■ نماز و عبادت در ادبیات فارسی
نماز عبادت و پرستش
همهي مخلوقات، خالق را عبادت ميکنند
حسّ پرستش در نهاد هر موجود -به ويژه انسان- نهفته است. در ادبيّات فارسي اين موضوع به خوبي متجلّي شده، شاعران و نويسندگان از اين موضوع، مضمونهاي زيبايي در خصوص عبادت ساير آفريدگان به وجود آوردهاند.
مولانا در حالتي عارفانه به عبادت درختان، پي ميبَرَد:
گفت: راندم پيشتر من، نيکبخت
باز شد، آن هفت جمله،يک درخت
هفت ميشد، فرد ميشد، هر دَمي
من چه سان ميگشتم، از حيرت، همي
بعد از آن ديدم درختان، در نماز
صف کشيده، چون جماعت، کرده ساز
يک درخت از پيش، مانندِ امام
ديگران، اندر پس او، در قيام
آن قيام و، آن رکوع و، آن سجود
از درختان، بس شگفتم مينمود
ياد کردم قول حق را، آن زمان
گفتم «النّجم و شجر و اليسجُدان»[1] .
اين درختان را، نه زانو، نه ميان
اين چه ترتيب نماز است، آن چنان
آمد الهام خداي کاي بافروز!
مي عجب داري زکارِ ما، هنوز؟
(مثنوي، دفتر سوّم، ص98)
همچنين سعدي گويد:
دوش، مرغي به صبح ميناليد
عقل و، صبرم ببرد و، طاقت و، هوش
يکي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد، به گوش
گفت: باور نداشتم که تو را
بانگ مرغي، چنين کند مدهوش
گفتم: اين شرط آدميّت نيست
مرغ، تسبيح گوي و، من خاموش
(گلستان / 192)
شيخ بهايي هم در مخمّس، زيبا، جاودانه و تضميني خود از غزل «خيالي» در خصوص وجود اين ميل فطري (پرستش) گويد:
رفتم به در صومعهي عابد و زاهد
ديدم همه را پيش رُخَت، راکع و ساجد
در ميکده، رهبانم و، در صومعه، عابد
گَه معتکف ديرم و، گَه ساکنِ مسجد
يعني که تو را ميطلبم خانه به خانه
(کليّات / 247)
هم چنين صائب گويد:
هر غنچه را زحمد تو، جزوي ست در بغل
هر خادمي کند به زباني، ثناي تو
(دويست و يک غزل / 302)
امّا، بيگمان يکي از نمونههاي تجليّات وحدانيّت و پرستش، در ترجيعبند معروف هاتف به چشم ميخورد؛ به خصوص آنجا که ميگويد:
هاتف! ارباب معرفت که گَهي
مست خوانندشان و، گَه هشيار
از مي و، بزم و، ساقي و، مطرب
وز مغ و، دير و، شاهد و، زنّار
قصد ايشان، نهفته اسراري ست
گاه ايما کنند، گه اظهار
پي بَري گَر بِه رازشان، داني
که همين است، سِّر آن اسرار
که يکي هست و، هيچ نيست جز او
وحده لا اله الّا هو
(ديوان / 29)
پروين اعتصامي نيز گويد:
در اين درگاه، هر سنگ و گِل و کاه
خدا را سجده آرد، گاه و بيگاه
وجود اين ميل فطري در انسان، در ادبيّات معاصر فارسي نيز متجلّي شده است. محمّد علي رياضي يزدي، فلسفهي آفرينش جنّ و اِنس را اينگونه ميسرايد:
پيمبران به طواف و، فرشتگان در سعي
يکي به ذکرِنماز و، يکي به عرضِ دعاست[2] .
(ديوان / 12)
و در همين راستا، قيصر امينپور، شعري به نام لحظههاي سبز دعا» دارد:
چشمهها در زمزمه، رودها در شُست و شو
موجها در همهمه! جويها در جست و جو
باغ در حال قيام، کوه در حال رکوع
آفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوع
سنگ، پيشاني به خاک؛ ابر، سر بر آسمان
مثل گنبد، خَم شده، قامت رنگين کمان
ابر، در حال سفر؛ آسمان، غرق سکوت
بر سر گلدستهها، بال مرغان در قنوت
کاسهي شبنم به دست، لاله ميگيرد وضو
بيدها گرم نماز، بادها در هاي و هو
سرو، سَر خَم ميکند؛ غنچه، لب واميکند
در ميان شاخهها، باز غوغا ميکند
شاخهها گل ميکنند، لحظهي سبز دعا
دستها پل ميزنند، بين دلها و خدا[3] .
سهراب سپهري نيز با اعتقاد به اين که ما به دليل غفلت، حتّي بعد از عَلَف، براي عبادت برميخيزيم، در شعري نمادين گويد:
من مسلمانم
قبلهام، يک گُلِ سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت، سجّادهي من
من وضو با تپش پنجرهها ميگيرم
در نمازم، جريان دارد ماه؛ جريان داردطيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرّات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را، وقتي ميخوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سرِ گلدستهي سَرو
من نمازم را، پي «تکبيرةالاحرام» علف ميخوانم
پي «قد قامت» موج
کعبهام، بر لب آب
کعبهام، زير اقاقيهاست
کعبهام مثل نسيم، ميرود باغ به باغ؛ ميرود شهر به شهر
«حجر الاسود» من، روشني باغچه است.
(راز گُلِ سرخ / 104)
[1] اشاره به آيهي 6 سورهي الرّحمن:«وَّ النَّجْمُ و الشَّجَرُ يَسْجُدانِ»
و گياه و درختان هم به سجدهي او، سر به خاک نهادهاند.
[2] اشاره به آيهي 56 سورهي الذّاريات: «وَ ما خَلَقتُ الْجِنّ و الْأِنْسَ اِلَّا لِيَعْبُدوُنَ» و من، جِن و اِنس را نيافريدم مگر براي اين که مرا به يکتايي پرستش کنند.
[3] بوي بال فرشته / 31 و 32.
نماز؛ عبادت مسلمانان
بهترين نمونهي اطاعت و بندگي به درگاه حق تعالي در دين اسلام، نماز است. امام محمّد غزالي گويد: «بدان که نماز ستون دين مسلماني است و بنياد دين است و پيش روي همهي عبادتها است و هر که اين پنج نماز فريضه، به شرط خويش و به وقت به جاي آورد، عهدي است وي را با حق تعالي، که در امان و حمايت آن باشد، چون از کباير، دست بازداشت هر گناه ديگر که بر وي رَوَد، اين نماز، کفّارت آن باشد.»[1] .
عنصرالمعالي در «قابوس نامه» خطاب به فرزندش (گيلانشاه) ميگويد:
«...چنان که اندازهي طاعت در دين اسلام پنج است: دو از او، خاصِ منعمان راست و سه از او، عمومِ خلايق را، يکي از او اقرارِ به زبان و تصديقِ به دل و ديگر نماز پنجگانه و سوّم روزهي سي روز.»[2]
نماز، نشانهي نعمتشناسي و تشکّر انسان در برابر نعمتهاي پروردگار است. خداوند به پيامبر اکرم (ص) فرمان ميدهد: ما، کوثرت داديم؛ پس به شکرانهي آن، نماز بخوان![3] .
انساني که همهي عمر از مواهب بيپايان خداوند، بهرهمند است آيا شايسته نيست به درگاه او دست شُکر، بلند کند؟
بهترين نمونهي تشکّر از خالق، در دين اسلام، نماز است. سعدي گويد:
کافر و، کفر و، مسلمان و، نماز و، من و، عشق
هر کسي را که تو بيني، به سر خود ديني ست
(کلّيات / 458)
عطّار نيشابوري، معتقد است نماز و ستايش پيامبر به درگاه باري تعالي، اين فريضه را بر مسلمانان واجب کرده است.
از نمازِ نورِ آن درياي راز
فرض شد بر جملهي امّت، نماز
(منطق الطّير / 16)
[1] کيمياي سعادت / 136.
[2] قابوس نامه / 19.
[3] اشاره به آيات 1 و 2 سورهي کوثر.
نماز، والاترين عبادتها است
در عظمت و ارزش نماز، بسيار گفتهاند و شايد مهمترين عبادتي که ميتوان در اهمّيّت نماز گفت، اين آيهي قرآن باشد که ميفرمايد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهي عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکَرِ وَ لَذِکرُ اللَّهِ اَکبَرُ» (همانا نماز است که اهل نماز را از هر کار زشت و منکر بازميدارد و ذکر خدا بزرگتر است.)[1] .
سعدي نيز با اعتقاد به اين که نماز، والاترين عبادتها است، گويد:
شَرَف نَفْس، به جود است و، کرامت، به سجود
هر که اين هر دو ندارد، عدمش بِهْ، که وجود
(کلّيات / 792)
عنصرالمعالي نيز فرزندش را همواره به اين پاکترين پاکيها، دعوت ميکند:
«و آگاه باش که نماز و روزه، خاصّ خداوند است؛ در او تقصير مکن که چون در خاصِّ خداي، تقصير کني از عام، همچنان بازماني و بدان که نماز را خداوندِ شريعتِ ما، برابر کرد با همهي دين. هر آن کس که نماز دست بازداشت، دين را دست بازداشت و بيدين را در اين جهان، جزا کُشتن است و بدنامي و بدان جهان عقوبت خداي (عزَّوَجَلَّ).
زينهار! اي پسر! که بر دل نگذاري بيهودگي و نگويي که در نماز تقصير روا است که اگر از روي دين، ياد نگيري از روي خِرَد، ياد گير؛ که فايدهي نماز چند چيز است: اوّل آن است که هر که نماز فريضه به جاي آرد، مادام تَن و جامهي او پاک بود و به همه حال پاکي، بِهْ که پليدي؛ و ديگر فايدهي نماز گزاردن آن است که از متکبّري خالي باشد؛ زيرا که اصل نماز، تواضع نهادهاند؛ چون طبع را بر تواضع آرام است. چون طبع را بر تواضع عادت کني تَن نيز متابع عادت گردد و ديگر معلومِ همهي دانا آن است که هر کس که خواهد که هم طبع گروهي گردد صحبت با آن گروه بايد کردن. چون کسي خواهد که بدبخت و شقي گردد با بدبختان و شقيّان، صحبت کند و آن کس که نيکبختي و دولت جويد، متابع دولت خدا باشد و به اجماع همهي خردمندان، نه دولتي است قويتر از دولت اسلام و نه امري است روانتر از امر اسلام.
پس گر تو خواهي که مادام با دولت و نعمت و راحت باشي، صحبت خداوند دولتجوي و فرمانبردار دولتيان باش و خلاف اين مجوي، تا بدبخت و شقي نباشي.
و زينهار، اي پسر! که اندر نماز سبکي و استهزا نکني؛ بر ناتمامي رکوع و سجود و مطايبه کردن اندر نماز؛ که اين عادت هلاک دين و دنيا بود.»[2] .
سيف فرغاني نيز در بياني منظوم، معتقد است: همه چيز در پرتو نماز و بندگي، حاصل ميشود.
اگر دولت همي خواهي، مکن تقصير در طاعت
کسي بخت جوان دارد، که گردد پير، در طاعت
به طاعت در مکُن تقصير، اگر خود خاصّ درگاهي
ببين کابليس، ملعون شد به يک تقصير، در طاعت
(ديوان / 18)
امام محمّد غزالي نيز در خصوص اهمّيّت نماز ميگويد:
«رسول (ع) گفت: «مَثَل اين پنج نماز، همچون آب روشن است که بر درِ سراي کسي ميرود و هر روز پنج بار خويشتن بِدان آب بشويد، ممکن شود که بر وي هيچ شوخ بماند؟؛ گفتند: «نه يا رسول اللّه!» گفت: «اين پنج نماز گناه را، همچنان ميبَرَد که آب، شوخ را.»
رسول (ع) گفت: «نماز، ستون دين است.» هر که از نماز دست بداشت دين خود را ويران کرده؛ پرسيدند از وي که: «از کارها چه فاضلتر است؟»؛ گفت: «نماز به وقت خويش به پاي داشتن.» و گفت: «نماز، کليد بهشت است.» و گفت: «حق تعالي بر بندگان خود هيچ فريضه نگردانيد پس از توحيد، دوستتر نزديک وي از نماز، و اگر چيزي دوستتر از اين داشتي فرشتگان خود را بدان مشغول گردانيدي و ايشان همه در نماز باشند، گروهي
در رکوع، گروهي در سجود، گروهي بر پاي، گروهي نشسته.»
و گفت: «هر که نماز به عمد بماند کافر گشت، يعني نزديک شد بدان که اصل ايمان وي به خلل شود؛ چنانکه گويند: هر که را در باديه آب ضايع شد هلاک شد، يعني نزديک رسيد به هلاکت و در خطر افتاد و گفت: «اوّل چيزي که شمار کنند روز قيامت، نماز بود.»[3] .
[1] عنکبوت / 45.
[2] قابوس نامه / 20.
[3] کيمياي سعادت / 136 و 137.
توصيه به نماز
بزرگان علم و ادب ايران، از ارزش و عظمت نماز، آگاه بوده، همواره مردم و حاکمان را، نسبت به کوشش در انجام اين واجب الهي، توصيه ميکردند. سعدي در رسائل نثر در نصيحت به ارباب مملکت گويد:
«عزّت و اوقات نماز را، نگاه دارد و بههيچ ملاهي و مناهي در آن وقت مشغول نشود و در نظر علما و صلحا مناسب حال ايشان سخن گويد و حرکت کند.»
(کليّات / 874)
حافظ نيز، که با تعبير استاد مطهّري «گُلي است از بوستان معارف اسلامي»[1] ، با اعتقاد به اين که همه چيز در پرتو و پيوند با درگاه الهي حاصل ميشود، ميگويد:
دعاي صبح و، آه شب، کليد گنج مقصود است
بدين راه و روش، ميرو، که با دلدار پيوندي
(ديوان، غزل 440)
همچنين:
مي صبوح و، شکر خواب صبحدم، تا چند؟
به عذر نيم شبي، کوش و، گريهي سَحَري
(ديوان، غزل 452)
سنايي نيز گويد:
پادشاهي، از يکي گفتن، به دست آيد تو را
کز دو گفتن نيست، در انگشت جَم، انگشتري
(تازيانههاي سلوک / 199)
همچنين:
چو زين سوداي جسماني، برون آيي تو آن گاهي
به راه وحدت، از حکمت، علامتهاي بيضا کن
ره وحدانيّت چون کرد روشن، ديدهي عقلت
به نقش مُهر هستيهاي حسّي، صورت لا کن
سرِ حرفِ شهادت «لا» از آن معني نهاد ايزد
چو حرف لا اِلهْ گفتي به الّا اللّه مبدا کن
(تازيانههاي سلوک / 183)
کمال الديّن اسماعيل نيز ميگويد:
ز خاک سجده گه و آب چشم، ياري خواه
که جز بدين نشود پاک، جان آلوده
(شرح قصايد / 241)
هم چنين:
هر که گردن، به بندگي بنهد
بر همه کام، پادشاه گردد
(شرح قصايد / 295)
اين موضوع که بعضي افراد، اهداف پوچ را در مقابل نماز قرار ميدهند، در ادبيّات فارسي، متجلّي شده است.
کمالالدّين اسماعيل در همين زمينه گويد:
نان تو دير اگر برسد، خلق کُشتني ست
از تو نماز فوت شود، گويي از قضاست
(شرح قصايد / 135)
اگرچه پشت خود، اندر رکوع، خم نَدهي
که خويشتن را، ترسي که بيخطر يابي
ز حرص، همچو ترازو و، چرخ سوي زمين
معلّقي زني، ار يک قراضه زر يابي
(شرح قصايد / 256)
سري که ننهي بر زمين، ز بهر سجود
به آب در بري از بهر ماهي دريابي
(شرح قصايد / 256)
سيف فرغاني گويد:
ز خانه تا مسجد، نيامد از پيِ دين
وليکن از پي دنيا، ز روم تا چين رفت
(ديوان / 21)
پروين اعتصامي نيز گويد:
بسي به خانه نشستيم و دامن آلوديم
بيا رَويم سوي مسجد و،نماز کنيم
(ديوان / 155)
شاعران و نويسندگان ما، با علم به اين که هدف از خلقت انسان، عبادت و پرستش باري تعالي ميباشد، همواره درِ حقايق بسياري را، براي مردم گشودهاند. سيف فرغاني گويد:
هر که همچون من و تو، از عدم آمد به وجود
همه دانند که از بهر سجود، آمد جود[2] .
(برگزيدهي ديوان / 36)
ناصر خسرو نيز گويد:
مردم از گاو، اي پسر! پيدا به علم و طاعتست
مردم بيعلم و طاعت، گاو باشد بي زنب
(شرح سي قصيده / 39)
مولانا نيز، با گوشزد کردن اين که روزي بايد جواب اين کوتاهيهاي خود در عبادات را بدهي؛ ميگويد:
اي دل! چه انديشيدهاي در عذر آن تقصيرها؟
زان سوي او چندين وفا، زين سوي تو چندين جفا
(غزليّات / 4)
پروين اعتصامي، دل را صيقلي داده و آن را بهترين محراب براي عبادت ميداند:
چه محرابي ست از دل، باصفاتر؟
چه قنديلي ست از جان، روشناتر؟
خوش آن کو جامه، از ديباي جان کرد
خوش آن مرغي، کزين شاخ آشيان کرد
خوش آن کس، کز سر صدق و نيازي
کند در سجدهگاه دل، نمازي
(ديوان / 193)
باباطاهر عريان، اين عارف وارسته، آرزوي نماز ميکند:
خوشا آنان که اللّه، يارشان بي
به حمد و قل هو اللَّه، کارشان بي
خوشا آنان که دائم، در نمازند
بهشت جاودان، بازارشان بي
(کليّات / 43)
عنصرالمعالي نيز، بارها، فرزندش را به نماز توصيه ميکند:
«زينهار اي پسر! که بر دل نگذري بيهودگي و نگويي که در نماز، تقصير رواست که اگر از روي دين ياد نگيري از روي خِرَد، يادگير؛ که فايدهي نماز چند چيز است...»[3] .
«اگر دختريت باشد، وي را به رايگان مستور سپار و نيکو بپرورد؛ و چون بزرگ شود به معلّم دِه؛ تا نماز و روزه و آنچه در شريعت است بياموزد ولکن دبيري مياموزش.[4] .»
«و اگر عالِمي مُفتي باشي؛ با ديانت باش و بسيار حفظ و بسيار درس و در عبادت نماز و روزه تجاوز مکن و دو روي مباش و پاک دين و پاک جامه باش.»[5] .
«هميشه جامه و تَن، پاک دار و ظاهر و باطن به معاملهي شرعي آراسته دار؛ چون نماز و روزه ي تطوّع.»[6] .
و سرانجام اين که از همين امروز، بايد شروع کرد:
سعدي گويد:
بيا تا برآريم، دستي ز دل
که نتوان برآورد، فردا ز گِل
(کليّات / 394)
چه روزهات، به شب رَفت، در هوا و هوس
شبي به روز کن آخر، به ذکر و شُکر و نماز (کليّات / 727)
[1] عرفان حافظ / 52.
[2] اشاره به آيهي 56 سورهي الذّاريات: «وَ ما خَلَقتُ الجِنّ و الأنْسَ اِلَّالِيَعبُدون»؛
و من جنّ و اِنس را نيافريدم؛ مگر براي اين که مرا به يکتايي پرستش کنند.
[3] قابوس نامه / 20.
[4] همان / 92.
[5] همان / 111.
[6] همان / 113.
اشاره به نماز خواندن
در متون ادب فارسي، اديبان و نويسندگان علاوه بر توصيه به نماز، خود نيز اهل نماز بوده، همواره در اشعار و آثار خود به اين موضوع اشاره کردهاند. حافظ ميگويد:
فرض ايزد بگذاريم و به کس، بد نکنيم
و آنچه گويند روا نيست، نگوييم رواست
(ديوان، غزل 20)
در نمازم خَم ابروي تو، با ياد آمد
حالتي رفت که محراب، به فرياد آمد
(ديوان، غزل 173)
زاهد! چو از نماز تو، کاري نميرود
هم مستي شبانه و، راز و نياز من
(ديوان، غزل 400)
ناصر بخارايي نيز گويد:
بيا اي آيت رحمت! که ناصر
همي خواند تو را، در هر نمازي
(ديوان / 383)
فايز دشتستاني گويد:
سحرگاهان که مشغول نمازم
ز دروازه، در آمد، سَرِو نازم
که فايز «قل هو اللَّه احد» خوان
خداوندا! گنهکارم، چه سازم؟
(کليّات / 39)
سلمان ساوجي نيز در عباراتي رندانه ميگويد:
دو سه روز، از سر سجّاده بر آنم سلمان!
که به عزم سفر کوي مغان، برخيزم
(ديوان / 216)
من خراب مسجد و، افتادهي سجّادهام
ميروم، باشد که خود را، در خرابات افکنم
(ديوان / 238)
مولانا نيز در حالتي عارفانه و سرگرم راز و نياز با معبود ميگويد:
چو وضو ز اشک سازم، بُوَد آتشين نمازم
درِ مسجدم بسوزد، چو بِدو رسد اذاني
(غزليّات / 534)
به خدا خبر ندارم، چو نماز ميگزارم
که تمام شد رکوعي، که امام شد فلاني
(غزليّات / 535)
ماند پيغمبر به خلوت در نماز
با دو سه درويشِ ثابت، پُر نياز
(مثنوي، دفتر سوّم، ص 26)
خواجه عبداللّه انصاري ميخواهد در قيامت نماز را واسطهي کار خود و خدا قرار دهد:
«الهي! از سه چيز که دارم در يکي نگاه کن!
اوّل سجودي که جز تو را از دل نخاست
ديگر تصديقي که هر چه گفتي؛ گفتم که راست
سه ديگر، چون بار کرم خاست؛ دل و جان جز تو را نخواست.»
(مناجات نامه / 42)
ناصر خسرو نيز، در شرايط سخت و بحراني ضدّ اسماعيلي، نماز ميخواند:
مي فروش اندر خرابات، ايمن است امروز و، من
پيش محراب اندرم، با ترس و با بيم و هَرَب
(شرح سي قصيده / 39)
وي در سفرنامه نيز، بارها به نماز خواندن اشاره ميکند:
«روز پنجشنبه، ششم جمادي الآخر سنهي سبع و ثلاثين و اربعمائه (437)، نيمهي دي ماه پارسيان، سالْ بر چهارصد و چهاردهي يزدجردي، سر و تَن بشُستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و ياري خواستم از باري
(تبارک و تعالي) به گزاردن آنچه بر من واجب است.»
(سفرنامه / 2)
«مردم آنجا نماز کنند و سنگ رجم به منا اندازند و از آنجا برگيرند.»[1] .
«گويند که، هر حاجت در آن روز خواهند، باري تعالي و تقدّس، دوا کند؛ به گوشهاي رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم، تا خداي تبارک و تعالي، مرا توانگري دهد.»[2] .
و باز هم او، ذيل «مشاهد انبيا» گويد:
«و چون با من دليلي نبود که آن راه داند، متحيّر ميبودم. ناگاه از فضل باري، تبارک و تعالي، همان روز، مرد عجمي با من پيوست که او از آذربايجان بود... بدان موهبت شُکر باري را، تبارک و تعالي، دو رکعت نماز بگزاردم و سجدهي شُکر کردم که مرا رفيق راه بداد تا بر عزمي که کرده بودم، وفا بکردم.»[3] .
ابوالفضل بيهقّي، اين تاريخنويس صادق، بارها به نماز خواندن اميران غزنويي اشاره ميکند:
«امير محمود، ميان دو نماز، از خواب برخاست و نماز پيشين بکرد و فارغ شد و نوشتگين را بخواند.»[4] .
«و ديگر روز، سهشنبه خواجه به درگاه آمد و امير را بديد و پس به ديوان آمد. مصلّاي نماز افکنده بودند نزديک صدرِ وي از ديباي پيروزه و دو رکعت نماز بکرد و پس بيرون از صدر بنشست.»[5] .
«امير، نماز بامداد بکرد و روي به شهر آورد و من به شتابتر براندم.»[6] .
زنده ياد مهدي اخوان ثالث، شاعر معاصر ما، بارها به نماز خواندن اشاره ميکند:
نمازش چه هشيار خوانم، چه مست
درين بيگمانم که او هست، هست
خوش آن کس، که چشم خدابين گشود
به درگاه او، جبهه بيشُبهه، سود[7] .
خواندم نماز شُکر و ثنا گفتم
پروردگار حيّ توانا را[8] .
بعد از نماز خواندن، گستردم
از بهر خويش، سفرهي صهبا را[9] .
يک شب، پس از نماز، نشستم
خواندم کتاب حوصله فرسا را[10] .
[1] سفرنامه / 99.
[2] همان / 1.
[3] همان / 21.
[4] تاريخ بيهقّي / 55.
[5] تاريخ بيهقّي / 87.
[6] همان / 109.
[7] تو را اي کهن بوم و بر دوست دارم / 282.
[8] همان / 341.
[9] همان / 342.
[10] همان / 356.
بينيازي خداوند از عبادات ما
اين که خداوند از ستايش و عبادت ما بينياز است و ماييم که با عبادت و نماز خود، ميخواهيم از او تشکّر کرده باشيم؛ در متون ادب فارسي، متجلّي شده است.
ناصر بخارايي گويد:
آن شاه، که قبلهي نمازِ همه، اوست
مقصود، ز قصّهي دراز همه، اوست
صد ساله نماز و روزهي مردم را
قدري نَبُود که بينياز همه، اوست
(ديوان / 401)
سعدي هم با اعتقاد به اين که او بينياز است و ما نميتوانيم او را آنگونه که شايسته است، بستاييم؛ گويد:
بنده همان بِهْ، که ز تقصير خويش
عذر به درگاه خداي آوَرَد
ورنه، سزاوار خداوندياش
کس نتواند که به جاي آوَرَد
(گلستان / 3)
عُمّان ساماني هم گويد:
اي جمال بيمثالت، در اَلَست
عالَمي را کردهاي خود، بت پرست
با خيال خود، خدايي ساختند
سجده بردند و تو را نشناختند
هر چه را طاعت کنم، آن غير توست[1] .
پس در اينجا، بت پرستي شد دُرُست
(معراج نامه)
اخوان ثالث نيز، با يادآوري اين نکته که مبادا فريفتهي طاعات خود شويم، ميگويد:
خداي ساده لوحان را، نماز و روزه بفريبد
وليکن من براي خود، خداي ديگري دارم[2] .
[1] اشاره به مرتبهي اوّل از تجليّات خداوند موسوم به حضرات خَمْس و آن، مرتبهي غيب هويّت است که ذات حق تعالي، هيچ وصف و اسم و رسمي ندارد و آنچه ما خداوند ميپنداريم، خدا نيست؛ بلکه ساختهي ذهن ما است.
[2] تو را اي کهن بوم و بر دوست دارم / 84.