■ خوف و حیاء در نماز
حياء
موضوع ديگري که شخص نمازگزار بايد براي برخورداري از آثار ارزنده ي نماز آن را مراعات نمايد، «حيا» است. انسان نمازگزار در برابر خالق و معبود خويش حجب و حيايي دارد. او حتي از اعمال و اذکار خود، از رکوع و سجود و قيام و قعود خويش در پيشگاه پروردگار شرمگين است. البته بحث در مورد حيا و شرم، خود بحث گسترده اي است.
برخي از خجالت ها مذموم است. يعني شرم هاي بي مورد و بي اساسي که باعث محروم شدن انسانها از رشد و ترقي است و محروميت هايي را به دنبال دارد.
بسياري از نوآوري ها و ابتکارات، به دليل وجود شرم و حيا به وادي فراموشي سپرده شده است. مانند خجالت کشيدن در مورد کسب علم و يا اداره کردن يک جلسه و يا بيان يک سخن منطقي در يک جمع.
در روايت داريم:
«خجالت کشيدن از بيان حرف حق، نوعي حماقت است.»[1] .
در مقابل، برخي از شرم ها و حياها نشانه ي ايمان است، در روايت داريم:
«کسي که حيا ندارد، دين ندارد.»
بديهي است زماني که پرده ي حيا دريده شود و باکي از مشاهده ي ديگران نباشد، هيچ مانعي بين انسان و گناه وجود نخواهد داشت. چنين فردي به راحتي مرتکب هر نوع رذالت و حقارتي مي شود. لذا شرم هاي اجتماعي و حجب و حيا جز در موارد غير منطقي که استثنا شده، به عنوان يک فضيلت اخلاقي و انساني و ديني مطرح و پذيرفته شده است. همين که انسان به خاطر شرم از پدر، مادر، همسايه، آشنا، دوست و فاميل مرتکب خلافي نمي شود، نفس اين عمل ارزشمند است. در روايات پيشوايان ما تعابير زيبا و ارزنده اي در فضيلت حيا ديده مي شود، که به نقل برخي از آنها مي پردازيم.
[1] غررالحکم.
همراهي حيا با دين
امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند:
الحياء و الايمان مقرونان في قرن واحد فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه[1] .
«حيا و ايمان همراهند، چنانچه يکي از آنها از بين برود، ديگري هم از بين خواهد رفت.»
در روايت ديگري داريم:
لا ايمان لمن لاحياء له[2] .
«کسي که حيا ندارد، ايمان هم ندارد.»
با اندک تدبر و تأملي در مي يابيم که خمير مايه ي و حقيقت دين و دينداري، حيا است.
[1] مستدرک / ج 8 / روايت 10010.
[2] بحار / ج 71 / ص 331.
زيبندگي حيا
در روايت داريم: حيا زيباست. (الحياء جميل) روايت ديگري مي فرمايد: حيا کليد همه ي خوبي هاست. (الحياء مفتاح کل خير)
حيا بازدارنده ي انسان از گناه
هر يک از انواع حيا، چه حيا از خود و انسانيت خود و چه از پدر و مادر، فرزند و همسر، بستگان و همسايگان، (حيا از جامعه) و چه از خدا و در يک کلمه چه حيا از خود و چه از خودي و چه از خدا، از اينکه انسان مرتکب خلاف و گناه گردد، جلوگيري مي کند.
در روايت داريم:
الحياء يصد عن فعل القبيح
«حيا انسان را از کار زشت باز مي دارد.»
در روايت ديگري، امام حيا را همراه عفت و پاکدامني مي دانند. (الحياء قرين العفاف) که بين آن و پاکدامني پيوندي ناگسستني است، اميرمؤمنان مي فرمايد:
(علي قدر الحياء تکون العفه)[1] .
[1] روايات از کتاب غررالحکم.
منشأ حيا
ريشه ي حيا و شرم غير منطقي را در تربيت غلط خانوادگي بايد جست و جو نمود. فرصت ندادن به کودکان و نوجوانان براي ابراز عقيده، جلوگيري از شکوفايي استعداد آنهاست و از بروز حق خواهي و حق جويي آنان ممانعت به عمل مي آورد.
پدران و مادران لازم است، سخنان فرزندان خود را به دقت گوش کنند و آنان را به عنوان کساني که در حد خود مي فهمند و تحليل دارند و بين مسائل ارتباط برقرار نموده، نتيجه گيري مي کنند، بپذيرند و آنها را در بيان مقاصد خود کمک نمايند. در غير اين صورت، فرزند آنها حرف خود را نمي زند و جرأت ابراز عقيده را از دست مي دهد و چنانچه حقش هم ضايع شد، از کنار آن به راحتي مي گذرد.
ريشه ي بي حيايي و بي شرمي نيز از خانواده شروع مي شود. برخي پدران و مادران در برابر کودکان و نوجوانان خود و بدون توجه به بدآموزي هاي گفتار، اعمال و رفتارشان، هر چه خواستند مي گويند و هر عملي را انجام مي دهند، و بدين وسيله از همان آغاز تخم بي حيايي و بي شرمي، گستاخي و بي توجهي به اصول اخلاقي و ارزشهاي معنوي را در دل فرزندان خود مي کارند.
البته بحث حيا، خود بحث مفصلي است که فرصت مناسبي مي طلبد و جداگانه يا در ضمن مباحث اخلاقي بايد مطرح و مورد بررسي قرار گيرد. آنچه اکنون از بحث حيا مورد نظر ماست، حيا از خداست، آن هم هنگام نماز، که در اينجا اندکي به توضيح آن مي پردازيم.
انسان به عنوان يک آفريده که پروردگارش نعمت هاي بيشماري در اختيار او نهاده است، پيوسته خود را مديون خدا مي داند و در برابر اين همه لطف و محبت، هميشه شرمسارست، و از اين جهت که او خود را اشرف مخلوقات مي داند، در برابر آفريدگاري که هستي تسليم او و آفرينش فرمانبردار اوست، گردنکشي و چموشي مي کند و مرتکب نافرماني و معصيت مي گردد، شرمگين است. و نيز از اين جهت که همه ي موجودات تسبيح گوي خدايند، ولي او غافل است و در برابر يک جهان آواز و خروش، او سرد و خاموش است، احساس حقارت مي کند و به قول سعدي:
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يکي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغي چنين کند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش[1] .
آيا براستي نبايد انسان لحظه اي تأمل کند و بينديشد؟ در جهان پرآواز که قرآن مي فرمايد:
و ان من شيء الا يسبح بحمده[2] ، بي آواز بودن او چه معنايي دارد؟ آيا سکوت او در هنگامه ي زمزمه ي تسبيح موجودات، مايه ي شرمساري نيست؟! آيا در جايي که ذرات عالم تسليم امر خدايند، عصيان ها و کوتاهي هاي او مايه ي خجالت نيست؟!
از اين گذشته، کجا مي توانيم شکرگزار اين همه نعمت هايي باشيم که خداوند به ما عنايت فرموده است و اين خود نيز مايه ي خجالت و سرافکندگي ديگر ماست.
از دست و زبان که برآيد
کز عهده ي شکرش به درآيد
بنده همان به که ز تقصير خويش
عذر به درگاه خداي آورد
ور نه سزاوار خداوندي اش
کس نتواند که به جاي آورد[3] .
در حالي که همه ي اين نعمت ها را خداوند براي انسان و انسان را براي عبادت و بندگي خود آفريده است.[4] آري، خداوند انسانها را آفريد و آنچه مورد نياز آنها و موجب آرامششان است در اختيارشان نهاد و امکانات مختلفي را برايشان فراهم ساخت. شما به خوبي مي دانيد، که حتي براي تهيه ي لقمه ناني که شما ميل مي فرماييد، چه هماهنگي گسترده اي در هستي به عمل مي آيد، و چه زحمات گسترده اي در خارج و داخل بدن صورت مي پذيرد تا نيازهاي بدن انسان تأمين گردد.
آيا انسان در برابر اين همه عنايات و نعمتهاي پروردگار، نعمت هاي بروني و نعمت هاي دروني مانند قلب و کبد و کليه و مجموعه ي خدمتگزاراني که در بدن مشغول خدمتند و سلامت انسان را تأمين مي کنند، شرمسار خدا نيست؟! نعمت هايي که معمولا به آنها توجهي نداريم و ارزش و قدر آن را از کساني که فاقد آنها هستند و يا از بيماران و گرفتاران بايد پرسيد. به طور قطع يکي از ابعاد عيادت بيمار، علاوه بر استحکام پيوندهاي اجتماعي و پاسخگويي به نياز عاطفي شخص بيمار، توجه به نعمت هايي است که خداوند به ما عنايت فرموده و هر کدام به خوبي وظيفه ي خود را انجام مي دهند.
حال چگونه مي توانيم شکرگزار نعمت هاي الهي باشيم؟ ناچاريم اعتراف کنيم که خدايا خجالت زده ي اين همه محبت و نعمت تو هستيم!
بعد ديگر حيا، حيا در برابر عظمت خداست. انسان هنگامي که در برابر شخص بزرگي قرار مي گيرد، معمولا سرافکنده است. يعني چشم به چشم او نمي دوزد و در برابر او سر را پايين مي گيرد. اين نوع حجب و حيا، بيانگر احساس حقارت و کوچکي در برابر عظمت طرف مقابل است. انسان در برابر عظمت خدا، احساس حقارت مي کند و حالت شرم و حيا دارد. وجود چنين حالتي در همه جا خوب است، در محل کار، محل تحصيل و در فضاي کسب و تلاش.
[1] گلستان سعدي / باب دوم / حکايت 26.
[2] اسراء / آيه ي 44.
[3] گلستان سعدي / باب اول / حکايت 1.
[4] و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (ذاريات / آيه ي 56).
حيا در نماز
انسان به هر کاري مشغول است و در هر نقطه اي حضور دارد، نيکوست که شرم و حيا از خدا را در زندگي، يک اصل بداند و آن را مراعات کند، پيامبر اسلام مي فرمايد: استحيوا من الله حق الحياء.[1] .
اما يکي از بهترين موارد شرم و حيا، شرم از خدا در حال نماز است.
لازم است که هنگام اقامه ي نماز به عنوان خيرالعمل و معراج مؤمن و عمود دين، لحظه اي بينديشيم! آيا آن گونه که شايسته است ما نماز را اقامه مي کنيم؟! آيا توانسته ايم حق اين فريضه ي بزرگ الهي را ادا کنيم؟ اگر انسان کمي دقت کند، به اين نتيجه مي رسد که نسبت به کوتاهي هايي که در حق نماز نموده و حتي نسبت به خواندن چنين نمازهايي، بايد استغفار کند. آري، نمازگزار از اينکه خداوند بزرگ به او اجازه و امکان و فرصت سخن گفتن را عنايت فرموده، شرمسار است و تشکر و سپاسگزاري مي کند.
خدايا! از اين همه لطف و محبت تو شرمسارم، چرا که شرمسار نباشد؟ زيرا از طرفي عظمت خدا را مي بيند و از طرف ديگر کوچکي خود را، از طرفي کمال و جمال مطلق الهي و نعمت هاي بي شمار او را مشاهده مي کند و از طرفي ناسپاسي خويش را.
او خود را با همه ي نقص ها و ضعف ها در برابر جمال و کمال مطلق مي بيند. آن گاه در نماز با حالتي شرمنده در برابر خدا مي ايستد و مي گويد: الله اکبر.
اين نوع انديشه و تفکر اثر تربيتي ديگري نيز دارد. آن اثر تربيتي اين است که چنين شخصي با خواندن دو رکعت نماز و يا انجام کار خير ديگر، منتي بر سر خدا ندارد و چنانچه روزي مشکلي براي او پيش آيد، سخن نابجايي بر زبان جاري نمي کند و باب گلايه از خدا را نمي گشايد.
امام صادق (عليه السلام) بيان بسيار زيبايي در اين باره دارند، ايشان مي فرمايند: الجاهل اذا صلي رکعتين ينتظر الوحي.
«نادان هنگامي که دو رکعت نماز خواند توقع دارد که وحي بر او نازل گردد.» آري، کسي که پي به عظمت و بزرگي خدا و حقارت و کوچکي خود نبرد، تصور مي کند که با انجام چند حرکت رکوع و سجود و... آن قدر عظمت پيدا کرده که خداوند بايد همه ي نعمت ها را به سوي او سرازير نمايد و همه ي مصيبت ها را از او برطرف سازد. اما انسان آگاه، ضمن اينکه بندگي خدا مي کند، شرمسار است. خدايا! آيا اين اعمال مي تواند مرا به رحمت و رضوان و بهشت تو رهنمون گردد؟ آيا من توانسته ام در حد توان خودم و نه در حد شايستگي هاي تو، سپاسگزار تو باشم؟
بنابراين يکي از نکات لازم براي اينکه نماز، نماز ناب و مؤثري باشد، رعايت حيا در نماز است. شرمساري سرمايه ي بزرگي است که نماز انسان را بارور و پرثمر مي سازد.
[1] بحار / ج 6 / ص 131.
خوف
پنجمين نکته اي که رعايت آن را توسط نمازگزار مفيد و مؤثر دانسته اند، خوف است. لازم است قبل از آنکه به بحث خوف در نماز بپردازيم، در مورد اصل خوف و ترس توضيحي ارائه نماييم.
اصولا ترسها بر دو گونه اند، ترسهاي غيرمنطقي و ترسهاي منطقي. به عبارتي ديگر، ترسهاي بد و ترسهاي خوب يا ترسهاي مذموم و ترسهاي ممدوح. گاهي ترس افراد، تخيلي است. مثلا ترس از مرده و قبرستان، اين گونه ترسها از اصل غلط است و هيچ مبناي عقلايي ندارد. واضح است که اين گونه ترسها مورد بحث ما در اينجا نيست. اما آنچه مورد توجه ماست، ترس ممدوح است. ترسي که چنانچه در انسان وجود داشته باشد، اولا جامعه رو به سعادت مي رود، ثانيا همه ي ترسهاي غيرمنطقي از بين مي رود. اين ترس، خوف از پروردگار است. نکته ي ظريف و جالبي در اينجا به چشم مي خورد و آن مبارزه با ترسهاي غيرمنطقي با ايجاد ترس منطقي است.
جايگاه خوف از خدا در فرهنگ اسلامي
قرآن مي فرمايد: و لمن خاف مقام ربه جنتان.[1] .
«و براي کسي که از مقام پروردگارش خائف باشد، دو بهشت است.»
مفسران گرامي، منظور از مقام ربه را در اين آيه، بيان کرده اند. برخي فرموده اند: منظور ايستادن انسان در روز جزا در پيشگاه پروردگار براي حساب است. برخي ديگر فرموده اند: منظور آن است که خداوند قائم بر همه ي مسائل است و غير از او کاره اي در جهان هستي نيست. احتمال ديگري نيز مي رود که منظور، هنگامه اقامه ي نماز است. البته جمع بين اينها نيز منعي ندارد و هر کدام را بپذيريم، نتيجه يکي است و آن ارزشمندي ترس از خداست که پاداش آن هم بهشت الهي است.
آيه ي شريفه ي :
و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي - فان الجنة هي المأوي[2] نيز به همين مطلب عنايت دارد.
«و آن کس که از مقام پروردگارش خائف باشد و نفس خود را از هوا و هوس بازدارد، بهشت جايگاه اوست.»
از آيات فوق، اهميت و جايگاه ترس از خدا مشخص مي گردد که نتيجه ي منطقي آن رسيدن به بهشت پروردگار است.
برخي آيات ديگر قرآن نيز انسانها را توصيه و امر به ترس از خدا مي کند.
خداوند در سوره ي آل عمران مي فرمايد:
خافون ان کنتم مؤمنين.[3] .
«از من بترسيد، اگر ايمان داريد»
اضافه بر آيات قرآن، روايات متعددي در مورد اهميت و جايگاه و آثار ترس از خدا داريم.
علي (عليه السلام) مي فرمايد:
الخوف جلباب العارفين.[4] .
«پوشش انسانهاي عارف، خوف از خداست.»
روايتي ديگر تعريف زيبايي از خوف ارائه مي دهد:
الخوف سجن النفس عن الذنوب و رادعها عن المعاصي.[5] .
«خوف زنداني کردن نفس است از گناهان و بازدارنده ي آن است از نافرماني ها.»
در اينجا از فرصت استفاده نموده، به ذکر تعدادي از ويژگي ها، نشانه ها و آثار ارزنده ي خوف از خدا مي پردازيم.
[1] الرحمن / آيه ي 46.
[2] نازعات / آيه 40 و 41.
[3] آل عمران / آيه ي 175.
[4] غررالحکم.
[5] غررالحکم.
خوف
- ويژگي مؤمنان است
علي (عليه السلام) مي فرمايد:
ان المؤمنين مشفقون خائفون و جلون.[1] .
«همانا مؤمنان خائف اند.»
- امان از ترس در روز قيامت است.
(الخوف من الله في الدنيا يؤمن الخوف في الاخرة)[2] .
- موجب تلاش و کوشش بيشتري مي گردد.
(اعملکم اخوفکم)[3] .
«فعالترين شما، خائف ترين شماست.»
طبيعي است کسي که ريشه هاي ترس از خدا در وجود او باشد، قطعا اعمال صالح بيشتري را انجام مي دهد و کارهاي خود را بهتر به پايان مي رساند.
- ميزان سنجش علم و نتيجه ي آن است.
علي (عليه السلام) در روايتي مي فرمايند:
اعظم الناس علما اشدهم خوفا لله سبحانه.[4] .
«آن کس علمش بيشتر است که از خدا بيشتر مي ترسد.»
اين روايت اميرمؤمنان، بيانگر اين مطلب مهم است که نتيجه ي دانش آموختن، ايجاد ترس بيشتر از خدا در درون انسان است.
دانش آموختگان رشته هاي مختلف، چنانکه بر اثر دانش خود، در گفتار و کردار خويش خدا را بيشتر ببينند و خائف درگاه خدا باشند، آن گاه مي توان گفت که آنها عالم و دانشمند هستند و از علم خود بهره مي برند. زيرا ثمره ي علم آموزي، فقط پر کردن مغز با تعدادي قواعد و الفاظ نيست، بلکه نتيجه ي طبيعي آن، پس از مشاهده ي عظمت خدا، خالي شدن ذهن از غير خدا و پر شدن آن از خوف خداست. انسان آگاه هميشه از خدا خوفناک است. قرآن مي گويد:
انما يخشي الله من عباده العلماء.[5] .
«اين تنها دانشمندانند که از خدا مي ترسند.»
و در روايت داريم که:
ان اعلم الناس بالله اخوفهم لله.[6] .
«خدا شناس ترين مردم، خائفترين آنها از خداست.»
بنابراين آموخته اي علم است که موجب آباداني ظاهري و باطني دنيا گرديده، آخرت را نيز آباد سازد. اما آن اندوخته اي که فقط ظاهر دنيا را آباد مي کند و از خوف و خشيت الهي در آن خبري نيست، در حقيقت علم نيست، بلکه جهل است! لذا در حديث داريم که:
غاية العلم الخوف من الله.[7] .
«نتيجه ي علم، ترس از خداست.»
تفاوتي هم از اين جهت بين علوم نيست. نتيجه ي هر علمي بايد ترس از خدا باشد. يکي از محققان اروپايي نوشتار جالبي دارد، البته اگر مطالب او توسط يک نويسنده ي ايراني يا يک نفر مسلمان مطرح شده بود، حمل بر غرض ورزي و دشمني مي شد، اما چه خوب که او يک فرد اروپايي و غيرمسلمان است.
او در کتاب خود که نام گورکن ها را بر آن نهاده است، مي گويد: علم و صنعت براي جامعه ي امروزي جز نکبت چيزي را به ارمغان نياورده است. اين دو، جهان امروز را به صورت قبرستاني درآورده که از انسانيت در آن اثري نيست.
او ادعا مي کند: هنگامي که جامعه اي به صورت قبرستان درآمد، هر کس چنين جامعه اي را از نظر علمي تقويت کند، در حقيقت براي نابودي آن گام برداشته و او نيز گورکن است.
آن گاه اين نويسنده اضافه مي کند: من به صراحت مي گويم که هر مخترع در جهان امروز، خود يک گورکن است، زيرا او نيز قبري بر قبرهاي بشري اضافه مي کند!
کلام اين نويسنده مطابق واقعيت است، زيرا مشاهده مي کنيم که هر اختراع نو و هر پديده جديد صنعتي، خود خطر جديدي براي سلامت جسم و يا روان انسانها ايجاد مي نمايد.
مگر جز اين است که بشر امروز با اين اختراع هاي جديد و اين امکانات مختلف در جهت فساد، تندتر و شتابان تر حرکت مي کند؟
البته طبيعت اصلي بسياري از اين اختراعات بد نيست و متضمن استفاده هاي صحيح متعددي نيز مي باشند، ولي از آنجا که حرکت علمي پديدآورندگان آنها، همراه با انگيزه ي الهي نبوده است، لذا بسياري از آنها خود مصيبتي براي عالم بشري شده اند. شايد نيازي به بيان نباشد که کسي مخالف اختراع و اکتشاف و صنعت نيست، بلکه فرهنگ بسيار غني اسلامي ما، سخت طرفدار رشد و ترقي است و انتقاد به جامعه ي اسلامي و جهان اسلام هم همين است که چرا سسستي کرديد و تنبلي ورزيديد تا صنعت از کف شما خارج شد و در اختيار ديگران قرار گرفت؟!
به طور قطع اگر اين صنعت و علم، امروز در دست اهلش، يعني مسلمانان شايسته و خدا ترس بود و در يک خاستگاه اسلامي با هدف و جهت مشخصي به حرکت و رشد خود ادامه مي داد، بشر امروز دچار اين همه نکبت و گرفتاري نمي بود. متأسفانه امروزه صنعت و علم، براي نابودي انسانها بکار گرفته مي شود.
چه ثروتهاي عظيمي که تبديل به تسليحات پيچيده شده و در اختيار زورمداران عالم قرار مي گيرند، در حالي که ميليون ها انسان از فقر، گرسنگي و آوارگي رنج مي برند! راستي چرا بشر به اين روز افتاده است؟! دنياي امروز و بوِيژه غرب، دنياي متمدن نيست، زيرا پيامد اصلي تمدن، که خود نتيجه ي علم است، بايد ترس از خدا باشد و نه چيزهاي ديگر!
[1] وسائل / ج 17 / روايت 21951.
[2] مستدرک / ج 11 / روايت 12846.
[3] غررالحکم.
[4] غررالحکم.
[5] فاطر / آيه ي 28.
[6] بحار / ج 2 / ص 27.
[7] مستدرک / ج 11 / روايت 12846.
ترس از خدا موجب نترسيدن از غيرخدا
يکي از آثار ارزنده ي ترس از خدا، نترسيدن از غير خداست که خود ارزش والايي در فرهنگ اسلامي و در ميان تمامي آزادگان جهان دارد.
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)، علي (عليه السلام) را به اموري وصيت نموده، از جمله مي فرمايند:
يا علي من خاف الله عزوجل خاف منه کل شيء و من لم يخف الله اخافه الله من کل شيء.[1] .
«کسي که از خدا بترسد، همه چيز از او مي ترسد و کسي که از خدا نترسد، از هر چيزي مي ترسد.»
خواننده ي گرامي چنانچه بخواهد مصداق خارجي و عيني چنين ادعا و مطلبي را ببيند و مشاهده کند، بايد به چهره ي پاک و معصوم و مصمم رهبر کبير انقلاب اسلامي و چهره ي سرشار از اميد ملت قهرمان و آزاده ي ايران نگاه کند که در برابر قدرتها و ابر قدرتها و يا به عبارتي ديگر، ابر کفها[2] هيچ ترس و خوفي از خود نشان نداد، زيرا ارتباطي ناگسستني و معکوس بين ترس از خدا و ترس از غيرخدا وجود دارد. هر کدام افزايش پيدا کند، ديگري کاهش خواهد يافت. آري، هنگامي که ترس از خدا کاهش يابد، اين ترسهاي غلط و بي مورد از غيرخداست که باعث بلند پروازي و ترکتازي قدرتهاي زورمدار مي گردد.
داستان جوان تائب و پيامبر اسلام
مردي از انصار مي گويد: در يکي از روزهاي بسيار گرم در خدمت رسول خدا در سايه ي درختي نشسته بوديم. ناگاه مردي آمد. او لباس هاي خود را در آورد، و بر روي شن هاي داغ قرار گرفت. آن مرد گاهي پشت و زماني صورت و گاهي سينه و شکم خود را بر روي شنهاي داغ قرار مي داد و مي گفت:
اي نفس بچش، آنچه نزد خداست به مراتب سخت تر و شديدتر است از آنچه من با تو انجام مي دهم. سپس او لباس خود را بر تن کرد و به راه افتاد. رسول خدا که نظاره گر اعمال او بود او را صدا زد و فرمود:
اي بنده ي خدا! کاري را انجام دادي که نديده ام احدي از مردم آن را انجام دهد! چه چيز باعث شد که اين کار را انجام دهي! عرض کرد:
حملني علي ذلک مخافة الله عزوجل.
«يا رسول الله ترس از خدا باعث اين کار شد.»
آن گاه پيامبر فرمود:
لقد خفت ربک حق مخافته فان ربک ليباهي بک اهل السماء.
«تو آن گونه که حق پروردگارت است از او خوف داري و بدان که پروردگارت به وجود تو در پيش آسمانيان افتخار مي کند.»
آري، کسي که قلبش را کانون خوف از خداي بزرگ قرار دهد، اين چنين خدا به وجودش افتخار مي کند.
سپس پيامبر به يارانش فرمود:
اي ياران من به سراغ دوست جوان خود برويد و از او بخواهيد براي شما دعا کند. (خوشا به حال چنين جواني!)
اصحاب پيامبر به نزد او شتافتند و او در حقشان دعا مي کرد. يکي از دعاهايش اين بود:
اللهم اجمع امرنا علي الهدي و اجعلا التقوي زادنا و الجنة مأبنا.[3] .
[1] بحار / ج 77 / ص 46.
[2] به تعبير قرآن باطل، کف است (رعد / آيه ي 17).
[3] بحار / ج 70 / ص 378 - روضة الواعظين / ص 451.
خوف از خدا نعمت بزرگ الهي
با اندکي تأمل و تدبر در آيات و روايات، به جايگاه و نقش ارزنده ي خوف از خدا در زندگي انسان پي مي بريم و در مي يابيم که خوف از خدا نعمت بزرگي است که سعادت انسان در گرو آن است و داراي آثار متعدد و فراوان دنيوي و اخروي است.
اگر تک تک افراد جامعه ي ما با داشتن مشاغل مختلف به آيه ي شريفه ي و لمن خاف مقام ربه عنايت داشته باشند، اگر بازاري و کاسب ما، اداري و کارمند ما، دانشجو و محصل ما، مدير و مسؤول ما، کشاورز و صنعتگر ما و خلاصه زن و مرد ما سعي نمايند خود را مصداق اين آيه ي شريفه قرار دهند، قطعا در چنين جامعه اي که ترس از خدا در همه جاي آن گسترده و حاکم است، به حقوق و آبروي ديگران تجاوزي نمي شود و گناه و نافرماني خدا صورت نمي پذيرد.
ممکن است اين سؤال به ذهن خواننده ي گرامي خطور کند که چه کنيم، تا در درون ما خوف خدا ايجاد شود و افزايش يابد و دل ما مالامال از خوف خدا گردد؟
در پاسخ بايد گفت: براي نيل به اين آرزوي سعادت آفرين، علاوه بر لزوم شناخت و معرفت خدا و وقوف به عظمت و بزرگي او، خوب است کمي نيز به فکر عذاب هاي الهي که ناشي از عصيان و نافرماني خودمان است، باشيم.
خداي بزرگي که گرچه ارحم الراحمين است، اما اشد المعاقبين و شديد العقاب هم هست و در کمين عاصيان و ستمکاران نيز نشسته است. «ان ربک لبالمرصاد»[1] او مأموران غلاظ و شدادي براي تنبيه و مجازات گناهکاران، گوش به فرمان دارد و جهنمي سوزان دارد که فرياد «هل من مزيد»[2] هر لحظه گوش فلک را کر مي کند، دوزخي با اوصافي وحشتناک که تعدادي از آيات قرآن به توصيف گوشه هايي از آن پرداخته است.
براي اينکه کمي بيشتر به سختي اين عذابها پي ببريم، بهتر است اندکي از سختي ها و آتش هاي دنيوي را لمس نماييم تا در نتيجه ي خوف و ترس الهي بيشتري در خود احساس نماييم، زيرا احساس و لمس شدائد دنيوي، هشدار دهنده و مفيد است و مناسب است انسان گاهي خود و توان خود را آزمايش کند.
اگر در کارگاه و يا کارخانه اي کار مي کنيد که داراي کوره و جايگاهي است که صدها درجه حرارت دارد، کمي خود را به آن نزديکتر نماييد، آيا بدن و صورت شما تحمل آن گرما و آتش را دارد؟! گاهي خود را در هواي گرم قرار دهيد و يا هنگام استفاده از آب گرم، اندکي از آب گرم بيشتري استفاده نماييد، آن گاه احساس کنيد با بدنتان چه مي کند! به همان مقدار که احساس مي کنيد قدرت تحمل آتش و آفتاب سوزان و آب داغ را داريد به همان اندازه مرتکب گناه شويد و نافرماني خدا نماييد!
اکنون اي خواهر و اي برادر من! حواست را جمع کن! سوگند به خدا که عذاب خدا حق است و شديد است و دردناک. در حالي که آن چه از آتش و گرما و آب سوزان در دنيا وجود دارد و ما طاقت تحمل آن را هم نداريم، نعمت الهي است و حتي آنها منشأ بسياري از برکات و نعمتهاي ديگرند و آنچه در فرداي قيامت و آخرت از سختي ها و شدائد فراروي ماست، عذاب الهي است و ناشي از غضب خدا و ما چگونه مي توانيم طاقت تحمل آن را داشته باشيم؟! خواننده ي گرامي را به مطالعه دعاي شريف کميل و دقت در فرازهاي مربوط سفارش مي کنيم.[3] .
[1] فجر / آيه ي 14.
[2] ق / آيه ي 30.
[3] يا رب ارحم ضعف بدني ... و انت تعلم ضعفي عن قليل من بلاء ... فکيف احتمالي لبلاء الاخرة و....
خوف از خدا در نماز
گرچه خوف از خدا در همه جا و در هر حالتي مفيد و ضروري و داراي آثار ارزنده اي است. اما بهترين آن، خوف از خدا در حالت نماز است، آن زماني که انسان در پيشگاه خدا ايستاده و مي خواهد با نيتي خالص با او سخن بگويد. خوب است در هنگام نماز، اندکي بيانديشيم که متکلم کيست و مخاطب کدام است.
بديهي است که هر قدر خوف از خدا در نهاد انسان در هنگام اقامه ي نماز بيشتر باشد، ذهن و حواس نمازگزار، بيشتر مراقب اعمال و افعال خود خواهد بود. اگر در حال نماز در بسياري از مواقع حواس ما پرت است، شايد يکي از دلايل آن اندک بودن خوف و خشيت الهي در دل ماست.
جا دارد نمازگزار با گريه و انابه از درگاه پروردگار بخواهد که خداوند خشيت و خوف خود را به عنوان يک نعمت ارزنده به او عنايت کند و در اين طريق خود نيز تلاش کند و اصرار بورزد.
بديهي است که اقامه ي نماز در حالي که دل نمازگزار کانون خوف و خشيت خداوندي است، نماز او را رشد و ارتقاء مي بخشد و برخوردار از آثار و برکات فراوان مي گرداند.
رجا و اميدواري
آخرين موضوع از موضوعاتي که موجب پذيرش و مقبوليت نماز مي گردد و نماز را برخوردار از آثار ارزنده ي آن مي سازد، رجا و اميدواري است.
منظور از رجا و اميدواري در نماز اين است که نمازگزار در عين حال که بايد خائف از خدا باشد، اما اين خوف و ترس نبايد او را به وادي نااميدي بکشاند. بلکه ضمن اينکه خائف است بايد به رحمت الهي هم اميدوار باشد. او بايد اميدوار باشد که همين نمازش او را مستحق و لايق عنايات و پروردگار مي نمايد و با همين اعمال با آن همه ضعف ها و کمبودها باز مي تواند مورد لطف پروردگار قرار گيرد، زيرا خداوند ارحم الراحمين است و به بندگانش لطف دارد. بنابراين لازم است نمازگزار با چنين روحيه اي نماز خود را آغاز نمايد و با همين روحيه آن را ادامه داده، به پايان برساند.
اميد در قرآن و حديث
قرآن نااميدي را به عنوان يک پديده ي زشت که نبايد در ذهنيت يک انسان مسلمان جايي داشته باشد، مطرح مي سازد.
خداوند در سوره ي زمر خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي فرمايد:
قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم.[1] .
«بگو اي بندگان من که اسراف ورزيديد، از رحمت من مأيوس نباشيد. خداوند همه ي گناهان را مي بخشد، او بسيار بخشنده و آمرزنده است.»
خداوند متعال در اين آيه به کساني که وارد معرکه ي گناه شده، حتي در اين ميدان زياده روي کردند، آنان که بر اثر ناداني، فريب شيطان خورده، از او تبعيت نمودند و بدين وسيله به خود ضربه زدند، بشارت مي دهد که آنها نيز نبايد مأيوس باشند، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و بخشنده است.
خداوند در آيه ي ديگري مي فرمايد:
و اذا سألک عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون.[2] .
«اي پيامبر! هنگامي که بندگان من سراغ مرا از تو مي گيرند، من نزديکم و جواب کسي که مرا بخواند مي دهم. پس مرا بخوانيد و به من ايمان بياوريد، اميد است که رشد يابند.»
همه ي مطالب مطرح شده در اين آيه ي شريفه، اميد آفرين و روحيه بخش است و جايي براي يأس باقي نمي گذارد. مضافا که در آغاز آيه، خداوند بندگان را به خود نسبت مي دهد و مي فرمايد: عبادي «بندگانم» و اين نيز بيانگر محبت و مهر خدا به بندگان خود است.
علاوه بر وجود آيات متعددي در قرآن، روايات متعددي نيز در مورد رجا و اميدواري داريم که اينک به نقل تعدادي از آنها مي پردازيم.
- پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرمودند: در خواب ديدم که فردي از امت من در لبه ي پرتگاه جهنم قرار داشت، در چنين حالتي اميد به خدا (که در دنيا داراي آن بود) او را نجات داد.[3] .
- پيامبر فرمودند: خداوند کتابي را با دست خود و براي خود، پيش از آنکه آسمانها و زمين را خلق نمايد، نوشت و آن را در زير عرش خود قرار داد. در آن کتاب اين جمله نوشته شده است: رحمتي سبقت غضبي. «رحمت من بر غضبم پيشي گرفته است.»[4] .
اين حديث شريف بيانگر آن است که رحمت الهي عام است و گسترده و غضب الهي خاص است و محدود.
- پيامبر فرمودند: خداوند روزي که آسمان و زمين را آفريد، صد رحمت را نيز آفريد و فقط يکي از آنها را در زمين قرار داد.[5] .
اين روايت بيانگر گستردگي و فزوني رحمت الهي است. بنابر اين روايت، اين همه مهرها، محبت ها، عاطفه ها، علائق انسانها به يکديگر که رمز پيوند انسانها و استقرار و استحکام جوامع انساني است و اين علائق باعث مي شود که انسانها نسبت به رنج و مشکلات يکديگر احساس ناراحتي کنند، تمام اين مهرباني ها يک درصد از مهرباني و لطف خداست. انسانها در روي زمين فقط از يک درصد از رحمت خدا برخوردارند، در حالي که در روز قيامت لطف و رحمت پروردگار به طور کامل ظاهر مي شود.
آن قدر آيات و روايات در باب رحمت خدا فراوان است که علماي اخلاق، گاهي از خواندن برخي از آنها ابا دارند و اطلاع از آنها را موجب تجري برخي از مردم مي دانند، زيرا برخي از مردم ظرفيت تحليل مفاهيم را ندارند و نمي توانند همه ي ابعاد مسأله را درک کنند و خروج آنها از مسير مستقيم و سوء استفاده از آيات و روايات رحمت، محتمل است.
لذا سفارش مي فرمايند هنگام خواندن و معنا کردن آيات و روايات مخاطب شناسي کنيد. مبادا فردي بر اثر کم ظرفيتي، از اين گونه آيات و احاديث نتيجه گيري کند که انجام تکليف لابد ضرورتي ندارد و يا ارتکاب گناه مشکلي به دنبال نداشته، با وجود رحمت خدا عذابي در کار نخواهد بود. اما به هر حال، رحمت پروردگار يک اصل است که جهان هستي بر مبناي آن آفريده شده و در سايه ي آن به حرکت خويش ادامه مي دهد و اين مايه ي اميدواري انسان و پشتوانه ي تلاشها و حرکات اوست.
اميد، بزرگترين عامل محرک انسان است که بدون آن انسان از حرکت باز مي ماند؛ و اميد است که انسانها را به تلاش و تحصيل و تحمل رنجها براي نيل به رشد و تأمين آينده ي خود مي کشاند.
اميد است که پدران و مادران به تربيت فرزندان، با وجود همه ي سختي ها و مشکلات، مخصوصا براي خانواده هاي محروم و مستمند، وا مي دارد.
اميد به پيروزي و سرفرازي است که ملتي را با دست خالي به مقابله با قدرتهاي بزرگ مي برد. اگر اميد از انسان گرفته شود او ديگر هيچ کاري را نمي تواند انجام دهد.
لحظه اي که يأس بر روح انسانها حاکم گردد، آن لحظه ي مرگ انسانهاست. اين يک اصل کلي است که اميد، مايه ي موفقيت فرد و جامعه است، لذا يکي از ترفندهاي استکبار و دشمنان اسلام، ايجاد حالت يأس و نااميدي در ميان جوامع اسلامي، به رغم توانايي هاي بالا و ارزشمند آنهاست.
قرآن با قدرت تمام به جنگ نااميدي مي رود و به شدت به مردم نويد اميد مي دهد و اميدواري را به آنها هديه مي کند.
انسان مسلمان هيچ گاه از رحمت خدا مأيوس نمي شود و پيوسته در شدائد و مشکلات، دريچه ي اميد را بر روي خود گشوده مي بيند.
زماني يک انسان اقدام به خودکشي مي کند که از زندگي قطع اميد نمايد. اين مطلب، بيانگر اين نکته ي ظريف است که نقش اميد در زندگي از هر چيز حتي از آب و نان و تغذيه هم بيشتر است. مهم ترين عامل رها کردن کانون گرم خانواده توسط فرزندان و اعضاي خانواده و جدايي ها، مسأله ي يأس و نااميدي است.
انسان نااميد نه در ميدان علم، نه در ميدان اخلاق، نه در ميدان اقتصاد و نه در جبهه هاي مختلف ديگر در هيچ کجا نمي تواند رشد و موفقيتي داشته باشد. لذا ايجاد اميد و حفظ جو و فضاي اميدواري، خود موضوعي مهم است که بايد در همه ي سطوح جامعه، مراعات و تبليغ شود تا فضاي زندگي انسانها با عطر اميد آکنده و معطر گردد.
براي نيل به چنين هدف مقدسي بايد از داخل خانه ها شروع کنيم، مرد، زن را و زن، همسر خود را اميدوار سازد و از کلام و حرکتي که يکديگر را مأيوس نمايند خودداري کنند، زيرا مادر زماني مي تواند نقش مادري خود را ايفا کند که اميدوار باشد و پدر هنگامي که اميدوار است مي تواند به انجام مسؤوليت هاي خود موفق گردد. همچنين پيوسته لازم است روحيه ي اميد را در فرزندان خود بدميم و توسعه دهيم.
سزاوار است معلم در کلاس درس، نونهالان و نوجوانان و جوانان را به آينده اميدوار سازد و آنها را به داشتن آينده اي روشن نويد دهد و خود نيز اميدوار باشد، زيرا معلم اميدوار، شاگرد اميدوار تربيت مي نمايد. البته تک تک افراد جامعه چنين تکليف انساني و خدايي را به عهده دارند (تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر).[6] .
تاريخ مالامال است از سرگذشت انسان هايي که با داشتن روحيد اميد و اميداوري دست به تلاش جدي زدند و به موقعيت هاي بالايي نائل آمدند. برخي از آنها شگفتي ها آفريدند و تاريخ جهان را متأثر ساختند.
در مقابل چه بسيار استعدادهاي ارزنده اي که به دليل القاي سخنان و حرکت هاي يأس آور و برخوردهاي نااميد کننده ي افراد جاهل، از حرکت ايستاد و از شکوفايي باز ماند. و اين است رمز آنکه در فرهنگ اسلامي نسبت به اميد و اميدواري اين همه سفارش شده است و يأس و نااميدي از رحمت خدا، به شدت مورد مذمت قرار گرفته و ويژگي کافران شمرده شده است.
روايات متعددي در ذم يأس و نااميدي، از پيامبر و ائمه ي معصومين (عليهم السلام) وارد شده است از جمله، روايت شده که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سه بار فرمودند: خدا لعنت کند. سؤال کردند يا رسول الله چه کساني را؟ پيامبر فرمودند:
«آنان که مردم را از رحمت خدا مأيوس مي کنند، خداوند آنها را لعن و نفرين فرموده است.»
[1] زمر / آيه ي 53.
[2] بقره / آيه ي 186.
[3] و رايت رجلا من امتي قائما علي شفير جهنم فجاءه رجاؤه من الله عزوجل فاستنقذه من ذلک (بحار / ج 7 / ص 291) - روضة الواعظين / ص 501.
[4] ان الله کتب کتابا بيده لنفسه قبل ان يخلق السموات و الارض و وضعه تحت العرش فيه رحمتي سبقت غضبي (روضة الواعظين / ص 503).
[5] ان الله خلق يوم السموات و الارض مأة رحمة و جعل في الارض منها رحمة (روضة الواعظين / 502).
[6] عصر / آيه ي 3.
در نا اميدي بسي اميد است
يکي از بهترين ضرب المثلهاي رايج در زبان و ادب ما اين بيت شعر است.
در نااميدي بسي اميد است
پايان شب سيه سفيد است
اين ضرب المثل برخاسته از حديث شريفي است که اميرمؤمنان مي فرمايند:
کن لما لاترجو ارجي منک لما ترجو.[1] .
«به آنچه اميد نداري اميدوارتر باش از آنچه که به آن اميد داري.»
اين حديث شريف بسيار روحيه بخش و نشاط آفرين است و بيانگر آن است که به هيچ وجه در زندگي خود، نااميدي را نبايد راه داد. زيرا شايد آن نقاط کور که در زندگي خود مي بينيم، روشنترين نقطه ها گردند و آن بن بست هايي که در مسير خود احساس مي کنيم، بازترين راه ها باشند. آن گاه حضرت امير به ذکر سه مورد مي پردازند.
- حضرت موسي (عليه السلام) در آن شب تار و سرد به منظور تهيه ي آتش براي خانواده ي خويش حرکت نمود، اما در آن شب، خدا با او سخن گفت و سر از پيامبري در آورد. او به دنبال نار رفت، اما به نور رسيد.
- بلقيس ملکه ي سبا در حالي که کافر بود، به سوي حضرت سليمان حرکت کرد، اما او از مؤمنان گرديد.
- ساحران فرعون به منظور مقابله با حضرت موسي و شکست او و تحکيم و تقويت پايه هاي حکومت و قدرت فرعون حرکت کردند، اما آنها از ياران حضرت موسي (عليه السلام) و فداييان او و دين او شدند. يعني چيزي که هيچ گاه در انديشه ي آنها نبود!
اينها از مواردي بود که بر حسب ظاهر هيچ اميدي براي تحقق آنها متصور نبود، اما به وقوع پيوست.
به هر صورت انسان بايد در مسير تحقق اهداف خويش، خود را در سايه ي الطاف و عنايات خداوندي باور کند، زيرا باور نداشتن خود، غير از خمودي و خموشي ارمغاني به همراه ندارد.
انسان بايد خود را به عنوان عبدالله که خداوند در وجود او استعداد و توانايي هر گونه پيشرفتي را قرار داده است، بداند و تلاش کند و اميدوار باشد.
[1] بحار / ج 13 / ص 92 - روضة الواعظين / 503.
رجا در نماز
گستره ي اميد و اميدواري سراسر زندگي انسان را در بر مي گيرد و تمامي فعاليت ها و تلاش هاي او را شامل مي شود. در عبادت نيز مطلب همين گونه است، بلکه به مراتب جلوه ي اميد و اميدواري تابناک تر است. اساسا عبادت و اميد پيوندي ناگسستني دارند و مرکبي غيرقابل تفکيک اند، مگر مي توان عبادتي را تصور کرد که در آن اميدي به رحمت و لطف خدا نباشد؟!
يک انسان نااميد هرگز نمي تواند نماز ارزشمندي اقامه کند، همان گونه که نمي تواند بنده ي خوبي براي خدا باشد.
محققان عارف مي فرمايند: اگر رجا و اميد به غفران الهي در حال نماز براي نمازگزار وجود نداشته باشد و او مأيوس از رحمت الهي باشد، نماز او نماز کاملي نخواهد بود.
انسان اميدوار در هنگام نماز، خود را در مقابل عظمت الهي مي بيند و در همان لحظه که در برابر قدرت لايزال الهي خود را حقير مي يابد و وجودش مالامال از خوف الهي است، همچنان اميداور به رحمت و لطف خداست. او اميدوار است که به وسيله ي همين نماز، بتواند ضعف ها و لغزش هايش را جبران کند و چنانچه از خالق و رازق خود فاصله اي گرفته، به وسيله ي همين ارتباط ارزنده ي آن را به حداقل برساند.
در حقيقت زبان حال چنين نمازگزاري اين است: خدايا! معصيت کار و نافرمانبردارم. پروردگارا! شرمنده و خجالت زده ام و از عذاب تو سخت هراسناک و لرزان، بارالها به درگاهت آمده ام، اميدوار به فضل و رحمت توام. پروردگارا! تو بزرگي و بزرگي شايسته ي توست و من ضعيف و حقيرم. خدايا! قلبم مالامال از مهر و محبت توست و جز تو کسي را ندارم. خدايا! مرا ببخش و نمازم را به درگاهت بپذير.
در اينجا ذکر اين مطلب خالي از فايده نيست که معنا و مفهوم اميد داشتن و اميدوار بودن به رحمت خدا، جرأت بر گناه و نافرماني خدا نيست، بلکه معناي اميداور بودن، به کار بردن سعي و تلاش و انجام اعمال صالح و انتظار قبولي اعمال و پاداش داشتن است. همانند کشاورزي که ضمن تلاش، اميد برداشت محصول را در سر مي پروراند. معناي اميد، راه جبران را باز ديدن و خداوند را آمرزنده و بخشنده دانستن است و نه ارتکاب گناه و استمرار آن!
شخصي خدمت امام صادق (عليه السلام) آمد و عرض کرد: يابن رسول الله من به خدا اميدوارم و بر اين پايه گناه مي کنم. امام فرمودند:
يا هذا اتق الله و اعمل بطاعته و ارج مع ذلک القبول.
«اي فلاني از خدا بترس، تقوي پيشه کن و به فرمان الهي عمل نما و در اين حال اميدوار باش که طاعت تو مورد قبول درگاه خداوند واقع شود.»
رمز اينکه در نماز، هم خوف بايد باشد و هم رجا و شخص نمازگزار، هم بايد خائف باشد و هم اميدوار، آن است که وجود هر دو اينها در کنار يکديگر، محصول زيباي مقبوليت در پيشگاه خدا را، به بار مي آورد.