■ جلوه های از نماز در جبهه 1
آموزش به سبک حسنين
حسين عرب
در يکي از مناطق عملياتي بوديم که روزي دو پيرمرد به ما ملحق شدند. اين دو پيرمرد از مناطق بسيار محروم آمده بودند و با برخي از مسائل شرعي آشنا نبودند و عادت کرده بودند طبق عُرف روستاي خودشان عبادت را انجام بدهند. روزي ديديم که خودشان دو نفري در حال خواندن نماز جماعت هستند؛ ولي علاوه بر غلط بودن حمد و سوره، حتي ترتيب رکوع و سجود را نيز رعايت نمي کردند و گاهي مأموم، از امام پيش مي افتاد. حتي به ما مي گفتند که شما چرا به جماعت ما نمي پيونديد. ما در صدد آموزش احکام به آن ها برآمديم، ولي نه به طور مستقيم، بلکه به سبک آموزش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به آن پيرمردها. به يکي از دوستان گفتيم شما هنگام نماز برو جلو و ما مثل کساني که هيچ مسأله ي شرعي و فقهي نمي دانند، از شما سؤال مي کنيم و شما جواب بدهيد.
وقتي اين کار را انجام داديم و دو پيرمرد متوجه شدند اغلب کارهاي عبادي آن ها اشتباه است، دو دستي زدند توي سر خودشان. آن دو پيرمرد با کمال تواضع و فروتني گفتند شما بايستيد جلو تا ما اقتدا کنيم. و از آن روز به بعد در پي يادگيري مسائل برآمدند و کم کم بسياري از احکام را فرا گرفتند.
بعداً فهميديم نه تنها خودشان در اين مسائل خِبره شده اند، بلکه در حال آموزش به اهالي روستاي خود نيز هستند.
عاشق وارسته
منصور حميدبيگي
رفتار او الهي شده بود. با زمينيان انسش را بريده بود. چهره ي خدايي اش بر همگان آشکار بود. او بيش از همه به نماز اهميت مي داد. وقتي صداي اذان بلند مي شد رنگش برافروخته مي شد و به چيزي جز انس با محبوب نمي انديشيد. از دوستان شنيدم که در يکي از شب ها بر او غسل واجب مي شود و اين در حالي بود که آب در منطقه يخ بسته بود و امکان غسل کردن وجود نداشته است، ولي او يخ را مي شکند و خود را پس از غسل با آب يخ، براي نماز عارفانه آماده مي سازد. تنور عشق او با آب هاي يخ بسته نيز خاموش شدني نبود.
اين شهيد وارسته و عاشق برادر رزمنده حاج قربان کورشي از لشگر انصارالحسين بود.
روح بزرگ اين شهيد عاشق در حصار تن امکان ماندن نداشت.
مکان مخصوص عبادت
عباس عرب
يک روحاني در گروهان ما بود. او هميشه تأکيد داشت در يک نقطه ي خاص عبادت کند و به همين دليل گوشه اي را انتخاب کرده بود و در آن جا نماز مي خواند و قرآن تلاوت مي کرد.
يکي از دوستان مي گفت يک شب به او گفتم که چرا شما هميشه همين جا نماز مي خوانيد و در همين مکان مي مانيد. ناگهان ديدم او قرآن را با احترام بست و با تبسمي مليح پاسخ مرا داد. من چند قدمي از او دور شدم و بعد از چند لحظه خمپاره اي دقيقاً در آن محل خورد و او در محل نيايش و تلاوت قرآن خود به شهادت رسيد.
شايد او مي دانسته که اين مکان محل عروج اوست که آن قدر مقيد به عبادت در همان محل بود. روحش شاد.
نماز بايد با حال باشد
علي طالبي
در عمليات خيبر در محور طلاييه بوديم. عمليات شروع شده بود. يک شب بعد از حمله در داخل سنگر که سقف خيلي کوتاهي داشت و رزمندگان بايستي نشسته نماز مي خواندند، يکي از رزمندگان به نام شهيد حسين نانکلي گفت: «بچه ها من مي روم بيرون سنگر نماز بخوانم. اين جا در اين سنگر کوتاه نماز به من حال نمي دهد و نمي چسبد.»
رفت بيرون. چفيه خود را باز کرد و مشغول نماز شد. در حين نمازش چند گلوله خمپاره در نزديکي هاي سنگر اصابت کرد ولي او تکان نخورد و نمازش را به پايان رساند. او هيچ آسيبي نديد و تازه بعد از نماز فهميديم متوجه خمپاره ها هم نشده است.
نماز شکر
موسي اصلاحي
سال 1364 به همراه لشگر 43 امام علي عليه السلام در منطقه جوانرود و پاوه بودم.
فرمانده لشگر خطاب به نيروها فرمودند: «هر زماني که خواستيد به مناطق جنگي اعزام شويد حتماً دو رکعت نماز شکر به جا آوريد؛ چون خيابان ها و جاده هايي که راه اندازي شده و الان در حين عبور و استفاده از آن ها هستيم، محصول زحمت برادراني است که راننده ي بولدوزر و لودر بوده اند و در اين راه به شهادت رسيده اند. بنابراين با وضو بودن و در همه حال نماز شکر به جا آوردن از وظايف کوچک ماست و ما بايد قدرشناس باشيم.
غيبت فرماندهان
علي ملامحمدي
عمليات والفجر شش در منطقه ي دهلران صورت گرفت که يک عمليات ايذايي بود، ولي بسيار مهم بود؛ چون اين عمليات، عمليات خيبر را تکميل مي کرد.
يک شب فرمانده عمليات سپاه که در آن زمان جناب آقاي شمخاني بود، با يک فروند هلي کوپتر به يکي از مقرهاي تاکتيکي لشکر 25 کربلا آمد.
ما به استعداد يک لشگر در اين منطقه مستقر بوديم. آن شب قرار بود آقاي شمخاني با فرماندهان تيپ ها جلسه بگذارند و عمليات را تشريح کنند. پيک هاي فرماندهان در سنگر بودند، ولي خود فرماندهان نبودند. آن ها هر يک براي خود جايي را انتخاب کرده بودند و مشغول نماز شب بودند.
پيک ها فرستاده شدند و فرماندهان را يک به يک در حالي که بر روي سنگ ها و شن ها مشغول نماز و مناجات بودند، پيدا کردند و آن ها را براي جلسه به سنگر فرماندهي دعوت کردند.
بعد از توجيه و تشکيل جلسات ما وارد عمليات والفجر شش شديم.
تکبيرة الاحرام حقيقي
محمدرضا رحيمي
در سال 1365 بود که براي اولين بار توفيق يافتم در جبهه حاضر شوم. اين اعزام مصادف شده بود با حمله ي مجدد دشمن به شهر مهران و به تصرف درآوردن آن. به همراه يکي از يگان ها از جنوب به غرب اعزام شديم که اين جابه جايي جهت دفع دشمن و جلوگيري از تجاوز بيشتر آن ها بود.
اتفاقاً ماه مبارک رمضان در خرداد ماه همان سال و همزمان با اين حملات و جابه جايي ها واقع شده بود. رزمندگان روزها را روزه بودند ولي با اين که فرصت افطار تا اذان صبح زمان زيادي نبود، ولي اصلاً از برنامه هاي عبادي شبانگاهي خودشان غافل نمي شدند.
از جمله ي اين رزمندگان برادري بود به نام شهيد رمضانعلي نوري. اين شهيد عزيز به همراه ساير رزمنده ها بسيار مقيد به انجام دعاها و آداب ماه مبارک بود. شب ها در کناره ي ديواره ي بيروني سنگرها آن چنان عارفانه و مخلصانه پروردگار خويش را مي خواند که مشخص بود کاملاً از دنيا بريده است. راز و نيازهايش به ويژه در نمازهاي شب هاي قدر ديدني بود. عده زيادي دعاي جوشن کبير مي خواندند؛ عده اي به راديو گوش مي کردند و خلاصه آن چنان در مقابل قدرت لايزال الهي زار مي زدند که گويي در دنيا نيستند.
مهم ترين عامل وصل آن ها هم همين نمازها و تکبيرةالاحرام هاي واقعي آن ها بود. وقتي وارد نماز مي شدند ديگر هيچ چيز را نمي ديدند. به ويژه که روزها را روزه داشتند و فضا هم بسيار مناسب بود.
هر فردي که اين صحنه هاي زيبا را مي ديد شايد براي او روايت فتح مکه تداعي مي شد. آن ها حتماً مصر بودند که دعاي هر روز، نمازهاي شب قدر و دعاي سحر فراموش نشود.
آري اين بود سرّ هجرت عاشقان الله که با وجود هجوم يکپارچه ي دشمن، و تغذيه ي بسيار اندک توانسته بودند دل از دنيا ببرند و در دل نيمه شب اشک فراق بريزند.
رفتند تا به درگه معشوق عاشقان
ما مانده ايم و يک دل پرسوز، واي ما
سيل اشک در قنوت
علي دوست زاده
ارديبهشت سال 1365 مقر گردان کربلاي شاهرود در حميديّه ي اهواز بود. حدود ساعت 9 الي 10 صبح بود که خبر دادند گردان آماده باش اعلام کرده است و فهميديم که به گردان مأموريتي داده شده است. تا حدودهاي اذان ظهر خود را آماده کرديم. موقع اذان همه ي بچه ها در حسينيه گردان تجمع کردند.
يکي از برادران بسيجي در کنارم در حال خواندن نماز بود که از زمان گفتن تکبيرةالاحرام صداي گريه اش قطع نشد و تا شعاع چند متر صداي گريه اش مي رسيد. در هنگام قنوت بود که گريه اش به فرياد تبديل شد و با صداي هق هق بلندي گريه مي کرد. در شب عمليات به منطقه ي مهران اعزام شديم و اين برادر بسيجي که رجبعلي سلماني نام داشت در اين عمليات به شهادت رسيد.
بعد از چهل روز پيکر مطهرش کشف شد و در شاهرود تشييع شد. روحش شاد.
نماز با برکت
محمود عبداللهيان
پس از عمليات والفجر مقدماتي در يکي از مقرها مستقر بوديم.
يک روز باران تندي باريد و آب زيادي وارد سنگرها شد. در اثر ورود آب بخش زيادي از پتوها خيس شد و شب براي خواب با کمبود پتو مواجه شديم.
نيمه هاي شب بود که از سردي هوا از خواب بيدار شدم و متوجه شدم يکي از برادران نيز بيدار است. او آرام از رختخواب خود برخاست و هر سه پتوي خود را به روي ديگر رزمندگاني که از سرما مچاله شده بودند انداخت. من هم بي نصيب نماندم و يکي از پتوها را به روي من انداخت.
فکر کردم صبح شده که او از خواب بيدار شده است و پتوهاي خود را به روي ديگران مي اندازد. ولي ديدم رفت بيرون، وضو ساخت و مشغول نماز شب شد.
او شهيد غلامرضا ابراهيمي بود که آن شب هم بعد از اين ايثار تا اذان صبح به عبادت و تهجّد و راز و نياز مشغول بود. روحش شاد.
اشتباه بزرگ
سيد اسماعيل موسوي
من در دوران نوجواني يعني 17 يا 18 سالگي توفيق حضور در جبهه را پيدا کردم. حقيقتش در بحث نمازهاي نافله و مستحبي مثل نماز شب زياد اطلاعاتي نداشتم.
يک شب در يک کانال بسيار نزديک به دشمن نگهبان بودم که خوابم برد. در حالت خواب و بيداري بودم که از ترس خشکم زد. فکر کردم اين فردي که در حال نزديک شدن به من است از نيروهاي دشمن است و از غفلت من استفاده کرده و قصد اسير کردن مرا دارد. همين فکر باعث ترس شديد من شد. ولي وقتي نزديک نزديک شد، ديدم از بچه هاي خودي است و وقتي متوجه شد خوابم برده از من خواست که به عقب برگردم.
در آن اوضاع و احوال اصلاً از نظر رواني در وضعيت خوبي نبودم. به همين دليل به محلي که براي برگزاري نماز برپا شده بود (در محل استقرار نيروهاي خودي و عقب تر از آن کانال) رفتم تا بخوابم. تازه خوابم برده بود که با صداي شيون و زاري از خواب پريدم. ديدم يکي از دوستان نزديکم در حال گريه با صداي بسيار بلند است. من که کنترل اعصابم را از دست داده بودم با پرخاش و سر و صدا به او معترض شدم.
علت ناراحتي من هم به خاطر فکر اشتباهم بود. من گمان کرده بودم او دلش براي خانواده اش تنگ شده و به همين دليل به او گفتم تو که طاقت تحمّل دوري از خانواده و شهرت را نداري چرا به منطقه آمده اي؟ فردا برگرد عقب.
فردا که حالم بهتر شده و به اعصاب خودم مسلط شدم، فهميدم چه اشتباهي کرده ام. بله او در حال مناجات با خداوند و نماز خواندن بود و اصلاً متوجه حضور من هم نشده بود. هنوز هم هر وقت او را مي بينم به ياد آن شب مي افتم و کلي شرمنده مي شوم.
قرآن قبل از نماز
محمد حسين پور
در منطقه ي گيلان غرب، منطقه اي بود به نام تنکاب. نوجوان بسيار مؤمن و با صفايي آن جا بود که خيلي اهل تهجّد و نماز شب بود و همچنين نسبت به نيروها و حقوق برادران ديني و مراعات آن و گذشت و ايثار و فداکاري نسبت به آن ها تلاش فراوان داشت.
يکي از خصوصيات اين نوجوان اين بود که وقتي براي نماز شب بيدار مي شد دلش مي خواست ديگر رزمندگان را هم بيدار کند. او شيوه ي خوبي را براي اين کار انتخاب کرده بود. در نيمه ي شب نزديک اذان صبح گوشه اي از سنگر مي نشست و شروع مي کرد به تلاوت آيات شريفه ي قرآن کريم با صداي زيبا و آهسته. از آن جا که نزديک اذان و وقت نماز بود و علاوه بر آن صداي دلنشيني هم داشت برادران ديگر هيچ اعتراضي نمي کردند و با کمال ميل از خواب برمي خاستند و نماز شب مي خواندند.
نماز در اسارت
عليرضا داج
در زمان اسارت، بعثي ها از خواندن نماز و قرآن و حتي صلوات فرستادن ما وحشت داشتند و مانع از اين کارها مي شدند.
در آسايشگاه هاي 50 نفري ما، خواندن نماز جماعت ممنوع بود. آن ها طوري براي ما برنامه ريزي کرده بودند که در هر گوشه فقط يک نفر بايد نماز مي خواند. يعني چهار گوشه فقط چهار نفر. با اين برنامه مثلاً نماز مغرب و عشاي ما تا ساعت 12 شب طول مي کشيد.
يک شب يکي از اسرا که از ناحيه چشم جانباز و مجروح بود در گوشه اي مشغول نماز شد و نفر قبل از او را که در آن جا بود نديد. سرباز آسايشگاه اين را ديد و ارشد آسايشگاه را صدا زد و او را به باد ناسزا گرفت که چرا در کنار هم نماز مي خوانيد و اين در حالي بود که همان دو نفر هم با فاصله ي نسبتاً زيادي از هم مشغول نماز بودند. فردا آن برادر را با کابل و وسايل ديگر کتک زدند.
در مورد تلاوت قرآن اگر از ساعت 9 شب به بعد کسي را مي ديدند تنبيه سفت و سختي مي شد و در مورد روزه گرفتن هم ما اجازه ي برخاستن قبل از اذان صبح را نداشتيم، ولي اگر کسي مي توانست مقدار کمي نان از روز نگه دارد شب در زير پتو مخفيانه آن را مي خورد تا بتواند روزه بگيرد.
جابه جايي به موقع
عبدالله صديقي
در سال 1359 ما از گروه ابوذران 22 بهمن از شاهرود به منطقه گيلان غرب اعزام شديم. ما که خود را براي عمليات آماده مي کرديم در کف دره اي مستقر بوديم. تعداد ديگري نيرو نيز از شهر ديگري به ما پيوستند. محل استقرار ما مخفي بود، ولي بعد از چند روز دشمن متوجه حضور ما در منطقه شد.
ما چادرهايي داشتيم، ولي سنگرهاي حفره روباهي نيز درست کرده بوديم که در هنگام خطر به آن جا پناه ببريم. کمي دورتر از چادرها هم مکان مسطحي را براي اقامه ي نماز در نظر گرفته بوديم.
يک روز مشغول نماز بوديم که خمپاره هاي عراق در اطراف چادرها و سنگرهاي ما فرود آمد. بلافاصله بعد از نماز و با توجه به اين که اواخر نماز هم بود به سنگرها پناه برديم. بعد از گذشت چند ثانيه يک خمپاره ي 120 ميلي متري به محل اقامه ي نماز اصابت کرد. اگر اين خمپاره چند ثانيه زودتر به آن جا مي خورد اعضاي گروه ما بسيار کم مي شد و احتمالاً مجروح و شهداي زيادي مي داشتيم.
بعد از چند روز، عمليات ما انجام شد و تأثير شگرفي در منطقه به جا گذاشت اگرچه شهدايي مثل عباس ملکي، شهيد رسولي و شهيد محمدزاده را تقديم کرديم.
نمازخانه يا پناهگاه
محمدمهدي قنبريان
مدتي بود که در منطقه ي دشت عباس بوديم و از عمليات خبري نبود. فرصت خوبي بود که نمازخانه اي درست کنيم. قبلاً لودر جايي را براي نمازخانه کنده بود و ما هم مشغول صاف کردن آن جا شديم. ظهر بود که يکي از بچه ها رفت بالاي سنگر فرماندهي و مشغول اذان گفتن شد. من چکش واره را برداشته بودم که داخل سنگر ببرم. از همه طرف بچه ها در حال حرکت به سمت نمازخانه اي بودند که چند روزي بود مشغول تکميل آن بوديم.
در همين اثنا بود که صداي خمپاره اي بلند شد. با توجه به تجربه اي که داشتيم و حدود و محل فرود خمپاره را مي دانستيم همگي خيز رفتيم. من خيلي سريع در عرض چند ثانيه خود را به قسمتي از نمازخانه که ساخته شده بود و چند متري بيشتر با من فاصله نداشت رفتم و به داخل آن جا خيز برداشتم.
گلوله دقيق خورد نزديک آن جا و دست من مورد اصابت ترکش قرار گرفت، ولي آسيب، خيلي جدي نبود. بچه ها آمدند و گفتند ما فکر کرديم که ديگر تو هم رفتي و از اين که مرا زنده مي ديدند خوشحال بودند.
نماز آن روز را با حال و اشتياق بيشتري برگزار کردند و بنده را نيز با آمبولانس به بيمارستان انتقال دادند.
آري! نمازخانه باعث شد که آن روز از اصابت ترکش در امان بمانم.
هر چه خدا بخواهد
سيد محمد مير محمدعلي
عمليات کربلاي پنج بود. در يک کانال پناه گرفته بوديم و فاصله ما با عراقي ها کم تر از 200 متر بود. شهيد حميد باقري بالاي کانال ايستاده بود. صدايش زديم حميد بيا داخل کانال. اين جا امن تر است. ممکن است هدف قرار بگيري. او در جواب گفت: «هر چه خدا بخواهد همان مي شود.»
بعد از چند دقيقه او آمد پايين و در پشت کانال مشغول نماز شد. در همين حين خمپاره اي کنارش خورد و به شهادت رسيد. ما خواستيم خود را به بالاي سر او برسانيم که خمپاره ديگري درست روي پيکر مطهرش خورد و همچون گلي او را پرپر کرد. بعد از مدتي به صحبت او فکر کردم که مي گفت هر چه خدا بخواهد همان مي شود.
وقتي در معرض ديد و تير بود هيچ اتفاقي نيفتاد، ولي هنگامي که از ديد و تير خارج شد، در هنگام نماز به شهادت رسيد و باز هم ثابت شد، هر چه خدا بخواهد همان مي شود.
موذن وظيفه شناس
مطلّبي
در پايگاه قدس در گردان شهيد اشرفي جهت استراحت و آمادگي جهت عمليات بوديم. معمولاً نيروها در چادر استراحت مي کردند. تدارکات نيروها در آن منطقه بسيار کم بود و به اندازه کافي امکانات موجود نبود. از جمله اين که به هر چادر طنابي بود و به آن طناب آفتابه اي را که جهت وضو و دستشويي بود مي بستند. فقط افراد همان چادر مي توانستند از آن آفتابه استفاده کنند. روزي يکي از افراد چادر ما در صبحگاه مشغول اذان گفتن بود که ديد يک رزمنده که عضو چادر ما نيست در حال بردن آفتابه است. او که به اشهد ان لا اله الا الله رسيده بود با بانگ رسايي فرياد زد: «آهاي آفتابه را کجا مي بري؟» چون وقت اذان بود و مي ترسيد بچه هاي چادر خودمان به نماز نرسند.
اعتراض نابجا
حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان
يک روز شهيد شيخ اکبر آمبرين در مسجد جامع خرمشهر مشغول نماز بود. خمپاره اي به نزديک ما اصابت کرد، ولي او به نمازش ادامه داد.
بعد از نماز وقتي به او اعتراض کرديم که چرا نمازت را قطع نکردي و نشکستي: «گفت اصلاً من متوجه نشدم که خمپاره اي در اين نزديکي ها فرود آمده است.»
نماز جماعت يا نماز شب
يدالله احمدي
سال 1361 قبل از عمليات محرم بود که رزمندگان خود را براي عمليات آماده مي کردند. من نيز در تيپ 17 علي بن ابيطالب (لشکر 17 فعلي مستقر در قم) بودم که در آن روزها در کارخانه سپنتا مستقر شده بوديم. رزمنده ها در محوطه کارخانه چادر زده بودند، اما سالن بزرگي وجود داشت که معمولاً نماز جماعت در داخل آن برگزار مي شد.
گاهي وقت ها بعد از نيمه هاي شب که از خواب بيدار مي شديم وقتي نگاهت به داخل سالن مي افتاد، ابتدا فکر مي کردي نماز جماعت داخل سالن برگزار مي شود، اما بعداً به خود مي آمدي که اکنون وقت هيچ کدام از نمازهاي يوميه نيست. بلکه همه در حال نماز شب هستند.
به هر قسمت سالن چشمت مي افتاد شاهد راز و نياز بسيجيان و رزمندگاني بودي که غرق در معشوق خويش بودند. آيا آن ها از خداي خود مقام و موقعيت مي خواستند؟ آيا دنبال مال دنيا بودند؟ آيا...
آن ها به قول شهيد بهشتي مرغان آغشته به عشقي بودند که جايشان در اين دنيا نبود.
آن ها طوري راز و نياز مي کردند و در اين راز و نيازها اشک مي ريختند که گويي عزيزترين شخص خود را از دست داده اند. اما همين عاشقان در صحنه هاي نبرد وقتي زمان موعود فرا مي رسيد شبانگاه بر قلب دشمن مي زدند و با تمام قدرت و ايمان دشمن را به زانو درمي آوردند.
اين قدرت و انگيزه ي ايمان چيزي نبود مگر اثرات همان مناجات هاي شبانه و همان روابط عبد و معبود.
تاثير فرمانده در معنويات
نعمت الله عباسي
چند روزي بود که براي مأموريت به لشگر 17 رفته بودم. شب اول را بنده در حسينيه خوابيده بودم. در حالت خواب و بيداري بودم که ديدم خيل عظيم رزمندگان مشغول نماز هستند. آن قدر جمعيت زياد بود که فکر مي کردي نماز جماعت است.
اين نمازها و التماس ها تأثير عمده ي خود را از فرمانده شهيدان آن لشکر گرفته بود. شهيد بزرگوار زين الدين آن چنان مخلص بود که بر روي نيروهاي زيردست اين گونه تأثيرگذار بود. به طوري که نمازهاي شبانه ياين لشگر در آن موقع زبانزد شده بود.
آخ نگي
علي اکبر ابوالقاسمي
يک سنگر با سقف کوتاه داشتيم. لطيفه ي ما در اين سنگر اين بود که مواظب باش موقعي که از رکوع برمي خيزي آخ نگويي که نمازت باطل شود؛ چون آن قدر جا تنگ بود و سقف کوتاه که به زحمت و با مشقت نماز مي خوانديم و ممکن بود در اثر درد گرفتن کمر هنگام برخاستن بگوييم آخ کمرم.
غرق در درياي عشق
محمد ايوبي راد
در آذر ماه سال 1361 در جبهه نفت شور مقابل پاسگاه سلمان در واحد ادوات تيپ 18 ثامن الائمه مشغول خدمت بوديم. در بين ما برادري به نام حميد شهير طوسي بود که بعدها به فيض شهادت نائل آمد.
روزي در يک سنگر روباز حدود چهار پنج نفر مشغول نماز بوديم که به ناگاه صداي فرود يک خمپاره در نزديکي هاي سنگر به گوش رسيد تا جايي که گرد و غبار حاصل از اين انفجار اجازه ي ديدن هيچ چيزي را به ما نداد. به همراه عده اي از بچه ها بلافاصله متفرق شديم و بعضي ها هم سريعاً دراز کشيدند.
بعد از فرو نشستن گرد و غبار و سر و صدا متوجه شديم که حميد به نمازش ادامه مي دهد. خوب که دقت کرديم ديديم از پاي چپش خون جاري شده. هر چه او را صدا زديم متوجه نشد، تا اين که نمازش را تمام کرد. بعد از نماز از صحبت ها و عکس العمل هاي او متوجه شديم اصلاً صداي انفجار و حوادث بعد از آن را احساس نکرده و از حضور قلبش چيزي کم نشده. حتي متوجه نشده بود که مجروح شده و پاي او در حال خونريزي بوده و هست. بعد از چند دقيقه که اوضاع آرام شده بود او و تعداد ديگري از مجروحان در حال حمل شدن جهت مداوا بودند که اين شهيد بزرگوار بر روي برانکارد از حال رفت و بي هوش شد.
هفتاد روز در سجده
حسين عرب
يک روز جهت سرکشي به منطقه کوشک رفته بودم. در اين منطقه با عراقي ها درگيري دائم داشتيم. اما چند ماهي بود که بچه هاي ما منطقه را گرفته بودند و آن جا آرام بود. اما هيچ کدام از دو طرف آن جا مستقر نبودند.
در محلي به نام پيچ ابرويي (به علت جدا شدن از خاکريز به اين نام خوانده مي شد) من جايي را ديدم که شبيه سنگر بود. وقتي نزديک تر رفتم متوجه حضور يک برادر رزمنده شدم که در حال سجده بود؛ ولي وقتي نزديک تر شدم ديدم او در همان حال به شهادت رسيده است.
من به طور دقيق مطلع بودم که حدود 70 روز است که حتي يک نيروي خودي اين طرف ها نيامده و آخرين نيروهايي هم که اين جا بوده اند از تيپ 33 المهدي وارد اين جا شده بودند، ولي بعد به عقب رفته و عقب تر مستقر شده بودند.
مهم ترين ويژگي هاي اين شهيد سه چيز بود: يکي اين که حتي او از حالت سجده ي خود هم خارج نشده بود. دست ها و پيشاني هنوز در موضع خود بود. دوم اين که بدن او طراوت و شادابي خود را حفظ کرده بود و سوم اين که از بدن او هيچ بوي بدي به مشام نمي رسيد.
من که فرصت نداشتم او را به عقب ببرم، به بچه ها اطلاع دادم که در اين منطقه يک شهيد داريم و آن ها هم تأييد کردند که از 70 روز پيش هيچ کس به آن جا نرفته و با ذکر ويژگي ها متوجه شديم که او از شهداي همان تيپ بوده است.
نماز در مجروحيت
قاسم زيدکاشاني
در مرحله ي چهارم عمليات نصر، بنده مجروح شدم و قدرت هيچ گونه حرکتي را نداشتم. از طرفي به علت کوهستاني بودن منطقه و زير آتش گسترده دشمن بودن و فاصله ي نزديک ما با عراقي ها از ساعت حدود 30 / 10 دقيقه صبح تا نزديکي هاي غروب در منطقه بودم و نمي توانستم به عقب برگردم.
با بدن خسته و مجروح تيمّم کردم و نماز ظهر و عصر را خواندم. آن نماز با آن وضعيت برايم بسيار معنوي و خاطره انگيز بود و هرگز آن را فراموش نمي کنم.
سفارش هاي آخر
اسماعيل غفوري
روزي ترکش خمپاره ي 60 به سر جواني برخورد کرد. من سريعاً بالاي سر او حاضر شدم و سر او را به روي دستم گرفتم. او در حال جان دادن گفت: «يا صاحب الزمان» و نيز در ادامه گفت: «من نمازم را خوانده ام. به جوانان بگوييد نماز يادشان نرود و نماز را سبک نشمارند.»
نماز خون
اسلام نجّاري
در مرحله ي دوم عمليات والفجر چهار يکي از رزمندگان که در گروهان خطشکن بود، موقع نماز صبح- وقتي که اوج درگيري بود- شروع به خواندن نماز به صورت نشسته کرد.
هنگامي که جهت رکوع خم شد تيري به سر او اصابت کرد و به شهادت رسيد.
خلوتگاه راز
داود اصغري آزاد
انجام عمليات محرم قطعي شده بود. برادران سر از پا نمي شناختند و با روحيه بسيار بالا مشغول آماده کردن خود بودند. رزمنده اي در بين ما بود که با همه فرق داشت. او واقعاً عاشق بود. از آن جايي که عمليات هم در ماه محرم بود او دائم در حال نماز و نيز عزاداري و گريه بر اهل بيت بود.
يک شب دعاي توسل پنج نفري خوانديم. اين دعا واقعاً دلچسب بود و باعث تقويت روحيه ي ما شد. بعد از اتمام دعا اين برادر به ما گفت: «شما يک چرت بزنيد من بيدار هستم.»
ما خوابيديم ولي او مشغول نماز شب و عبادت شد. سرانجام اين برادر عاشق در همان عمليات به فيض شهادت نائل آمد.