمي نمي رسد و هواها و نفس پرستي ها انسان را بيچاره مي کند.
حضرت امام (ره) هر جا که پرورش علمي جوانان را توصيه مي کنند بلافاصله تزکيه ي نفس را يادآور مي شوند.
«علم تنها فايده ندارد، مضر است. گاهي اين باران که رحمت الهي است وقتي که به گل ها مي خورد، بوي عطر بلند مي شود، وقتي که به جاهاي کثيف مي خورد بوي کثافت بلند مي شود. علم هم همين طور است، اگر در يک قلب تربيت شده علم وارد بشود، عطرش عالم را مي گيرد و اگر در يک قلب تربيت نشده يا فاسد، اين علم وارد بشود، اين فاسد مي کند عالم را...»[1] .
در جاي ديگر مي فرمايد:
«اگر شما جوان ها به دنبال تحصيل مي رويد، دنبال اين معنا باشيد که يک تصديقي بگيريد، يک ديپلمي بگيريد و برويد آن را آلت قرار دهيد براي استفاده ي مادي خودتان، اين همان انحرافي است که آنها مي خواهند و اگر شما در مراکزي که هستيد يک ايده ي صحيح داشته باشيد و يک غايت صحيح داشته باشيد که براي رسيدن به آن غايت مشغول تحصيل باشيد و براي رسيدن به آن امري که خداي تبارک و تعالي مي خواهد و آن تهذيب نفس و پرستيدن الله و دور کردن همه ي شرک ها و همه ي انحراف ها و همه ي الحادها از خودتان و از مراکزتان، اگر اين طور باشد شما پيروز مي شويد.»[2] .
در حقيقت انسان براي رشد و کمال به دو بال نياز دارد. يک بال علم است که کشف قانونمندي هاي عالم طبيعت و پيروزي بر طبيعت مصداقي از آن است، ديگري ايمان و تهذيب نفس است که همين پيروزي بر «خود» است. اگر انسان نتواند بر خود پيروز شود، پيروزي او در عرصه ي طبيعت زيان بار و فساد آور است.
هر گاه مي خواهند که خود را از مسائل ديني راحت کنند مسأله پيشرفت غرب را بيان مي کنند، و هنگامي که سخن از غرب و دنياي غرب و ارتباط آن با مذهب مي شود، در ذهن پاره اي از مردم اين مسأله خطور مي کند که غرب دنيايي لامذهب و شايد ضد مذهب است. مذهب ستيزي که در ذهن ما جا افتاده، ريشه ها و ابعاد گوناگوني دارد؛ ولي عمدتا بعد از تسلط کليسا بر مردم و حکومت ها و ستيز روشنفکران با کليسا، مقابله ي مردم و احزاب با کليسا پيش آمد و اين کليشه جا افتاده که آنچه در غرب مي گذرد، «مبارزه با مذهب» يا مذهب ستيزي است. اما فعاليت هاي مبارزه با مذهب در غرب امروزه مثل گذشته نيست. شدت و قدرت گذشته را ندارد و اگر ما بر مذهب ستيزي غرب امروز هم تأکيد داريم، حاصل همان نرسيدن خبرهاي تازه و تفسير اخبار به نفع خويش است. کما اينکه در کشورهاي سوسياليستي و کمونيستي که نيز هفتاد سال با آن مبارزه شد (مبارزه با مذهب به صورت جدي و ريشه دار و عميق در آنها صورت گرفته است، اکنون مذهب به کلي از ميان نرفته است و باورها و اعتقادات مذهبي به صورت خواندن نمازهاي پشت صحنه و مخفيانه و نام گذاري ها و مراسم مذهبي پنهاني و بدون اجازه حکومت ادامه پيدا کرده است و حتي اين کار در زير شلاق و شکنجه هم ترک نشده است.
در غرب هم لااقل به دليل اين که فشار حکومت ها و روشنفکران به شدت کشوري کمونيستي نبوده است، خواه ناخواه عده اي بوده اند که تن به حرکت همه گير مذهب ستيزي نداده اند و حتي تلاش کرده اند که نسل بعد از خود را مذهبي بار بياورند و اين در حالي است که جوانان ما در مهد تمدن و کشوري که از لحاظ اعتقادي و مذهبي بسيار ريشه دار است خود را بي دين جلوه مي دهند و از اين کار خود بسيار خشنود هستند و احساس مي کند که اين کار آنها نشان از با فرهنگ بودن آنها است، اگر کسي مطابق اصول رفتاري آنها کاري را انجام نداد، او را از جمع خود طرد مي کنند. شايد اين عکس العمل ها در غرب مسأله اي نباشد، ولي در ايران ما امري بسيار ناپسند است، زيرا خون شهيدان بسياري فداي دفاع از مذهب شده است، ما چطور مي توانيم آن را ناديده بگيريم، جوانان بسياري از دانشگاه ها براي دفاع از ارزش هاي ديني به جبهه رفتند و جان خود را فداي اعتقادات خود کردند، حالا چطور شده است که اگر کسي وارد دانشگاه مي شود سريع علم بي ديني را برمي دارد، و از اين کار خود بسيار خشنود مي شود. و اگر کسي اعتقادات مذهبي داشت، حريم خود را مشخص کرد بايد بي فرهنگ ناميده شود. اينها همگي ناشي از نداشتن يک هويت سالم است. جوانان و نوجوانان ما دچار يک بي هويتي بزرگ شده اند، و آن بي هويتي ديني است.
[1] صحيفه ي نور، جلد 14، ص 3.
[2] صحيفه ي نور، جلد 14، ص 12.
عوامل عدم گرايش جوانان به دين و آداب ديني
در آخر سعي داريم به اين نکته بپردازيم که چرا دين در ميان جوانان ما کم رنگ شده است؟ چرا جوانان از اينکه در صف هاي نماز جماعت بايستند، احساس شرمندگي مي کنند؟ و...
از عوامل مهم تربيتي ديني نسل جوان مي توان نقش روحانيون را در جامعه بيان نمود، علت اين که روحانيون را مطرح مي کنم اين است که روحانيون معظم نظريه پردازان جامعه ي ما هستند و بيش از بقيه از آنها انتظار مي رود که در توسعه ي تفکر اسلامي بکوشند؛ لذا چند نکته در اين باره ذکر مي گردد:
- جوانان بيش از هر قشر ديگري مراقب وضع زندگي روحانيت محترم هستند. بزرگسالان بنا به طبع و سنشان، حساسيتي به اين که روحاني چگونه زندگي مي کند ندارند، لکن جوانان به اقتضاي طبعشان آرمانگرا و عدالت خواه هستند، لذا از روحانيت جز تجلي ارزش هاي والاي انقلاب اسلامي انتظار ديگري ندارند. اگر يک روحاني چه در نقش امام جماعت مسجد و چه در نقش يک مسئول مملکتي و چه در نقش هاي ديگر به اظهارات خود در مورد تقوي و عدالت و انصاف و... عامل نباشد، مطمئنا پيوندي بين او و جوانان برقرار نخواهد شد. مي توان گفت درس اخلاق، اصول عقايد و ديگر درس هايي که يک روحاني محترم ارائه مي کند، به يک مقدمه نياز دارد، آن هم «عمل» است، عمل خود او، تا جوان اين مقدمه را نخواند و نفهمد وارد متن اصلي نمي شود.
- روحانيت معظم براي جذب و جلب جوانان و هم نوايي با ايشان به شناخت ويژگي ها و روحيات و نيازهاي نوجوانان و جوانان نياز دارند. اگر کار اصلي روحاني در ارتباط با جوان تربيت و رشد دادن است جوان نيز روحيه ي مرموز و پرمسأله اي دارد، ضروري است درباره ي روانشناسي نوجوان و جوان و تعليم و تربيت اسلامي نيز اطلاعاتي داشته باشد؛ زيرا بدون آگاهي از علايق و نيازهاي نوجوان و جوان نمي توان با آنها هم دل و همه صحبت شد.
- در ارتباط با جوان از سخت گيري در عبادت بايد پرهيز کرد، بايد با سهولت و آسان گيري در مسائل اخلاقي و عبادي با جوان برخورد نمود، حضرت امام (ره) در کتاب آداب الصلوة اشاره به اين دارند که سالک راه خدا بايد مانند طبيب حاذقي باشد، نبض خود را در ايام سلوک بگيرد و مطابق با وضع حال خود عبادت نمايد. در ايام جواني که ايام اشتغال به شهوات جواني است، نبايد نيازهاي طبيعي خود را ناديده بگيرد و در سير و سلوک افراط کند، بلکه بايد به طور مشروع شهوات جواني را فرو نشاند که اين خود به سير و سلوک او کمک مي کند. بنابراين هر قدر روحانيت در رفتار عملي خود، آگاهي از نيازهاي جوان و اعتدال در تربيت ديني موفق تر باشد، در هدايت جوان و همدلي با او موفق تر است.
در حقيقت نداشتن يک تربيت ديني صحيح و در عين حال نداشتن يک الگوي درست باعث بروز اين رفتارها از سوي جوانان شده است. هنگامي که مسؤولين تربيتي ما سعي نمي کنند که يک الگوي مناسب با روحيات نوجوان به او بدهند، به نظر شما نوجوانان و جوانان ما به چه کاري روي مي آورند؟
عوامل عدم اعتقاد مذهبي در جوانان را به دو گروه مي توان تقسيم نمود:
1- عوامل دروني
الف- نيازهاي نوجوانان و جوانان
ب- عقايد و باورهاي نوجوانان و جوانان
2- عوامل بيروني
الف- تقابل تمدن هاي اسلامي و غربي
ب- بي هويتي فرهنگي
ج- وجود انحرافات اخلاقي در ميان جوانان
د- وضع موجود آموزش ديني در مراکز آموزش عالي
عوامل درونی
نيازهاي نوجوانان و جوانان
روانشناسان نيازهاي انسان را به دو دسته ي نيازهاي زيستي و نيازهاي روان شناختي تقسيم کرده اند؛ و نيازهاي زيستي مانند رفع گرسنگي، تشنگي و نيازهاي رواني شناختي مانند نياز به محبت، نياز به تعلق خاطر، نياز به موفقيت، نياز به آزادگي از گناه و ترس، نياز به شناخته شدن و پذيرفتگي و نياز به احترام.
هيجان ها و گرايش هاي متضاد نيز در انسان مانند افسردگي هاي بي دليل در لحظه هاي شادي و غرور در عين خود کم بيني، خودخواهي در عين نوع دوستي، کنجکاوي در عين بي اعتنايي مي باشد.
نوجوان به دليل پايگاه مبهمي که از لحاظ رواني دارد، خود را اغلب با کودکان و اعضاي خانواده و افراد جامعه در تعارض عاطفي مي بيند، حساسيت نوجوان به مسائل شخصي و جسمي و مانند اينها شدت پيدا مي کند. در اين دوران فرد به ارزش هاي جامعه از ديدگاهي جدي تر و نيز انتقادي مي نگرد و آنها را تا حد افراط مي پذيرد و يا به نحوي شديد نفي مي کند. در حقيقت اين بي علاقگي به دين از همين ديدهاي انتقادي و نکته بينانه است، در حقيقت او فکر مي کند که دين پاسخگوي نيازهاي او نمي باشد و بايد به دنبال راه ديگري باشد که اميال او را پاسخ بدهد، گفتيم که نيازهاي جنسي در اين دوران بسيار قوي مي شود و با توجه با مشکلات موجود در جامعه پاسخ شرعي به اين نيازها مشکل مي باشد، پس او دين را سدي در مقابل ارضاي اين نياز خود مي داند و براي اينکه مخالفت خود را بيان کند سعي مي کند از اصول دين پيروي نکند، که بهترين راه که همه آن را ب فهمند (و مخالفت او را نشان مي دهد) نخواندن نماز است. هنگامي که او يک هويت درست و سالم نداشته باشد اين افکار در ذهن او قوت پيدا مي کند و در هنگامي که سن او بالاتر مي رود بيشتر براي او مورد تأييد قرار مي گيرد و هنگامي که از لحاظ علمي بالا مي رود و وارد دانشگاه مي شود احساس مي کند يکي از اميال دروني خود که ميل به پيشرفت بوده است پاسخ داده شده است، پس واقعا ديگر نيازي به دين و نماز ندارد. عدم پاسخگويي صحيح به نيازهاي نوجوان از سوي خانواده و اجتماع از بروز اين اعتقادات مي کاهد.
عقايد و باورهاي نوجوانان و جوانان
دوران نوجواني و جواني آسيب پذيرترين دوره ي زندگي است، که در اکثر کشورهاي جهان بيشترين آمار مربوط به تخلفات و انحرافات را به خود اختصاص مي دهد. عدم تعادل رشد عقل و احساس در اين زمان و نيز تضادهاي موجود در موقعيت هاي تربيتي خانه و مدرسه، با آنچه را که از جامعه دريافت مي دارد، برخي اضطراب ها و تنش ها در وجودش مي پروراند که تنها کاربرد شيوه هاي صحيح تربيتي منطبق با نيازهاي دروني و رواني خاص اين دوران مي تواند سبب پيشگيري و دوري از اين نابهنجاري ها شود:
- شناخت قوا و استعدادهاي خويش و تقويت خودباوري
- شناخت نيازها و تمايلات واقعي
- شناخت راه هاي تقويت اراده و کنترل تمايلات
- شناخت شيوه هاي بر طرف ساختن نيازهاي دروني
- آشنايي با واقعيت زندگي
- آشنايي با هنجارها و نابهنجاري هاي جامعه و راه هاي دوري از نابهنجاري ها
- آشنايي با الگوها و قهرمانان واقعي و انتخاب بهترين الگوها
با آموزش موارد بالا به نوجوان به او اعتماد به نفس داده مي شود، و مي فهمد که براي پاسخگويي و شناخت اين قوا نياز به يک پشتيبان قوي دارد، و اين پشتيبان چيزي جز دين، و ياد خداوند نمي باشد، با داشتن پايه ي اعتقادي محکم مي توان در مقابل تمام تمايلات مقابله کرد و هرگز نماز را مانعي در رسيدن به اهداف علمي و اجتماعي خود نمي داند. و ليکن آموزش اين شناخت ها در بين خانواده هاي ما خيلي کم مورد توجه قرار مي گيرد، اين فرد با اين ديدگاه هاي درهم وارد اجتماع مي شود، آيا فکر مي کنيد ارگان ها به تنهايي مي توانند او را هدايت کنند؟
عوامل بيروني
اکنون به عوامل بيروني عدم گرايش نسبت به اعتقادات مذهبي در بين قشر جوان و دانشجو مي پردازيم که مي توان مهمترين عامل را همين عوامل بيروني دانست و از ابتدا هدف اين مقاله بوده است.
تقابل تمدن هاي اسلامي و غربي
عداوت و کينه ديرينه ي رقيبان اسلام، دست اندرکار انزواي اسلام و انحطاط تمدن اسلامي و عقب ماندگي جوامع مسلمان گرديد. اولين برخورد دو دين مسيحيت و اسلام از تولد تمدن اسلامي، مصادف با سده هاي 7 تا 9 ميلادي بود که منجر به پيروزي تمدن نوپاي اسلامي و بسط و گسترش اسلام تا عمق اروپا گرديد.
سپس به دوران رنسانس در غرب مي آييم. در همين دوران، غرب با آغاز رنسانس و کنار زدن قيد و بندهاي قرون وسطايي و دست برداشتن از دين تحريف شده اي که جز ظلمت و پريشاني، براي غرب تدارک نديده بود، بناي تمدن غير ديني را نهاده و انقلاب صنعتي، تحولي بزرگ را بنياد نهاد. مسلمانان، اسلام را کنار گذاشتند و به فلاکت، گرفتار آمدند و غربيان، دين خود را رها کردند و به توسعه دست يافتند.
به هر حال به دنبال اين تغيير و تحولات در هر دو تمدن که يکي منجر به ضعف تمدن اسلامي و ديگري باعث قوت تمدن غربي گرديده بود، حملات وسيعي از طرف غرب، عليه جهان اسلام که اکنون خلع سلاح شده بود، آغاز گرديد. اين تبليغات ادامه پيدا کرد تا زمان ما، ولي اسلام پاسخ نداي وحي به فطرت کاوشگر آدمي بود و منطبق با خواسته هاي ذاتي بشر است در نتيجه، فرهنگ غرب به رغم موضع تهاجمي خويش در قبال تمدن اسلامي، در برابر اسلام، مجبور شد حالتي تدافعي بگيرد تا مانع نفوذ آن در بطن تمدن غير ديني خود گردد.
اما بعد از رنسانس و در عصر حاضر نيز اين تبليغات منفي با پيشرفت تکنولوژي شکل هاي پيچيده تري به خود گرفته و با گسترده شدن موج اسلام در جوامع غربي بسيار شديدتر و وسيع تر گرديده است. به عنوان نمونه ي عيني از فعاليت هاي اسلام ستيزانه ي غرب، مخدوش جلوه دادن چهره ي آن با انتشار وسيع کتاب «آيات شيطاني» بود. با تمام اين تبليغات اکنون طيف وسيعي از مردم جهان بنا به احتياج و نيازي که از فطرت آنها نشأت گرفته است؛ به اسلام روي مي آورند و موج اسلام خواهي غرب را فرا گرفته است. در حالي که غرب سعي دارد با تهاجم بر افکار جوانان و نوجوانان ما آنها را از پي بردن به هويت محکم و قوي خود غافل کند، به همين دليل سعي در شستشوي ذهني جوانان در دانشگاه ها دارند، با رواج اين ذهنيت که دين با مسائل علمي در تضاد است و در حقيقت مانعي در مقابل پيشرفت هاي علمي مي باشد، و اگر پيشرفت دنياي غرب را مي بينيد به دليل مقابله ي با دين است. ولي بايد دانست که دين اسلام همچون اديان ديگر نمي باشد، اسلام به تمام نيازهاي فرد پاسخ مي دهد از سياست تا نجوم و طب و... پس چگونه است که با داشتن چنين مذهبي نمي توان پيشرفت نمود.
هنگامي که جوانان ما يک هويت شکل گرفته نداشته باشند، مانند بيدي هستند که به هر بادي مي لرزند و به هر طرف که استعمارگران بخواهند کشيده مي شوند. به بهانه ي پيشرفت علمي و... براي اين که بتوانيم جوانانمان را در مقابل اين تهاجم ايمني کنيم بايد به آنها يک هويت سالم تزريق کنيم.
نويسنده ي مشهور اروپايي «ولتر» درباره ي دين اسلام در مقايسه با مسيحيت مي گويد: «ديني که محمد آورد بي شک از مسيحيت برتر بود. در آيين او هرگز يک مرد يهودي را به خدايي نگرفتند، و يک زن يهودي را مادر خدا نپنداشتند، و يهوديان ديگر را مورد نفرت و کينه ي خويش قرار ندادند. هرگز پيروان آيين او به کفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند، و يک خدا را به سه خدا و سه خدا را، يک خدا ندانستند. در آيين او هرگز خداي خود را در زير دندان ها نجويدند و پروردگار خود را به... نفرستادند. ايمان به خداي يکتا تنها اصل بزرگ آيين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بود.[1] .
[1] اسلام از نظر ولتر ص 99.
بي هويتي فرهنگي
در بحث فرهنگ در اين مورد بحث کرديم، هنگامي که جوان ما از همان دوران ورود به نوجواني دچار گم گشتگي هويتي مي گردد و کسي نيست که او را هدايت و راهنمايي کند، به هر چيزي چنگال مي زند تا هويت خود را پيدا کند، و از اين عامل مهاجمان فرهنگي استفاده کرده و هويت او را تسخير مي کنند. به طور مثال، درباره ي بهره گيري از روح، تربيت روح، جداسازي روح از جسم و... کتاب هاي زيادي هست و طرفداران و پيروان زيادي هم دارند.
«مدي تيشن» MEDITATION که امروزه از غرب به شرق و حتي به ايران هم راه يافته است، نمونه اي از اين تهاجم فرهنگي مي باشد. يک باره نوعي از عرفان بسيار دست و پا شکسته اي که به گرد عرفان مولوي و حافظ و سهروردي هم نمي رسد، رخ مي نمايد و مريد و پيروان بسياري پيدا مي کند زيرا که خارق العاده است و غير علمي و تا حدي مشاهده نشدني و به نوعي مرتبط با دنياي متافيزيک. اگر ما بياييم و تبليغات وسيعي در مورد عرفان حافظ و سهروردي بکنيم مطمئنا جوانان ما به طرف آن بيشتر جلب مي شوند. در حقيقت ما کنار نشسته ايم و کاسه ي «چه کنم» به دست گرفته ايم، بي ترديد بايد با تهاجم فرهنگي غرب مبارزه کرد، بايد به پايه ي اعتقادي جوانانمان را محکم کنيم، و فقط از راه تبليغ مناسب در مورد دين، آثار دين، آثار نماز مي شود به نتيجه رسيد. در حقيقت از همان وسيله اي که غرب استفاده کرده بايد پاسخ او را بدهيم.
وجود انحرافات اخلاقي ميان جوانان
انحرافات اجتماعي به رفتاري اطلاق مي شود که با موازين مورد قبول يک جامعه يا يک گروه ناسازگار است يا به بيان ديگر داراي کارکرد نامناسب و در جهت نقص قواعد يا موازين اجتماعي است. «کوهن» جامعه شناس آلماني معتقد است که «رفتار انحرافي، رفتاري است که از انتظارات نهادي شده و انتظارات مشترکي که در درون يک نظام اجتماعي مشروع تشخيص داده مي شود تخطي کند.»
«فرويد» معتقد است علت انحرافات رفتار ناشي از وجود يا تضاد سياسي بين تمايلات و انگيزه هاي فردي و تحميل هايي مي باشد که عضويت در يک گروه اجتماعي به همراه دارد.
به طور کلي عوامل اجتماعي گرايش به انحرافات را مي توان بدين شرح نام برد.
1- عوامل زمينه ساز: مانند وجود هر گونه نارسايي يا نابساماني در ساخت خانواده که اساسي ترين عامل شکل گيري شخصيت انسان است. معمولا بروز انحرافات و اختلالات رفتاري در نوجوان و جوان نشانگر اين مسأله است که تربيت اوليه ي آنها فاقد اصول اخلاقي و منطقي بوده است.
2- عوامل محرک: اين عوامل فرد را در شرايط مساعد براي انحراف قرار مي دهند. عوامل محرک کم و بيش در زندگي همه ي نوجوانان و جوانان قرار مي گيرد. البته به دام افتادن در آنها و يا گريختن از آنها بستگي به وجود و يا عدم شرايط مساعدکننده دارد؛ مانند شکست و ناکامي پي در پي و تحقير در مدرسه و...، با ايجاد عوامل انحرافي بسيار در جامعه اميد به اينکه جوانان متدين و پاکي داشته باشيم کار بسيار مشکلي است.
انحرافات اخلاقي در ميان قشر جوان به خصوص دانشگاهي بسيار مشاهده مي گردد، علت اين انحرافات را مي توان مشکلات فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي جامعه دانست، هنگامي که جوان نمي تواند مطابق ميل و خواسته ي خود زندگي کند و مجبور به تحمل سختي هاي فراوان است، هنگامي که مشاهده مي کند در آن سوي دنيا براي علم او ارزش قائل هستند و نيازهاي مادي او را برطرف مي کنند، فکر مي کند اين مشکل از دين و مذهب اوست، فکر مي کند اگر دين نداشت وضعيت اجتماع او اين گونه نبود؛ در نتيجه از اين که نماز مي خواند و يک مسلمان است احساس خستگي مي کند، و مدينه ي فاضله ي خود را در جايي غير از مکان اصلي آن جستجو مي کند.
وضع موجود آموزش ديني در مراکز آموزش عالي
وضع موجود آموزش ديني در مراکز آموزش عالي، از جهات مختلف و به علل گوناگوني از جمله برنامه، نيروي انساني، امکانات و عنايات لازم، به هيچ وجه رضايت بخش نيست و اهداف متعالي رشد بعد معنوي دانش آموزان را در حد مطلوب محقق نمي سازد. بديهي است که اقدامات خاص در دانشگاه هاي ويژه نيز از شمول کافي برخوردار نيست و نمي تواند مبناي کار و قضاوت عمومي و اصولي قرار گيرد.
اکنون به جز استثناي ياد شده و نيز تربيت يافتگان دامان مادران مؤمنه و پدران آگاه و دلسوز نمي توان مدعي بود که عده ي زيادي از خيل کثير نوجوانان و جوانان ما از رهگذر دروس ديني و معارف دانشگاهي تربيت مي شوند و رشد اخلاقي و اجتماعي مي يابند. يکي از علما و انديشمندان مي گويد: «در دين، چيزي هست که بايد آموخت
چيزي هست که بايد احساس کرد
چيزي هست که بايد انتخاب کرد
چيزي هست که بايد به جا آورد
چيزي هست که بايد به آن تعلق گرفت.»
همان طور که در کلام معصوم (عليه السلام) مندرج در اصول کافي آمده است، دين داراي ابعادي است که در سه محور اساسي اعتقادات، اخلاق و احکام خلاصه مي شود و در مطلع اين بحث نيز به اين نکته توجه کرديم که بايد تغيير و اصلاح رفتار ديني جوانان و به تبع بينش قوي و عمل صحيح اخلاقي و اجتماعي جوانان در سه حوزه ي شناخت، «عاطفي و عمل و عادت و به تعبيري ملکه شدن در حوزه ي سوم»، آغاز کرد و انتظار داشت.
در حوزه ي عاطفي، از جمله اموري که احساس دانشجويان را بر مي انگيزد و شوق ايشان را به جريان مي اندازد، مراسم گوناگون توأم با شادي و دعا و نيايش و همچنين ديدار با الگوهاي ارزنده و برجسته در حوزه ي عمل و عادت، شرکت در عبادات جمعي، همچون نماز جماعت، عيادت از بيماران و... مي باشد.
براي وصول به اهداف تربيت ديني نوجوانان و جوانان در صورت اجراي صحيح آن مي توان از تمام ارگان ها و نهادهاي اطلاع رساني عمومي استفاده نمود، و البته نبايد منتظر پاسخ سريع آن باشيم، تا ما بتوانيم جوانان خود را از اين مسير نادرست که مهاجمان، ايشان را در آن قرار داده اند به مسير درست هدايت کنيم و اين کار زمان بسياري خواهد برد، تا ان شاء الله بتوانيم شاهد رشد و توسعه ي اخلاقي و اجتماعي در ايشان باشيم.
ملکا ذکر تو گويم که تو پاکي و خدايي
نروم جز به همان ره که توأم راه نمايي
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم که به توحيد سزايي.
«و من الله التوفيق»