■ عبادت و بندگی در نهضت حسینی
بسم الله الرحمن الرحیم
منبع: عبادت احرار: (نماز و عبادت در سيره عملي امام حسين)
تهیه کننده: مرکز تخصصی نماز
عبادت و بندگی در نهضت حسینی
مسجد؛ مدرسهي تربيت و ميدان سياست
چون معاويه در نيمه رجب سال شصتم هجري درگذشت، يزيد به حاکم مدينه - وليد بن عتبه - طي نامهاي فرمان داد تا از مردم مدينه به خصوص از حسين بن علي عليهالسلام بيعت بگيرد.
والي مدينه قاصدي فرستاد به دنبال امام حسين عليهالسلام. قاصد ايشان را در منزل نيافت، به سوي مسجد رفت. حضرت را آنجا يافت و گفت: «حاکم شما را فرا خوانده است.» امام فرمود: «هر گاه جلسه ما تمام شد به خواست خدا ميآييم.» عبدالله بن زبير از امام پرسيد: «فکر ميکني چه اتفاقي افتاده است؟» امام فرمود: «گمان ميکنم معاويه مرده است. شب گذشته در خواب ديدم که گويا منبر معاويه سرنگون شده و خانهاش آتش گرفته است. پيش خود تأويل کردم که او مرده است. فکر ميکنم قرار است از ما بيعت بگيرند.»
ابن زبير گفت: «اي فرزند علي! چه خواهي کرد؟» امام فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم کرد زيرا پس از برادرم - حسن - امر ولايت با من است؛ آيا من با يزيد بيعت کنم؟ او مردي فاسق است، شراب ميخورد، با سگان بازي ميکند و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را دشمن ميداند.» ابن زبير و امام حسين عليهالسلام در حال گفت و گو بودند که قاصد وليد آمد و گفت: «حاکم مدينه در انتظار شماست.» امام حسين عليهالسلام جمعي از ياران و شيعيانش را در جريان امر قرار داد تا آماده هر نوع برخوردي باشند، سپس رهسپار منزل شده، وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارد و در نمازش دعا کرد و چون فارغ شد به جوانان و يارانش فرمود: «شما مواظب باشيد، من وارد ساختمان استانداري ميشوم، اگر صدايم بلند شد و شما را صدا زدم، بدون اجازه هجوم آوريد و با شمشيرهاي آخته بجنگيد و آن که آهنگ مرا کرد، بکشيد.»
اهميت پايگاه مسجد و اهرم نماز به خوبي در اولين حرکت سياسي - انقلابي امام حسين عليهالسلام به چشم ميخورد. به روشني پيداست که شيوه حرکت، ديني و آسماني است. درست شبيه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که با استمداد از نماز، جنگ را آغاز ميکرد و با مددجويي از خدا با پيامدهاي حوادث روبرو ميشد. پس از آن که گفت و گوهاي تندي بين امام حسين عليهالسلام و وليد صورت گرفت و امام در مقابل پيشنهاد بيعت، به وليد فرمود: «من پنهاني بيعت نميکنم. دوست دارم موضع من آشکارا و در حضور مردم باشد؛ فردا صبح مردم را جمع کن و به صورت جمعي بيعت بخواه!»
امام حسين عليهالسلام در پايان به وليد فرمود: «يزيد مردي است تبهکار، مي آشام و قاتل انسانهاي پاک، مثل من با چون اويي بيعت نميکند. ما صبر ميکنيم و شما نيز صبر کنيد، ما انتظار ميکشيم و شما هم انتظار بکشيد تا ببينيم کداميک به جانشيني پيامبر سزاوارتريم.»
شب فرا ميرسد. امام از خانه بيرون آمده است و به مسجد وارد ميشود و در کنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله لب به سخن ميگشايد، باز هم مسجد.
پيامبر اکرم فرمود: «اي مسلمانان! هر گاه با مشکلي روبرو شديد، وضو بگيريد، به مسجد برويد، نماز بگزاريد و با خدا حرف بزنيد.» امام حسين عليهالسلام ابتدا شروع کرد با رسول خدا حرف زدن. «سلام بر تو باد اي پيامبر خدا! منم حسين فرزند فاطمه! منم فرزند و نوه دختري که در ميان بازماندگان امت خود جا نهادهاي. اي پيامبر! تو گواه باش که مرا تنها گذاردند، حقم را تباه ساختند و حرمتم را شکستند. اين شکوهي من است به تو، تا روزي که تو را ديدار کنم. سپس برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در رکوع و سجود بود.
ميگويند: شخص مقتدر کسي است که در بحران، مديريت کند. راهي که امام حسين عليهالسلام براي مديريت بحران نشان ميدهد، تدبير تحت نظارت خدا، تدبير با استمداد از خدا، متصل شدن قطره به درياست که اگر اين شد، پيروزي باشد يا شکست فرق نميکند، مهم آن است که وظيفه انجام شده است. وظيفه چيست؟ بندگي. وظيفه چيست؟ اطاعت از خدا و رفتن به راه او با تمام سختيهايي که دارد.
آري، امام حسين عليهالسلام شجاعت و جسارت غرش در مقابل طاغوت را از شب زندهداري و مناجات شبانه دارد. اوست که در کتاب خدا خوانده است «ان ناشئة الليل هي اشد وطئا و اقوم قيلا»[1] برخاستن در شب، گامها را در روز استوار و سخنها را محکم ميکند. او که در پي دنياطلبي و کشورگشايي و عشرت جويي نيست که با عقل دنيايي و خاکي تصميم بگيرد بلکه او در پي باز کردن راهي به سوي آسمان براي خوشبختي انسان است. راهي که هزاران راهزن دارد؛ راهزنان پيدا و پنهان با لباس دوست و دشمن، چون ميخواهد جامعه را بر اساس کتاب خدا تربيت و مديريت کند. پس بايد قدم به قدم از خداي خويش کمک بطلبد و ابزار اين کمک نماز، و پايگاه اين پناهجويي مسجد، و زبان اين مددجويي، دعاست (بهترين زمان دعا، نيز شب است.)
يک روز گذشت. وليد سرگردان بود که چه کند. چون شب دوم رسيد، باز امام به مسجد النبي آمد و دو رکعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد گفت: «خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله است و من فرزند دختر محمد، خدايا! تو ميداني که من نيکيها را دوست دارم و از بديها بيزارم، اي خداوند باشکوه و بزرگ به حق صاحب اين قبر از تو ميخواهم که راهي را برايم پيش آوري که خشنودي تو در آن است.»
سپس شروع کرد به گريستن. چون سپيده زد، سر خود را بر قبر پيامبر نهاد و لختي به خواب رفت. پيامبر را در رؤيا ديد که در جمعي به هم پيوسته از فرشتگان (که او را احاطه کردهاند) پيش آمد. او را به سينه چسبانده، ميان دو چشمانش را بوسه زد و فرمود: «فرزندم! گويا به همين زوديها تو را ميبينم که در سرزمين کربلا در ميان انبوهي از امتم تشنه لب کشته و سربريده، افتادهاي! آنان را چه شده است؟ خدا آنان را به شفاعت من در روز قيامت نرساند، آنان نزد خدا بهرهاي ندارند. حبيبم حسين! پدر و مادر و برادرت نزد من مشتاق تواند و براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آن نرسي.»
آخرين شب اقامت حضرت اباعبدالله در مدينةالنبي است. امام آماده ميشود تا نيمه شب به اتفاق خاندان و يارانش مخفيانه مدينه را ترک کند. امام در دل شب کنار قبر مادر خود آمد و نماز گزارد و با مادر وداع کرد، سپس برخاسته نزد قبر برادرش امام حسن عليهالسلام آمد، نماز گزارد و خداحافظي کرد. آن گاه براي هجرت الي الله آماده شد.[2] رهبر انقلابي بزرگ در حالي که اين آيه را زمزمه ميکند: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»[3] رهروانش را به ياد موسي کليمالله، آن رهبر بزرگ آسماني مياندازد؛ کسي که تنها و دست خالي اما با امداد الهي کار بيداري مردم را شروع کرد و پس از سالها رنج و تلاش توانست کارنامه فرعون و فرعونيان را بسته و سرنوشت آنها را به موزهها بسپارد.
ميبينيد که باز امام حسين عليهالسلام از آيهاي استفاده ميکند که مضمون دعا دارد؛ «رب نجني؛ خدايا تو مرا نجات ده!» اين حالت اتصال به رب، لحظهاي قطع نميشود تا به اوج خود در غروب عاشورا برسد؛ آنجا که عرض کرد: «خدايا راضيم به رضاي تو.»
[1] مزمل / 6.
[2] فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليهالسلام / ص 327.
[3] قصص / 21.
امنيت و عبادت
امنيت يکي از نعمتهاي ويژه الهي است که در سايه آن نعمتهاي ديگر معنا پيدا ميکند. يکي از خواستههاي بزرگ انبيا و حضرت ابراهيم از خدا ايجاد شهري امن است، شهري که بندگان خدا در آن خوب زندگي کنند و در کمال آسايش خداي خود را پرستش کنند. خداوند اين دعا را مستجاب فرمود و مکه به عنوان شهر امن الهي معرفي شد. پيامبر اسلام هم که ظهور فرمود نسبت به امنيت اين شهر اهتمام بسيار داشت. خداوند هم فرمود: «در جوار خانه خدا جنگ نکنيد مگر اين که مشرکان به شما تجاوز کنند.» حتي پيامبر عزيز اسلام وقتي مکه را فتح کرد فرمان عفو عمومي داد و کاري نکرد که شهر مکه، شهري شبيه شهرهاي جنگزده و ويران شده بماند و در حالي که مشرکان با ذلت تمام در خانههاي خود خزيده بودند، پيامبر اسلام با عزت تمام يکسره وارد مسجدالحرام شد و به سراغ هدف اصلي بعثت خود يعني فراخواني خلق به بندگي خدا رفت. بلال حبشي بانگ اذان سر داد و مسلمانان به طواف و نماز مشغول شدند. جالب اين که امنيتي که در پايان جهان در سايه حکومت مستضعفان به رهبري حجت خدا حضرت مهدي (عج) برقرار خواهد شد هم مقدمهاي براي عبادت است.
«وعد الله الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم وليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا».[1] .
خداوند کساني از شما را که ايمان آوردند و نيکيها کردند، وعده داد که به يقين، ايشان را در زمين خليفه گرداند؛ (آنچنان که کساني نيز پيش از اين به خلافت رسيدند) و دينشان را بگستراند؛ آن ديني که بپسندد براي آنان و آنان را از ترسي که دارند ايمني دهد تا او را عبادت کنند و شرک بر او نورزند.
امام حسين عليهالسلام شب جمعه سوم شعبان سال 60 در حالي که اين آيه را تلاوت ميکرد وارد اين شهر امن شد.[2] امام ميخواهد تا در سايه امنيت اين شهر به مسلمانان راه بنمايد و خطر بزرگي که آنان را تهديد مينمايد، گوشزد کند و رسالت انذار که يکي از دو بخش ماموريت رهبران آسماني است را به انجام برساند؛ نه مثل بعضي از شخصيتهاي سياسي که ميخواستند از امنيت مکه سوء استفاده کرده، به مقاصد سياسي خود برسند؛ چرا که امام به محض اين که احساس کرد که حضورش در مکه امنيت اين شهر عبادي را بر هم ميزند، به رغم عشق وافري که به مراسم حج داشت، مکه را به قصد کربلا ترک کرد.
امام حسين عليهالسلام چهار ماه و چند روز در مکه بود. او سياست را به گونهاي با ديانت آميخت که تفکيک آن محال مينمود. در تمام سخنرانيها و گفتگوها «خواست خدا» در صدر سخن و جوهره اصلي کلام او نمايان است.
امام بلندترين نقطه مکه را براي اسکان انتخاب کرد. مردم هر صبح و شام به زيارت او ميآمدند. سپس عبدالله بن عباس امام را به خانه عباس بن عبدالمطلب برد. امام مؤذني را گماشت که با صداي بلند اذان بگويد و چون مردم جمع ميشدند، حضرت با مردم نماز ميگذارد. فرماندار مکه عمرسعد بود. چون ديد مردم از هر سو فوج فوج به نزد امام ميآيند، ترسيد که حاجيان در ايام حج به او گرايش پيدا کنند، پس نامهاي به يزيد نوشت و احساس خطر خود را منعکس کرد.
در طول اين چهار ماه و اندي امام با افراد زيادي به ويژه خواص و شخصيتها گفتگو کرد؛ از جمله با ابن عباس چند مرتبه صحبت فرمود. فرازي از گفتگوي امام و ابن عباس را در زير ميخوانيم:
امام بن ابن عباس فرمود: «تو ميگويي من با يزيد بيعت و سازش کنم، در حالي که پيامبر درباره او آن سخنان را فرموده است.»
ابن عباس عرض کرد: «درست است، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود که مرا با يزيد چه کار؟ خدا به او خجستگي نبخشايد. او فرزند من حسين را ميکشد.» سپس ابن عباس گريست و امام نيز گريه کرد و فرمود: «آيا ميداني من فرزند دختر پيامبرم؟» گفت: «البته که ميشناسيم و ميدانيم که ياري تو همچون نماز و روزه که هر يک بدون ديگري پذيرفته نيست، بر امت واجب است.»
امام فرمود: «اکنون دربارهي مردمي که فرزند پيامبر خود را از خانه و زادگاه خود و از حرم رسول و مجاورت قبر او و مسجد راندهاند و او را نگران و هراسان رها کردهاند، چه ميگويي؟»
ابن عباس گفت: حرف من درباره آنان اين است که «آنان به خدا و رسول، کفر ورزيدند و نماز را جز به حال کسالت بجا نياوردند»[3] و اين سخن که «آنان با مردم خودنمايي کنند و جز اندک و آن هم به قصد ريا، خدا را ياد نکنند. دودل و مردد هستند که به سوي مؤمنان بروند يا به جانب کافران و هر که را خدا گمراه کند (و به خود واگذارد) او هرگز هدايت نخواهد شد.»[4] .
معلوم ميشود نوعي نماز در جامعه اسلامي رونق داشته که ريشه ندارد، انگيزه ندارد، به همين دليل در جامعه اسلامي ممکن است نماز باشد، ظلم هم باشد. نماز باشد، تبعيض هم باشد. نماز باشد، فساد و فحشا و بي بند و باري هم باشد؛ در زمان خلافت يزيد از نماز جز ظاهر چيزي نمانده بود، نماز از همراهان خود جدا شده بود، نمازي که قرآن داد آن را ميزند:
نمازي است در کنار زکات؛
نمازي است در کنار اخلاق؛
نمازي است در کنار مشورت؛
نمازي است در کنار رسيدگي به محرومان؛
نمازي است در کنار اطاعت از خدا و رسول؛
نمازي است در کنار مبارزه با تظاهر به کفر و شرک و فساد.
از ديدگاه ابن عباس مشکل جامعه اسلامي بينمازي نيست، بلکه بدنمازي است. نماز هست اما نمازي ظاهري با اکراه و تصنعي. ظاهر دارد اما مغز ندارد. مغز نماز کلمه توحيد و توحيد کلمه است که در آن زمان جامعه اسلامي فاقد هر دو آنها بود. بر زبان مسلمانان «الله اکبر» جاري ميشد، اما بر دل آنها ترس از طاغوت سايه افکنده بود. بر زبان آنها «لا اله الا الله» بود، اما در اجتماع آنان صدها الهه جلوهگري ميکرد.
برخي گمان نکنند که نماز ظهر عاشورا که در تيررس دشمن برگزار شد، اين نماز بود؛ هرگز!!! چرا که بازار نماز در جامعه اسلامي گرم بود اما نه نماز حسيني، بلکه نماز...
اين نماز شبيه همان «لا اله الا الله» است که امام رضا عليهالسلام در جمع مردم نيشابور به عنوان دژ مستحکم الهي اعلام کرد و آنان که تيزهوش و با خرد بودند، فهميدند که مراد امام رضا از «لا اله الا الله» کلامي نيست که در جامعه اسلامي آن روز مرسوم بوده بلکه کلمهي توحيدي که از حلقوم امام رضا عليهالسلام بيرون آمد مورد نظر است؛ «لا اله الا الله» در زمين با حضور رهبر عادل معنا پيدا ميکند؛ با مديريت پرهيزگاران و صالحان معنا پيدا ميکند. اين ذکرها که معمولا الفاظي بيش بر زبانها نيستند، در واقع مشتمل بر حقايقي هستند که بايد در جامعه اسلامي پياده شوند و تربيت افراد و سياست جامعه بايد بر اساس اين حقايق باشد. مگر نشنيدهايد که حجاج بن يوسف ثقفي استاندار مکه، جواني را فقط به جرم گفتن يک «لا اله الا الله» اعدام کرد و زماني که جوان پرسيد مگر در شهر امن الهي گفتن يک ذکر جرم است؟ حجاج جواب داد: «لا اله الا الله» تو با ديگران متفاوت است.»
او با گفتن اين ذکر ميخواست بگويد که حجاج نبايد باشد، مديريت حجاج با عبوديت خدا ناسازگار است. يک بار ديگر به آياتي که ابن عباس خوانده است توجه کنيد. قرآن به برخي از نمازخوانها لقب کافر داده است.
انتشار خبر مرگ معاويه و امتناع امام حسين عليهالسلام از بيعت با يزيد در کوفه غوغا بپا کرد. کوفيان پس از گردهماييهايي که داشتند نمايندگاني را به مکه اعزام کردند تا وفاداري خود را به امام حسين عليهالسلام اعلام دارند. آنان گفتند: «ما مردم عراق رهبري نداريم، به سوي ما رهسپار شو تا خداوند به وسيله تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهاي جمعه و عيد با نعمان بن بشير حاکم کوفه کاري نداريم و اگر بدانيم تو به سوي ما ميآيي او را بيرون ميکنيم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.»
پس از دو روز «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و «عمارة بن عبيد» با خود صد و پنجاه نامه آوردند و در روزهاي بعد سيل نامهها از کوفه به سوي امام حسين عليهالسلام سرازير شد. کوفيان حرفهاي زيبايي در نامههايشان نوشته بودند؛ مثلا نوشته بودند: «باغها سرسبز و خرم است. ميوهها رسيده و چاهها پر آبند، هر گاه خواستي بر سربازان خود درآ. والسلام.»
امام حسين عليهالسلام در برابر اين همه نامه چه ميکند؟ امام برخاست و وضو ساخت، ميان رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند. پس از نماز درباره نوشتههاي کوفيان از خدا خيرخواهي کرد.[5] .
امام حسين رهبري است بزرگ و با سابقه، دنيا ديده و باهوش. او در عمر پنجاه و شش سالهاش دورانهاي متفاوت و پرفراز و نشيب اجتماعي را شاهد بوده است و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله، خلافت خلفا و امامت پدر بزرگوارش امام علي عليهالسلام و انواع و اقسام بحرانها و مشکلات را ديده است. او دوران امامت برادرش حضرت امام حسن عليهالسلام و درگيريهاي آن سردار تنها را با خوديها و تبهکاري نيرنگبازي چون معاويه را ديده است. امام حسين عليهالسلام اهل فکر و تدبير است. اما او قبل از هر چيز بنده خداست، از او راه ميجويد و به او پناه ميبرد. او به تمام رهبران و مديران جامعه اسلامي در همه عصرها و نسلها ميآموزد که هدايت جامعه اسلامي در سايه بندگي خداست. مديران و زمامداران جامعه اسلامي جوهره تصميمگيري خود را بايد از غيب بگيرند و دانش و تجربه خود را با مدد غيبي ماندگار کنند.
رحمت خداوند بر روح و روان حضرت امام خميني، آن پرورش يافتهي امام حسين عليهالسلام، که در پايان قرن بيستم نشان داد ميتوان با هدايت آسماني و امداد غيبي مردم را متحد، طاغوتها و ابرقدرتها را منکوب و دنيا را به خود متوجه کرد. او پيوسته دستش به سوي آسمان بود و دلش با ياد خدا آرام ميگرفت. آنگاه که به اروپا وارد شد، سجاده عبادت را گستراند و حرفها پس از نماز در سايه روشني نماز بود. حتي روزي که شاه، ايران را ترک کرد و مصاحبه خبرنگاران با امام به صورت زنده پخش ميشد، به وقت نماز که رسيد، مصاحبه را قطع فرمود و به نماز ايستاد، تا به دنيا بفهماند تمام موفقيتها در سايه لطف خداست. فراموش نميکنيم که آن رهبر بزرگ، تصميم سرنوشتساز و فراموش نشدني شکستن حکومت نظامي را در روز 21 بهمن ماه 1357 پس از گرفتن وضو و برگزاري دو رکعت نماز اعلام کرد. او در آينده هم، تمام پيروزيها را به خدا نسبت ميداد و جمله زيباي آن بزرگ مرد که «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، بر تارک تاريخ ايران نقش بست.
هم او بود که در سال آخر عمرش به رغم عشق وافري که به ملت ايران داشت، فرمود: «من به دنبال انجام وظيفه هستم، حتي اگر مردم ايران هم مرا تنها گذارند، من اين راه را خواهم پيمود.» اين يعني مسلک حسيني! معلوم ميشود اگر به يک قطره خون امام حسين عليهالسلام هم باشد، اين خون در تن امام خميني رحمه الله بوده است.
امام حسين عليهالسلام نه به اعلام وفاداري مردم کوفه دلخوش ميکند و نه از تهديدهاي پي در پي يزيد ميهراسد. او به دنبال انجام وظيفه خويش است و تسليم تقدير و رضاي الهي است.
جالب اين که نماينده امام هم همرنگ اوست. وقتي امام حسين عليهالسلام، مسلم بن عقيل را به عنوان فرد مورد اعتماد خود به سوي کوفه روانه ميکند، مسلم براي رد گم کردن از مکه به مدينه ميرود تا از مدينه رهسپار عراق شود. اما به محض ورود به مدينه به مسجد رفته دو رکعت نماز ميگذارد. سپس از راه فرعي عازم کوفه ميشود و همچون امامش گامي بدون ياد خدا به جلو بر نميدارد.[6] .
حفظ احترام و قداست حرم و امنيت مکه براي حضرت امام حسين عليهالسلام بسيار مهم بود، لذا وقتي احساس کرد که تروريستها در پي قتل او هستند تصميم به ترک مکه گرفت. امام در پاسخ عبدالله بن زبير که گفت در حرم الهي بمان، فرمود: «ما حرمت حرم را نميشکنيم و دوست نداريم به خاطر ما اين حرمت شکسته شود. اگر بر «تل اعفر»، کشته شوم بيشتر دوست دارم تا در حرم به قتل برسم.[7] ابن زبير! اگر در کنار فرات دفنم کنند برايم محبوبتر است تا در آستانهي کعبه مرا به خاک بسپارند.[8] .
[1] نور / 55.
[2] و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل (قصص / 22)؛ و چون موسي رو به جانب شهر مدين آورد، گفت: «اميد است خدا مرا به راه راست هدايت کند.».
[3] انهم کفروا بالله و برسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم کسالي. (توبه /54).
[4] يراؤون الناس و لا يذکرون الله الا قليلا مذبذبين بين ذلک لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا. (نساء /142 و 143).
[5] فرهنگ جامع سخنان امام حسين / ص 351.
[6] فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليهالسلام) ص /354.
[7] همان / ص 365.
[8] همان / ص 366.
مهاجرت الي الله
حاجيان عازم عرفات هستند. عجب سرزميني، سرزمين فرشتگان سرزميني که در آن فاصله زمين و آسمان بسيار اندک است. همين زميني که سالهاي قبل امام عارفان حضرت سيدالشهدا عليهالسلام ساعتها ميايستاد، اشک ميريخت و دعاي عرفه ميخواند.
اما امسال معشوق چيز ديگري ميپسندد؛ امسال عيد قربان را بايد در کربلا برگزار کرد و نماز عيد را ظهر عاشورا، يار اين گونه ميپسندد. جامعه اسلامي دچار مشکل شده و همه کنار کشيدهاند. دلسوزان با سابقه هم با عبادت شخصي، خود را مشغول کردهاند. بسياري از دخالت در امور سياسي و اجتماعي سرخورده شدهاند و چيزي که آنها را مقداري اشباع ميکند اين است که حجي بروند، طوافي کنند، دعاي عرفهاي بخوانند و عيد بگيرند. اينکه بر سر مسلمانان چه ميآيد، (به حريم مسلمانان تجاوز شده است، دختران و پسران مسلمان پرپر ميشوند، بيتالمال اسلام حيف و ميل ميشود، اينها اخباري است که) ميلي به شنيدن آن ندارند.
اما امام حسين عليهالسلام مظهر غيرت الهي، عبد خداست. او قصد کرده امسال پيشاني يزيد و ابن زياد و شمر را نشانه رود تا رمي جمراتش قبول گردد و در اين تصميم مصمم است، حتي اگر به قيمت کشته شدنش تمام شود. امام حسين عليهالسلام روز سهشنبه، هشتم ذيالحجة، برابر روز ترويه پس از انجام نماز از مکه بيرون آمد. در اولين منزلها بود که به «حجاج بن مسروق» ماموريت داد تا در طول سفر مؤذن کاروان باشد و به راستي که اين صحابي چقدر خوش اقبال بود که نامش در تاريخ کربلا با لقب مؤذن شهيد به ثبت رسيده است.
در طول سفر، امام خطبههاي متعددي براي اصحاب خود ايراد فرمود که غالب آنها قبل يا پس از وقت اقامه نماز است. امام حسين عليهالسلام با اين کار حماسه را با عرفان در هم ميآميخت. ميتوانست در هر ساعتي از شب يا روز سخني بگويد اما حرفها را ميگذاشت براي بعد از نماز.
تربيت يک افسر از سپاه دشمن
سحرگاهي که کاروان خدا از منزل زباله کوچ کرد، فرماني از امام حسين عليهالسلام صادر شد: «با خود آب برداريد؛ فراوان برداريد!»
ياران اطاعت کردند ولي فرمان شگفتانگيزي بود، بسيار تازگي داشت. در منزلهاي گذشته هنگام کوچ، چنين فرماني صادر نشده بود. منزل آينده هم دور نبود که در راه به آبي فراوان نيازمند باشند.
فرمان اجرا گرديد. هر چند براي فرمانبران قابل درک نبود، اطاعت کردند و سبب نپرسيدند (؛ زيرا سربازي که به فرمانده اعتماد دارد استيضاح نميکند، کسي که براي فردي ارزش عقلي و فکري و علمي قائل است او را در برابر چون و چرا قرار نميدهد.) کاروان به درهي عقبه رسيد.
پيرمردي از راه رسيد و پرسيد: «کجا ميروي؟» امام فرمود: «کوفه ميروم.»
پيرمرد گفت: «تو را به خدا برگرد و به کوفه مرو! در کوفه با نيش نيزه و تيزي شمشير رو به رو خواهي شد!» امام فرمود: «چيزي بر من پنهان نيست ميدانم سلامتي در چيست؟ ولي آنچه خدا بخواهد ميشود.»
کاروان همچنان به راه خود ادامه ميداد که ناگهان صداي تکبير بلند شد. امام نيز تکبير گفت و پرسيد: «چه شده است؟»
مرد گفت: «درختان خرما را ميبينم!» امام فرمود: «درست نگاه کنيد، چه ميبينيد؟»
گفتند: «گردن اسبان است، لشکر دشمن است!»
امام حسين عليهالسلام فرمودند: «کوهي را در نظر بگيريد و پشت سر قرار دهيد تا رو به دشمن داشته باشيم.» گفتند: «کوه ذوحم در نزديکي ماست، اگر تندتر برويم، به آن خواهيم رسيد.»
فرمان صادر شد. کاروان حسيني آرايش نظامي به خود گرفتند. سپاه دشمن نزديک شد. هزار سوار به سرداري «حر» که ابن زياد به سوي امام حسين عليهالسلام فرستاده بود. سپاه کوفه برابر سپاه حسين قرار گرفت.
سپاه امام در بالا قرار گرفت و نقطه اتکا داشت، ولي سپاه کوفه در پايين بود، بدون نقطه اتکا. سپاه امام ميتوانست سنگر گرفته و سپاه عراق را تيرباران کند، ولي نکرد. سپاه حر تشنه بود و رمقي نداشت. حسين ميتوانست با يک حمله برقآسا دشمن را نابود سازد، ولي نکرد. در برابر اين کار به يارانش فرمود: «به اين مردم آب دهيد و سيرابشان کنيد. اسبانشان را نيز آب دهيد و سيراب کنيد. آنها تشنه بودند و اسبان نيز تشنه.»
ياران امام حسين عليهالسلام که آب فراواني برداشته بودند، اطاعت کرده، به سقايي پرداختند و لشکر حر را به تمامي سيراب کردند، اسبانشان را نيز سيراب کردند.. (به گونهاي که تشتي را از آب پر کرده، پيش دهان هر اسب ميگرفتند، حيوان آن قدر مينوشيد تا سر از آب بر ميداشت و اين کار را پنج بار با هر اسبي تکرار کردند.)
ابن طعان ميگويد: «در زمرهي سپاهيان حر بودم و در راه مانده بودم. وقتي که رسيدم شتر آبآوري را به من نشان دادند و از من خواستند تا شتر را بخوابانم و آب بنوشم. من چنان کردم و دهانهي مشکي که روي شتر قرار داشت، باز کردم و در دهان نهادم. آب از دو گوشهي دهانم ميريخت و نميتوانستم آب بنوشم. حسين عليهالسلام پيش آمد با دستانش دهانهي مشک را لوله کرد و به دهانم گذارد، نوشيدم تا سيراب گرديدم. اسبم هم آب نوشيد تا سيراب شد.»
اين کار حسين است. اين روش تربيتي حسين است. چنين سروري است که ساعتي بعد وقتي به نماز ميايستد، دشمن هم به او اقتدا ميکند.
حسين به جاي زهر، پادزهر به دشمن ميدهد. از منزل پيش، آب براي دشمن حمل ميکند. کدام مبارز انقلابي را سراغ داريد، که چنين کرده باشد؟ تشنگي دشمن را از پيش بداند و خود را سقاي نيروي دشمن کند. فرد انقلابي که به دشمن آب نميدهد، بلکه دشمن خسته و کوفته را حتي زنده نميگذارد.
آري اولين گام در تربيت، جلب اعتماد و محبوبيت است و امام حسين عليهالسلام اين گام را برداشت و بر دل افسر کوفه حاکم شد. گامهاي بعدي را با موعظههاي دلپسند و منطقي سوزناک برداشت و نتيجه اين تلاشها در روز عاشورا به ثمر نشست و حر، حسيني شد.
سپاه کوفه اندکي آرميدند تا ظهر شد. مؤذن حسين، حجاج بن مسروق، بانگ اذان برآورد. امام با پيراهن و ردا و نعليني از خيمه بيرون آمد و سپاه کوفه را مخاطب قرار داده و به ارشاد آنان پرداخت: «من به سوي شما نيامدم تا وقتي که دعوت کرديد و نامههاي شما رسيد و فرستادههايتان آمدند که به کوفه بيا، ما رهبر نداريم؛ به سوي ما بيا، شايد به وسيله تو هدايت و رستگار شويم! اکنون من به سوي شما ميآيم، اگر نظر شما همان است و به پيمان خون پايبند هستيد، ميآيم و اگر موافق نيستيد و از آمدن من کراهت داريد، بر ميگردم.»
کوفيان خاموش شده، پاسخي نگفتند.
مؤذن امام حسين عليهالسلام اقامهي نماز را گفت. امام رو کرد به حر و فرمود: «با لشکرت نماز به جماعت بخوان!» حر گفت: «نميشود، شما نماز بخوانيد و ما همگي به شما اقتدا کنيم.» امام حسين عليهالسلام نماز ظهر را خواند و حر و سپاهش اقتدا کردند. کساني که در کشور ما به دنبال روشهاي دعوت به نماز ميگردند، بيايند و تماشا کنند. اگر بپرسند که با افراد لجوج، بي تفاوت و مخالفين که ما را قبول ندارند، چگونه برخورد کنيم، ميگوييم: بايد در مدرسه حسيني، روش دعوت را بياموزيم؛ ببينيم امام حسين عليهالسلام قبل از نماز با دل آن مردم چه کرد، که حاضر شدند با طيب خاطر و به دور از هيچ اکراه و اجباري به او اقتدا کنند.
پژوهشها نشان ميدهد که جمع کثيري از کساني که نماز نميخوانند و يا آن را ترک کردهاند، از اخلاق و منش نمازگزاران رنجيده خاطر شدهاند، از نمازگزاران بيوفايي، بيتعهدي، بيمهري و بيانضباطي ديدهاند. فکر ميکنيد چرا پيامبر عزيز و امامان معصوم عليهمالسلام، آن قدر بر اخلاق نمازگزاران پافشاري داشتهاند؛ چرا اصرار داشتهاند که نمازگزار بايد خوش قول، خوش برخورد، صبور، راستگو، صادق و صميمي باشد؟
شخصي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پرسيد: در قرآن آمده، «خودتان و اهلتان را از آتش برهانيد» راه نجات خود را در انجام واجبات و ترک محرمات يافتيم ولي اهل خود را چگونه نجات دهيم؟» پيامبر فرمود: «با عمل!!»
عجب نمازي بجا آورد امام حسين عليهالسلام! نمازي که از دل آن يک تواب سرافراز و آزاده بيرون آمد. وقت نماز عصر فرا رسيد. مهر حسيني جوشيدن گرفت و بار ديگر امام با لشکر حر سخن گفت و براي آنها موعظه کرد؛ زيرا زمان موعظه، همان زمان نماز است و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «عزيزترين ساعات، ساعت نماز است.» چرا که حالت حقپذيري به انسان دست ميدهد و امام حسين عليهالسلام تمام حرفهايش را قبل يا بعد از نمازها ميزد.
«اي مردم! اگر تقوا پيشه کنيد و حق و حقيقت را بشناسيد، خدا را راضي کردهايد. ما اهل بيت پيامبر شماييم. مائيم که رهبري امت را بايد به دست بگيريم. بنياميه که دعوي رهبري دارد با عدل و داد سر و کاري ندارد. اي مردم اگر از دعوت خود پشيمان هستيد، اگر از آمدن ما کراهت داريد، اگر نظر امروزتان با نظر ديروز تفاوت کرده، من بر ميگردم» حر به سخن آمد و گفت: «من از اين نامهها اطلاعي ندارم!» امام دستور داد نامههاي مردم کوفه را آوردند. بسيار بود و بيشمار. حر گفت: «من نامهاي ننوشتهام، آنچه از طرف امير به من امر شده، انجام ميدهم.»
انقلابي در وجود حر در حال شکل گرفتن بود. در مقابل سخن نرم و منطقي امام، پاسخ روشني نميديد. او تمام مردانگيهاي عالم را در شخصيت امام حسين عليهالسلام و همه ناجوانمرديها را در امير خود نظاره ميکرد. براي يک افسر در اين شرايط حساس، تصميمگيري خيلي سخت بود. امام فرمان حرکت داد. حر مانع از حرکت شد. امام فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند، چه ميخواهي!» حر تکاني خورد و گفت: «چه کنم که مادر تو زهراست، جز به احترام نميتوانم نامش را ببرم!»
سلام بر تو اي فاطمه زهرا عليهاالسلام، که چه شوري در عالم بپا کردي! چه فرزنداني پرورش دادي! چه دلهايي را لرزاندي! چه سياه بختهايي را نجات دادي! تو براي حر هم مادري کردي، ادب حر در پيشگاه تو او را بهشتي کرد. حسين تو، قدم به قدم راه و رسم عزيز شدن را به او آموخت. حر در شلوغي سرسام آور ميدان جنگ خوب گوش کرد و پيام امام را دريافت. سپاه امام و سپاه حر به پيشنهاد حر عازم «قادسيه» شدند. به منزل بيضه که رسيدند، امام حسين عليهالسلام بار ديگر براي لشکر کوفه به وعظ و ارشاد پرداخت؛ نخست حمد و سپاس خدا را بجا آورد و سپس فرمود: «اي مردم! رسول خدا فرمودند: هر کسي ستمکاري را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و عهد و پيمان الهي را شکسته و با سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مخالفت کرده است و ظلم ميکند، اگر با زبان بر وي نتازد و با رفتار و عمل به مبارزهاش نپردازد، شايسته است که خداوند با همان ظالم محشورش کند، بنياميه اطاعت شيطان ميکنند و با اطاعت رحمان کاري ندارند، آشکارا فساد ميکنند، مرزهاي حق و عدل را شکستهاند و مال مردم را بردهاند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردهاند و شايستهترين فرد براي نبرد با آنان من هستم و من حسين پسر علي و فرزند فاطمه هستم و...»[1] .
ميبينيد که نماز امام حسين عليهالسلام ناهي از فحشا و منکر است، نماز به او ميگويد که بايد جلو ظلم و فساد را بگيري و در مقابل زشتي و ستم بيتفاوت نباشي. تو که «الله اکبر» ميگويي، بايد بر سر طاغوت بخروشي. در حديث ميخوانيم به همان نسبت که نماز از زشتيها و منکرات جلوگيري ميکند، مورد قبول است. اينکه شهادت به اقامه نماز در صدر گواهي ما نسبت به سالار شهيدان آمده است، بيحکمت نيست. چرا ميگوييم؛ «اشهد انک قد اقمت الصلوة». کارنامه حضرت سيدالشهدا سرشار از خدمات و کمالات است؛ چرا که نماز امام در صدر کارنامهي پرافتخارش نقش بسته است و پس از آن نوبت به زکات، جهاد، امر به معروف و... ميرسد. معلوم ميشود اساسيترين کار آن حضرت اقامهي نماز بوده و بقيه اعمال به مثابه شاخ و برگها، شکوفهها، گلها و ميوههاي اين شجرهي طيبه هستند.
[1] پيشواي شهيدان / ص 159 تا 170. (با تصرف).
حماسه و عرفان، انسان کامل مظهر اسماء الهي
حماسه و عرفان / حضرت آيتالله جوادي آملي (به نقل از ره توشه راهيان نور / ص 147)
رهبران الهي مظاهر اسماء حسناء حق هستند. به نوبه خود، انواع اسماء را جمع کردهاند و در عين حال که داراي روح انعطافپذير و گرايش [يافته] يافته هستند، روح دفاع و مقاومت و سلطهناپذيري در برابر طغيان طغيانگران نيز در آنان زنده است.
براي بررسي اين مسأله، هم بايستي به مناجات ائمه عليهمالسلام پرداخت و هم بايد سخنان آنان را در جبهههاي جنگ جمعآوري کرد، زيرا اين گفتارها از يک روح نشأت ميگيرند. گاهي ممکن است انساني در طول تاريخ چهره عرفاني پيدا کند و گاه چهره حماسي يابد و اين خيلي مهم نيست. مهم آن است که در يک ظرف و در يک عصر و در يک حال، هم چهره حماسي داشته باشد و هم روح عرفاني.
يک انسان کامل، هم ميتواند مظهر انعطاف باشد و هم ميتواند مظهر خشم مقدس؛ به طوري که مشمول کريمه «لا يخافون في الله لومة لائم»[1] قرار گيرد. اگر مناجاتهاي ائمه عليهمالسلام عموما و مناجاتهاي اميرالمؤمنين عليهالسلام خصوصا با دستورالعملهاي جنگي آن حضرت جمعآوري شود، مشخص ميشود که عرفان الهي با حماسه جمع ميشود و يک انسان، هم ميتواند اهل ناله و ضجه و مناجات شبانه باشد و هم در ميدان رزم، جنگاوري بيبديل باشد.
گذشته از اين که دو روح هماهنگ عرفاني و حماسي، در آيات قرآن کريم مشهود و در سيره علمي و عملي ائمه عليهمالسلام عموما و اميرالمؤمنين عليهالسلام خصوصا مطرح است، راه هماهنگ کردن اين دو پديدهي روحي را در تبيين سيره سالار شهيدان جستجو ميکنيم.
امام حسين عليهالسلام روحي داشت که در برابر هيچ ظالمي حاضر به خضوع و تسليم نبود. البته اين مطلب مورد ترديد نبوده و مورد پذيرش همگان است.
با اين که تمام قدرتهاي آن روز عليه کاروان حسيني عليهالسلام بسيج شدند و خطر هم با شهادت ختم نميشد، چرا که ايشان احساس ميکردند خاندان گراميشان نيز به اسارت برده ميشوند و حتي دخت اميرالمؤمنين عليهالسلام طعام تلخ اسارت را ميچشد و حجت خدا، حضرت سجاد عليهالسلام را به غل و زنجير ميکشند و به اسارت ميبرند، در حالي که همهي اين خطرها را پيشبيني ميکرد، نه تنها خودش راضي نشد، بلکه احدي از اهل بيت او هم تن به تأييد حکومت جابرانه امويان ندادند و اين روح حماسي سالار شهيدان بر احدي پوشيده نيست.
عمده آن است که روح حسين بن علي عليهالسلام فقط روح حماسه و عتاب عليه ستم نبود؛ بلکه روح مناجات، معرفت، نيايش، ضجه و لابه هم بود؛ و حماسه حضرت را بايد در عرفان او جستجو کرد.
در اين قسمت به بيان مختصري از عرفان حماسه آفرين حضرت ميپردازيم:
[1] مائده /54.
ترس از خدا
دعاي عرفه آن حضرت، سراسر عرفان است و عشق و شعف و اظهار ذلت در پيشگاه خداوند. حضرت در بخشهايي از آن عرض ميکند:
«واجعلني اخشاک کأني اراک».
خاصيت توحيد آن است که انسان از خدا بترسد و از احدي غير او هراس نداشته باشد. پيامبران اين چنين بودند و وارثان آنان نيز اين چنين هستند، به همين جهت خون و آبروي خود را که پربهاترين سرمايهي آنان است در راه دين نثار کردند.
کسي که از آبروي خود ميترسد، هم از خدا و هم از غير خدا ميترسد، لذا اين سرمايه را در راه دين مصرف نميکند. او در ترس، ثنوي است و موحد نيست، ولي کساني که «يخشونه و لا يخشون احدا الا الله»[1] هستند، چون فقط به خدا اميد داشته و از خدا ميترسند، در راه حفظ دين، مبارزه و جانفشاني ميکنند. «خشيت» يکي از اوصاف موحدان است، اما انسان گاهي از خداي غايب ميترسد، و گاهي از خداي شاهد و حاضر.
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ميفرمايد: «اتقوا المعاصي في الخلوات فان الشاهد هو الحاکم»[2] ؛ از گناه پنهاني بترسيد، زيرا آن کس (خدا) که امروز ميبينيد، فردا هم او قاضي و داور و شاهد است.
سالار شهيدان عرض ميکند: «خدايا! توفيقي بده، من از تو به گونهاي بترسم که گويا ترا ميبينم». اين روح نرم و لطيف، آن حماسه جاودانه را سر ميدهد که «لو لم يکن لي في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاويه»[3] ؛ اگر در سراسر گيتي، جايي نباشد که به آن پناه برم، باز با يزيد سازش نميکنم.
اگر انسان خدا را ببيند، ترس شاهدانه دارد. و ما چون خدا را نديدهايم، از او ترس غايبانه داريم و فقط از چهره جهنم او ميترسيم، نه از خود او.
سيدالشهدا عليهالسلام اين ترس شاهدانه را تا آن حد داشت که وقتي از بالاي اسب بر روي زمين افتاد، عرض کرد: «الهي رضا بقضائک تسليما لامرک لا معبود سواک»؛ خدايا از تو ميترسم و بس، و امورم را تنها به تو سپردم. آن گاه که با بازماندگان وداع ميکند، ميفرمايد: «همه شما را به الله ميسپارم.»
[1] احزاب /39.
[2] نهجالبلاغه / قصار الحکم / شماره 324.
[3] عوالم / (بخش مقتل) ص 54.
دوست داشتن نماز و مناجات با خدا
اگر به دعاهاي سالار شهيدان در شب و روز عاشورا توجه کنيم، درمييابيم که سراسر عرفان است. مهلت خواستن براي دعا و نماز در شب عاشورا نشانه عرفان آن حضرت است. امام حسين عليهالسلام در شب عاشورا به نزديکان ميفرمايد: «امشب را مهلت بگيريد تا به نماز و مناجات بپردازيم، چه او (خدا) ميداند که نماز، دعاي زياد و استغفار را دوست ميدارم.»
عارف، دوست نماز است و چشم او با نماز و دعا و زمزمه و مناجات خنک ميشود.
نه تنها سالار شهيدان، بلکه همه اصحاب با وفاي او اين چنين بودند که درباره آنان آمده است: «لهم دوي کدوي النحل».[1] .
مناجات و رکوع و سجود آنها نشانه عرفان ناب، و رجزخواني و شعار [ايشان] در ميدان نبرد، حماسهي آنان است.
[1] ارشاد القلوب / ديلمي/ ص 214.
شاکر نعمت زيستن در دولت اسلامي
دعاي عرفه، گرچه به ما دستور نيايش ميدهد، ولي راز و رمزي را هم در آغاز اين دعا تبيين ميکند. امام حسين عليهالسلام بهترين نعمتها را در اين دعا بر ميشمارد و به پاس آن نعمتها خدا را ميستايد و عرض ميکند: «پروردگارا! تو نظام آسمانها را آفريدهاي، تو جباران را در هم ميکوبي، به من لطف و احساني روا داشتهاي، تو آن قدر صبر کردي تا دوران ستم و جاهليت سپري شد و دوران کفر رخت بربست و نظام اسلامي مستقر شد و مرا در نظام و دولت اسلامي به دنيا آوردي؛ تو را سپاس ميگويم.»
چنين انساني اگر بخواهد شاکر اين باشد که در دولت کفر به دنيا نيامده است، شکرانه اين نعمت را در براندازي هر گونه دولت کفر و احياي جامعهي سالم ميداند. حضرت سيدالشهدا عليهالسلام با توجه به اصل مبارزه با کفر و اصلاح جامعه ميفرمايد:
«و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي محمد»[1] .
بنابراين، وجود مقدس سيدالشهدا عليهالسلام، داشتن مجموعه ي روح مناجات و روح پرخاشگري عليه ستمگران و جباران را به ما ميآموزد. اين روح، در شاگرد مکتبش امام خميني (ره) نيز تبلور يافت و در وصيتنامه سياسي - الهي آن حضرت جلوه کرد.
[1] عوالم / (بخش مقتل) / ص 53.
علت جنگ در اسلام و اهداف قيام امام حسين
جنگ در اسلام - که تنها دين برگزيده الهي است - گرچه به «جهاد ابتدايي» و «دفاعي» تقسيم شده است، ولي اين نخستين برداشت است. با ديد دوم، بازگشت جهاد ابتدايي به دفاع بوده است و با نظر سوم برگشت دفاع به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسير مستقيم است، که نه خود ميرود و نه ميگذارد کسي در آن مسير حرکت کند. از آن جا که دفع مانع و طرد خار راه، بر اساس حکمت و رحمت است، خداوند آن را به خود نسبت داده و خويش را به آن ملتزم دانسته و به بندگان خود وعده انجام آن را داده است.
تلاش تبهکاران براي خاموش کردن نور دين
قرآن کريم در آيه سي و دوم از سوره مبارکه توبه در معرفي تبهکاران که خود محروم از نور الهي بوده و نميگذارند ديگران هم بهرهمند شوند، ميفرمايد: «يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو کره الکافرون» اينان همواره سعي در خاموش کردن نور دين داشته و سعي ميکنند کسي از آن نور استفاده ننمايد.
و در آيه بيست و شش از سوره مبارکه انعام ميفرمايد: «و هم ينهون عنه و ينأون عنه و ان يهلکون الا انفسهم و ما يشعرون».
از اين دو آيه کريمه، دو نکته استفاده ميشود.
الف) کافران در صدد خاموش نمودن نور الهي هستند؛ اگر چه ناکام خواهند ماند.
ب) کافران، هم مردم را از دين الهي باز ميدارند و هم خود از آن نائي و دورند و کسي که هم ناهي بوده و هم نائي، به مانند سنگ دهنه نهر آب است که نميگذارد آب حيات به تشنهکامان برسد و خود نيز بهرهاي نميبرد.
مانع زدايي؛ اقتضاي رحمت الهي
تفضل الهي و قدرت و عزت خداوندي اقتضا ميکند که به طرد طاغيان توجه کرده و با دفع خار راه، تکامل و رحمت خود را ارايه نمايد. از آيه 203 و 207 سوره بقره استنباط ميشود که گروهي جامعه را به سوي فساد سوق ميدهند و چون خداوند بر اساس رحمت رفتار مينمايد، عدهاي را ميآفريند و ميپروراند تا با بذل نفس، هر گونه مانع را برطرف نمايند.
«و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد».[1] .
در سوره مبارکه حج آيه چهل ميفرمايد: «چون حفظ زمين از تباهي و صيانت مراکز مذهبي از ويراني، رحمت بوده و تحقق آن در پرتو دفع مهاجم و طرد مزاحم است، پس دفع اين گونه موانع، جزء کارهاي خير و از مصاديق بارز رحمت الهي به شمار خواهد آمد.»؛
«و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذکر فيها اسم الله کثيرا». سپس در ادامه ميفرمايد: «و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز».[2] .
[1] بقره / 207.
[2] حج / 40.
صيانت از عامل حيات فرد و جامعه
همان طوري که روح در بدن مايه حيات بوده و حيات همه اعضا و جوارح را تضمين ميکند، دين نيز در زندگي همانند روح در بدن، عامل حيات معنوي شده و همه شئونات، جهات و متعلقات آن زندگي از حيات معنوي برخوردار ميشوند؛ اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايند: «التوحيد حياة النفس» که اشاره به همين معنا دارد. اصل اين بيان نوراني از قرآن کريم است که خداوند کافر را مرده ميداند و او را در مقابل زنده ذکر کرده، ميفرمايد: «لينذر من کان حيا و يحق القول علي الکافرين».[1] .
بنابراين، بايد از حق فطري انسانها دفاع کرده و با عامل کفر و شرک که قصد دارد فطرت را (که همان توحيد ناب است) دستخوش اغراض خود سازد، مبارزه کرد.
[1] يس /70.
احيا و حفظ دين
کساني که اهل معرفتند، غضبشان فقط براي آن است که دين خدا احيا شود و هرگز براي مسائل شخصي و مانند آن غضبناک نميشوند، اما در مورد دين خدا هرگز تن به سازش نميدهند. حماسه عارف اين است که در راه دين، خون خود را اهدا کند. افراد زيادي کشته و شهيد شدهاند، اما هيچ خوني، خون بهايش خدا نيست؛ اگر شهيدي اوج بگيرد مقامش ميرسد به «ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليک مقتدر».[1] .
تنها خوني که پربهاست و چيزي جز ذات اقدس اله خون بهاي او نيست، فقط خون علي و اولاد علي عليهالسلام است؛ اين که عرض ميکنيم: «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره»، اشاره به همين موضوع دارد؛ يعني خون علي ابن ابيطالب به قدري سنگين است که بهاي آن جز ذات اقدس اله چيزي نيست.
[1] قمر /54.
اعتلاي کلمة الله
اگر عارف، اهل حماسه است براي آن است که خون او براي علو «کلمة الله» ريخته ميشود؛ «لتکون کلمة الله هي العليا»[1] هر چه از شريعت و واجبات تا امروز پايدار مانده، از برکت اين خونهاي پاک بوده است. امام سجاد عليهالسلام ميفرمايند: «ما خوني داديم که همه مراکز مذهب با آن خون، مال ما شد. ما از آنان ارث ميبريم و ديگران اگر بخواهند مکه بروند به برکت خون ما است. اگر تا قيام قيامت عدهاي به مني ميروند و قرباني ميکنند، ميراث ما بهره آنها شده و از ارث ما استفاده کردهاند.»
پس جنگ عارف «حبا لله» بوده و براي اعتلاي «کلمة الله» و حفظ دين است. وقتي «ابراهيم بن طلحه» در شام از امام سجاد عليهالسلام سؤال ميکند: «يا علي بن الحسين من غلب؟» در اين جنگ چه کسي پيروز شد؟
حضرت فرمودند: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن و اقم»؛ اگر خواستي بفهمي چه کسي پيروز شد، ببين هنگام نماز، در اذان و اقامه نام چه کسي را ميبري!؟
ما رفتيم و نام نبي اکرم صلي الله عليه و آله را زنده کرديم؛ عدهاي ميخواستند نام امويان را جايگزين نام انبيا و اوليا کنند ولي ما با خون خود، جلو اين توطئه را گرفتيم.
[1] نهجالبلاغه / قصار الحکم / شماره 373.
زنده کردن جامعه
يک انسان کامل «رحمة للعالمين» است. بنابراين، بايستي راهزنان سالکان کوي حق را از ميان بردارد. شيطان و ذريه او مأموريت دارند که راه را ببندند. شيطان خطاب به خداوند گفته است: «لاقعدن لهم صراطک المستقيم...»؛[1] من سر راه سالکان کوي حق مينشينم تا آنها را در بند کنم، وقتي در بند کردم بر آنها سوار ميشوم. خداوند در آيه 62 سوره مبارکه اسراء اين مطلب را از قول شيطان چنين بيان ميکند: «لاحتنکن ذريته الا قليلا»؛ و لگام آنان را در دست ميگيرم.
شيطان تمام تلاش و حياتش در دشمني با انسانيت است، او حيات انساني فرد و جامعه را تهديد ميکند.
اولياي الهي مظهر رحمت خدايند و ارمغاني براي کل جامعه هستند. پس بايستي مزاحمان جامعه بشري را از سر راه آنان بردارند و اين ممکن نيست مگر اين که شيطان در درون و بيرون، منزوي شود و انزواي شيطان بيروني هم بدون جنگ، ممکن نيست.
[1] اعراف /16.
بازگشتن قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم
بازگشت دوباره قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم و از غربت درآمدن آنها امکان نداشت مگر با قيام تاريخي سالار شهيدان و نثار جان و مال و اسارت زنان و فرزندان ايشان.
اگر هدف به کمتر از اين حاصل ميشد هرگز سالار شهيدان دست به اين کار نميزدند.
البته فرقي بين حسين بن علي و علي بن ابيطالب عليهماالسلام نيست. اگر اميرالمؤمنين عليهالسلام شجاعتر از حسين بن علي عليهالسلام نباشد، همتاي او که هست. اين که چرا کار امام حسين عليهالسلام را حضرت امير عليهالسلام انجام نداد به اين جهت بود که آن هدف متعالي که حفظ اسلام، قرآن و عترت است، حاصل نميشد.
حسين و حسينيان
زماني که امام حسين عليهالسلام سخن ميگويد، نميفرمايد: «من با يزيد بيعت نميکنم، بلکه در اکثر مواقع حساس چنين ميگويد: «مثل من، با مثل يزيد بيعت نميکند.»
اين بيان نشان ميدهد که قضايا، قضاياي شخصي نيست؛ بلکه تا تاريخ هست و اين مبارزات هم هست، هر کسي که مثل من فکر کند، با کسي که مثل يزيد فکر ميکند، بيعت نميکند، «مثلي لا يبايع مثله».
و نيز فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» آن وقتي که مردم به زمامداري مانند، يزيد مبتلا شوند، فاتحه اسلام خوانده ميشود.»
حضرت نفرمود: «اذ بليت الامة بيزيد» بلکه فرمود: «اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد».
بنابراين، حسينيان بايد در مکتب سيدالشهداء عليهالسلام دو مسأله عرفان و حماسه را فرا گرفته و در خود متبلور سازند.
کساني که به لقاء الله ميانديشند
امام حسين عليهالسلام کساني را به کربلا دعوت ميکند که جز به حماسه عارفانه و عرفان حماسي نميانديشند. حضرت، زاهد و عابد محض را به کربلا دعوت نکرد. امروز نيز اين چنين است، آنها که بوي زهد خشک يا عبادت خشک از آنها استشمام ميشود نه کربلايياند و نه انقلابي.
امام عليهالسلام وقتي حج نکرده بر ميگردد، در سخنراني رسمي خود ابتدا مرگ را ترسيم ميکند و سپس ميفرمايد: «اين چنين نيست که من ندانم بر سرم چه ميآيد. قبري در کربلا براي من فراهم شده است که من آگاهانه به سراغ آن ميروم و ميبينم که بدن مرا گرگان سرزمين کربلا قطعه قطعه ميکنند، اما من آن طوري که يعقوب مشتاق يوسف بود، مشتاق ديدار اجدادم هستم. من با آگاهي ميروم و کساني مرا در اين سفر همراهي کنند که وطن آنها و هدفشان ديدار با خداست و به چيزي کمتر از آن نميانديشند.»[1] .
[1] سيد بن طاووس / اللهوف / ص 53.
منتظران واقعي امام زمان
معيار انتظار، ارادت ظاهري به امام زمان (عج) نيست، بلکه تسليم کامل بودن، شرط اساسي انتظار و نشانه منتظران است و بايد زهد منتظر، آميخته با حماسه باشد.
کساني که عابد و زاهد محضاند، به اين دليل که امام زمان (عج) غايب است به او ارادت ميورزند و اگر حضرت (عج) ظهور کند، آنها اولين کساني هستند که از حضرت بر ميگردند. اما آن که زهد و بندگياش را با حماسه آميخته، يار با وفاي ولي عصر - ارواحنا فداه - است؛ همانند امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - و بسيجيان فداکار او که در هشت سال دفاع مقدس هماهنگي حماسه و عرفان را به نمايش گذاشتند. کساني که کاري با تيراندازي و جنگ ندارند، اينان با امامشان در ارتباط نيستند و به غيبت امام (عج) دل بستهاند، نه به قيام او.
ظلم نکردن و ستم نپذيرفتن
در عصر ما نيز راه سالار شهيدان زنده است. يک انسان حسيني نه ستم ميکند و نه ستم ميپذيرد. اين که عدهاي به فکر ظلم کردن يا ظلمپذيري هستند براي آن است که از خوي امام حسين عليهالسلام بهرهاي نبردهاند.
ممکن نيست کسي شيعه خاص حسين بن علي عليهالسلام باشد و به فکر ظلم کردن و پذيرفتن ظلم باشد. کسي که ظلم ميکند و ظلمپذير است، اموي است. چون آنها بودند که اگر از دستشان بر ميآمد، ظلم ميکردند و گرنه ظلمپذير بودند.
دوستي و دشمني براي خدا
حسينيان، مؤمناني هستند که آنان را که در مقابل خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله قرار ميگيرند، دوست ندارند، گرچه پدران، فرزندان، برادران يا نزديکان آنها باشند؛ يعني معرفت خدا و شوق ديدار او، مايه رهايي از هر راهزن بوده و اساس به دست آوردن هر چيزي است که شوق را تسکين بخشد، و شوق عارف، هرگز آرام نميگيرد مگر به وصال، و وصال ميسور نيست مگر به قتال، و قتال حاصل نميگردد مگر با معرفت کامل.
خداوند در قرآن کريم ميفرمايد:
«قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشيرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب اليکم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين.»[1] .
آنچه از آيه فوق بر ميآيد اين است که انسان عارف چون ميخواهد به محبوب خود برسد، چارهاي ندارد مگر اينکه تمام آنچه را در اختيار دارد، در راه دوست نثار کند.
[1] توبه /24.
امر به معروف و نهي از منکر
حسينيان واقعي رادمرداني هستند که بعد از اصلاح خود، در برابر خطري که حيات معنوي و انساني ديگران (جامعه) را تهديد ميکند، احساس مسئوليت کرده و با امر به معروف و نهي از منکر به اصلاح ديگران ميپردازند. در اين قسمت چند نکته قرآني و روايي قابل توجه است:
1- آنچه که از آيه 111 و 112 سوره توبه برداشت ميشود: «مؤمنان واقعي کساني هستند که جان و مال خود را به خدا فروخته و آن را ملک خدا ميدانند و با رضايت مالک که خداي سبحان است در آن تصرف ميکنند، لذا اهل جهاد بوده و خداي سبحان در برابر اين بيع، بهشت را به آنان وعده داده است.»
در ادامه به اهل توبه و عابد، حامد، شب زندهدار، راکع و ساجد بودن آنها ميپردازد که بيانگر اصلاح خود است و بعد از آن به آمر به معروف و ناهي از منکر بودن آنها تصريح دارد که اشاره به اصلاح ديگران است.
2- طبق فرمايش اميرالمؤمنين علي عليهالسلام، اگر کسي معروف شناس و منکر شناس نباشد، انسان وارونه است.
امام علي عليهالسلامميفرمايد: «اول ما تغلبون عليه من الجهاد الجهاد بايديکم ثم بالسنتکم ثم بقلوبکم فمن لم يعرف معروفا و لم ينکر منکرا، قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه».[1] .
پس اگر کسي اهل عقل و شرع نباشد تا آنچه را که وحي و عقل به رسميت ميشناسد او هم بشناسد و آنچه را که وحي و عقل به رسميت نميشناسد او هم نشناسد، يک انسان وارونه است.
«معروف» را که معروف ناميدهاند براي آن است که نزد عقل و شرع به رسميت شناخته شده و «منکر» را که منکر گفتهاند به اين دليل است که نزد عقل و شرع نکره و ناشناخته است و او را به رسميت نميشناسند.
اين که عدهاي در قيامت همانند حيوانات، سر به زير و يا مانند خزندگان و يا مانند مور محشور ميشوند و به صريح قرآن کريم «و لو تري اذا المجرمون ناکسوا رؤسهم»[2] براي آن است که تمام تلاششان در دنيا روي شکم بوده است و مسائل را وارونه فهميدهاند و عمل کردند.
اميد آن که از حسينيان واقعي بوده و حافظ انقلاب شکوهمند اسلامي که ثمره خون پاک سيدالشهدا عليهالسلام و ياران باوفاي آن حضرت است باشيم و لطف و عنايت اباعبدالله عليهالسلام شامل حال ما باشد.
السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.»[3] .
[1] نهج البلاغه / قصار الحکم / شماره 370.
[2] سجده /12.
[3] فرازهاي پاياني زيارت عاشورا.
نماز و جهاد
پايهي دين بر نماز استوار است. جهادهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و نبردهاي علي عليهالسلام و نهضت حسيني همه براي اقامه نماز بود. حتي خداوند به پيامبرش فرمود که در ميدان جنگ در تيررس دشمن هم نماز را آن هم به جماعت برگزار کن! قدري بر اين فرمان الهي تأمل کنيد!!
«اي رسول ما، هنگاميکه تو در سپاه اسلام هستي و براي آنان نماز را برپا ميداري، پس بايد گروهي از آنان با تو به نماز بايستند و سلاحهاي خود را همراه داشته باشند. پس چون سجده کردند (قيام نمايند و رکعت دوم را فرادي انجام داده) نگهبان پشت سر شما باشند؛ گروه ديگر که نماز نخواندهاند بيايند (از رکعت دوم) با تو نماز بخوانند و وسايل دفاع و اسلحهي خويش را با خود داشته باشند و غافلگير نشويد چون کافران دوست دارند که شما از سلاحها و متاعهاي خود غافل شويد تا يکباره بر شما حمله آورند.[1] .
اين نماز که نماز خوف نام دارد، براي اولين بار در جنگ «ذات الرقاع» خوانده شد.[2] .
الف) نماز و جهاد در سيرهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: در اکثر جنگهاي صدر اسلام خاطراتي از عبادت و نيايش پيامبر در ميدان جنگ و اهتمام ويژه حضرت دربارهي نماز به چشم ميخورد:
1- در اولين جنگ يعني جنگ بدر سپاه اندک اسلام در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفت و در صبح روز هفدهم ماه مبارک رمضان با حملههاي پي در پي و درگيريهاي تن به تن جنگ آغاز شد. لشکر اسلام با سيصد و سيزده نفر در مقابل لشکر صد هزار نفري مشرکين قرار داشت. لشکر اسلام با سلاح بسيار کم و لشکر مشرکين با تجهيزاتي کامل، موقعيت لشگر شرک در نقطهاي بالا و خاکي و مسلمين پايين و در رمل، مشرکين به آب دسترسي داشتند و مسلمانان مشکل آب داشتند. حضرت علي عليهالسلام ميفرمايد که روز جنگ بدر به جستجوي پيامبر پرداختم تا ببينم کجاست و چه ميکند؟ ناگاه وي را در گوشهاي يافتم که سر بر سجده نهاده بود و مکرر ميگفت: «يا حي يا قيوم» آن قدر اين ذکر را ادامه داد تا خداوند او را در اين جنگ پيروز ساخت.[3] .
2- در جنگ «احزاب» به پيشنهاد سلمان فارسي مسلمانان خندق کندند. هوا سرد بود و رنجها و سختيهاي فراواني مسلمانان را فرا گرفته بود.
حذيفه يکي از ياران هوشيار پيامبر ميگويد: «وحشت و گرسنگي و رنج و دشواري ما را فرا گرفته بود.» پيامبر آن شب مشغول نماز و راز و نياز بود سپس به حاضران رو کرد و فرمود: «آيا کسي هست که از سپاه دشمن خبري بياورد تا در بهشت رفيق من باشد.»
حذيفه ميگويد: «من داوطلب شدم و خطر اين مأموريت را پذيرفتم و وارد لشکر ابوسفيان شدم. گفتگوهاي آنان را شنيدم و آخرين خبرها را براي پيامبر آوردم. وقتي بازگشتم، ديدم هنوز رسول خدا نماز ميخواند. پس از نماز اخبار را خدمت حضرت عرضه کردم.»[4] .
حذيفه ميگويد: «در حالي که دشمن مدينه را محاصره کرده بود، شدت سرما تا مغز استخوانها را ميسوزاند. پيامبر چنان غرق نماز و راز و نياز بود که گويي در ميان دشمن حضور ندارد.»[5] .
3- در فتح مکه وقتي که ابوسفيان و هوادارانش هيمنه و شکوه پيامبر و مسلمين را در نماز جماعت ديدند، مبهوت عظمت اسلام شدند. ابوسفيان زماني که ديد پيامبر در جلو ايستاده و مسلمين پشت سر او به نماز ايستادهاند و با تکبير او تکبير ميگويند و با رکوع و سجودش همه با او هماهنگ هستند، مجذوب آن همه شکوه شد.[6] .
ب - نماز و جهاد در سيرهي حضرت علي عليهالسلام: در سيرهي اميرمؤمنان و الگوي پرستشگران نيز نماز بر تارک جهاد ميدرخشد؛ براي نمونه ميتوان موارد زير را ذکر نمود:
در بحبوحهي جنگ «صفين» حضرت علي عليهالسلام به آفتاب نگاه ميکرد. ابن عباس پرسيد: «يا اميرالمؤمنين! چه ميکني؟» حضرت فرمود: «ميخواهم بدانم وقت نماز شده است که نماز بخوانم يا نه؟»
ابن عباس عرض کرد: «آيا در اين شرايط سخت جنگ مجالي براي نماز خواندن هست؟» امام عليهالسلام فرمود: «آيا ميداني براي چه با آنان ميجنگيم؟ ما جنگ ميکنيم براي نماز.»[7] .
به نظر شما لشکر معاويه نماز نميخواندند و امام علي عليهالسلام ميخواستند با جنگ، فرهنگ نمازخواني را توسعه دهند؛ يا اختلاف نظر بر سر تلقي مسلمين از نماز بوده است؟ از سخن مولا چنين فهميده ميشود که نماز به نوع اداره جامعه و مديران هم کار دارد؛ براي نمونه به سراغ قرآن برويم، قوم شعيب به او ميگفتند: «آيا اين نماز است که به تو فرمان ميدهد تا در کار ما دخالت کني و بگويي ما از بتها دست برداريم؟ يا به ما بگويي اموالمان را چگونه هزينه کنيم؟.»[8] برداشت مردم اين بود که نماز حضرت شعيب يک عبادت شخصي نيست بلکه اين نماز او را وادار ميکند تا در امور اجتماعي دخالت کند؛ به نيکيها امر کند و از بديها و زشتيها جلوگيري کند.
2- در شرح حال اميرمؤمنان، حضرت علي عليهالسلام آمده است که در جنگ صفين، در يکي از سختترين شبهاي نبرد که به نام «ليلة الهرير» معروف است، فرشي براي آن حضرت گستردند و امام عليهالسلام بر روي آن مشغول نماز شد در حالي که تيرهاي بسياري از طرف راست و چپ او ميگذشت ولي هرگز اين صحنهي دهشت آور تزلزلي در او ايجاد نکرد و آن حضرت از جايش تکان نخورد تا آن که نمازش را به پايان رساند.[9] . از خود آن حضرت نيز روايت شده است که فرمود: «از وقتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «نماز شب نور است»، هرگز نماز شب را ترک نکردم»، ابن کواء پرسيد: «حتي در ليلة الهرير؟» حضرت فرمود: «حتي در ليلة الهرير نماز شبم ترک نشد»[10] .
براي آن که اهميت کار علي عليهالسلام که همان اهميت نماز است بيشتر روشن شود، درباره آن شب هولناک توضيحاتي ذکر ميگردد:
«ليلة الهرير» يعني شب هرير. «هرير» در لغت عرب به زوزهي سگ گويند. سپاه معاويه در آن شب در زير ضربات سپاه علي عليهالسلام همچون سگ زوزه ميکشيد، به خاطر همين در تاريخ، آن شب را «ليلة الهرير» خواندهاند. شبي که سختترين شب جنگ صفين بود و نزديک بود بساط حکومت معاويه و امويان برچيده شود.[11] سپاهيان نخست با تيراندازي آغاز کردند تا تيرها تمام شد، آن گاه به نيزه زدن پرداختند تا نيزهها خرد شد، سپس پارهاي از سپاهيان از اسبهاي خود به زير آمدند و پياده با نيام (غلاف) شمشير به سر و جان يکديگر کوفتند تا نيام شمشيرها خرد شد و سواران بر رکابها ايستادند و سپس با تيغهاي آخته و گرزهاي آهنين به جان هم افتادند و گوش جز غريو سپاهيان و صداي برخورد آهن با کاسهي سرها و بر هم کوفتن دندانها نميشنيد... و سپاهيان چون درندگان يکديگر را ميدريدند.[12] .
[1] سوره ي نساء / 102.
[2] بهترين پناهگاه / ص 102.
[3] جهت مطالعهي بيشتر رجوع کنيد به تفسير نمونه / ج 7 / ص 92 تا 99.
[4] پيامبري و جهاد.
[5] داستانها و حکايتهاي نماز / ص 45.
[6] فروغ ابديت.
[7] سفينة البحار.
[8] قالوا يا شعيب اصلوتک تأمرک ان نترک ما يعبد اباءنا او ان نفعل في اموالنا ما نشاء (هود /87).
[9] منتهي الامال / ج 1/ ص 150.
[10] بحار الانوار / ج 41/ ص 17.
[11] فروغ ولايت / ص 546 - 545، و نيز ص 578.
[12] هزار و يک نکته درباره نماز به نقل از پيکار صفين / ص 659.
من به نماز عشق ميورزم
عصر روز پنجشنبه نهم ماه محرم بود. سپاه امام حسين عليهالسلام در محاصره کامل قرار گرفت. يزيديان اطمينان يافتند که پيروزي با آنهاست و روشن شد که ديگر يار و مددکاري از کوفه براي حسين عليهالسلام نخواهد رسيد.
عمر سعد عصر تاسوعا را ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را صادر کرد. کاروان شهادت هنوز مسلح نشده بودند. امام حسين عليهالسلام جلو سراپردهاش نشسته، زانوان را بغل گرفته، خوابش برده بود. بانوي بانوان زينب که صداي شيهه اسبان دشمن را شنيد، احساس خطر کرد و به سوي برادر دويد و گفت: «برادر صداي شيهه اسب را نميشنوي؟» امام حسين عليهالسلام سر از زانو برداشت و گفت: «جدم رسول خدا را در خواب ديدم، به من فرمود که تو نزد ما خواهي آمد.»
در اين هنگام حضرت ابوالفضل وارد شد و حمله سپاه يزيد را گزارش کرد. امام فرمود: «سوار شو و بپرس چه ميخواهند.» حضرت عباس بيست سوار با خود برداشت که زهير و حبيب از جملهي آنان بودند. سفير کاروان شهادت از عمر سعد پرسيد: چه ميخواهيد؟ عمر سعد پاسخ داد: «فرمان امير رسيده: يا جنگ يا تسليم بلا شرط.» عباس گفت: «شتاب نکنيد تا از سرورم کسب تکليف کنم.» خدمت امام رسيد و جريان را گزارش داد. امام حسين عليهالسلامفرمود: «اگر ميتواني جنگ را تا فردا به تأخير بينداز! امشب از ما بازشان دار تا يک امشب را عبادت کنيم، دعا بخوانيم و به درگاه او استغفار کنيم؛ چرا که خداوند ميداند که من نماز را دوست دارم، تلاوت قرآن را دوست دارم، استغفار را دوست دارم، دعا و راز و نياز را بسيار دوست دارم.»[1] .
برادر! ميخواهم آخرين حرفها را به [ياران و] خاندانم بزنم.[2] .
امام حسين عليهالسلام ميدانست که تأخير در جنگ ولو براي يک روز باعث تحليلهاي مختلفي ميشود و حتي ممکن است منتي بر ايشان بگذارند، با اين حال به دليل عشق وافري که به عبادت و نماز داشت، همچنين شايد به دليل اينکه فرصتي باشد براي فکر کردن به خصوص براي برخي از لشگريان عمر سعد (مثل حر بن يزيد رياحي) آن شب را مهلت خواست.
برخي از مورخان فرمايش امام را اينگونه نقل کردهاند: جنگ را به تأخير بينداز تا امشب را براي خدا نماز بخوانيم و دعا کنيم و از او کمک بطلبيم و نصرت جوييم.[3] .
[1] ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عند العشية لعلنا نصلي لربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد کنت احب الصلوة و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 31).
[2] و نوحي الي اهلنا (تاريخ طبري / ج 7/ ص 317).
[3] لعلنا نصلي لربنا ليلتنا هذه و ندعو له و نستعينه و نستنصر علي هؤلاء القوم (مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 349).
شب مردان خدا
تاريکي شب عاشورا که بر دشت کربلا سايه افکند، امام حسين عليهالسلام و يارانش تمام شب را به نماز ايستادند، تسبيح ميگفتند، استغفار ميکردند، دعا ميخواندند و گريه ميکردند.[1] .
شب زندهداري و دعا و مناجات در تاريخ جنگهاي پيامبر نيز سابقهاي ديرينه داشت. مشرکين براي تقويت روحيهي سربازان خود زنان را همراه با خود به ميدان جنگ ميبردند تا بزنند و بکوبند و شراب بنوشند، اما ياران پيامبر با دعا و مناجات و تلاوت قرآن از خداوند مدد ميجستند.
همچنين در تاريخ حکومت حضرت علي عليهالسلام و در ميان سپاهيان حضرت عليهالسلام چنين وضعي مشاهده ميشد براي نمونه زماني که معاويه از عقيل پرسيد: «چه تفاوتي بين سپاه من و سپاه برادرت علي ميبيني؟» عقيل گفت: «سپاهيان برادرم علي عليهالسلام مثل اصحاب پيامبرند که در ميدان جنگ شيران روز و عابدان شب هستند و لشکريان تو مثل لشکريان پدرت ابوسفيان هستند که با صداي آواز زنان و مستي شراب، شب را به صبح ميبرند.»
امام حسين عليهالسلام نيز همچون سلف صالح خود، شب عاشورا را به نماز، دعا، استغفار و زاري به درگاه خدا گذراند. ياران او نيز چنين کردند و شب را اين چنين به روز آوردند؛ گروهي در حال دعا بودند و جمعي به نماز مشغول، يکي در حال رکوع بود و ديگري به سجده افتاده بود، کسي در حال قيام بود و فردي نشسته با خداي خود راز و نياز ميکرد؛ وه که شب شهادت چه شب خوشي است!!
از دعا که فارغ ميشدند، به نماز ميپرداختند، نماز را که ميخواندند، به قرآن روي ميآوردند. زمزمهاي داشتند دلانگيز و شيرين. در آن تاريکي شب، در آن بيابان هولناک نواي دلپذير آنان پخش ميشد؛ نواي عبادت، نواي قرآن، نواي نماز، نواي نيايش به درگاه قادر بينياز. آنان شب را به عبادت زنده کردند و روز را با شهادت جاودانه ساختند.[2] .
گفتهاند که در شب عاشورا سي و دو نفر از سربازان عمر سعد که گذارشان به خيمههاي اباعبدالله افتاد، تحت تأثير اين شور و شوق قرار گرفتند.[3] .
«گروهي از سپاهيان عمر سعد شبگردي ميکردند. بر سپاه امام حسين عليهالسلام گذر کرده، زمزمهي دلنواز ياران و آهنگ قرآن اصحاب را شنيدند. عنان از کف دادند و رکاب از پا بريدند. ساعتي ايستاده به آن نالههاي دلپذير و طنين سحري گوش فرا دادند.
نالهي سوزان اثر کرد و دلهاي تاريک را روشن ساخت. يکباره از يزيد دست کشيدند و به حسين پيوستند و ناريان نوري شدند.
راه سعادت هميشه براي همه باز است. آن چه کمياب است، سعادت و سعادت خواه است. آنان که به سعادت نرسيدند، سعادت را نخواسته و خواهش دل را خواستند و سعادتش خواندند.»[4] .
[1] لما جن الليل علي الحسين و اصحابه قاموا الليل کله يصلون و يسبحون و يستغفرون و يدعون و يتضرعون (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 156 به نقل از انساب الاشراف / ج 3/ ص 393.
[2] پيشواي شهيدان / ص 193.
[3] مقتل الشمس / ص 188.
[4] پيشواي شهيدان.
يک نمونه
گروهي از شبگردان عمر سعد از کنار خيمه امام حسين عليهالسلام ميگذشتند حضرت اين آيه را تلاوت ميکرد: «ما کان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب»[1] ؛ خداوند مؤمنان را به حالي که هم اکنون داريد وامگذارد تا اين که بيازمايد خبيث را از طيب. يکي از آنان فرياد زد: «به خداي کعبه! ما پاکيزه و طيب هستيم، نه شما.» ياران امام حسين او را شناختند. او «ابوحرب سبيعي» بود. دلقکي چابک و بدکاره، شيرين سخن و بذلهگو.
«برير» صدا زد و گفت: «اي فاسق گنهکار، تو از پاکيزگان و طيبين هستي؟» «ابوحرب» پرسيد: «تو کيستي؟» گفت: «من بريرم» ابوحرب او را که از نيکان و پارسايان بود، شناخت. همين که نام برير را شنيد، گفت: «برير عزيز! کشته خواهي شد، مرگ تو بر من بسيار ناگوار است!»
برير پرسيد: «وقت آن نرسيده که توبه کني و از گناهان بزرگ کناره بگيري؟ به خدا پاکيزه ماييم و پليد شماييد!»
ابوحرف گفت: «راست ميگويي، اقرار ميکنم که پاکيزگان شما هستيد و پليدان ما». به او گفتند تو که حقيقت را ميداني پس چرا دست از باطل بر نميداري؟ ابوحرب گفت: «اگر من به سوي حق آيم، کشته خواهم شد. پس چه کسي بر سر سفره شراب با يزيد هم پياله شود؟»[2] .
[1] آل عمران / 179.
[2] پيشواي شهيدان / ص 195.
استعينوا بالصبر و الصلوة
زينب عليهاالسلام، قهرمان کربلا و قافله سالار کاروان اسيران، دختر علي عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام بود. او درخشش مادر را در محراب عبادت ديده و نيايش مادر را در دل شب شنيده بود. پدرش علي اتاقي در خانه داشت، نه خيلي کوچک و نه خيلي بزرگ، اتاقي ويژه عبادت که فاطمه فرزندانش را براي خوابانيدن به اين اتاق ميبرد و اينگونه بود که زينب لالايي پدر در ستايش خدا را با تمام وجود نوشيده بود.
علي و فاطمه عظمت خدا و حقارت غير او را به دخترشان زينب آموخته بودند. زينب به خوبي دانسته بود که اگر با خدا باشد، ميتواند با مشکلات و حوادث (هر چند سنگين) دسته پنجه نرم کند.
اين بانوي پارسا، با قدرت و قوتي که از نماز گرفت، توانست مثل يک فرمانده ي مقتدري که لشگري از دست داده اما همچون کوه استوار است، در مقابل طاغوت زمان ابن زياد و يزيد بايستد و آنان را تحقير کند.
آن قدر نماز زينب اوج گرفته بود که ظهر عاشورا آن گاه که همه مصيبتها بر قلب حضرت اباعبدالله سنگيني ميکرد، نزد خواهر آمد و فرمود: «خواهرم مرا در نماز شبت فراموش مکن!» به راستي که نماز شب زينب، پشتوانهي دل امام حسين عليهالسلامشده بود.
تربيت شدهي علي عليهالسلام، مثل پدرش که در شب بسيار سخت جنگي «ليلة الهرير»، نماز شبش را ترک نکرد، در شامگاه عاشورا که آتش خيمهها شمع و چراغش شده بودند، در کنار کشتهها با تمام قامت ايستاد و «الله اکبر» گفت و بر خاک خونين کربلا پيشاني ساييد و نواي بندگي سر داد، اين همان زينبي است که غروب عاشورا وقتي با کشتهي برادر مواجه شد، بدن حسين را بلند کرد و رو به آسمان عرض کرد: «اللهم تقبل منا هذا القليل من القربان»؛ خدايا اين قرباني اندک را از ما قبول فرما. چون خدا در چشم او بزرگ است، حتي
بزرگ مردي چون حسين را هم در پيشگاه خدا کوچک ميبيند.
امام سجاد عليهالسلام فرمود: «در طول سفر اسارت هيچگاه نماز شب عمهام زينب ترک نشد، با همه سختي و تشنگي و گرسنگي نمازهاي واجب و نمازهاي مستحب را به جاي ميآورد.» زن، اقيانوس مهر است و مادر، آسمان آبي عاطفه ولي زينب، شاهد پرپر شدن همهي گلهاي خود در يک روز بود، او نوگلان خود را لباس رزم پوشاند و در رکاب برادر و امام خويش به قربانگاه فرستاد.
علاوه بر اين، گزارشگران تاريخ کربلا نوشتهاند: «هر کشتهاي که روي زمين ميافتاد، زينب بود که امام حسين عليهالسلام را تسلي ميداد و در رساندن پيکر شهيد به خيمه شهدا کمک ميکرد.» تنها تحليل از شخصيت اين بانوي بزرگ اين است که بگوييم او هم مثل پدرش امام علي عليهالسلام ابعاد به ظاهر متضاد را در شخصيت خود جمع کرده بود؛ او پارسايي را با سلحشوري، شور را با شعور و شجاعت و جسارت را با مهرورزي در هم آميخته بود.
ستايش خدا در ايام سختي
مردمان در روزگار سختي، بر چند دستهاند: برخي جزع و فزع ميکنند،[1] شکوه و گلايه دارند و به زمين و زمان بد ميگويند؛ گروهي نيز در مقابل حادثه و سختي، استقامت ميورزند،[2] و دندان بر جگر ميگذارند. کساني بندهي خدا هستند که حادثهها را ارمغان آسماني ميدانند و در برابر آن شکرگزاري ميکنند و بالاتر از آن به استقبال حوادث ميروند؛ چقدر فراز پاياني زيارت عاشورا سازنده است که ميگوييم:
«اللهم لک الحمد حمد الشاکرين لک علي مصابهم»؛ خدايا سپاس و ستايش مخصوص توست سپاسي که شکرگزاران بر مصيبتها در پيشگاه تو دارند. نکتهي جالب اين است که نفرمود «صابرين علي مصابهم».
امام حسين عليهالسلام در طول سفر پرمخاطرهاش از مدينه به مکه و از مکه به کربلا سخنان زيادي ايراد فرمود که با سپاس و ستايش خدا شروع ميشد.
امام حسين عليهالسلام از خداوند شکوه و گلايهاي ندارد. خداوند را منزه ميداند. از ديدگاه امام نقصها از انسانهاست. خوب نگاه کنيد، روز تاسوعا به پايان ميرسد، شب عاشورا بر جهان دامن ميگسترد. امام ياران خود را جمع کرده با آنان سخن ميگويد. گوش فرا دهيد! گويا در آسودهترين شب زندگيش نطق ميکند: «خدا را بهترين ثنا ميگويم و او را در راحتي و سختي سپاسگزارم. بارالها تو را ستايش ميکنم بر اينکه ما را به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله کرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي. در دين خود ما را فقيه ساختي و براي ما گوشها، چشمها و دلهايي آفريدي و ما را از مشرکان قرار ندادي. خداوندا! من خانداني نيکوکارتر از خاندانم و اصحابي بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم»[3] .
امام حسين عليهالسلام در شب پاياني عمر خويش، نعمت شماري ميکند و از خداوند ميخواهد که از سپاسگزاران باشد؛ نخست به نعمت رهبري و نبوت اشاره ميکند و سپس به نعمت دانش و دانستن قرآن و کتاب خدا و نعمت فقاهت در دين و پي بردن به حقيقت احکام و قوانين اسلام. اينها از نعمتهايي بودند که امام آنها را شمارش کرد و دگر بار، خداوند را بر نعمتهاي گوش و چشم و دل سپاس گفت، و پس از آن با يارانش سخن گفت.
او پرورش يافتهي فاطمه (س) است که بخش آغازين خطبهي خود را در «مسجد النبي» به حمد و سپاس خدا اختصاص ميدهد. او فرزند علي عليهالسلام است که خطبهها و نامههايش با حمد و ستايش خداوند آغاز ميشود.
زينب هم اين چنين بود. خطبههاي قهرمان کربلا در کوفه و شام با ستايش خدا شروع ميشود. و اين زينب است که از کل واقعه دلخراش کربلا تصويري زيبا براي خود دارد. و اين را در مجلس يزيد اعلام ميکند که «من در اين سفر به جز زيبايي چيزي نديدم.» چرا که سختيکشي در راه خدا، چيزي جز رنگ زيبايي ندارد.
[1] اذا مسه الشر جزوعا. (معارج /20).
[2] و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون.
[3] اثني علي الله أحسن الثناء و أحمده علي السراء و الضراء اللهم اني احمدک علي ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشرکين (فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليهالسلام/ ص 440).
آخرين وضو
وضو، کليد نماز و نماز، کليد بهشت است. امام حسين عليهالسلام علاوه بر اينکه خود از اهل بيتي پاک و مطهر بود، خداوند نيز اراده فرمود که اينان را از هر گونه رجس و پليدي پاک گرداند؛
«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا».[1] .
اينک آخرين شب اين زندگي خاکي است، شب عاشورا به نيمه رسيده است، امام به تدارک جنگ فردا ميپردازد. و فرمان ميدهد که خيمهها را به يکديگر نزديک کنند تا مساحت کمتري را بگيرند. سپس امر ميکند تا خندقي عميق گرداگرد خيمهها از سه طرف بکندند و آن را از هيزم پر کنند تا فردا با آتش زدن آنها خط دفاعي درست شود و دشمن نتواند از پشت و از چپ و راست حمله کند. سپس پسر بزرگ خود، علي اکبر را با سواراني چند به پادگاني به سوي «فرات» ميفرستد تا هر طور شده، آب بياورند. آقا علي اکبر مأموريت خود را به خوبي انجام ميدهند و پس از درگيري و زد و خورد موفق ميشوند به درون رودخانه رفته، مشکها را پر از آب کنند. آب که رسيد، امام فرمود: «از اين آب بياشاميد که آخرين آبي است که مينوشيد!» آنگاه فرمود: «وضو بگيريد، غسل کنيد و پيراهنهاي خود را شست و شو دهيد که کفنهاي شما خواهد بود.»[2] .
[1] احزاب / 33.
[2] پيشواي شهيدان / ص 190.
قرآن فجر
سپيده دم که سر زد، امام حسين عليهالسلام و ياران به نماز بامداد ايستادند و دوگانهاي بهر يگانه به جاي آوردند. از نماز که فارغ شدند، صداي طبل جنگ يزيديان به هوا برخاست و امام رو به ياران ايستاد و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و چنين گفت:
«خداوند اذن شهادت به ما داده است، شايسته است که صبر پيشه سازيد و استقامت کنيد. مرگ پلي است که بدان وسيله، از بدبختي و رنج به دشت پهناور بهشت و نعمتهاي جاودان خواهيد رسيد؛ چه کسي خوش ندارد که از زندان بيرون رود و در کاخي منزل کند ولي دشمنان شما به وسيلهي مرگ از کاخي به زندان وارد ميشوند.»
آنگاه دست به دعا برداشت و چنين عرض کرد:
«بار خدايا! تو در هر رنجي، پناهي و در هر گرفتاري، اميد. در سختيها تو مرا يار و مددکار بودي، چه غمها که از من زدودي و چه رنجها که مرا از آن رهانيدي. پروردگارا! نعمتها از آن توست، نيکيها از آن توست و...»
آري نيايش حسين عليهالسلام با شکر نعمتهاي خداوندي پايان يافت و حال آنکه نمايانگر عاليترين ايمان و آرامش در تاريخ بشر بود.[1] .
[1] پيشواي شهيدان / ص 198.
دعا براي مادر عبدالله بن عمر
وقتي دشمنان سفاک دست راست و دو پاي عبدالله را قطع کردند و بدن او را جلوي لشکر خود قطعه قطعه کردند و سر مبارکش را بريدند و به سوي خيمههاي حسيني انداختند، مادر قهرمان او سر فرزند را برداشت، خاک و خون را از سرش زدود و در حالي که عمود خيمه را در دست گرفته بود، به سوي دشمن حملهور شد. امام حسين عليهالسلام دستور داد او را به خيمه بازگردانند و خطاب به وي فرمود: «جزيتم من اهل بيت خيرا ارجعي رحمک الله الي النساء فاجلسي معهن فانه ليس علي النساء قتال»
؛ يعني: شما در راه حمايت از اهل بيت من به پاداشي نيک نايل شويد، [اي زن] رحمت خدا بر تو! به جمع زنان بازگرد که جهاد از زنان برداشته شده است.
دعا براي ابوشعثاء
ابوشعثاء در لشکر عمر سعد بود. او قبل از حر توبه کرد و به سپاه امام پيوست. او از تک تيراندازان و کمانداران معروف کوفه بود. يک عدد چوبه تير داشت که به سوي لشکر کوفه انداخت، امام حسين عليهالسلام چون توبه و شهامت او را ديد، دعا کرد: «اللهم سدد رميته و اجعل ثواب الجنة.»
؛ يعني: خدايا تير او را به هدف برسان و پاداشش را بهشت قرار ده.
دعا براي زهير بن قين
زهير فرمانده ميسره لشکر امام حسين عليهالسلام - سخنران و شاعر - پس از حملهاي سخت به حضور امام رسيد و براي رفتن مجدد به ميدان اجازه گرفت و در حالي که اشعاري را ميخواند به اين مضمون که من به دست پسر فاطمه هدايت شدم، به سوي دشمن حرکت کرد. وقتي اين سردار بزرگ بر زمين افتاد، امام عليهالسلام بر بالينش اين جمله را فرمود: «لا يبعدنک الله يا زهير و لعن الله قاتلک، لعن الذين مسخهم قردة و خنازير»[1] .
؛ يعني: اي زهير، هرگز خداوند تو را از رحمتش دور ندارد و کشندگان تو را لعنت کند؛ خداوند لعنت کند کساني را که انسانيت خود را از دست داده و خداوند ايشان را به صورت ميمون و خوک درآورد.
[1] مقتل خوارزمي/ ج 2 / ص 20.
دعا براي حنظله شامي
حنظله از آخرين شهداي روز عاشوراست. او تا آخرين لحظات از جان سيدالشهدا عليهالسلام حفاظت ميکرد و با خواندن آياتي از قرآن به لشکر شام هشدار ميداد. وقتي روي خاک افتاد، امام حسين عليهالسلام اين گونه در حق او دعا کرد: «رحمک الله انهم قد استوجبوا العذاب حين ردوا عليک»[1] .
؛ يعني: رحمت خدا بر تو باد! اين مردم به خاطر اين که پاسخ منفي به دعوت تو دادند، سزاوار عذاب گرديدند.
[1] مقتل مقرم / ص 251.
دعا براي جون
از جمله کساني که امام حسين عليهالسلام او را مرخص فرمود، جون بود. امام به او فرمود: «خود را در راه ما مبتلا نکن. تو ساليان دراز به خانوادهي ما خدمت کرده اي!» جون چون اين جمله را شنيد، خود را به روي پاهاي آن حضرت انداخت و گفت: «اي فرزند رسول خدا! آيا سزاوار است به هنگام راحتي سر سفره شما باشم و در سختي دست از شما بردارم. بدن من بدبو، خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است پس با رفتنم به بهشت بر من منت بگذار. اجازه رفتن به ميدان را به من نيز بده تا بدنم خوشبو، رنگم سفيد و جسمم شريف گردد.» امام نيز اجازه داد و او به ميدان شتافت، وقتي جون روي خاک افتاد، فرزند زهرا کنار او نشست و با اين جملات وي را دعا نمود:
«اللهم بيض وجهه و طيب ريحه واحشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد»[1] .
؛ يعني: خدايا روي او را سفيد و بدنش را خوشبو گردان و او را با ابرار محشور فرما و ميان او با محمد و آل محمد آشنايي قرار ده!
[1] بحارالانوار / ج 45/ ص 23.
دعا براي حضرت علي اصغر
آن گاه که امام حسين عليهالسلام کودک شش ماههاش را در آغوش گرفت، حرمله با تيري، گلوي او را دريد. امام حسين عليهالسلام دستش را پر از خون نمود و به طرف آسمان پاشيد و اين گونه دعا کرد: «رب ان تک حسبت عنا النصر من السماء فاجعل ذلک لما هو خير و انتقم لنا من هولاء الظالمين الهي تري ما حل بنا في العاجل فاجعله ذخيرة لنا في الاجل»[1] .
؛ يعني: پروردگارا! اگر در دنيا نصر و پيروزي آسماني را بر ما نازل نکردي، در عوض انتقام ما را از اين گروه ستمکار بگير، خدايا تو شاهدي که در دنيا بر ما چه آمد؛ پس آن را ذخيره آخرت ما قرار ده!
[1] تاريخ طبري / ج 6/ ص 257.
نفرينها
دعا، نشان لطف و نفرين، نشانهي قهر است. نفرين هم مثل دعا، ريشه در فرهنگ قرآن دارد. در قرآن کريم از لعنت خدا، فرشتگان و پيامبران سخن به ميان آمده است. خداوند ظالمان، کافران، پيمان شکنان، لجوجان، آزار دهندگان به خدا و رسول، فسادگران، کتمان کنندگان، تهمت زنندگان به زنان پاکدامن و شيطان را لعنت کرده است.[1] .
در قرآن کريم از زبان حضرت نوح پيامبر، و حضرت داود نبي، تبهکاران نفرين شدهاند. حضرت نوح پس از ساليان دراز که از روي دلسوزي و شفقت به تبليغ پرداخت، وقتي با لجاجت و بيتفاوتي مردم رو به رو شد، عرض کرد: «پروردگارا! يکي از اينان را بر زمين باقي مگذار!»[2] .
امام حسين عليهالسلام نيز که مظهر رحمت الهي است و همچون جدش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خيلي کم بر کسي نفرين ميکرد، در کربلا کساني را نفرين کرده است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
[1] فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله علي الظالمين (اعراف /44)
فلعنة الله علي الکافرين (بقره /89)
فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم (مائده /13).
و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله (بقره / 88)
ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة (احزاب /57)
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض (محمد / 22)
ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک يلعنهم الله (بقره /159) ان عليک لعنتي الي يوم الدين (ص /78)
ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة (نور /23).
[2] رب لا تذر علي الارض من الکافرين ديارا.
نفرين بر ابن زياد
وقتي امام حسين عليهالسلام وارد سرزمين کربلا شد، نامه ابن زياد را به اين مضمون دريافت کرد: «من از ورود شما به کربلا آگاهي يافتم، يزيد به من دستور داده است که سر بر بالين راحت نگذارم و شکم از غذا سير ننمايم تا زماني که يا تو را به قتل برسانم و يا تو فرمان من و حکومت يزيد را بپذيري. و السلام.)
امام وقتي نامه را خواند، آن را بر زمين افکند و فرمود:
«لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق»[1] .
؛ يعني: رستگار مباد ملتي که خشنودي خلق را به قيمت خشم خالق خريدند.
[1] بحارالانوار / ج 44/ ص 383.
نفرين بر مردم کوفه
امام حسين عليهالسلام چندين بار، مردم کوفه را موعظه فرمودند و گذشته آنها را ترسيم نموده و از آينده تلخي که پيش رو داشتند، خبر دادند اما آنها بياعتنايي نمودند. بنابراين امام دست به سوي آسمان بلند کرده و عرض نمودند: «خدايا! باران رحمت را از آنان قطع کن و سالهايي سخت، مانند سالهاي گرسنگي اهل مصر در دوران يوسف برايشان بفرست. غلام ثقفي[1] را بر ايشان مسلط ساز تا با کاسهي تلخ ذلت سيرابشان کند و کسي از آنان را، بدون مجازات رها نسازد. در مقابل قتل به قتلشان برساند و ضاربين را با ضرب و جرح مجازات کند. انتقام من و خاندان و پيروانم را از آنان بستاند؛ چرا که مردم کوفه با ما مکر کردند، ما را تکذيب کردند و ما را در مقابل دشمن رها کردند. خدايا! تويي پروردگار ما، بر تو توکل کردهايم و بازگشت ما به سوي توست.»[2] .
عصر تاسوعا، دشمن قصد حمله کرد. امام حسين عليهالسلام خواستند يک روز جنگ به تأخير بيفتد. برخي از فرماندهان دشمن از جمله محمد بن اشعث مقاومت کردند پس امام اين گونه آنان را نفرين کردند:
«اللهم انا اهل بيت نبيک و ذريته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انک سميع قريب»[3] .
؛ يعني: خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و خانواده او هستيم، خدايا!کساني را که به ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند نابود ساز که تو بر دعاي بندگانت شنوا و به آنان نزديک هستي.
[1] حجاج بن يوسف ثقفي مرد سفاک و سنگدلي که مردم عراق را به فجيعترين وضع خوار کرد.
[2] بحارالانوار / ج 45 / ص 10.
[3] مقتل خوارزمي/ ج 1 / ص 249.
نفرين بر محمد بن اشعث
محمد بن اشعث در برابر نفرين امام حسين عليهالسلام با حالتي خاص گفت: «بين تو و محمد چه خويشاونديي هست؟»
امام که اين همه جسارت و لجاجت را ديد، فرمود:
«اللهم فارني فيه هذا اليوم ذلا عاجلا.»[1] .
؛ يعني: خدايا همين امروز ذلتي زودرس به او برسان و اين ذلت را بر من آشکار کن.
لحظاتي بعد در حالي که براي قضاي حاجت، از صف لشگر فاصله گرفته بود، عقربي او را نيش زد و در حالي که لباسش آلوده به نجاست بود، رهايش کرد.
[1] مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 249.
نفرين بر عمر سعد
وقتي حضرت اباعبدالله عليهالسلام جوانش حضرت علي اکبر را به ميدان فرستاد، در حالي که از چشمان مبارکش اشک جاري بود و محاسن خود را به سوي آسمان بلند کرده بود، عرض کرد: «اللهم اشهد علي هؤلاء فقد برز اليهم اشبه الناس برسولک محمد صلي الله عليه و آله و سلم خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الي رؤية نبيک نظرنا اليه.»[1] .
؛ يعني: خدايا! شاهد باش بر اين مردم در حالي که جواني به جنگ آنان رفت که در صورت، سيرت و گفتار شبيهترين مردم به پيامبر تو است، جواني که ما هر گاه به ديدن پيامبرت مشتاق ميشديم به اين جوان نگاه ميکرديم. خدايا! آنان را از برکات زمين محروم ساز و به تفرقه و پراکندگي مبتلا گردان و صلح و سازش را از ميان آنان پاک گردان!
[1] مقتل مقرم / ص 257.
خاک کربلا
خداوند به پاس فداکاري عظيم امام حسين عليهالسلام و شهادتش در راه احياي دين، آثاري ويژه و احکام خاصي در تربت مقدس حضرت سيدالشهدا و خاک کربلا قرار داده است. تربت پاک آن امام مظلوم، الهام بخش فداکاري و عظمت و يادآور جان باختن در راه ارزشهاي الهي است؛ از اين رو هم سجده بر آن تربت مستحب است و هم گفتن ذکر با تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد؛ هم شفا دهنده بيماري است و هم شايسته است که هنگام دفن ميت اندکي از آن همراه او گذاشته شود يا با حنوطش مخلوط شود و دفن شدن در کربلا ثواب دارد و ايمني از عذاب ميآورد. نجس کردن تربت نيز، حرام است به طوري که اگر در دستشويي بيفتد، بايد از آنجا پرهيز کرد و يا از آنجا تربت را خارج نمود که احکام آن در فقه آمده است.[1] .
پس از آن فاطمه زهرا عليهاالسلام تسبيحات صدگانه را از پدرش آموخت، از تربت پاک حضرت حمزه تسبيحي براي خود ساخت و ذکرها را با آن ميگفت. ديگران هم از دختر پيامبر الهام گرفتند[2] تا اين که واقعه کربلا پيش آمد و به خاطر اهميت و فضيلت خاک کربلا از آن پس با تربت سيدالشهدا تسبيح ميساختند. در احاديث براي ذکر گفتن با آن پاداشهاي فراواني ذکر شده است؛ امام صادق عليهالسلام فرمود: «هر کس تسبيحي از تربت قبر حسين عليهالسلام داشته باشد، تسبيحگوي ميشود؛ هر چند با آن ذکر نگويد.» امام کاظم عليهالسلام فرمودند: «شيعيان ما از چهار چيز بينياز نيستند: سجادهاي که بر آن نماز گزارند، انگشتري که به دست کنند، مسواکي که با آن مسواک کنند و تسبيحي از تربت امام حسين عليهالسلام.»[3] .
امام صادق عليهالسلام فرمود: سجده بر تربت امام حسين عليهالسلام تا زمينهاي هفتگانه نورافشاني ميکند.[4] و همچنين سجده بر تربت حسين عليهالسلام حجابهاي هفتگانه را زايل ميکند.[5] ».
امام صادق عليهالسلام براي اظهار تذلل و خشوع و خضوع به درگاه خداوند، فقط بر تربت امام حسين عليهالسلام سجده ميکردند.[6] .
علامه بزرگ کاشف الغطا در کتاب خود «الارض و التربة الحسينيه» مينويسد: «حال سجده، نزديکترين حالت بنده به پروردگار خويش است. در اين حال با گذاشتن پيشاني به تربت امام حسين عليهالسلام، [انسان، خاطرهي] فداکاري ها و جان فشانيهاي امام حسين عليهالسلام و خاندان و يارانش را در راه ايمان، عقيده و شکستن ظلم و جور و فساد به ياد ميآورد.»[7] .
در حديث آمده است که وقتي خداوند فرزندي به شما ارزاني داشت، کامش را با تربت امام حسين عليهالسلام برداريد.
ابن ابيالحديد از هرثمه نقل ميکند که در جنگ صفين به همراه علي عليهالسلام بوده است و در راه بازگشت به کوفه به سرزمين کربلا رسيدند، امام توقف نموده و همگان نماز گزاردند. حضرت پس از نماز مشتي از خاک کربلا را برداشت و آن را بوييد و گفت: «چه خوش خاکي هستي تو اي خاک کربلا؛ چرا که در روز قيامت مردمي از درون تو بر ميخيزند که بدون حساب داخل بهشت ميگردند.»[8] .
هرثمه گويد: «چون به خانهام برگشتم، براي همسرم «جرداء» که از شيعيان علي عليهالسلام بود، خاطرات سفر جنگ را تعريف کردم و آنچه را که از علي بن ابيطالب در کربلا ديده و شنيده بودم براي او بازگو کردم و از همسرم پرسيدم تو که علي عليهالسلام را اين همه دوست داري، بگو ببينم آيا او به غيب آگاه است که اين گونه کربلا را توصيف کرده است؟ همسرم گفت: يقين بدان که به جز حق بر زبان علي عليهالسلام جاري نميشود.»
هرثمه ميگويد: «سالها از اين جريان گذشت تا اين که ابن زياد اعلام جنگ داد و من هم در لشگر او بودم. او لشگري عليه حسين بن علي عليهالسلام گسيل داشت. چون به امام حسين عليهالسلام رسيدم، محلي را که قبلا به همراه امام علي عليهالسلام ديده بودم شناختم، از آمدنم پشيمان شدم. سوار بر اسب خدمت امام حسين عليهالسلام رسيدم و آنچه را از پدرش ديده بودم، تعريف کردم.» امام فرمود:
«حالا حامي ما هستي يا دشمن ما؟» گفتم: نه حامي شما و نه دشمن شما؛ زيرا بر زن و فرزندم بيمناکم که ابنزياد به آنها آسيب برساند.» امام فرمود: «پس از اين منطقه فرار کن تا جنگ ما را نبيني؛ زيرا - قسم به خدايي که جان حسين در دست اوست - هر کس جنگ ما را ببيند و ياريمان نکند، به آتش داخل خواهد شد.»[9] .
[1] فرهنگ عاشورا / ص 109، (به نقل از دائرة المعارف تشيع.).
[2] بحارالانوار / ج 98/ ص 133 (به نقل از آغاز و انجام / ص 154).
[3] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[4] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[5] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[6] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[7] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[8] پيشواي شهيدان / ص 97.
[9] پيام عاشورا (به نقل از ابن ابيالحديد / ج 3/ ص 170).
مذهب عليه مذهب
عزيزترين بندگان خدا وارد شهر شام شدند. مردم به مسجد بزرگ شام دعوت ميشوند. خطيبي چاپلوس بر منبر ميرود تا يزيد و يزيديان را ستايش و حسين و حسينيان را نکوهش کند.
روز جمعه بود. مسجد از مردم پر شد. يزيد و درباريان در جايگاهي مخصوص قرار گرفتند و خانهي رحمان، لانهي شيطان گرديد. تنها يادگار امام حسين، امام سجاد، نيز در حالي که اسير دستگاه ظلم و بيدادگري بود در مجلس حضور داشت و کاروان اسيران نيز در کنار امامشان در مسجد نشسته بودند.
خطيب داد سخن داد و آنچه خواستهي يزيد بود انجام شد؛ او يزيد و معاويه را ستايش کرد و به امام حسين و پدر بزرگوارش عليهماالسلام ناسزا گفت. همگي گوش بودند و خطيب هر چه يزيديان ميخواستند، ميگفت.
ناگهان فريادي در مجلس طنين انداز شد. سکوت مردم را شکست و سخن خطيب را بريد و جنبشي ايجاد کرد؛ فرياد از فرزند امام حسين عليهالسلام يعني حضرت زينالعابدين عليهالسلام بود که فرمود:
«اي خطيب! واي بر تو، ميخواهي خشنودي خلق را با خشم خدا بخري، اينک جاي خود را در آتش دوزخ آماده بين»
خطيب دست پاچه شد، دم فرو بست و از منبر فرود آمد. غلغلهاي از مردم برخاست. هر کسي چيزي ميگفت. براي بسياري که به حقيقت آشنا نبودند، درک واقعيت دشوار بود. شاميان، جز خاندان «سفيان» نزديکي براي پيامبر نميشناختند. با تبليغات ظالمانه که با پول زورمندان اداره ميشد، کاري کرده بودند که مردم حتي از نماز خواندن علي عليهالسلام هم تعجب کرده بودند، حالا يکي از فرزندان علي عليهالسلام در ميان زنان لب به سخن گشوده است.
خاموشي سراسر مجلس را فرا گرفت. نگاهها به سوي امام اسير است. امام رو به يزيد فرمود: «اجازه ميدهي، روي اين چوبها بروم و سخن بگويم؟ سخني که خشنودي خداي در آن باشد و براي خلق اجر و پاداشي داشته باشد.» يزيد اجازه نداد. او اين خاندان را ميشناخت. درخواست امام، مردم را برانگيخت تا از يزيد بخواهند که با اين خواسته موافقت کند. يزيد گفت: «اگر اين اسير بر منبر رود، پايين نخواهد آمد مگر وقتي که مرا و خاندانم را رسوا سازد.»
مردم نپذيرفتند. يزيد گفت: «شما او را نميشناسيد، من او را ميشناسم! او از دوران شيرخوارگي با علم و دانش سر و کار داشته است.»
مقاومت يزيد، حس کنجکاوي مردم را برانگيخت و شوق شديدي براي شنيدن سخن امام در مردم پديد آورد. يزيد اجازه داد امام سخن آغاز کند؛ او (همچون پدرش حسين، همچون جدش علي، همچون مادرش زهرا همچون عمه اش زينب) سخن را با حمد خدا شروع ميکند:
- حمد خدايي را سزاست که ازلي است و آغاز ندارد، و جاوداني است و پاياني ندارد؛ پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود؛ پس از فناي خلق او ميماند و بس.
- ايها الناس! خداوند عالم به ما نعمتهايي عطا کرده؛ حلم و بردباري، سخاوت و جوانمردي، فصاحت و سخنوري، شجاعت و دليري، و دلهاي مؤمنان را کانون مهر و محبت ما قرار داده است.
- اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خانواده ماست. وقتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از ما است. حمزه سيدالشهدا نيز از ماست، جعفر طيار هم از ماست، دو سيد جوانان بهشت از خانواده ما هستند و امام قائم اين امت نيز از خانواده ماست.
- اي مردم! هر کس مرا ميشناسد که ميشناسد و هر کس که مرا نميشناسد، خود را به او ميشناسانم:
- من فرزند مکه و منايم؛
- من فرزند زمزم و صفايم؛
- من فرزند کسي هستم که حجرالاسود را با عبا برداشت و در کعبه نهاد؛
- من فرزند بهترين کسي هستم که احرام پوشيده، حج کرد و سعي و صفا و مروه انجام داد؛
- من فرزند کسي هستم که شبانگاه از «مسجدالحرام» به «مسجدالاقصي» رفت و به معراج رسيد و به «سدرة المنتهي» نائل آمد و نزديکترين کس به خدا بود؛
- من فرزند کسي هستم که از جانب خدا به او وحي نازل شد؛
- من فرزند محمد مصطفايم؛
- من فرزند خديجهي کبرايم؛
- من فرزند علي مرتضايم؛
- من فرزند فاطمه زهرايم؛
- من فرزند «سدرة المنتهايم»؛
- من فرزند درخت «طوبايم»؛
- من فرزند حسين، شهيد کربلايم!
سخن امام سجاد عليهالسلام که به اينجا رسيد، نالهي مردم به اشک و آه بلند شد. سرشک از ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود لرزيد. به اذان گوي مسجد فرمان اذان داد.[1] .
مؤذن بانگ اذان برداشت: «الله اکبر...»
امام گفت: «خداي بزرگتر و برتر است از هر چيز، و عظيمتر است از هر چه که بتوان از آن ترسيد و پرهيز کرد.»
مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»
امام گفت: «گواهي ميدهم که جز الله خدايي نيست.»
مؤذن گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله»
امام سجاد عليهالسلام که انتظار چنين فرصتي را ميکشيد، سر خود را برهنه کرد و فرياد کشيد: «اي مؤذن! تو را به حق محمد دمي ساکت شو» پس رو کرد به يزيد و پرسيد: «اين محمد، (اين پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم) جد من است يا جد تو؟! اگر بگويي جد توست، همه کس ميداند که دروغ است و اگر بگويي جد من است، پس چرا پدرم را کشتي؟ چرا اموالش را به يغما بردي؟ و چرا زنانش را اسير کردي؟»
آن گاه امام پيراهن چاک زد و به مردم خطاب فرمود: «در تمام جهان کسي را جز من ميشناسيد که جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد؟ پس چرا اين يزيد پدرم را کشت و ما را همچون کافران اسير کرد؟»
آن گاه رو به يزيد کرد و فرمود: «تو ميگويي محمد رسول خداست و ميخواهي رو به قبله بايستي و نماز جمعه بخواني؟ واي بر تو از روز قيامت! روزي که پدرم و جدم خصم تو باشند.» يزيد فرياد زد: «اذان گو، اذان بگو!»
آري، جواني بيست و سه ساله، اسير، پدر کشته، برادر کشته همه کس کشته، غارت زده با چه نيرويي توانست اين معجزه را در تاريخ ثبت کند و بزرگترين شاهکار تبليغي را براي رسانههاي گروهي در عرصه گيتي به جاي گذارد و حقايقي را که ساليان دراز قدرتهاي بزرگ زورمند و زرمدار از مردم پنهان ميکردند، آشکار سازد و تاريکي را به روشنايي تبديل کند؛ تا مردم بدانند که حق کدام است و باطل کدام.
يزيد تصميم به اعدام امام سجاد عليهالسلام گرفت؛ دژخيمي را خواست و گفت: «اين جوان را به باغ قصر ببر و در آنجا بکش و به خاک بسپار!» دژخيم اطاعت کرد و يادگار حسين را به درون باغ برد و به کندن گور مشغول شد. امام سجاد عليهالسلام به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت؛ دژخيم از کندن گور فراغت يافت. هنگامي که خواست دست به جنايت بزند، ناگهان فريادي کشيد و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. فرزند يزيد که ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت و وضع را گزارش داد. آنگاه يزيد [با ناتواني تمام] از خون آن جوان ملکوتي و انسان آسماني درگذشت.[2] .
[1] مذهب عليه مذهب، تاريخ نشان داده که جبههي مقابل خداپرستان هميشه بتپرستان و مشرکان نبودهاند؛ بلکه گاهي مظاهر توحيد، لشکر شرک ميشدهاند؛ جنگ پيامبر با بت و جنگ علي با قرآن است، وه که چقدر دشوار است! علي چگونه لشکريان خود را آگاه کند که اين قرآن قرآن محمدي نيست؟ بلکه کتاب نيرنگ است! دريايي بصيرت و هوشياري ميطلبد تا کسي مثل «مالک اشتر» در کنار علي بماند و با تصوير قرآني که معاويه بر نيزه در مقابل قرآن ناطق علم کرده است، بجنگد. اينک پسر آن تبهکار با نداي اذان ميخواهد علي بن الحسين عليهالسلام را ساکت کند.
[2] پيشواي شهيدان / ص 270.
بسم الله الرحمن الرحیم
عبادت و بندگی در نهضت حسینی
منبع: عبادت احرار: (نماز و عبادت در سيره عملي امام حسين)
نویسنده: سيد جواد بهشتي
تهیه کننده: مرکز تخصصی نماز
کلید واژه: نماز,نماز و امام حسین,سیره معصومان و نماز,عبادت معصومان,نماز معصومان,نماز ظهر عاشورا,عاشورا و نماز,عبادت یاران امام حسین علیه السلام
عبادت و بندگی در نهضت حسینی
مسجد؛ مدرسهي تربيت و ميدان سياست
چون معاويه در نيمه رجب سال شصتم هجري درگذشت، يزيد به حاکم مدينه - وليد بن عتبه - طي نامهاي فرمان داد تا از مردم مدينه به خصوص از حسين بن علي عليهالسلام بيعت بگيرد.
والي مدينه قاصدي فرستاد به دنبال امام حسين عليهالسلام. قاصد ايشان را در منزل نيافت، به سوي مسجد رفت. حضرت را آنجا يافت و گفت: «حاکم شما را فرا خوانده است.» امام فرمود: «هر گاه جلسه ما تمام شد به خواست خدا ميآييم.» عبدالله بن زبير از امام پرسيد: «فکر ميکني چه اتفاقي افتاده است؟» امام فرمود: «گمان ميکنم معاويه مرده است. شب گذشته در خواب ديدم که گويا منبر معاويه سرنگون شده و خانهاش آتش گرفته است. پيش خود تأويل کردم که او مرده است. فکر ميکنم قرار است از ما بيعت بگيرند.»
ابن زبير گفت: «اي فرزند علي! چه خواهي کرد؟» امام فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم کرد زيرا پس از برادرم - حسن - امر ولايت با من است؛ آيا من با يزيد بيعت کنم؟ او مردي فاسق است، شراب ميخورد، با سگان بازي ميکند و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را دشمن ميداند.» ابن زبير و امام حسين عليهالسلام در حال گفت و گو بودند که قاصد وليد آمد و گفت: «حاکم مدينه در انتظار شماست.» امام حسين عليهالسلام جمعي از ياران و شيعيانش را در جريان امر قرار داد تا آماده هر نوع برخوردي باشند، سپس رهسپار منزل شده، وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارد و در نمازش دعا کرد و چون فارغ شد به جوانان و يارانش فرمود: «شما مواظب باشيد، من وارد ساختمان استانداري ميشوم، اگر صدايم بلند شد و شما را صدا زدم، بدون اجازه هجوم آوريد و با شمشيرهاي آخته بجنگيد و آن که آهنگ مرا کرد، بکشيد.»
اهميت پايگاه مسجد و اهرم نماز به خوبي در اولين حرکت سياسي - انقلابي امام حسين عليهالسلام به چشم ميخورد. به روشني پيداست که شيوه حرکت، ديني و آسماني است. درست شبيه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که با استمداد از نماز، جنگ را آغاز ميکرد و با مددجويي از خدا با پيامدهاي حوادث روبرو ميشد. پس از آن که گفت و گوهاي تندي بين امام حسين عليهالسلام و وليد صورت گرفت و امام در مقابل پيشنهاد بيعت، به وليد فرمود: «من پنهاني بيعت نميکنم. دوست دارم موضع من آشکارا و در حضور مردم باشد؛ فردا صبح مردم را جمع کن و به صورت جمعي بيعت بخواه!»
امام حسين عليهالسلام در پايان به وليد فرمود: «يزيد مردي است تبهکار، مي آشام و قاتل انسانهاي پاک، مثل من با چون اويي بيعت نميکند. ما صبر ميکنيم و شما نيز صبر کنيد، ما انتظار ميکشيم و شما هم انتظار بکشيد تا ببينيم کداميک به جانشيني پيامبر سزاوارتريم.»
شب فرا ميرسد. امام از خانه بيرون آمده است و به مسجد وارد ميشود و در کنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله لب به سخن ميگشايد، باز هم مسجد.
پيامبر اکرم فرمود: «اي مسلمانان! هر گاه با مشکلي روبرو شديد، وضو بگيريد، به مسجد برويد، نماز بگزاريد و با خدا حرف بزنيد.» امام حسين عليهالسلام ابتدا شروع کرد با رسول خدا حرف زدن. «سلام بر تو باد اي پيامبر خدا! منم حسين فرزند فاطمه! منم فرزند و نوه دختري که در ميان بازماندگان امت خود جا نهادهاي. اي پيامبر! تو گواه باش که مرا تنها گذاردند، حقم را تباه ساختند و حرمتم را شکستند. اين شکوهي من است به تو، تا روزي که تو را ديدار کنم. سپس برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در رکوع و سجود بود.
ميگويند: شخص مقتدر کسي است که در بحران، مديريت کند. راهي که امام حسين عليهالسلام براي مديريت بحران نشان ميدهد، تدبير تحت نظارت خدا، تدبير با استمداد از خدا، متصل شدن قطره به درياست که اگر اين شد، پيروزي باشد يا شکست فرق نميکند، مهم آن است که وظيفه انجام شده است. وظيفه چيست؟ بندگي. وظيفه چيست؟ اطاعت از خدا و رفتن به راه او با تمام سختيهايي که دارد.
آري، امام حسين عليهالسلام شجاعت و جسارت غرش در مقابل طاغوت را از شب زندهداري و مناجات شبانه دارد. اوست که در کتاب خدا خوانده است «ان ناشئة الليل هي اشد وطئا و اقوم قيلا»[1] برخاستن در شب، گامها را در روز استوار و سخنها را محکم ميکند. او که در پي دنياطلبي و کشورگشايي و عشرت جويي نيست که با عقل دنيايي و خاکي تصميم بگيرد بلکه او در پي باز کردن راهي به سوي آسمان براي خوشبختي انسان است. راهي که هزاران راهزن دارد؛ راهزنان پيدا و پنهان با لباس دوست و دشمن، چون ميخواهد جامعه را بر اساس کتاب خدا تربيت و مديريت کند. پس بايد قدم به قدم از خداي خويش کمک بطلبد و ابزار اين کمک نماز، و پايگاه اين پناهجويي مسجد، و زبان اين مددجويي، دعاست (بهترين زمان دعا، نيز شب است.)
يک روز گذشت. وليد سرگردان بود که چه کند. چون شب دوم رسيد، باز امام به مسجد النبي آمد و دو رکعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد گفت: «خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله است و من فرزند دختر محمد، خدايا! تو ميداني که من نيکيها را دوست دارم و از بديها بيزارم، اي خداوند باشکوه و بزرگ به حق صاحب اين قبر از تو ميخواهم که راهي را برايم پيش آوري که خشنودي تو در آن است.»
سپس شروع کرد به گريستن. چون سپيده زد، سر خود را بر قبر پيامبر نهاد و لختي به خواب رفت. پيامبر را در رؤيا ديد که در جمعي به هم پيوسته از فرشتگان (که او را احاطه کردهاند) پيش آمد. او را به سينه چسبانده، ميان دو چشمانش را بوسه زد و فرمود: «فرزندم! گويا به همين زوديها تو را ميبينم که در سرزمين کربلا در ميان انبوهي از امتم تشنه لب کشته و سربريده، افتادهاي! آنان را چه شده است؟ خدا آنان را به شفاعت من در روز قيامت نرساند، آنان نزد خدا بهرهاي ندارند. حبيبم حسين! پدر و مادر و برادرت نزد من مشتاق تواند و براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آن نرسي.»
آخرين شب اقامت حضرت اباعبدالله در مدينةالنبي است. امام آماده ميشود تا نيمه شب به اتفاق خاندان و يارانش مخفيانه مدينه را ترک کند. امام در دل شب کنار قبر مادر خود آمد و نماز گزارد و با مادر وداع کرد، سپس برخاسته نزد قبر برادرش امام حسن عليهالسلام آمد، نماز گزارد و خداحافظي کرد. آن گاه براي هجرت الي الله آماده شد.[2] رهبر انقلابي بزرگ در حالي که اين آيه را زمزمه ميکند: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»[3] رهروانش را به ياد موسي کليمالله، آن رهبر بزرگ آسماني مياندازد؛ کسي که تنها و دست خالي اما با امداد الهي کار بيداري مردم را شروع کرد و پس از سالها رنج و تلاش توانست کارنامه فرعون و فرعونيان را بسته و سرنوشت آنها را به موزهها بسپارد.
ميبينيد که باز امام حسين عليهالسلام از آيهاي استفاده ميکند که مضمون دعا دارد؛ «رب نجني؛ خدايا تو مرا نجات ده!» اين حالت اتصال به رب، لحظهاي قطع نميشود تا به اوج خود در غروب عاشورا برسد؛ آنجا که عرض کرد: «خدايا راضيم به رضاي تو.»
[1] مزمل / 6.
[2] فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليهالسلام / ص 327.
[3] قصص / 21.
امنيت و عبادت
امنيت يکي از نعمتهاي ويژه الهي است که در سايه آن نعمتهاي ديگر معنا پيدا ميکند. يکي از خواستههاي بزرگ انبيا و حضرت ابراهيم از خدا ايجاد شهري امن است، شهري که بندگان خدا در آن خوب زندگي کنند و در کمال آسايش خداي خود را پرستش کنند. خداوند اين دعا را مستجاب فرمود و مکه به عنوان شهر امن الهي معرفي شد. پيامبر اسلام هم که ظهور فرمود نسبت به امنيت اين شهر اهتمام بسيار داشت. خداوند هم فرمود: «در جوار خانه خدا جنگ نکنيد مگر اين که مشرکان به شما تجاوز کنند.» حتي پيامبر عزيز اسلام وقتي مکه را فتح کرد فرمان عفو عمومي داد و کاري نکرد که شهر مکه، شهري شبيه شهرهاي جنگزده و ويران شده بماند و در حالي که مشرکان با ذلت تمام در خانههاي خود خزيده بودند، پيامبر اسلام با عزت تمام يکسره وارد مسجدالحرام شد و به سراغ هدف اصلي بعثت خود يعني فراخواني خلق به بندگي خدا رفت. بلال حبشي بانگ اذان سر داد و مسلمانان به طواف و نماز مشغول شدند. جالب اين که امنيتي که در پايان جهان در سايه حکومت مستضعفان به رهبري حجت خدا حضرت مهدي (عج) برقرار خواهد شد هم مقدمهاي براي عبادت است.
«وعد الله الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم وليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا».[1] .
خداوند کساني از شما را که ايمان آوردند و نيکيها کردند، وعده داد که به يقين، ايشان را در زمين خليفه گرداند؛ (آنچنان که کساني نيز پيش از اين به خلافت رسيدند) و دينشان را بگستراند؛ آن ديني که بپسندد براي آنان و آنان را از ترسي که دارند ايمني دهد تا او را عبادت کنند و شرک بر او نورزند.
امام حسين عليهالسلام شب جمعه سوم شعبان سال 60 در حالي که اين آيه را تلاوت ميکرد وارد اين شهر امن شد.[2] امام ميخواهد تا در سايه امنيت اين شهر به مسلمانان راه بنمايد و خطر بزرگي که آنان را تهديد مينمايد، گوشزد کند و رسالت انذار که يکي از دو بخش ماموريت رهبران آسماني است را به انجام برساند؛ نه مثل بعضي از شخصيتهاي سياسي که ميخواستند از امنيت مکه سوء استفاده کرده، به مقاصد سياسي خود برسند؛ چرا که امام به محض اين که احساس کرد که حضورش در مکه امنيت اين شهر عبادي را بر هم ميزند، به رغم عشق وافري که به مراسم حج داشت، مکه را به قصد کربلا ترک کرد.
امام حسين عليهالسلام چهار ماه و چند روز در مکه بود. او سياست را به گونهاي با ديانت آميخت که تفکيک آن محال مينمود. در تمام سخنرانيها و گفتگوها «خواست خدا» در صدر سخن و جوهره اصلي کلام او نمايان است.
امام بلندترين نقطه مکه را براي اسکان انتخاب کرد. مردم هر صبح و شام به زيارت او ميآمدند. سپس عبدالله بن عباس امام را به خانه عباس بن عبدالمطلب برد. امام مؤذني را گماشت که با صداي بلند اذان بگويد و چون مردم جمع ميشدند، حضرت با مردم نماز ميگذارد. فرماندار مکه عمرسعد بود. چون ديد مردم از هر سو فوج فوج به نزد امام ميآيند، ترسيد که حاجيان در ايام حج به او گرايش پيدا کنند، پس نامهاي به يزيد نوشت و احساس خطر خود را منعکس کرد.
در طول اين چهار ماه و اندي امام با افراد زيادي به ويژه خواص و شخصيتها گفتگو کرد؛ از جمله با ابن عباس چند مرتبه صحبت فرمود. فرازي از گفتگوي امام و ابن عباس را در زير ميخوانيم:
امام بن ابن عباس فرمود: «تو ميگويي من با يزيد بيعت و سازش کنم، در حالي که پيامبر درباره او آن سخنان را فرموده است.»
ابن عباس عرض کرد: «درست است، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود که مرا با يزيد چه کار؟ خدا به او خجستگي نبخشايد. او فرزند من حسين را ميکشد.» سپس ابن عباس گريست و امام نيز گريه کرد و فرمود: «آيا ميداني من فرزند دختر پيامبرم؟» گفت: «البته که ميشناسيم و ميدانيم که ياري تو همچون نماز و روزه که هر يک بدون ديگري پذيرفته نيست، بر امت واجب است.»
امام فرمود: «اکنون دربارهي مردمي که فرزند پيامبر خود را از خانه و زادگاه خود و از حرم رسول و مجاورت قبر او و مسجد راندهاند و او را نگران و هراسان رها کردهاند، چه ميگويي؟»
ابن عباس گفت: حرف من درباره آنان اين است که «آنان به خدا و رسول، کفر ورزيدند و نماز را جز به حال کسالت بجا نياوردند»[3] و اين سخن که «آنان با مردم خودنمايي کنند و جز اندک و آن هم به قصد ريا، خدا را ياد نکنند. دودل و مردد هستند که به سوي مؤمنان بروند يا به جانب کافران و هر که را خدا گمراه کند (و به خود واگذارد) او هرگز هدايت نخواهد شد.»[4] .
معلوم ميشود نوعي نماز در جامعه اسلامي رونق داشته که ريشه ندارد، انگيزه ندارد، به همين دليل در جامعه اسلامي ممکن است نماز باشد، ظلم هم باشد. نماز باشد، تبعيض هم باشد. نماز باشد، فساد و فحشا و بي بند و باري هم باشد؛ در زمان خلافت يزيد از نماز جز ظاهر چيزي نمانده بود، نماز از همراهان خود جدا شده بود، نمازي که قرآن داد آن را ميزند:
نمازي است در کنار زکات؛
نمازي است در کنار اخلاق؛
نمازي است در کنار مشورت؛
نمازي است در کنار رسيدگي به محرومان؛
نمازي است در کنار اطاعت از خدا و رسول؛
نمازي است در کنار مبارزه با تظاهر به کفر و شرک و فساد.
از ديدگاه ابن عباس مشکل جامعه اسلامي بينمازي نيست، بلکه بدنمازي است. نماز هست اما نمازي ظاهري با اکراه و تصنعي. ظاهر دارد اما مغز ندارد. مغز نماز کلمه توحيد و توحيد کلمه است که در آن زمان جامعه اسلامي فاقد هر دو آنها بود. بر زبان مسلمانان «الله اکبر» جاري ميشد، اما بر دل آنها ترس از طاغوت سايه افکنده بود. بر زبان آنها «لا اله الا الله» بود، اما در اجتماع آنان صدها الهه جلوهگري ميکرد.
برخي گمان نکنند که نماز ظهر عاشورا که در تيررس دشمن برگزار شد، اين نماز بود؛ هرگز!!! چرا که بازار نماز در جامعه اسلامي گرم بود اما نه نماز حسيني، بلکه نماز...
اين نماز شبيه همان «لا اله الا الله» است که امام رضا عليهالسلام در جمع مردم نيشابور به عنوان دژ مستحکم الهي اعلام کرد و آنان که تيزهوش و با خرد بودند، فهميدند که مراد امام رضا از «لا اله الا الله» کلامي نيست که در جامعه اسلامي آن روز مرسوم بوده بلکه کلمهي توحيدي که از حلقوم امام رضا عليهالسلام بيرون آمد مورد نظر است؛ «لا اله الا الله» در زمين با حضور رهبر عادل معنا پيدا ميکند؛ با مديريت پرهيزگاران و صالحان معنا پيدا ميکند. اين ذکرها که معمولا الفاظي بيش بر زبانها نيستند، در واقع مشتمل بر حقايقي هستند که بايد در جامعه اسلامي پياده شوند و تربيت افراد و سياست جامعه بايد بر اساس اين حقايق باشد. مگر نشنيدهايد که حجاج بن يوسف ثقفي استاندار مکه، جواني را فقط به جرم گفتن يک «لا اله الا الله» اعدام کرد و زماني که جوان پرسيد مگر در شهر امن الهي گفتن يک ذکر جرم است؟ حجاج جواب داد: «لا اله الا الله» تو با ديگران متفاوت است.»
او با گفتن اين ذکر ميخواست بگويد که حجاج نبايد باشد، مديريت حجاج با عبوديت خدا ناسازگار است. يک بار ديگر به آياتي که ابن عباس خوانده است توجه کنيد. قرآن به برخي از نمازخوانها لقب کافر داده است.
انتشار خبر مرگ معاويه و امتناع امام حسين عليهالسلام از بيعت با يزيد در کوفه غوغا بپا کرد. کوفيان پس از گردهماييهايي که داشتند نمايندگاني را به مکه اعزام کردند تا وفاداري خود را به امام حسين عليهالسلام اعلام دارند. آنان گفتند: «ما مردم عراق رهبري نداريم، به سوي ما رهسپار شو تا خداوند به وسيله تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهاي جمعه و عيد با نعمان بن بشير حاکم کوفه کاري نداريم و اگر بدانيم تو به سوي ما ميآيي او را بيرون ميکنيم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.»
پس از دو روز «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و «عمارة بن عبيد» با خود صد و پنجاه نامه آوردند و در روزهاي بعد سيل نامهها از کوفه به سوي امام حسين عليهالسلام سرازير شد. کوفيان حرفهاي زيبايي در نامههايشان نوشته بودند؛ مثلا نوشته بودند: «باغها سرسبز و خرم است. ميوهها رسيده و چاهها پر آبند، هر گاه خواستي بر سربازان خود درآ. والسلام.»
امام حسين عليهالسلام در برابر اين همه نامه چه ميکند؟ امام برخاست و وضو ساخت، ميان رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند. پس از نماز درباره نوشتههاي کوفيان از خدا خيرخواهي کرد.[5] .
امام حسين رهبري است بزرگ و با سابقه، دنيا ديده و باهوش. او در عمر پنجاه و شش سالهاش دورانهاي متفاوت و پرفراز و نشيب اجتماعي را شاهد بوده است و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله، خلافت خلفا و امامت پدر بزرگوارش امام علي عليهالسلام و انواع و اقسام بحرانها و مشکلات را ديده است. او دوران امامت برادرش حضرت امام حسن عليهالسلام و درگيريهاي آن سردار تنها را با خوديها و تبهکاري نيرنگبازي چون معاويه را ديده است. امام حسين عليهالسلام اهل فکر و تدبير است. اما او قبل از هر چيز بنده خداست، از او راه ميجويد و به او پناه ميبرد. او به تمام رهبران و مديران جامعه اسلامي در همه عصرها و نسلها ميآموزد که هدايت جامعه اسلامي در سايه بندگي خداست. مديران و زمامداران جامعه اسلامي جوهره تصميمگيري خود را بايد از غيب بگيرند و دانش و تجربه خود را با مدد غيبي ماندگار کنند.
رحمت خداوند بر روح و روان حضرت امام خميني، آن پرورش يافتهي امام حسين عليهالسلام، که در پايان قرن بيستم نشان داد ميتوان با هدايت آسماني و امداد غيبي مردم را متحد، طاغوتها و ابرقدرتها را منکوب و دنيا را به خود متوجه کرد. او پيوسته دستش به سوي آسمان بود و دلش با ياد خدا آرام ميگرفت. آنگاه که به اروپا وارد شد، سجاده عبادت را گستراند و حرفها پس از نماز در سايه روشني نماز بود. حتي روزي که شاه، ايران را ترک کرد و مصاحبه خبرنگاران با امام به صورت زنده پخش ميشد، به وقت نماز که رسيد، مصاحبه را قطع فرمود و به نماز ايستاد، تا به دنيا بفهماند تمام موفقيتها در سايه لطف خداست. فراموش نميکنيم که آن رهبر بزرگ، تصميم سرنوشتساز و فراموش نشدني شکستن حکومت نظامي را در روز 21 بهمن ماه 1357 پس از گرفتن وضو و برگزاري دو رکعت نماز اعلام کرد. او در آينده هم، تمام پيروزيها را به خدا نسبت ميداد و جمله زيباي آن بزرگ مرد که «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، بر تارک تاريخ ايران نقش بست.
هم او بود که در سال آخر عمرش به رغم عشق وافري که به ملت ايران داشت، فرمود: «من به دنبال انجام وظيفه هستم، حتي اگر مردم ايران هم مرا تنها گذارند، من اين راه را خواهم پيمود.» اين يعني مسلک حسيني! معلوم ميشود اگر به يک قطره خون امام حسين عليهالسلام هم باشد، اين خون در تن امام خميني رحمه الله بوده است.
امام حسين عليهالسلام نه به اعلام وفاداري مردم کوفه دلخوش ميکند و نه از تهديدهاي پي در پي يزيد ميهراسد. او به دنبال انجام وظيفه خويش است و تسليم تقدير و رضاي الهي است.
جالب اين که نماينده امام هم همرنگ اوست. وقتي امام حسين عليهالسلام، مسلم بن عقيل را به عنوان فرد مورد اعتماد خود به سوي کوفه روانه ميکند، مسلم براي رد گم کردن از مکه به مدينه ميرود تا از مدينه رهسپار عراق شود. اما به محض ورود به مدينه به مسجد رفته دو رکعت نماز ميگذارد. سپس از راه فرعي عازم کوفه ميشود و همچون امامش گامي بدون ياد خدا به جلو بر نميدارد.[6] .
حفظ احترام و قداست حرم و امنيت مکه براي حضرت امام حسين عليهالسلام بسيار مهم بود، لذا وقتي احساس کرد که تروريستها در پي قتل او هستند تصميم به ترک مکه گرفت. امام در پاسخ عبدالله بن زبير که گفت در حرم الهي بمان، فرمود: «ما حرمت حرم را نميشکنيم و دوست نداريم به خاطر ما اين حرمت شکسته شود. اگر بر «تل اعفر»، کشته شوم بيشتر دوست دارم تا در حرم به قتل برسم.[7] ابن زبير! اگر در کنار فرات دفنم کنند برايم محبوبتر است تا در آستانهي کعبه مرا به خاک بسپارند.[8] .
[1] نور / 55.
[2] و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل (قصص / 22)؛ و چون موسي رو به جانب شهر مدين آورد، گفت: «اميد است خدا مرا به راه راست هدايت کند.».
[3] انهم کفروا بالله و برسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم کسالي. (توبه /54).
[4] يراؤون الناس و لا يذکرون الله الا قليلا مذبذبين بين ذلک لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا. (نساء /142 و 143).
[5] فرهنگ جامع سخنان امام حسين / ص 351.
[6] فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليهالسلام) ص /354.
[7] همان / ص 365.
[8] همان / ص 366.
مهاجرت الي الله
حاجيان عازم عرفات هستند. عجب سرزميني، سرزمين فرشتگان سرزميني که در آن فاصله زمين و آسمان بسيار اندک است. همين زميني که سالهاي قبل امام عارفان حضرت سيدالشهدا عليهالسلام ساعتها ميايستاد، اشک ميريخت و دعاي عرفه ميخواند.
اما امسال معشوق چيز ديگري ميپسندد؛ امسال عيد قربان را بايد در کربلا برگزار کرد و نماز عيد را ظهر عاشورا، يار اين گونه ميپسندد. جامعه اسلامي دچار مشکل شده و همه کنار کشيدهاند. دلسوزان با سابقه هم با عبادت شخصي، خود را مشغول کردهاند. بسياري از دخالت در امور سياسي و اجتماعي سرخورده شدهاند و چيزي که آنها را مقداري اشباع ميکند اين است که حجي بروند، طوافي کنند، دعاي عرفهاي بخوانند و عيد بگيرند. اينکه بر سر مسلمانان چه ميآيد، (به حريم مسلمانان تجاوز شده است، دختران و پسران مسلمان پرپر ميشوند، بيتالمال اسلام حيف و ميل ميشود، اينها اخباري است که) ميلي به شنيدن آن ندارند.
اما امام حسين عليهالسلام مظهر غيرت الهي، عبد خداست. او قصد کرده امسال پيشاني يزيد و ابن زياد و شمر را نشانه رود تا رمي جمراتش قبول گردد و در اين تصميم مصمم است، حتي اگر به قيمت کشته شدنش تمام شود. امام حسين عليهالسلام روز سهشنبه، هشتم ذيالحجة، برابر روز ترويه پس از انجام نماز از مکه بيرون آمد. در اولين منزلها بود که به «حجاج بن مسروق» ماموريت داد تا در طول سفر مؤذن کاروان باشد و به راستي که اين صحابي چقدر خوش اقبال بود که نامش در تاريخ کربلا با لقب مؤذن شهيد به ثبت رسيده است.
در طول سفر، امام خطبههاي متعددي براي اصحاب خود ايراد فرمود که غالب آنها قبل يا پس از وقت اقامه نماز است. امام حسين عليهالسلام با اين کار حماسه را با عرفان در هم ميآميخت. ميتوانست در هر ساعتي از شب يا روز سخني بگويد اما حرفها را ميگذاشت براي بعد از نماز.
تربيت يک افسر از سپاه دشمن
سحرگاهي که کاروان خدا از منزل زباله کوچ کرد، فرماني از امام حسين عليهالسلام صادر شد: «با خود آب برداريد؛ فراوان برداريد!»
ياران اطاعت کردند ولي فرمان شگفتانگيزي بود، بسيار تازگي داشت. در منزلهاي گذشته هنگام کوچ، چنين فرماني صادر نشده بود. منزل آينده هم دور نبود که در راه به آبي فراوان نيازمند باشند.
فرمان اجرا گرديد. هر چند براي فرمانبران قابل درک نبود، اطاعت کردند و سبب نپرسيدند (؛ زيرا سربازي که به فرمانده اعتماد دارد استيضاح نميکند، کسي که براي فردي ارزش عقلي و فکري و علمي قائل است او را در برابر چون و چرا قرار نميدهد.) کاروان به درهي عقبه رسيد.
پيرمردي از راه رسيد و پرسيد: «کجا ميروي؟» امام فرمود: «کوفه ميروم.»
پيرمرد گفت: «تو را به خدا برگرد و به کوفه مرو! در کوفه با نيش نيزه و تيزي شمشير رو به رو خواهي شد!» امام فرمود: «چيزي بر من پنهان نيست ميدانم سلامتي در چيست؟ ولي آنچه خدا بخواهد ميشود.»
کاروان همچنان به راه خود ادامه ميداد که ناگهان صداي تکبير بلند شد. امام نيز تکبير گفت و پرسيد: «چه شده است؟»
مرد گفت: «درختان خرما را ميبينم!» امام فرمود: «درست نگاه کنيد، چه ميبينيد؟»
گفتند: «گردن اسبان است، لشکر دشمن است!»
امام حسين عليهالسلام فرمودند: «کوهي را در نظر بگيريد و پشت سر قرار دهيد تا رو به دشمن داشته باشيم.» گفتند: «کوه ذوحم در نزديکي ماست، اگر تندتر برويم، به آن خواهيم رسيد.»
فرمان صادر شد. کاروان حسيني آرايش نظامي به خود گرفتند. سپاه دشمن نزديک شد. هزار سوار به سرداري «حر» که ابن زياد به سوي امام حسين عليهالسلام فرستاده بود. سپاه کوفه برابر سپاه حسين قرار گرفت.
سپاه امام در بالا قرار گرفت و نقطه اتکا داشت، ولي سپاه کوفه در پايين بود، بدون نقطه اتکا. سپاه امام ميتوانست سنگر گرفته و سپاه عراق را تيرباران کند، ولي نکرد. سپاه حر تشنه بود و رمقي نداشت. حسين ميتوانست با يک حمله برقآسا دشمن را نابود سازد، ولي نکرد. در برابر اين کار به يارانش فرمود: «به اين مردم آب دهيد و سيرابشان کنيد. اسبانشان را نيز آب دهيد و سيراب کنيد. آنها تشنه بودند و اسبان نيز تشنه.»
ياران امام حسين عليهالسلام که آب فراواني برداشته بودند، اطاعت کرده، به سقايي پرداختند و لشکر حر را به تمامي سيراب کردند، اسبانشان را نيز سيراب کردند.. (به گونهاي که تشتي را از آب پر کرده، پيش دهان هر اسب ميگرفتند، حيوان آن قدر مينوشيد تا سر از آب بر ميداشت و اين کار را پنج بار با هر اسبي تکرار کردند.)
ابن طعان ميگويد: «در زمرهي سپاهيان حر بودم و در راه مانده بودم. وقتي که رسيدم شتر آبآوري را به من نشان دادند و از من خواستند تا شتر را بخوابانم و آب بنوشم. من چنان کردم و دهانهي مشکي که روي شتر قرار داشت، باز کردم و در دهان نهادم. آب از دو گوشهي دهانم ميريخت و نميتوانستم آب بنوشم. حسين عليهالسلام پيش آمد با دستانش دهانهي مشک را لوله کرد و به دهانم گذارد، نوشيدم تا سيراب گرديدم. اسبم هم آب نوشيد تا سيراب شد.»
اين کار حسين است. اين روش تربيتي حسين است. چنين سروري است که ساعتي بعد وقتي به نماز ميايستد، دشمن هم به او اقتدا ميکند.
حسين به جاي زهر، پادزهر به دشمن ميدهد. از منزل پيش، آب براي دشمن حمل ميکند. کدام مبارز انقلابي را سراغ داريد، که چنين کرده باشد؟ تشنگي دشمن را از پيش بداند و خود را سقاي نيروي دشمن کند. فرد انقلابي که به دشمن آب نميدهد، بلکه دشمن خسته و کوفته را حتي زنده نميگذارد.
آري اولين گام در تربيت، جلب اعتماد و محبوبيت است و امام حسين عليهالسلام اين گام را برداشت و بر دل افسر کوفه حاکم شد. گامهاي بعدي را با موعظههاي دلپسند و منطقي سوزناک برداشت و نتيجه اين تلاشها در روز عاشورا به ثمر نشست و حر، حسيني شد.
سپاه کوفه اندکي آرميدند تا ظهر شد. مؤذن حسين، حجاج بن مسروق، بانگ اذان برآورد. امام با پيراهن و ردا و نعليني از خيمه بيرون آمد و سپاه کوفه را مخاطب قرار داده و به ارشاد آنان پرداخت: «من به سوي شما نيامدم تا وقتي که دعوت کرديد و نامههاي شما رسيد و فرستادههايتان آمدند که به کوفه بيا، ما رهبر نداريم؛ به سوي ما بيا، شايد به وسيله تو هدايت و رستگار شويم! اکنون من به سوي شما ميآيم، اگر نظر شما همان است و به پيمان خون پايبند هستيد، ميآيم و اگر موافق نيستيد و از آمدن من کراهت داريد، بر ميگردم.»
کوفيان خاموش شده، پاسخي نگفتند.
مؤذن امام حسين عليهالسلام اقامهي نماز را گفت. امام رو کرد به حر و فرمود: «با لشکرت نماز به جماعت بخوان!» حر گفت: «نميشود، شما نماز بخوانيد و ما همگي به شما اقتدا کنيم.» امام حسين عليهالسلام نماز ظهر را خواند و حر و سپاهش اقتدا کردند. کساني که در کشور ما به دنبال روشهاي دعوت به نماز ميگردند، بيايند و تماشا کنند. اگر بپرسند که با افراد لجوج، بي تفاوت و مخالفين که ما را قبول ندارند، چگونه برخورد کنيم، ميگوييم: بايد در مدرسه حسيني، روش دعوت را بياموزيم؛ ببينيم امام حسين عليهالسلام قبل از نماز با دل آن مردم چه کرد، که حاضر شدند با طيب خاطر و به دور از هيچ اکراه و اجباري به او اقتدا کنند.
پژوهشها نشان ميدهد که جمع کثيري از کساني که نماز نميخوانند و يا آن را ترک کردهاند، از اخلاق و منش نمازگزاران رنجيده خاطر شدهاند، از نمازگزاران بيوفايي، بيتعهدي، بيمهري و بيانضباطي ديدهاند. فکر ميکنيد چرا پيامبر عزيز و امامان معصوم عليهمالسلام، آن قدر بر اخلاق نمازگزاران پافشاري داشتهاند؛ چرا اصرار داشتهاند که نمازگزار بايد خوش قول، خوش برخورد، صبور، راستگو، صادق و صميمي باشد؟
شخصي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پرسيد: در قرآن آمده، «خودتان و اهلتان را از آتش برهانيد» راه نجات خود را در انجام واجبات و ترک محرمات يافتيم ولي اهل خود را چگونه نجات دهيم؟» پيامبر فرمود: «با عمل!!»
عجب نمازي بجا آورد امام حسين عليهالسلام! نمازي که از دل آن يک تواب سرافراز و آزاده بيرون آمد. وقت نماز عصر فرا رسيد. مهر حسيني جوشيدن گرفت و بار ديگر امام با لشکر حر سخن گفت و براي آنها موعظه کرد؛ زيرا زمان موعظه، همان زمان نماز است و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «عزيزترين ساعات، ساعت نماز است.» چرا که حالت حقپذيري به انسان دست ميدهد و امام حسين عليهالسلام تمام حرفهايش را قبل يا بعد از نمازها ميزد.
«اي مردم! اگر تقوا پيشه کنيد و حق و حقيقت را بشناسيد، خدا را راضي کردهايد. ما اهل بيت پيامبر شماييم. مائيم که رهبري امت را بايد به دست بگيريم. بنياميه که دعوي رهبري دارد با عدل و داد سر و کاري ندارد. اي مردم اگر از دعوت خود پشيمان هستيد، اگر از آمدن ما کراهت داريد، اگر نظر امروزتان با نظر ديروز تفاوت کرده، من بر ميگردم» حر به سخن آمد و گفت: «من از اين نامهها اطلاعي ندارم!» امام دستور داد نامههاي مردم کوفه را آوردند. بسيار بود و بيشمار. حر گفت: «من نامهاي ننوشتهام، آنچه از طرف امير به من امر شده، انجام ميدهم.»
انقلابي در وجود حر در حال شکل گرفتن بود. در مقابل سخن نرم و منطقي امام، پاسخ روشني نميديد. او تمام مردانگيهاي عالم را در شخصيت امام حسين عليهالسلام و همه ناجوانمرديها را در امير خود نظاره ميکرد. براي يک افسر در اين شرايط حساس، تصميمگيري خيلي سخت بود. امام فرمان حرکت داد. حر مانع از حرکت شد. امام فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند، چه ميخواهي!» حر تکاني خورد و گفت: «چه کنم که مادر تو زهراست، جز به احترام نميتوانم نامش را ببرم!»
سلام بر تو اي فاطمه زهرا عليهاالسلام، که چه شوري در عالم بپا کردي! چه فرزنداني پرورش دادي! چه دلهايي را لرزاندي! چه سياه بختهايي را نجات دادي! تو براي حر هم مادري کردي، ادب حر در پيشگاه تو او را بهشتي کرد. حسين تو، قدم به قدم راه و رسم عزيز شدن را به او آموخت. حر در شلوغي سرسام آور ميدان جنگ خوب گوش کرد و پيام امام را دريافت. سپاه امام و سپاه حر به پيشنهاد حر عازم «قادسيه» شدند. به منزل بيضه که رسيدند، امام حسين عليهالسلام بار ديگر براي لشکر کوفه به وعظ و ارشاد پرداخت؛ نخست حمد و سپاس خدا را بجا آورد و سپس فرمود: «اي مردم! رسول خدا فرمودند: هر کسي ستمکاري را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و عهد و پيمان الهي را شکسته و با سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مخالفت کرده است و ظلم ميکند، اگر با زبان بر وي نتازد و با رفتار و عمل به مبارزهاش نپردازد، شايسته است که خداوند با همان ظالم محشورش کند، بنياميه اطاعت شيطان ميکنند و با اطاعت رحمان کاري ندارند، آشکارا فساد ميکنند، مرزهاي حق و عدل را شکستهاند و مال مردم را بردهاند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردهاند و شايستهترين فرد براي نبرد با آنان من هستم و من حسين پسر علي و فرزند فاطمه هستم و...»[1] .
ميبينيد که نماز امام حسين عليهالسلام ناهي از فحشا و منکر است، نماز به او ميگويد که بايد جلو ظلم و فساد را بگيري و در مقابل زشتي و ستم بيتفاوت نباشي. تو که «الله اکبر» ميگويي، بايد بر سر طاغوت بخروشي. در حديث ميخوانيم به همان نسبت که نماز از زشتيها و منکرات جلوگيري ميکند، مورد قبول است. اينکه شهادت به اقامه نماز در صدر گواهي ما نسبت به سالار شهيدان آمده است، بيحکمت نيست. چرا ميگوييم؛ «اشهد انک قد اقمت الصلوة». کارنامه حضرت سيدالشهدا سرشار از خدمات و کمالات است؛ چرا که نماز امام در صدر کارنامهي پرافتخارش نقش بسته است و پس از آن نوبت به زکات، جهاد، امر به معروف و... ميرسد. معلوم ميشود اساسيترين کار آن حضرت اقامهي نماز بوده و بقيه اعمال به مثابه شاخ و برگها، شکوفهها، گلها و ميوههاي اين شجرهي طيبه هستند.
[1] پيشواي شهيدان / ص 159 تا 170. (با تصرف).
حماسه و عرفان، انسان کامل مظهر اسماء الهي
حماسه و عرفان / حضرت آيتالله جوادي آملي (به نقل از ره توشه راهيان نور / ص 147)
رهبران الهي مظاهر اسماء حسناء حق هستند. به نوبه خود، انواع اسماء را جمع کردهاند و در عين حال که داراي روح انعطافپذير و گرايش [يافته] يافته هستند، روح دفاع و مقاومت و سلطهناپذيري در برابر طغيان طغيانگران نيز در آنان زنده است.
براي بررسي اين مسأله، هم بايستي به مناجات ائمه عليهمالسلام پرداخت و هم بايد سخنان آنان را در جبهههاي جنگ جمعآوري کرد، زيرا اين گفتارها از يک روح نشأت ميگيرند. گاهي ممکن است انساني در طول تاريخ چهره عرفاني پيدا کند و گاه چهره حماسي يابد و اين خيلي مهم نيست. مهم آن است که در يک ظرف و در يک عصر و در يک حال، هم چهره حماسي داشته باشد و هم روح عرفاني.
يک انسان کامل، هم ميتواند مظهر انعطاف باشد و هم ميتواند مظهر خشم مقدس؛ به طوري که مشمول کريمه «لا يخافون في الله لومة لائم»[1] قرار گيرد. اگر مناجاتهاي ائمه عليهمالسلام عموما و مناجاتهاي اميرالمؤمنين عليهالسلام خصوصا با دستورالعملهاي جنگي آن حضرت جمعآوري شود، مشخص ميشود که عرفان الهي با حماسه جمع ميشود و يک انسان، هم ميتواند اهل ناله و ضجه و مناجات شبانه باشد و هم در ميدان رزم، جنگاوري بيبديل باشد.
گذشته از اين که دو روح هماهنگ عرفاني و حماسي، در آيات قرآن کريم مشهود و در سيره علمي و عملي ائمه عليهمالسلام عموما و اميرالمؤمنين عليهالسلام خصوصا مطرح است، راه هماهنگ کردن اين دو پديدهي روحي را در تبيين سيره سالار شهيدان جستجو ميکنيم.
امام حسين عليهالسلام روحي داشت که در برابر هيچ ظالمي حاضر به خضوع و تسليم نبود. البته اين مطلب مورد ترديد نبوده و مورد پذيرش همگان است.
با اين که تمام قدرتهاي آن روز عليه کاروان حسيني عليهالسلام بسيج شدند و خطر هم با شهادت ختم نميشد، چرا که ايشان احساس ميکردند خاندان گراميشان نيز به اسارت برده ميشوند و حتي دخت اميرالمؤمنين عليهالسلام طعام تلخ اسارت را ميچشد و حجت خدا، حضرت سجاد عليهالسلام را به غل و زنجير ميکشند و به اسارت ميبرند، در حالي که همهي اين خطرها را پيشبيني ميکرد، نه تنها خودش راضي نشد، بلکه احدي از اهل بيت او هم تن به تأييد حکومت جابرانه امويان ندادند و اين روح حماسي سالار شهيدان بر احدي پوشيده نيست.
عمده آن است که روح حسين بن علي عليهالسلام فقط روح حماسه و عتاب عليه ستم نبود؛ بلکه روح مناجات، معرفت، نيايش، ضجه و لابه هم بود؛ و حماسه حضرت را بايد در عرفان او جستجو کرد.
در اين قسمت به بيان مختصري از عرفان حماسه آفرين حضرت ميپردازيم:
[1] مائده /54.
ترس از خدا
دعاي عرفه آن حضرت، سراسر عرفان است و عشق و شعف و اظهار ذلت در پيشگاه خداوند. حضرت در بخشهايي از آن عرض ميکند:
«واجعلني اخشاک کأني اراک».
خاصيت توحيد آن است که انسان از خدا بترسد و از احدي غير او هراس نداشته باشد. پيامبران اين چنين بودند و وارثان آنان نيز اين چنين هستند، به همين جهت خون و آبروي خود را که پربهاترين سرمايهي آنان است در راه دين نثار کردند.
کسي که از آبروي خود ميترسد، هم از خدا و هم از غير خدا ميترسد، لذا اين سرمايه را در راه دين مصرف نميکند. او در ترس، ثنوي است و موحد نيست، ولي کساني که «يخشونه و لا يخشون احدا الا الله»[1] هستند، چون فقط به خدا اميد داشته و از خدا ميترسند، در راه حفظ دين، مبارزه و جانفشاني ميکنند. «خشيت» يکي از اوصاف موحدان است، اما انسان گاهي از خداي غايب ميترسد، و گاهي از خداي شاهد و حاضر.
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ميفرمايد: «اتقوا المعاصي في الخلوات فان الشاهد هو الحاکم»[2] ؛ از گناه پنهاني بترسيد، زيرا آن کس (خدا) که امروز ميبينيد، فردا هم او قاضي و داور و شاهد است.
سالار شهيدان عرض ميکند: «خدايا! توفيقي بده، من از تو به گونهاي بترسم که گويا ترا ميبينم». اين روح نرم و لطيف، آن حماسه جاودانه را سر ميدهد که «لو لم يکن لي في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاويه»[3] ؛ اگر در سراسر گيتي، جايي نباشد که به آن پناه برم، باز با يزيد سازش نميکنم.
اگر انسان خدا را ببيند، ترس شاهدانه دارد. و ما چون خدا را نديدهايم، از او ترس غايبانه داريم و فقط از چهره جهنم او ميترسيم، نه از خود او.
سيدالشهدا عليهالسلام اين ترس شاهدانه را تا آن حد داشت که وقتي از بالاي اسب بر روي زمين افتاد، عرض کرد: «الهي رضا بقضائک تسليما لامرک لا معبود سواک»؛ خدايا از تو ميترسم و بس، و امورم را تنها به تو سپردم. آن گاه که با بازماندگان وداع ميکند، ميفرمايد: «همه شما را به الله ميسپارم.»
[1] احزاب /39.
[2] نهجالبلاغه / قصار الحکم / شماره 324.
[3] عوالم / (بخش مقتل) ص 54.
دوست داشتن نماز و مناجات با خدا
اگر به دعاهاي سالار شهيدان در شب و روز عاشورا توجه کنيم، درمييابيم که سراسر عرفان است. مهلت خواستن براي دعا و نماز در شب عاشورا نشانه عرفان آن حضرت است. امام حسين عليهالسلام در شب عاشورا به نزديکان ميفرمايد: «امشب را مهلت بگيريد تا به نماز و مناجات بپردازيم، چه او (خدا) ميداند که نماز، دعاي زياد و استغفار را دوست ميدارم.»
عارف، دوست نماز است و چشم او با نماز و دعا و زمزمه و مناجات خنک ميشود.
نه تنها سالار شهيدان، بلکه همه اصحاب با وفاي او اين چنين بودند که درباره آنان آمده است: «لهم دوي کدوي النحل».[1] .
مناجات و رکوع و سجود آنها نشانه عرفان ناب، و رجزخواني و شعار [ايشان] در ميدان نبرد، حماسهي آنان است.
[1] ارشاد القلوب / ديلمي/ ص 214.
شاکر نعمت زيستن در دولت اسلامي
دعاي عرفه، گرچه به ما دستور نيايش ميدهد، ولي راز و رمزي را هم در آغاز اين دعا تبيين ميکند. امام حسين عليهالسلام بهترين نعمتها را در اين دعا بر ميشمارد و به پاس آن نعمتها خدا را ميستايد و عرض ميکند: «پروردگارا! تو نظام آسمانها را آفريدهاي، تو جباران را در هم ميکوبي، به من لطف و احساني روا داشتهاي، تو آن قدر صبر کردي تا دوران ستم و جاهليت سپري شد و دوران کفر رخت بربست و نظام اسلامي مستقر شد و مرا در نظام و دولت اسلامي به دنيا آوردي؛ تو را سپاس ميگويم.»
چنين انساني اگر بخواهد شاکر اين باشد که در دولت کفر به دنيا نيامده است، شکرانه اين نعمت را در براندازي هر گونه دولت کفر و احياي جامعهي سالم ميداند. حضرت سيدالشهدا عليهالسلام با توجه به اصل مبارزه با کفر و اصلاح جامعه ميفرمايد:
«و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي محمد»[1] .
بنابراين، وجود مقدس سيدالشهدا عليهالسلام، داشتن مجموعه ي روح مناجات و روح پرخاشگري عليه ستمگران و جباران را به ما ميآموزد. اين روح، در شاگرد مکتبش امام خميني (ره) نيز تبلور يافت و در وصيتنامه سياسي - الهي آن حضرت جلوه کرد.
[1] عوالم / (بخش مقتل) / ص 53.
علت جنگ در اسلام و اهداف قيام امام حسين
جنگ در اسلام - که تنها دين برگزيده الهي است - گرچه به «جهاد ابتدايي» و «دفاعي» تقسيم شده است، ولي اين نخستين برداشت است. با ديد دوم، بازگشت جهاد ابتدايي به دفاع بوده است و با نظر سوم برگشت دفاع به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسير مستقيم است، که نه خود ميرود و نه ميگذارد کسي در آن مسير حرکت کند. از آن جا که دفع مانع و طرد خار راه، بر اساس حکمت و رحمت است، خداوند آن را به خود نسبت داده و خويش را به آن ملتزم دانسته و به بندگان خود وعده انجام آن را داده است.
تلاش تبهکاران براي خاموش کردن نور دين
قرآن کريم در آيه سي و دوم از سوره مبارکه توبه در معرفي تبهکاران که خود محروم از نور الهي بوده و نميگذارند ديگران هم بهرهمند شوند، ميفرمايد: «يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو کره الکافرون» اينان همواره سعي در خاموش کردن نور دين داشته و سعي ميکنند کسي از آن نور استفاده ننمايد.
و در آيه بيست و شش از سوره مبارکه انعام ميفرمايد: «و هم ينهون عنه و ينأون عنه و ان يهلکون الا انفسهم و ما يشعرون».
از اين دو آيه کريمه، دو نکته استفاده ميشود.
الف) کافران در صدد خاموش نمودن نور الهي هستند؛ اگر چه ناکام خواهند ماند.
ب) کافران، هم مردم را از دين الهي باز ميدارند و هم خود از آن نائي و دورند و کسي که هم ناهي بوده و هم نائي، به مانند سنگ دهنه نهر آب است که نميگذارد آب حيات به تشنهکامان برسد و خود نيز بهرهاي نميبرد.
مانع زدايي؛ اقتضاي رحمت الهي
تفضل الهي و قدرت و عزت خداوندي اقتضا ميکند که به طرد طاغيان توجه کرده و با دفع خار راه، تکامل و رحمت خود را ارايه نمايد. از آيه 203 و 207 سوره بقره استنباط ميشود که گروهي جامعه را به سوي فساد سوق ميدهند و چون خداوند بر اساس رحمت رفتار مينمايد، عدهاي را ميآفريند و ميپروراند تا با بذل نفس، هر گونه مانع را برطرف نمايند.
«و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد».[1] .
در سوره مبارکه حج آيه چهل ميفرمايد: «چون حفظ زمين از تباهي و صيانت مراکز مذهبي از ويراني، رحمت بوده و تحقق آن در پرتو دفع مهاجم و طرد مزاحم است، پس دفع اين گونه موانع، جزء کارهاي خير و از مصاديق بارز رحمت الهي به شمار خواهد آمد.»؛
«و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذکر فيها اسم الله کثيرا». سپس در ادامه ميفرمايد: «و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز».[2] .
[1] بقره / 207.
[2] حج / 40.
صيانت از عامل حيات فرد و جامعه
همان طوري که روح در بدن مايه حيات بوده و حيات همه اعضا و جوارح را تضمين ميکند، دين نيز در زندگي همانند روح در بدن، عامل حيات معنوي شده و همه شئونات، جهات و متعلقات آن زندگي از حيات معنوي برخوردار ميشوند؛ اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايند: «التوحيد حياة النفس» که اشاره به همين معنا دارد. اصل اين بيان نوراني از قرآن کريم است که خداوند کافر را مرده ميداند و او را در مقابل زنده ذکر کرده، ميفرمايد: «لينذر من کان حيا و يحق القول علي الکافرين».[1] .
بنابراين، بايد از حق فطري انسانها دفاع کرده و با عامل کفر و شرک که قصد دارد فطرت را (که همان توحيد ناب است) دستخوش اغراض خود سازد، مبارزه کرد.
[1] يس /70.
احيا و حفظ دين
کساني که اهل معرفتند، غضبشان فقط براي آن است که دين خدا احيا شود و هرگز براي مسائل شخصي و مانند آن غضبناک نميشوند، اما در مورد دين خدا هرگز تن به سازش نميدهند. حماسه عارف اين است که در راه دين، خون خود را اهدا کند. افراد زيادي کشته و شهيد شدهاند، اما هيچ خوني، خون بهايش خدا نيست؛ اگر شهيدي اوج بگيرد مقامش ميرسد به «ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليک مقتدر».[1] .
تنها خوني که پربهاست و چيزي جز ذات اقدس اله خون بهاي او نيست، فقط خون علي و اولاد علي عليهالسلام است؛ اين که عرض ميکنيم: «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره»، اشاره به همين موضوع دارد؛ يعني خون علي ابن ابيطالب به قدري سنگين است که بهاي آن جز ذات اقدس اله چيزي نيست.
[1] قمر /54.
اعتلاي کلمة الله
اگر عارف، اهل حماسه است براي آن است که خون او براي علو «کلمة الله» ريخته ميشود؛ «لتکون کلمة الله هي العليا»[1] هر چه از شريعت و واجبات تا امروز پايدار مانده، از برکت اين خونهاي پاک بوده است. امام سجاد عليهالسلام ميفرمايند: «ما خوني داديم که همه مراکز مذهب با آن خون، مال ما شد. ما از آنان ارث ميبريم و ديگران اگر بخواهند مکه بروند به برکت خون ما است. اگر تا قيام قيامت عدهاي به مني ميروند و قرباني ميکنند، ميراث ما بهره آنها شده و از ارث ما استفاده کردهاند.»
پس جنگ عارف «حبا لله» بوده و براي اعتلاي «کلمة الله» و حفظ دين است. وقتي «ابراهيم بن طلحه» در شام از امام سجاد عليهالسلام سؤال ميکند: «يا علي بن الحسين من غلب؟» در اين جنگ چه کسي پيروز شد؟
حضرت فرمودند: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن و اقم»؛ اگر خواستي بفهمي چه کسي پيروز شد، ببين هنگام نماز، در اذان و اقامه نام چه کسي را ميبري!؟
ما رفتيم و نام نبي اکرم صلي الله عليه و آله را زنده کرديم؛ عدهاي ميخواستند نام امويان را جايگزين نام انبيا و اوليا کنند ولي ما با خون خود، جلو اين توطئه را گرفتيم.
[1] نهجالبلاغه / قصار الحکم / شماره 373.
زنده کردن جامعه
يک انسان کامل «رحمة للعالمين» است. بنابراين، بايستي راهزنان سالکان کوي حق را از ميان بردارد. شيطان و ذريه او مأموريت دارند که راه را ببندند. شيطان خطاب به خداوند گفته است: «لاقعدن لهم صراطک المستقيم...»؛[1] من سر راه سالکان کوي حق مينشينم تا آنها را در بند کنم، وقتي در بند کردم بر آنها سوار ميشوم. خداوند در آيه 62 سوره مبارکه اسراء اين مطلب را از قول شيطان چنين بيان ميکند: «لاحتنکن ذريته الا قليلا»؛ و لگام آنان را در دست ميگيرم.
شيطان تمام تلاش و حياتش در دشمني با انسانيت است، او حيات انساني فرد و جامعه را تهديد ميکند.
اولياي الهي مظهر رحمت خدايند و ارمغاني براي کل جامعه هستند. پس بايستي مزاحمان جامعه بشري را از سر راه آنان بردارند و اين ممکن نيست مگر اين که شيطان در درون و بيرون، منزوي شود و انزواي شيطان بيروني هم بدون جنگ، ممکن نيست.
[1] اعراف /16.
بازگشتن قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم
بازگشت دوباره قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم و از غربت درآمدن آنها امکان نداشت مگر با قيام تاريخي سالار شهيدان و نثار جان و مال و اسارت زنان و فرزندان ايشان.
اگر هدف به کمتر از اين حاصل ميشد هرگز سالار شهيدان دست به اين کار نميزدند.
البته فرقي بين حسين بن علي و علي بن ابيطالب عليهماالسلام نيست. اگر اميرالمؤمنين عليهالسلام شجاعتر از حسين بن علي عليهالسلام نباشد، همتاي او که هست. اين که چرا کار امام حسين عليهالسلام را حضرت امير عليهالسلام انجام نداد به اين جهت بود که آن هدف متعالي که حفظ اسلام، قرآن و عترت است، حاصل نميشد.
حسين و حسينيان
زماني که امام حسين عليهالسلام سخن ميگويد، نميفرمايد: «من با يزيد بيعت نميکنم، بلکه در اکثر مواقع حساس چنين ميگويد: «مثل من، با مثل يزيد بيعت نميکند.»
اين بيان نشان ميدهد که قضايا، قضاياي شخصي نيست؛ بلکه تا تاريخ هست و اين مبارزات هم هست، هر کسي که مثل من فکر کند، با کسي که مثل يزيد فکر ميکند، بيعت نميکند، «مثلي لا يبايع مثله».
و نيز فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» آن وقتي که مردم به زمامداري مانند، يزيد مبتلا شوند، فاتحه اسلام خوانده ميشود.»
حضرت نفرمود: «اذ بليت الامة بيزيد» بلکه فرمود: «اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد».
بنابراين، حسينيان بايد در مکتب سيدالشهداء عليهالسلام دو مسأله عرفان و حماسه را فرا گرفته و در خود متبلور سازند.
کساني که به لقاء الله ميانديشند
امام حسين عليهالسلام کساني را به کربلا دعوت ميکند که جز به حماسه عارفانه و عرفان حماسي نميانديشند. حضرت، زاهد و عابد محض را به کربلا دعوت نکرد. امروز نيز اين چنين است، آنها که بوي زهد خشک يا عبادت خشک از آنها استشمام ميشود نه کربلايياند و نه انقلابي.
امام عليهالسلام وقتي حج نکرده بر ميگردد، در سخنراني رسمي خود ابتدا مرگ را ترسيم ميکند و سپس ميفرمايد: «اين چنين نيست که من ندانم بر سرم چه ميآيد. قبري در کربلا براي من فراهم شده است که من آگاهانه به سراغ آن ميروم و ميبينم که بدن مرا گرگان سرزمين کربلا قطعه قطعه ميکنند، اما من آن طوري که يعقوب مشتاق يوسف بود، مشتاق ديدار اجدادم هستم. من با آگاهي ميروم و کساني مرا در اين سفر همراهي کنند که وطن آنها و هدفشان ديدار با خداست و به چيزي کمتر از آن نميانديشند.»[1] .
[1] سيد بن طاووس / اللهوف / ص 53.
منتظران واقعي امام زمان
معيار انتظار، ارادت ظاهري به امام زمان (عج) نيست، بلکه تسليم کامل بودن، شرط اساسي انتظار و نشانه منتظران است و بايد زهد منتظر، آميخته با حماسه باشد.
کساني که عابد و زاهد محضاند، به اين دليل که امام زمان (عج) غايب است به او ارادت ميورزند و اگر حضرت (عج) ظهور کند، آنها اولين کساني هستند که از حضرت بر ميگردند. اما آن که زهد و بندگياش را با حماسه آميخته، يار با وفاي ولي عصر - ارواحنا فداه - است؛ همانند امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - و بسيجيان فداکار او که در هشت سال دفاع مقدس هماهنگي حماسه و عرفان را به نمايش گذاشتند. کساني که کاري با تيراندازي و جنگ ندارند، اينان با امامشان در ارتباط نيستند و به غيبت امام (عج) دل بستهاند، نه به قيام او.
ظلم نکردن و ستم نپذيرفتن
در عصر ما نيز راه سالار شهيدان زنده است. يک انسان حسيني نه ستم ميکند و نه ستم ميپذيرد. اين که عدهاي به فکر ظلم کردن يا ظلمپذيري هستند براي آن است که از خوي امام حسين عليهالسلام بهرهاي نبردهاند.
ممکن نيست کسي شيعه خاص حسين بن علي عليهالسلام باشد و به فکر ظلم کردن و پذيرفتن ظلم باشد. کسي که ظلم ميکند و ظلمپذير است، اموي است. چون آنها بودند که اگر از دستشان بر ميآمد، ظلم ميکردند و گرنه ظلمپذير بودند.
دوستي و دشمني براي خدا
حسينيان، مؤمناني هستند که آنان را که در مقابل خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله قرار ميگيرند، دوست ندارند، گرچه پدران، فرزندان، برادران يا نزديکان آنها باشند؛ يعني معرفت خدا و شوق ديدار او، مايه رهايي از هر راهزن بوده و اساس به دست آوردن هر چيزي است که شوق را تسکين بخشد، و شوق عارف، هرگز آرام نميگيرد مگر به وصال، و وصال ميسور نيست مگر به قتال، و قتال حاصل نميگردد مگر با معرفت کامل.
خداوند در قرآن کريم ميفرمايد:
«قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشيرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب اليکم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين.»[1] .
آنچه از آيه فوق بر ميآيد اين است که انسان عارف چون ميخواهد به محبوب خود برسد، چارهاي ندارد مگر اينکه تمام آنچه را در اختيار دارد، در راه دوست نثار کند.
[1] توبه /24.
امر به معروف و نهي از منکر
حسينيان واقعي رادمرداني هستند که بعد از اصلاح خود، در برابر خطري که حيات معنوي و انساني ديگران (جامعه) را تهديد ميکند، احساس مسئوليت کرده و با امر به معروف و نهي از منکر به اصلاح ديگران ميپردازند. در اين قسمت چند نکته قرآني و روايي قابل توجه است:
1- آنچه که از آيه 111 و 112 سوره توبه برداشت ميشود: «مؤمنان واقعي کساني هستند که جان و مال خود را به خدا فروخته و آن را ملک خدا ميدانند و با رضايت مالک که خداي سبحان است در آن تصرف ميکنند، لذا اهل جهاد بوده و خداي سبحان در برابر اين بيع، بهشت را به آنان وعده داده است.»
در ادامه به اهل توبه و عابد، حامد، شب زندهدار، راکع و ساجد بودن آنها ميپردازد که بيانگر اصلاح خود است و بعد از آن به آمر به معروف و ناهي از منکر بودن آنها تصريح دارد که اشاره به اصلاح ديگران است.
2- طبق فرمايش اميرالمؤمنين علي عليهالسلام، اگر کسي معروف شناس و منکر شناس نباشد، انسان وارونه است.
امام علي عليهالسلامميفرمايد: «اول ما تغلبون عليه من الجهاد الجهاد بايديکم ثم بالسنتکم ثم بقلوبکم فمن لم يعرف معروفا و لم ينکر منکرا، قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه».[1] .
پس اگر کسي اهل عقل و شرع نباشد تا آنچه را که وحي و عقل به رسميت ميشناسد او هم بشناسد و آنچه را که وحي و عقل به رسميت نميشناسد او هم نشناسد، يک انسان وارونه است.
«معروف» را که معروف ناميدهاند براي آن است که نزد عقل و شرع به رسميت شناخته شده و «منکر» را که منکر گفتهاند به اين دليل است که نزد عقل و شرع نکره و ناشناخته است و او را به رسميت نميشناسند.
اين که عدهاي در قيامت همانند حيوانات، سر به زير و يا مانند خزندگان و يا مانند مور محشور ميشوند و به صريح قرآن کريم «و لو تري اذا المجرمون ناکسوا رؤسهم»[2] براي آن است که تمام تلاششان در دنيا روي شکم بوده است و مسائل را وارونه فهميدهاند و عمل کردند.
اميد آن که از حسينيان واقعي بوده و حافظ انقلاب شکوهمند اسلامي که ثمره خون پاک سيدالشهدا عليهالسلام و ياران باوفاي آن حضرت است باشيم و لطف و عنايت اباعبدالله عليهالسلام شامل حال ما باشد.
السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.»[3] .
[1] نهج البلاغه / قصار الحکم / شماره 370.
[2] سجده /12.
[3] فرازهاي پاياني زيارت عاشورا.
نماز و جهاد
پايهي دين بر نماز استوار است. جهادهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و نبردهاي علي عليهالسلام و نهضت حسيني همه براي اقامه نماز بود. حتي خداوند به پيامبرش فرمود که در ميدان جنگ در تيررس دشمن هم نماز را آن هم به جماعت برگزار کن! قدري بر اين فرمان الهي تأمل کنيد!!
«اي رسول ما، هنگاميکه تو در سپاه اسلام هستي و براي آنان نماز را برپا ميداري، پس بايد گروهي از آنان با تو به نماز بايستند و سلاحهاي خود را همراه داشته باشند. پس چون سجده کردند (قيام نمايند و رکعت دوم را فرادي انجام داده) نگهبان پشت سر شما باشند؛ گروه ديگر که نماز نخواندهاند بيايند (از رکعت دوم) با تو نماز بخوانند و وسايل دفاع و اسلحهي خويش را با خود داشته باشند و غافلگير نشويد چون کافران دوست دارند که شما از سلاحها و متاعهاي خود غافل شويد تا يکباره بر شما حمله آورند.[1] .
اين نماز که نماز خوف نام دارد، براي اولين بار در جنگ «ذات الرقاع» خوانده شد.[2] .
الف) نماز و جهاد در سيرهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: در اکثر جنگهاي صدر اسلام خاطراتي از عبادت و نيايش پيامبر در ميدان جنگ و اهتمام ويژه حضرت دربارهي نماز به چشم ميخورد:
1- در اولين جنگ يعني جنگ بدر سپاه اندک اسلام در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفت و در صبح روز هفدهم ماه مبارک رمضان با حملههاي پي در پي و درگيريهاي تن به تن جنگ آغاز شد. لشکر اسلام با سيصد و سيزده نفر در مقابل لشکر صد هزار نفري مشرکين قرار داشت. لشکر اسلام با سلاح بسيار کم و لشکر مشرکين با تجهيزاتي کامل، موقعيت لشگر شرک در نقطهاي بالا و خاکي و مسلمين پايين و در رمل، مشرکين به آب دسترسي داشتند و مسلمانان مشکل آب داشتند. حضرت علي عليهالسلام ميفرمايد که روز جنگ بدر به جستجوي پيامبر پرداختم تا ببينم کجاست و چه ميکند؟ ناگاه وي را در گوشهاي يافتم که سر بر سجده نهاده بود و مکرر ميگفت: «يا حي يا قيوم» آن قدر اين ذکر را ادامه داد تا خداوند او را در اين جنگ پيروز ساخت.[3] .
2- در جنگ «احزاب» به پيشنهاد سلمان فارسي مسلمانان خندق کندند. هوا سرد بود و رنجها و سختيهاي فراواني مسلمانان را فرا گرفته بود.
حذيفه يکي از ياران هوشيار پيامبر ميگويد: «وحشت و گرسنگي و رنج و دشواري ما را فرا گرفته بود.» پيامبر آن شب مشغول نماز و راز و نياز بود سپس به حاضران رو کرد و فرمود: «آيا کسي هست که از سپاه دشمن خبري بياورد تا در بهشت رفيق من باشد.»
حذيفه ميگويد: «من داوطلب شدم و خطر اين مأموريت را پذيرفتم و وارد لشکر ابوسفيان شدم. گفتگوهاي آنان را شنيدم و آخرين خبرها را براي پيامبر آوردم. وقتي بازگشتم، ديدم هنوز رسول خدا نماز ميخواند. پس از نماز اخبار را خدمت حضرت عرضه کردم.»[4] .
حذيفه ميگويد: «در حالي که دشمن مدينه را محاصره کرده بود، شدت سرما تا مغز استخوانها را ميسوزاند. پيامبر چنان غرق نماز و راز و نياز بود که گويي در ميان دشمن حضور ندارد.»[5] .
3- در فتح مکه وقتي که ابوسفيان و هوادارانش هيمنه و شکوه پيامبر و مسلمين را در نماز جماعت ديدند، مبهوت عظمت اسلام شدند. ابوسفيان زماني که ديد پيامبر در جلو ايستاده و مسلمين پشت سر او به نماز ايستادهاند و با تکبير او تکبير ميگويند و با رکوع و سجودش همه با او هماهنگ هستند، مجذوب آن همه شکوه شد.[6] .
ب - نماز و جهاد در سيرهي حضرت علي عليهالسلام: در سيرهي اميرمؤمنان و الگوي پرستشگران نيز نماز بر تارک جهاد ميدرخشد؛ براي نمونه ميتوان موارد زير را ذکر نمود:
در بحبوحهي جنگ «صفين» حضرت علي عليهالسلام به آفتاب نگاه ميکرد. ابن عباس پرسيد: «يا اميرالمؤمنين! چه ميکني؟» حضرت فرمود: «ميخواهم بدانم وقت نماز شده است که نماز بخوانم يا نه؟»
ابن عباس عرض کرد: «آيا در اين شرايط سخت جنگ مجالي براي نماز خواندن هست؟» امام عليهالسلام فرمود: «آيا ميداني براي چه با آنان ميجنگيم؟ ما جنگ ميکنيم براي نماز.»[7] .
به نظر شما لشکر معاويه نماز نميخواندند و امام علي عليهالسلام ميخواستند با جنگ، فرهنگ نمازخواني را توسعه دهند؛ يا اختلاف نظر بر سر تلقي مسلمين از نماز بوده است؟ از سخن مولا چنين فهميده ميشود که نماز به نوع اداره جامعه و مديران هم کار دارد؛ براي نمونه به سراغ قرآن برويم، قوم شعيب به او ميگفتند: «آيا اين نماز است که به تو فرمان ميدهد تا در کار ما دخالت کني و بگويي ما از بتها دست برداريم؟ يا به ما بگويي اموالمان را چگونه هزينه کنيم؟.»[8] برداشت مردم اين بود که نماز حضرت شعيب يک عبادت شخصي نيست بلکه اين نماز او را وادار ميکند تا در امور اجتماعي دخالت کند؛ به نيکيها امر کند و از بديها و زشتيها جلوگيري کند.
2- در شرح حال اميرمؤمنان، حضرت علي عليهالسلام آمده است که در جنگ صفين، در يکي از سختترين شبهاي نبرد که به نام «ليلة الهرير» معروف است، فرشي براي آن حضرت گستردند و امام عليهالسلام بر روي آن مشغول نماز شد در حالي که تيرهاي بسياري از طرف راست و چپ او ميگذشت ولي هرگز اين صحنهي دهشت آور تزلزلي در او ايجاد نکرد و آن حضرت از جايش تکان نخورد تا آن که نمازش را به پايان رساند.[9] . از خود آن حضرت نيز روايت شده است که فرمود: «از وقتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «نماز شب نور است»، هرگز نماز شب را ترک نکردم»، ابن کواء پرسيد: «حتي در ليلة الهرير؟» حضرت فرمود: «حتي در ليلة الهرير نماز شبم ترک نشد»[10] .
براي آن که اهميت کار علي عليهالسلام که همان اهميت نماز است بيشتر روشن شود، درباره آن شب هولناک توضيحاتي ذکر ميگردد:
«ليلة الهرير» يعني شب هرير. «هرير» در لغت عرب به زوزهي سگ گويند. سپاه معاويه در آن شب در زير ضربات سپاه علي عليهالسلام همچون سگ زوزه ميکشيد، به خاطر همين در تاريخ، آن شب را «ليلة الهرير» خواندهاند. شبي که سختترين شب جنگ صفين بود و نزديک بود بساط حکومت معاويه و امويان برچيده شود.[11] سپاهيان نخست با تيراندازي آغاز کردند تا تيرها تمام شد، آن گاه به نيزه زدن پرداختند تا نيزهها خرد شد، سپس پارهاي از سپاهيان از اسبهاي خود به زير آمدند و پياده با نيام (غلاف) شمشير به سر و جان يکديگر کوفتند تا نيام شمشيرها خرد شد و سواران بر رکابها ايستادند و سپس با تيغهاي آخته و گرزهاي آهنين به جان هم افتادند و گوش جز غريو سپاهيان و صداي برخورد آهن با کاسهي سرها و بر هم کوفتن دندانها نميشنيد... و سپاهيان چون درندگان يکديگر را ميدريدند.[12] .
[1] سوره ي نساء / 102.
[2] بهترين پناهگاه / ص 102.
[3] جهت مطالعهي بيشتر رجوع کنيد به تفسير نمونه / ج 7 / ص 92 تا 99.
[4] پيامبري و جهاد.
[5] داستانها و حکايتهاي نماز / ص 45.
[6] فروغ ابديت.
[7] سفينة البحار.
[8] قالوا يا شعيب اصلوتک تأمرک ان نترک ما يعبد اباءنا او ان نفعل في اموالنا ما نشاء (هود /87).
[9] منتهي الامال / ج 1/ ص 150.
[10] بحار الانوار / ج 41/ ص 17.
[11] فروغ ولايت / ص 546 - 545، و نيز ص 578.
[12] هزار و يک نکته درباره نماز به نقل از پيکار صفين / ص 659.
من به نماز عشق ميورزم
عصر روز پنجشنبه نهم ماه محرم بود. سپاه امام حسين عليهالسلام در محاصره کامل قرار گرفت. يزيديان اطمينان يافتند که پيروزي با آنهاست و روشن شد که ديگر يار و مددکاري از کوفه براي حسين عليهالسلام نخواهد رسيد.
عمر سعد عصر تاسوعا را ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را صادر کرد. کاروان شهادت هنوز مسلح نشده بودند. امام حسين عليهالسلام جلو سراپردهاش نشسته، زانوان را بغل گرفته، خوابش برده بود. بانوي بانوان زينب که صداي شيهه اسبان دشمن را شنيد، احساس خطر کرد و به سوي برادر دويد و گفت: «برادر صداي شيهه اسب را نميشنوي؟» امام حسين عليهالسلام سر از زانو برداشت و گفت: «جدم رسول خدا را در خواب ديدم، به من فرمود که تو نزد ما خواهي آمد.»
در اين هنگام حضرت ابوالفضل وارد شد و حمله سپاه يزيد را گزارش کرد. امام فرمود: «سوار شو و بپرس چه ميخواهند.» حضرت عباس بيست سوار با خود برداشت که زهير و حبيب از جملهي آنان بودند. سفير کاروان شهادت از عمر سعد پرسيد: چه ميخواهيد؟ عمر سعد پاسخ داد: «فرمان امير رسيده: يا جنگ يا تسليم بلا شرط.» عباس گفت: «شتاب نکنيد تا از سرورم کسب تکليف کنم.» خدمت امام رسيد و جريان را گزارش داد. امام حسين عليهالسلامفرمود: «اگر ميتواني جنگ را تا فردا به تأخير بينداز! امشب از ما بازشان دار تا يک امشب را عبادت کنيم، دعا بخوانيم و به درگاه او استغفار کنيم؛ چرا که خداوند ميداند که من نماز را دوست دارم، تلاوت قرآن را دوست دارم، استغفار را دوست دارم، دعا و راز و نياز را بسيار دوست دارم.»[1] .
برادر! ميخواهم آخرين حرفها را به [ياران و] خاندانم بزنم.[2] .
امام حسين عليهالسلام ميدانست که تأخير در جنگ ولو براي يک روز باعث تحليلهاي مختلفي ميشود و حتي ممکن است منتي بر ايشان بگذارند، با اين حال به دليل عشق وافري که به عبادت و نماز داشت، همچنين شايد به دليل اينکه فرصتي باشد براي فکر کردن به خصوص براي برخي از لشگريان عمر سعد (مثل حر بن يزيد رياحي) آن شب را مهلت خواست.
برخي از مورخان فرمايش امام را اينگونه نقل کردهاند: جنگ را به تأخير بينداز تا امشب را براي خدا نماز بخوانيم و دعا کنيم و از او کمک بطلبيم و نصرت جوييم.[3] .
[1] ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عند العشية لعلنا نصلي لربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد کنت احب الصلوة و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 31).
[2] و نوحي الي اهلنا (تاريخ طبري / ج 7/ ص 317).
[3] لعلنا نصلي لربنا ليلتنا هذه و ندعو له و نستعينه و نستنصر علي هؤلاء القوم (مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 349).
شب مردان خدا
تاريکي شب عاشورا که بر دشت کربلا سايه افکند، امام حسين عليهالسلام و يارانش تمام شب را به نماز ايستادند، تسبيح ميگفتند، استغفار ميکردند، دعا ميخواندند و گريه ميکردند.[1] .
شب زندهداري و دعا و مناجات در تاريخ جنگهاي پيامبر نيز سابقهاي ديرينه داشت. مشرکين براي تقويت روحيهي سربازان خود زنان را همراه با خود به ميدان جنگ ميبردند تا بزنند و بکوبند و شراب بنوشند، اما ياران پيامبر با دعا و مناجات و تلاوت قرآن از خداوند مدد ميجستند.
همچنين در تاريخ حکومت حضرت علي عليهالسلام و در ميان سپاهيان حضرت عليهالسلام چنين وضعي مشاهده ميشد براي نمونه زماني که معاويه از عقيل پرسيد: «چه تفاوتي بين سپاه من و سپاه برادرت علي ميبيني؟» عقيل گفت: «سپاهيان برادرم علي عليهالسلام مثل اصحاب پيامبرند که در ميدان جنگ شيران روز و عابدان شب هستند و لشکريان تو مثل لشکريان پدرت ابوسفيان هستند که با صداي آواز زنان و مستي شراب، شب را به صبح ميبرند.»
امام حسين عليهالسلام نيز همچون سلف صالح خود، شب عاشورا را به نماز، دعا، استغفار و زاري به درگاه خدا گذراند. ياران او نيز چنين کردند و شب را اين چنين به روز آوردند؛ گروهي در حال دعا بودند و جمعي به نماز مشغول، يکي در حال رکوع بود و ديگري به سجده افتاده بود، کسي در حال قيام بود و فردي نشسته با خداي خود راز و نياز ميکرد؛ وه که شب شهادت چه شب خوشي است!!
از دعا که فارغ ميشدند، به نماز ميپرداختند، نماز را که ميخواندند، به قرآن روي ميآوردند. زمزمهاي داشتند دلانگيز و شيرين. در آن تاريکي شب، در آن بيابان هولناک نواي دلپذير آنان پخش ميشد؛ نواي عبادت، نواي قرآن، نواي نماز، نواي نيايش به درگاه قادر بينياز. آنان شب را به عبادت زنده کردند و روز را با شهادت جاودانه ساختند.[2] .
گفتهاند که در شب عاشورا سي و دو نفر از سربازان عمر سعد که گذارشان به خيمههاي اباعبدالله افتاد، تحت تأثير اين شور و شوق قرار گرفتند.[3] .
«گروهي از سپاهيان عمر سعد شبگردي ميکردند. بر سپاه امام حسين عليهالسلام گذر کرده، زمزمهي دلنواز ياران و آهنگ قرآن اصحاب را شنيدند. عنان از کف دادند و رکاب از پا بريدند. ساعتي ايستاده به آن نالههاي دلپذير و طنين سحري گوش فرا دادند.
نالهي سوزان اثر کرد و دلهاي تاريک را روشن ساخت. يکباره از يزيد دست کشيدند و به حسين پيوستند و ناريان نوري شدند.
راه سعادت هميشه براي همه باز است. آن چه کمياب است، سعادت و سعادت خواه است. آنان که به سعادت نرسيدند، سعادت را نخواسته و خواهش دل را خواستند و سعادتش خواندند.»[4] .
[1] لما جن الليل علي الحسين و اصحابه قاموا الليل کله يصلون و يسبحون و يستغفرون و يدعون و يتضرعون (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 156 به نقل از انساب الاشراف / ج 3/ ص 393.
[2] پيشواي شهيدان / ص 193.
[3] مقتل الشمس / ص 188.
[4] پيشواي شهيدان.
يک نمونه
گروهي از شبگردان عمر سعد از کنار خيمه امام حسين عليهالسلام ميگذشتند حضرت اين آيه را تلاوت ميکرد: «ما کان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب»[1] ؛ خداوند مؤمنان را به حالي که هم اکنون داريد وامگذارد تا اين که بيازمايد خبيث را از طيب. يکي از آنان فرياد زد: «به خداي کعبه! ما پاکيزه و طيب هستيم، نه شما.» ياران امام حسين او را شناختند. او «ابوحرب سبيعي» بود. دلقکي چابک و بدکاره، شيرين سخن و بذلهگو.
«برير» صدا زد و گفت: «اي فاسق گنهکار، تو از پاکيزگان و طيبين هستي؟» «ابوحرب» پرسيد: «تو کيستي؟» گفت: «من بريرم» ابوحرب او را که از نيکان و پارسايان بود، شناخت. همين که نام برير را شنيد، گفت: «برير عزيز! کشته خواهي شد، مرگ تو بر من بسيار ناگوار است!»
برير پرسيد: «وقت آن نرسيده که توبه کني و از گناهان بزرگ کناره بگيري؟ به خدا پاکيزه ماييم و پليد شماييد!»
ابوحرف گفت: «راست ميگويي، اقرار ميکنم که پاکيزگان شما هستيد و پليدان ما». به او گفتند تو که حقيقت را ميداني پس چرا دست از باطل بر نميداري؟ ابوحرب گفت: «اگر من به سوي حق آيم، کشته خواهم شد. پس چه کسي بر سر سفره شراب با يزيد هم پياله شود؟»[2] .
[1] آل عمران / 179.
[2] پيشواي شهيدان / ص 195.
استعينوا بالصبر و الصلوة
زينب عليهاالسلام، قهرمان کربلا و قافله سالار کاروان اسيران، دختر علي عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام بود. او درخشش مادر را در محراب عبادت ديده و نيايش مادر را در دل شب شنيده بود. پدرش علي اتاقي در خانه داشت، نه خيلي کوچک و نه خيلي بزرگ، اتاقي ويژه عبادت که فاطمه فرزندانش را براي خوابانيدن به اين اتاق ميبرد و اينگونه بود که زينب لالايي پدر در ستايش خدا را با تمام وجود نوشيده بود.
علي و فاطمه عظمت خدا و حقارت غير او را به دخترشان زينب آموخته بودند. زينب به خوبي دانسته بود که اگر با خدا باشد، ميتواند با مشکلات و حوادث (هر چند سنگين) دسته پنجه نرم کند.
اين بانوي پارسا، با قدرت و قوتي که از نماز گرفت، توانست مثل يک فرمانده ي مقتدري که لشگري از دست داده اما همچون کوه استوار است، در مقابل طاغوت زمان ابن زياد و يزيد بايستد و آنان را تحقير کند.
آن قدر نماز زينب اوج گرفته بود که ظهر عاشورا آن گاه که همه مصيبتها بر قلب حضرت اباعبدالله سنگيني ميکرد، نزد خواهر آمد و فرمود: «خواهرم مرا در نماز شبت فراموش مکن!» به راستي که نماز شب زينب، پشتوانهي دل امام حسين عليهالسلامشده بود.
تربيت شدهي علي عليهالسلام، مثل پدرش که در شب بسيار سخت جنگي «ليلة الهرير»، نماز شبش را ترک نکرد، در شامگاه عاشورا که آتش خيمهها شمع و چراغش شده بودند، در کنار کشتهها با تمام قامت ايستاد و «الله اکبر» گفت و بر خاک خونين کربلا پيشاني ساييد و نواي بندگي سر داد، اين همان زينبي است که غروب عاشورا وقتي با کشتهي برادر مواجه شد، بدن حسين را بلند کرد و رو به آسمان عرض کرد: «اللهم تقبل منا هذا القليل من القربان»؛ خدايا اين قرباني اندک را از ما قبول فرما. چون خدا در چشم او بزرگ است، حتي
بزرگ مردي چون حسين را هم در پيشگاه خدا کوچک ميبيند.
امام سجاد عليهالسلام فرمود: «در طول سفر اسارت هيچگاه نماز شب عمهام زينب ترک نشد، با همه سختي و تشنگي و گرسنگي نمازهاي واجب و نمازهاي مستحب را به جاي ميآورد.» زن، اقيانوس مهر است و مادر، آسمان آبي عاطفه ولي زينب، شاهد پرپر شدن همهي گلهاي خود در يک روز بود، او نوگلان خود را لباس رزم پوشاند و در رکاب برادر و امام خويش به قربانگاه فرستاد.
علاوه بر اين، گزارشگران تاريخ کربلا نوشتهاند: «هر کشتهاي که روي زمين ميافتاد، زينب بود که امام حسين عليهالسلام را تسلي ميداد و در رساندن پيکر شهيد به خيمه شهدا کمک ميکرد.» تنها تحليل از شخصيت اين بانوي بزرگ اين است که بگوييم او هم مثل پدرش امام علي عليهالسلام ابعاد به ظاهر متضاد را در شخصيت خود جمع کرده بود؛ او پارسايي را با سلحشوري، شور را با شعور و شجاعت و جسارت را با مهرورزي در هم آميخته بود.
ستايش خدا در ايام سختي
مردمان در روزگار سختي، بر چند دستهاند: برخي جزع و فزع ميکنند،[1] شکوه و گلايه دارند و به زمين و زمان بد ميگويند؛ گروهي نيز در مقابل حادثه و سختي، استقامت ميورزند،[2] و دندان بر جگر ميگذارند. کساني بندهي خدا هستند که حادثهها را ارمغان آسماني ميدانند و در برابر آن شکرگزاري ميکنند و بالاتر از آن به استقبال حوادث ميروند؛ چقدر فراز پاياني زيارت عاشورا سازنده است که ميگوييم:
«اللهم لک الحمد حمد الشاکرين لک علي مصابهم»؛ خدايا سپاس و ستايش مخصوص توست سپاسي که شکرگزاران بر مصيبتها در پيشگاه تو دارند. نکتهي جالب اين است که نفرمود «صابرين علي مصابهم».
امام حسين عليهالسلام در طول سفر پرمخاطرهاش از مدينه به مکه و از مکه به کربلا سخنان زيادي ايراد فرمود که با سپاس و ستايش خدا شروع ميشد.
امام حسين عليهالسلام از خداوند شکوه و گلايهاي ندارد. خداوند را منزه ميداند. از ديدگاه امام نقصها از انسانهاست. خوب نگاه کنيد، روز تاسوعا به پايان ميرسد، شب عاشورا بر جهان دامن ميگسترد. امام ياران خود را جمع کرده با آنان سخن ميگويد. گوش فرا دهيد! گويا در آسودهترين شب زندگيش نطق ميکند: «خدا را بهترين ثنا ميگويم و او را در راحتي و سختي سپاسگزارم. بارالها تو را ستايش ميکنم بر اينکه ما را به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله کرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي. در دين خود ما را فقيه ساختي و براي ما گوشها، چشمها و دلهايي آفريدي و ما را از مشرکان قرار ندادي. خداوندا! من خانداني نيکوکارتر از خاندانم و اصحابي بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم»[3] .
امام حسين عليهالسلام در شب پاياني عمر خويش، نعمت شماري ميکند و از خداوند ميخواهد که از سپاسگزاران باشد؛ نخست به نعمت رهبري و نبوت اشاره ميکند و سپس به نعمت دانش و دانستن قرآن و کتاب خدا و نعمت فقاهت در دين و پي بردن به حقيقت احکام و قوانين اسلام. اينها از نعمتهايي بودند که امام آنها را شمارش کرد و دگر بار، خداوند را بر نعمتهاي گوش و چشم و دل سپاس گفت، و پس از آن با يارانش سخن گفت.
او پرورش يافتهي فاطمه (س) است که بخش آغازين خطبهي خود را در «مسجد النبي» به حمد و سپاس خدا اختصاص ميدهد. او فرزند علي عليهالسلام است که خطبهها و نامههايش با حمد و ستايش خداوند آغاز ميشود.
زينب هم اين چنين بود. خطبههاي قهرمان کربلا در کوفه و شام با ستايش خدا شروع ميشود. و اين زينب است که از کل واقعه دلخراش کربلا تصويري زيبا براي خود دارد. و اين را در مجلس يزيد اعلام ميکند که «من در اين سفر به جز زيبايي چيزي نديدم.» چرا که سختيکشي در راه خدا، چيزي جز رنگ زيبايي ندارد.
[1] اذا مسه الشر جزوعا. (معارج /20).
[2] و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون.
[3] اثني علي الله أحسن الثناء و أحمده علي السراء و الضراء اللهم اني احمدک علي ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشرکين (فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليهالسلام/ ص 440).
آخرين وضو
وضو، کليد نماز و نماز، کليد بهشت است. امام حسين عليهالسلام علاوه بر اينکه خود از اهل بيتي پاک و مطهر بود، خداوند نيز اراده فرمود که اينان را از هر گونه رجس و پليدي پاک گرداند؛
«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا».[1] .
اينک آخرين شب اين زندگي خاکي است، شب عاشورا به نيمه رسيده است، امام به تدارک جنگ فردا ميپردازد. و فرمان ميدهد که خيمهها را به يکديگر نزديک کنند تا مساحت کمتري را بگيرند. سپس امر ميکند تا خندقي عميق گرداگرد خيمهها از سه طرف بکندند و آن را از هيزم پر کنند تا فردا با آتش زدن آنها خط دفاعي درست شود و دشمن نتواند از پشت و از چپ و راست حمله کند. سپس پسر بزرگ خود، علي اکبر را با سواراني چند به پادگاني به سوي «فرات» ميفرستد تا هر طور شده، آب بياورند. آقا علي اکبر مأموريت خود را به خوبي انجام ميدهند و پس از درگيري و زد و خورد موفق ميشوند به درون رودخانه رفته، مشکها را پر از آب کنند. آب که رسيد، امام فرمود: «از اين آب بياشاميد که آخرين آبي است که مينوشيد!» آنگاه فرمود: «وضو بگيريد، غسل کنيد و پيراهنهاي خود را شست و شو دهيد که کفنهاي شما خواهد بود.»[2] .
[1] احزاب / 33.
[2] پيشواي شهيدان / ص 190.
قرآن فجر
سپيده دم که سر زد، امام حسين عليهالسلام و ياران به نماز بامداد ايستادند و دوگانهاي بهر يگانه به جاي آوردند. از نماز که فارغ شدند، صداي طبل جنگ يزيديان به هوا برخاست و امام رو به ياران ايستاد و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و چنين گفت:
«خداوند اذن شهادت به ما داده است، شايسته است که صبر پيشه سازيد و استقامت کنيد. مرگ پلي است که بدان وسيله، از بدبختي و رنج به دشت پهناور بهشت و نعمتهاي جاودان خواهيد رسيد؛ چه کسي خوش ندارد که از زندان بيرون رود و در کاخي منزل کند ولي دشمنان شما به وسيلهي مرگ از کاخي به زندان وارد ميشوند.»
آنگاه دست به دعا برداشت و چنين عرض کرد:
«بار خدايا! تو در هر رنجي، پناهي و در هر گرفتاري، اميد. در سختيها تو مرا يار و مددکار بودي، چه غمها که از من زدودي و چه رنجها که مرا از آن رهانيدي. پروردگارا! نعمتها از آن توست، نيکيها از آن توست و...»
آري نيايش حسين عليهالسلام با شکر نعمتهاي خداوندي پايان يافت و حال آنکه نمايانگر عاليترين ايمان و آرامش در تاريخ بشر بود.[1] .
[1] پيشواي شهيدان / ص 198.
دعا براي مادر عبدالله بن عمر
وقتي دشمنان سفاک دست راست و دو پاي عبدالله را قطع کردند و بدن او را جلوي لشکر خود قطعه قطعه کردند و سر مبارکش را بريدند و به سوي خيمههاي حسيني انداختند، مادر قهرمان او سر فرزند را برداشت، خاک و خون را از سرش زدود و در حالي که عمود خيمه را در دست گرفته بود، به سوي دشمن حملهور شد. امام حسين عليهالسلام دستور داد او را به خيمه بازگردانند و خطاب به وي فرمود: «جزيتم من اهل بيت خيرا ارجعي رحمک الله الي النساء فاجلسي معهن فانه ليس علي النساء قتال»
؛ يعني: شما در راه حمايت از اهل بيت من به پاداشي نيک نايل شويد، [اي زن] رحمت خدا بر تو! به جمع زنان بازگرد که جهاد از زنان برداشته شده است.
دعا براي ابوشعثاء
ابوشعثاء در لشکر عمر سعد بود. او قبل از حر توبه کرد و به سپاه امام پيوست. او از تک تيراندازان و کمانداران معروف کوفه بود. يک عدد چوبه تير داشت که به سوي لشکر کوفه انداخت، امام حسين عليهالسلام چون توبه و شهامت او را ديد، دعا کرد: «اللهم سدد رميته و اجعل ثواب الجنة.»
؛ يعني: خدايا تير او را به هدف برسان و پاداشش را بهشت قرار ده.
دعا براي زهير بن قين
زهير فرمانده ميسره لشکر امام حسين عليهالسلام - سخنران و شاعر - پس از حملهاي سخت به حضور امام رسيد و براي رفتن مجدد به ميدان اجازه گرفت و در حالي که اشعاري را ميخواند به اين مضمون که من به دست پسر فاطمه هدايت شدم، به سوي دشمن حرکت کرد. وقتي اين سردار بزرگ بر زمين افتاد، امام عليهالسلام بر بالينش اين جمله را فرمود: «لا يبعدنک الله يا زهير و لعن الله قاتلک، لعن الذين مسخهم قردة و خنازير»[1] .
؛ يعني: اي زهير، هرگز خداوند تو را از رحمتش دور ندارد و کشندگان تو را لعنت کند؛ خداوند لعنت کند کساني را که انسانيت خود را از دست داده و خداوند ايشان را به صورت ميمون و خوک درآورد.
[1] مقتل خوارزمي/ ج 2 / ص 20.
دعا براي حنظله شامي
حنظله از آخرين شهداي روز عاشوراست. او تا آخرين لحظات از جان سيدالشهدا عليهالسلام حفاظت ميکرد و با خواندن آياتي از قرآن به لشکر شام هشدار ميداد. وقتي روي خاک افتاد، امام حسين عليهالسلام اين گونه در حق او دعا کرد: «رحمک الله انهم قد استوجبوا العذاب حين ردوا عليک»[1] .
؛ يعني: رحمت خدا بر تو باد! اين مردم به خاطر اين که پاسخ منفي به دعوت تو دادند، سزاوار عذاب گرديدند.
[1] مقتل مقرم / ص 251.
دعا براي جون
از جمله کساني که امام حسين عليهالسلام او را مرخص فرمود، جون بود. امام به او فرمود: «خود را در راه ما مبتلا نکن. تو ساليان دراز به خانوادهي ما خدمت کرده اي!» جون چون اين جمله را شنيد، خود را به روي پاهاي آن حضرت انداخت و گفت: «اي فرزند رسول خدا! آيا سزاوار است به هنگام راحتي سر سفره شما باشم و در سختي دست از شما بردارم. بدن من بدبو، خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است پس با رفتنم به بهشت بر من منت بگذار. اجازه رفتن به ميدان را به من نيز بده تا بدنم خوشبو، رنگم سفيد و جسمم شريف گردد.» امام نيز اجازه داد و او به ميدان شتافت، وقتي جون روي خاک افتاد، فرزند زهرا کنار او نشست و با اين جملات وي را دعا نمود:
«اللهم بيض وجهه و طيب ريحه واحشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد»[1] .
؛ يعني: خدايا روي او را سفيد و بدنش را خوشبو گردان و او را با ابرار محشور فرما و ميان او با محمد و آل محمد آشنايي قرار ده!
[1] بحارالانوار / ج 45/ ص 23.
دعا براي حضرت علي اصغر
آن گاه که امام حسين عليهالسلام کودک شش ماههاش را در آغوش گرفت، حرمله با تيري، گلوي او را دريد. امام حسين عليهالسلام دستش را پر از خون نمود و به طرف آسمان پاشيد و اين گونه دعا کرد: «رب ان تک حسبت عنا النصر من السماء فاجعل ذلک لما هو خير و انتقم لنا من هولاء الظالمين الهي تري ما حل بنا في العاجل فاجعله ذخيرة لنا في الاجل»[1] .
؛ يعني: پروردگارا! اگر در دنيا نصر و پيروزي آسماني را بر ما نازل نکردي، در عوض انتقام ما را از اين گروه ستمکار بگير، خدايا تو شاهدي که در دنيا بر ما چه آمد؛ پس آن را ذخيره آخرت ما قرار ده!
[1] تاريخ طبري / ج 6/ ص 257.
نفرينها
دعا، نشان لطف و نفرين، نشانهي قهر است. نفرين هم مثل دعا، ريشه در فرهنگ قرآن دارد. در قرآن کريم از لعنت خدا، فرشتگان و پيامبران سخن به ميان آمده است. خداوند ظالمان، کافران، پيمان شکنان، لجوجان، آزار دهندگان به خدا و رسول، فسادگران، کتمان کنندگان، تهمت زنندگان به زنان پاکدامن و شيطان را لعنت کرده است.[1] .
در قرآن کريم از زبان حضرت نوح پيامبر، و حضرت داود نبي، تبهکاران نفرين شدهاند. حضرت نوح پس از ساليان دراز که از روي دلسوزي و شفقت به تبليغ پرداخت، وقتي با لجاجت و بيتفاوتي مردم رو به رو شد، عرض کرد: «پروردگارا! يکي از اينان را بر زمين باقي مگذار!»[2] .
امام حسين عليهالسلام نيز که مظهر رحمت الهي است و همچون جدش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خيلي کم بر کسي نفرين ميکرد، در کربلا کساني را نفرين کرده است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
[1] فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله علي الظالمين (اعراف /44)
فلعنة الله علي الکافرين (بقره /89)
فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم (مائده /13).
و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله (بقره / 88)
ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة (احزاب /57)
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض (محمد / 22)
ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک يلعنهم الله (بقره /159) ان عليک لعنتي الي يوم الدين (ص /78)
ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة (نور /23).
[2] رب لا تذر علي الارض من الکافرين ديارا.
نفرين بر ابن زياد
وقتي امام حسين عليهالسلام وارد سرزمين کربلا شد، نامه ابن زياد را به اين مضمون دريافت کرد: «من از ورود شما به کربلا آگاهي يافتم، يزيد به من دستور داده است که سر بر بالين راحت نگذارم و شکم از غذا سير ننمايم تا زماني که يا تو را به قتل برسانم و يا تو فرمان من و حکومت يزيد را بپذيري. و السلام.)
امام وقتي نامه را خواند، آن را بر زمين افکند و فرمود:
«لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق»[1] .
؛ يعني: رستگار مباد ملتي که خشنودي خلق را به قيمت خشم خالق خريدند.
[1] بحارالانوار / ج 44/ ص 383.
نفرين بر مردم کوفه
امام حسين عليهالسلام چندين بار، مردم کوفه را موعظه فرمودند و گذشته آنها را ترسيم نموده و از آينده تلخي که پيش رو داشتند، خبر دادند اما آنها بياعتنايي نمودند. بنابراين امام دست به سوي آسمان بلند کرده و عرض نمودند: «خدايا! باران رحمت را از آنان قطع کن و سالهايي سخت، مانند سالهاي گرسنگي اهل مصر در دوران يوسف برايشان بفرست. غلام ثقفي[1] را بر ايشان مسلط ساز تا با کاسهي تلخ ذلت سيرابشان کند و کسي از آنان را، بدون مجازات رها نسازد. در مقابل قتل به قتلشان برساند و ضاربين را با ضرب و جرح مجازات کند. انتقام من و خاندان و پيروانم را از آنان بستاند؛ چرا که مردم کوفه با ما مکر کردند، ما را تکذيب کردند و ما را در مقابل دشمن رها کردند. خدايا! تويي پروردگار ما، بر تو توکل کردهايم و بازگشت ما به سوي توست.»[2] .
عصر تاسوعا، دشمن قصد حمله کرد. امام حسين عليهالسلام خواستند يک روز جنگ به تأخير بيفتد. برخي از فرماندهان دشمن از جمله محمد بن اشعث مقاومت کردند پس امام اين گونه آنان را نفرين کردند:
«اللهم انا اهل بيت نبيک و ذريته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انک سميع قريب»[3] .
؛ يعني: خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و خانواده او هستيم، خدايا!کساني را که به ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند نابود ساز که تو بر دعاي بندگانت شنوا و به آنان نزديک هستي.
[1] حجاج بن يوسف ثقفي مرد سفاک و سنگدلي که مردم عراق را به فجيعترين وضع خوار کرد.
[2] بحارالانوار / ج 45 / ص 10.
[3] مقتل خوارزمي/ ج 1 / ص 249.
نفرين بر محمد بن اشعث
محمد بن اشعث در برابر نفرين امام حسين عليهالسلام با حالتي خاص گفت: «بين تو و محمد چه خويشاونديي هست؟»
امام که اين همه جسارت و لجاجت را ديد، فرمود:
«اللهم فارني فيه هذا اليوم ذلا عاجلا.»[1] .
؛ يعني: خدايا همين امروز ذلتي زودرس به او برسان و اين ذلت را بر من آشکار کن.
لحظاتي بعد در حالي که براي قضاي حاجت، از صف لشگر فاصله گرفته بود، عقربي او را نيش زد و در حالي که لباسش آلوده به نجاست بود، رهايش کرد.
[1] مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 249.
نفرين بر عمر سعد
وقتي حضرت اباعبدالله عليهالسلام جوانش حضرت علي اکبر را به ميدان فرستاد، در حالي که از چشمان مبارکش اشک جاري بود و محاسن خود را به سوي آسمان بلند کرده بود، عرض کرد: «اللهم اشهد علي هؤلاء فقد برز اليهم اشبه الناس برسولک محمد صلي الله عليه و آله و سلم خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الي رؤية نبيک نظرنا اليه.»[1] .
؛ يعني: خدايا! شاهد باش بر اين مردم در حالي که جواني به جنگ آنان رفت که در صورت، سيرت و گفتار شبيهترين مردم به پيامبر تو است، جواني که ما هر گاه به ديدن پيامبرت مشتاق ميشديم به اين جوان نگاه ميکرديم. خدايا! آنان را از برکات زمين محروم ساز و به تفرقه و پراکندگي مبتلا گردان و صلح و سازش را از ميان آنان پاک گردان!
[1] مقتل مقرم / ص 257.
خاک کربلا
خداوند به پاس فداکاري عظيم امام حسين عليهالسلام و شهادتش در راه احياي دين، آثاري ويژه و احکام خاصي در تربت مقدس حضرت سيدالشهدا و خاک کربلا قرار داده است. تربت پاک آن امام مظلوم، الهام بخش فداکاري و عظمت و يادآور جان باختن در راه ارزشهاي الهي است؛ از اين رو هم سجده بر آن تربت مستحب است و هم گفتن ذکر با تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد؛ هم شفا دهنده بيماري است و هم شايسته است که هنگام دفن ميت اندکي از آن همراه او گذاشته شود يا با حنوطش مخلوط شود و دفن شدن در کربلا ثواب دارد و ايمني از عذاب ميآورد. نجس کردن تربت نيز، حرام است به طوري که اگر در دستشويي بيفتد، بايد از آنجا پرهيز کرد و يا از آنجا تربت را خارج نمود که احکام آن در فقه آمده است.[1] .
پس از آن فاطمه زهرا عليهاالسلام تسبيحات صدگانه را از پدرش آموخت، از تربت پاک حضرت حمزه تسبيحي براي خود ساخت و ذکرها را با آن ميگفت. ديگران هم از دختر پيامبر الهام گرفتند[2] تا اين که واقعه کربلا پيش آمد و به خاطر اهميت و فضيلت خاک کربلا از آن پس با تربت سيدالشهدا تسبيح ميساختند. در احاديث براي ذکر گفتن با آن پاداشهاي فراواني ذکر شده است؛ امام صادق عليهالسلام فرمود: «هر کس تسبيحي از تربت قبر حسين عليهالسلام داشته باشد، تسبيحگوي ميشود؛ هر چند با آن ذکر نگويد.» امام کاظم عليهالسلام فرمودند: «شيعيان ما از چهار چيز بينياز نيستند: سجادهاي که بر آن نماز گزارند، انگشتري که به دست کنند، مسواکي که با آن مسواک کنند و تسبيحي از تربت امام حسين عليهالسلام.»[3] .
امام صادق عليهالسلام فرمود: سجده بر تربت امام حسين عليهالسلام تا زمينهاي هفتگانه نورافشاني ميکند.[4] و همچنين سجده بر تربت حسين عليهالسلام حجابهاي هفتگانه را زايل ميکند.[5] ».
امام صادق عليهالسلام براي اظهار تذلل و خشوع و خضوع به درگاه خداوند، فقط بر تربت امام حسين عليهالسلام سجده ميکردند.[6] .
علامه بزرگ کاشف الغطا در کتاب خود «الارض و التربة الحسينيه» مينويسد: «حال سجده، نزديکترين حالت بنده به پروردگار خويش است. در اين حال با گذاشتن پيشاني به تربت امام حسين عليهالسلام، [انسان، خاطرهي] فداکاري ها و جان فشانيهاي امام حسين عليهالسلام و خاندان و يارانش را در راه ايمان، عقيده و شکستن ظلم و جور و فساد به ياد ميآورد.»[7] .
در حديث آمده است که وقتي خداوند فرزندي به شما ارزاني داشت، کامش را با تربت امام حسين عليهالسلام برداريد.
ابن ابيالحديد از هرثمه نقل ميکند که در جنگ صفين به همراه علي عليهالسلام بوده است و در راه بازگشت به کوفه به سرزمين کربلا رسيدند، امام توقف نموده و همگان نماز گزاردند. حضرت پس از نماز مشتي از خاک کربلا را برداشت و آن را بوييد و گفت: «چه خوش خاکي هستي تو اي خاک کربلا؛ چرا که در روز قيامت مردمي از درون تو بر ميخيزند که بدون حساب داخل بهشت ميگردند.»[8] .
هرثمه گويد: «چون به خانهام برگشتم، براي همسرم «جرداء» که از شيعيان علي عليهالسلام بود، خاطرات سفر جنگ را تعريف کردم و آنچه را که از علي بن ابيطالب در کربلا ديده و شنيده بودم براي او بازگو کردم و از همسرم پرسيدم تو که علي عليهالسلام را اين همه دوست داري، بگو ببينم آيا او به غيب آگاه است که اين گونه کربلا را توصيف کرده است؟ همسرم گفت: يقين بدان که به جز حق بر زبان علي عليهالسلام جاري نميشود.»
هرثمه ميگويد: «سالها از اين جريان گذشت تا اين که ابن زياد اعلام جنگ داد و من هم در لشگر او بودم. او لشگري عليه حسين بن علي عليهالسلام گسيل داشت. چون به امام حسين عليهالسلام رسيدم، محلي را که قبلا به همراه امام علي عليهالسلام ديده بودم شناختم، از آمدنم پشيمان شدم. سوار بر اسب خدمت امام حسين عليهالسلام رسيدم و آنچه را از پدرش ديده بودم، تعريف کردم.» امام فرمود:
«حالا حامي ما هستي يا دشمن ما؟» گفتم: نه حامي شما و نه دشمن شما؛ زيرا بر زن و فرزندم بيمناکم که ابنزياد به آنها آسيب برساند.» امام فرمود: «پس از اين منطقه فرار کن تا جنگ ما را نبيني؛ زيرا - قسم به خدايي که جان حسين در دست اوست - هر کس جنگ ما را ببيند و ياريمان نکند، به آتش داخل خواهد شد.»[9] .
[1] فرهنگ عاشورا / ص 109، (به نقل از دائرة المعارف تشيع.).
[2] بحارالانوار / ج 98/ ص 133 (به نقل از آغاز و انجام / ص 154).
[3] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[4] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[5] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[6] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[7] آغاز و انجام سجده / ص 154.
[8] پيشواي شهيدان / ص 97.
[9] پيام عاشورا (به نقل از ابن ابيالحديد / ج 3/ ص 170).
مذهب عليه مذهب
عزيزترين بندگان خدا وارد شهر شام شدند. مردم به مسجد بزرگ شام دعوت ميشوند. خطيبي چاپلوس بر منبر ميرود تا يزيد و يزيديان را ستايش و حسين و حسينيان را نکوهش کند.
روز جمعه بود. مسجد از مردم پر شد. يزيد و درباريان در جايگاهي مخصوص قرار گرفتند و خانهي رحمان، لانهي شيطان گرديد. تنها يادگار امام حسين، امام سجاد، نيز در حالي که اسير دستگاه ظلم و بيدادگري بود در مجلس حضور داشت و کاروان اسيران نيز در کنار امامشان در مسجد نشسته بودند.
خطيب داد سخن داد و آنچه خواستهي يزيد بود انجام شد؛ او يزيد و معاويه را ستايش کرد و به امام حسين و پدر بزرگوارش عليهماالسلام ناسزا گفت. همگي گوش بودند و خطيب هر چه يزيديان ميخواستند، ميگفت.
ناگهان فريادي در مجلس طنين انداز شد. سکوت مردم را شکست و سخن خطيب را بريد و جنبشي ايجاد کرد؛ فرياد از فرزند امام حسين عليهالسلام يعني حضرت زينالعابدين عليهالسلام بود که فرمود:
«اي خطيب! واي بر تو، ميخواهي خشنودي خلق را با خشم خدا بخري، اينک جاي خود را در آتش دوزخ آماده بين»
خطيب دست پاچه شد، دم فرو بست و از منبر فرود آمد. غلغلهاي از مردم برخاست. هر کسي چيزي ميگفت. براي بسياري که به حقيقت آشنا نبودند، درک واقعيت دشوار بود. شاميان، جز خاندان «سفيان» نزديکي براي پيامبر نميشناختند. با تبليغات ظالمانه که با پول زورمندان اداره ميشد، کاري کرده بودند که مردم حتي از نماز خواندن علي عليهالسلام هم تعجب کرده بودند، حالا يکي از فرزندان علي عليهالسلام در ميان زنان لب به سخن گشوده است.
خاموشي سراسر مجلس را فرا گرفت. نگاهها به سوي امام اسير است. امام رو به يزيد فرمود: «اجازه ميدهي، روي اين چوبها بروم و سخن بگويم؟ سخني که خشنودي خداي در آن باشد و براي خلق اجر و پاداشي داشته باشد.» يزيد اجازه نداد. او اين خاندان را ميشناخت. درخواست امام، مردم را برانگيخت تا از يزيد بخواهند که با اين خواسته موافقت کند. يزيد گفت: «اگر اين اسير بر منبر رود، پايين نخواهد آمد مگر وقتي که مرا و خاندانم را رسوا سازد.»
مردم نپذيرفتند. يزيد گفت: «شما او را نميشناسيد، من او را ميشناسم! او از دوران شيرخوارگي با علم و دانش سر و کار داشته است.»
مقاومت يزيد، حس کنجکاوي مردم را برانگيخت و شوق شديدي براي شنيدن سخن امام در مردم پديد آورد. يزيد اجازه داد امام سخن آغاز کند؛ او (همچون پدرش حسين، همچون جدش علي، همچون مادرش زهرا همچون عمه اش زينب) سخن را با حمد خدا شروع ميکند:
- حمد خدايي را سزاست که ازلي است و آغاز ندارد، و جاوداني است و پاياني ندارد؛ پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود؛ پس از فناي خلق او ميماند و بس.
- ايها الناس! خداوند عالم به ما نعمتهايي عطا کرده؛ حلم و بردباري، سخاوت و جوانمردي، فصاحت و سخنوري، شجاعت و دليري، و دلهاي مؤمنان را کانون مهر و محبت ما قرار داده است.
- اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خانواده ماست. وقتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از ما است. حمزه سيدالشهدا نيز از ماست، جعفر طيار هم از ماست، دو سيد جوانان بهشت از خانواده ما هستند و امام قائم اين امت نيز از خانواده ماست.
- اي مردم! هر کس مرا ميشناسد که ميشناسد و هر کس که مرا نميشناسد، خود را به او ميشناسانم:
- من فرزند مکه و منايم؛
- من فرزند زمزم و صفايم؛
- من فرزند کسي هستم که حجرالاسود را با عبا برداشت و در کعبه نهاد؛
- من فرزند بهترين کسي هستم که احرام پوشيده، حج کرد و سعي و صفا و مروه انجام داد؛
- من فرزند کسي هستم که شبانگاه از «مسجدالحرام» به «مسجدالاقصي» رفت و به معراج رسيد و به «سدرة المنتهي» نائل آمد و نزديکترين کس به خدا بود؛
- من فرزند کسي هستم که از جانب خدا به او وحي نازل شد؛
- من فرزند محمد مصطفايم؛
- من فرزند خديجهي کبرايم؛
- من فرزند علي مرتضايم؛
- من فرزند فاطمه زهرايم؛
- من فرزند «سدرة المنتهايم»؛
- من فرزند درخت «طوبايم»؛
- من فرزند حسين، شهيد کربلايم!
سخن امام سجاد عليهالسلام که به اينجا رسيد، نالهي مردم به اشک و آه بلند شد. سرشک از ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود لرزيد. به اذان گوي مسجد فرمان اذان داد.[1] .
مؤذن بانگ اذان برداشت: «الله اکبر...»
امام گفت: «خداي بزرگتر و برتر است از هر چيز، و عظيمتر است از هر چه که بتوان از آن ترسيد و پرهيز کرد.»
مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»
امام گفت: «گواهي ميدهم که جز الله خدايي نيست.»
مؤذن گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله»
امام سجاد عليهالسلام که انتظار چنين فرصتي را ميکشيد، سر خود را برهنه کرد و فرياد کشيد: «اي مؤذن! تو را به حق محمد دمي ساکت شو» پس رو کرد به يزيد و پرسيد: «اين محمد، (اين پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم) جد من است يا جد تو؟! اگر بگويي جد توست، همه کس ميداند که دروغ است و اگر بگويي جد من است، پس چرا پدرم را کشتي؟ چرا اموالش را به يغما بردي؟ و چرا زنانش را اسير کردي؟»
آن گاه امام پيراهن چاک زد و به مردم خطاب فرمود: «در تمام جهان کسي را جز من ميشناسيد که جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد؟ پس چرا اين يزيد پدرم را کشت و ما را همچون کافران اسير کرد؟»
آن گاه رو به يزيد کرد و فرمود: «تو ميگويي محمد رسول خداست و ميخواهي رو به قبله بايستي و نماز جمعه بخواني؟ واي بر تو از روز قيامت! روزي که پدرم و جدم خصم تو باشند.» يزيد فرياد زد: «اذان گو، اذان بگو!»
آري، جواني بيست و سه ساله، اسير، پدر کشته، برادر کشته همه کس کشته، غارت زده با چه نيرويي توانست اين معجزه را در تاريخ ثبت کند و بزرگترين شاهکار تبليغي را براي رسانههاي گروهي در عرصه گيتي به جاي گذارد و حقايقي را که ساليان دراز قدرتهاي بزرگ زورمند و زرمدار از مردم پنهان ميکردند، آشکار سازد و تاريکي را به روشنايي تبديل کند؛ تا مردم بدانند که حق کدام است و باطل کدام.
يزيد تصميم به اعدام امام سجاد عليهالسلام گرفت؛ دژخيمي را خواست و گفت: «اين جوان را به باغ قصر ببر و در آنجا بکش و به خاک بسپار!» دژخيم اطاعت کرد و يادگار حسين را به درون باغ برد و به کندن گور مشغول شد. امام سجاد عليهالسلام به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت؛ دژخيم از کندن گور فراغت يافت. هنگامي که خواست دست به جنايت بزند، ناگهان فريادي کشيد و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. فرزند يزيد که ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت و وضع را گزارش داد. آنگاه يزيد [با ناتواني تمام] از خون آن جوان ملکوتي و انسان آسماني درگذشت.[2] .
[1] مذهب عليه مذهب، تاريخ نشان داده که جبههي مقابل خداپرستان هميشه بتپرستان و مشرکان نبودهاند؛ بلکه گاهي مظاهر توحيد، لشکر شرک ميشدهاند؛ جنگ پيامبر با بت و جنگ علي با قرآن است، وه که چقدر دشوار است! علي چگونه لشکريان خود را آگاه کند که اين قرآن قرآن محمدي نيست؟ بلکه کتاب نيرنگ است! دريايي بصيرت و هوشياري ميطلبد تا کسي مثل «مالک اشتر» در کنار علي بماند و با تصوير قرآني که معاويه بر نيزه در مقابل قرآن ناطق علم کرده است، بجنگد. اينک پسر آن تبهکار با نداي اذان ميخواهد علي بن الحسين عليهالسلام را ساکت کند.
[2] پيشواي شهيدان / ص 270.