■ تجلی انواع نماز در شعر و متون ادب فارسی
نماز صوفيان
يکي از مواردي که در مورد نماز در ادبيّات فارسي مطرح است؛ مسألهي نماز آميخته با کرامات صوفيانه است. گفتهاند که بعضي در عرفان به مقامي ميرسند که ميتوانند به روي آب، سجّاده پهن کنند و راه بروند و آب آنان را فرو نبرد و در زير پاي آنان مقاوم ميگردد و اگر اراده کند مي ناب به عسل، تبديل ميگردد.
سعدي گويد:
قضا را،من و پيري از فارياب
رسيديم در خاک مغرب، به آب
بگسترد سجّاده بر روي آب
خيال است پنداشتم يا به خواب
(کليّات / 286)
نظامي هم گويد:
اهل يقين، طايفهي ديگرند
ما همه پاييم، گر ايشان سَرَند
چون سر سجّاده، بر آب افکندند
رنگ عسل، در ميناب افکنند
(مخزن الاسرار / 336)
امّا خواجه عبداللّه انصاري، بيارزش بودن اين امور را به تعريض بيان فرموده است: «اگر بر هوا پَري، مگسي باشي و اگر بر روي آب رَوي، خَسي باشي، دل بهدست آر، تا کَسي باشي.[1] »
[1] مخزنالاسرار / 336.
نماز رندان
انتخاب اين گونه کلمات براي انواع نماز بهاين خاطر است که برخي شاعران با رندي تمام، براي مبارزه با رياي زاهدان، محبوب يا ممدوح خود را قبله انگاشتهاند و در برابر او نماز ميخوانند و اين در واقع قرار دادن خودشان در رديف زاهدان است.
آنها با اين کار (قرار دادن خود در رديف اين طبقهي اجتماعي) ميخواهند غير مستقيم به رياکاران بگويند شما در برابر خداوند نماز نميخوانيد و انگيزهي شما از عبادت، چيز يا کس ديگري است و شما از خدا غير او را ميخواهيد![1]
سعدي گويد:
بخورم گر ز دست توست نبيد
نکنم گر خلاف توست نماز
(کليّات / 524)
باز گويد:
چه نماز باشد آن را، که تو در خيال باشي؟
تو صنم نميگذاري، که مرا نماز باشد
(کليّات / 481)
ديگر از آن جانبم، نماز نباشد
گر تو اشارت کني، که قبله چنينست
(کليّات / 443)
ناصر بخارايي گويد:
ظاهر زهّاد در محراب و، باطن بر بُت است
ما همان بهتر، که دل بر طاق ابرويي نهيم
(ديوان / 346)
عراقي گويد:
مرا که قبله، خَمِ ابروي بتان باشد
چه جاي مسجد و محراب و زهد و طاعت است
(ديوان / 98)
به آب ديده؛ «عراقي» وضو هميسازد
چو قامت تو بديد آنگهي نماز کند
(ديوان / 139)
عطّار نيشابوري در حکايت شيخ صنعان گويد:
گفت: کو محراب روي آن نگار؟
تا نباشد جز نمازم، هيچ کار
(منطقالطّير / 72)
حافظ- اين سر حلقهي رندان جهان- ميگويد:
بر دوختهام ديده چو باز، از همه عالَم
تا ديدهي من، بر رُخ زيباي تو، باز است
در کعبهي کوي تو، هر آن کس که بيايد
از قبلهي ابروي تو، در عين نماز است
(ديوان، غزل 40)
شاه نعمتاللّه ولي گويد:
خرقهي خود را به جام مي، نمازي کردهايم
نزد رندان، اين طهارت، شست و شويي ديگر است
(ديوان / 154)
صائب گويد:
بي تو، گر روي به محراب نماز، آوردم
چون کمانخانهي ابروي تو، بيتير نبود
(دويست و يک غزل / 168)
شيخ بهايي گويد:
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر، ز خاطرش علايق برود
صد ساله نماز عابد صومعهدار
قربان سر نياز عاشق برود
(کليّات / 137)
اخوان ثالث گويد:
نه سر ديگر نماز آرَد به هيچ آيين و محرابم
نه دل ديگر توانم کرد، از ايمان و امامي، خوش
(تو را اي کهن بوم و بر... / 46)
[1] اشاره به اين بيت خواجه که ميگويد:
فراق و وصل، چه باشد؟ رضاي دوست، طلب
که حيف باشد از و، غير او، تمنّايي
(ديوان، غزل / 491).
نماز ريايي
لازمهي توحيد، شاهد و ناظر دانستن ذات واحد حق تعالي در همهجا و هميشه است؛ از اين رو کساني که عبادات خود را به انگيزههاي مختلف انجام ميدهند در واقع براي خود خدايي ديگر، ترسيم نمودهاند و در شرک افتادهاند. پس بدانيد عبادتي که نه از براي خالق باشد خود اوّلين نشانهي شرک است؛ لذا شاعران بسياري اين موضوع را مورد نکوهش و تقبيح قرار دادهاند. سعدي گويد:
عابد که نه از بهر خدا، گوشه نشيند
بيچاره در آيينهي تاريک، چه بيند
(گلستان / 561)
هم چنين گويد:
که داند چو دربند حق نيستي
اگر بيوضو در نماز ايستي؟
کليد در دوزخ ست آن نماز
که در چشم مردم، گزاري دراز
اگر جز به حق ميرود، جادهات
در آتش فشانند سجّادهات
(کليّات / 330)
هم او گويد:
گنهکار انديشناک از خداي
بِه از پارساي عبادتْنماي
(کليّات / 301)
حافظ گويد:
امام خواجه که بودش سر نماز، دراز
به خون دختر رز، خرقه را قصارت کرد
(ديوان، غزل 132)
هم گويد:
اي کبک خوشخرام! کجا ميروي بايست
غرّه مشو که گربهي زاهد، نماز کرد
حافظ! مکُن ملامت رندان، که در ازل
ما را خدا ز زهد ريا، بينياز کرد
(ديوان، غزل 133)
و باز گويد:
زاهد و، عُجب و، نماز و، من و، مستيّ ونياز
تا تو را خود ز ميان، با که عنايت باشد
(ديوان، غزل 158)
ناصر بخارايي گويد:
نرگس مست تو، در محراب ابرو، از چه روي
همچو زهّار حريص اندر نماز افتاده است؟
(ديوان / 194)
کمالالديّن اسماعيل گويد:
هر روز در برابر کعبه است، پنج بار
آن سينهاي که چار حَدّش، با کليساست
(شرح قصايد / 132)
باز گويد:
محراب زان به نقش زر، اندر گرفتهاند
باري دل تو داند، کش قبلهگه، کجاست
آن هم مبارکي رياي نماز توست
گر موضع نماز تو را نام بورياست
(شرح قصايد / 133)
سنايي گويد:
صوفيان را، ز پي راندن کام
قبلهشان شاهد و شمع و شکم است
زاهدان را، ز براي زه و زَه
«قل هو اللّه احد» دام و دَم است
(تازيانههاي سلوک / 96)
شاه نعمتاللّه ولي گويد:
گر هست طاعت دگري، روزه يا نماز
حمد خداست، طاعت ما و ثناي ما
(ديوان / 497)
کليم کاشاني گويد:
اين نماز بيوضويت، هم زترس مردم است
در جماعت حاضري، تا بيشتر باشد گوا
(سبک هندي و کليم کاشاني / 190)
صائب گويد:
زهد بيکيفيّت اين زاهدان خشک را
هيچ برهاني، بِهْ از خميازهي محراب نيست
(دويست و يک غزل / 102)
مولانا گويد:
آن منافق با موافق در نماز
از پي استيزه آيد، نه نياز
در نماز و، روزه و، حجّ و، زکات
با منافق، مؤمنان در برد و مات
مؤمنان را، برد باشد عاقبت
بر منافق مات، اندر آخرت
(مثنوي، دفتر اوّل، ص22)
شيخ بهايي نيز مخالفت خود با عبادت ريايي را، بيان ميکند:
اي زاهد خودنماي سجّاده به دوش!
ديگر پي نام و ننگ، بيهوده مکوش
ستّاري او، چو گشت در عالَم، فاش
پنهان چه خوري باده؟ برو، فاش بنوش
(کليّات / 138)
مستان، که گام، در حرم کبريا نهند
يک جام وصل را، دو جهان در بها دهند
سنگي که سجدهگاه نماز رياي ماست
ترسم که در ترازوي اَعمال ما، نهند
(کليّات / 145)
پروين اعتصامي گويد:
زهد، با نيّت پاک است، نه با جامهي پاک
اي بسآلوده، که پاکيزه ردايي دارد
(ديوان / 166)
نماز قصر
نماز مسافر را گويند که معمولاً نمازهاي چهار رکعتي را دو رکعت ميخوانند. ناصر خسرو در سفرنامه، ذيل «صحراي عرفات» گويد:
«و چون وقت نماز پيشين شود خطيب بر آن جا رود و خطبه، جاري کند؛ پس بانگ نماز بگويند و دو رکعت نماز به جماعت به رسم مسافران بکنند.» (سفرنامه / 97)
نماز عيدين
نمازي که در عيد فطر يا عيد قربان ميخوانند. ناصر خسرو ذيل «مشعرالحرام» گويد:
«مردم آن جا نماز کنند و سنگ رجم را به منا اندازند و از آن جا برگيرند و رسم چنان است که آن شب، يعني شب عيد، آن جا باشند و بامداد نماز کنند و چون آفتاب، طلوع کند به منا رَوَند و حاج آن جا قربان کنند و مسجدي بزرگ است آن جا که آن مسجد را «خيف» گويند و آن روز خطبه و نماز عيد کردن به رسم منا، رسم نيست.»[1] .
و باز گويد: «در قاهره نماز عيد بکردم.»[2] .
[1] سفرنامه / 99.
[2] همان / 79.
نماز ميت
نمازي را که معمولاً بعد از مردن شخص ميخوانند نماز ميّت گويند و در واقع اين نماز، نشانهي آن است که ديگر بايد از اين شخص دست کشيد.
حافظ گويد:
هر آن کسي که در اين حلقه، نيست زنده به عشق
بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد
(ديوان، غزل 244)
باز گويد:
آن دَم که به يک خنده، دَهَم جان چو صراحي
مستان تو، خواهم که گزارند نمازم[1] .
(ديوان، غزل 334)
[1] منظور خواجه اين است که: «زماني که من مانند صراحي با خندهاي جان ميدهم از چشمان تو ميخواهم که با گريهاي (يعني همان نااميد شدن از مُرده و گريهي بعد از آن) بر مردهي من نماز کنند» (براي اطّلاع بيشتر پيرامون خندهي صراحي به حافظنامهي خرمّشاهي مراجعه کنيد).
نماز حاجت
يکي از نمازهايي که معمولاً در هنگام زيارت کردن و يا حاجت طلبيدن از خداوند، توسّط مسلمانان به نيّت حاجت خوانده ميشود، نماز حاجت است. ناصر خسرو گويد:
«گويند که هر حاجت در آن روز خواهند، باري(تعالي و تقدّس) روا کند. به گوشهاي رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم، تا خداي تبارک و تعالي، مرا توانگري دهد.» (سفرنامه / 1)
باز گويد:«روز پنجشنبه، ششم جماديالآخر سنهي سبع و ثلاثينَ و اربعمائه (437)، نيمهي دي ماه پارسيان، سال بر چهارصد و چهاردهي يزدجردي، سر و تَن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و ياري خواستم از باري
(تبارک و تعالي) به گزاردن آنچه بر من واجب است.» (سفرنامه / 2)
ناصر بخارايي گويد:
رها کن ساعتي، تا دل ميان طاق ابرويش
نماز حاجت خود را، در آن محراب بگزارد
(ديوان / 236)
نماز قضا
هرگاه مسلماني بنا به دلايلي نتواند نمازش را سروقت بخواند و از وقت آن بگذرد؛ گويند نمازش قضا شده است و معمولاً بايد قضاي آن را به جاي آوَرَد.
عنصرالمعالي گويد:
«... و پگاه خاستن عادت بايد کردن، چنان بايد که پيش از آفتاب برخيزي که وقت طلوع باشد، تو فريضهي خداي(عزَّ وَ جَلَّ) بگزارده باشي و هر کسي که با آفتاب برآمدن برخيزد تنگروزي بود؛ از آن قبل که نماز از وي درگذشته بود شومي وي، او را دريابد.»(قابوسنامه / 68 و 69)
خاقاني نيز همواره در آرزوي رسيدن به کعبه و به جاي آوردن قضاي نمازش است:
گر بخت، باز، بر در کعبه رسانَدَم
کاحرام حج و عمره، مثنّا برآورم
سي سال فرض، بر در کعبه کُنم قضا
تکبير آن فريضه، به بطحا برآورم
(خاقاني / 61)
شاعر معاصر، مهدي اخوان ثالث،- نيز- در صدد خريدن قضاي نمازهايش است:[1] .
ميخرم جمله قضا کردهي نماز
با دعا و صدقه، نذر و نياز
(تو را اي کهن بوم و بر... / 232)
[1] رجوع کنيد به توضيحالمسائل آيتاللّه اراکي.
نمازهاي يوميه
يکي از سوژههاي مهمّ نماز در ادبيّات فارسي، اين است که شاعران شريعتپسند ما به تأسّي از قرآن، ساعات شبانهروز را با اوقات نمازها تنظيم و بيان ميکنند.[1] .
«نماز شام» به معناي هنگام سرشب و مغرب
حافظ گويد:
نماز شام غريبان، چو گريه آغازم
به مويههاي غريبانه، قصّه پردازم
(ديوان، غزل 333)
استاد خرّمشاهي در توضيح اين بيت و ذيل «نماز شام» مينويسد: «نماز شام، اشاره به نماز ندارد، بلکه اشاره به وقت دارد. يعني تنگ غروب و اوايل شب که غريبان دلتنگتر ميشوند. در خراسان و بسياري از نواحي ايران از ديرباز، اوقات مختلف روز و شب را با اضافه به نماز نشان ميدهند. در تاريخ بيهقي، دهها بار نماز پيشين به معناي نماز ظهر و نماز ديگر به معناي نماز عصر و نماز شام به معني نماز مغرب و نماز خفتن به معني نماز عشا به کار رفته و همه اشاره به وقت معيّني از شبانهروز دارند.»[2] .
منوچهري گويد:
نماز شام، نزديک است و امشب
مَه و خورشيد را، بينم مقابل
(برگزيدهي ديوان / 56)
مولانا گويد:
چو نماز شام، هرکس بنهد چراغ و خواني
منم و خيال ياري، غم و نوحه و فغاني
(غزليّات / 534)
ناصر بخارايي گويد:
نماز شام که بر وفق رأي بطلميوس
برفت خور به زمين، همچو گنج دقيانوس
(ديوان / 68)
سلمان ساوجي گويد:
نماز شام، که زرّين غزاله، در پس کوه
نهفته گشت هوا، کرد عزم مشکافشان
(ديوان،583)
سعدي گويد:
نماز شام به بام ار کسي نگاه کند
دو ابروان تو، گويد مگر هلالست اين
(کليّات / 588)
نماز شام قيامت به هوش باز آيد
کسي که خورده بود، مي ز بامداد اَلَست
(کليّات / 425)
در تاريخ جهانگشاي جويني نيز آمده: «... اکثر خلايق روي به صحرا و تل نهادند و بر او جمع شدند. نماز شامي برخاست و روي به مردم آورد و گفت: اي مردان حق! توقّف و انتظار چيست؟»
(گزيدهي تاريخ / 60)
هم چنين در تاريخ بيهقّي آمده: «نماز شام، ابوالقاسم به خانهي بونصر آمد.»
(تاريخ بيهقّي / 181)
ناصر خسرو نيز گفته: «و از اين نماز شام تا ديگر نماز شام، همچو رمضان چيزکي خورند.»
(سفرنامه / 103)
«نماز خفتن» به معناي هنگام عشا و شب
«و از خواجه عميد عبدالرّزاق شنودم که اين شب که ديگر روز آن حسنک را، بر دار ميکردند بوسهل نزديک پدرم آمد نماز خفتن.»
(تاريخ بيهقّي / 129)
ناصر خسرو گويد: «مرا حکايت کردند که بدين شهر زلزله افتاد، شب پنجشنبه 17 ربيعالاول سنهي اربع و ثلاثَين و اربعمائه (434) و در ايّام مسترقه بود پس از نماز خفتن.» (سفرنامه / 7)
«نماز ديگر» به معناي هنگام عصر و بعد از ظهر
عنصر المعالي گويد:
روزت به نماز دگر آمد، به همه حال
شب، زود درآيد که نماز دگر آمد
(قابوسنامه / 55)
در اسرار التّوحيد نيز آمده: «نماز ديگر جمعي ترکمانان آمدند و اسب شيخ باز آوردند.»
(اسرارالتّوحيد / 176)
در تاريخ بيهقّي هم آمده: «نبشته بود که: خداوند ما، سلطان محمود، نماز ديگر، روز پنجشنبه هفت روز مانده از ربيعالآخر گذشته شد «رحماللّه»
(تاريخ بيهقّي / 23)
ناصر خسرو در سفرنامه آورده: «در شبانروزي که يکبار فرود آمدندي از آنگاه که آفتاب گرم شدي تا نماز ديگر.»
(سفرنامه / 82)
هم او گويد: «روز آدينه، نماز ديگر از جدّه برفتم.» (سفرنامه / 58)
سعدي گويد:
بيچاره کسي که در فراقت
روزي به نماز ديگر آورد
(کليّات / 477)
«نماز پيشين» به معناي هنگام نماز ظهر، نيم روز
در اسرار التّوحيد آمده: «خواجه عبدالکريم گفت: «روز پنجشنبه، نماز پيشين، چشم باز کرد.»
(اسرارالتّوحيد / 29)
در تاريخ بيهقّي نيز آمده:«اين روز چون به خدمت آمد و بار بگسست، سلطان مسعود (رضياللّه عنه) خلوت کرد با وزير و آن خلوت تا نماز پيشين بکشيد.» (تاريخ بيهقّي / 85)
لازم به توضيح است که، اين کار شاعران و عالمان ما، در گذشته، نوعي احترام به نماز بود. که اوقات شبانهروز خود را با موقع نماز، نام ميبردهاند و گوشزد ميکردهاند. و به خاطر اهمّيّت وقت نماز است که عنصرالمعالي گويد: «در ميان صوفيان وکيل، خداي نباشد. چنان که گويد، وقت نماز است يا گويد تا نماز کنيم، باعث طاعت نباشد که ايشان مستغنياند از طاعت فرمودن کسي، که ايشان خود مترصّدند مر، اوقات طاعات را.» (قابوسنامه / 182)
هم چنين درگذشته (آغاز تاريخ و آفرينش آدم) اوقات به خوبي معلوم نبود؛ چنان که در تاريخ بلعمي آمده:«کس شب از روز ندانستي و شمار روز و ماه و سال، کسي نشناختي و ندانستي و وقت نماز ندانستندي.»
(تاريخ بلعمي / 23)
[1] در قلمرو راز / 9.
[2] حافظ نامه، ج 2، ص 953 و 954.