■ آثار تربیتی نماز در گفتار شهید مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
منبع: طهارت روح (عبادت و نماز در آثار شهيد مطهري)
تهیه کننده: مرکز تخصصی نماز
آثار تربيتي نماز
«اِنَّ الاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً اِذا مَسَّهُ الشَّرُ جَزُوعاً و اِذا مَسَّهُ الْخيرُ مَنُوعاً اِلا الْمُصَلّينَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ».[1] .
از جمله عوامل تربيت ديني، عبادت است. از نظر قرآن، عبادت، يک عبادت درست و واقعي و جامع الشرايط، عبادتي که روح آن توجه به خدا و استغفار و استمداد و استعانت از خداوند است و همچنين، توجه به خود و عيبهاي خود و نفس خود است. بزرگترين عامل تربيت انسان است. اصلا خدا نماز را براي چه واجب کرده است؟ براي اين که نماز ما را مي سازد.
[1] سوره معارج، آيات 24 - 20.
خودسازي
يک باب بسيار وسيعي در تعليم و تربيت و معارف اسلامي است و آن اين که، انسان ساخته عمل خودش است يا به تعبير ديگر انسان ساخته خود انسان است. يعني انسان با عمل خودش ساخته مي شود. هر جور عمل کند همانگونه ساخته مي شود. در فلسفه هاي اروپايي اين حرف جديدي تلقي شده است که به آن «پراکتيس» يا «فلسفه عمل» مي گويند. در صورتيکه از نظر قرآن اين مسأله هزار و چهارصد سال است که مطرح شده است. انسان ساخته عمل خودش است. يعني هر جور عمل کند همانجور ساخته مي شود. انسان هم سازنده عمل خودش و هم ساخته شده عمل خودش است. نماز انسان را مي سازد، چرا قرآن مي فرمايد «يا ايها الذين امنوا استعينو بالصبر و الصلوة»؟ )صبر که در حديث آمده است. اولين مصداقش روزه است) يعني از صبر و نماز استمداد و کمک و نيرو بگيريد.
همين آداب ظاهر نماز را بگيريد، بعد برويد به آداب باطن، يعني شرايط صحت و قبول نماز را. وقتي به انسان مي گويند، اگر نماز مي خواني روي زمين غصبي نبايد بخواني و الا نماز باطل است، خانه ات اگر غصبي باشد، فرش خانه ات اگر غصبي باشد، نمازت باطل است، جامه اي که با آن نماز مي خواني، حتي اگر مديون مردم باشي و وقت اداي دين رسيده باشد و او مهلت ندهد و عجله داشته باشد و نگذارد نماز بخواني، اگر وقت وسيع باشد، اول بايد دين خودت را ادا کني بعد نماز بخواني، يعني اول رابطه ات را با بنده خدا درست کني و حقوق مردم را رعايت کني بعد به خدا مراجعه کني، که هر يک از اين ها عاملي است براي ساخته شدن انسان.
اما آيا اگر همه اين ها باشد نماز انسان مقبول است؟ مي گويند: نه. صحت نماز درست است ولي مقبول بودن آن بستگي به شرايط ديگري دارد و آن اين است که بايد از گناهان دوري کرده باشي تا نمازت قبول شود. حال و توجه ات به خدا باشد تا نماز تو را بالا ببرد، بايد حضور قلب داشته باشي و با توجه بخواني، يعني وقتي مي گويي، «اياک نعبد و اياک نستعين» واقعا در حال نيايش باشي تا نمازت مقبول باشد. اکنون اگر در حال نماز شري (البته اگر شر خيلي بزرگي نباشد) به شما برسد، مثلا، زنبور شما را بگزد، نبايد نماز را بشکنيد. انسان بسبب فطرت خويش يک پشه هم که او را نيش مي زند دادش درمي آيد. ولي بعد از مرحله اي ديگر اينجور نيست، نماز انسان را اينگونه مي سازد، حالا همين پنج نوبت نماز خواندن هم که باشد. وقتي انسان پنج نوبت در روز اين تمرين را انجام دهد، خواه ناخواه در همه روز و در همه عمرش مؤثر است.[1] .
[1] تفسير سوره معارج، ص 29، 30.
نظافت
در اسلام يک خصوصيتي هست و آن اين است که با اين که روح عبادت ارتباط و پيوند بنده با خدا و شکستن ديوار غفلت و توجه به خداست اما نکته جالب اين است که اسلام به عبادت شکل داده و به شکل هم نهايت اهميت را داده و در آن شکل نيز يک سلسله برنامه هاي تربيتي را در لباس عبادت وارد کرده است. مثلا از
نظر اين که قلب انسان مي خواهد متوجه خدا باشد اين چه اثري دارد که بدن انسان پاک باشد يا نباشد؟ «اِنَّ اللّهَ يَنْظُرُ الي قُلوبِکُم وَ لا يَنظُرُ اِلي صُورِکُمْ»[1] ما که با بدن نمي خواهيم پيش خدا برويم، حالا بدنمان پاک باشد يا نباشد، ما با دل مي خواهيم پيش خدا برويم، دلمان بايد پاک باشد. ولي اسلام وقتي که عبادت را تشريع مي کند، چون مي خواهد مخصوصا عبادت هم يک اثر خاصي از نظر تربيتي داشته باشد، چيزي را که به عبادت ربط زيادي ندارد ولي در تعليم و تربيت مؤثر است، در لباس عبادت- اعم از واجب و مستحب- پياده مي کند و در ضمن آن مي گنجاند، مثل مسأله ي غسل، مسأله ي وضو، دائم الوضو بودن، دائم الطهاره بودن- که يکي از سنتهاي اسلامي است- و غسلهاي مستحبي به عناوين مختلف. به هرحال اسلام مي گويد به نماز که مي ايستيد بدن و جامه تان پاک باشد. اين خود يک برنامه ي نظافت است در ضمن عبادت.[2] .
اسلام آخرت را در متن دنيا و دنيا را در متن آخرت قرار داده است. مثلا به نماز نظر بکنيم، جنبه ي اخروي خالصش همين است که انسان بياد خدا باشد، خوف خدا داشته باشد. براي حضور قلب و توجه به خدا که اينهمه آداب ضرورت ندارد، برو وضو بگير، شستشو بکن، خودت را پاکيزه بکن، مگر براي نزد خدا رفتن شستشو کردن هم تأثير دارد؟ از نظر پيش خدا رفتن تأثير ندارد که صورت انسان شسته باشد يا نه، ولي خداوند مي گويد وقتي مي خواهي نماز بخواني «اِذا قُمْتُمْ اِلَي الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَيْدِيَکُمْ اِلَي الْمَرافِق»[3] وقتي که مي خواهي به نماز بايستي اول وضو بگير، صورتت را بشوي، دستهايت را بشوي، بعد مشغول نماز شو.
ما مي بينيم نظافت را با عبادت توأم کرده است. «وَ اِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا»! اگر جنب هستي بايد تمام بدنت را شستشو دهي، اينجا نظافت مقرون به عبادت است.[4] .
[1] الجامع الصغير، ج 1، ص 74، با تفاوت در عبارت. حديث از رسول اکرم است.
[2] تعليم و تربيت، ص 187- 186.
[3] سوره مائده، آيه ي 6.
[4] گفتارهاي معنوي، ص 68.
رعايت حقوق
مسأله ي ديگر مسأله ي حقوق است. باز از نظر روح عبادت واقعا فرق نمي کند که ما روي يک فرش غصبي نشسته باشيم و يا روي يک فرش مباح. اين ها قراردادهاي اجتماعي است که اين فرش مال شما باشد و آن فرش مال من، من در مال شما تصرف نکنم و شما در مال من تصرف نکنيد. اين ها يک دستوراتي است که براي زندگي اجتماعي مفيد است و الا يک واقعيت و حقيقتي نيست که مثلا اگر اين فرش مال من باشد يک کيفيت واقعي داشته باشد و اگر مال شما باشد يک کيفيت واقعي ديگر داشته باشد. مسأله ي عبادت يک امر واقعي است، يعني از نظر آن حالت و رابطه ي رواني که ميان انسان و خدا برقرار مي شود، اين امور نمي تواند واقعا اثري در عبادت داشته باشد. بعضي چيزها اثر دارد، مثلا اگر انسان دچار برخي عوارض جسمي و روحي باشد اصلا عبادت برهم مي خورد، و اين عوارض مانع حضور قلب و توجه مي شود. ولي امور مذکور چنين اثري ندارند. معذلک اسلام مي گويد جايي که در آن نماز مي خواني، آبي که با آن وضو مي گيري، حتي آن محلي که در آن آب وضوي تو ريخته مي شود، لباسي که با آن نماز مي خواني، تمام آنچه که با اين عمل تو ارتباط دارد بايد مباح باشد، يعني نبايد حرام باشد، اگر يک نخ غصبي هم در لباس تو باشد اين عبادت پذيرفته نيست.[1] .
باز اينجا عبادت با حقوق توأم مي شود. در ضمن اين که مي گويد بايد خدا را پرستش بکني، مي گويد حقوق را بايد محترم بشماري. يعني اسلام مي گويد من پرستشي را که در آن حقوق اجتماعي محترم نباشد اساسا قبول ندارم. آنوقت يک نمازگزار وقتي مي خواهد نماز بخواند، اول فکر ميکند اين خانه اي که من در آن هستم به زور از مردم گرفته ام يا نه؟ اگر به زور گرفته ام نمازم باطل است پس اگر مي خواهد نماز بخواند مجبور است که اين خانه را طوري ترتيب بدهد که برايش حلال باشد، يعني از صاحب اصلي اش خريده باشد و يا صاحب اصليش را راضي نگهدارد. فرش زير پايش همين طور، لباسي که به تن دارد همين طور، و حتي اگر حقوقي از فقرا به او تعلق گرفته است، خمس يا زکات آن را بايد بدهد و اگر ندهد باز نمازش باطل است.[2] .
[1] تعليم و تربيت، ص 188 - 187.
[2] گفتارهاي معنوي، ص 84 - 83.
انضباط و وقت شناسي
باز مي گويد عبادت که مي خواهي بکني يک وقت مشخص و معيني دارد و دقيقه اش هم حساب مي شود. وقت نماز صبح از اول طلوع صبح تا اول طلوع آفتاب است و اگر عمدا يک دقيقه قبل از طلوع صبح يا بعد از طلوع آفتاب شروع کني، نمازت باطل است، بايد بين اين دو تا باشد. اگر بگوئي آقا من فعلا خوابم مي آيد من ديشب بيداري کشيده ام، الان يک ساعت به طلوع صبح مانده، خدا که خواب و بيداري ندارد، مگر خدا در بين الطلوعين ( العياذ بالله) لباس رسميش را مي پوشد و آماده براي قبول کردن نمازها مي شود؟ براي خدا که تمام ساعات و همه لحظات علي السويه است «لا تَاْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»[1] من شب بيداري کشيده ام، خيلي خوابم مي آيد، مي خواهم نيم ساعت زودتر نمازم را بخوانم، ابدا! انضباط و وقت را بايد بشناسي، جز در وقت خودش در وقت ديگر نبايد نماز بخواني. آيا از نظر خدا فرق مي کند که اين وقت يا آن وقت باشد؟ نه، از نظر تو فرق مي کند، تو بايد با اين نماز تربيت شوي، اگر شب تا دو نيمه شب هم بيدار بودي، بايد بين الطلوعين بيدار شوي و نمازت را بخواني و نماز ظهر و عصر هم همين طور است، قبل از وقت قبول نيست، بعد از وقت هم قبول نيست. مغرب و عشا هم همين طور است.[2] .
[مسأله ي ديگري که در باب نماز مورد توجه واقع شده] دقت زياد نسبت به مسأله ي وقت است به طوري که دقيقا روي دقيقه و ثانيه آن حساب مي شود. بدون شک اين امر در روح عبادت و رابطه انسان با خدا مؤثر نيست که مثلا اگر ما يک دقيقه قبل از زوال ظهر نماز را شروع کنيم آن حالت تقرب و توجه قلب به خدا پيدا نمي شود ولي همين قدر که زوال ظهر انجام شد تقرب ايجاد مي شود. ولي اسلام اين را شرط قرار داده و نخواسته هرج و مرجي از نظر وقت و زمان باشد. نوعي وقت شناسي و تمرين احترام گذاردن به نظم زماني و وقتي است.
مثلا نماز را مي خوانيم، بعد متوجه مي شويم که در وقت نبوده، يا قسمتي از آن در وقت بوده و قسمت ديگر نبوده. اين نماز باطل است. ولي اگر شخص اشتباه کرده و عمد نداشته باشد، نمازش را قبل از وقت شروع کند و مثلا يک رکعت آن در وقت باشد، نمازش درست است.
[1] سوره ي بقره، آيه ي 255.
[2] گفتارهاي معنوي، 86 - 85.
وحدت جهت
مسأله ي ديگر- که باز از نماز مثال مي آوريم - اين است که [اسلام مي گويد هنگام نماز] همه رو به يک نقطه بايستند، با اين که خود اسلام تصريح مي کند که از نظر واقعيت عبادت رو به هر طرف بايستيد فرق نمي کند. « وَ للّهِ الْمَشرِقُ وَ المَغرِبُ فَاَيْنَما تَوَلُّوا فَثَمّ وَجْهُ اللّهِ»[1] .
از نظر واقعيت عبادت، ما رو به مشرق يا مغرب، شمال يا جنوب، رو به هر طرف که بايستيم، فرق نمي کند، يعني اين طور نيست که اگر رو به کعبه بايستيم با خدا مواجه هستيم ولي اگر رو به کعبه نايستيم و به طرف ديگر بايستيم با خدا مواجه نيستيم. ولي در عين حال اسلام به خاطر يک مصلحت تربيتي اجتماعي که با روح عبادت ارتباط ندارد يعني روح عبادت متوقف به آن نيست چنين استفاده ي تربيتيي در اينجا مي کند، مي گويد به جاي اين که نمازي که مي خواني، به هر طرف که مي خواهي باشد، همه مردم رو به يک نقطه ي معين بايستند تا افراد بفهمند که بايد يکجهت باشند؛ يعني اين درسي است براي وحدت و اتحاد و يک جهت داشتن و رو به يک سو بودن. ولي وقتي که مي خواهد نقطه اي را انتخاب کند چه نقطه اي را انتخاب مي کند؟ با اين که مي گويد نسبت همه جا با خدا متساوي است. «اِنَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذيِ بِبَکّةَ مُبارِکاً»[2] يعني اولين معبد و اولين مسجدي که براي عبادت خداي يگانه ساخته شد. ضمنا ما را با تاريخ گذشته مربوط مي کند: «سنت ابراهيم و قبل از ابراهيم همه را به ياد آوريد». چون درست است که کعبه به دست ابراهيم بنا شد ولي قبل از او هم بوده، و برحسب روايات، ابراهيم آنچه را که در زمان نوح و يا قبل از نوح بنا شده بود تجديدبنا کرد، و بعد از تجديدبناي ابراهيم ديگر باقي ماند. يعني هيچ وقت مدتي نگذشته است که کعبه خراب باشد؛ هرگاه خراب شده تجديدبنا کرده اند، نه اين که مدت زماني باشد که مخروب مانده باشد.
خود اين انتخاب، احترامي است به عبادت، يعني عبادت آن چنان مهم است که اولين نقطه اي که در جهان براي عبادت وضع شده، اولين مسجد، اولين معبد، امروز هم بايد رو به آن نقطه ايستاد.
در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» اين بحث را پيش کشيده ام. مسأله ي تقديس آتش در ميان زردشتي ها از قديم الايام يعني از بيش از هزار سال پيش در آن مجالس بحثي که تشکيل مي شد - مخصوصا در زمان مأمون و بعد از آن - مطرح بوده است و وقتي مسلمين به زردشتي ها به خاطر آتش پرست بودن اعتراض مي کردند آنها توجيه مي کردند، گاهي مي گفتند اگر ما آتش پرست هستيم شما هم خاک پرست هستيد براي اين که رو به کعبه مي ايستيد، و گاهي مي گفتند ما آتش پرست نيستيم آنچنانکه شما خاک پرست نيستيد، ما رو به آتش مي ايستيم نه اين که آتش را پرستش مي کنيم. اين حرف در هيچ شکلش حرف درستي نيست. احساسي که يک نفر مسلمان در مورد کعبه دارد و احساسي که يک نفر زردشتي در مورد آتش دارد - و هر دو احساس ناشي از تعليماتي است که متون موجود ديني به آنها داده است - خيلي فرق مي کند. يک نفر مسلمان که رو به کعبه مي ايستد هيچ وقت تصور نمي کند که دارد کعبه را تقديس مي کند، و حتي در ذهن يک بچه هم نمي آيد که هنگام رکوع و سجود دارم کعبه را تعظيم مي کنم؛ ولي هر آتش پرستي دارد آتش را پرستش مي کند، حالا به هر نوعي، به عنوان مظهري [از خدا] يا به هر عنوان ديگر. نمي گويند آتش را خالق مي دانيم. هر بت پرستي هم بت را خلق کننده نمي داند بلکه آن را تقديس مي کند. يک آتش پرست نيز آتش را تقديس مي کند.
به هر حال اين که هنگام نماز همه بايد رو به يک جهت بايستند، خود نوعي شکل دادن به عبادت است. روح عبادت يک امر مجردي است که اگر انسان در گوشه ي خلوتي هم باشد و به قول سعدي سر به جيب مراقبت فروبرد و خدا را ياد کند، آن روح براي او حاصل شده است، ولي اسلام چنين عبادتي را قبول ندارد. گذشته از اين که خود شکلهاي مختلف رکوع و سجود از نظر آن تذکر تأثيراتي دارد يعني هر حالتي نماينده ي يک خضوع و خشوع در حضور پروردگار است، اسلام خواسته اين روح را در لباس يک سلسله تربيتهاي ديگر که آنها را براي زندگي لازم مي داند پياده کند.
[1] سوره ي بقره، آيه ي 115.
[2] سوره ي آل عمران، آيه ي 96.
ضبط نفس
يکي از مهمترين خصوصيات شکلي که اسلام به عبادت داده مسأله ي تمرين ضبط نفس در هنگام عبادت است. نماز واقعا عبادت جامع و عجيبي است. البته اين خصوصيت در حج هم هست ولي به صورت ديگري، يعني همانجا که انسان محرم مي شود خود را ضبط مي کند و [از برخي امور] منع مي نمايد و تمرين [ضبط نفس] مي کند. روزه هم همين طور است، البته به شکل ديگري.
در تمام مدت نماز، خوردن - ولو يک ذره قند انسان بخواهد بخورد - نبايد صورت گيرد. نماز بسياري از اصول تربيت اسلامي را در خود گنجانده است. خوردن و آشاميدن در آن ممنوع است؛ خنديدن، آن را خراب مي کند؛ گريستن براي غيرخدا، براي هر موضوعي از موضوعات ديگر خرابش مي کند، زيرا در حال نماز انسان بايد بر تمايلات خود از قبيل خوردن و خوابيدن غلبه کند و بر احساسات خود از قبيل خنديدن و گريستن مسلط باشد و خود را نگهدارد؛ هر موجب شديدي براي خنديدن باشد نبايد بخندد، و هر موجب شديدي براي گريستن باشد نبايد بگريد.
به چپ و راست متمايل شدن و نگاه کردن، نماز را باطل مي کند. اين يک حالت انضباط جسمي و روحي است؛ جسمي مثل همينکه در حال نماز به چپ و راست يا پشت سر نگاه نکنيد، از نظر روحي هم نبايد اسير احساسات بشويد. در آن حال اگر کلامي که از نوع کلام آدمي است - يعني از کلامهايي که دو انسان با هم مي گويند - بر زبان انسان جاري شود نماز را باطل مي کند، تا چه رسد به آنچه که به اصطلاح محدث است يعني باعث زوال طهارت مي شود، نظير خوابيدن.
آرامش جسم و روان
طمأنينه چطور؟ اينهم واقعا عجيب است. بنده در حال نماز وقتي حمد و سوره را مي خوانم، همه آن شرايط را رعايت مي کنم اما خودم را تکان مي دهم، يک پايم را برميدارم، يک پاي ديگر را مي گذارم، خودم را بطرف راست و چپ حرکت مي دهم، مي گويد اين نماز تو باطل است در رکوع و سجود هي خودم را حرکت مي دهم پاهايم يا دستم را حرکت مي دهم، اين نماز باطل است. بايد با آرامش، با طمأنينه نماز بخواني يعني وقتي مي ايستي و مي خواهي بگوئي «الله اکبر» تا بدنت قرار نگرفته است نبايد بگوئي «الله اکبر»، اگر در حال حرکت بگوئي «الله اکبر» باطل است. بايد آرام بگيري بعد بگوئي «الله اکبر»، بعد اگر خودت را خواستي تکان دهي تکان بده، اما ذکري نگو، اگر فرضا پايت درد مي کند يا يک عضوي از تو ناراحت است، سکوت کن، راحت بگير، استقرار که پيدا کردي بگو «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ...»
باز اگر وسط نماز پايت درد آمد، آرام بگير، سکوت کن، خودت را راحت کن، بعد دو مرتبه ادامه بده. با آرامش با طمأنينه بايد باشد. هم روحت بايد طمأنينه داشته باشد و هم جسمت.[1] .
[1] گفتارهاي معنوي، 87.
تعظيم خدا و تحقير غيرخدا
کلمه «الله اکبر» را در نظر بگيريد، مگر انسان کيست که در مقابل يک جريانهائي قرار بگيرد، و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد، انسان در مقابل يک کوه عظيم که قرار مي گيرد يا بالاي کوه مي رود و پائين را نگاه مي کند، ترس او را مي گيرد، در مقابل دريا که خودش را مي بيند، ميترسد، وقتي انسان يک صاحب قدرت و هيبتي را مي بيند، صاحب دب دبه و کبکبه اي را مي بيند يا بحضور او مي رود ممکن است خودش را ببازد، زبانش به لکنت بيفتد، چرا؟ چون مرعوب عظمت او مي شود، خوب اين براي بشر طبيعي است. اما گوينده «الله اکبر»، آن کسي که الله اکبر را بخودش تلقين کرده است، هرگز عظمت هيچ کس و عظمت هيچ چيزي او را مرعوب نمي کند، چرا؟ الله اکبر بزرگتر از هر چيز و بلکه بزرگتر از هر توصيف ذات اقدس الهي است، الله اکبر يعني چه؟! يعني من خدا را به عظمت مي شناسم. ديگر وقتي من خدا را به عظمت مي شناسم، همه چيز در مقابل من حقير است. اين کلمه «الله اکبر» به انسان شخصيت مي دهد، روح انسان را بزرگ مي کند.
علي عليه السلام مي فرمايد: «عَظُمَ الخالِقُ في اَنْفُسِهِم فَصَغُرَ ما دُونَهُ في اَعْيُنِهِمْ»[1] يعني خدا به عظمت در روح اهل حق جلوه کرده است و لهذا غير خدا هر چه هست در نظرشان کوچک است.
اينجا يک توضيحي برايتان عرض بکنم. کوچکي و بزرگي يک امر نسبي است. مثلا شما که در فضاي اين حسينيه قرار گرفته ايد، اگر قبل از آنکه به اينجا بيائيد در يک تالار کوچکتر از اينجا مثلا ثلث اينجا باشيد، وقتي از آنجا به اينجا مي آئيد، اين تالار بنظرتان خيلي بزرگ مي آيد. ولي اگر برعکس، اول شما در تالاري باشيد که سه برابر اينجا باشد، از آنجا که به اينجا مي آئيد، اين تالار به نظرتان خيلي کوچک مي آيد. هميشه انسان وقتي که يک موجودي را در کنار موجود ديگر مي بيند، اگر آن موجود ديگر بزرگتر از اين باشد، اين را کوچک مي بيند اگر کوچکتر از اين باشد، اين را بزرگ مي بيند و لهذا افرادي که با عظمت پروردگارشان آشنا هستند، عظمت پروردگار را حس مي کنند، اصلا هر چيز ديگري در نظر اين ها حقير و کوچک است، نمي تواند در نظرشان بزرگ باشد. سعدي در بوستان خيلي عالي مي گويد:
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
مي گويد عارفان غير از خدا براي هيچ چيز شيئيت قائل نيستند، مي گويند اصلا وجود ندارد. يکي از معاني «وحدت وجود» همين است که عارف وقتي خدا را به عظمت مي شناسد، ديگر اصلا نمي تواند بگويد غير از او موجود ديگري هست، مي گويد اگر وجود «اوست» غير «او» هر چه هست، عدم است. سعدي هم وحدت وجود را به اين معني مي گويد:
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولي خرده گيرند، اهل قياس
مي گويد، حقيقت شناسان مي فهمند که من چه مي گويم اما افرادي که به قول او اهل قياسند عيب مي گيرند که وحدت وجود يعني چه؟!
که پس آسمان و زمين چيستند
بني آدم و ديو و دد کيستند
اگر غير خدا چيزي نيست، پس زمين چيست؟ آسمان چيست؟ بني آدم چيست؟ ديو و دد چيست؟
پسنديده پرسيدي اي هوشمند
جوابت بگويم درايت پسند
که خورشيد و دريا و کوه و فلک
پري و آدميزاد و ديو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستيش نام هستي برند
مي گويد، من نمي گويم آسمان وجود ندارد، زمين وجود ندارد، نمي گويم انسان و فرشته وجود ندارند، که وقتي من ميگويم خدا هست و غير خدا نيست، تو بگوئي من منکر اشياء ديگر شده ام. نه! وقتي او را به عظمت شناختم، غير او هر چه را مي بينم کوچکتر از اين مي بينم که بگويم هست.
که جائيکه درياست پس قطره نيست
بجائي که خورشيد، پس ذره نيست
اين الله اکبر را وقتي شما مي گوئيد، اگر از عمق روح و دل بگوئيد، عظمت الهي در نظرتان تجسم پيدا مي کند.
وقتي که عظمت الهي در دل شما پيدا شد، محال است کسي بنظرتان بزرگ بيايد، محال است از کسي تملق بگوئيد، براي کسي چاپلوسي بکنيد، محال است از کسي بترسيد، در مقابل کسي خضوع و خشوع بکنيد. اين است که بندگي خدا آزادي آور است. اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد، بنده ي او مي شود و لازمه بندگي خدا، آزادي از غير خداست.
گفت:
نشوي بنده تا نگردي حر
نتوان کرد ظرف پر را پر
چند گوئي که بندگي چه بود
بندگي جز شکندگي نبود
بندگي خدا هميشه مساوي است با آزاد شدن از غيرخدا. چون ادراک عظمت الهي هميشه ملازم با ادراک حقارت غير خدا و وقتي انسان غير خدا را هر چه بود حقير و کوچک ديد، محال است انسان حقير را از آن جهت که حقير است بندگي کند.
حقير را انسان به غلط عظيم مي بيند که بندگي مي کند.[2] .
[1] نهج البلاغه، خطبه متقون.
[2] گفتارهاي معنوي، ص 92 - 83.
صلح و مسالمت طلبي
مسأله ي ديگر مسالمت طلبي و صلح جويي با مردم است که در متن تعليمات نماز آمده است. در سوره ي حمد که خواندن آن در نماز واجب است، بعد از حمد و ثنا، خدا را مخاطب قرار مي دهيم:
اِيّاکَ نَعبُدُ وَ اِيّاکَ نَستَعينُ اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقيمَ صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ الْمَغضوبِ عَليهِم وَ لَا الضّالينَ. پروردگارا! ما (نه من) منحصرا تو را پرستش مي کنيم؛ پروردگارا! ما منحصرا از تو کمک مي گيريم. صحبت «ما» است نه «من». با اين که از نظر روح عبادت هر چه غير خدا در ذهن انسان نيايد بهتر است، ولي اسلام به خاطر يک مصلحت اجتماعي بسيار مهم، براي اين که روح يک مسلمان را روح اجتماعي کرده باشد آن را با چاشني عبادت به خورد مردم داده و مي گويد بگوييد: اِيّاکَ نَعبُدُ وَ اِيّاکَ نَستَعينُ اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقيمَ ما عموما منحصرا تو را پرستش مي کنيم و منحصرا از تو کمک مي خواهيم، خدايا همه ي ما را به راه راست هدايت کن. در اينجا همکاري و همدلي و همگامي کاملا مشهود است.[1] .
يعني مي گوئيم خدايا! من تنها نيستم، من با همه مسلمانهاي ديگر هستم، ضمنا انسان وابستگي و پيوستگي خودش به جامعه ي اسلامي را در حال عبادت و بندگي اعلام مي کند، خدايا! من فرد نيستم، تک نيستم، من عضوم، جزئي از کل و عضوي از پيکر هستم، ما هستيم نه من.
در دنياي اسلام «من» وجود ندارد، «ما» وجود دارد. ما تنها تو را مي پرستيم، تنها از تو کمک مي جوئيم .[2] .
و بالاتر، مسأله ي صلح و سلم طلبي است که در سلام نماز مطرح است.[3] نماز توجه به خداست، توجه به غير خدا شرک است ولي در عين حال به ما مي گويند در نماز بگو: اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحين سلام بر ما، سلامت بر ما و بر جميع بندگان شايسته خدا، اعلام صلح و اعلام صفا با همه بندگان صالح خدا مي کني. به قول امروزي ها اعلام همزيستي مسالمت آميز با همه افراد شايسته مي کني. در حال نماز ميگوئي من با هيچ بنده شايسته اي سر جنگ ندارم، چون اگر با بنده شايسته اي سر جنگ داشته باشم خود ناشايسته ام.[4] .
اين يک اعلام سلم طلبي است ولي نه براي عموم بشر حتي افرادي که بايد ريشه آنها را کند تا بشريت سالم بماند، بلکه براي بندگان صالح و شايسته خداوند؛ يعني خداوندا! من با هيچ بنده ي درست تو سر جنگ و ستيز ندارم.[5] .
[1] تعليم و تربيت، ص 193 - 192.
[2] گفتارهاي معنوي، ص 89 - 88.
[3] تعليم تربيت، ص 193.
[4] گفتارهاي معنوي، ص 88 - 87.
[5] تعليم و تربيت در اسلام، ص 193.
زدودن گناهان
از نظر تعليمات اسلامي، هر گناه اثري تاريک کننده و کدورت آور بر دل آدمي باقي مي گذارد و در نتيجه ميل و رغبت به کارهاي نيک و خدائي کاهش مي گيرد و رغبت به گناهان ديگر افزايش مي يابد.
متقابلا عبادت و بندگي و در ياد خدا بودن وجدان مذهبي انسان را پرورش مي دهد، ميل و رغبت به کار نيک را افزون مي کند و از ميل و رغبت به شر و فساد و گناه مي کاهد. يعني تيرگيهاي ناشي از گناهان را زايل مي گرداند و ميل به خير و نيکي را جايگزين آن مي سازد.
در نهج البلاغه خطبه اي هست که درباره ي نماز، زکوة و اداء امانت بحث کرده است. پس از توصيه و تأکيدهائي درباره ي نماز مي فرمايد:
«وَ اِنّها لَتَحُتُّ الذُّنوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُها طَلاقَ الرِّبَقِ وَ شَبَّهَها رَسولُ اللّهِ صَلَّي اللّهُ عَليهِ وَ الِهِ وَ سَلّم بِالْحَمَّةِ تَکونُ عَلي بابِ الرَّجُلِ فَهُوَ يَغتَسِثلُ مِنْها فِي الْيَوْمِ وَ اللّيلَةِ خَمْسِ مَرّات فَما عسي اَنْ يَبْقي عَليهَ مِنَ الدَّرَنِ؟».[1] .
«نماز گناهان را مانند برگ درخت مي ريزد و گردنها را از ريسمان گناه آزاد مي سازد، پيامبر خدا نماز را به چشمه ي آب گرم که بر در خانه ي شخص باشد و روزي پنج نوبت خود را در آن شستشو دهد تشبيه فرمود، آيا با چنين شستشوها چيزي از آلودگي بر بدن باقي مي ماند؟»[2] .
[1] خطبه ي 199.
[2] سيري در نهج البلاغه، ص 96.