عبادت و بندگی در نهضت حسینی

■ عبادت و بندگی در نهضت حسینی

عبادت و بندگی در نهضت حسینی

بسم الله الرحمن الرحیم

منبع: عبادت احرار: (نماز و عبادت در سيره عملي امام حسين)

تهیه کننده: مرکز تخصصی نماز

عبادت و بندگی در نهضت حسینی

مسجد؛ مدرسه‏ي تربيت و ميدان سياست

چون معاويه در نيمه رجب سال شصتم هجري درگذشت، يزيد به حاکم مدينه - وليد بن عتبه - طي نامه‏اي فرمان داد تا از مردم مدينه به خصوص از حسين بن علي عليه‏السلام بيعت بگيرد.

والي مدينه قاصدي فرستاد به دنبال امام حسين عليه‏السلام. قاصد ايشان را در منزل نيافت، به سوي مسجد رفت. حضرت را آنجا يافت و گفت: «حاکم شما را فرا خوانده است.» امام فرمود: «هر گاه جلسه ما تمام شد به خواست خدا مي‏آييم.» عبدالله بن زبير از امام پرسيد: «فکر مي‏کني چه اتفاقي افتاده است؟» امام فرمود: «گمان مي‏کنم معاويه مرده است. شب گذشته در خواب ديدم که گويا منبر معاويه سرنگون شده و خانه‏اش آتش گرفته است. پيش خود تأويل کردم که او مرده است. فکر مي‏کنم قرار است از ما بيعت بگيرند.»

ابن زبير گفت: «اي فرزند علي! چه خواهي کرد؟» امام فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم کرد زيرا پس از برادرم - حسن - امر ولايت با من است؛ آيا من با يزيد بيعت کنم؟ او مردي فاسق است، شراب مي‏خورد، با سگان بازي مي‏کند و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را دشمن مي‏داند.» ابن زبير و امام حسين عليه‏السلام در حال گفت و گو بودند که قاصد وليد آمد و گفت: «حاکم مدينه در انتظار شماست.» امام حسين عليه‏السلام جمعي از ياران و شيعيانش را در جريان امر قرار داد تا آماده هر نوع برخوردي باشند، سپس رهسپار منزل شده، وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارد و در نمازش دعا کرد و چون فارغ شد به جوانان و يارانش فرمود: «شما مواظب باشيد، من وارد ساختمان استانداري مي‏شوم، اگر صدايم بلند شد و شما را صدا زدم، بدون اجازه هجوم آوريد و با شمشيرهاي آخته بجنگيد و آن که آهنگ مرا کرد، بکشيد.»

اهميت پايگاه مسجد و اهرم نماز به خوبي در اولين حرکت سياسي - انقلابي امام حسين عليه‏السلام به چشم مي‏خورد. به روشني پيداست که شيوه حرکت، ديني و آسماني است. درست شبيه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که با استمداد از نماز، جنگ را آغاز مي‏کرد و با مددجويي از خدا با پيامدهاي حوادث روبرو مي‏شد. پس از آن که گفت و گوهاي تندي بين امام حسين عليه‏السلام و وليد صورت گرفت و امام در مقابل پيشنهاد بيعت، به وليد فرمود: «من پنهاني بيعت نمي‏کنم. دوست دارم موضع من آشکارا و در حضور مردم باشد؛ فردا صبح مردم را جمع کن و به صورت جمعي بيعت بخواه!»

امام حسين عليه‏السلام در پايان به وليد فرمود: «يزيد مردي است تبهکار، مي‏ آشام و قاتل انسان‏هاي پاک، مثل من با چون اويي بيعت نمي‏کند. ما صبر مي‏کنيم و شما نيز صبر کنيد، ما انتظار مي‏کشيم و شما هم انتظار بکشيد تا ببينيم کداميک به جانشيني پيامبر سزاوارتريم.»

شب فرا مي‏رسد. امام از خانه بيرون آمده است و به مسجد وارد مي‏شود و در کنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله لب به سخن مي‏گشايد، باز هم مسجد.

پيامبر اکرم فرمود: «اي مسلمانان! هر گاه با مشکلي روبرو شديد، وضو بگيريد، به مسجد برويد، نماز بگزاريد و با خدا حرف بزنيد.» امام حسين عليه‏السلام ابتدا شروع کرد با رسول خدا حرف زدن. «سلام بر تو باد اي پيامبر خدا! منم حسين فرزند فاطمه! منم فرزند و نوه دختري که در ميان بازماندگان امت خود جا نهاده‏اي. اي پيامبر! تو گواه باش که مرا تنها گذاردند، حقم را تباه ساختند و حرمتم را شکستند. اين شکوه‏ي من است به تو، تا روزي که تو را ديدار کنم. سپس برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در رکوع و سجود بود.

مي‏گويند: شخص مقتدر کسي است که در بحران، مديريت کند. راهي که امام حسين عليه‏السلام براي مديريت بحران نشان مي‏دهد، تدبير تحت نظارت خدا، تدبير با استمداد از خدا، متصل شدن قطره به درياست که اگر اين شد، پيروزي باشد يا شکست فرق نمي‏کند، مهم آن است که وظيفه انجام شده است. وظيفه چيست؟ بندگي. وظيفه چيست؟ اطاعت از خدا و رفتن به راه او با تمام سختي‏هايي که دارد.

آري، امام حسين عليه‏السلام شجاعت و جسارت غرش در مقابل طاغوت را از شب زنده‏داري و مناجات شبانه دارد. اوست که در کتاب خدا خوانده است «ان ناشئة الليل هي اشد وطئا و اقوم قيلا»[1] برخاستن در شب، گام‏ها را در روز استوار و سخن‏ها را محکم مي‏کند. او که در پي دنياطلبي و کشورگشايي و عشرت جويي نيست که با عقل دنيايي و خاکي تصميم بگيرد بلکه او در پي باز کردن راهي به سوي آسمان براي خوشبختي انسان است. راهي که هزاران راهزن دارد؛ راهزنان پيدا و پنهان با لباس دوست و دشمن، چون مي‏خواهد جامعه را بر اساس کتاب خدا تربيت و مديريت کند. پس بايد قدم به قدم از خداي خويش کمک بطلبد و ابزار اين کمک نماز، و پايگاه اين پناه‏جويي مسجد، و زبان اين مددجويي، دعاست (بهترين زمان دعا، نيز شب است.)

يک روز گذشت. وليد سرگردان بود که چه کند. چون شب دوم رسيد، باز امام به مسجد النبي آمد و دو رکعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد گفت: «خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله است و من فرزند دختر محمد، خدايا! تو مي‏داني که من نيکي‏ها را دوست دارم و از بدي‏ها بيزارم، اي خداوند باشکوه و بزرگ به حق صاحب اين قبر از تو مي‏خواهم که راهي را برايم پيش آوري که خشنودي تو در آن است.»

سپس شروع کرد به گريستن. چون سپيده زد، سر خود را بر قبر پيامبر نهاد و لختي به خواب رفت. پيامبر را در رؤيا ديد که در جمعي به هم پيوسته از فرشتگان (که او را احاطه کرده‏اند) پيش آمد. او را به سينه چسبانده، ميان دو چشمانش را بوسه زد و فرمود: «فرزندم! گويا به همين زودي‏ها تو را مي‏بينم که در سرزمين کربلا در ميان انبوهي از امتم تشنه لب کشته و سربريده، افتاده‏اي! آنان را چه شده است؟ خدا آنان را به شفاعت من در روز قيامت نرساند، آنان نزد خدا بهره‏اي ندارند. حبيبم حسين! پدر و مادر و برادرت نزد من مشتاق تواند و براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آن نرسي.»

آخرين شب اقامت حضرت اباعبدالله در مدينةالنبي است. امام آماده مي‏شود تا نيمه شب به اتفاق خاندان و يارانش مخفيانه مدينه را ترک کند. امام در دل شب کنار قبر مادر خود آمد و نماز گزارد و با مادر وداع کرد، سپس برخاسته نزد قبر برادرش امام حسن عليه‏السلام آمد، نماز گزارد و خداحافظي کرد. آن گاه براي هجرت الي الله آماده شد.[2] رهبر انقلابي بزرگ در حالي که اين آيه را زمزمه مي‏کند: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»[3] رهروانش را به ياد موسي کليم‏الله، آن رهبر بزرگ آسماني مي‏اندازد؛ کسي که تنها و دست خالي اما با امداد الهي کار بيداري مردم را شروع کرد و پس از سال‏ها رنج و تلاش توانست کارنامه فرعون و فرعونيان را بسته و سرنوشت آنها را به موزه‏ها بسپارد.

مي‏بينيد که باز امام حسين عليه‏السلام از آيه‏اي استفاده مي‏کند که مضمون دعا دارد؛ «رب نجني؛ خدايا تو مرا نجات ده!» اين حالت اتصال به رب، لحظه‏اي قطع نمي‏شود تا به اوج خود در غروب عاشورا برسد؛ آنجا که عرض کرد: «خدايا راضيم به رضاي تو.»

[1] مزمل / 6.

[2] فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه‏السلام / ص 327.

[3] قصص / 21.

امنيت و عبادت

امنيت يکي از نعمت‏هاي ويژه الهي است که در سايه آن نعمت‏هاي ديگر معنا پيدا مي‏کند. يکي از خواسته‏هاي بزرگ انبيا و حضرت ابراهيم از خدا ايجاد شهري امن است، شهري که بندگان خدا در آن خوب زندگي کنند و در کمال آسايش خداي خود را پرستش کنند. خداوند اين دعا را مستجاب فرمود و مکه به عنوان شهر امن الهي معرفي شد. پيامبر اسلام هم که ظهور فرمود نسبت به امنيت اين شهر اهتمام بسيار داشت. خداوند هم فرمود: «در جوار خانه خدا جنگ نکنيد مگر اين که مشرکان به شما تجاوز کنند.» حتي پيامبر عزيز اسلام وقتي مکه را فتح کرد فرمان عفو عمومي داد و کاري نکرد که شهر مکه، شهري شبيه شهرهاي جنگ‏زده و ويران شده بماند و در حالي که مشرکان با ذلت تمام در خانه‏هاي خود خزيده بودند، پيامبر اسلام با عزت تمام يکسره وارد مسجدالحرام شد و به سراغ هدف اصلي بعثت خود يعني فراخواني خلق به بندگي خدا رفت. بلال حبشي بانگ اذان سر داد و مسلمانان به طواف و نماز مشغول شدند. جالب اين که امنيتي که در پايان جهان در سايه حکومت مستضعفان به رهبري حجت خدا حضرت مهدي (عج) برقرار خواهد شد هم مقدمه‏اي براي عبادت است.

«وعد الله الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم وليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا».[1] .

خداوند کساني از شما را که ايمان آوردند و نيکي‏ها کردند، وعده داد که به يقين، ايشان را در زمين خليفه گرداند؛ (آنچنان که کساني نيز پيش از اين به خلافت رسيدند) و دينشان را بگستراند؛ آن ديني که بپسندد براي آنان و آنان را از ترسي که دارند ايمني دهد تا او را عبادت کنند و شرک بر او نورزند.

امام حسين عليه‏السلام شب جمعه سوم شعبان سال 60 در حالي که اين آيه را تلاوت مي‏کرد وارد اين شهر امن شد.[2] امام مي‏خواهد تا در سايه امنيت اين شهر به مسلمانان راه بنمايد و خطر بزرگي که آنان را تهديد مي‏نمايد، گوشزد کند و رسالت انذار که يکي از دو بخش ماموريت رهبران آسماني است را به انجام برساند؛ نه مثل بعضي از شخصيت‏هاي سياسي که مي‏خواستند از امنيت مکه سوء استفاده کرده، به مقاصد سياسي خود برسند؛ چرا که امام به محض اين که احساس کرد که حضورش در مکه امنيت اين شهر عبادي را بر هم مي‏زند، به رغم عشق وافري که به مراسم حج داشت، مکه را به قصد کربلا ترک کرد.

امام حسين عليه‏السلام چهار ماه و چند روز در مکه بود. او سياست را به گونه‏اي با ديانت آميخت که تفکيک آن محال مي‏نمود. در تمام سخنراني‏ها و گفتگوها «خواست خدا» در صدر سخن و جوهره اصلي کلام او نمايان است.

امام بلندترين نقطه مکه را براي اسکان انتخاب کرد. مردم هر صبح و شام به زيارت او مي‏آمدند. سپس عبدالله بن عباس امام را به خانه عباس بن عبدالمطلب برد. امام مؤذني را گماشت که با صداي بلند اذان بگويد و چون مردم جمع مي‏شدند، حضرت با مردم نماز مي‏گذارد. فرماندار مکه عمرسعد بود. چون ديد مردم از هر سو فوج فوج به نزد امام مي‏آيند، ترسيد که حاجيان در ايام حج به او گرايش پيدا کنند، پس نامه‏اي به يزيد نوشت و احساس خطر خود را منعکس کرد.

در طول اين چهار ماه و اندي امام با افراد زيادي به ويژه خواص و شخصيت‏ها گفتگو کرد؛ از جمله با ابن عباس چند مرتبه صحبت فرمود. فرازي از گفتگوي امام و ابن عباس را در زير مي‏خوانيم:

امام بن ابن عباس فرمود: «تو مي‏گويي من با يزيد بيعت و سازش کنم، در حالي که پيامبر درباره او آن سخنان را فرموده است.»

ابن عباس عرض کرد: «درست است، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود که مرا با يزيد چه کار؟ خدا به او خجستگي نبخشايد. او فرزند من حسين را مي‏کشد.» سپس ابن عباس گريست و امام نيز گريه کرد و فرمود: «آيا مي‏داني من فرزند دختر پيامبرم؟» گفت: «البته که مي‏شناسيم و مي‏دانيم که ياري تو همچون نماز و روزه که هر يک بدون ديگري پذيرفته نيست، بر امت واجب است.»

امام فرمود: «اکنون درباره‏ي مردمي که فرزند پيامبر خود را از خانه و زادگاه خود و از حرم رسول و مجاورت قبر او و مسجد رانده‏اند و او را نگران و هراسان رها کرده‏اند، چه مي‏گويي؟»

ابن عباس گفت: حرف من درباره آنان اين است که «آنان به خدا و رسول، کفر ورزيدند و نماز را جز به حال کسالت بجا نياوردند»[3] و اين سخن که «آنان با مردم خودنمايي کنند و جز اندک و آن هم به قصد ريا، خدا را ياد نکنند. دودل و مردد هستند که به سوي مؤمنان بروند يا به جانب کافران و هر که را خدا گمراه کند (و به خود واگذارد) او هرگز هدايت نخواهد شد.»[4] .

معلوم مي‏شود نوعي نماز در جامعه اسلامي رونق داشته که ريشه ندارد، انگيزه ندارد، به همين دليل در جامعه اسلامي ممکن است نماز باشد، ظلم هم باشد. نماز باشد، تبعيض هم باشد. نماز باشد، فساد و فحشا و بي بند و باري هم باشد؛ در زمان خلافت يزيد از نماز جز ظاهر چيزي نمانده بود، نماز از همراهان خود جدا شده بود، نمازي که قرآن داد آن را مي‏زند:

نمازي است در کنار زکات؛

نمازي است در کنار اخلاق؛

نمازي است در کنار مشورت؛

نمازي است در کنار رسيدگي به محرومان؛

نمازي است در کنار اطاعت از خدا و رسول؛

نمازي است در کنار مبارزه با تظاهر به کفر و شرک و فساد.

از ديدگاه ابن عباس مشکل جامعه اسلامي بي‏نمازي نيست، بلکه بدنمازي است. نماز هست اما نمازي ظاهري با اکراه و تصنعي. ظاهر دارد اما مغز ندارد. مغز نماز کلمه توحيد و توحيد کلمه است که در آن زمان جامعه اسلامي فاقد هر دو آنها بود. بر زبان مسلمانان «الله اکبر» جاري مي‏شد، اما بر دل آن‏ها ترس از طاغوت سايه افکنده بود. بر زبان آنها «لا اله الا الله» بود، اما در اجتماع آنان صدها الهه جلوه‏گري مي‏کرد.

برخي گمان نکنند که نماز ظهر عاشورا که در تيررس دشمن برگزار شد، اين نماز بود؛ هرگز!!! چرا که بازار نماز در جامعه اسلامي گرم بود اما نه نماز حسيني، بلکه نماز...

اين نماز شبيه همان «لا اله الا الله» است که امام رضا عليه‏السلام در جمع مردم نيشابور به عنوان دژ مستحکم الهي اعلام کرد و آنان که تيزهوش و با خرد بودند، فهميدند که مراد امام رضا از «لا اله الا الله» کلامي نيست که در جامعه اسلامي آن روز مرسوم بوده بلکه کلمه‏ي توحيدي که از حلقوم امام رضا عليه‏السلام بيرون آمد مورد نظر است؛ «لا اله الا الله» در زمين با حضور رهبر عادل معنا پيدا مي‏کند؛ با مديريت پرهيزگاران و صالحان معنا پيدا مي‏کند. اين ذکرها که معمولا الفاظي بيش بر زبان‏ها نيستند، در واقع مشتمل بر حقايقي هستند که بايد در جامعه اسلامي پياده شوند و تربيت افراد و سياست جامعه بايد بر اساس اين حقايق باشد. مگر نشنيده‏ايد که حجاج بن يوسف ثقفي استاندار مکه، جواني را فقط به جرم گفتن يک «لا اله الا الله» اعدام کرد و زماني که جوان پرسيد مگر در شهر امن الهي گفتن يک ذکر جرم است؟ حجاج جواب داد: «لا اله الا الله» تو با ديگران متفاوت است.»

او با گفتن اين ذکر مي‏خواست بگويد که حجاج نبايد باشد، مديريت حجاج با عبوديت خدا ناسازگار است. يک بار ديگر به آياتي که ابن عباس خوانده است توجه کنيد. قرآن به برخي از نمازخوان‏ها لقب کافر داده است.

انتشار خبر مرگ معاويه و امتناع امام حسين عليه‏السلام از بيعت با يزيد در کوفه غوغا بپا کرد. کوفيان پس از گردهمايي‏هايي که داشتند نمايندگاني را به مکه اعزام کردند تا وفاداري خود را به امام حسين عليه‏السلام اعلام دارند. آنان گفتند: «ما مردم عراق رهبري نداريم، به سوي ما رهسپار شو تا خداوند به وسيله تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهاي جمعه و عيد با نعمان بن بشير حاکم کوفه کاري نداريم و اگر بدانيم تو به سوي ما مي‏آيي او را بيرون مي‏کنيم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.»

پس از دو روز «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و «عمارة بن عبيد» با خود صد و پنجاه نامه آوردند و در روزهاي بعد سيل نامه‏ها از کوفه به سوي امام حسين عليه‏السلام سرازير شد. کوفيان حرف‏هاي زيبايي در نامه‏هايشان نوشته بودند؛ مثلا نوشته بودند: «باغ‏ها سرسبز و خرم است. ميوه‏ها رسيده و چاه‏ها پر آبند، هر گاه خواستي بر سربازان خود درآ. والسلام.»

امام حسين عليه‏السلام در برابر اين همه نامه چه مي‏کند؟ امام برخاست و وضو ساخت، ميان رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند. پس از نماز درباره نوشته‏هاي کوفيان از خدا خيرخواهي کرد.[5] .

امام حسين رهبري است بزرگ و با سابقه، دنيا ديده و باهوش. او در عمر پنجاه و شش ساله‏اش دوران‏هاي متفاوت و پرفراز و نشيب اجتماعي را شاهد بوده است و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله، خلافت خلفا و امامت پدر بزرگوارش امام علي عليه‏السلام و انواع و اقسام بحران‏ها و مشکلات را ديده است. او دوران امامت برادرش حضرت امام حسن عليه‏السلام و درگيري‏هاي آن سردار تنها را با خودي‏ها و تبهکاري نيرنگ‏بازي چون معاويه را ديده است. امام حسين عليه‏السلام اهل فکر و تدبير است. اما او قبل از هر چيز بنده خداست، از او راه مي‏جويد و به او پناه مي‏برد. او به تمام رهبران و مديران جامعه اسلامي در همه عصرها و نسل‏ها مي‏آموزد که هدايت جامعه اسلامي در سايه بندگي خداست. مديران و زمامداران جامعه اسلامي جوهره تصميم‏گيري خود را بايد از غيب بگيرند و دانش و تجربه خود را با مدد غيبي ماندگار کنند.

رحمت خداوند بر روح و روان حضرت امام خميني، آن پرورش يافته‏ي امام حسين عليه‏السلام، که در پايان قرن بيستم نشان داد مي‏توان با هدايت آسماني و امداد غيبي مردم را متحد، طاغوت‏ها و ابرقدرت‏ها را منکوب و دنيا را به خود متوجه کرد. او پيوسته دستش به سوي آسمان بود و دلش با ياد خدا آرام مي‏گرفت. آنگاه که به اروپا وارد شد، سجاده عبادت را گستراند و حرف‏ها پس از نماز در سايه روشني نماز بود. حتي روزي که شاه، ايران را ترک کرد و مصاحبه خبرنگاران با امام به صورت زنده پخش مي‏شد، به وقت نماز که رسيد، مصاحبه را قطع فرمود و به نماز ايستاد، تا به دنيا بفهماند تمام موفقيت‏ها در سايه لطف خداست. فراموش نمي‏کنيم که آن رهبر بزرگ، تصميم سرنوشت‏ساز و فراموش نشدني شکستن حکومت نظامي را در روز 21 بهمن ماه 1357 پس از گرفتن وضو و برگزاري دو رکعت نماز اعلام کرد. او در آينده هم، تمام پيروزي‏ها را به خدا نسبت مي‏داد و جمله زيباي آن بزرگ مرد که «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، بر تارک تاريخ ايران نقش بست.

هم او بود که در سال آخر عمرش به رغم عشق وافري که به ملت ايران داشت، فرمود: «من به دنبال انجام وظيفه هستم، حتي اگر مردم ايران هم مرا تنها گذارند، من اين راه را خواهم پيمود.» اين يعني مسلک حسيني! معلوم مي‏شود اگر به يک قطره خون امام حسين عليه‏السلام هم باشد، اين خون در تن امام خميني رحمه الله بوده است.

امام حسين عليه‏السلام نه به اعلام وفاداري مردم کوفه دلخوش مي‏کند و نه از تهديدهاي پي در پي يزيد مي‏هراسد. او به دنبال انجام وظيفه خويش است و تسليم تقدير و رضاي الهي است.

جالب اين که نماينده امام هم همرنگ اوست. وقتي امام حسين عليه‏السلام، مسلم بن عقيل را به عنوان فرد مورد اعتماد خود به سوي کوفه روانه مي‏کند، مسلم براي رد گم کردن از مکه به مدينه مي‏رود تا از مدينه رهسپار عراق شود. اما به محض ورود به مدينه به مسجد رفته دو رکعت نماز مي‏گذارد. سپس از راه فرعي عازم کوفه مي‏شود و همچون امامش گامي بدون ياد خدا به جلو بر نمي‏دارد.[6] .

حفظ احترام و قداست حرم و امنيت مکه براي حضرت امام حسين عليه‏السلام بسيار مهم بود، لذا وقتي احساس کرد که تروريست‏ها در پي قتل او هستند تصميم به ترک مکه گرفت. امام در پاسخ عبدالله بن زبير که گفت در حرم الهي بمان، فرمود: «ما حرمت حرم را نمي‏شکنيم و دوست نداريم به خاطر ما اين حرمت شکسته شود. اگر بر «تل اعفر»، کشته شوم بيشتر دوست دارم تا در حرم به قتل برسم.[7] ابن زبير! اگر در کنار فرات دفنم کنند برايم محبوب‏تر است تا در آستانه‏ي کعبه مرا به خاک بسپارند.[8] .

[1] نور / 55.

[2] و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل (قصص / 22)؛ و چون موسي رو به جانب شهر مدين آورد، گفت: «اميد است خدا مرا به راه راست هدايت کند.».

[3] انهم کفروا بالله و برسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم کسالي. (توبه /54).

[4] يراؤون الناس و لا يذکرون الله الا قليلا مذبذبين بين ذلک لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا. (نساء /142 و 143).

[5] فرهنگ جامع سخنان امام حسين / ص 351.

[6] فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه‏السلام) ص /354.

[7] همان / ص 365.

[8] همان / ص 366.

مهاجرت الي الله

حاجيان عازم عرفات هستند. عجب سرزميني، سرزمين فرشتگان سرزميني که در آن فاصله زمين و آسمان بسيار اندک است. همين زميني که سال‏هاي قبل امام عارفان حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام ساعت‏ها مي‏ايستاد، اشک مي‏ريخت و دعاي عرفه مي‏خواند.

اما امسال معشوق چيز ديگري مي‏پسندد؛ امسال عيد قربان را بايد در کربلا برگزار کرد و نماز عيد را ظهر عاشورا، يار اين گونه مي‏پسندد. جامعه اسلامي دچار مشکل شده و همه کنار کشيده‏اند. دلسوزان با سابقه هم با عبادت شخصي، خود را مشغول کرده‏اند. بسياري از دخالت در امور سياسي و اجتماعي سرخورده شده‏اند و چيزي که آنها را مقداري اشباع مي‏کند اين است که حجي بروند، طوافي کنند، دعاي عرفه‏اي بخوانند و عيد بگيرند. اينکه بر سر مسلمانان چه مي‏آيد، (به حريم مسلمانان تجاوز شده است، دختران و پسران مسلمان پرپر مي‏شوند، بيت‏المال اسلام حيف و ميل مي‏شود، اينها اخباري است که) ميلي به شنيدن آن ندارند.

اما امام حسين عليه‏السلام مظهر غيرت الهي، عبد خداست. او قصد کرده امسال پيشاني يزيد و ابن زياد و شمر را نشانه رود تا رمي جمراتش قبول گردد و در اين تصميم مصمم است، حتي اگر به قيمت کشته شدنش تمام شود. امام حسين عليه‏السلام روز سه‏شنبه، هشتم ذي‏الحجة، برابر روز ترويه پس از انجام نماز از مکه بيرون آمد. در اولين منزل‏ها بود که به «حجاج بن مسروق» ماموريت داد تا در طول سفر مؤذن کاروان باشد و به راستي که اين صحابي چقدر خوش اقبال بود که نامش در تاريخ کربلا با لقب مؤذن شهيد به ثبت رسيده است.

در طول سفر، امام خطبه‏هاي متعددي براي اصحاب خود ايراد فرمود که غالب آنها قبل يا پس از وقت اقامه نماز است. امام حسين عليه‏السلام با اين کار حماسه را با عرفان در هم مي‏آميخت. مي‏توانست در هر ساعتي از شب يا روز سخني بگويد اما حرف‏ها را مي‏گذاشت براي بعد از نماز.

 

تربيت يک افسر از سپاه دشمن

سحرگاهي که کاروان خدا از منزل زباله کوچ کرد، فرماني از امام حسين عليه‏السلام صادر شد: «با خود آب برداريد؛ فراوان برداريد!»

ياران اطاعت کردند ولي فرمان شگفت‏انگيزي بود، بسيار تازگي داشت. در منزل‏هاي گذشته هنگام کوچ، چنين فرماني صادر نشده بود. منزل آينده هم دور نبود که در راه به آبي فراوان نيازمند باشند.

فرمان اجرا گرديد. هر چند براي فرمانبران قابل درک نبود، اطاعت کردند و سبب نپرسيدند (؛ زيرا سربازي که به فرمانده اعتماد دارد استيضاح نمي‏کند، کسي که براي فردي ارزش عقلي و فکري و علمي قائل است او را در برابر چون و چرا قرار نمي‏دهد.) کاروان به دره‏ي عقبه رسيد.

پيرمردي از راه رسيد و پرسيد: «کجا مي‏روي؟» امام فرمود: «کوفه مي‏روم.»

پيرمرد گفت: «تو را به خدا برگرد و به کوفه مرو! در کوفه با نيش نيزه و تيزي شمشير رو به رو خواهي شد!» امام فرمود: «چيزي بر من پنهان نيست مي‏دانم سلامتي در چيست؟ ولي آنچه خدا بخواهد مي‏شود.»

کاروان همچنان به راه خود ادامه مي‏داد که ناگهان صداي تکبير بلند شد. امام نيز تکبير گفت و پرسيد: «چه شده است؟»

مرد گفت: «درختان خرما را مي‏بينم!» امام فرمود: «درست نگاه کنيد، چه مي‏بينيد؟»

گفتند: «گردن اسبان است، لشکر دشمن است!»

امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «کوهي را در نظر بگيريد و پشت سر قرار دهيد تا رو به دشمن داشته باشيم.» گفتند: «کوه ذوحم در نزديکي ماست، اگر تندتر برويم، به آن خواهيم رسيد.»

فرمان صادر شد. کاروان حسيني آرايش نظامي به خود گرفتند. سپاه دشمن نزديک شد. هزار سوار به سرداري «حر» که ابن زياد به سوي امام حسين عليه‏السلام فرستاده بود. سپاه کوفه برابر سپاه حسين قرار گرفت.

سپاه امام در بالا قرار گرفت و نقطه اتکا داشت، ولي سپاه کوفه در پايين بود، بدون نقطه اتکا. سپاه امام مي‏توانست سنگر گرفته و سپاه عراق را تيرباران کند، ولي نکرد. سپاه حر تشنه بود و رمقي نداشت. حسين مي‏توانست با يک حمله برق‏آسا دشمن را نابود سازد، ولي نکرد. در برابر اين کار به يارانش فرمود: «به اين مردم آب دهيد و سيرابشان کنيد. اسبانشان را نيز آب دهيد و سيراب کنيد. آنها تشنه بودند و اسبان نيز تشنه.»

ياران امام حسين عليه‏السلام که آب فراواني برداشته بودند، اطاعت کرده، به سقايي پرداختند و لشکر حر را به تمامي سيراب کردند، اسبانشان را نيز سيراب کردند.. (به گونه‏اي که تشتي را از آب پر کرده، پيش دهان هر اسب مي‏گرفتند، حيوان آن قدر مي‏نوشيد تا سر از آب بر مي‏داشت و اين کار را پنج بار با هر اسبي تکرار کردند.)

ابن طعان مي‏گويد: «در زمره‏ي سپاهيان حر بودم و در راه مانده بودم. وقتي که رسيدم شتر آب‏آوري را به من نشان دادند و از من خواستند تا شتر را بخوابانم و آب بنوشم. من چنان کردم و دهانه‏ي مشکي که روي شتر قرار داشت، باز کردم و در دهان نهادم. آب از دو گوشه‏ي دهانم مي‏ريخت و نمي‏توانستم آب بنوشم. حسين عليه‏السلام پيش آمد با دستانش دهانه‏ي مشک را لوله کرد و به دهانم گذارد، نوشيدم تا سيراب گرديدم. اسبم هم آب نوشيد تا سيراب شد.»

اين کار حسين است. اين روش تربيتي حسين است. چنين سروري است که ساعتي بعد وقتي به نماز مي‏ايستد، دشمن هم به او اقتدا مي‏کند.

حسين به جاي زهر، پادزهر به دشمن مي‏دهد. از منزل پيش، آب براي دشمن حمل مي‏کند. کدام مبارز انقلابي را سراغ داريد، که چنين کرده باشد؟ تشنگي دشمن را از پيش بداند و خود را سقاي نيروي دشمن کند. فرد انقلابي که به دشمن آب نمي‏دهد، بلکه دشمن خسته و کوفته را حتي زنده نمي‏گذارد.

آري اولين گام در تربيت، جلب اعتماد و محبوبيت است و امام حسين عليه‏السلام اين گام را برداشت و بر دل افسر کوفه حاکم شد. گام‏هاي بعدي را با موعظه‏هاي دلپسند و منطقي سوزناک برداشت و نتيجه اين تلاش‏ها در روز عاشورا به ثمر نشست و حر، حسيني شد.

سپاه کوفه اندکي آرميدند تا ظهر شد. مؤذن حسين، حجاج بن مسروق، بانگ اذان برآورد. امام با پيراهن و ردا و نعليني از خيمه بيرون آمد و سپاه کوفه را مخاطب قرار داده و به ارشاد آنان پرداخت: «من به سوي شما نيامدم تا وقتي که دعوت کرديد و نامه‏هاي شما رسيد و فرستاده‏هايتان آمدند که به کوفه بيا، ما رهبر نداريم؛ به سوي ما بيا، شايد به وسيله تو هدايت و رستگار شويم! اکنون من به سوي شما مي‏آيم، اگر نظر شما همان است و به پيمان خون پايبند هستيد، مي‏آيم و اگر موافق نيستيد و از آمدن من کراهت داريد، بر مي‏گردم.»

 

کوفيان خاموش شده، پاسخي نگفتند.

مؤذن امام حسين عليه‏السلام اقامه‏ي نماز را گفت. امام رو کرد به حر و فرمود: «با لشکرت نماز به جماعت بخوان!» حر گفت: «نمي‏شود، شما نماز بخوانيد و ما همگي به شما اقتدا کنيم.» امام حسين عليه‏السلام نماز ظهر را خواند و حر و سپاهش اقتدا کردند. کساني که در کشور ما به دنبال روش‏هاي دعوت به نماز مي‏گردند، بيايند و تماشا کنند. اگر بپرسند که با افراد لجوج، بي تفاوت و مخالفين که ما را قبول ندارند، چگونه برخورد کنيم، مي‏گوييم: بايد در مدرسه حسيني، روش دعوت را بياموزيم؛ ببينيم امام حسين عليه‏السلام قبل از نماز با دل آن مردم چه کرد، که حاضر شدند با طيب خاطر و به دور از هيچ اکراه و اجباري به او اقتدا کنند.

پژوهش‏ها نشان مي‏دهد که جمع کثيري از کساني که نماز نمي‏خوانند و يا آن را ترک کرده‏اند، از اخلاق و منش نمازگزاران رنجيده خاطر شده‏اند، از نمازگزاران بي‏وفايي، بي‏تعهدي، بي‏مهري و بي‏انضباطي ديده‏اند. فکر مي‏کنيد چرا پيامبر عزيز و امامان معصوم عليهم‏السلام، آن قدر بر اخلاق نمازگزاران پافشاري داشته‏اند؛ چرا اصرار داشته‏اند که نمازگزار بايد خوش قول، خوش برخورد، صبور، راستگو، صادق و صميمي باشد؟

شخصي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پرسيد: در قرآن آمده، «خودتان و اهلتان را از آتش برهانيد» راه نجات خود را در انجام واجبات و ترک محرمات يافتيم ولي اهل خود را چگونه نجات دهيم؟» پيامبر فرمود: «با عمل!!»

عجب نمازي بجا آورد امام حسين عليه‏السلام! نمازي که از دل آن يک تواب سرافراز و آزاده بيرون آمد. وقت نماز عصر فرا رسيد. مهر حسيني جوشيدن گرفت و بار ديگر امام با لشکر حر سخن گفت و براي آنها موعظه کرد؛ زيرا زمان موعظه، همان زمان نماز است و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «عزيزترين ساعات، ساعت نماز است.» چرا که حالت حق‏پذيري به انسان دست مي‏دهد و امام حسين عليه‏السلام تمام حرف‏هايش را قبل يا بعد از نمازها مي‏زد.

«اي مردم! اگر تقوا پيشه کنيد و حق و حقيقت را بشناسيد، خدا را راضي کرده‏ايد. ما اهل بيت پيامبر شماييم. مائيم که رهبري امت را بايد به دست بگيريم. بني‏اميه که دعوي رهبري دارد با عدل و داد سر و کاري ندارد. اي مردم اگر از دعوت خود پشيمان هستيد، اگر از آمدن ما کراهت داريد، اگر نظر امروزتان با نظر ديروز تفاوت کرده، من بر مي‏گردم» حر به سخن آمد و گفت: «من از اين نامه‏ها اطلاعي ندارم!» امام دستور داد نامه‏هاي مردم کوفه را آوردند. بسيار بود و بي‏شمار. حر گفت: «من نامه‏اي ننوشته‏ام، آنچه از طرف امير به من امر شده، انجام مي‏دهم.»

انقلابي در وجود حر در حال شکل گرفتن بود. در مقابل سخن نرم و منطقي امام، پاسخ روشني نمي‏ديد. او تمام مردانگي‏هاي عالم را در شخصيت امام حسين عليه‏السلام و همه ناجوانمردي‏ها را در امير خود نظاره مي‏کرد. براي يک افسر در اين شرايط حساس، تصميم‏گيري خيلي سخت بود. امام فرمان حرکت داد. حر مانع از حرکت شد. امام فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند، چه مي‏خواهي!» حر تکاني خورد و گفت: «چه کنم که مادر تو زهراست، جز به احترام نمي‏توانم نامش را ببرم!»

سلام بر تو اي فاطمه زهرا عليهاالسلام، که چه شوري در عالم بپا کردي! چه فرزنداني پرورش دادي! چه دلهايي را لرزاندي! چه سياه بخت‏هايي را نجات دادي! تو براي حر هم مادري کردي، ادب حر در پيشگاه تو او را بهشتي کرد. حسين تو، قدم به قدم راه و رسم عزيز شدن را به او آموخت. حر در شلوغي سرسام آور ميدان جنگ خوب گوش کرد و پيام امام را دريافت. سپاه امام و سپاه حر به پيشنهاد حر عازم «قادسيه» شدند. به منزل بيضه که رسيدند، امام حسين عليه‏السلام بار ديگر براي لشکر کوفه به وعظ و ارشاد پرداخت؛ نخست حمد و سپاس خدا را بجا آورد و سپس فرمود: «اي مردم! رسول خدا فرمودند: هر کسي ستمکاري را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و عهد و پيمان الهي را شکسته و با سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مخالفت کرده است و ظلم مي‏کند، اگر با زبان بر وي نتازد و با رفتار و عمل به مبارزه‏اش نپردازد، شايسته است که خداوند با همان ظالم محشورش کند، بني‏اميه اطاعت شيطان مي‏کنند و با اطاعت رحمان کاري ندارند، آشکارا فساد مي‏کنند، مرزهاي حق و عدل را شکسته‏اند و مال مردم را برده‏اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده‏اند و شايسته‏ترين فرد براي نبرد با آنان من هستم و من حسين پسر علي و فرزند فاطمه هستم و...»[1] .

مي‏بينيد که نماز امام حسين عليه‏السلام ناهي از فحشا و منکر است، نماز به او مي‏گويد که بايد جلو ظلم و فساد را بگيري و در مقابل زشتي و ستم بي‏تفاوت نباشي. تو که «الله اکبر» مي‏گويي، بايد بر سر طاغوت بخروشي. در حديث مي‏خوانيم به همان نسبت که نماز از زشتي‏ها و منکرات جلوگيري مي‏کند، مورد قبول است. اينکه شهادت به اقامه نماز در صدر گواهي ما نسبت به سالار شهيدان آمده است، بي‏حکمت نيست. چرا مي‏گوييم؛ «اشهد انک قد اقمت الصلوة». کارنامه حضرت سيدالشهدا سرشار از خدمات و کمالات است؛ چرا که نماز امام در صدر کارنامه‏ي پرافتخارش نقش بسته است و پس از آن نوبت به زکات، جهاد، امر به معروف و... مي‏رسد. معلوم مي‏شود اساسي‏ترين کار آن حضرت اقامه‏ي نماز بوده و بقيه اعمال به مثابه شاخ و برگ‏ها، شکوفه‏ها، گل‏ها و ميوه‏هاي اين شجره‏ي طيبه هستند.

 [1] پيشواي شهيدان / ص 159 تا 170. (با تصرف).

 

 

حماسه و عرفان، انسان کامل مظهر اسماء الهي

حماسه و عرفان / حضرت آيت‏الله جوادي آملي (به نقل از ره توشه راهيان نور / ص 147)

رهبران الهي مظاهر اسماء حسناء حق هستند. به نوبه خود، انواع اسماء را جمع کرده‏اند و در عين حال که داراي روح انعطاف‏پذير و گرايش [يافته] يافته هستند، روح دفاع و مقاومت و سلطه‏ناپذيري در برابر طغيان طغيان‏گران نيز در آنان زنده است.

براي بررسي اين مسأله، هم بايستي به مناجات ائمه عليهم‏السلام پرداخت و هم بايد سخنان آنان را در جبهه‏هاي جنگ جمع‏آوري کرد، زيرا اين گفتارها از يک روح نشأت مي‏گيرند. گاهي ممکن است انساني در طول تاريخ چهره عرفاني پيدا کند و گاه چهره حماسي يابد و اين خيلي مهم نيست. مهم آن است که در يک ظرف و در يک عصر و در يک حال، هم چهره حماسي داشته باشد و هم روح عرفاني.

يک انسان کامل، هم مي‏تواند مظهر انعطاف باشد و هم مي‏تواند مظهر خشم مقدس؛ به طوري که مشمول کريمه «لا يخافون في الله لومة لائم»[1] قرار گيرد. اگر مناجات‏هاي ائمه عليهم‏السلام عموما و مناجات‏هاي اميرالمؤمنين عليه‏السلام خصوصا با دستورالعمل‏هاي جنگي آن حضرت جمع‏آوري شود، مشخص مي‏شود که عرفان الهي با حماسه جمع مي‏شود و يک انسان، هم مي‏تواند اهل ناله و ضجه و مناجات شبانه باشد و هم در ميدان رزم، جنگاوري بي‏بديل باشد.

گذشته از اين که دو روح هماهنگ عرفاني و حماسي، در آيات قرآن کريم مشهود و در سيره علمي و عملي ائمه عليهم‏السلام عموما و اميرالمؤمنين عليه‏السلام خصوصا مطرح است، راه هماهنگ کردن اين دو پديده‏ي روحي را در تبيين سيره سالار شهيدان جستجو مي‏کنيم.

امام حسين عليه‏السلام روحي داشت که در برابر هيچ ظالمي حاضر به خضوع و تسليم نبود. البته اين مطلب مورد ترديد نبوده و مورد پذيرش همگان است.

با اين که تمام قدرت‏هاي آن روز عليه کاروان حسيني عليه‏السلام بسيج شدند و خطر هم با شهادت ختم نمي‏شد، چرا که ايشان احساس مي‏کردند خاندان گراميشان نيز به اسارت برده مي‏شوند و حتي دخت اميرالمؤمنين عليه‏السلام طعام تلخ اسارت را مي‏چشد و حجت خدا، حضرت سجاد عليه‏السلام را به غل و زنجير مي‏کشند و به اسارت مي‏برند، در حالي که همه‏ي اين خطرها را پيش‏بيني مي‏کرد، نه تنها خودش راضي نشد، بلکه احدي از اهل بيت او هم تن به تأييد حکومت جابرانه امويان ندادند و اين روح حماسي سالار شهيدان بر احدي پوشيده نيست.

عمده آن است که روح حسين بن علي عليه‏السلام فقط روح حماسه و عتاب عليه ستم نبود؛ بلکه روح مناجات، معرفت، نيايش، ضجه و لابه هم بود؛ و حماسه حضرت را بايد در عرفان او جستجو کرد.

در اين قسمت به بيان مختصري از عرفان حماسه آفرين حضرت مي‏پردازيم:

[1] مائده /54.

ترس از خدا

دعاي عرفه آن حضرت، سراسر عرفان است و عشق و شعف و اظهار ذلت در پيشگاه خداوند. حضرت در بخش‏هايي از آن عرض مي‏کند:

«واجعلني اخشاک کأني اراک».

خاصيت توحيد آن است که انسان از خدا بترسد و از احدي غير او هراس نداشته باشد. پيامبران اين چنين بودند و وارثان آنان نيز اين چنين هستند، به همين جهت خون و آبروي خود را که پربهاترين سرمايه‏ي آنان است در راه دين نثار کردند.

کسي که از آبروي خود مي‏ترسد، هم از خدا و هم از غير خدا مي‏ترسد، لذا اين سرمايه را در راه دين مصرف نمي‏کند. او در ترس، ثنوي است و موحد نيست، ولي کساني که «يخشونه و لا يخشون احدا الا الله»[1] هستند، چون فقط به خدا اميد داشته و از خدا مي‏ترسند، در راه حفظ دين، مبارزه و جان‏فشاني مي‏کنند. «خشيت» يکي از اوصاف موحدان است، اما انسان گاهي از خداي غايب مي‏ترسد، و گاهي از خداي شاهد و حاضر.

اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اتقوا المعاصي في الخلوات فان الشاهد هو الحاکم»[2] ؛ از گناه پنهاني بترسيد، زيرا آن کس (خدا) که امروز مي‏بينيد، فردا هم او قاضي و داور و شاهد است.

سالار شهيدان عرض مي‏کند: «خدايا! توفيقي بده، من از تو به گونه‏اي بترسم که گويا ترا مي‏بينم». اين روح نرم و لطيف، آن حماسه جاودانه را سر مي‏دهد که «لو لم يکن لي في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاويه»[3] ؛ اگر در سراسر گيتي، جايي نباشد که به آن پناه برم، باز با يزيد سازش نمي‏کنم.

اگر انسان خدا را ببيند، ترس شاهدانه دارد. و ما چون خدا را نديده‏ايم، از او ترس غايبانه داريم و فقط از چهره جهنم او مي‏ترسيم، نه از خود او.

سيدالشهدا عليه‏السلام اين ترس شاهدانه را تا آن حد داشت که وقتي از بالاي اسب بر روي زمين افتاد، عرض کرد: «الهي رضا بقضائک تسليما لامرک لا معبود سواک»؛ خدايا از تو مي‏ترسم و بس، و امورم را تنها به تو سپردم. آن گاه که با بازماندگان وداع مي‏کند، مي‏فرمايد: «همه شما را به الله مي‏سپارم.»

[1] احزاب /39.

[2] نهج‏البلاغه / قصار الحکم / شماره 324.

[3] عوالم / (بخش مقتل) ص 54.

دوست داشتن نماز و مناجات با خدا

اگر به دعاهاي سالار شهيدان در شب و روز عاشورا توجه کنيم، درمي‏يابيم که سراسر عرفان است. مهلت خواستن براي دعا و نماز در شب عاشورا نشانه عرفان آن حضرت است. امام حسين عليه‏السلام در شب عاشورا به نزديکان مي‏فرمايد: «امشب را مهلت بگيريد تا به نماز و مناجات بپردازيم، چه او (خدا) مي‏داند که نماز، دعاي زياد و استغفار را دوست مي‏دارم.»

عارف، دوست نماز است و چشم او با نماز و دعا و زمزمه و مناجات خنک مي‏شود.

نه تنها سالار شهيدان، بلکه همه اصحاب با وفاي او اين چنين بودند که درباره آنان آمده است: «لهم دوي کدوي النحل».[1] .

مناجات و رکوع و سجود آنها نشانه عرفان ناب، و رجزخواني و شعار [ايشان] در ميدان نبرد، حماسه‏ي آنان است.

[1] ارشاد القلوب / ديلمي/ ص 214.

شاکر نعمت زيستن در دولت اسلامي‏

دعاي عرفه، گرچه به ما دستور نيايش مي‏دهد، ولي راز و رمزي را هم در آغاز اين دعا تبيين مي‏کند. امام حسين عليه‏السلام بهترين نعمت‏ها را در اين دعا بر مي‏شمارد و به پاس آن نعمت‏ها خدا را مي‏ستايد و عرض مي‏کند: «پروردگارا! تو نظام آسمان‏ها را آفريده‏اي، تو جباران را در هم مي‏کوبي، به من لطف و احساني روا داشته‏اي، تو آن قدر صبر کردي تا دوران ستم و جاهليت سپري شد و دوران کفر رخت بربست و نظام اسلامي مستقر شد و مرا در نظام و دولت اسلامي به دنيا آوردي؛ تو را سپاس مي‏گويم.»

چنين انساني اگر بخواهد شاکر اين باشد که در دولت کفر به دنيا نيامده است، شکرانه اين نعمت را در براندازي هر گونه دولت کفر و احياي جامعه‏ي سالم مي‏داند. حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام با توجه به اصل مبارزه با کفر و اصلاح جامعه مي‏فرمايد:

«و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي محمد»[1] .

بنابراين، وجود مقدس سيدالشهدا عليه‏السلام، داشتن مجموعه ي روح مناجات و روح پرخاشگري عليه ستمگران و جباران را به ما مي‏آموزد. اين روح، در شاگرد مکتبش امام خميني (ره) نيز تبلور يافت و در وصيتنامه سياسي - الهي آن حضرت جلوه کرد.

[1] عوالم / (بخش مقتل) / ص 53.

 

 

علت جنگ در اسلام و اهداف قيام امام حسين

جنگ در اسلام - که تنها دين برگزيده الهي است - گرچه به «جهاد ابتدايي» و «دفاعي» تقسيم شده است، ولي اين نخستين برداشت است. با ديد دوم، بازگشت جهاد ابتدايي به دفاع بوده است و با نظر سوم برگشت دفاع به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسير مستقيم است، که نه خود مي‏رود و نه مي‏گذارد کسي در آن مسير حرکت کند. از آن جا که دفع مانع و طرد خار راه، بر اساس حکمت و رحمت است، خداوند آن را به خود نسبت داده و خويش را به آن ملتزم دانسته و به بندگان خود وعده انجام آن را داده است.

تلاش تبهکاران براي خاموش کردن نور دين

قرآن کريم در آيه سي و دوم از سوره مبارکه توبه در معرفي تبهکاران که خود محروم از نور الهي بوده و نمي‏گذارند ديگران هم بهره‏مند شوند، مي‏فرمايد: «يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو کره الکافرون» اينان همواره سعي در خاموش کردن نور دين داشته و سعي مي‏کنند کسي از آن نور استفاده ننمايد.

و در آيه بيست و شش از سوره مبارکه انعام مي‏فرمايد: «و هم ينهون عنه و ينأون عنه و ان يهلکون الا انفسهم و ما يشعرون».

از اين دو آيه کريمه، دو نکته استفاده مي‏شود.

الف) کافران در صدد خاموش نمودن نور الهي هستند؛ اگر چه ناکام خواهند ماند.

ب) کافران، هم مردم را از دين الهي باز مي‏دارند و هم خود از آن نائي و دورند و کسي که هم ناهي بوده و هم نائي، به مانند سنگ دهنه نهر آب است که نمي‏گذارد آب حيات به تشنه‏کامان برسد و خود نيز بهره‏اي نمي‏برد.

 

مانع زدايي؛ اقتضاي رحمت الهي

تفضل الهي و قدرت و عزت خداوندي اقتضا مي‏کند که به طرد طاغيان توجه کرده و با دفع خار راه، تکامل و رحمت خود را ارايه نمايد. از آيه 203 و 207 سوره بقره استنباط مي‏شود که گروهي جامعه را به سوي فساد سوق مي‏دهند و چون خداوند بر اساس رحمت رفتار مي‏نمايد، عده‏اي را مي‏آفريند و مي‏پروراند تا با بذل نفس، هر گونه مانع را برطرف نمايند.

«و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد».[1] .

در سوره مبارکه حج آيه چهل مي‏فرمايد: «چون حفظ زمين از تباهي و صيانت مراکز مذهبي از ويراني، رحمت بوده و تحقق آن در پرتو دفع مهاجم و طرد مزاحم است، پس دفع اين گونه موانع، جزء کارهاي خير و از مصاديق بارز رحمت الهي به شمار خواهد آمد.»؛

«و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذکر فيها اسم الله کثيرا». سپس در ادامه مي‏فرمايد: «و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز».[2] .

[1] بقره / 207.

[2] حج / 40.

 

صيانت از عامل حيات فرد و جامعه

همان طوري که روح در بدن مايه حيات بوده و حيات همه اعضا و جوارح را تضمين مي‏کند، دين نيز در زندگي همانند روح در بدن، عامل حيات معنوي شده و همه شئونات، جهات و متعلقات آن زندگي از حيات معنوي برخوردار مي‏شوند؛ اميرالمؤمنين عليه‏السلام‏ مي‏فرمايند: «التوحيد حياة النفس» که اشاره به همين معنا دارد. اصل اين بيان نوراني از قرآن کريم است که خداوند کافر را مرده مي‏داند و او را در مقابل زنده ذکر کرده، مي‏فرمايد: «لينذر من کان حيا و يحق القول علي الکافرين».[1] .

بنابراين، بايد از حق فطري انسان‏ها دفاع کرده و با عامل کفر و شرک که قصد دارد فطرت را (که همان توحيد ناب است) دستخوش اغراض خود سازد، مبارزه کرد.

[1] يس /70.

احيا و حفظ دين

کساني که اهل معرفتند، غضبشان فقط براي آن است که دين خدا احيا شود و هرگز براي مسائل شخصي و مانند آن غضبناک نمي‏شوند، اما در مورد دين خدا هرگز تن به سازش نمي‏دهند. حماسه عارف اين است که در راه دين، خون خود را اهدا کند. افراد زيادي کشته و شهيد شده‏اند، اما هيچ خوني، خون بهايش خدا نيست؛ اگر شهيدي اوج بگيرد مقامش مي‏رسد به «ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليک مقتدر».[1] .

تنها خوني که پربهاست و چيزي جز ذات اقدس اله خون بهاي او نيست، فقط خون علي و اولاد علي عليه‏السلام است؛ اين که عرض مي‏کنيم: «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره»، اشاره به همين موضوع دارد؛ يعني خون علي ابن ابي‏طالب به قدري سنگين است که بهاي آن جز ذات اقدس اله چيزي نيست.

[1] قمر /54.

اعتلاي کلمة الله

اگر عارف، اهل حماسه است براي آن است که خون او براي علو «کلمة الله» ريخته مي‏شود؛ «لتکون کلمة الله هي العليا»[1] هر چه از شريعت و واجبات تا امروز پايدار مانده، از برکت اين خون‏هاي پاک بوده است. امام سجاد عليه‏السلام مي‏فرمايند: «ما خوني داديم که همه مراکز مذهب با آن خون، مال ما شد. ما از آنان ارث مي‏بريم و ديگران اگر بخواهند مکه بروند به برکت خون ما است. اگر تا قيام قيامت عده‏اي به مني مي‏روند و قرباني مي‏کنند، ميراث ما بهره آنها شده و از ارث ما استفاده کرده‏اند.»

پس جنگ عارف «حبا لله» بوده و براي اعتلاي «کلمة الله» و حفظ دين است. وقتي «ابراهيم بن طلحه» در شام از امام سجاد عليه‏السلام سؤال مي‏کند: «يا علي بن الحسين من غلب؟» در اين جنگ چه کسي پيروز شد؟

حضرت فرمودند: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن و اقم»؛ اگر خواستي بفهمي چه کسي پيروز شد، ببين هنگام نماز، در اذان و اقامه نام چه کسي را مي‏بري!؟

ما رفتيم و نام نبي اکرم صلي الله عليه و آله را زنده کرديم؛ عده‏اي مي‏خواستند نام امويان را جايگزين نام انبيا و اوليا کنند ولي ما با خون خود، جلو اين توطئه را گرفتيم.

[1] نهج‏البلاغه / قصار الحکم / شماره 373.

زنده کردن جامعه

يک انسان کامل «رحمة للعالمين» است. بنابراين، بايستي راهزنان سالکان کوي حق را از ميان بردارد. شيطان و ذريه او مأموريت دارند که راه را ببندند. شيطان خطاب به خداوند گفته است: «لاقعدن لهم صراطک المستقيم...»؛[1] من سر راه سالکان کوي حق مي‏نشينم تا آنها را در بند کنم، وقتي در بند کردم بر آنها سوار مي‏شوم. خداوند در آيه 62 سوره مبارکه اسراء اين مطلب را از قول شيطان چنين بيان مي‏کند: «لاحتنکن ذريته الا قليلا»؛ و لگام آنان را در دست مي‏گيرم.

شيطان تمام تلاش و حياتش در دشمني با انسانيت است، او حيات انساني فرد و جامعه را تهديد مي‏کند.

اولياي الهي مظهر رحمت خدايند و ارمغاني براي کل جامعه هستند. پس بايستي مزاحمان جامعه بشري را از سر راه آنان بردارند و اين ممکن نيست مگر اين که شيطان در درون و بيرون، منزوي شود و انزواي شيطان بيروني هم بدون جنگ، ممکن نيست.

[1] اعراف /16.

بازگشتن قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم

بازگشت دوباره قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم و از غربت درآمدن آنها امکان نداشت مگر با قيام تاريخي سالار شهيدان و نثار جان و مال و اسارت زنان و فرزندان ايشان.

اگر هدف به کمتر از اين حاصل مي‏شد هرگز سالار شهيدان دست به اين کار نمي‏زدند.

البته فرقي بين حسين بن علي و علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام نيست. اگر اميرالمؤمنين عليه‏السلام شجاع‏تر از حسين بن علي عليه‏السلام نباشد، همتاي او که هست. اين که چرا کار امام حسين عليه‏السلام را حضرت امير عليه‏السلام انجام نداد به اين جهت بود که آن هدف متعالي که حفظ اسلام، قرآن و عترت است، حاصل نمي‏شد.

حسين و حسينيان

زماني که امام حسين عليه‏السلام سخن مي‏گويد، نمي‏فرمايد: «من با يزيد بيعت نمي‏کنم، بلکه در اکثر مواقع حساس چنين مي‏گويد: «مثل من، با مثل يزيد بيعت نمي‏کند.»

اين بيان نشان مي‏دهد که قضايا، قضاياي شخصي نيست؛ بلکه تا تاريخ هست و اين مبارزات هم هست، هر کسي که مثل من فکر کند، با کسي که مثل يزيد فکر مي‏کند، بيعت نمي‏کند، «مثلي لا يبايع مثله».

و نيز فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» آن وقتي که مردم به زمامداري مانند، يزيد مبتلا شوند، فاتحه اسلام خوانده مي‏شود.»

حضرت نفرمود: «اذ بليت الامة بيزيد» بلکه فرمود: «اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد».

بنابراين، حسينيان بايد در مکتب سيدالشهداء عليه‏السلام دو مسأله عرفان و حماسه را فرا گرفته و در خود متبلور سازند.

کساني که به لقاء الله مي‏انديشند

امام حسين عليه‏السلام کساني را به کربلا دعوت مي‏کند که جز به حماسه عارفانه و عرفان حماسي نمي‏انديشند. حضرت، زاهد و عابد محض را به کربلا دعوت نکرد. امروز نيز اين چنين است، آنها که بوي زهد خشک يا عبادت خشک از آنها استشمام مي‏شود نه کربلايي‏اند و نه انقلابي.

امام عليه‏السلام وقتي حج نکرده بر مي‏گردد، در سخنراني رسمي خود ابتدا مرگ را ترسيم مي‏کند و سپس مي‏فرمايد: «اين چنين نيست که من ندانم بر سرم چه مي‏آيد. قبري در کربلا براي من فراهم شده است که من آگاهانه به سراغ آن مي‏روم و مي‏بينم که بدن مرا گرگان سرزمين کربلا قطعه قطعه مي‏کنند، اما من آن طوري که يعقوب مشتاق يوسف بود، مشتاق ديدار اجدادم هستم. من با آگاهي مي‏روم و کساني مرا در اين سفر همراهي کنند که وطن آنها و هدفشان ديدار با خداست و به چيزي کمتر از آن نمي‏انديشند.»[1] .

 [1] سيد بن طاووس / اللهوف / ص 53.

منتظران واقعي امام زمان

معيار انتظار، ارادت ظاهري به امام زمان (عج) نيست، بلکه تسليم کامل بودن، شرط اساسي انتظار و نشانه منتظران است و بايد زهد منتظر، آميخته با حماسه باشد.

کساني که عابد و زاهد محض‏اند، به اين دليل که امام زمان (عج) غايب است به او ارادت مي‏ورزند و اگر حضرت (عج) ظهور کند، آنها اولين کساني هستند که از حضرت بر مي‏گردند. اما آن که زهد و بندگي‏اش را با حماسه آميخته، يار با وفاي ولي عصر - ارواحنا فداه - است؛ همانند امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - و بسيجيان فداکار او که در هشت سال دفاع مقدس هماهنگي حماسه و عرفان را به نمايش گذاشتند. کساني که کاري با تيراندازي و جنگ ندارند، اينان با امامشان در ارتباط نيستند و به غيبت امام (عج) دل بسته‏اند، نه به قيام او.

ظلم نکردن و ستم نپذيرفتن

در عصر ما نيز راه سالار شهيدان زنده است. يک انسان حسيني نه ستم مي‏کند و نه ستم مي‏پذيرد. اين که عده‏اي به فکر ظلم کردن يا ظلم‏پذيري هستند براي آن است که از خوي امام حسين عليه‏السلام بهره‏اي نبرده‏اند.

ممکن نيست کسي شيعه خاص حسين بن علي عليه‏السلام باشد و به فکر ظلم کردن و پذيرفتن ظلم باشد. کسي که ظلم مي‏کند و ظلم‏پذير است، اموي است. چون آنها بودند که اگر از دستشان بر مي‏آمد، ظلم مي‏کردند و گرنه ظلم‏پذير بودند.

 

دوستي و دشمني براي خدا

حسينيان، مؤمناني هستند که آنان را که در مقابل خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله قرار مي‏گيرند، دوست ندارند، گرچه پدران، فرزندان، برادران يا نزديکان آنها باشند؛ يعني معرفت خدا و شوق ديدار او، مايه رهايي از هر راهزن بوده و اساس به دست آوردن هر چيزي است که شوق را تسکين بخشد، و شوق عارف، هرگز آرام نمي‏گيرد مگر به وصال، و وصال ميسور نيست مگر به قتال، و قتال حاصل نمي‏گردد مگر با معرفت کامل.

خداوند در قرآن کريم مي‏فرمايد:

«قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشيرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب اليکم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين.»[1] .

آنچه از آيه فوق بر مي‏آيد اين است که انسان عارف چون مي‏خواهد به محبوب خود برسد، چاره‏اي ندارد مگر اينکه تمام آنچه را در اختيار دارد، در راه دوست نثار کند.

[1] توبه /24.

امر به معروف و نهي از منکر

حسينيان واقعي رادمرداني هستند که بعد از اصلاح خود، در برابر خطري که حيات معنوي و انساني ديگران (جامعه) را تهديد مي‏کند، احساس مسئوليت کرده و با امر به معروف و نهي از منکر به اصلاح ديگران مي‏پردازند. در اين قسمت چند نکته قرآني و روايي قابل توجه است:

1- آنچه که از آيه 111 و 112 سوره توبه برداشت مي‏شود: «مؤمنان واقعي کساني هستند که جان و مال خود را به خدا فروخته و آن را ملک خدا مي‏دانند و با رضايت مالک که خداي سبحان است در آن تصرف مي‏کنند، لذا اهل جهاد بوده و خداي سبحان در برابر اين بيع، بهشت را به آنان وعده داده است.»

در ادامه به اهل توبه و عابد، حامد، شب زنده‏دار، راکع و ساجد بودن آنها مي‏پردازد که بيانگر اصلاح خود است و بعد از آن به آمر به معروف و ناهي از منکر بودن آنها تصريح دارد که اشاره به اصلاح ديگران است.

2- طبق فرمايش اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام، اگر کسي معروف شناس و منکر شناس نباشد، انسان وارونه است.

امام علي عليه‏السلام‏مي‏فرمايد: «اول ما تغلبون عليه من الجهاد الجهاد بايديکم ثم بالسنتکم ثم بقلوبکم فمن لم يعرف معروفا و لم ينکر منکرا، قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه».[1] .

پس اگر کسي اهل عقل و شرع نباشد تا آنچه را که وحي و عقل به رسميت مي‏شناسد او هم بشناسد و آنچه را که وحي و عقل به رسميت نمي‏شناسد او هم نشناسد، يک انسان وارونه است.

«معروف» را که معروف ناميده‏اند براي آن است که نزد عقل و شرع به رسميت شناخته شده و «منکر» را که منکر گفته‏اند به اين دليل است که نزد عقل و شرع نکره و ناشناخته است و او را به رسميت نمي‏شناسند.

اين که عده‏اي در قيامت همانند حيوانات، سر به زير و يا مانند خزندگان و يا مانند مور محشور مي‏شوند و به صريح قرآن کريم «و لو تري اذا المجرمون ناکسوا رؤسهم»[2] براي آن است که تمام تلاششان در دنيا روي شکم بوده است و مسائل را وارونه فهميده‏اند و عمل کردند.

اميد آن که از حسينيان واقعي بوده و حافظ انقلاب شکوهمند اسلامي که ثمره خون پاک سيدالشهدا عليه‏السلام و ياران باوفاي آن حضرت است باشيم و لطف و عنايت اباعبدالله عليه‏السلام شامل حال ما باشد.

السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.»[3] .

 [1] نهج البلاغه / قصار الحکم / شماره 370.

[2] سجده /12.

[3] فرازهاي پاياني زيارت عاشورا.

 

نماز و جهاد

پايه‏ي دين بر نماز استوار است. جهادهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و نبردهاي علي عليه‏السلام و نهضت حسيني همه براي اقامه نماز بود. حتي خداوند به پيامبرش فرمود که در ميدان جنگ در تيررس دشمن هم نماز را آن هم به جماعت برگزار کن! قدري بر اين فرمان الهي تأمل کنيد!!

«اي رسول ما، هنگامي‏که تو در سپاه اسلام هستي و براي آنان نماز را برپا مي‏داري، پس بايد گروهي از آنان با تو به نماز بايستند و سلاح‏هاي خود را همراه داشته باشند. پس چون سجده کردند (قيام نمايند و رکعت دوم را فرادي انجام داده) نگهبان پشت سر شما باشند؛ گروه ديگر که نماز نخوانده‏اند بيايند (از رکعت دوم) با تو نماز بخوانند و وسايل دفاع و اسلحه‏ي خويش را با خود داشته باشند و غافلگير نشويد چون کافران دوست دارند که شما از سلاح‏ها و متاع‏هاي خود غافل شويد تا يکباره بر شما حمله آورند.[1] .

اين نماز که نماز خوف نام دارد، براي اولين بار در جنگ «ذات الرقاع» خوانده شد.[2] .

الف) نماز و جهاد در سيره‏ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: در اکثر جنگ‏هاي صدر اسلام خاطراتي از عبادت و نيايش پيامبر در ميدان جنگ و اهتمام ويژه حضرت درباره‏ي نماز به چشم مي‏خورد:

1- در اولين جنگ يعني جنگ بدر سپاه اندک اسلام در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفت و در صبح روز هفدهم ماه مبارک رمضان با حمله‏هاي پي در پي و درگيري‏هاي تن به تن جنگ آغاز شد. لشکر اسلام با سيصد و سيزده نفر در مقابل لشکر صد هزار نفري مشرکين قرار داشت. لشکر اسلام با سلاح بسيار کم و لشکر مشرکين با تجهيزاتي کامل، موقعيت لشگر شرک در نقطه‏اي بالا و خاکي و مسلمين پايين و در رمل، مشرکين به آب دسترسي داشتند و مسلمانان مشکل آب داشتند. حضرت علي عليه‏السلام مي‏فرمايد که روز جنگ بدر به جستجوي پيامبر پرداختم تا ببينم کجاست و چه مي‏کند؟ ناگاه وي را در گوشه‏اي يافتم که سر بر سجده نهاده بود و مکرر مي‏گفت: «يا حي يا قيوم» آن قدر اين ذکر را ادامه داد تا خداوند او را در اين جنگ پيروز ساخت.[3] .

2- در جنگ «احزاب» به پيشنهاد سلمان فارسي مسلمانان خندق کندند. هوا سرد بود و رنج‏ها و سختي‏هاي فراواني مسلمانان را فرا گرفته بود.

حذيفه يکي از ياران هوشيار پيامبر مي‏گويد: «وحشت و گرسنگي و رنج و دشواري ما را فرا گرفته بود.» پيامبر آن شب مشغول نماز و راز و نياز بود سپس به حاضران رو کرد و فرمود: «آيا کسي هست که از سپاه دشمن خبري بياورد تا در بهشت رفيق من باشد.»

حذيفه مي‏گويد: «من داوطلب شدم و خطر اين مأموريت را پذيرفتم و وارد لشکر ابوسفيان شدم. گفتگوهاي آنان را شنيدم و آخرين خبرها را براي پيامبر آوردم. وقتي بازگشتم، ديدم هنوز رسول خدا نماز مي‏خواند. پس از نماز اخبار را خدمت حضرت عرضه کردم.»[4] .

حذيفه مي‏گويد: «در حالي که دشمن مدينه را محاصره کرده بود، شدت سرما تا مغز استخوان‏ها را مي‏سوزاند. پيامبر چنان غرق نماز و راز و نياز بود که گويي در ميان دشمن حضور ندارد.»[5] .

3- در فتح مکه وقتي که ابوسفيان و هوادارانش هيمنه و شکوه پيامبر و مسلمين را در نماز جماعت ديدند، مبهوت عظمت اسلام شدند. ابوسفيان زماني که ديد پيامبر در جلو ايستاده و مسلمين پشت سر او به نماز ايستاده‏اند و با تکبير او تکبير مي‏گويند و با رکوع و سجودش همه با او هماهنگ هستند، مجذوب آن همه شکوه شد.[6] .

ب - نماز و جهاد در سيره‏ي حضرت علي عليه‏السلام: در سيره‏ي اميرمؤمنان و الگوي پرستشگران نيز نماز بر تارک جهاد مي‏درخشد؛ براي نمونه مي‏توان موارد زير را ذکر نمود:

در بحبوحه‏ي جنگ «صفين» حضرت علي عليه‏السلام به آفتاب نگاه مي‏کرد. ابن عباس پرسيد: «يا اميرالمؤمنين! چه مي‏کني؟» حضرت فرمود: «مي‏خواهم بدانم وقت نماز شده است که نماز بخوانم يا نه؟»

ابن عباس عرض کرد: «آيا در اين شرايط سخت جنگ مجالي براي نماز خواندن هست؟» امام عليه‏السلام فرمود: «آيا مي‏داني براي چه با آنان مي‏جنگيم؟ ما جنگ مي‏کنيم براي نماز.»[7] .

به نظر شما لشکر معاويه نماز نمي‏خواندند و امام علي عليه‏السلام مي‏خواستند با جنگ، فرهنگ نمازخواني را توسعه دهند؛ يا اختلاف نظر بر سر تلقي مسلمين از نماز بوده است؟ از سخن مولا چنين فهميده مي‏شود که نماز به نوع اداره جامعه و مديران هم کار دارد؛ براي نمونه به سراغ قرآن برويم، قوم شعيب به او مي‏گفتند: «آيا اين نماز است که به تو فرمان مي‏دهد تا در کار ما دخالت کني و بگويي ما از بت‏ها دست برداريم؟ يا به ما بگويي اموالمان را چگونه هزينه کنيم؟.»[8] برداشت مردم اين بود که نماز حضرت شعيب يک عبادت شخصي نيست بلکه اين نماز او را وادار مي‏کند تا در امور اجتماعي دخالت کند؛ به نيکي‏ها امر کند و از بدي‏ها و زشتي‏ها جلوگيري کند.

2- در شرح حال اميرمؤمنان، حضرت علي عليه‏السلام آمده است که در جنگ صفين، در يکي از سخت‏ترين شب‏هاي نبرد که به نام «ليلة الهرير» معروف است، فرشي براي آن حضرت گستردند و امام عليه‏السلام بر روي آن مشغول نماز شد در حالي که تيرهاي بسياري از طرف راست و چپ او مي‏گذشت ولي هرگز اين صحنه‏ي دهشت آور تزلزلي در او ايجاد نکرد و آن حضرت از جايش تکان نخورد تا آن که نمازش را به پايان رساند.[9] . از خود آن حضرت نيز روايت شده است که فرمود: «از وقتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «نماز شب نور است»، هرگز نماز شب را ترک نکردم»، ابن کواء پرسيد: «حتي در ليلة الهرير؟» حضرت فرمود: «حتي در ليلة الهرير نماز شبم ترک نشد»[10] .

براي آن که اهميت کار علي عليه‏السلام که همان اهميت نماز است بيشتر روشن شود، درباره آن شب هولناک توضيحاتي ذکر مي‏گردد:

«ليلة الهرير» يعني شب هرير. «هرير» در لغت عرب به زوزه‏ي سگ گويند. سپاه معاويه در آن شب در زير ضربات سپاه علي عليه‏السلام همچون سگ زوزه مي‏کشيد، به خاطر همين در تاريخ، آن شب را «ليلة الهرير» خوانده‏اند. شبي که سخت‏ترين شب جنگ صفين بود و نزديک بود بساط حکومت معاويه و امويان برچيده شود.[11] سپاهيان نخست با تيراندازي آغاز کردند تا تيرها تمام شد، آن گاه به نيزه زدن پرداختند تا نيزه‏ها خرد شد، سپس پاره‏اي از سپاهيان از اسب‏هاي خود به زير آمدند و پياده با نيام (غلاف) شمشير به سر و جان يکديگر کوفتند تا نيام شمشيرها خرد شد و سواران بر رکاب‏ها ايستادند و سپس با تيغ‏هاي آخته و گرزهاي آهنين به جان هم افتادند و گوش جز غريو سپاهيان و صداي برخورد آهن با کاسه‏ي سرها و بر هم کوفتن دندان‏ها نمي‏شنيد... و سپاهيان چون درندگان يکديگر را مي‏دريدند.[12] .

 

 [1] سوره ي نساء / 102.

[2] بهترين پناهگاه / ص 102.

[3] جهت مطالعه‏ي بيشتر رجوع کنيد به تفسير نمونه / ج 7 / ص 92 تا 99.

[4] پيامبري و جهاد.

[5] داستان‏ها و حکايت‏هاي نماز / ص 45.

[6] فروغ ابديت.

[7] سفينة البحار.

[8] قالوا يا شعيب اصلوتک تأمرک ان نترک ما يعبد اباءنا او ان نفعل في اموالنا ما نشاء (هود /87).

[9] منتهي الامال / ج 1/ ص 150.

[10] بحار الانوار / ج 41/ ص 17.

[11] فروغ ولايت / ص 546 - 545، و نيز ص 578.

[12] هزار و يک نکته درباره نماز به نقل از پيکار صفين / ص 659.

من به نماز عشق مي‏ورزم

عصر روز پنجشنبه نهم ماه محرم بود. سپاه امام حسين عليه‏السلام در محاصره کامل قرار گرفت. يزيديان اطمينان يافتند که پيروزي با آنهاست و روشن شد که ديگر يار و مددکاري از کوفه براي حسين عليه‏السلام نخواهد رسيد.

عمر سعد عصر تاسوعا را ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را صادر کرد. کاروان شهادت هنوز مسلح نشده بودند. امام حسين عليه‏السلام جلو سراپرده‏اش نشسته، زانوان را بغل گرفته، خوابش برده بود. بانوي بانوان زينب که صداي شيهه اسبان دشمن را شنيد، احساس خطر کرد و به سوي برادر دويد و گفت: «برادر صداي شيهه اسب را نمي‏شنوي؟» امام حسين عليه‏السلام سر از زانو برداشت و گفت: «جدم رسول خدا را در خواب ديدم، به من فرمود که تو نزد ما خواهي آمد.»

در اين هنگام حضرت ابوالفضل وارد شد و حمله سپاه يزيد را گزارش کرد. امام فرمود: «سوار شو و بپرس چه مي‏خواهند.» حضرت عباس بيست سوار با خود برداشت که زهير و حبيب از جمله‏ي آنان بودند. سفير کاروان شهادت از عمر سعد پرسيد: چه مي‏خواهيد؟ عمر سعد پاسخ داد: «فرمان امير رسيده: يا جنگ يا تسليم بلا شرط.» عباس گفت: «شتاب نکنيد تا از سرورم کسب تکليف کنم.» خدمت امام رسيد و جريان را گزارش داد. امام حسين عليه‏السلام‏فرمود: «اگر مي‏تواني جنگ را تا فردا به تأخير بينداز! امشب از ما بازشان دار تا يک امشب را عبادت کنيم، دعا بخوانيم و به درگاه او استغفار کنيم؛ چرا که خداوند مي‏داند که من نماز را دوست دارم، تلاوت قرآن را دوست دارم، استغفار را دوست دارم، دعا و راز و نياز را بسيار دوست دارم.»[1] .

برادر! مي‏خواهم آخرين حرف‏ها را به [ياران و] خاندانم بزنم.[2] .

امام حسين عليه‏السلام مي‏دانست که تأخير در جنگ ولو براي يک روز باعث تحليل‏هاي مختلفي مي‏شود و حتي ممکن است منتي بر ايشان بگذارند، با اين حال به دليل عشق وافري که به عبادت و نماز داشت، همچنين شايد به دليل اينکه فرصتي باشد براي فکر کردن به خصوص براي برخي از لشگريان عمر سعد (مثل حر بن يزيد رياحي) آن شب را مهلت خواست.

برخي از مورخان فرمايش امام را اينگونه نقل کرده‏اند: جنگ را به تأخير بينداز تا امشب را براي خدا نماز بخوانيم و دعا کنيم و از او کمک بطلبيم و نصرت جوييم.[3] .

[1] ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عند العشية لعلنا نصلي لربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد کنت احب الصلوة و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 31).

[2] و نوحي الي اهلنا (تاريخ طبري / ج 7/ ص 317).

[3] لعلنا نصلي لربنا ليلتنا هذه و ندعو له و نستعينه و نستنصر علي هؤلاء القوم (مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 349).

شب مردان خدا

تاريکي شب عاشورا که بر دشت کربلا سايه افکند، امام حسين عليه‏السلام و يارانش تمام شب را به نماز ايستادند، تسبيح مي‏گفتند، استغفار مي‏کردند، دعا مي‏خواندند و گريه مي‏کردند.[1] .

شب زنده‏داري و دعا و مناجات در تاريخ جنگ‏هاي پيامبر نيز سابقه‏اي ديرينه داشت. مشرکين براي تقويت روحيه‏ي سربازان خود زنان را همراه با خود به ميدان جنگ مي‏بردند تا بزنند و بکوبند و شراب بنوشند، اما ياران پيامبر با دعا و مناجات و تلاوت قرآن از خداوند مدد مي‏جستند.

همچنين در تاريخ حکومت حضرت علي عليه‏السلام و در ميان سپاهيان حضرت عليه‏السلام چنين وضعي مشاهده مي‏شد براي نمونه زماني که معاويه از عقيل پرسيد: «چه تفاوتي بين سپاه من و سپاه برادرت علي مي‏بيني؟» عقيل گفت: «سپاهيان برادرم علي عليه‏السلام مثل اصحاب پيامبرند که در ميدان جنگ شيران روز و عابدان شب هستند و لشکريان تو مثل لشکريان پدرت ابوسفيان هستند که با صداي آواز زنان و مستي شراب، شب را به صبح مي‏برند.»

امام حسين عليه‏السلام نيز همچون سلف صالح خود، شب عاشورا را به نماز، دعا، استغفار و زاري به درگاه خدا گذراند. ياران او نيز چنين کردند و شب را اين چنين به روز آوردند؛ گروهي در حال دعا بودند و جمعي به نماز مشغول، يکي در حال رکوع بود و ديگري به سجده افتاده بود، کسي در حال قيام بود و فردي نشسته با خداي خود راز و نياز مي‏کرد؛ وه که شب شهادت چه شب خوشي است!!

از دعا که فارغ مي‏شدند، به نماز مي‏پرداختند، نماز را که مي‏خواندند، به قرآن روي مي‏آوردند. زمزمه‏اي داشتند دل‏انگيز و شيرين. در آن تاريکي شب، در آن بيابان هولناک نواي دلپذير آنان پخش مي‏شد؛ نواي عبادت، نواي قرآن، نواي نماز، نواي نيايش به درگاه قادر بي‏نياز. آنان شب را به عبادت زنده کردند و روز را با شهادت جاودانه ساختند.[2] .

گفته‏اند که در شب عاشورا سي و دو نفر از سربازان عمر سعد که گذارشان به خيمه‏هاي اباعبدالله افتاد، تحت تأثير اين شور و شوق قرار گرفتند.[3] .

«گروهي از سپاهيان عمر سعد شب‏گردي مي‏کردند. بر سپاه امام حسين عليه‏السلام گذر کرده، زمزمه‏ي دلنواز ياران و آهنگ قرآن اصحاب را شنيدند. عنان از کف دادند و رکاب از پا بريدند. ساعتي ايستاده به آن ناله‏هاي دلپذير و طنين سحري گوش فرا دادند.

ناله‏ي سوزان اثر کرد و دل‏هاي تاريک را روشن ساخت. يکباره از يزيد دست کشيدند و به حسين پيوستند و ناريان نوري شدند.

راه سعادت هميشه براي همه باز است. آن چه کمياب است، سعادت و سعادت خواه است. آنان که به سعادت نرسيدند، سعادت را نخواسته و خواهش دل را خواستند و سعادتش خواندند.»[4] .

[1] لما جن الليل علي الحسين و اصحابه قاموا الليل کله يصلون و يسبحون و يستغفرون و يدعون و يتضرعون (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 156 به نقل از انساب الاشراف / ج 3/ ص 393.

[2] پيشواي شهيدان / ص 193.

[3] مقتل الشمس / ص 188.

[4] پيشواي شهيدان.

 

يک نمونه

گروهي از شب‏گردان عمر سعد از کنار خيمه امام حسين عليه‏السلام مي‏گذشتند حضرت اين آيه را تلاوت مي‏کرد: «ما کان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب»[1] ؛ خداوند مؤمنان را به حالي که هم اکنون داريد وامگذارد تا اين که بيازمايد خبيث را از طيب. يکي از آنان فرياد زد: «به خداي کعبه! ما پاکيزه و طيب هستيم، نه شما.» ياران امام حسين او را شناختند. او «ابوحرب سبيعي» بود. دلقکي چابک و بدکاره، شيرين سخن و بذله‏گو.

«برير» صدا زد و گفت: «اي فاسق گنهکار، تو از پاکيزگان و طيبين هستي؟» «ابوحرب» پرسيد: «تو کيستي؟» گفت: «من بريرم» ابوحرب او را که از نيکان و پارسايان بود، شناخت. همين که نام برير را شنيد، گفت: «برير عزيز! کشته خواهي شد، مرگ تو بر من بسيار ناگوار است!»

برير پرسيد: «وقت آن نرسيده که توبه کني و از گناهان بزرگ کناره بگيري؟ به خدا پاکيزه ماييم و پليد شماييد!»

ابوحرف گفت: «راست مي‏گويي، اقرار مي‏کنم که پاکيزگان شما هستيد و پليدان ما». به او گفتند تو که حقيقت را مي‏داني پس چرا دست از باطل بر نمي‏داري؟ ابوحرب گفت: «اگر من به سوي حق آيم، کشته خواهم شد. پس چه کسي بر سر سفره شراب با يزيد هم پياله شود؟»[2] .

[1] آل عمران / 179.

[2] پيشواي شهيدان / ص 195.

استعينوا بالصبر و الصلوة

زينب عليهاالسلام، قهرمان کربلا و قافله سالار کاروان اسيران، دختر علي عليه‏السلام و فاطمه عليهاالسلام بود. او درخشش مادر را در محراب عبادت ديده و نيايش مادر را در دل شب شنيده بود. پدرش علي اتاقي در خانه داشت، نه خيلي کوچک و نه خيلي بزرگ، اتاقي ويژه عبادت که فاطمه فرزندانش را براي خوابانيدن به اين اتاق مي‏برد و اينگونه بود که زينب لالايي پدر در ستايش خدا را با تمام وجود نوشيده بود.

علي و فاطمه عظمت خدا و حقارت غير او را به دخترشان زينب آموخته بودند. زينب به خوبي دانسته بود که اگر با خدا باشد، مي‏تواند با مشکلات و حوادث (هر چند سنگين) دسته پنجه نرم کند.

اين بانوي پارسا، با قدرت و قوتي که از نماز گرفت، توانست مثل يک فرمانده ي مقتدري که لشگري از دست داده اما همچون کوه استوار است، در مقابل طاغوت زمان ابن زياد و يزيد بايستد و آنان را تحقير کند.

آن قدر نماز زينب اوج گرفته بود که ظهر عاشورا آن گاه که همه مصيبت‏ها بر قلب حضرت اباعبدالله سنگيني مي‏کرد، نزد خواهر آمد و فرمود: «خواهرم مرا در نماز شبت فراموش مکن!» به راستي که نماز شب زينب، پشتوانه‏ي دل امام حسين عليه‏السلام‏شده بود.

تربيت شده‏ي علي عليه‏السلام، مثل پدرش که در شب بسيار سخت جنگي «ليلة الهرير»، نماز شبش را ترک نکرد، در شامگاه عاشورا که آتش خيمه‏ها شمع و چراغش شده بودند، در کنار کشته‏ها با تمام قامت ايستاد و «الله اکبر» گفت و بر خاک خونين کربلا پيشاني ساييد و نواي بندگي سر داد، اين همان زينبي است که غروب عاشورا وقتي با کشته‏ي برادر مواجه شد، بدن حسين را بلند کرد و رو به آسمان عرض کرد: «اللهم تقبل منا هذا القليل من القربان»؛ خدايا اين قرباني اندک را از ما قبول فرما. چون خدا در چشم او بزرگ است، حتي

بزرگ مردي چون حسين را هم در پيشگاه خدا کوچک مي‏بيند.

امام سجاد عليه‏السلام فرمود: «در طول سفر اسارت هيچگاه نماز شب عمه‏ام زينب ترک نشد، با همه سختي و تشنگي و گرسنگي نمازهاي واجب و نمازهاي مستحب را به جاي مي‏آورد.» زن، اقيانوس مهر است و مادر، آسمان آبي عاطفه ولي زينب، شاهد پرپر شدن همه‏ي گل‏هاي خود در يک روز بود، او نوگلان خود را لباس رزم پوشاند و در رکاب برادر و امام خويش به قربانگاه فرستاد.

علاوه بر اين، گزارشگران تاريخ کربلا نوشته‏اند: «هر کشته‏اي که روي زمين مي‏افتاد، زينب بود که امام حسين عليه‏السلام را تسلي مي‏داد و در رساندن پيکر شهيد به خيمه شهدا کمک مي‏کرد.» تنها تحليل از شخصيت اين بانوي بزرگ اين است که بگوييم او هم مثل پدرش امام علي عليه‏السلام ابعاد به ظاهر متضاد را در شخصيت خود جمع کرده بود؛ او پارسايي را با سلحشوري، شور را با شعور و شجاعت و جسارت را با مهرورزي در هم آميخته بود.

ستايش خدا در ايام سختي

مردمان در روزگار سختي، بر چند دسته‏اند: برخي جزع و فزع مي‏کنند،[1] شکوه و گلايه دارند و به زمين و زمان بد مي‏گويند؛ گروهي نيز در مقابل حادثه و سختي، استقامت مي‏ورزند،[2] و دندان بر جگر مي‏گذارند. کساني بنده‏ي خدا هستند که حادثه‏ها را ارمغان آسماني مي‏دانند و در برابر آن شکرگزاري مي‏کنند و بالاتر از آن به استقبال حوادث مي‏روند؛ چقدر فراز پاياني زيارت عاشورا سازنده است که مي‏گوييم:

«اللهم لک الحمد حمد الشاکرين لک علي مصابهم»؛ خدايا سپاس و ستايش مخصوص توست سپاسي که شکرگزاران بر مصيبت‏ها در پيشگاه تو دارند. نکته‏ي جالب اين است که نفرمود «صابرين علي مصابهم».

امام حسين عليه‏السلام ‏در طول سفر پرمخاطره‏اش از مدينه به مکه و از مکه به کربلا سخنان زيادي ايراد فرمود که با سپاس و ستايش خدا شروع مي‏شد.

امام حسين عليه‏السلام از خداوند شکوه و گلايه‏اي ندارد. خداوند را منزه مي‏داند. از ديدگاه امام نقص‏ها از انسانهاست. خوب نگاه کنيد، روز تاسوعا به پايان مي‏رسد، شب عاشورا بر جهان دامن مي‏گسترد. امام ياران خود را جمع کرده با آنان سخن مي‏گويد. گوش فرا دهيد! گويا در آسوده‏ترين شب زندگيش نطق مي‏کند: «خدا را بهترين ثنا مي‏گويم و او را در راحتي و سختي سپاسگزارم. بارالها تو را ستايش مي‏کنم بر اينکه ما را به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله کرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي. در دين خود ما را فقيه ساختي و براي ما گوش‏ها، چشم‏ها و دل‏هايي آفريدي و ما را از مشرکان قرار ندادي. خداوندا! من خانداني نيکوکارتر از خاندانم و اصحابي بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم»[3] .

امام حسين عليه‏السلام در شب پاياني عمر خويش، نعمت شماري مي‏کند و از خداوند مي‏خواهد که از سپاسگزاران باشد؛ نخست به نعمت رهبري و نبوت اشاره مي‏کند و سپس به نعمت دانش و دانستن قرآن و کتاب خدا و نعمت فقاهت در دين و پي بردن به حقيقت احکام و قوانين اسلام. اينها از نعمت‏هايي بودند که امام آنها را شمارش کرد و دگر بار، خداوند را بر نعمت‏هاي گوش و چشم و دل سپاس گفت، و پس از آن با يارانش سخن گفت.

او پرورش يافته‏ي فاطمه (س) است که بخش آغازين خطبه‏ي خود را در «مسجد النبي» به حمد و سپاس خدا اختصاص مي‏دهد. او فرزند علي عليه‏السلام است که خطبه‏ها و نامه‏هايش با حمد و ستايش خداوند آغاز مي‏شود.

زينب هم اين چنين بود. خطبه‏هاي قهرمان کربلا در کوفه و شام با ستايش خدا شروع مي‏شود. و اين زينب است که از کل واقعه دلخراش کربلا تصويري زيبا براي خود دارد. و اين را در مجلس يزيد اعلام مي‏کند که «من در اين سفر به جز زيبايي چيزي نديدم.» چرا که سختي‏کشي در راه خدا، چيزي جز رنگ زيبايي ندارد.

[1] اذا مسه الشر جزوعا. (معارج /20).

[2] و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون.

[3] اثني علي الله أحسن الثناء و أحمده علي السراء و الضراء اللهم اني احمدک علي ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشرکين (فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه‏السلام/ ص 440).

 

آخرين وضو

وضو، کليد نماز و نماز، کليد بهشت است. امام حسين عليه‏السلام علاوه بر اينکه خود از اهل بيتي پاک و مطهر بود، خداوند نيز اراده فرمود که اينان را از هر گونه رجس و پليدي پاک گرداند؛

«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا».[1] .

اينک آخرين شب اين زندگي خاکي است، شب عاشورا به نيمه رسيده است، امام به تدارک جنگ فردا مي‏پردازد. و فرمان مي‏دهد که خيمه‏ها را به يکديگر نزديک کنند تا مساحت کمتري را بگيرند. سپس امر مي‏کند تا خندقي عميق گرداگرد خيمه‏ها از سه طرف بکندند و آن را از هيزم پر کنند تا فردا با آتش زدن آنها خط دفاعي درست شود و دشمن نتواند از پشت و از چپ و راست حمله کند. سپس پسر بزرگ خود، علي اکبر را با سواراني چند به پادگاني به سوي «فرات» مي‏فرستد تا هر طور شده، آب بياورند. آقا علي اکبر مأموريت خود را به خوبي انجام مي‏دهند و پس از درگيري و زد و خورد موفق مي‏شوند به درون رودخانه رفته، مشک‏ها را پر از آب کنند. آب که رسيد، امام فرمود: «از اين آب بياشاميد که آخرين آبي است که مي‏نوشيد!» آنگاه فرمود: «وضو بگيريد، غسل کنيد و پيراهن‏هاي خود را شست و شو دهيد که کفن‏هاي شما خواهد بود.»[2] .

[1] احزاب / 33.

[2] پيشواي شهيدان / ص 190.

قرآن فجر

سپيده دم که سر زد، امام حسين عليه‏السلام و ياران به نماز بامداد ايستادند و دوگانه‏اي بهر يگانه به جاي آوردند. از نماز که فارغ شدند، صداي طبل جنگ يزيديان به هوا برخاست و امام رو به ياران ايستاد و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و چنين گفت:

«خداوند اذن شهادت به ما داده است، شايسته است که صبر پيشه سازيد و استقامت کنيد. مرگ پلي است که بدان وسيله، از بدبختي و رنج به دشت پهناور بهشت و نعمت‏هاي جاودان خواهيد رسيد؛ چه کسي خوش ندارد که از زندان بيرون رود و در کاخي منزل کند ولي دشمنان شما به وسيله‏ي مرگ از کاخي به زندان وارد مي‏شوند.»

آنگاه دست به دعا برداشت و چنين عرض کرد:

«بار خدايا! تو در هر رنجي، پناهي و در هر گرفتاري، اميد. در سختي‏ها تو مرا يار و مددکار بودي، چه غم‏ها که از من زدودي و چه رنج‏ها که مرا از آن رهانيدي. پروردگارا! نعمت‏ها از آن توست، نيکي‏ها از آن توست و...»

آري نيايش حسين عليه‏السلام با شکر نعمت‏هاي خداوندي پايان يافت و حال آنکه نمايانگر عالي‏ترين ايمان و آرامش در تاريخ بشر بود.[1] .

[1] پيشواي شهيدان / ص 198.

دعا براي مادر عبدالله بن عمر

وقتي دشمنان سفاک دست راست و دو پاي عبدالله را قطع کردند و بدن او را جلوي لشکر خود قطعه قطعه کردند و سر مبارکش را بريدند و به سوي خيمه‏هاي حسيني انداختند، مادر قهرمان او سر فرزند را برداشت، خاک و خون را از سرش زدود و در حالي که عمود خيمه را در دست گرفته بود، به سوي دشمن حمله‏ور شد. امام حسين عليه‏السلام دستور داد او را به خيمه بازگردانند و خطاب به وي فرمود: «جزيتم من اهل بيت خيرا ارجعي رحمک الله الي النساء فاجلسي معهن فانه ليس علي النساء قتال»

؛ يعني: شما در راه حمايت از اهل بيت من به پاداشي نيک نايل شويد، [اي زن] رحمت خدا بر تو! به جمع زنان بازگرد که جهاد از زنان برداشته شده است.

دعا براي ابوشعثاء

ابوشعثاء در لشکر عمر سعد بود. او قبل از حر توبه کرد و به سپاه امام پيوست. او از تک تيراندازان و کمانداران معروف کوفه بود. يک عدد چوبه تير داشت که به سوي لشکر کوفه انداخت، امام حسين عليه‏السلام چون توبه و شهامت او را ديد، دعا کرد: «اللهم سدد رميته و اجعل ثواب الجنة.»

؛ يعني: خدايا تير او را به هدف برسان و پاداشش را بهشت قرار ده.

 

دعا براي زهير بن قين

زهير فرمانده ميسره لشکر امام حسين عليه‏السلام - سخنران و شاعر - پس از حمله‏اي سخت به حضور امام رسيد و براي رفتن مجدد به ميدان اجازه گرفت و در حالي که اشعاري را مي‏خواند به اين مضمون که من به دست پسر فاطمه هدايت شدم، به سوي دشمن حرکت کرد. وقتي اين سردار بزرگ بر زمين افتاد، امام عليه‏السلام بر بالينش اين جمله را فرمود: «لا يبعدنک الله يا زهير و لعن الله قاتلک، لعن الذين مسخهم قردة و خنازير»[1] .

؛ يعني: اي زهير، هرگز خداوند تو را از رحمتش دور ندارد و کشندگان تو را لعنت کند؛ خداوند لعنت کند کساني را که انسانيت خود را از دست داده و خداوند ايشان را به صورت ميمون و خوک درآورد.

  [1] مقتل خوارزمي/ ج 2 / ص 20.

 

دعا براي حنظله شامي

حنظله از آخرين شهداي روز عاشوراست. او تا آخرين لحظات از جان سيدالشهدا عليه‏السلام حفاظت مي‏کرد و با خواندن آياتي از قرآن به لشکر شام هشدار مي‏داد. وقتي روي خاک افتاد، امام حسين عليه‏السلام اين گونه در حق او دعا کرد: «رحمک الله انهم قد استوجبوا العذاب حين ردوا عليک»[1] .

؛ يعني: رحمت خدا بر تو باد! اين مردم به خاطر اين که پاسخ منفي به دعوت تو دادند، سزاوار عذاب گرديدند.

[1] مقتل مقرم / ص 251.

دعا براي جون

از جمله کساني که امام حسين عليه‏السلام او را مرخص فرمود، جون بود. امام به او فرمود: «خود را در راه ما مبتلا نکن. تو ساليان دراز به خانواده‏ي ما خدمت کرده اي!» جون چون اين جمله را شنيد، خود را به روي پاهاي آن حضرت انداخت و گفت: «اي فرزند رسول خدا! آيا سزاوار است به هنگام راحتي سر سفره شما باشم و در سختي دست از شما بردارم. بدن من بدبو، خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است پس با رفتنم به بهشت بر من منت بگذار. اجازه رفتن به ميدان را به من نيز بده تا بدنم خوشبو، رنگم سفيد و جسمم شريف گردد.» امام نيز اجازه داد و او به ميدان شتافت، وقتي جون روي خاک افتاد، فرزند زهرا کنار او نشست و با اين جملات وي را دعا نمود:

«اللهم بيض وجهه و طيب ريحه واحشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد»[1] .

 ؛ يعني: خدايا روي او را سفيد و بدنش را خوشبو گردان و او را با ابرار محشور فرما و ميان او با محمد و آل محمد آشنايي قرار ده!

[1] بحارالانوار / ج 45/ ص 23.

دعا براي حضرت علي اصغر

آن گاه که امام حسين عليه‏السلام کودک شش ماهه‏اش را در آغوش گرفت، حرمله با تيري، گلوي او را دريد. امام حسين عليه‏السلام دستش را پر از خون نمود و به طرف آسمان پاشيد و اين گونه دعا کرد: «رب ان تک حسبت عنا النصر من السماء فاجعل ذلک لما هو خير و انتقم لنا من هولاء الظالمين الهي تري ما حل بنا في العاجل فاجعله ذخيرة لنا في الاجل»[1] .

؛ يعني: پروردگارا! اگر در دنيا نصر و پيروزي آسماني را بر ما نازل نکردي، در عوض انتقام ما را از اين گروه ستمکار بگير، خدايا تو شاهدي که در دنيا بر ما چه آمد؛ پس آن را ذخيره آخرت ما قرار ده!

[1] تاريخ طبري / ج 6/ ص 257.

نفرين‏ها

دعا، نشان لطف و نفرين، نشانه‏ي قهر است. نفرين هم مثل دعا، ريشه در فرهنگ قرآن دارد. در قرآن کريم از لعنت خدا، فرشتگان و پيامبران سخن به ميان آمده است. خداوند ظالمان، کافران، پيمان شکنان، لجوجان، آزار دهندگان به خدا و رسول، فسادگران، کتمان کنندگان، تهمت زنندگان به زنان پاکدامن و شيطان را لعنت کرده است.[1] .

در قرآن کريم از زبان حضرت نوح پيامبر، و حضرت داود نبي، تبهکاران نفرين شده‏اند. حضرت نوح پس از ساليان دراز که از روي دلسوزي و شفقت به تبليغ پرداخت، وقتي با لجاجت و بي‏تفاوتي مردم رو به رو شد، عرض کرد: «پروردگارا! يکي از اينان را بر زمين باقي مگذار!»[2] .

امام حسين عليه‏السلام نيز که مظهر رحمت الهي است و همچون جدش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خيلي کم بر کسي نفرين مي‏کرد، در کربلا کساني را نفرين کرده است که به برخي از آنها اشاره مي‏کنيم:

[1] فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله علي الظالمين (اعراف /44)

فلعنة الله علي الکافرين (بقره /89)

فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم (مائده /13).

و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله (بقره / 88)

ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة (احزاب /57)

فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض (محمد / 22)

ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک يلعنهم الله (بقره /159) ان عليک لعنتي الي يوم الدين (ص /78)

ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة (نور /23).

[2] رب لا تذر علي الارض من الکافرين ديارا.

 

نفرين بر ابن زياد

وقتي امام حسين عليه‏السلام وارد سرزمين کربلا شد، نامه ابن زياد را به اين مضمون دريافت کرد: «من از ورود شما به کربلا آگاهي يافتم، يزيد به من دستور داده است که سر بر بالين راحت نگذارم و شکم از غذا سير ننمايم تا زماني که يا تو را به قتل برسانم و يا تو فرمان من و حکومت يزيد را بپذيري. و السلام.)

امام وقتي نامه را خواند، آن را بر زمين افکند و فرمود:

«لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق»[1] .

؛ يعني: رستگار مباد ملتي که خشنودي خلق را به قيمت خشم خالق خريدند.

 [1] بحارالانوار / ج 44/ ص 383.

 

نفرين بر مردم کوفه

امام حسين عليه‏السلام چندين بار، مردم کوفه را موعظه فرمودند و گذشته آنها را ترسيم نموده و از آينده تلخي که پيش رو داشتند، خبر دادند اما آنها بي‏اعتنايي نمودند. بنابراين امام دست به سوي آسمان بلند کرده و عرض نمودند: «خدايا! باران رحمت را از آنان قطع کن و سال‏هايي سخت، مانند سال‏هاي گرسنگي اهل مصر در دوران يوسف برايشان بفرست. غلام ثقفي[1] را بر ايشان مسلط ساز تا با کاسه‏ي تلخ ذلت سيرابشان کند و کسي از آنان را، بدون مجازات رها نسازد. در مقابل قتل به قتلشان برساند و ضاربين را با ضرب و جرح مجازات کند. انتقام من و خاندان و پيروانم را از آنان بستاند؛ چرا که مردم کوفه با ما مکر کردند، ما را تکذيب کردند و ما را در مقابل دشمن رها کردند. خدايا! تويي پروردگار ما، بر تو توکل کرده‏ايم و بازگشت ما به سوي توست.»[2] .

عصر تاسوعا، دشمن قصد حمله کرد. امام حسين عليه‏السلام خواستند يک روز جنگ به تأخير بيفتد. برخي از فرماندهان دشمن از جمله محمد بن اشعث مقاومت کردند پس امام اين گونه آنان را نفرين کردند:

«اللهم انا اهل بيت نبيک و ذريته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انک سميع قريب»[3] .

؛ يعني: خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و خانواده او هستيم، خدايا!کساني را که به ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند نابود ساز که تو بر دعاي بندگانت شنوا و به آنان نزديک هستي.

[1] حجاج بن يوسف ثقفي مرد سفاک و سنگدلي که مردم عراق را به فجيع‏ترين وضع خوار کرد.

[2] بحارالانوار / ج 45 / ص 10.

[3] مقتل خوارزمي/ ج 1 / ص 249.

 

نفرين بر محمد بن اشعث

محمد بن اشعث در برابر نفرين امام حسين عليه‏السلام با حالتي خاص گفت: «بين تو و محمد چه خويشاونديي هست؟»

امام که اين همه جسارت و لجاجت را ديد، فرمود:

«اللهم فارني فيه هذا اليوم ذلا عاجلا.»[1] .

؛ يعني: خدايا همين امروز ذلتي زودرس به او برسان و اين ذلت را بر من آشکار کن.

لحظاتي بعد در حالي که براي قضاي حاجت، از صف لشگر فاصله گرفته بود، عقربي او را نيش زد و در حالي که لباسش آلوده به نجاست بود، رهايش کرد.

[1] مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 249.

نفرين بر عمر سعد

وقتي حضرت اباعبدالله عليه‏السلام جوانش حضرت علي اکبر را به ميدان فرستاد، در حالي که از چشمان مبارکش اشک جاري بود و محاسن خود را به سوي آسمان بلند کرده بود، عرض کرد: «اللهم اشهد علي هؤلاء فقد برز اليهم اشبه الناس برسولک محمد صلي الله عليه و آله و سلم خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الي رؤية نبيک نظرنا اليه.»[1] .

؛ يعني: خدايا! شاهد باش بر اين مردم در حالي که جواني به جنگ آنان رفت که در صورت، سيرت و گفتار شبيه‏ترين مردم به پيامبر تو است، جواني که ما هر گاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي‏شديم به اين جوان نگاه مي‏کرديم. خدايا! آنان را از برکات زمين محروم ساز و به تفرقه و پراکندگي مبتلا گردان و صلح و سازش را از ميان آنان پاک گردان!

[1] مقتل مقرم / ص 257.

خاک کربلا

خداوند به پاس فداکاري عظيم امام حسين عليه‏السلام و شهادتش در راه احياي دين، آثاري ويژه و احکام خاصي در تربت مقدس حضرت سيدالشهدا و خاک کربلا قرار داده است. تربت پاک آن امام مظلوم، الهام بخش فداکاري و عظمت و يادآور جان باختن در راه ارزش‏هاي الهي است؛ از اين رو هم سجده بر آن تربت مستحب است و هم گفتن ذکر با تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد؛ هم شفا دهنده بيماري است و هم شايسته است که هنگام دفن ميت اندکي از آن همراه او گذاشته شود يا با حنوطش مخلوط شود و دفن شدن در کربلا ثواب دارد و ايمني از عذاب مي‏آورد. نجس کردن تربت نيز، حرام است به طوري که اگر در دستشويي بيفتد، بايد از آنجا پرهيز کرد و يا از آنجا تربت را خارج نمود که احکام آن در فقه آمده است.[1] .

پس از آن فاطمه زهرا عليهاالسلام تسبيحات صدگانه را از پدرش آموخت، از تربت پاک حضرت حمزه تسبيحي براي خود ساخت و ذکرها را با آن مي‏گفت. ديگران هم از دختر پيامبر الهام گرفتند[2] تا اين که واقعه کربلا پيش آمد و به خاطر اهميت و فضيلت خاک کربلا از آن پس با تربت سيدالشهدا تسبيح مي‏ساختند. در احاديث براي ذکر گفتن با آن پاداش‏هاي فراواني ذکر شده است؛ امام صادق عليه‏السلام فرمود: «هر کس تسبيحي از تربت قبر حسين عليه‏السلام داشته باشد، تسبيح‏گوي مي‏شود؛ هر چند با آن ذکر نگويد.» امام کاظم عليه‏السلام فرمودند: «شيعيان ما از چهار چيز بي‏نياز نيستند: سجاده‏اي که بر آن نماز گزارند، انگشتري که به دست کنند، مسواکي که با آن مسواک کنند و تسبيحي از تربت امام حسين عليه‏السلام.»[3] .

امام صادق عليه‏السلام فرمود: سجده بر تربت امام حسين عليه‏السلام تا زمين‏هاي هفتگانه نورافشاني مي‏کند.[4] و همچنين سجده بر تربت حسين عليه‏السلام حجاب‏هاي هفتگانه را زايل مي‏کند.[5] ».

امام صادق عليه‏السلام براي اظهار تذلل و خشوع و خضوع به درگاه خداوند، فقط بر تربت امام حسين عليه‏السلام سجده مي‏کردند.[6] .

علامه بزرگ کاشف الغطا در کتاب خود «الارض و التربة الحسينيه» مي‏نويسد: «حال سجده، نزديکترين حالت بنده به پروردگار خويش است. در اين حال با گذاشتن پيشاني به تربت امام حسين عليه‏السلام، [انسان، خاطره‏ي] فداکاري ها و جان فشاني‏هاي امام حسين عليه‏السلام و خاندان و يارانش را در راه ايمان، عقيده و شکستن ظلم و جور و فساد به ياد مي‏آورد.»[7] .

در حديث آمده است که وقتي خداوند فرزندي به شما ارزاني داشت، کامش را با تربت امام حسين عليه‏السلام برداريد.

ابن ابي‏الحديد از هرثمه نقل مي‏کند که در جنگ صفين به همراه علي عليه‏السلام بوده است و در راه بازگشت به کوفه به سرزمين کربلا رسيدند، امام توقف نموده و همگان نماز گزاردند. حضرت پس از نماز مشتي از خاک کربلا را برداشت و آن را بوييد و گفت: «چه خوش خاکي هستي تو اي خاک کربلا؛ چرا که در روز قيامت مردمي‏ از درون تو بر مي‏خيزند که بدون حساب داخل بهشت مي‏گردند.»[8] .

هرثمه گويد: «چون به خانه‏ام برگشتم، براي همسرم «جرداء» که از شيعيان علي عليه‏السلام بود، خاطرات سفر جنگ را تعريف کردم و آنچه را که از علي بن ابي‏طالب در کربلا ديده و شنيده بودم براي او بازگو کردم و از همسرم پرسيدم تو که علي عليه‏السلام را اين همه دوست داري، بگو ببينم آيا او به غيب آگاه است که اين گونه کربلا را توصيف کرده است؟ همسرم گفت: يقين بدان که به جز حق بر زبان علي عليه‏السلام جاري نمي‏شود.»

هرثمه مي‏گويد: «سال‏ها از اين جريان گذشت تا اين که ابن زياد اعلام جنگ داد و من هم در لشگر او بودم. او لشگري عليه حسين بن علي عليه‏السلام گسيل داشت. چون به امام حسين عليه‏السلام رسيدم، محلي را که قبلا به همراه امام علي عليه‏السلام ديده بودم شناختم، از آمدنم پشيمان شدم. سوار بر اسب خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيدم و آنچه را از پدرش ديده بودم، تعريف کردم.» امام فرمود:

«حالا حامي ما هستي يا دشمن ما؟» گفتم: نه حامي شما و نه دشمن شما؛ زيرا بر زن و فرزندم بيمناکم که ابن‏زياد به آنها آسيب برساند.» امام فرمود: «پس از اين منطقه فرار کن تا جنگ ما را نبيني؛ زيرا - قسم به خدايي که جان حسين در دست اوست - هر کس جنگ ما را ببيند و ياريمان نکند، به آتش داخل خواهد شد.»[9] .

 [1] فرهنگ عاشورا / ص 109، (به نقل از دائرة المعارف تشيع.).

[2] بحارالانوار / ج 98/ ص 133 (به نقل از آغاز و انجام / ص 154).

[3] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[4] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[5] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[6] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[7] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[8] پيشواي شهيدان / ص 97.

[9] پيام عاشورا (به نقل از ابن ابي‏الحديد / ج 3/ ص 170).

 

مذهب عليه مذهب

عزيزترين بندگان خدا وارد شهر شام شدند. مردم به مسجد بزرگ شام دعوت مي‏شوند. خطيبي چاپلوس بر منبر مي‏رود تا يزيد و يزيديان را ستايش و حسين و حسينيان را نکوهش کند.

روز جمعه بود. مسجد از مردم پر شد. يزيد و درباريان در جايگاهي مخصوص قرار گرفتند و خانه‏ي رحمان، لانه‏ي شيطان گرديد. تنها يادگار امام حسين، امام سجاد، نيز در حالي که اسير دستگاه ظلم و بيدادگري بود در مجلس حضور داشت و کاروان اسيران نيز در کنار امامشان در مسجد نشسته بودند.

خطيب داد سخن داد و آنچه خواسته‏ي يزيد بود انجام شد؛ او يزيد و معاويه را ستايش کرد و به امام حسين و پدر بزرگوارش عليهماالسلام ناسزا گفت. همگي گوش بودند و خطيب هر چه يزيديان مي‏خواستند، مي‏گفت.

ناگهان فريادي در مجلس طنين انداز شد. سکوت مردم را شکست و سخن خطيب را بريد و جنبشي ايجاد کرد؛ فرياد از فرزند امام حسين عليه‏السلام‏ يعني حضرت زين‏العابدين عليه‏السلام بود که فرمود:

«اي خطيب! واي بر تو، مي‏خواهي خشنودي خلق را با خشم خدا بخري، اينک جاي خود را در آتش دوزخ آماده بين»

خطيب دست پاچه شد، دم فرو بست و از منبر فرود آمد. غلغله‏اي از مردم برخاست. هر کسي چيزي مي‏گفت. براي بسياري که به حقيقت آشنا نبودند، درک واقعيت دشوار بود. شاميان، جز خاندان «سفيان» نزديکي براي پيامبر نمي‏شناختند. با تبليغات ظالمانه که با پول زورمندان اداره مي‏شد، کاري کرده بودند که مردم حتي از نماز خواندن علي عليه‏السلام هم تعجب کرده بودند، حالا يکي از فرزندان علي عليه‏السلام در ميان زنان لب به سخن گشوده است.

خاموشي سراسر مجلس را فرا گرفت. نگاه‏ها به سوي امام اسير است. امام رو به يزيد فرمود: «اجازه مي‏دهي، روي اين چوب‏ها بروم و سخن بگويم؟ سخني که خشنودي خداي در آن باشد و براي خلق اجر و پاداشي داشته باشد.» يزيد اجازه نداد. او اين خاندان را مي‏شناخت. درخواست امام، مردم را برانگيخت تا از يزيد بخواهند که با اين خواسته موافقت کند. يزيد گفت: «اگر اين اسير بر منبر رود، پايين نخواهد آمد مگر وقتي که مرا و خاندانم را رسوا سازد.»

مردم نپذيرفتند. يزيد گفت: «شما او را نمي‏شناسيد، من او را مي‏شناسم! او از دوران شيرخوارگي با علم و دانش سر و کار داشته است.»

مقاومت يزيد، حس کنجکاوي مردم را برانگيخت و شوق شديدي براي شنيدن سخن امام در مردم پديد آورد. يزيد اجازه داد امام سخن آغاز کند؛ او (همچون پدرش حسين، همچون جدش علي، همچون مادرش زهرا همچون عمه اش زينب) سخن را با حمد خدا شروع مي‏کند:

- حمد خدايي را سزاست که ازلي است و آغاز ندارد، و جاوداني است و پاياني ندارد؛ پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود؛ پس از فناي خلق او مي‏ماند و بس.

- ايها الناس! خداوند عالم به ما نعمت‏هايي عطا کرده؛ حلم و بردباري، سخاوت و جوانمردي، فصاحت و سخنوري، شجاعت و دليري، و دل‏هاي مؤمنان را کانون مهر و محبت ما قرار داده است.

- اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خانواده ماست. وقتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از ما است. حمزه سيدالشهدا نيز از ماست، جعفر طيار هم از ماست، دو سيد جوانان بهشت از خانواده ما هستند و امام قائم اين امت نيز از خانواده ماست.

- اي مردم! هر کس مرا مي‏شناسد که مي‏شناسد و هر کس که مرا نمي‏شناسد، خود را به او مي‏شناسانم:

- من فرزند مکه و منايم؛

- من فرزند زمزم و صفايم؛

- من فرزند کسي هستم که حجرالاسود را با عبا برداشت و در کعبه نهاد؛

- من فرزند بهترين کسي هستم که احرام پوشيده، حج کرد و سعي و صفا و مروه انجام داد؛

- من فرزند کسي هستم که شبانگاه از «مسجدالحرام» به «مسجدالاقصي» رفت و به معراج رسيد و به «سدرة المنتهي» نائل آمد و نزديک‏ترين کس به خدا بود؛

 - من فرزند کسي هستم که از جانب خدا به او وحي نازل شد؛

- من فرزند محمد مصطفايم؛

- من فرزند خديجه‏ي کبرايم؛

- من فرزند علي مرتضايم؛

- من فرزند فاطمه زهرايم؛

- من فرزند «سدرة المنتهايم»؛

- من فرزند درخت «طوبايم»؛

- من فرزند حسين، شهيد کربلايم!

سخن امام سجاد عليه‏السلام که به اينجا رسيد، ناله‏ي مردم به اشک و آه بلند شد. سرشک از ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود لرزيد. به اذان گوي مسجد فرمان اذان داد.[1] .

مؤذن بانگ اذان برداشت: «الله اکبر...»

امام گفت: «خداي بزرگ‏تر و برتر است از هر چيز، و عظيم‏تر است از هر چه که بتوان از آن ترسيد و پرهيز کرد.»

مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»

امام گفت: «گواهي مي‏دهم که جز الله خدايي نيست.»

مؤذن گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله»

امام سجاد عليه‏السلام که انتظار چنين فرصتي را مي‏کشيد، سر خود را برهنه کرد و فرياد کشيد: «اي مؤذن! تو را به حق محمد دمي ساکت شو» پس رو کرد به يزيد و پرسيد: «اين محمد، (اين پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم) جد من است يا جد تو؟! اگر بگويي جد توست، همه کس مي‏داند که دروغ است و اگر بگويي جد من است، پس چرا پدرم را کشتي؟ چرا اموالش را به يغما بردي؟ و چرا زنانش را اسير کردي؟»

آن گاه امام پيراهن چاک زد و به مردم خطاب فرمود: «در تمام جهان کسي را جز من مي‏شناسيد که جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد؟ پس چرا اين يزيد پدرم را کشت و ما را همچون کافران اسير کرد؟»

آن گاه رو به يزيد کرد و فرمود: «تو مي‏گويي محمد رسول خداست و مي‏خواهي رو به قبله بايستي و نماز جمعه بخواني؟ واي بر تو از روز قيامت! روزي که پدرم و جدم خصم تو باشند.» يزيد فرياد زد: «اذان گو، اذان بگو!»

آري، جواني بيست و سه ساله، اسير، پدر کشته، برادر کشته همه کس کشته، غارت زده با چه نيرويي توانست اين معجزه را در تاريخ ثبت کند و بزرگترين شاهکار تبليغي را براي رسانه‏هاي گروهي در عرصه گيتي به جاي گذارد و حقايقي را که ساليان دراز قدرت‏هاي بزرگ زورمند و زرمدار از مردم پنهان مي‏کردند، آشکار سازد و تاريکي را به روشنايي تبديل کند؛ تا مردم بدانند که حق کدام است و باطل کدام.

يزيد تصميم به اعدام امام سجاد عليه‏السلام گرفت؛ دژخيمي را خواست و گفت: «اين جوان را به باغ قصر ببر و در آنجا بکش و به خاک بسپار!» دژخيم اطاعت کرد و يادگار حسين را به درون باغ برد و به کندن گور مشغول شد. امام سجاد عليه‏السلام به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت؛ دژخيم از کندن گور فراغت يافت. هنگامي که خواست دست به جنايت بزند، ناگهان فريادي کشيد و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. فرزند يزيد که ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت و وضع را گزارش داد. آنگاه يزيد [با ناتواني تمام] از خون آن جوان ملکوتي و انسان آسماني درگذشت.[2] .

 [1] مذهب عليه مذهب، تاريخ نشان داده که جبهه‏ي مقابل خداپرستان هميشه بت‏پرستان و مشرکان نبوده‏اند؛ بلکه گاهي مظاهر توحيد، لشکر شرک مي‏شده‏اند؛ جنگ پيامبر با بت و جنگ علي با قرآن است، وه که چقدر دشوار است! علي چگونه لشکريان خود را آگاه کند که اين قرآن قرآن محمدي نيست؟ بلکه کتاب نيرنگ است! دريايي بصيرت و هوشياري مي‏طلبد تا کسي مثل «مالک اشتر» در کنار علي بماند و با تصوير قرآني که معاويه بر نيزه در مقابل قرآن ناطق علم کرده است، بجنگد. اينک پسر آن تبهکار با نداي اذان مي‏خواهد علي بن الحسين عليه‏السلام را ساکت کند.

[2] پيشواي شهيدان / ص 270. 

بسم الله الرحمن الرحیم

عبادت و بندگی در نهضت حسینی

منبع: عبادت احرار: (نماز و عبادت در سيره عملي امام حسين)

نویسنده: سيد جواد بهشتي

تهیه کننده: مرکز تخصصی نماز

کلید واژه: نماز,نماز و امام حسین,سیره معصومان و نماز,عبادت معصومان,نماز معصومان,نماز ظهر عاشورا,عاشورا و نماز,عبادت یاران امام حسین علیه السلام

عبادت و بندگی در نهضت حسینی

مسجد؛ مدرسه‏ي تربيت و ميدان سياست

چون معاويه در نيمه رجب سال شصتم هجري درگذشت، يزيد به حاکم مدينه - وليد بن عتبه - طي نامه‏اي فرمان داد تا از مردم مدينه به خصوص از حسين بن علي عليه‏السلام بيعت بگيرد.

والي مدينه قاصدي فرستاد به دنبال امام حسين عليه‏السلام. قاصد ايشان را در منزل نيافت، به سوي مسجد رفت. حضرت را آنجا يافت و گفت: «حاکم شما را فرا خوانده است.» امام فرمود: «هر گاه جلسه ما تمام شد به خواست خدا مي‏آييم.» عبدالله بن زبير از امام پرسيد: «فکر مي‏کني چه اتفاقي افتاده است؟» امام فرمود: «گمان مي‏کنم معاويه مرده است. شب گذشته در خواب ديدم که گويا منبر معاويه سرنگون شده و خانه‏اش آتش گرفته است. پيش خود تأويل کردم که او مرده است. فکر مي‏کنم قرار است از ما بيعت بگيرند.»

ابن زبير گفت: «اي فرزند علي! چه خواهي کرد؟» امام فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم کرد زيرا پس از برادرم - حسن - امر ولايت با من است؛ آيا من با يزيد بيعت کنم؟ او مردي فاسق است، شراب مي‏خورد، با سگان بازي مي‏کند و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را دشمن مي‏داند.» ابن زبير و امام حسين عليه‏السلام در حال گفت و گو بودند که قاصد وليد آمد و گفت: «حاکم مدينه در انتظار شماست.» امام حسين عليه‏السلام جمعي از ياران و شيعيانش را در جريان امر قرار داد تا آماده هر نوع برخوردي باشند، سپس رهسپار منزل شده، وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارد و در نمازش دعا کرد و چون فارغ شد به جوانان و يارانش فرمود: «شما مواظب باشيد، من وارد ساختمان استانداري مي‏شوم، اگر صدايم بلند شد و شما را صدا زدم، بدون اجازه هجوم آوريد و با شمشيرهاي آخته بجنگيد و آن که آهنگ مرا کرد، بکشيد.»

اهميت پايگاه مسجد و اهرم نماز به خوبي در اولين حرکت سياسي - انقلابي امام حسين عليه‏السلام به چشم مي‏خورد. به روشني پيداست که شيوه حرکت، ديني و آسماني است. درست شبيه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که با استمداد از نماز، جنگ را آغاز مي‏کرد و با مددجويي از خدا با پيامدهاي حوادث روبرو مي‏شد. پس از آن که گفت و گوهاي تندي بين امام حسين عليه‏السلام و وليد صورت گرفت و امام در مقابل پيشنهاد بيعت، به وليد فرمود: «من پنهاني بيعت نمي‏کنم. دوست دارم موضع من آشکارا و در حضور مردم باشد؛ فردا صبح مردم را جمع کن و به صورت جمعي بيعت بخواه!»

امام حسين عليه‏السلام در پايان به وليد فرمود: «يزيد مردي است تبهکار، مي‏ آشام و قاتل انسان‏هاي پاک، مثل من با چون اويي بيعت نمي‏کند. ما صبر مي‏کنيم و شما نيز صبر کنيد، ما انتظار مي‏کشيم و شما هم انتظار بکشيد تا ببينيم کداميک به جانشيني پيامبر سزاوارتريم.»

شب فرا مي‏رسد. امام از خانه بيرون آمده است و به مسجد وارد مي‏شود و در کنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله لب به سخن مي‏گشايد، باز هم مسجد.

پيامبر اکرم فرمود: «اي مسلمانان! هر گاه با مشکلي روبرو شديد، وضو بگيريد، به مسجد برويد، نماز بگزاريد و با خدا حرف بزنيد.» امام حسين عليه‏السلام ابتدا شروع کرد با رسول خدا حرف زدن. «سلام بر تو باد اي پيامبر خدا! منم حسين فرزند فاطمه! منم فرزند و نوه دختري که در ميان بازماندگان امت خود جا نهاده‏اي. اي پيامبر! تو گواه باش که مرا تنها گذاردند، حقم را تباه ساختند و حرمتم را شکستند. اين شکوه‏ي من است به تو، تا روزي که تو را ديدار کنم. سپس برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در رکوع و سجود بود.

مي‏گويند: شخص مقتدر کسي است که در بحران، مديريت کند. راهي که امام حسين عليه‏السلام براي مديريت بحران نشان مي‏دهد، تدبير تحت نظارت خدا، تدبير با استمداد از خدا، متصل شدن قطره به درياست که اگر اين شد، پيروزي باشد يا شکست فرق نمي‏کند، مهم آن است که وظيفه انجام شده است. وظيفه چيست؟ بندگي. وظيفه چيست؟ اطاعت از خدا و رفتن به راه او با تمام سختي‏هايي که دارد.

آري، امام حسين عليه‏السلام شجاعت و جسارت غرش در مقابل طاغوت را از شب زنده‏داري و مناجات شبانه دارد. اوست که در کتاب خدا خوانده است «ان ناشئة الليل هي اشد وطئا و اقوم قيلا»[1] برخاستن در شب، گام‏ها را در روز استوار و سخن‏ها را محکم مي‏کند. او که در پي دنياطلبي و کشورگشايي و عشرت جويي نيست که با عقل دنيايي و خاکي تصميم بگيرد بلکه او در پي باز کردن راهي به سوي آسمان براي خوشبختي انسان است. راهي که هزاران راهزن دارد؛ راهزنان پيدا و پنهان با لباس دوست و دشمن، چون مي‏خواهد جامعه را بر اساس کتاب خدا تربيت و مديريت کند. پس بايد قدم به قدم از خداي خويش کمک بطلبد و ابزار اين کمک نماز، و پايگاه اين پناه‏جويي مسجد، و زبان اين مددجويي، دعاست (بهترين زمان دعا، نيز شب است.)

يک روز گذشت. وليد سرگردان بود که چه کند. چون شب دوم رسيد، باز امام به مسجد النبي آمد و دو رکعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد گفت: «خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله است و من فرزند دختر محمد، خدايا! تو مي‏داني که من نيکي‏ها را دوست دارم و از بدي‏ها بيزارم، اي خداوند باشکوه و بزرگ به حق صاحب اين قبر از تو مي‏خواهم که راهي را برايم پيش آوري که خشنودي تو در آن است.»

سپس شروع کرد به گريستن. چون سپيده زد، سر خود را بر قبر پيامبر نهاد و لختي به خواب رفت. پيامبر را در رؤيا ديد که در جمعي به هم پيوسته از فرشتگان (که او را احاطه کرده‏اند) پيش آمد. او را به سينه چسبانده، ميان دو چشمانش را بوسه زد و فرمود: «فرزندم! گويا به همين زودي‏ها تو را مي‏بينم که در سرزمين کربلا در ميان انبوهي از امتم تشنه لب کشته و سربريده، افتاده‏اي! آنان را چه شده است؟ خدا آنان را به شفاعت من در روز قيامت نرساند، آنان نزد خدا بهره‏اي ندارند. حبيبم حسين! پدر و مادر و برادرت نزد من مشتاق تواند و براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آن نرسي.»

آخرين شب اقامت حضرت اباعبدالله در مدينةالنبي است. امام آماده مي‏شود تا نيمه شب به اتفاق خاندان و يارانش مخفيانه مدينه را ترک کند. امام در دل شب کنار قبر مادر خود آمد و نماز گزارد و با مادر وداع کرد، سپس برخاسته نزد قبر برادرش امام حسن عليه‏السلام آمد، نماز گزارد و خداحافظي کرد. آن گاه براي هجرت الي الله آماده شد.[2] رهبر انقلابي بزرگ در حالي که اين آيه را زمزمه مي‏کند: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»[3] رهروانش را به ياد موسي کليم‏الله، آن رهبر بزرگ آسماني مي‏اندازد؛ کسي که تنها و دست خالي اما با امداد الهي کار بيداري مردم را شروع کرد و پس از سال‏ها رنج و تلاش توانست کارنامه فرعون و فرعونيان را بسته و سرنوشت آنها را به موزه‏ها بسپارد.

مي‏بينيد که باز امام حسين عليه‏السلام از آيه‏اي استفاده مي‏کند که مضمون دعا دارد؛ «رب نجني؛ خدايا تو مرا نجات ده!» اين حالت اتصال به رب، لحظه‏اي قطع نمي‏شود تا به اوج خود در غروب عاشورا برسد؛ آنجا که عرض کرد: «خدايا راضيم به رضاي تو.»

[1] مزمل / 6.

[2] فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه‏السلام / ص 327.

[3] قصص / 21.

امنيت و عبادت

امنيت يکي از نعمت‏هاي ويژه الهي است که در سايه آن نعمت‏هاي ديگر معنا پيدا مي‏کند. يکي از خواسته‏هاي بزرگ انبيا و حضرت ابراهيم از خدا ايجاد شهري امن است، شهري که بندگان خدا در آن خوب زندگي کنند و در کمال آسايش خداي خود را پرستش کنند. خداوند اين دعا را مستجاب فرمود و مکه به عنوان شهر امن الهي معرفي شد. پيامبر اسلام هم که ظهور فرمود نسبت به امنيت اين شهر اهتمام بسيار داشت. خداوند هم فرمود: «در جوار خانه خدا جنگ نکنيد مگر اين که مشرکان به شما تجاوز کنند.» حتي پيامبر عزيز اسلام وقتي مکه را فتح کرد فرمان عفو عمومي داد و کاري نکرد که شهر مکه، شهري شبيه شهرهاي جنگ‏زده و ويران شده بماند و در حالي که مشرکان با ذلت تمام در خانه‏هاي خود خزيده بودند، پيامبر اسلام با عزت تمام يکسره وارد مسجدالحرام شد و به سراغ هدف اصلي بعثت خود يعني فراخواني خلق به بندگي خدا رفت. بلال حبشي بانگ اذان سر داد و مسلمانان به طواف و نماز مشغول شدند. جالب اين که امنيتي که در پايان جهان در سايه حکومت مستضعفان به رهبري حجت خدا حضرت مهدي (عج) برقرار خواهد شد هم مقدمه‏اي براي عبادت است.

«وعد الله الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم وليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا».[1] .

خداوند کساني از شما را که ايمان آوردند و نيکي‏ها کردند، وعده داد که به يقين، ايشان را در زمين خليفه گرداند؛ (آنچنان که کساني نيز پيش از اين به خلافت رسيدند) و دينشان را بگستراند؛ آن ديني که بپسندد براي آنان و آنان را از ترسي که دارند ايمني دهد تا او را عبادت کنند و شرک بر او نورزند.

امام حسين عليه‏السلام شب جمعه سوم شعبان سال 60 در حالي که اين آيه را تلاوت مي‏کرد وارد اين شهر امن شد.[2] امام مي‏خواهد تا در سايه امنيت اين شهر به مسلمانان راه بنمايد و خطر بزرگي که آنان را تهديد مي‏نمايد، گوشزد کند و رسالت انذار که يکي از دو بخش ماموريت رهبران آسماني است را به انجام برساند؛ نه مثل بعضي از شخصيت‏هاي سياسي که مي‏خواستند از امنيت مکه سوء استفاده کرده، به مقاصد سياسي خود برسند؛ چرا که امام به محض اين که احساس کرد که حضورش در مکه امنيت اين شهر عبادي را بر هم مي‏زند، به رغم عشق وافري که به مراسم حج داشت، مکه را به قصد کربلا ترک کرد.

امام حسين عليه‏السلام چهار ماه و چند روز در مکه بود. او سياست را به گونه‏اي با ديانت آميخت که تفکيک آن محال مي‏نمود. در تمام سخنراني‏ها و گفتگوها «خواست خدا» در صدر سخن و جوهره اصلي کلام او نمايان است.

امام بلندترين نقطه مکه را براي اسکان انتخاب کرد. مردم هر صبح و شام به زيارت او مي‏آمدند. سپس عبدالله بن عباس امام را به خانه عباس بن عبدالمطلب برد. امام مؤذني را گماشت که با صداي بلند اذان بگويد و چون مردم جمع مي‏شدند، حضرت با مردم نماز مي‏گذارد. فرماندار مکه عمرسعد بود. چون ديد مردم از هر سو فوج فوج به نزد امام مي‏آيند، ترسيد که حاجيان در ايام حج به او گرايش پيدا کنند، پس نامه‏اي به يزيد نوشت و احساس خطر خود را منعکس کرد.

در طول اين چهار ماه و اندي امام با افراد زيادي به ويژه خواص و شخصيت‏ها گفتگو کرد؛ از جمله با ابن عباس چند مرتبه صحبت فرمود. فرازي از گفتگوي امام و ابن عباس را در زير مي‏خوانيم:

امام بن ابن عباس فرمود: «تو مي‏گويي من با يزيد بيعت و سازش کنم، در حالي که پيامبر درباره او آن سخنان را فرموده است.»

ابن عباس عرض کرد: «درست است، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود که مرا با يزيد چه کار؟ خدا به او خجستگي نبخشايد. او فرزند من حسين را مي‏کشد.» سپس ابن عباس گريست و امام نيز گريه کرد و فرمود: «آيا مي‏داني من فرزند دختر پيامبرم؟» گفت: «البته که مي‏شناسيم و مي‏دانيم که ياري تو همچون نماز و روزه که هر يک بدون ديگري پذيرفته نيست، بر امت واجب است.»

امام فرمود: «اکنون درباره‏ي مردمي که فرزند پيامبر خود را از خانه و زادگاه خود و از حرم رسول و مجاورت قبر او و مسجد رانده‏اند و او را نگران و هراسان رها کرده‏اند، چه مي‏گويي؟»

ابن عباس گفت: حرف من درباره آنان اين است که «آنان به خدا و رسول، کفر ورزيدند و نماز را جز به حال کسالت بجا نياوردند»[3] و اين سخن که «آنان با مردم خودنمايي کنند و جز اندک و آن هم به قصد ريا، خدا را ياد نکنند. دودل و مردد هستند که به سوي مؤمنان بروند يا به جانب کافران و هر که را خدا گمراه کند (و به خود واگذارد) او هرگز هدايت نخواهد شد.»[4] .

معلوم مي‏شود نوعي نماز در جامعه اسلامي رونق داشته که ريشه ندارد، انگيزه ندارد، به همين دليل در جامعه اسلامي ممکن است نماز باشد، ظلم هم باشد. نماز باشد، تبعيض هم باشد. نماز باشد، فساد و فحشا و بي بند و باري هم باشد؛ در زمان خلافت يزيد از نماز جز ظاهر چيزي نمانده بود، نماز از همراهان خود جدا شده بود، نمازي که قرآن داد آن را مي‏زند:

نمازي است در کنار زکات؛

نمازي است در کنار اخلاق؛

نمازي است در کنار مشورت؛

نمازي است در کنار رسيدگي به محرومان؛

نمازي است در کنار اطاعت از خدا و رسول؛

نمازي است در کنار مبارزه با تظاهر به کفر و شرک و فساد.

از ديدگاه ابن عباس مشکل جامعه اسلامي بي‏نمازي نيست، بلکه بدنمازي است. نماز هست اما نمازي ظاهري با اکراه و تصنعي. ظاهر دارد اما مغز ندارد. مغز نماز کلمه توحيد و توحيد کلمه است که در آن زمان جامعه اسلامي فاقد هر دو آنها بود. بر زبان مسلمانان «الله اکبر» جاري مي‏شد، اما بر دل آن‏ها ترس از طاغوت سايه افکنده بود. بر زبان آنها «لا اله الا الله» بود، اما در اجتماع آنان صدها الهه جلوه‏گري مي‏کرد.

برخي گمان نکنند که نماز ظهر عاشورا که در تيررس دشمن برگزار شد، اين نماز بود؛ هرگز!!! چرا که بازار نماز در جامعه اسلامي گرم بود اما نه نماز حسيني، بلکه نماز...

اين نماز شبيه همان «لا اله الا الله» است که امام رضا عليه‏السلام در جمع مردم نيشابور به عنوان دژ مستحکم الهي اعلام کرد و آنان که تيزهوش و با خرد بودند، فهميدند که مراد امام رضا از «لا اله الا الله» کلامي نيست که در جامعه اسلامي آن روز مرسوم بوده بلکه کلمه‏ي توحيدي که از حلقوم امام رضا عليه‏السلام بيرون آمد مورد نظر است؛ «لا اله الا الله» در زمين با حضور رهبر عادل معنا پيدا مي‏کند؛ با مديريت پرهيزگاران و صالحان معنا پيدا مي‏کند. اين ذکرها که معمولا الفاظي بيش بر زبان‏ها نيستند، در واقع مشتمل بر حقايقي هستند که بايد در جامعه اسلامي پياده شوند و تربيت افراد و سياست جامعه بايد بر اساس اين حقايق باشد. مگر نشنيده‏ايد که حجاج بن يوسف ثقفي استاندار مکه، جواني را فقط به جرم گفتن يک «لا اله الا الله» اعدام کرد و زماني که جوان پرسيد مگر در شهر امن الهي گفتن يک ذکر جرم است؟ حجاج جواب داد: «لا اله الا الله» تو با ديگران متفاوت است.»

او با گفتن اين ذکر مي‏خواست بگويد که حجاج نبايد باشد، مديريت حجاج با عبوديت خدا ناسازگار است. يک بار ديگر به آياتي که ابن عباس خوانده است توجه کنيد. قرآن به برخي از نمازخوان‏ها لقب کافر داده است.

انتشار خبر مرگ معاويه و امتناع امام حسين عليه‏السلام از بيعت با يزيد در کوفه غوغا بپا کرد. کوفيان پس از گردهمايي‏هايي که داشتند نمايندگاني را به مکه اعزام کردند تا وفاداري خود را به امام حسين عليه‏السلام اعلام دارند. آنان گفتند: «ما مردم عراق رهبري نداريم، به سوي ما رهسپار شو تا خداوند به وسيله تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهاي جمعه و عيد با نعمان بن بشير حاکم کوفه کاري نداريم و اگر بدانيم تو به سوي ما مي‏آيي او را بيرون مي‏کنيم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.»

پس از دو روز «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و «عمارة بن عبيد» با خود صد و پنجاه نامه آوردند و در روزهاي بعد سيل نامه‏ها از کوفه به سوي امام حسين عليه‏السلام سرازير شد. کوفيان حرف‏هاي زيبايي در نامه‏هايشان نوشته بودند؛ مثلا نوشته بودند: «باغ‏ها سرسبز و خرم است. ميوه‏ها رسيده و چاه‏ها پر آبند، هر گاه خواستي بر سربازان خود درآ. والسلام.»

امام حسين عليه‏السلام در برابر اين همه نامه چه مي‏کند؟ امام برخاست و وضو ساخت، ميان رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند. پس از نماز درباره نوشته‏هاي کوفيان از خدا خيرخواهي کرد.[5] .

امام حسين رهبري است بزرگ و با سابقه، دنيا ديده و باهوش. او در عمر پنجاه و شش ساله‏اش دوران‏هاي متفاوت و پرفراز و نشيب اجتماعي را شاهد بوده است و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله، خلافت خلفا و امامت پدر بزرگوارش امام علي عليه‏السلام و انواع و اقسام بحران‏ها و مشکلات را ديده است. او دوران امامت برادرش حضرت امام حسن عليه‏السلام و درگيري‏هاي آن سردار تنها را با خودي‏ها و تبهکاري نيرنگ‏بازي چون معاويه را ديده است. امام حسين عليه‏السلام اهل فکر و تدبير است. اما او قبل از هر چيز بنده خداست، از او راه مي‏جويد و به او پناه مي‏برد. او به تمام رهبران و مديران جامعه اسلامي در همه عصرها و نسل‏ها مي‏آموزد که هدايت جامعه اسلامي در سايه بندگي خداست. مديران و زمامداران جامعه اسلامي جوهره تصميم‏گيري خود را بايد از غيب بگيرند و دانش و تجربه خود را با مدد غيبي ماندگار کنند.

رحمت خداوند بر روح و روان حضرت امام خميني، آن پرورش يافته‏ي امام حسين عليه‏السلام، که در پايان قرن بيستم نشان داد مي‏توان با هدايت آسماني و امداد غيبي مردم را متحد، طاغوت‏ها و ابرقدرت‏ها را منکوب و دنيا را به خود متوجه کرد. او پيوسته دستش به سوي آسمان بود و دلش با ياد خدا آرام مي‏گرفت. آنگاه که به اروپا وارد شد، سجاده عبادت را گستراند و حرف‏ها پس از نماز در سايه روشني نماز بود. حتي روزي که شاه، ايران را ترک کرد و مصاحبه خبرنگاران با امام به صورت زنده پخش مي‏شد، به وقت نماز که رسيد، مصاحبه را قطع فرمود و به نماز ايستاد، تا به دنيا بفهماند تمام موفقيت‏ها در سايه لطف خداست. فراموش نمي‏کنيم که آن رهبر بزرگ، تصميم سرنوشت‏ساز و فراموش نشدني شکستن حکومت نظامي را در روز 21 بهمن ماه 1357 پس از گرفتن وضو و برگزاري دو رکعت نماز اعلام کرد. او در آينده هم، تمام پيروزي‏ها را به خدا نسبت مي‏داد و جمله زيباي آن بزرگ مرد که «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، بر تارک تاريخ ايران نقش بست.

هم او بود که در سال آخر عمرش به رغم عشق وافري که به ملت ايران داشت، فرمود: «من به دنبال انجام وظيفه هستم، حتي اگر مردم ايران هم مرا تنها گذارند، من اين راه را خواهم پيمود.» اين يعني مسلک حسيني! معلوم مي‏شود اگر به يک قطره خون امام حسين عليه‏السلام هم باشد، اين خون در تن امام خميني رحمه الله بوده است.

امام حسين عليه‏السلام نه به اعلام وفاداري مردم کوفه دلخوش مي‏کند و نه از تهديدهاي پي در پي يزيد مي‏هراسد. او به دنبال انجام وظيفه خويش است و تسليم تقدير و رضاي الهي است.

جالب اين که نماينده امام هم همرنگ اوست. وقتي امام حسين عليه‏السلام، مسلم بن عقيل را به عنوان فرد مورد اعتماد خود به سوي کوفه روانه مي‏کند، مسلم براي رد گم کردن از مکه به مدينه مي‏رود تا از مدينه رهسپار عراق شود. اما به محض ورود به مدينه به مسجد رفته دو رکعت نماز مي‏گذارد. سپس از راه فرعي عازم کوفه مي‏شود و همچون امامش گامي بدون ياد خدا به جلو بر نمي‏دارد.[6] .

حفظ احترام و قداست حرم و امنيت مکه براي حضرت امام حسين عليه‏السلام بسيار مهم بود، لذا وقتي احساس کرد که تروريست‏ها در پي قتل او هستند تصميم به ترک مکه گرفت. امام در پاسخ عبدالله بن زبير که گفت در حرم الهي بمان، فرمود: «ما حرمت حرم را نمي‏شکنيم و دوست نداريم به خاطر ما اين حرمت شکسته شود. اگر بر «تل اعفر»، کشته شوم بيشتر دوست دارم تا در حرم به قتل برسم.[7] ابن زبير! اگر در کنار فرات دفنم کنند برايم محبوب‏تر است تا در آستانه‏ي کعبه مرا به خاک بسپارند.[8] .

[1] نور / 55.

[2] و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل (قصص / 22)؛ و چون موسي رو به جانب شهر مدين آورد، گفت: «اميد است خدا مرا به راه راست هدايت کند.».

[3] انهم کفروا بالله و برسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم کسالي. (توبه /54).

[4] يراؤون الناس و لا يذکرون الله الا قليلا مذبذبين بين ذلک لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا. (نساء /142 و 143).

[5] فرهنگ جامع سخنان امام حسين / ص 351.

[6] فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه‏السلام) ص /354.

[7] همان / ص 365.

[8] همان / ص 366.

مهاجرت الي الله

حاجيان عازم عرفات هستند. عجب سرزميني، سرزمين فرشتگان سرزميني که در آن فاصله زمين و آسمان بسيار اندک است. همين زميني که سال‏هاي قبل امام عارفان حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام ساعت‏ها مي‏ايستاد، اشک مي‏ريخت و دعاي عرفه مي‏خواند.

اما امسال معشوق چيز ديگري مي‏پسندد؛ امسال عيد قربان را بايد در کربلا برگزار کرد و نماز عيد را ظهر عاشورا، يار اين گونه مي‏پسندد. جامعه اسلامي دچار مشکل شده و همه کنار کشيده‏اند. دلسوزان با سابقه هم با عبادت شخصي، خود را مشغول کرده‏اند. بسياري از دخالت در امور سياسي و اجتماعي سرخورده شده‏اند و چيزي که آنها را مقداري اشباع مي‏کند اين است که حجي بروند، طوافي کنند، دعاي عرفه‏اي بخوانند و عيد بگيرند. اينکه بر سر مسلمانان چه مي‏آيد، (به حريم مسلمانان تجاوز شده است، دختران و پسران مسلمان پرپر مي‏شوند، بيت‏المال اسلام حيف و ميل مي‏شود، اينها اخباري است که) ميلي به شنيدن آن ندارند.

اما امام حسين عليه‏السلام مظهر غيرت الهي، عبد خداست. او قصد کرده امسال پيشاني يزيد و ابن زياد و شمر را نشانه رود تا رمي جمراتش قبول گردد و در اين تصميم مصمم است، حتي اگر به قيمت کشته شدنش تمام شود. امام حسين عليه‏السلام روز سه‏شنبه، هشتم ذي‏الحجة، برابر روز ترويه پس از انجام نماز از مکه بيرون آمد. در اولين منزل‏ها بود که به «حجاج بن مسروق» ماموريت داد تا در طول سفر مؤذن کاروان باشد و به راستي که اين صحابي چقدر خوش اقبال بود که نامش در تاريخ کربلا با لقب مؤذن شهيد به ثبت رسيده است.

در طول سفر، امام خطبه‏هاي متعددي براي اصحاب خود ايراد فرمود که غالب آنها قبل يا پس از وقت اقامه نماز است. امام حسين عليه‏السلام با اين کار حماسه را با عرفان در هم مي‏آميخت. مي‏توانست در هر ساعتي از شب يا روز سخني بگويد اما حرف‏ها را مي‏گذاشت براي بعد از نماز.

 

تربيت يک افسر از سپاه دشمن

سحرگاهي که کاروان خدا از منزل زباله کوچ کرد، فرماني از امام حسين عليه‏السلام صادر شد: «با خود آب برداريد؛ فراوان برداريد!»

ياران اطاعت کردند ولي فرمان شگفت‏انگيزي بود، بسيار تازگي داشت. در منزل‏هاي گذشته هنگام کوچ، چنين فرماني صادر نشده بود. منزل آينده هم دور نبود که در راه به آبي فراوان نيازمند باشند.

فرمان اجرا گرديد. هر چند براي فرمانبران قابل درک نبود، اطاعت کردند و سبب نپرسيدند (؛ زيرا سربازي که به فرمانده اعتماد دارد استيضاح نمي‏کند، کسي که براي فردي ارزش عقلي و فکري و علمي قائل است او را در برابر چون و چرا قرار نمي‏دهد.) کاروان به دره‏ي عقبه رسيد.

پيرمردي از راه رسيد و پرسيد: «کجا مي‏روي؟» امام فرمود: «کوفه مي‏روم.»

پيرمرد گفت: «تو را به خدا برگرد و به کوفه مرو! در کوفه با نيش نيزه و تيزي شمشير رو به رو خواهي شد!» امام فرمود: «چيزي بر من پنهان نيست مي‏دانم سلامتي در چيست؟ ولي آنچه خدا بخواهد مي‏شود.»

کاروان همچنان به راه خود ادامه مي‏داد که ناگهان صداي تکبير بلند شد. امام نيز تکبير گفت و پرسيد: «چه شده است؟»

مرد گفت: «درختان خرما را مي‏بينم!» امام فرمود: «درست نگاه کنيد، چه مي‏بينيد؟»

گفتند: «گردن اسبان است، لشکر دشمن است!»

امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «کوهي را در نظر بگيريد و پشت سر قرار دهيد تا رو به دشمن داشته باشيم.» گفتند: «کوه ذوحم در نزديکي ماست، اگر تندتر برويم، به آن خواهيم رسيد.»

فرمان صادر شد. کاروان حسيني آرايش نظامي به خود گرفتند. سپاه دشمن نزديک شد. هزار سوار به سرداري «حر» که ابن زياد به سوي امام حسين عليه‏السلام فرستاده بود. سپاه کوفه برابر سپاه حسين قرار گرفت.

سپاه امام در بالا قرار گرفت و نقطه اتکا داشت، ولي سپاه کوفه در پايين بود، بدون نقطه اتکا. سپاه امام مي‏توانست سنگر گرفته و سپاه عراق را تيرباران کند، ولي نکرد. سپاه حر تشنه بود و رمقي نداشت. حسين مي‏توانست با يک حمله برق‏آسا دشمن را نابود سازد، ولي نکرد. در برابر اين کار به يارانش فرمود: «به اين مردم آب دهيد و سيرابشان کنيد. اسبانشان را نيز آب دهيد و سيراب کنيد. آنها تشنه بودند و اسبان نيز تشنه.»

ياران امام حسين عليه‏السلام که آب فراواني برداشته بودند، اطاعت کرده، به سقايي پرداختند و لشکر حر را به تمامي سيراب کردند، اسبانشان را نيز سيراب کردند.. (به گونه‏اي که تشتي را از آب پر کرده، پيش دهان هر اسب مي‏گرفتند، حيوان آن قدر مي‏نوشيد تا سر از آب بر مي‏داشت و اين کار را پنج بار با هر اسبي تکرار کردند.)

ابن طعان مي‏گويد: «در زمره‏ي سپاهيان حر بودم و در راه مانده بودم. وقتي که رسيدم شتر آب‏آوري را به من نشان دادند و از من خواستند تا شتر را بخوابانم و آب بنوشم. من چنان کردم و دهانه‏ي مشکي که روي شتر قرار داشت، باز کردم و در دهان نهادم. آب از دو گوشه‏ي دهانم مي‏ريخت و نمي‏توانستم آب بنوشم. حسين عليه‏السلام پيش آمد با دستانش دهانه‏ي مشک را لوله کرد و به دهانم گذارد، نوشيدم تا سيراب گرديدم. اسبم هم آب نوشيد تا سيراب شد.»

اين کار حسين است. اين روش تربيتي حسين است. چنين سروري است که ساعتي بعد وقتي به نماز مي‏ايستد، دشمن هم به او اقتدا مي‏کند.

حسين به جاي زهر، پادزهر به دشمن مي‏دهد. از منزل پيش، آب براي دشمن حمل مي‏کند. کدام مبارز انقلابي را سراغ داريد، که چنين کرده باشد؟ تشنگي دشمن را از پيش بداند و خود را سقاي نيروي دشمن کند. فرد انقلابي که به دشمن آب نمي‏دهد، بلکه دشمن خسته و کوفته را حتي زنده نمي‏گذارد.

آري اولين گام در تربيت، جلب اعتماد و محبوبيت است و امام حسين عليه‏السلام اين گام را برداشت و بر دل افسر کوفه حاکم شد. گام‏هاي بعدي را با موعظه‏هاي دلپسند و منطقي سوزناک برداشت و نتيجه اين تلاش‏ها در روز عاشورا به ثمر نشست و حر، حسيني شد.

سپاه کوفه اندکي آرميدند تا ظهر شد. مؤذن حسين، حجاج بن مسروق، بانگ اذان برآورد. امام با پيراهن و ردا و نعليني از خيمه بيرون آمد و سپاه کوفه را مخاطب قرار داده و به ارشاد آنان پرداخت: «من به سوي شما نيامدم تا وقتي که دعوت کرديد و نامه‏هاي شما رسيد و فرستاده‏هايتان آمدند که به کوفه بيا، ما رهبر نداريم؛ به سوي ما بيا، شايد به وسيله تو هدايت و رستگار شويم! اکنون من به سوي شما مي‏آيم، اگر نظر شما همان است و به پيمان خون پايبند هستيد، مي‏آيم و اگر موافق نيستيد و از آمدن من کراهت داريد، بر مي‏گردم.»

 

کوفيان خاموش شده، پاسخي نگفتند.

مؤذن امام حسين عليه‏السلام اقامه‏ي نماز را گفت. امام رو کرد به حر و فرمود: «با لشکرت نماز به جماعت بخوان!» حر گفت: «نمي‏شود، شما نماز بخوانيد و ما همگي به شما اقتدا کنيم.» امام حسين عليه‏السلام نماز ظهر را خواند و حر و سپاهش اقتدا کردند. کساني که در کشور ما به دنبال روش‏هاي دعوت به نماز مي‏گردند، بيايند و تماشا کنند. اگر بپرسند که با افراد لجوج، بي تفاوت و مخالفين که ما را قبول ندارند، چگونه برخورد کنيم، مي‏گوييم: بايد در مدرسه حسيني، روش دعوت را بياموزيم؛ ببينيم امام حسين عليه‏السلام قبل از نماز با دل آن مردم چه کرد، که حاضر شدند با طيب خاطر و به دور از هيچ اکراه و اجباري به او اقتدا کنند.

پژوهش‏ها نشان مي‏دهد که جمع کثيري از کساني که نماز نمي‏خوانند و يا آن را ترک کرده‏اند، از اخلاق و منش نمازگزاران رنجيده خاطر شده‏اند، از نمازگزاران بي‏وفايي، بي‏تعهدي، بي‏مهري و بي‏انضباطي ديده‏اند. فکر مي‏کنيد چرا پيامبر عزيز و امامان معصوم عليهم‏السلام، آن قدر بر اخلاق نمازگزاران پافشاري داشته‏اند؛ چرا اصرار داشته‏اند که نمازگزار بايد خوش قول، خوش برخورد، صبور، راستگو، صادق و صميمي باشد؟

شخصي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پرسيد: در قرآن آمده، «خودتان و اهلتان را از آتش برهانيد» راه نجات خود را در انجام واجبات و ترک محرمات يافتيم ولي اهل خود را چگونه نجات دهيم؟» پيامبر فرمود: «با عمل!!»

عجب نمازي بجا آورد امام حسين عليه‏السلام! نمازي که از دل آن يک تواب سرافراز و آزاده بيرون آمد. وقت نماز عصر فرا رسيد. مهر حسيني جوشيدن گرفت و بار ديگر امام با لشکر حر سخن گفت و براي آنها موعظه کرد؛ زيرا زمان موعظه، همان زمان نماز است و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «عزيزترين ساعات، ساعت نماز است.» چرا که حالت حق‏پذيري به انسان دست مي‏دهد و امام حسين عليه‏السلام تمام حرف‏هايش را قبل يا بعد از نمازها مي‏زد.

«اي مردم! اگر تقوا پيشه کنيد و حق و حقيقت را بشناسيد، خدا را راضي کرده‏ايد. ما اهل بيت پيامبر شماييم. مائيم که رهبري امت را بايد به دست بگيريم. بني‏اميه که دعوي رهبري دارد با عدل و داد سر و کاري ندارد. اي مردم اگر از دعوت خود پشيمان هستيد، اگر از آمدن ما کراهت داريد، اگر نظر امروزتان با نظر ديروز تفاوت کرده، من بر مي‏گردم» حر به سخن آمد و گفت: «من از اين نامه‏ها اطلاعي ندارم!» امام دستور داد نامه‏هاي مردم کوفه را آوردند. بسيار بود و بي‏شمار. حر گفت: «من نامه‏اي ننوشته‏ام، آنچه از طرف امير به من امر شده، انجام مي‏دهم.»

انقلابي در وجود حر در حال شکل گرفتن بود. در مقابل سخن نرم و منطقي امام، پاسخ روشني نمي‏ديد. او تمام مردانگي‏هاي عالم را در شخصيت امام حسين عليه‏السلام و همه ناجوانمردي‏ها را در امير خود نظاره مي‏کرد. براي يک افسر در اين شرايط حساس، تصميم‏گيري خيلي سخت بود. امام فرمان حرکت داد. حر مانع از حرکت شد. امام فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند، چه مي‏خواهي!» حر تکاني خورد و گفت: «چه کنم که مادر تو زهراست، جز به احترام نمي‏توانم نامش را ببرم!»

سلام بر تو اي فاطمه زهرا عليهاالسلام، که چه شوري در عالم بپا کردي! چه فرزنداني پرورش دادي! چه دلهايي را لرزاندي! چه سياه بخت‏هايي را نجات دادي! تو براي حر هم مادري کردي، ادب حر در پيشگاه تو او را بهشتي کرد. حسين تو، قدم به قدم راه و رسم عزيز شدن را به او آموخت. حر در شلوغي سرسام آور ميدان جنگ خوب گوش کرد و پيام امام را دريافت. سپاه امام و سپاه حر به پيشنهاد حر عازم «قادسيه» شدند. به منزل بيضه که رسيدند، امام حسين عليه‏السلام بار ديگر براي لشکر کوفه به وعظ و ارشاد پرداخت؛ نخست حمد و سپاس خدا را بجا آورد و سپس فرمود: «اي مردم! رسول خدا فرمودند: هر کسي ستمکاري را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و عهد و پيمان الهي را شکسته و با سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مخالفت کرده است و ظلم مي‏کند، اگر با زبان بر وي نتازد و با رفتار و عمل به مبارزه‏اش نپردازد، شايسته است که خداوند با همان ظالم محشورش کند، بني‏اميه اطاعت شيطان مي‏کنند و با اطاعت رحمان کاري ندارند، آشکارا فساد مي‏کنند، مرزهاي حق و عدل را شکسته‏اند و مال مردم را برده‏اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده‏اند و شايسته‏ترين فرد براي نبرد با آنان من هستم و من حسين پسر علي و فرزند فاطمه هستم و...»[1] .

مي‏بينيد که نماز امام حسين عليه‏السلام ناهي از فحشا و منکر است، نماز به او مي‏گويد که بايد جلو ظلم و فساد را بگيري و در مقابل زشتي و ستم بي‏تفاوت نباشي. تو که «الله اکبر» مي‏گويي، بايد بر سر طاغوت بخروشي. در حديث مي‏خوانيم به همان نسبت که نماز از زشتي‏ها و منکرات جلوگيري مي‏کند، مورد قبول است. اينکه شهادت به اقامه نماز در صدر گواهي ما نسبت به سالار شهيدان آمده است، بي‏حکمت نيست. چرا مي‏گوييم؛ «اشهد انک قد اقمت الصلوة». کارنامه حضرت سيدالشهدا سرشار از خدمات و کمالات است؛ چرا که نماز امام در صدر کارنامه‏ي پرافتخارش نقش بسته است و پس از آن نوبت به زکات، جهاد، امر به معروف و... مي‏رسد. معلوم مي‏شود اساسي‏ترين کار آن حضرت اقامه‏ي نماز بوده و بقيه اعمال به مثابه شاخ و برگ‏ها، شکوفه‏ها، گل‏ها و ميوه‏هاي اين شجره‏ي طيبه هستند.

 [1] پيشواي شهيدان / ص 159 تا 170. (با تصرف).

 

 

حماسه و عرفان، انسان کامل مظهر اسماء الهي

حماسه و عرفان / حضرت آيت‏الله جوادي آملي (به نقل از ره توشه راهيان نور / ص 147)

رهبران الهي مظاهر اسماء حسناء حق هستند. به نوبه خود، انواع اسماء را جمع کرده‏اند و در عين حال که داراي روح انعطاف‏پذير و گرايش [يافته] يافته هستند، روح دفاع و مقاومت و سلطه‏ناپذيري در برابر طغيان طغيان‏گران نيز در آنان زنده است.

براي بررسي اين مسأله، هم بايستي به مناجات ائمه عليهم‏السلام پرداخت و هم بايد سخنان آنان را در جبهه‏هاي جنگ جمع‏آوري کرد، زيرا اين گفتارها از يک روح نشأت مي‏گيرند. گاهي ممکن است انساني در طول تاريخ چهره عرفاني پيدا کند و گاه چهره حماسي يابد و اين خيلي مهم نيست. مهم آن است که در يک ظرف و در يک عصر و در يک حال، هم چهره حماسي داشته باشد و هم روح عرفاني.

يک انسان کامل، هم مي‏تواند مظهر انعطاف باشد و هم مي‏تواند مظهر خشم مقدس؛ به طوري که مشمول کريمه «لا يخافون في الله لومة لائم»[1] قرار گيرد. اگر مناجات‏هاي ائمه عليهم‏السلام عموما و مناجات‏هاي اميرالمؤمنين عليه‏السلام خصوصا با دستورالعمل‏هاي جنگي آن حضرت جمع‏آوري شود، مشخص مي‏شود که عرفان الهي با حماسه جمع مي‏شود و يک انسان، هم مي‏تواند اهل ناله و ضجه و مناجات شبانه باشد و هم در ميدان رزم، جنگاوري بي‏بديل باشد.

گذشته از اين که دو روح هماهنگ عرفاني و حماسي، در آيات قرآن کريم مشهود و در سيره علمي و عملي ائمه عليهم‏السلام عموما و اميرالمؤمنين عليه‏السلام خصوصا مطرح است، راه هماهنگ کردن اين دو پديده‏ي روحي را در تبيين سيره سالار شهيدان جستجو مي‏کنيم.

امام حسين عليه‏السلام روحي داشت که در برابر هيچ ظالمي حاضر به خضوع و تسليم نبود. البته اين مطلب مورد ترديد نبوده و مورد پذيرش همگان است.

با اين که تمام قدرت‏هاي آن روز عليه کاروان حسيني عليه‏السلام بسيج شدند و خطر هم با شهادت ختم نمي‏شد، چرا که ايشان احساس مي‏کردند خاندان گراميشان نيز به اسارت برده مي‏شوند و حتي دخت اميرالمؤمنين عليه‏السلام طعام تلخ اسارت را مي‏چشد و حجت خدا، حضرت سجاد عليه‏السلام را به غل و زنجير مي‏کشند و به اسارت مي‏برند، در حالي که همه‏ي اين خطرها را پيش‏بيني مي‏کرد، نه تنها خودش راضي نشد، بلکه احدي از اهل بيت او هم تن به تأييد حکومت جابرانه امويان ندادند و اين روح حماسي سالار شهيدان بر احدي پوشيده نيست.

عمده آن است که روح حسين بن علي عليه‏السلام فقط روح حماسه و عتاب عليه ستم نبود؛ بلکه روح مناجات، معرفت، نيايش، ضجه و لابه هم بود؛ و حماسه حضرت را بايد در عرفان او جستجو کرد.

در اين قسمت به بيان مختصري از عرفان حماسه آفرين حضرت مي‏پردازيم:

[1] مائده /54.

ترس از خدا

دعاي عرفه آن حضرت، سراسر عرفان است و عشق و شعف و اظهار ذلت در پيشگاه خداوند. حضرت در بخش‏هايي از آن عرض مي‏کند:

«واجعلني اخشاک کأني اراک».

خاصيت توحيد آن است که انسان از خدا بترسد و از احدي غير او هراس نداشته باشد. پيامبران اين چنين بودند و وارثان آنان نيز اين چنين هستند، به همين جهت خون و آبروي خود را که پربهاترين سرمايه‏ي آنان است در راه دين نثار کردند.

کسي که از آبروي خود مي‏ترسد، هم از خدا و هم از غير خدا مي‏ترسد، لذا اين سرمايه را در راه دين مصرف نمي‏کند. او در ترس، ثنوي است و موحد نيست، ولي کساني که «يخشونه و لا يخشون احدا الا الله»[1] هستند، چون فقط به خدا اميد داشته و از خدا مي‏ترسند، در راه حفظ دين، مبارزه و جان‏فشاني مي‏کنند. «خشيت» يکي از اوصاف موحدان است، اما انسان گاهي از خداي غايب مي‏ترسد، و گاهي از خداي شاهد و حاضر.

اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اتقوا المعاصي في الخلوات فان الشاهد هو الحاکم»[2] ؛ از گناه پنهاني بترسيد، زيرا آن کس (خدا) که امروز مي‏بينيد، فردا هم او قاضي و داور و شاهد است.

سالار شهيدان عرض مي‏کند: «خدايا! توفيقي بده، من از تو به گونه‏اي بترسم که گويا ترا مي‏بينم». اين روح نرم و لطيف، آن حماسه جاودانه را سر مي‏دهد که «لو لم يکن لي في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاويه»[3] ؛ اگر در سراسر گيتي، جايي نباشد که به آن پناه برم، باز با يزيد سازش نمي‏کنم.

اگر انسان خدا را ببيند، ترس شاهدانه دارد. و ما چون خدا را نديده‏ايم، از او ترس غايبانه داريم و فقط از چهره جهنم او مي‏ترسيم، نه از خود او.

سيدالشهدا عليه‏السلام اين ترس شاهدانه را تا آن حد داشت که وقتي از بالاي اسب بر روي زمين افتاد، عرض کرد: «الهي رضا بقضائک تسليما لامرک لا معبود سواک»؛ خدايا از تو مي‏ترسم و بس، و امورم را تنها به تو سپردم. آن گاه که با بازماندگان وداع مي‏کند، مي‏فرمايد: «همه شما را به الله مي‏سپارم.»

[1] احزاب /39.

[2] نهج‏البلاغه / قصار الحکم / شماره 324.

[3] عوالم / (بخش مقتل) ص 54.

دوست داشتن نماز و مناجات با خدا

اگر به دعاهاي سالار شهيدان در شب و روز عاشورا توجه کنيم، درمي‏يابيم که سراسر عرفان است. مهلت خواستن براي دعا و نماز در شب عاشورا نشانه عرفان آن حضرت است. امام حسين عليه‏السلام در شب عاشورا به نزديکان مي‏فرمايد: «امشب را مهلت بگيريد تا به نماز و مناجات بپردازيم، چه او (خدا) مي‏داند که نماز، دعاي زياد و استغفار را دوست مي‏دارم.»

عارف، دوست نماز است و چشم او با نماز و دعا و زمزمه و مناجات خنک مي‏شود.

نه تنها سالار شهيدان، بلکه همه اصحاب با وفاي او اين چنين بودند که درباره آنان آمده است: «لهم دوي کدوي النحل».[1] .

مناجات و رکوع و سجود آنها نشانه عرفان ناب، و رجزخواني و شعار [ايشان] در ميدان نبرد، حماسه‏ي آنان است.

[1] ارشاد القلوب / ديلمي/ ص 214.

شاکر نعمت زيستن در دولت اسلامي‏

دعاي عرفه، گرچه به ما دستور نيايش مي‏دهد، ولي راز و رمزي را هم در آغاز اين دعا تبيين مي‏کند. امام حسين عليه‏السلام بهترين نعمت‏ها را در اين دعا بر مي‏شمارد و به پاس آن نعمت‏ها خدا را مي‏ستايد و عرض مي‏کند: «پروردگارا! تو نظام آسمان‏ها را آفريده‏اي، تو جباران را در هم مي‏کوبي، به من لطف و احساني روا داشته‏اي، تو آن قدر صبر کردي تا دوران ستم و جاهليت سپري شد و دوران کفر رخت بربست و نظام اسلامي مستقر شد و مرا در نظام و دولت اسلامي به دنيا آوردي؛ تو را سپاس مي‏گويم.»

چنين انساني اگر بخواهد شاکر اين باشد که در دولت کفر به دنيا نيامده است، شکرانه اين نعمت را در براندازي هر گونه دولت کفر و احياي جامعه‏ي سالم مي‏داند. حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام با توجه به اصل مبارزه با کفر و اصلاح جامعه مي‏فرمايد:

«و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي محمد»[1] .

بنابراين، وجود مقدس سيدالشهدا عليه‏السلام، داشتن مجموعه ي روح مناجات و روح پرخاشگري عليه ستمگران و جباران را به ما مي‏آموزد. اين روح، در شاگرد مکتبش امام خميني (ره) نيز تبلور يافت و در وصيتنامه سياسي - الهي آن حضرت جلوه کرد.

[1] عوالم / (بخش مقتل) / ص 53.

 

 

علت جنگ در اسلام و اهداف قيام امام حسين

جنگ در اسلام - که تنها دين برگزيده الهي است - گرچه به «جهاد ابتدايي» و «دفاعي» تقسيم شده است، ولي اين نخستين برداشت است. با ديد دوم، بازگشت جهاد ابتدايي به دفاع بوده است و با نظر سوم برگشت دفاع به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسير مستقيم است، که نه خود مي‏رود و نه مي‏گذارد کسي در آن مسير حرکت کند. از آن جا که دفع مانع و طرد خار راه، بر اساس حکمت و رحمت است، خداوند آن را به خود نسبت داده و خويش را به آن ملتزم دانسته و به بندگان خود وعده انجام آن را داده است.

تلاش تبهکاران براي خاموش کردن نور دين

قرآن کريم در آيه سي و دوم از سوره مبارکه توبه در معرفي تبهکاران که خود محروم از نور الهي بوده و نمي‏گذارند ديگران هم بهره‏مند شوند، مي‏فرمايد: «يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو کره الکافرون» اينان همواره سعي در خاموش کردن نور دين داشته و سعي مي‏کنند کسي از آن نور استفاده ننمايد.

و در آيه بيست و شش از سوره مبارکه انعام مي‏فرمايد: «و هم ينهون عنه و ينأون عنه و ان يهلکون الا انفسهم و ما يشعرون».

از اين دو آيه کريمه، دو نکته استفاده مي‏شود.

الف) کافران در صدد خاموش نمودن نور الهي هستند؛ اگر چه ناکام خواهند ماند.

ب) کافران، هم مردم را از دين الهي باز مي‏دارند و هم خود از آن نائي و دورند و کسي که هم ناهي بوده و هم نائي، به مانند سنگ دهنه نهر آب است که نمي‏گذارد آب حيات به تشنه‏کامان برسد و خود نيز بهره‏اي نمي‏برد.

 

مانع زدايي؛ اقتضاي رحمت الهي

تفضل الهي و قدرت و عزت خداوندي اقتضا مي‏کند که به طرد طاغيان توجه کرده و با دفع خار راه، تکامل و رحمت خود را ارايه نمايد. از آيه 203 و 207 سوره بقره استنباط مي‏شود که گروهي جامعه را به سوي فساد سوق مي‏دهند و چون خداوند بر اساس رحمت رفتار مي‏نمايد، عده‏اي را مي‏آفريند و مي‏پروراند تا با بذل نفس، هر گونه مانع را برطرف نمايند.

«و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد».[1] .

در سوره مبارکه حج آيه چهل مي‏فرمايد: «چون حفظ زمين از تباهي و صيانت مراکز مذهبي از ويراني، رحمت بوده و تحقق آن در پرتو دفع مهاجم و طرد مزاحم است، پس دفع اين گونه موانع، جزء کارهاي خير و از مصاديق بارز رحمت الهي به شمار خواهد آمد.»؛

«و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذکر فيها اسم الله کثيرا». سپس در ادامه مي‏فرمايد: «و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز».[2] .

[1] بقره / 207.

[2] حج / 40.

 

صيانت از عامل حيات فرد و جامعه

همان طوري که روح در بدن مايه حيات بوده و حيات همه اعضا و جوارح را تضمين مي‏کند، دين نيز در زندگي همانند روح در بدن، عامل حيات معنوي شده و همه شئونات، جهات و متعلقات آن زندگي از حيات معنوي برخوردار مي‏شوند؛ اميرالمؤمنين عليه‏السلام‏ مي‏فرمايند: «التوحيد حياة النفس» که اشاره به همين معنا دارد. اصل اين بيان نوراني از قرآن کريم است که خداوند کافر را مرده مي‏داند و او را در مقابل زنده ذکر کرده، مي‏فرمايد: «لينذر من کان حيا و يحق القول علي الکافرين».[1] .

بنابراين، بايد از حق فطري انسان‏ها دفاع کرده و با عامل کفر و شرک که قصد دارد فطرت را (که همان توحيد ناب است) دستخوش اغراض خود سازد، مبارزه کرد.

[1] يس /70.

احيا و حفظ دين

کساني که اهل معرفتند، غضبشان فقط براي آن است که دين خدا احيا شود و هرگز براي مسائل شخصي و مانند آن غضبناک نمي‏شوند، اما در مورد دين خدا هرگز تن به سازش نمي‏دهند. حماسه عارف اين است که در راه دين، خون خود را اهدا کند. افراد زيادي کشته و شهيد شده‏اند، اما هيچ خوني، خون بهايش خدا نيست؛ اگر شهيدي اوج بگيرد مقامش مي‏رسد به «ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليک مقتدر».[1] .

تنها خوني که پربهاست و چيزي جز ذات اقدس اله خون بهاي او نيست، فقط خون علي و اولاد علي عليه‏السلام است؛ اين که عرض مي‏کنيم: «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره»، اشاره به همين موضوع دارد؛ يعني خون علي ابن ابي‏طالب به قدري سنگين است که بهاي آن جز ذات اقدس اله چيزي نيست.

[1] قمر /54.

اعتلاي کلمة الله

اگر عارف، اهل حماسه است براي آن است که خون او براي علو «کلمة الله» ريخته مي‏شود؛ «لتکون کلمة الله هي العليا»[1] هر چه از شريعت و واجبات تا امروز پايدار مانده، از برکت اين خون‏هاي پاک بوده است. امام سجاد عليه‏السلام مي‏فرمايند: «ما خوني داديم که همه مراکز مذهب با آن خون، مال ما شد. ما از آنان ارث مي‏بريم و ديگران اگر بخواهند مکه بروند به برکت خون ما است. اگر تا قيام قيامت عده‏اي به مني مي‏روند و قرباني مي‏کنند، ميراث ما بهره آنها شده و از ارث ما استفاده کرده‏اند.»

پس جنگ عارف «حبا لله» بوده و براي اعتلاي «کلمة الله» و حفظ دين است. وقتي «ابراهيم بن طلحه» در شام از امام سجاد عليه‏السلام سؤال مي‏کند: «يا علي بن الحسين من غلب؟» در اين جنگ چه کسي پيروز شد؟

حضرت فرمودند: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن و اقم»؛ اگر خواستي بفهمي چه کسي پيروز شد، ببين هنگام نماز، در اذان و اقامه نام چه کسي را مي‏بري!؟

ما رفتيم و نام نبي اکرم صلي الله عليه و آله را زنده کرديم؛ عده‏اي مي‏خواستند نام امويان را جايگزين نام انبيا و اوليا کنند ولي ما با خون خود، جلو اين توطئه را گرفتيم.

[1] نهج‏البلاغه / قصار الحکم / شماره 373.

زنده کردن جامعه

يک انسان کامل «رحمة للعالمين» است. بنابراين، بايستي راهزنان سالکان کوي حق را از ميان بردارد. شيطان و ذريه او مأموريت دارند که راه را ببندند. شيطان خطاب به خداوند گفته است: «لاقعدن لهم صراطک المستقيم...»؛[1] من سر راه سالکان کوي حق مي‏نشينم تا آنها را در بند کنم، وقتي در بند کردم بر آنها سوار مي‏شوم. خداوند در آيه 62 سوره مبارکه اسراء اين مطلب را از قول شيطان چنين بيان مي‏کند: «لاحتنکن ذريته الا قليلا»؛ و لگام آنان را در دست مي‏گيرم.

شيطان تمام تلاش و حياتش در دشمني با انسانيت است، او حيات انساني فرد و جامعه را تهديد مي‏کند.

اولياي الهي مظهر رحمت خدايند و ارمغاني براي کل جامعه هستند. پس بايستي مزاحمان جامعه بشري را از سر راه آنان بردارند و اين ممکن نيست مگر اين که شيطان در درون و بيرون، منزوي شود و انزواي شيطان بيروني هم بدون جنگ، ممکن نيست.

[1] اعراف /16.

بازگشتن قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم

بازگشت دوباره قرآن و عترت به صحنه زندگي مردم و از غربت درآمدن آنها امکان نداشت مگر با قيام تاريخي سالار شهيدان و نثار جان و مال و اسارت زنان و فرزندان ايشان.

اگر هدف به کمتر از اين حاصل مي‏شد هرگز سالار شهيدان دست به اين کار نمي‏زدند.

البته فرقي بين حسين بن علي و علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام نيست. اگر اميرالمؤمنين عليه‏السلام شجاع‏تر از حسين بن علي عليه‏السلام نباشد، همتاي او که هست. اين که چرا کار امام حسين عليه‏السلام را حضرت امير عليه‏السلام انجام نداد به اين جهت بود که آن هدف متعالي که حفظ اسلام، قرآن و عترت است، حاصل نمي‏شد.

حسين و حسينيان

زماني که امام حسين عليه‏السلام سخن مي‏گويد، نمي‏فرمايد: «من با يزيد بيعت نمي‏کنم، بلکه در اکثر مواقع حساس چنين مي‏گويد: «مثل من، با مثل يزيد بيعت نمي‏کند.»

اين بيان نشان مي‏دهد که قضايا، قضاياي شخصي نيست؛ بلکه تا تاريخ هست و اين مبارزات هم هست، هر کسي که مثل من فکر کند، با کسي که مثل يزيد فکر مي‏کند، بيعت نمي‏کند، «مثلي لا يبايع مثله».

و نيز فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» آن وقتي که مردم به زمامداري مانند، يزيد مبتلا شوند، فاتحه اسلام خوانده مي‏شود.»

حضرت نفرمود: «اذ بليت الامة بيزيد» بلکه فرمود: «اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد».

بنابراين، حسينيان بايد در مکتب سيدالشهداء عليه‏السلام دو مسأله عرفان و حماسه را فرا گرفته و در خود متبلور سازند.

کساني که به لقاء الله مي‏انديشند

امام حسين عليه‏السلام کساني را به کربلا دعوت مي‏کند که جز به حماسه عارفانه و عرفان حماسي نمي‏انديشند. حضرت، زاهد و عابد محض را به کربلا دعوت نکرد. امروز نيز اين چنين است، آنها که بوي زهد خشک يا عبادت خشک از آنها استشمام مي‏شود نه کربلايي‏اند و نه انقلابي.

امام عليه‏السلام وقتي حج نکرده بر مي‏گردد، در سخنراني رسمي خود ابتدا مرگ را ترسيم مي‏کند و سپس مي‏فرمايد: «اين چنين نيست که من ندانم بر سرم چه مي‏آيد. قبري در کربلا براي من فراهم شده است که من آگاهانه به سراغ آن مي‏روم و مي‏بينم که بدن مرا گرگان سرزمين کربلا قطعه قطعه مي‏کنند، اما من آن طوري که يعقوب مشتاق يوسف بود، مشتاق ديدار اجدادم هستم. من با آگاهي مي‏روم و کساني مرا در اين سفر همراهي کنند که وطن آنها و هدفشان ديدار با خداست و به چيزي کمتر از آن نمي‏انديشند.»[1] .

 [1] سيد بن طاووس / اللهوف / ص 53.

منتظران واقعي امام زمان

معيار انتظار، ارادت ظاهري به امام زمان (عج) نيست، بلکه تسليم کامل بودن، شرط اساسي انتظار و نشانه منتظران است و بايد زهد منتظر، آميخته با حماسه باشد.

کساني که عابد و زاهد محض‏اند، به اين دليل که امام زمان (عج) غايب است به او ارادت مي‏ورزند و اگر حضرت (عج) ظهور کند، آنها اولين کساني هستند که از حضرت بر مي‏گردند. اما آن که زهد و بندگي‏اش را با حماسه آميخته، يار با وفاي ولي عصر - ارواحنا فداه - است؛ همانند امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - و بسيجيان فداکار او که در هشت سال دفاع مقدس هماهنگي حماسه و عرفان را به نمايش گذاشتند. کساني که کاري با تيراندازي و جنگ ندارند، اينان با امامشان در ارتباط نيستند و به غيبت امام (عج) دل بسته‏اند، نه به قيام او.

ظلم نکردن و ستم نپذيرفتن

در عصر ما نيز راه سالار شهيدان زنده است. يک انسان حسيني نه ستم مي‏کند و نه ستم مي‏پذيرد. اين که عده‏اي به فکر ظلم کردن يا ظلم‏پذيري هستند براي آن است که از خوي امام حسين عليه‏السلام بهره‏اي نبرده‏اند.

ممکن نيست کسي شيعه خاص حسين بن علي عليه‏السلام باشد و به فکر ظلم کردن و پذيرفتن ظلم باشد. کسي که ظلم مي‏کند و ظلم‏پذير است، اموي است. چون آنها بودند که اگر از دستشان بر مي‏آمد، ظلم مي‏کردند و گرنه ظلم‏پذير بودند.

 

دوستي و دشمني براي خدا

حسينيان، مؤمناني هستند که آنان را که در مقابل خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله قرار مي‏گيرند، دوست ندارند، گرچه پدران، فرزندان، برادران يا نزديکان آنها باشند؛ يعني معرفت خدا و شوق ديدار او، مايه رهايي از هر راهزن بوده و اساس به دست آوردن هر چيزي است که شوق را تسکين بخشد، و شوق عارف، هرگز آرام نمي‏گيرد مگر به وصال، و وصال ميسور نيست مگر به قتال، و قتال حاصل نمي‏گردد مگر با معرفت کامل.

خداوند در قرآن کريم مي‏فرمايد:

«قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشيرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب اليکم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين.»[1] .

آنچه از آيه فوق بر مي‏آيد اين است که انسان عارف چون مي‏خواهد به محبوب خود برسد، چاره‏اي ندارد مگر اينکه تمام آنچه را در اختيار دارد، در راه دوست نثار کند.

[1] توبه /24.

امر به معروف و نهي از منکر

حسينيان واقعي رادمرداني هستند که بعد از اصلاح خود، در برابر خطري که حيات معنوي و انساني ديگران (جامعه) را تهديد مي‏کند، احساس مسئوليت کرده و با امر به معروف و نهي از منکر به اصلاح ديگران مي‏پردازند. در اين قسمت چند نکته قرآني و روايي قابل توجه است:

1- آنچه که از آيه 111 و 112 سوره توبه برداشت مي‏شود: «مؤمنان واقعي کساني هستند که جان و مال خود را به خدا فروخته و آن را ملک خدا مي‏دانند و با رضايت مالک که خداي سبحان است در آن تصرف مي‏کنند، لذا اهل جهاد بوده و خداي سبحان در برابر اين بيع، بهشت را به آنان وعده داده است.»

در ادامه به اهل توبه و عابد، حامد، شب زنده‏دار، راکع و ساجد بودن آنها مي‏پردازد که بيانگر اصلاح خود است و بعد از آن به آمر به معروف و ناهي از منکر بودن آنها تصريح دارد که اشاره به اصلاح ديگران است.

2- طبق فرمايش اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام، اگر کسي معروف شناس و منکر شناس نباشد، انسان وارونه است.

امام علي عليه‏السلام‏مي‏فرمايد: «اول ما تغلبون عليه من الجهاد الجهاد بايديکم ثم بالسنتکم ثم بقلوبکم فمن لم يعرف معروفا و لم ينکر منکرا، قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه».[1] .

پس اگر کسي اهل عقل و شرع نباشد تا آنچه را که وحي و عقل به رسميت مي‏شناسد او هم بشناسد و آنچه را که وحي و عقل به رسميت نمي‏شناسد او هم نشناسد، يک انسان وارونه است.

«معروف» را که معروف ناميده‏اند براي آن است که نزد عقل و شرع به رسميت شناخته شده و «منکر» را که منکر گفته‏اند به اين دليل است که نزد عقل و شرع نکره و ناشناخته است و او را به رسميت نمي‏شناسند.

اين که عده‏اي در قيامت همانند حيوانات، سر به زير و يا مانند خزندگان و يا مانند مور محشور مي‏شوند و به صريح قرآن کريم «و لو تري اذا المجرمون ناکسوا رؤسهم»[2] براي آن است که تمام تلاششان در دنيا روي شکم بوده است و مسائل را وارونه فهميده‏اند و عمل کردند.

اميد آن که از حسينيان واقعي بوده و حافظ انقلاب شکوهمند اسلامي که ثمره خون پاک سيدالشهدا عليه‏السلام و ياران باوفاي آن حضرت است باشيم و لطف و عنايت اباعبدالله عليه‏السلام شامل حال ما باشد.

السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.»[3] .

 [1] نهج البلاغه / قصار الحکم / شماره 370.

[2] سجده /12.

[3] فرازهاي پاياني زيارت عاشورا.

 

نماز و جهاد

پايه‏ي دين بر نماز استوار است. جهادهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و نبردهاي علي عليه‏السلام و نهضت حسيني همه براي اقامه نماز بود. حتي خداوند به پيامبرش فرمود که در ميدان جنگ در تيررس دشمن هم نماز را آن هم به جماعت برگزار کن! قدري بر اين فرمان الهي تأمل کنيد!!

«اي رسول ما، هنگامي‏که تو در سپاه اسلام هستي و براي آنان نماز را برپا مي‏داري، پس بايد گروهي از آنان با تو به نماز بايستند و سلاح‏هاي خود را همراه داشته باشند. پس چون سجده کردند (قيام نمايند و رکعت دوم را فرادي انجام داده) نگهبان پشت سر شما باشند؛ گروه ديگر که نماز نخوانده‏اند بيايند (از رکعت دوم) با تو نماز بخوانند و وسايل دفاع و اسلحه‏ي خويش را با خود داشته باشند و غافلگير نشويد چون کافران دوست دارند که شما از سلاح‏ها و متاع‏هاي خود غافل شويد تا يکباره بر شما حمله آورند.[1] .

اين نماز که نماز خوف نام دارد، براي اولين بار در جنگ «ذات الرقاع» خوانده شد.[2] .

الف) نماز و جهاد در سيره‏ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: در اکثر جنگ‏هاي صدر اسلام خاطراتي از عبادت و نيايش پيامبر در ميدان جنگ و اهتمام ويژه حضرت درباره‏ي نماز به چشم مي‏خورد:

1- در اولين جنگ يعني جنگ بدر سپاه اندک اسلام در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفت و در صبح روز هفدهم ماه مبارک رمضان با حمله‏هاي پي در پي و درگيري‏هاي تن به تن جنگ آغاز شد. لشکر اسلام با سيصد و سيزده نفر در مقابل لشکر صد هزار نفري مشرکين قرار داشت. لشکر اسلام با سلاح بسيار کم و لشکر مشرکين با تجهيزاتي کامل، موقعيت لشگر شرک در نقطه‏اي بالا و خاکي و مسلمين پايين و در رمل، مشرکين به آب دسترسي داشتند و مسلمانان مشکل آب داشتند. حضرت علي عليه‏السلام مي‏فرمايد که روز جنگ بدر به جستجوي پيامبر پرداختم تا ببينم کجاست و چه مي‏کند؟ ناگاه وي را در گوشه‏اي يافتم که سر بر سجده نهاده بود و مکرر مي‏گفت: «يا حي يا قيوم» آن قدر اين ذکر را ادامه داد تا خداوند او را در اين جنگ پيروز ساخت.[3] .

2- در جنگ «احزاب» به پيشنهاد سلمان فارسي مسلمانان خندق کندند. هوا سرد بود و رنج‏ها و سختي‏هاي فراواني مسلمانان را فرا گرفته بود.

حذيفه يکي از ياران هوشيار پيامبر مي‏گويد: «وحشت و گرسنگي و رنج و دشواري ما را فرا گرفته بود.» پيامبر آن شب مشغول نماز و راز و نياز بود سپس به حاضران رو کرد و فرمود: «آيا کسي هست که از سپاه دشمن خبري بياورد تا در بهشت رفيق من باشد.»

حذيفه مي‏گويد: «من داوطلب شدم و خطر اين مأموريت را پذيرفتم و وارد لشکر ابوسفيان شدم. گفتگوهاي آنان را شنيدم و آخرين خبرها را براي پيامبر آوردم. وقتي بازگشتم، ديدم هنوز رسول خدا نماز مي‏خواند. پس از نماز اخبار را خدمت حضرت عرضه کردم.»[4] .

حذيفه مي‏گويد: «در حالي که دشمن مدينه را محاصره کرده بود، شدت سرما تا مغز استخوان‏ها را مي‏سوزاند. پيامبر چنان غرق نماز و راز و نياز بود که گويي در ميان دشمن حضور ندارد.»[5] .

3- در فتح مکه وقتي که ابوسفيان و هوادارانش هيمنه و شکوه پيامبر و مسلمين را در نماز جماعت ديدند، مبهوت عظمت اسلام شدند. ابوسفيان زماني که ديد پيامبر در جلو ايستاده و مسلمين پشت سر او به نماز ايستاده‏اند و با تکبير او تکبير مي‏گويند و با رکوع و سجودش همه با او هماهنگ هستند، مجذوب آن همه شکوه شد.[6] .

ب - نماز و جهاد در سيره‏ي حضرت علي عليه‏السلام: در سيره‏ي اميرمؤمنان و الگوي پرستشگران نيز نماز بر تارک جهاد مي‏درخشد؛ براي نمونه مي‏توان موارد زير را ذکر نمود:

در بحبوحه‏ي جنگ «صفين» حضرت علي عليه‏السلام به آفتاب نگاه مي‏کرد. ابن عباس پرسيد: «يا اميرالمؤمنين! چه مي‏کني؟» حضرت فرمود: «مي‏خواهم بدانم وقت نماز شده است که نماز بخوانم يا نه؟»

ابن عباس عرض کرد: «آيا در اين شرايط سخت جنگ مجالي براي نماز خواندن هست؟» امام عليه‏السلام فرمود: «آيا مي‏داني براي چه با آنان مي‏جنگيم؟ ما جنگ مي‏کنيم براي نماز.»[7] .

به نظر شما لشکر معاويه نماز نمي‏خواندند و امام علي عليه‏السلام مي‏خواستند با جنگ، فرهنگ نمازخواني را توسعه دهند؛ يا اختلاف نظر بر سر تلقي مسلمين از نماز بوده است؟ از سخن مولا چنين فهميده مي‏شود که نماز به نوع اداره جامعه و مديران هم کار دارد؛ براي نمونه به سراغ قرآن برويم، قوم شعيب به او مي‏گفتند: «آيا اين نماز است که به تو فرمان مي‏دهد تا در کار ما دخالت کني و بگويي ما از بت‏ها دست برداريم؟ يا به ما بگويي اموالمان را چگونه هزينه کنيم؟.»[8] برداشت مردم اين بود که نماز حضرت شعيب يک عبادت شخصي نيست بلکه اين نماز او را وادار مي‏کند تا در امور اجتماعي دخالت کند؛ به نيکي‏ها امر کند و از بدي‏ها و زشتي‏ها جلوگيري کند.

2- در شرح حال اميرمؤمنان، حضرت علي عليه‏السلام آمده است که در جنگ صفين، در يکي از سخت‏ترين شب‏هاي نبرد که به نام «ليلة الهرير» معروف است، فرشي براي آن حضرت گستردند و امام عليه‏السلام بر روي آن مشغول نماز شد در حالي که تيرهاي بسياري از طرف راست و چپ او مي‏گذشت ولي هرگز اين صحنه‏ي دهشت آور تزلزلي در او ايجاد نکرد و آن حضرت از جايش تکان نخورد تا آن که نمازش را به پايان رساند.[9] . از خود آن حضرت نيز روايت شده است که فرمود: «از وقتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «نماز شب نور است»، هرگز نماز شب را ترک نکردم»، ابن کواء پرسيد: «حتي در ليلة الهرير؟» حضرت فرمود: «حتي در ليلة الهرير نماز شبم ترک نشد»[10] .

براي آن که اهميت کار علي عليه‏السلام که همان اهميت نماز است بيشتر روشن شود، درباره آن شب هولناک توضيحاتي ذکر مي‏گردد:

«ليلة الهرير» يعني شب هرير. «هرير» در لغت عرب به زوزه‏ي سگ گويند. سپاه معاويه در آن شب در زير ضربات سپاه علي عليه‏السلام همچون سگ زوزه مي‏کشيد، به خاطر همين در تاريخ، آن شب را «ليلة الهرير» خوانده‏اند. شبي که سخت‏ترين شب جنگ صفين بود و نزديک بود بساط حکومت معاويه و امويان برچيده شود.[11] سپاهيان نخست با تيراندازي آغاز کردند تا تيرها تمام شد، آن گاه به نيزه زدن پرداختند تا نيزه‏ها خرد شد، سپس پاره‏اي از سپاهيان از اسب‏هاي خود به زير آمدند و پياده با نيام (غلاف) شمشير به سر و جان يکديگر کوفتند تا نيام شمشيرها خرد شد و سواران بر رکاب‏ها ايستادند و سپس با تيغ‏هاي آخته و گرزهاي آهنين به جان هم افتادند و گوش جز غريو سپاهيان و صداي برخورد آهن با کاسه‏ي سرها و بر هم کوفتن دندان‏ها نمي‏شنيد... و سپاهيان چون درندگان يکديگر را مي‏دريدند.[12] .

 

 [1] سوره ي نساء / 102.

[2] بهترين پناهگاه / ص 102.

[3] جهت مطالعه‏ي بيشتر رجوع کنيد به تفسير نمونه / ج 7 / ص 92 تا 99.

[4] پيامبري و جهاد.

[5] داستان‏ها و حکايت‏هاي نماز / ص 45.

[6] فروغ ابديت.

[7] سفينة البحار.

[8] قالوا يا شعيب اصلوتک تأمرک ان نترک ما يعبد اباءنا او ان نفعل في اموالنا ما نشاء (هود /87).

[9] منتهي الامال / ج 1/ ص 150.

[10] بحار الانوار / ج 41/ ص 17.

[11] فروغ ولايت / ص 546 - 545، و نيز ص 578.

[12] هزار و يک نکته درباره نماز به نقل از پيکار صفين / ص 659.

من به نماز عشق مي‏ورزم

عصر روز پنجشنبه نهم ماه محرم بود. سپاه امام حسين عليه‏السلام در محاصره کامل قرار گرفت. يزيديان اطمينان يافتند که پيروزي با آنهاست و روشن شد که ديگر يار و مددکاري از کوفه براي حسين عليه‏السلام نخواهد رسيد.

عمر سعد عصر تاسوعا را ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را صادر کرد. کاروان شهادت هنوز مسلح نشده بودند. امام حسين عليه‏السلام جلو سراپرده‏اش نشسته، زانوان را بغل گرفته، خوابش برده بود. بانوي بانوان زينب که صداي شيهه اسبان دشمن را شنيد، احساس خطر کرد و به سوي برادر دويد و گفت: «برادر صداي شيهه اسب را نمي‏شنوي؟» امام حسين عليه‏السلام سر از زانو برداشت و گفت: «جدم رسول خدا را در خواب ديدم، به من فرمود که تو نزد ما خواهي آمد.»

در اين هنگام حضرت ابوالفضل وارد شد و حمله سپاه يزيد را گزارش کرد. امام فرمود: «سوار شو و بپرس چه مي‏خواهند.» حضرت عباس بيست سوار با خود برداشت که زهير و حبيب از جمله‏ي آنان بودند. سفير کاروان شهادت از عمر سعد پرسيد: چه مي‏خواهيد؟ عمر سعد پاسخ داد: «فرمان امير رسيده: يا جنگ يا تسليم بلا شرط.» عباس گفت: «شتاب نکنيد تا از سرورم کسب تکليف کنم.» خدمت امام رسيد و جريان را گزارش داد. امام حسين عليه‏السلام‏فرمود: «اگر مي‏تواني جنگ را تا فردا به تأخير بينداز! امشب از ما بازشان دار تا يک امشب را عبادت کنيم، دعا بخوانيم و به درگاه او استغفار کنيم؛ چرا که خداوند مي‏داند که من نماز را دوست دارم، تلاوت قرآن را دوست دارم، استغفار را دوست دارم، دعا و راز و نياز را بسيار دوست دارم.»[1] .

برادر! مي‏خواهم آخرين حرف‏ها را به [ياران و] خاندانم بزنم.[2] .

امام حسين عليه‏السلام مي‏دانست که تأخير در جنگ ولو براي يک روز باعث تحليل‏هاي مختلفي مي‏شود و حتي ممکن است منتي بر ايشان بگذارند، با اين حال به دليل عشق وافري که به عبادت و نماز داشت، همچنين شايد به دليل اينکه فرصتي باشد براي فکر کردن به خصوص براي برخي از لشگريان عمر سعد (مثل حر بن يزيد رياحي) آن شب را مهلت خواست.

برخي از مورخان فرمايش امام را اينگونه نقل کرده‏اند: جنگ را به تأخير بينداز تا امشب را براي خدا نماز بخوانيم و دعا کنيم و از او کمک بطلبيم و نصرت جوييم.[3] .

[1] ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عند العشية لعلنا نصلي لربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد کنت احب الصلوة و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 31).

[2] و نوحي الي اهلنا (تاريخ طبري / ج 7/ ص 317).

[3] لعلنا نصلي لربنا ليلتنا هذه و ندعو له و نستعينه و نستنصر علي هؤلاء القوم (مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 349).

شب مردان خدا

تاريکي شب عاشورا که بر دشت کربلا سايه افکند، امام حسين عليه‏السلام و يارانش تمام شب را به نماز ايستادند، تسبيح مي‏گفتند، استغفار مي‏کردند، دعا مي‏خواندند و گريه مي‏کردند.[1] .

شب زنده‏داري و دعا و مناجات در تاريخ جنگ‏هاي پيامبر نيز سابقه‏اي ديرينه داشت. مشرکين براي تقويت روحيه‏ي سربازان خود زنان را همراه با خود به ميدان جنگ مي‏بردند تا بزنند و بکوبند و شراب بنوشند، اما ياران پيامبر با دعا و مناجات و تلاوت قرآن از خداوند مدد مي‏جستند.

همچنين در تاريخ حکومت حضرت علي عليه‏السلام و در ميان سپاهيان حضرت عليه‏السلام چنين وضعي مشاهده مي‏شد براي نمونه زماني که معاويه از عقيل پرسيد: «چه تفاوتي بين سپاه من و سپاه برادرت علي مي‏بيني؟» عقيل گفت: «سپاهيان برادرم علي عليه‏السلام مثل اصحاب پيامبرند که در ميدان جنگ شيران روز و عابدان شب هستند و لشکريان تو مثل لشکريان پدرت ابوسفيان هستند که با صداي آواز زنان و مستي شراب، شب را به صبح مي‏برند.»

امام حسين عليه‏السلام نيز همچون سلف صالح خود، شب عاشورا را به نماز، دعا، استغفار و زاري به درگاه خدا گذراند. ياران او نيز چنين کردند و شب را اين چنين به روز آوردند؛ گروهي در حال دعا بودند و جمعي به نماز مشغول، يکي در حال رکوع بود و ديگري به سجده افتاده بود، کسي در حال قيام بود و فردي نشسته با خداي خود راز و نياز مي‏کرد؛ وه که شب شهادت چه شب خوشي است!!

از دعا که فارغ مي‏شدند، به نماز مي‏پرداختند، نماز را که مي‏خواندند، به قرآن روي مي‏آوردند. زمزمه‏اي داشتند دل‏انگيز و شيرين. در آن تاريکي شب، در آن بيابان هولناک نواي دلپذير آنان پخش مي‏شد؛ نواي عبادت، نواي قرآن، نواي نماز، نواي نيايش به درگاه قادر بي‏نياز. آنان شب را به عبادت زنده کردند و روز را با شهادت جاودانه ساختند.[2] .

گفته‏اند که در شب عاشورا سي و دو نفر از سربازان عمر سعد که گذارشان به خيمه‏هاي اباعبدالله افتاد، تحت تأثير اين شور و شوق قرار گرفتند.[3] .

«گروهي از سپاهيان عمر سعد شب‏گردي مي‏کردند. بر سپاه امام حسين عليه‏السلام گذر کرده، زمزمه‏ي دلنواز ياران و آهنگ قرآن اصحاب را شنيدند. عنان از کف دادند و رکاب از پا بريدند. ساعتي ايستاده به آن ناله‏هاي دلپذير و طنين سحري گوش فرا دادند.

ناله‏ي سوزان اثر کرد و دل‏هاي تاريک را روشن ساخت. يکباره از يزيد دست کشيدند و به حسين پيوستند و ناريان نوري شدند.

راه سعادت هميشه براي همه باز است. آن چه کمياب است، سعادت و سعادت خواه است. آنان که به سعادت نرسيدند، سعادت را نخواسته و خواهش دل را خواستند و سعادتش خواندند.»[4] .

[1] لما جن الليل علي الحسين و اصحابه قاموا الليل کله يصلون و يسبحون و يستغفرون و يدعون و يتضرعون (تاريخ امام حسين / ج 3/ ص 156 به نقل از انساب الاشراف / ج 3/ ص 393.

[2] پيشواي شهيدان / ص 193.

[3] مقتل الشمس / ص 188.

[4] پيشواي شهيدان.

 

يک نمونه

گروهي از شب‏گردان عمر سعد از کنار خيمه امام حسين عليه‏السلام مي‏گذشتند حضرت اين آيه را تلاوت مي‏کرد: «ما کان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب»[1] ؛ خداوند مؤمنان را به حالي که هم اکنون داريد وامگذارد تا اين که بيازمايد خبيث را از طيب. يکي از آنان فرياد زد: «به خداي کعبه! ما پاکيزه و طيب هستيم، نه شما.» ياران امام حسين او را شناختند. او «ابوحرب سبيعي» بود. دلقکي چابک و بدکاره، شيرين سخن و بذله‏گو.

«برير» صدا زد و گفت: «اي فاسق گنهکار، تو از پاکيزگان و طيبين هستي؟» «ابوحرب» پرسيد: «تو کيستي؟» گفت: «من بريرم» ابوحرب او را که از نيکان و پارسايان بود، شناخت. همين که نام برير را شنيد، گفت: «برير عزيز! کشته خواهي شد، مرگ تو بر من بسيار ناگوار است!»

برير پرسيد: «وقت آن نرسيده که توبه کني و از گناهان بزرگ کناره بگيري؟ به خدا پاکيزه ماييم و پليد شماييد!»

ابوحرف گفت: «راست مي‏گويي، اقرار مي‏کنم که پاکيزگان شما هستيد و پليدان ما». به او گفتند تو که حقيقت را مي‏داني پس چرا دست از باطل بر نمي‏داري؟ ابوحرب گفت: «اگر من به سوي حق آيم، کشته خواهم شد. پس چه کسي بر سر سفره شراب با يزيد هم پياله شود؟»[2] .

[1] آل عمران / 179.

[2] پيشواي شهيدان / ص 195.

استعينوا بالصبر و الصلوة

زينب عليهاالسلام، قهرمان کربلا و قافله سالار کاروان اسيران، دختر علي عليه‏السلام و فاطمه عليهاالسلام بود. او درخشش مادر را در محراب عبادت ديده و نيايش مادر را در دل شب شنيده بود. پدرش علي اتاقي در خانه داشت، نه خيلي کوچک و نه خيلي بزرگ، اتاقي ويژه عبادت که فاطمه فرزندانش را براي خوابانيدن به اين اتاق مي‏برد و اينگونه بود که زينب لالايي پدر در ستايش خدا را با تمام وجود نوشيده بود.

علي و فاطمه عظمت خدا و حقارت غير او را به دخترشان زينب آموخته بودند. زينب به خوبي دانسته بود که اگر با خدا باشد، مي‏تواند با مشکلات و حوادث (هر چند سنگين) دسته پنجه نرم کند.

اين بانوي پارسا، با قدرت و قوتي که از نماز گرفت، توانست مثل يک فرمانده ي مقتدري که لشگري از دست داده اما همچون کوه استوار است، در مقابل طاغوت زمان ابن زياد و يزيد بايستد و آنان را تحقير کند.

آن قدر نماز زينب اوج گرفته بود که ظهر عاشورا آن گاه که همه مصيبت‏ها بر قلب حضرت اباعبدالله سنگيني مي‏کرد، نزد خواهر آمد و فرمود: «خواهرم مرا در نماز شبت فراموش مکن!» به راستي که نماز شب زينب، پشتوانه‏ي دل امام حسين عليه‏السلام‏شده بود.

تربيت شده‏ي علي عليه‏السلام، مثل پدرش که در شب بسيار سخت جنگي «ليلة الهرير»، نماز شبش را ترک نکرد، در شامگاه عاشورا که آتش خيمه‏ها شمع و چراغش شده بودند، در کنار کشته‏ها با تمام قامت ايستاد و «الله اکبر» گفت و بر خاک خونين کربلا پيشاني ساييد و نواي بندگي سر داد، اين همان زينبي است که غروب عاشورا وقتي با کشته‏ي برادر مواجه شد، بدن حسين را بلند کرد و رو به آسمان عرض کرد: «اللهم تقبل منا هذا القليل من القربان»؛ خدايا اين قرباني اندک را از ما قبول فرما. چون خدا در چشم او بزرگ است، حتي

بزرگ مردي چون حسين را هم در پيشگاه خدا کوچک مي‏بيند.

امام سجاد عليه‏السلام فرمود: «در طول سفر اسارت هيچگاه نماز شب عمه‏ام زينب ترک نشد، با همه سختي و تشنگي و گرسنگي نمازهاي واجب و نمازهاي مستحب را به جاي مي‏آورد.» زن، اقيانوس مهر است و مادر، آسمان آبي عاطفه ولي زينب، شاهد پرپر شدن همه‏ي گل‏هاي خود در يک روز بود، او نوگلان خود را لباس رزم پوشاند و در رکاب برادر و امام خويش به قربانگاه فرستاد.

علاوه بر اين، گزارشگران تاريخ کربلا نوشته‏اند: «هر کشته‏اي که روي زمين مي‏افتاد، زينب بود که امام حسين عليه‏السلام را تسلي مي‏داد و در رساندن پيکر شهيد به خيمه شهدا کمک مي‏کرد.» تنها تحليل از شخصيت اين بانوي بزرگ اين است که بگوييم او هم مثل پدرش امام علي عليه‏السلام ابعاد به ظاهر متضاد را در شخصيت خود جمع کرده بود؛ او پارسايي را با سلحشوري، شور را با شعور و شجاعت و جسارت را با مهرورزي در هم آميخته بود.

ستايش خدا در ايام سختي

مردمان در روزگار سختي، بر چند دسته‏اند: برخي جزع و فزع مي‏کنند،[1] شکوه و گلايه دارند و به زمين و زمان بد مي‏گويند؛ گروهي نيز در مقابل حادثه و سختي، استقامت مي‏ورزند،[2] و دندان بر جگر مي‏گذارند. کساني بنده‏ي خدا هستند که حادثه‏ها را ارمغان آسماني مي‏دانند و در برابر آن شکرگزاري مي‏کنند و بالاتر از آن به استقبال حوادث مي‏روند؛ چقدر فراز پاياني زيارت عاشورا سازنده است که مي‏گوييم:

«اللهم لک الحمد حمد الشاکرين لک علي مصابهم»؛ خدايا سپاس و ستايش مخصوص توست سپاسي که شکرگزاران بر مصيبت‏ها در پيشگاه تو دارند. نکته‏ي جالب اين است که نفرمود «صابرين علي مصابهم».

امام حسين عليه‏السلام ‏در طول سفر پرمخاطره‏اش از مدينه به مکه و از مکه به کربلا سخنان زيادي ايراد فرمود که با سپاس و ستايش خدا شروع مي‏شد.

امام حسين عليه‏السلام از خداوند شکوه و گلايه‏اي ندارد. خداوند را منزه مي‏داند. از ديدگاه امام نقص‏ها از انسانهاست. خوب نگاه کنيد، روز تاسوعا به پايان مي‏رسد، شب عاشورا بر جهان دامن مي‏گسترد. امام ياران خود را جمع کرده با آنان سخن مي‏گويد. گوش فرا دهيد! گويا در آسوده‏ترين شب زندگيش نطق مي‏کند: «خدا را بهترين ثنا مي‏گويم و او را در راحتي و سختي سپاسگزارم. بارالها تو را ستايش مي‏کنم بر اينکه ما را به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله کرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي. در دين خود ما را فقيه ساختي و براي ما گوش‏ها، چشم‏ها و دل‏هايي آفريدي و ما را از مشرکان قرار ندادي. خداوندا! من خانداني نيکوکارتر از خاندانم و اصحابي بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم»[3] .

امام حسين عليه‏السلام در شب پاياني عمر خويش، نعمت شماري مي‏کند و از خداوند مي‏خواهد که از سپاسگزاران باشد؛ نخست به نعمت رهبري و نبوت اشاره مي‏کند و سپس به نعمت دانش و دانستن قرآن و کتاب خدا و نعمت فقاهت در دين و پي بردن به حقيقت احکام و قوانين اسلام. اينها از نعمت‏هايي بودند که امام آنها را شمارش کرد و دگر بار، خداوند را بر نعمت‏هاي گوش و چشم و دل سپاس گفت، و پس از آن با يارانش سخن گفت.

او پرورش يافته‏ي فاطمه (س) است که بخش آغازين خطبه‏ي خود را در «مسجد النبي» به حمد و سپاس خدا اختصاص مي‏دهد. او فرزند علي عليه‏السلام است که خطبه‏ها و نامه‏هايش با حمد و ستايش خداوند آغاز مي‏شود.

زينب هم اين چنين بود. خطبه‏هاي قهرمان کربلا در کوفه و شام با ستايش خدا شروع مي‏شود. و اين زينب است که از کل واقعه دلخراش کربلا تصويري زيبا براي خود دارد. و اين را در مجلس يزيد اعلام مي‏کند که «من در اين سفر به جز زيبايي چيزي نديدم.» چرا که سختي‏کشي در راه خدا، چيزي جز رنگ زيبايي ندارد.

[1] اذا مسه الشر جزوعا. (معارج /20).

[2] و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون.

[3] اثني علي الله أحسن الثناء و أحمده علي السراء و الضراء اللهم اني احمدک علي ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشرکين (فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه‏السلام/ ص 440).

 

آخرين وضو

وضو، کليد نماز و نماز، کليد بهشت است. امام حسين عليه‏السلام علاوه بر اينکه خود از اهل بيتي پاک و مطهر بود، خداوند نيز اراده فرمود که اينان را از هر گونه رجس و پليدي پاک گرداند؛

«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا».[1] .

اينک آخرين شب اين زندگي خاکي است، شب عاشورا به نيمه رسيده است، امام به تدارک جنگ فردا مي‏پردازد. و فرمان مي‏دهد که خيمه‏ها را به يکديگر نزديک کنند تا مساحت کمتري را بگيرند. سپس امر مي‏کند تا خندقي عميق گرداگرد خيمه‏ها از سه طرف بکندند و آن را از هيزم پر کنند تا فردا با آتش زدن آنها خط دفاعي درست شود و دشمن نتواند از پشت و از چپ و راست حمله کند. سپس پسر بزرگ خود، علي اکبر را با سواراني چند به پادگاني به سوي «فرات» مي‏فرستد تا هر طور شده، آب بياورند. آقا علي اکبر مأموريت خود را به خوبي انجام مي‏دهند و پس از درگيري و زد و خورد موفق مي‏شوند به درون رودخانه رفته، مشک‏ها را پر از آب کنند. آب که رسيد، امام فرمود: «از اين آب بياشاميد که آخرين آبي است که مي‏نوشيد!» آنگاه فرمود: «وضو بگيريد، غسل کنيد و پيراهن‏هاي خود را شست و شو دهيد که کفن‏هاي شما خواهد بود.»[2] .

[1] احزاب / 33.

[2] پيشواي شهيدان / ص 190.

قرآن فجر

سپيده دم که سر زد، امام حسين عليه‏السلام و ياران به نماز بامداد ايستادند و دوگانه‏اي بهر يگانه به جاي آوردند. از نماز که فارغ شدند، صداي طبل جنگ يزيديان به هوا برخاست و امام رو به ياران ايستاد و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و چنين گفت:

«خداوند اذن شهادت به ما داده است، شايسته است که صبر پيشه سازيد و استقامت کنيد. مرگ پلي است که بدان وسيله، از بدبختي و رنج به دشت پهناور بهشت و نعمت‏هاي جاودان خواهيد رسيد؛ چه کسي خوش ندارد که از زندان بيرون رود و در کاخي منزل کند ولي دشمنان شما به وسيله‏ي مرگ از کاخي به زندان وارد مي‏شوند.»

آنگاه دست به دعا برداشت و چنين عرض کرد:

«بار خدايا! تو در هر رنجي، پناهي و در هر گرفتاري، اميد. در سختي‏ها تو مرا يار و مددکار بودي، چه غم‏ها که از من زدودي و چه رنج‏ها که مرا از آن رهانيدي. پروردگارا! نعمت‏ها از آن توست، نيکي‏ها از آن توست و...»

آري نيايش حسين عليه‏السلام با شکر نعمت‏هاي خداوندي پايان يافت و حال آنکه نمايانگر عالي‏ترين ايمان و آرامش در تاريخ بشر بود.[1] .

[1] پيشواي شهيدان / ص 198.

دعا براي مادر عبدالله بن عمر

وقتي دشمنان سفاک دست راست و دو پاي عبدالله را قطع کردند و بدن او را جلوي لشکر خود قطعه قطعه کردند و سر مبارکش را بريدند و به سوي خيمه‏هاي حسيني انداختند، مادر قهرمان او سر فرزند را برداشت، خاک و خون را از سرش زدود و در حالي که عمود خيمه را در دست گرفته بود، به سوي دشمن حمله‏ور شد. امام حسين عليه‏السلام دستور داد او را به خيمه بازگردانند و خطاب به وي فرمود: «جزيتم من اهل بيت خيرا ارجعي رحمک الله الي النساء فاجلسي معهن فانه ليس علي النساء قتال»

؛ يعني: شما در راه حمايت از اهل بيت من به پاداشي نيک نايل شويد، [اي زن] رحمت خدا بر تو! به جمع زنان بازگرد که جهاد از زنان برداشته شده است.

دعا براي ابوشعثاء

ابوشعثاء در لشکر عمر سعد بود. او قبل از حر توبه کرد و به سپاه امام پيوست. او از تک تيراندازان و کمانداران معروف کوفه بود. يک عدد چوبه تير داشت که به سوي لشکر کوفه انداخت، امام حسين عليه‏السلام چون توبه و شهامت او را ديد، دعا کرد: «اللهم سدد رميته و اجعل ثواب الجنة.»

؛ يعني: خدايا تير او را به هدف برسان و پاداشش را بهشت قرار ده.

 

دعا براي زهير بن قين

زهير فرمانده ميسره لشکر امام حسين عليه‏السلام - سخنران و شاعر - پس از حمله‏اي سخت به حضور امام رسيد و براي رفتن مجدد به ميدان اجازه گرفت و در حالي که اشعاري را مي‏خواند به اين مضمون که من به دست پسر فاطمه هدايت شدم، به سوي دشمن حرکت کرد. وقتي اين سردار بزرگ بر زمين افتاد، امام عليه‏السلام بر بالينش اين جمله را فرمود: «لا يبعدنک الله يا زهير و لعن الله قاتلک، لعن الذين مسخهم قردة و خنازير»[1] .

؛ يعني: اي زهير، هرگز خداوند تو را از رحمتش دور ندارد و کشندگان تو را لعنت کند؛ خداوند لعنت کند کساني را که انسانيت خود را از دست داده و خداوند ايشان را به صورت ميمون و خوک درآورد.

  [1] مقتل خوارزمي/ ج 2 / ص 20.

 

دعا براي حنظله شامي

حنظله از آخرين شهداي روز عاشوراست. او تا آخرين لحظات از جان سيدالشهدا عليه‏السلام حفاظت مي‏کرد و با خواندن آياتي از قرآن به لشکر شام هشدار مي‏داد. وقتي روي خاک افتاد، امام حسين عليه‏السلام اين گونه در حق او دعا کرد: «رحمک الله انهم قد استوجبوا العذاب حين ردوا عليک»[1] .

؛ يعني: رحمت خدا بر تو باد! اين مردم به خاطر اين که پاسخ منفي به دعوت تو دادند، سزاوار عذاب گرديدند.

[1] مقتل مقرم / ص 251.

دعا براي جون

از جمله کساني که امام حسين عليه‏السلام او را مرخص فرمود، جون بود. امام به او فرمود: «خود را در راه ما مبتلا نکن. تو ساليان دراز به خانواده‏ي ما خدمت کرده اي!» جون چون اين جمله را شنيد، خود را به روي پاهاي آن حضرت انداخت و گفت: «اي فرزند رسول خدا! آيا سزاوار است به هنگام راحتي سر سفره شما باشم و در سختي دست از شما بردارم. بدن من بدبو، خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است پس با رفتنم به بهشت بر من منت بگذار. اجازه رفتن به ميدان را به من نيز بده تا بدنم خوشبو، رنگم سفيد و جسمم شريف گردد.» امام نيز اجازه داد و او به ميدان شتافت، وقتي جون روي خاک افتاد، فرزند زهرا کنار او نشست و با اين جملات وي را دعا نمود:

«اللهم بيض وجهه و طيب ريحه واحشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد»[1] .

 ؛ يعني: خدايا روي او را سفيد و بدنش را خوشبو گردان و او را با ابرار محشور فرما و ميان او با محمد و آل محمد آشنايي قرار ده!

[1] بحارالانوار / ج 45/ ص 23.

دعا براي حضرت علي اصغر

آن گاه که امام حسين عليه‏السلام کودک شش ماهه‏اش را در آغوش گرفت، حرمله با تيري، گلوي او را دريد. امام حسين عليه‏السلام دستش را پر از خون نمود و به طرف آسمان پاشيد و اين گونه دعا کرد: «رب ان تک حسبت عنا النصر من السماء فاجعل ذلک لما هو خير و انتقم لنا من هولاء الظالمين الهي تري ما حل بنا في العاجل فاجعله ذخيرة لنا في الاجل»[1] .

؛ يعني: پروردگارا! اگر در دنيا نصر و پيروزي آسماني را بر ما نازل نکردي، در عوض انتقام ما را از اين گروه ستمکار بگير، خدايا تو شاهدي که در دنيا بر ما چه آمد؛ پس آن را ذخيره آخرت ما قرار ده!

[1] تاريخ طبري / ج 6/ ص 257.

نفرين‏ها

دعا، نشان لطف و نفرين، نشانه‏ي قهر است. نفرين هم مثل دعا، ريشه در فرهنگ قرآن دارد. در قرآن کريم از لعنت خدا، فرشتگان و پيامبران سخن به ميان آمده است. خداوند ظالمان، کافران، پيمان شکنان، لجوجان، آزار دهندگان به خدا و رسول، فسادگران، کتمان کنندگان، تهمت زنندگان به زنان پاکدامن و شيطان را لعنت کرده است.[1] .

در قرآن کريم از زبان حضرت نوح پيامبر، و حضرت داود نبي، تبهکاران نفرين شده‏اند. حضرت نوح پس از ساليان دراز که از روي دلسوزي و شفقت به تبليغ پرداخت، وقتي با لجاجت و بي‏تفاوتي مردم رو به رو شد، عرض کرد: «پروردگارا! يکي از اينان را بر زمين باقي مگذار!»[2] .

امام حسين عليه‏السلام نيز که مظهر رحمت الهي است و همچون جدش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خيلي کم بر کسي نفرين مي‏کرد، در کربلا کساني را نفرين کرده است که به برخي از آنها اشاره مي‏کنيم:

[1] فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله علي الظالمين (اعراف /44)

فلعنة الله علي الکافرين (بقره /89)

فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم (مائده /13).

و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله (بقره / 88)

ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة (احزاب /57)

فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض (محمد / 22)

ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک يلعنهم الله (بقره /159) ان عليک لعنتي الي يوم الدين (ص /78)

ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة (نور /23).

[2] رب لا تذر علي الارض من الکافرين ديارا.

 

نفرين بر ابن زياد

وقتي امام حسين عليه‏السلام وارد سرزمين کربلا شد، نامه ابن زياد را به اين مضمون دريافت کرد: «من از ورود شما به کربلا آگاهي يافتم، يزيد به من دستور داده است که سر بر بالين راحت نگذارم و شکم از غذا سير ننمايم تا زماني که يا تو را به قتل برسانم و يا تو فرمان من و حکومت يزيد را بپذيري. و السلام.)

امام وقتي نامه را خواند، آن را بر زمين افکند و فرمود:

«لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق»[1] .

؛ يعني: رستگار مباد ملتي که خشنودي خلق را به قيمت خشم خالق خريدند.

 [1] بحارالانوار / ج 44/ ص 383.

 

نفرين بر مردم کوفه

امام حسين عليه‏السلام چندين بار، مردم کوفه را موعظه فرمودند و گذشته آنها را ترسيم نموده و از آينده تلخي که پيش رو داشتند، خبر دادند اما آنها بي‏اعتنايي نمودند. بنابراين امام دست به سوي آسمان بلند کرده و عرض نمودند: «خدايا! باران رحمت را از آنان قطع کن و سال‏هايي سخت، مانند سال‏هاي گرسنگي اهل مصر در دوران يوسف برايشان بفرست. غلام ثقفي[1] را بر ايشان مسلط ساز تا با کاسه‏ي تلخ ذلت سيرابشان کند و کسي از آنان را، بدون مجازات رها نسازد. در مقابل قتل به قتلشان برساند و ضاربين را با ضرب و جرح مجازات کند. انتقام من و خاندان و پيروانم را از آنان بستاند؛ چرا که مردم کوفه با ما مکر کردند، ما را تکذيب کردند و ما را در مقابل دشمن رها کردند. خدايا! تويي پروردگار ما، بر تو توکل کرده‏ايم و بازگشت ما به سوي توست.»[2] .

عصر تاسوعا، دشمن قصد حمله کرد. امام حسين عليه‏السلام خواستند يک روز جنگ به تأخير بيفتد. برخي از فرماندهان دشمن از جمله محمد بن اشعث مقاومت کردند پس امام اين گونه آنان را نفرين کردند:

«اللهم انا اهل بيت نبيک و ذريته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انک سميع قريب»[3] .

؛ يعني: خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و خانواده او هستيم، خدايا!کساني را که به ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند نابود ساز که تو بر دعاي بندگانت شنوا و به آنان نزديک هستي.

[1] حجاج بن يوسف ثقفي مرد سفاک و سنگدلي که مردم عراق را به فجيع‏ترين وضع خوار کرد.

[2] بحارالانوار / ج 45 / ص 10.

[3] مقتل خوارزمي/ ج 1 / ص 249.

 

نفرين بر محمد بن اشعث

محمد بن اشعث در برابر نفرين امام حسين عليه‏السلام با حالتي خاص گفت: «بين تو و محمد چه خويشاونديي هست؟»

امام که اين همه جسارت و لجاجت را ديد، فرمود:

«اللهم فارني فيه هذا اليوم ذلا عاجلا.»[1] .

؛ يعني: خدايا همين امروز ذلتي زودرس به او برسان و اين ذلت را بر من آشکار کن.

لحظاتي بعد در حالي که براي قضاي حاجت، از صف لشگر فاصله گرفته بود، عقربي او را نيش زد و در حالي که لباسش آلوده به نجاست بود، رهايش کرد.

[1] مقتل خوارزمي/ ج 1/ ص 249.

نفرين بر عمر سعد

وقتي حضرت اباعبدالله عليه‏السلام جوانش حضرت علي اکبر را به ميدان فرستاد، در حالي که از چشمان مبارکش اشک جاري بود و محاسن خود را به سوي آسمان بلند کرده بود، عرض کرد: «اللهم اشهد علي هؤلاء فقد برز اليهم اشبه الناس برسولک محمد صلي الله عليه و آله و سلم خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الي رؤية نبيک نظرنا اليه.»[1] .

؛ يعني: خدايا! شاهد باش بر اين مردم در حالي که جواني به جنگ آنان رفت که در صورت، سيرت و گفتار شبيه‏ترين مردم به پيامبر تو است، جواني که ما هر گاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي‏شديم به اين جوان نگاه مي‏کرديم. خدايا! آنان را از برکات زمين محروم ساز و به تفرقه و پراکندگي مبتلا گردان و صلح و سازش را از ميان آنان پاک گردان!

[1] مقتل مقرم / ص 257.

خاک کربلا

خداوند به پاس فداکاري عظيم امام حسين عليه‏السلام و شهادتش در راه احياي دين، آثاري ويژه و احکام خاصي در تربت مقدس حضرت سيدالشهدا و خاک کربلا قرار داده است. تربت پاک آن امام مظلوم، الهام بخش فداکاري و عظمت و يادآور جان باختن در راه ارزش‏هاي الهي است؛ از اين رو هم سجده بر آن تربت مستحب است و هم گفتن ذکر با تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد؛ هم شفا دهنده بيماري است و هم شايسته است که هنگام دفن ميت اندکي از آن همراه او گذاشته شود يا با حنوطش مخلوط شود و دفن شدن در کربلا ثواب دارد و ايمني از عذاب مي‏آورد. نجس کردن تربت نيز، حرام است به طوري که اگر در دستشويي بيفتد، بايد از آنجا پرهيز کرد و يا از آنجا تربت را خارج نمود که احکام آن در فقه آمده است.[1] .

پس از آن فاطمه زهرا عليهاالسلام تسبيحات صدگانه را از پدرش آموخت، از تربت پاک حضرت حمزه تسبيحي براي خود ساخت و ذکرها را با آن مي‏گفت. ديگران هم از دختر پيامبر الهام گرفتند[2] تا اين که واقعه کربلا پيش آمد و به خاطر اهميت و فضيلت خاک کربلا از آن پس با تربت سيدالشهدا تسبيح مي‏ساختند. در احاديث براي ذکر گفتن با آن پاداش‏هاي فراواني ذکر شده است؛ امام صادق عليه‏السلام فرمود: «هر کس تسبيحي از تربت قبر حسين عليه‏السلام داشته باشد، تسبيح‏گوي مي‏شود؛ هر چند با آن ذکر نگويد.» امام کاظم عليه‏السلام فرمودند: «شيعيان ما از چهار چيز بي‏نياز نيستند: سجاده‏اي که بر آن نماز گزارند، انگشتري که به دست کنند، مسواکي که با آن مسواک کنند و تسبيحي از تربت امام حسين عليه‏السلام.»[3] .

امام صادق عليه‏السلام فرمود: سجده بر تربت امام حسين عليه‏السلام تا زمين‏هاي هفتگانه نورافشاني مي‏کند.[4] و همچنين سجده بر تربت حسين عليه‏السلام حجاب‏هاي هفتگانه را زايل مي‏کند.[5] ».

امام صادق عليه‏السلام براي اظهار تذلل و خشوع و خضوع به درگاه خداوند، فقط بر تربت امام حسين عليه‏السلام سجده مي‏کردند.[6] .

علامه بزرگ کاشف الغطا در کتاب خود «الارض و التربة الحسينيه» مي‏نويسد: «حال سجده، نزديکترين حالت بنده به پروردگار خويش است. در اين حال با گذاشتن پيشاني به تربت امام حسين عليه‏السلام، [انسان، خاطره‏ي] فداکاري ها و جان فشاني‏هاي امام حسين عليه‏السلام و خاندان و يارانش را در راه ايمان، عقيده و شکستن ظلم و جور و فساد به ياد مي‏آورد.»[7] .

در حديث آمده است که وقتي خداوند فرزندي به شما ارزاني داشت، کامش را با تربت امام حسين عليه‏السلام برداريد.

ابن ابي‏الحديد از هرثمه نقل مي‏کند که در جنگ صفين به همراه علي عليه‏السلام بوده است و در راه بازگشت به کوفه به سرزمين کربلا رسيدند، امام توقف نموده و همگان نماز گزاردند. حضرت پس از نماز مشتي از خاک کربلا را برداشت و آن را بوييد و گفت: «چه خوش خاکي هستي تو اي خاک کربلا؛ چرا که در روز قيامت مردمي‏ از درون تو بر مي‏خيزند که بدون حساب داخل بهشت مي‏گردند.»[8] .

هرثمه گويد: «چون به خانه‏ام برگشتم، براي همسرم «جرداء» که از شيعيان علي عليه‏السلام بود، خاطرات سفر جنگ را تعريف کردم و آنچه را که از علي بن ابي‏طالب در کربلا ديده و شنيده بودم براي او بازگو کردم و از همسرم پرسيدم تو که علي عليه‏السلام را اين همه دوست داري، بگو ببينم آيا او به غيب آگاه است که اين گونه کربلا را توصيف کرده است؟ همسرم گفت: يقين بدان که به جز حق بر زبان علي عليه‏السلام جاري نمي‏شود.»

هرثمه مي‏گويد: «سال‏ها از اين جريان گذشت تا اين که ابن زياد اعلام جنگ داد و من هم در لشگر او بودم. او لشگري عليه حسين بن علي عليه‏السلام گسيل داشت. چون به امام حسين عليه‏السلام رسيدم، محلي را که قبلا به همراه امام علي عليه‏السلام ديده بودم شناختم، از آمدنم پشيمان شدم. سوار بر اسب خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيدم و آنچه را از پدرش ديده بودم، تعريف کردم.» امام فرمود:

«حالا حامي ما هستي يا دشمن ما؟» گفتم: نه حامي شما و نه دشمن شما؛ زيرا بر زن و فرزندم بيمناکم که ابن‏زياد به آنها آسيب برساند.» امام فرمود: «پس از اين منطقه فرار کن تا جنگ ما را نبيني؛ زيرا - قسم به خدايي که جان حسين در دست اوست - هر کس جنگ ما را ببيند و ياريمان نکند، به آتش داخل خواهد شد.»[9] .

 [1] فرهنگ عاشورا / ص 109، (به نقل از دائرة المعارف تشيع.).

[2] بحارالانوار / ج 98/ ص 133 (به نقل از آغاز و انجام / ص 154).

[3] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[4] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[5] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[6] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[7] آغاز و انجام سجده / ص 154.

[8] پيشواي شهيدان / ص 97.

[9] پيام عاشورا (به نقل از ابن ابي‏الحديد / ج 3/ ص 170).

 

مذهب عليه مذهب

عزيزترين بندگان خدا وارد شهر شام شدند. مردم به مسجد بزرگ شام دعوت مي‏شوند. خطيبي چاپلوس بر منبر مي‏رود تا يزيد و يزيديان را ستايش و حسين و حسينيان را نکوهش کند.

روز جمعه بود. مسجد از مردم پر شد. يزيد و درباريان در جايگاهي مخصوص قرار گرفتند و خانه‏ي رحمان، لانه‏ي شيطان گرديد. تنها يادگار امام حسين، امام سجاد، نيز در حالي که اسير دستگاه ظلم و بيدادگري بود در مجلس حضور داشت و کاروان اسيران نيز در کنار امامشان در مسجد نشسته بودند.

خطيب داد سخن داد و آنچه خواسته‏ي يزيد بود انجام شد؛ او يزيد و معاويه را ستايش کرد و به امام حسين و پدر بزرگوارش عليهماالسلام ناسزا گفت. همگي گوش بودند و خطيب هر چه يزيديان مي‏خواستند، مي‏گفت.

ناگهان فريادي در مجلس طنين انداز شد. سکوت مردم را شکست و سخن خطيب را بريد و جنبشي ايجاد کرد؛ فرياد از فرزند امام حسين عليه‏السلام‏ يعني حضرت زين‏العابدين عليه‏السلام بود که فرمود:

«اي خطيب! واي بر تو، مي‏خواهي خشنودي خلق را با خشم خدا بخري، اينک جاي خود را در آتش دوزخ آماده بين»

خطيب دست پاچه شد، دم فرو بست و از منبر فرود آمد. غلغله‏اي از مردم برخاست. هر کسي چيزي مي‏گفت. براي بسياري که به حقيقت آشنا نبودند، درک واقعيت دشوار بود. شاميان، جز خاندان «سفيان» نزديکي براي پيامبر نمي‏شناختند. با تبليغات ظالمانه که با پول زورمندان اداره مي‏شد، کاري کرده بودند که مردم حتي از نماز خواندن علي عليه‏السلام هم تعجب کرده بودند، حالا يکي از فرزندان علي عليه‏السلام در ميان زنان لب به سخن گشوده است.

خاموشي سراسر مجلس را فرا گرفت. نگاه‏ها به سوي امام اسير است. امام رو به يزيد فرمود: «اجازه مي‏دهي، روي اين چوب‏ها بروم و سخن بگويم؟ سخني که خشنودي خداي در آن باشد و براي خلق اجر و پاداشي داشته باشد.» يزيد اجازه نداد. او اين خاندان را مي‏شناخت. درخواست امام، مردم را برانگيخت تا از يزيد بخواهند که با اين خواسته موافقت کند. يزيد گفت: «اگر اين اسير بر منبر رود، پايين نخواهد آمد مگر وقتي که مرا و خاندانم را رسوا سازد.»

مردم نپذيرفتند. يزيد گفت: «شما او را نمي‏شناسيد، من او را مي‏شناسم! او از دوران شيرخوارگي با علم و دانش سر و کار داشته است.»

مقاومت يزيد، حس کنجکاوي مردم را برانگيخت و شوق شديدي براي شنيدن سخن امام در مردم پديد آورد. يزيد اجازه داد امام سخن آغاز کند؛ او (همچون پدرش حسين، همچون جدش علي، همچون مادرش زهرا همچون عمه اش زينب) سخن را با حمد خدا شروع مي‏کند:

- حمد خدايي را سزاست که ازلي است و آغاز ندارد، و جاوداني است و پاياني ندارد؛ پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود؛ پس از فناي خلق او مي‏ماند و بس.

- ايها الناس! خداوند عالم به ما نعمت‏هايي عطا کرده؛ حلم و بردباري، سخاوت و جوانمردي، فصاحت و سخنوري، شجاعت و دليري، و دل‏هاي مؤمنان را کانون مهر و محبت ما قرار داده است.

- اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خانواده ماست. وقتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از ما است. حمزه سيدالشهدا نيز از ماست، جعفر طيار هم از ماست، دو سيد جوانان بهشت از خانواده ما هستند و امام قائم اين امت نيز از خانواده ماست.

- اي مردم! هر کس مرا مي‏شناسد که مي‏شناسد و هر کس که مرا نمي‏شناسد، خود را به او مي‏شناسانم:

- من فرزند مکه و منايم؛

- من فرزند زمزم و صفايم؛

- من فرزند کسي هستم که حجرالاسود را با عبا برداشت و در کعبه نهاد؛

- من فرزند بهترين کسي هستم که احرام پوشيده، حج کرد و سعي و صفا و مروه انجام داد؛

- من فرزند کسي هستم که شبانگاه از «مسجدالحرام» به «مسجدالاقصي» رفت و به معراج رسيد و به «سدرة المنتهي» نائل آمد و نزديک‏ترين کس به خدا بود؛

 - من فرزند کسي هستم که از جانب خدا به او وحي نازل شد؛

- من فرزند محمد مصطفايم؛

- من فرزند خديجه‏ي کبرايم؛

- من فرزند علي مرتضايم؛

- من فرزند فاطمه زهرايم؛

- من فرزند «سدرة المنتهايم»؛

- من فرزند درخت «طوبايم»؛

- من فرزند حسين، شهيد کربلايم!

سخن امام سجاد عليه‏السلام که به اينجا رسيد، ناله‏ي مردم به اشک و آه بلند شد. سرشک از ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود لرزيد. به اذان گوي مسجد فرمان اذان داد.[1] .

مؤذن بانگ اذان برداشت: «الله اکبر...»

امام گفت: «خداي بزرگ‏تر و برتر است از هر چيز، و عظيم‏تر است از هر چه که بتوان از آن ترسيد و پرهيز کرد.»

مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»

امام گفت: «گواهي مي‏دهم که جز الله خدايي نيست.»

مؤذن گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله»

امام سجاد عليه‏السلام که انتظار چنين فرصتي را مي‏کشيد، سر خود را برهنه کرد و فرياد کشيد: «اي مؤذن! تو را به حق محمد دمي ساکت شو» پس رو کرد به يزيد و پرسيد: «اين محمد، (اين پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم) جد من است يا جد تو؟! اگر بگويي جد توست، همه کس مي‏داند که دروغ است و اگر بگويي جد من است، پس چرا پدرم را کشتي؟ چرا اموالش را به يغما بردي؟ و چرا زنانش را اسير کردي؟»

آن گاه امام پيراهن چاک زد و به مردم خطاب فرمود: «در تمام جهان کسي را جز من مي‏شناسيد که جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد؟ پس چرا اين يزيد پدرم را کشت و ما را همچون کافران اسير کرد؟»

آن گاه رو به يزيد کرد و فرمود: «تو مي‏گويي محمد رسول خداست و مي‏خواهي رو به قبله بايستي و نماز جمعه بخواني؟ واي بر تو از روز قيامت! روزي که پدرم و جدم خصم تو باشند.» يزيد فرياد زد: «اذان گو، اذان بگو!»

آري، جواني بيست و سه ساله، اسير، پدر کشته، برادر کشته همه کس کشته، غارت زده با چه نيرويي توانست اين معجزه را در تاريخ ثبت کند و بزرگترين شاهکار تبليغي را براي رسانه‏هاي گروهي در عرصه گيتي به جاي گذارد و حقايقي را که ساليان دراز قدرت‏هاي بزرگ زورمند و زرمدار از مردم پنهان مي‏کردند، آشکار سازد و تاريکي را به روشنايي تبديل کند؛ تا مردم بدانند که حق کدام است و باطل کدام.

يزيد تصميم به اعدام امام سجاد عليه‏السلام گرفت؛ دژخيمي را خواست و گفت: «اين جوان را به باغ قصر ببر و در آنجا بکش و به خاک بسپار!» دژخيم اطاعت کرد و يادگار حسين را به درون باغ برد و به کندن گور مشغول شد. امام سجاد عليه‏السلام به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت؛ دژخيم از کندن گور فراغت يافت. هنگامي که خواست دست به جنايت بزند، ناگهان فريادي کشيد و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. فرزند يزيد که ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت و وضع را گزارش داد. آنگاه يزيد [با ناتواني تمام] از خون آن جوان ملکوتي و انسان آسماني درگذشت.[2] .

 [1] مذهب عليه مذهب، تاريخ نشان داده که جبهه‏ي مقابل خداپرستان هميشه بت‏پرستان و مشرکان نبوده‏اند؛ بلکه گاهي مظاهر توحيد، لشکر شرک مي‏شده‏اند؛ جنگ پيامبر با بت و جنگ علي با قرآن است، وه که چقدر دشوار است! علي چگونه لشکريان خود را آگاه کند که اين قرآن قرآن محمدي نيست؟ بلکه کتاب نيرنگ است! دريايي بصيرت و هوشياري مي‏طلبد تا کسي مثل «مالک اشتر» در کنار علي بماند و با تصوير قرآني که معاويه بر نيزه در مقابل قرآن ناطق علم کرده است، بجنگد. اينک پسر آن تبهکار با نداي اذان مي‏خواهد علي بن الحسين عليه‏السلام را ساکت کند.

[2] پيشواي شهيدان / ص 270. 

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 34302 کلمه
مولف : سيد جواد بهشتي
1395/2/5 ساعت 13:21
کد : 1263
دسته : امام حسین (ع) و نماز
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
نماز و امام حسین
سیره معصومان و نماز
عبادت معصومان
نماز معصومان
نماز ظهر عاشورا
عاشورا و نماز
عبادت یاران امام حسین علیه السلام
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز