■ نماز در ایران و ادبیات فارسی
ايرانيان و اسلام در گذرگاه تاريخ
در سال 21 (ه. ق) امپراتوري عظيم ساساني، به دنبال نابسامانيهاي اقتصادي، اجتماعي و فاصله گرفتن زمامداران از عامّهي مردم، از درون، متلاشي شده بود و در برابر سپاه تازه نَفَس و فداکار اسلام به زانو در آمد.[1] .
ايرانياني که به همراه فرماندهان ساساني، به نبرد با مسلمانان در محل قادسيّه، آمده بودند، با مقايسهي اوضاع نظامي، جنگي و توان برتر خود، نسبت به اعراب باديهنشين، که با کمترين امکانات به جنگ آمده بودند و سرانجام پيروز شدند، به نيرويي بالاتر از توان و قدرت افراد پي بردند و در نهايت با شکست امپراتوري ساساني، از اسلام با آغوش باز، استقبال کردند.
با ورود اسلام به ايران، تغييرات اجتماعي و فرهنگي وسيعي در ايران آغاز شد. پس از فتح ايران، عدّهاي از اعراب مسلمان در اين کشور، استقرار دائمي يافتند و ترکيب اجتماعي ايران را تا حدودي دگرگون کردند. بخش عمدهي جمعيّت ايران در قرن نخست هجري، مسلمان شدند.
علاقهمندي ايرانيان به اسلام، به رغم مخالفتها و تحقيرهاي بني اميّه آن چنان بود که تنها پس از نيم قرن از فتح ايران، نسلي از ايرانيان دانشمندِ آگاه به اسلام و هويّت ملّي خود ظهور کردند[2] ؛ تا جايي که بسياري از اين افراد بينام و نشان توانستند به مدارج علمي بالاتر از تازيان هم دست يابند. براي اثبات اين مدّعا، کافي است نام سَيبويه فارسي، بزرگترين عالِم علم نحو و شاگرد او اخفش و خليل بن احمد، استاد سيبويه، واضع علم عروض را، در اين جا بياوريم و هم چنين افرادي نظير: ابن مقفّع، نوبخت اهوازي و ابراهيم بن حبيب الفزاري، که در مقابل خدمات اسلام به ايرانيان، در انتقال معارف ايران، به قلمروِ فرهنگ و انديشهي اسلامي، سهم عمدهاي داشتهاند.[3] .
بدرفتاري امويان و سپس عبّاسياني که خود به عنوانِ عامل اوّلين حرکت نشان دهندهي مخالفت با تحقير نژادي از سوي ايرانيان بودند، ايرانيان را همواره براي برداشتن گامي استوارتر در تحقّق اهداف اسلامي مصمّم ميکرد و ايرانيان منصف را واميداشت که حساب تازيان و بني اميّه متعصّب را از اسلام واقعي جدا کنند و در عين تابعيّت از اسلام به حفظ آثار و هويّت ملّي خود نيز بپردازند.
به دنبال اين تفکّر، براي اوّلينبار، فرمانروايان ايراني، حکومت طاهريان را به وجود آوردند. و در سايهي اين آرامش، نيشابور به يکي از مراکز مهمّ فرهنگي جهان، مبدّل گرديد و مردم با آرامش بهتري به نشر اسلام و حفظ هويّت ملّي خود پرداختند.
در زمان صفّاريان، يعقوب با وجود آن که مسلمان بود؛ زبان عربي نميدانست و به شاعراني که او را به زبان عربي مدح ميکردند، ميگفت: «چيزي که من اندر نيابم، چرا بايد گفت؟»[4] .
امّا با همهي اين احوال، انديشهي اسلامي روز به روز در آثار و افراد اين سرزمين رسوخ ميکرد و با فرهنگ و هويّت ايراني، آميخته ميشد.
سامانيان، با ابراز اطاعت ظاهري از خلافت بنيعبّاس در واقع خود را از مناقشاتِ سياسي، کنار کشيدند و به جاي آن با اتّخاذ سياستي ميانه، فعاليّت فرهنگي و خطِّ مشي حمايت از شاعران و نويسندگان و دانشمندان فارسي زبان را در پيش گرفتند. شاعران اين عصر، بيشتر به بيرون واقعيّت حيات نظر داشتند. مفاهيم ذهني آنها از قلمرو مفاهيم اخلاقي نميگذشت و بسياري از اين تعاليم اخلاقي با جلوههاي مشابه آن در انديشهي اسلامي، تلفيق شده بود؛ گويي بنيانهاي خِرَدمندي و خِرَدگرايي که از فرهنگ استوار ايران قبل از اسلام بازمانده بود بار ديگر در چارچوب فرهنگ اسلامي، آزموده ميشد.
در زمان زياريان، فرمانروايان آل زيار، در آغاز ضدّ عرب بودند؛ تا جايي که برخي از آنان را متّهم به بيديني ميکردند. امّا از ميان آنان فردي چون قابوس برخاست که خود عاشق ادب عرب بود و شعر عربي نيک ميگفت و رسائل عربي با نثري شيوا از خود برجاي گذاشت و اين بدان معنا بود که اينان در فرهنگ اسلامي، هضم شدند.[5] .
در عهد غزنوي، محمود غزنوي گروههاي مخالف خود را چه از جهت منافع و چه از جهت مذاهب، سرکوب ميکرد؛ که مهمّترين آنان شيعيان بودند. کافي است به برخورد محمود غزنوي با حکيم ابوالقاسم فردوسي در پايان سرودن شاهنامه، نظري بيفکنيم. او در اين زمان با وانمود کردن اين که پير و خليفه است، گروههاي زيادي از مردم ايران را به دليل مخالفت با عقايد خود، کُشت. امّا لشکرکشيهاي او به هند باعث نفوذ اسلام، به شبه قارّهي هند شد و در گسترش و نفوذ اسلام، عامل مؤثّري بود.
بعد از محمود، مسعود هم کساني را که با او اصطحکاک منافع داشتند از ميان ميبُرد. از جملهي اين افراد ابوعلي ميکائيلي معروف به حسنک وزير است که داراي سرنوشتي ممتاز گرديده است.
در عهد سلجوقي، به دليل بودن دو وزير کاردان و شايسته به نامهاي خواجه نظام الملک و عميدالملک کندري در دربار، گسترش فرهنگي از همان جا شروع شد و در همين زمان است که سلجوقيان با اسماعيليان شيعه و طرفدار دولت فاطمي در مصر به جدال برميخيزند و اسماعيليان در اين ميانه دست به تلاشهاي بزرگي ميزنند و با ترور افراد دولتي، عقايد خود را گسترش ميدهند و باعث نفوذ بيشتر اين مذهب در ميان ايرانيان ميشوند؛ تا اين که در زمان خوارزمشاهيان قسمت اعظم جهان اسلام بر اثر بيکفايتي حاکمان خوارزمشاهي، دچار فاجعهي خونبار مغول گرديد و سرزمين ايران به دست مغولان افتاد.
مغولان مدّتي که از کشورگشاييهاي خود دست کشيده بودند ميخواستند در سرزمينهايي که مردم آن با فرهنگ ايراني و اسلامي، پرورش يافته بودند به کشورداري بپردازند. آنان پي بردند ادامهي حاکميتِ فرمانروايي غيرمسلمان، بر مردمي مسلمان، تنها درگيري و شورش را افزايش ميدهد.[6] .
به دنبال اين تفکّر و با ورود خواجه رشيدالدين فضل اللّه به عنوان وزير به دربارِ غازان خان، خودِ غازان، مسلمان شد و به دنبال او، لشکريانش نيز به اسلام گرويدند و اين بزرگترين و مهمترين نشانهي عظمت و شُکوه اسلام و ايران است که توانست قبايلي صحراگرد و با فرهنگي متفاوت را در خود، هضم و جذب نمايد.
پس از فروپاشي ايلخانان مغول، در گوشه و کنار کشور ما، حکومتهاي محلّي سر برآوردند. با قيام سربهداران و شعارِ: «سر به دار ميدهيم / تن به ذلّت نميدهيم» گروههاي مذهبي شيعه هم، دست به قيام زدند و با اتّحاد سربهدارانِ ديگري از سمرقند و کرمان و اصفهان و مازندران حکومت سربهداران را براي مدّتي نزديک به نيم قرن تشکيل دادند. امّا اختلاف ميان رهبران مذهبي و سياسي در دولت سربهداران و ضربهي نهايي که تيمور به آنها زد اين دولت، سقوط کرد.
اوضاع سياسي ايران در زمان تيموريان آشفته و نابسامان بود. تيمور با تحکيم دولت در ماوراءالنّهر، خراسان، سيستان و قندهار را گرفت. قلمروي که تيمور تصرّف کرده بود بسيار پهناور بود و پس از مرگ وي چون سازمان و تشکيلات نيرومند سياسي از او باقي نمانده بود، بلافاصله تجزيه شد.
در اين ميان گروهي از ترکمانان به نام قراقويونلوها در غرب ايران به قدرت رسيدند. يکي از آخرين سرداران تيموري که در مقابل قراقويونلوها ايستاد، شاهرخ بود؛ که خدمات وي در زمينهي فرهنگ و هنر بسيار است. براي نمونه، مسجد گوهرشاد در مشهد توسّط همسر وي بنا نهاده شد.
در نهايت به دنبال ضعف عمدهي تيموريان، ترکمانان با غلبه بر عثمانيها، توسّط شاه اسماعيل در سال 907 (ه. ق) سلسلهي صفوي را تشکيل دادند. از اين زمان به بعد دين اسلام در ميان ايرانيان با خوي و خون آنان عجين شده و مردم هر اثر و فعّاليّتي را از اسلام، جدا نميدانند و به همين خاطر ما از ادامهي بحث تاريخي ايرانيان و اسلام، چشم پوشيديم ولي کافي است بدانيم نمونههاي قدرت و نفوذ اسلام آن قدر زياد است که در اين مختصر نميگنجد و بيگمان عصارهي تمام اين قدرت و نفوذ «انقلاب اسلامي ايران» بود که توانست سدّ عظيم استبداد و استعمار را بشکند و يکبار ديگر به جهانيان بگويد اسلام با ايران و ايران با اسلام، زنده است.[7] .»
[1] تاريخ ادبيّات ايران / 23.
[2] تاريخ ايران 1 / 91.
[3] تاريخ ادبيّات ايران / 24.
[4] تاريخ ادبيّات ايران / 31.
[5] تاريخ ايران 1 / 116.
[6] تاريخ ايران 1 / 163.
[7] امام خميني(ره) در همين باره در وصيّتنامهي الهي-سياسي خود گويد:
«من با جرأت مدّعي هستم که ملّت ايران و تودهي ميليوني آن در عصر حاضر، بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول اللّه و کوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و امام حسين ميباشند.
ادبيات فارسي و معارف اسلامي
در بخش نخست ديديم اسلام چگونه در ميان ايرانيان نفوذ کرد و ايرانيان نيز با آن چگونه برخورد کردند. نمونههايي از اوج عظمت و قدرت اسلام در تاريخ ايران تا عهد صفوي برشمرده شد و ديديم ايرانيان همان قدر که از اسلام تأثير پذيرفتند، همان قدر هم به اسلام خدمت کردند. به قول استاد شهيد مرتضي مطهّري: «اين خدمات را بايد به طور متقابل بدانيم.»[1] .
ايرانيان در گسترش و نفوذ اسلام، بيتأثير نبودند و خدمات خود به اسلام را در قالب عالِمان زبده با آثار نمونه، عرضه کردند. يکي از اين علوم که توانست در گسترش و نفوذ اسلام، کمک کند بلاغت فرهنگي و ادبي ايران بود.
در تاريخ اسلام، مسألهي سخن و بلاغت، اهمّيّت ويژهاي داشته است؛ زيرا از آغاز که قرآن کريم فرود آمده، خود با بلاغت ويژهي خويش، روح ادبي را در جامعه نفوذ داد. روح ادبي و علاقه به سخن بليغ و شعر نيکو در عرب جاهليّت نيز وجود داشت. آنان شاعران بزرگي چون امروءالقيس، زهير بن ابي سُلمي، و طرفة بن عَبدو، نابغهي زبياني و... و خطيبان سترگي چون سبحان وائل وقس بن ساعدي ايادي داشتند.
سپس قرآن در همين زمينه و واقعيّت، با بلاغت خويش درخشيد و همهي آثار کلامي عرب گذشته و معاصرش را در فروغ خود محو کرد. اين روح ادبي که به وسيلهي قرآن تأکيد و اِحيا شد در محيط اسلامي، اثر گذاشت.
پس از قرآن، سخنان و خطبههاي مفصّل و بليغ پيامبر اکرم (ص) و عليبن ابيطالب (ع) و همين طور خطابههاي ديگر بزرگانِ اسلام، باعث رواج روح ادبي و ذوق بلاغي، در همهي قشرها و طبقات شد. حتّي عوام، آياتي از قرآن را، از بر بودند و خطبههاي يادشده را ميشنيدند.
و اين سان روحيّهي ادبي و جريان تأثير و تأثّر فکري و تعليماتي از طريق سخن اَعلي و حکمت بالغه، رواجي شگرف داشت و در سدهي اوّل و دوّم اسلام، همهي فضاي اقاليم اسلام، از سخن والا و ادبيّات درخشان، لبريز بود.
روحيّهي يادشده، مانند هوا که همگان تنفّس ميکنند، همه جا سرايت داشت. کودکان در مکتبخانهها، با کلمات و سخنان بليغ، آشنا ميشدند. طالبان علم در مراحل تحصيل با سخنان و متون بليغ، درس ميخواندند و خود به ادبيّات و علوم ادبي و بلاغي اهمّيّت ميدادند و در اين رشته، تحصيلات کافي و تمرينهاي بسيار ميکردند و در نتيجه همهي آثار اسلامي از عنصر ادبي، سرشار بود و از بلاغت لازم، برخوردار.
طالب علم اسلامي، براي هر منظور و هر رشتهاي که تحصيل ميکرد، ادبيّات را خوب ميخواند، خوب ميفهميد و تا نيمچه اديبي نميشد به ديگر رشتهها نميپرداخت.[2] .
اين آميختگي ادبيّات و علوم اسلامي، باعث شد عالمان اسلامي، کشفيّات و مفاهيم ذهني خود را، در قالب متون و اشعار زيباي ادبي عرضه کنند؛ چرا که به قدرت و نفوذ کلام و سخن بليغ، ايمان داشتند و با فرهنگ و ادبيّات به نشر و گسترش اسلام پرداختند.
و ميدانيم فرهنگ هر ملّتي در حکم آيينهي تمام نماي افکار و عقايد، اخلاق و آداب و رسوم و همچنين تحوّل فکري و اجتماعي آن ملّت در طول زمان است.
ايران به واسطهي قدمتي که دارد، داراي سوابق فرهنگي بسيار کهن و آثاري است که هم ارزش علمي دارند و هم از جهت فلسفي بسيار ارزشمند هستند. اين تمدّن کهن با همهي برجستگيهايش به دامان اسلام روي آورد و به قول استاد مطهّري: «ايرانيان، بقاياي تمدّن تلطيف شده و پَروردهاي را به اسلام تحويل دادند که بر اثر حياتي که اين مذهب در آن دميد، جاني تازه گرفت.
فرهنگ هر قوم، نشانهي هويّت و شناسنامهي تاريخي و اجتماعي او است و اگر ملّتي -خداي نکرده- بخواهد مقلّد فرهنگي ديگر باشد، گرفتار بيفرهنگي و در نهايت بيهويّتي خواهد شد.»[3] .
امّا ادبيّات وسيلهي نَقل و نشر هر فکر و عقيده و ايدئولوژي است. فرهنگ و مکتبِ فکري و سازمان عقيدتياي که ادبيّات نداشته باشد مانند انساني است که زبان نداشته باشد. چنين انساني چگونه ميتواند مبادي فکر و طرز نگرش و عقيده و آرمان خويش را بپراکند و مسلک فکري خود را در معرض افکار جامعه قرار دهد؟ چگونه؟
به هيچ فرهنگي و به هيچ جهانبينياي و به هيچ مسلک اعتقادي و نظام سياسي و حرکت اصلاحي و تحوّل آزاديبخش، بيداشتن ادبيّات نميتوان خدمت کرد.[4] .
ادبيّات و فرهنگ هر قوم، روشنترين بيان و زيباترين تفسير از روحيّات و مَنِش اجتماعي و تربيتي آن قوم است. از اين جهت است که فرهنگ و ادبيّات هر جامعهاي را هويّت آن جامعه دانستهاند.
داستانها و حکايات عاميانه، افسانهها و اسطورهها، اَمثال، اشعار عاشقانه، عارفانه، رزمي و... هر جامعهاي به خوبي روحيّات و اخلاقيّات مردم آن جامعه را بيان ميکند و در قالب هنرمندانه و ظريف خود، ارواح انساني را مورد تربيت قرار ميدهد. اگر علوم تجربي، دستاوردهاي علمي و اختراعات فراوان براي بشر به ارمغان آورده است، ادبيّات، قويترين ابزار تربيت انسان و به حرکت درآوردن و يا به تعديل رساندن عواطف و احساسات و خواستههاي مردم است.
ادبيّات ارزشمند فارسي که محصول يکي از کهنسالترين تمدّنها است آن چنان غني و سرشار است که به جرأت ميتوان گفت در دنيا، همتايي براي آن نميتوان يافت.
اين ادبيّات آن چنان با روح معارف اسلامي و مفاهيم بلند اخلاقي، آميخته است که مشکل ميتوان جزئي از اين معارف را از آن جدا کرد و در واقع اين ادبيّات بهترين وسيله براي عرضهي دانش و دين به جامعه بوده و هست.
استادان سخن و ادب ايران در گذشته و حال از اين قانون، بيبهره نبودهاند و شاهد درستي گفتار ما، متون ادب فارسي است. با يک بررسي اجمالي در چنين متوني ميبينيم شاعران و نويسندگان، چگونه از ابزار شعر و ادب براي ارائهي مطالب خود به ديگران استفاده کرده اند. به طور مثال: مولانا، اين همه مفاهيمِ عظيمِ عرفانيِ مثنوي را چرا به زبان شعر، نوشته در قالب متون نثر مصنوع نگفته؟ و آيا اين نشان آن نيست که مولانا به قدرت شعر و ادب براي انتقال مفاهيم، اعتقاد داشته است؟[5] .
و آيا همهي شاهنامهي فردوسي، سرگذشت شاهان است؟ و اين نبوده که فردوسي خواسته است با حفظ هويّت ملّي خود، دين و زبان خود را مستحکم نمايد؟
در مجموع ادبيّات و قالبهاي ادبي -شعر و نثر- در انتقال مفاهيم ديني، سهم بهسزايي داشته و دارند و با اين ديدگاه و اعتقاد بوده که شاعران فارسي زبان ما، احکام و علوم ديني را در قالب متون ادبي عرضه ميکردند و امروزه نيمي از موضوعات ديني را در متون ادبي مييابيم.
با اين آميختگيِ ادبيّات و علوم ديني، ما داراي ادبيّاتي اسلامي و اسلامي ادبي هستيم. ما امروز ميتوانيم تجلّيِ توحيد، نبوّت، امامت، دين، عرفان و نماز را در متون ادبي ببينيم و اين را بدانيم اين اسلام ادبي و اين ادب اسلامي به سادگي حاصل نشده، که به سادگي از دست بدهيم.
ما در زمينهي اسلام، مديون رنجهاي پيامبر عظيمالشّأن خود و فَرق شکافتهي مولاي متّقيان علي (ع) و در مقولهي ادب اسلامي، مديونِ شاعراني چون: فردوسي، مولانا، حافظ، ناصرخسرو و ديگران هستيم. بر ما است احياگر اين فرهنگ ادبي، اسلامي باشيم و آن را قدر بنهيم.
[1] براي اطّلاع بيشتر رجوع کنيد به کتاب «خدمات متقابل ايرانيان و اسلام» اثر استاد مرتضي مطهّري.
[2] ادبيّات و تعهّد در اسلام / 5 و 6.
[3] رشد زبان و ادب فارسي، شمارهي 47.ص 44.
[4] ادبيّات و تعهّد در اسلام / 15.
[5] امام خميني(ره) ميگويد: «لسان شعر، بالاترين لسان است.» صحيفه ي نور، ج17، ص 192.
تجلي نماز در ادبيات فارسي
يکي از گرايشهاي مستقل در ضمير ناخودآگاه انسان، حسّ پرستش است. که انسان را به سوي کمال مطلق و خدا، سوق ميدهد و منشأ گرايش به دين و مذهب است. در اثبات وجود چنين گرايشي، دلايل و شواهد متعدّدي وجود دارد.
يکي از اين دلايل، خواستههاي نامحدود آدمي است که به کاميابيهاي موقّت و محدود، قانع نميشود؛ از اين رو، حتّي کساني که در جهت انحطاط، حرکت ميکنند، هرگز به حدّ معيّني، راضي نميشوند و اگر در جهت کسب قدرت و تحصيل مقام باشند، مُدام چشم به قدرت بيشتر و رتبهاي بالاتر دارند؛ لذا اين نامحدودگرايي انسان او را هميشه در جست و جوي نامحدود، مشغول کرده و چون کمال نامحدود و بينهايت فقط، اختصاص به ذات خداوندي دارد، از اين رو، جز توجّه به خدا و پيوند با درگاه الهي، چيز ديگري او را راضي نميسازد.
دليل ديگر، تاريخ ميباشد که نشان ميدهد با وجود تلاشهاي بسيار مخالفان عليه دين و خدا، راهي به جايي نبرده و انسانها اگر چه در تشخيص دين حق از دين باطل به خطا افتاده و گاهي بُت را با خدا عوض کرده و به پرستش ماه، آفتاب، ستارگان و حتّي حيوانات پرداخته، امّا به هر صورت نتوانسته است از پرستش و توجّه به خالق براي هميشه روگردان شود، بلکه همواره نوعي دين و اعتقاد به خداي جهانآفرين در ميان بشر وجود داشته و يکي از اهداف بعثت پيامبران، بيدار کردن اين ميل فطري و هدايت صحيح آن به سمت اَعلي ميباشد.
امّا، مهمترين دليل، وجود باورِ فطري مردم به خدا است. اين که وقتي اميدشان از همه جا قطع ميشود. آن چيزي که به آنان اميد ميدهد و مانند چراغي در دلشان نور ميتابانَد و شعله ميافروزد، همان ياد خدا است.
مولانا ميگويد:
چون به وقت رنج و محنت، زود مييابي دَرَش
بازگويي او کجا، درگاه او را، باب کو؟![1] .
و با توّجه به بودن چنين حسّي در وجود انسان، او همواره در جست و جوي آن است که، بايد کسي را بپرستد و به نقطهاي برسد که پايان نقطهها است و اين که او کيست که در نااميدي به او، اميد ميدهد؟
و همانطور که گفتيم، يکي از اهداف بعثت پيامبران اين است که به اينگونه پرسشها و نيازهاي انسان، جواب صحيح بدهند و او را راهنمايي کنند. در دين اسلام، پيامبر اکرم (ص) اين وظيفه را به خوبي انجام داد. او در شناساندن دين حق از باطل براي امّت خويش، بسيار کوشيد و اين ميل فطري را در مسير صحيح، هدايت کرد و به آنها آموخت تنها ذات پاک باري تعالي، قابل پرستش و ستايش است و بهترين نمونهي عبادت را نماز، اعلام کرد.
نماز، محکمترين رشتهي الفت بندگان و خدا است؛ و فروغ جانِ عبادِ شايسته.
نماز، ريسمان اتّصالي است که تمام هستي انسان را به ملکوت، پيوند داده، مانند آن، برنامهاي براي ربط دادن بشر به حق و حقيقت نميتوان يافت.
نماز، پناه بيپناهان، سنگر سربازان، گلستان روح افزاي عاشقان، چراغ نيمه شب مشتاقان، صفاي دلِ مستان و سير کمالي آگاهان است.
نماز، برتر از همهي عبادات، منعکس کنندهي تمام واقعيّات، منبع برکات و کليد گشايندهي تمام مشکلات است.
نماز، زنده کنندهي جان، ظهور دهندهي حيات جاودان، راز و نياز عارفان، نور راه رهروان، روشنيبخش ديدهي بيداران، سرمايهي مستمندان، دواي درد بيدرمان و نواي ناي بيدلان، دليل گمراهان، اميد اميدواران، سِرّ سَحَرخيزان، سوز دل سوختگان، حرارات روح افسردگان، مايهي بقاي جان و دستگيرهي نجات انسان از مهالک است.
خميرمايهي فطرت است و فطرت قبل از دعوت دين، از انسان به خاطر اداي شُکر مُنعم، نماز ميطلبد. بدون نماز، خود را اهل حق، مدان! و رسيدن فيض خاص الهي را جانب خود، توقّع مدار!
اکسير هستي منهاي نماز، بيسود است. بيخبران از نماز، بيخِرَدانند و فراريان از اين مقام، مست بادهي شيطان، ثروتمندان بينماز، فقيرند و تهيدستان با نماز از هر چه ثروتمندتر.[2] .
خوشا آنانکه اللّه يارشان بي
به حمد و قل هو اللّه، کارشان بي
خوشا آنان که، دائم در نمازند
بهشت جاودان، بازارشان بي[3] .
بدانيم که محتاجيم! به درگاه او بناليم که بيماريم! از اين که نمي توانيم او را آن گونه که شايسته است بستاييم.
از دست و زبان که برآيد
کز عهدهي شُکرش، به درآيد؟
بنده همان بِهْ، که ز تقصير خويش
عذر، به درگاه خداي آوَرَد
ورنه، سزاوار خداوندياش
کس نتواند که به جاي آوَرَد[4] .
امّا همان طور که گفته شد علماي ديني و اديبان ما مفاهيم ذهني و ديني خود را در قالب متون نظم و نثرِ ادبي مينوشتند. يکي از اين مفاهيم که چون گوهري ميدرخشد و به عنوان ستون دين مسلمانان ناميده شده، «نماز» است.
نماز، يک کلمهي فارسي است که از واژهي پهلوي «namac» گرفته شده است.[5] و از نظر لغوي به معناي بندگي و اطاعت و اداي طاعت و سجود و پرستش و خدمتکاري و فرمانبرداري ميباشد و در اصطلاح، عبادت مخصوص و واجب مسلمانان است که پنج بار در شبانه روز، ادا کنند
که آن را به عربي (صلاة) گويند. (البتّه نمازهاي مستحب هم معمول است)[6] و از نظر عرفاني، عبارت از توجه باطن است الي اللّه و ملازمت در حضور و اقبال به سوي حق و اِعراض از ما سوي اللّه و دوام مکاشفت با حق و مقام راز و نياز.[7] .
امّا آنچه در ادبيّات فارسي در مقولهي نماز آمده، همه به اين مفاهيم و اصطلاح نيستند و به تعابير، معاني و ديدگاههاي مختلفي بيان شده است. به همين منظور کوشيدهايم معاني و تعابير گوناگونِ نماز و مقولههاي آن در ادبيّات فارسي را با شواهد و مثالهاي گوناگون و مجزّا، مورد بحث قرار دهيم.
[1] بينش اسلامي / 32- 37.
[2] سيري در نماز / 1 و 2.
[3] کليّات رباعيّات باباطاهر / 43.
[4] گلستان سعدي / 5.
[5] نماز از اصل کلمهي «naboa» فارسي باستان ُ «namac» پهلوي ُ نماز، گرفته شده است.
[6] برهان قاطع، ج4.ذيل واژهي نماز.
[7] گنجينةالاسرار / 110.