■ مقامات عرفاني نماز در قرآن
مقام اخلاص
قوله تعالي:
«وَ ما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لهُ الّدينَ حُنَفاءَ و يُقيموا الصَّلوة»[1] .
يعني فرمان داده نشدند، مگر آن که، بپرستند خدا را خالصانه و يکتا پرستانه و نماز را به پاي دارند. در اين آيه رابطه ي خلوص و نماز ذکر شده است.
اخلاص در لغت عبارت است از:
«تَصفيَةُ الشَّيءِ عَنِ الشَوبِ وَ الخَلْطِ»
يعني چيزي را از اضافات و زوائد پاک و مصفا کردن.
و به گفته خواجه عبدالله انصاري: «تَصْفيَةُ الْعَمَلِ مِنْ کُلِّ شُوْبٍ» يعني: صاف کردن عبادت از هر ناخالصي و اضافهاي، اخلاص ناميده ميشود. انتظار نتيجه از غير خدا داشتن، اميد به غير خدا بستن، سپاس و شکرگزاري ديگران خواستن، عمل نيک را براي جلب رضايت ديگران انجام دادن، قدح و مدح ديگران را به حساب آوردن، ريا و سمعه در کار عبادت وارد کردن، همه ي اين ها اضافاتي است که خلوص را از بين مي برد، تا آن جا که طلب بهشت و رهايي از دوزخ نيز با اخلاص کامل در تنافي است، چون در همه ي اين موارد آدمي براي خود، يک شخصيت وجودي قائل است و مي خواهد آن شخصيت وجودي و اعتباري را راضي کند، و به اصطلاح ميگويد:
«من مي خواهم»، «من انتظار بهشت دارم»، «من از دوزخ ميترسم». خلاصه اين که نوعي انانيت براي خود قائل است که اين ها با اخلاص سازگار نخواهد بود، چون اخلاص به معناي از بين بردن انانيت و اعتبار خودي است. البته رسيدن به چنين مقامي به سادگي ميسر نيست، به طوري که رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که در حديث قدسي از خداوند نقل کرد: «اخلاص رازي است که من آن را در دل هر يک از بندگان که دوست داشتم، نهادم، گوهري از خزينه ي اسرار خود بيرون آوردم و در سويداي دل دوستان خويش به وديعت نهادم» و گذشتن از هر دو عالم و پشت پا زدن به هر دو نشئه از آثار آن است که خواجه شيراز گفت:
در ضمير ما نميگنجد به غير از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
و اين حقيقت آن اخلاصي است که در روايت فرمود: هر کس چهل روز با اخلاص بگذراند، چشمههاي حکمت از دلش بر زبانش جاري ميشود. «مَنْ اَخْلَصَ لِلَّهِ اَربَعينَ صَباحاً جَرَت يَنْابيعُ الحِکْمَةِ عَلي قَلْبِهِ وَ مْنِ قَلْبِهِ عَلي لِسانِهِ».
اين چنين اخلاصي نتيجه ي دوستي و اثر بندگي است. هر که جامه ي اخلاص بپوشد، هر کاري کند از ميان دل کند، چون که دوستي حق با آرزوهاي پراکنده در يک دل جمع نشود، که فريضه ي تن، نماز و روزه است و فريضه ي دل، اخلاص است. خطاب آمد به رسول صلي الله عليه و آله و سلم که:
اي محمد، هر کجا نورانيت تو نيست، تاريکي شرک است، و هر جا انس شريعت تو نيست، همه سراسر، زحمت شک است و هر جا که دوستي تو نباشد اخلاصي نيست. پس تويي مايه ي خلوص و اخلاص و استخلاص: «فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدّين»، اي محمد اکنون همه، ما را باش، سر خود با ما بپرداز و از اغيار دل بدار و بندگي ما را خالص بساز. شيخ بزرگ و محقق، محيي الدين بن عربي گفته است: «اَلا لِلَّهِ الْخالِصُ، عَنْ شَوْبِ الغَيْرِيَّةِ وَ اْلاِنانِيَّهِ» پس اخلاص با هر شائبه غيريت و انانيت منافات دارد. (غيريت آن است که خود را از او ندانم و انانيت آن است که براي خود استقلال قائل شوم).
آيتالله علامه سيد بحرالعلوم، رسيدن به درجه ي والاي خلوص را پس از عبور از مراحل سخت و عميق و خاصي دانسته است که عبارتند از: اسلام ابتدايي، ايمان ابتدايي، اسلام اکبر، ايمان اکبر، هجرت بزرگ، جهاد اکبر، اسلام اعظم، ايمان اعظم، هجرت برتر و جهاد کامل، که پس از عبور از اين مراحل دهگانه مقام خلوص حاصل ميگردد. البته در مراحل قبلي هم خلوص نسبي موجود است.
خلوص کامل واقعي، يکي از مقامات بسيار والايي است که مقامات و منازل ديگر در آن جمع ميباشد و در نهايت انسان را به مقام فنا و بقا نائل ميسازد، يعني به مصداق «کُلُّ مَنْ عَلَيها فان»، انسان به مقام فنا ميرسد و ميداند که خداوند عين وجود و هستي است و جز او همه فاني است و به مصداق «وَ اللّهُ خَيرٌ وَ اَبْقي»، به مقام بقا ميرسد و خداوند را باقي ميداند و بس. اگر ميان آبگير کوچک و درياي وسيع و ماندگار و مطلق، راه اتصالي باشد، مادام که دريا موجود است، آبگير هم موجود و باقي است. آب کم آبگير در ارتباط با دريا علي الدوام تازه ميماند. خلوص، راه زلال و خالص ميان عبد و خداوند است و نماز خالصانه همين ارتباط مدام ميباشد. ولي خلوص در مراحل و مراتب پايينتر، براي عامه مؤمنين و عموم عبادت کنندگان و نمازگزاران خواهد بود و لازم است که وجود داشته باشد. و آن اين است که در موقع عبادت، خوف از ملامت لائم و شادماني بر تعريف و چشمداشت به اجر دنيوي نداشته باشد و تنها رضايت پروردگار عالم را مدنظر قرار دهد. يعني نه از ملامت نگران شود و نه از تعريف شادمان گردد و رضايتمندي خدا را بر رضاي ديگران ترجيح دهد. البته اين کيفيت نفساني و روحاني که محتواي نيت را تشکيل مي دهد، در تمام درجات خلوص، جاري و ساري است و نسبت به باورها، اعتقادات و موقعيت روحي مؤمنين، داراي درجات است و تنها خداوند به مقدار آن آگاه است. خلوص در درجات بالاتر وقتي حاصل ميشود که بنده ي خدا هيچ چشمداشتي از خدا هم نداشته باشد جز قرب او، نه بهشت را آرزو کند و نه دوزخ را دور خواهد و مهر و قهر او و ناز و نياز او را يکسان بداند و وقتي به اين درجه رسيد جزء مخلصين ميشود، يعني خداوند او را خالص ميگرداند و دستش را ميگيرد. از اين روي فرمود: خلوص از اسرار الهي و دقيق و عميق و لطيف و پوشيده است و ظهور و تعين و نمودي خاص ندارد.
از مجموع روايات اهل بيت اطهار چنين استفاده ميشود، که اخلاص، غايت دين، منتهاي يقين، ملاک عبادت، اشرف نهايت، جلب ياري خدا، بينيازي از ماسوا، جبران قلت عمل، ملاک قبولي عمل، عبادت مقربين، مکانت مؤمنين، طهارت دل، تسليم نفس، رضايت روح، اصلاح نيت، محو ريا، هويت حقيقي نماز، اهميت راز و نياز، حق حقيقت و رهايي از معصيت و گشاينده ي درهاي بهشت ميباشد. اين ها مجموع اوصافي است که در روايات براي خلوص ذکر شده است.
امام صادق (ع) فرمود:
«اَلاخلاصُ يَجْمَعُ فَواضِلَ الاَعمالِ»
يعني اخلاص اعمال با فضيلت را جمع ميکند، يعني آثار اعمال نيک يکجا در اخلاص جمع ميباشد.
امام علي (ع) در نهج البلاغه فرمود: همه ي کارکنان زيانکارند جز عبادت کنندگان، و همه ي عابدان زيان کارند جز آگاهان و همه ي آنان زيان خواهند ديد جز کساني که از روي صدق و حقيقت عمل ميکنند و آنان نيز زيان خواهند ديد جز کساني که از روي خلوص نيت عمل ميکنند و آنان هم ضرر ميکنند جز کساني که اهل تقوايند و آنها نيز اهل ضرر و خسرانند مگر افرادي که به مرحله ي يقين رسيدهاند و اين است که فرمود:
«وَ اعْبُد رَبَّکَ حَتَّي يَأتِيَکَ اليَقين.»[2] .
بنابراين بيان، اعمالي مورد قبول حضرت احديت است که با آگاهي، صداقت، خلوص، تقوا و يقين همراه باشد، آن هم در بالاترين درجه ي آنها.
حضرت امام علي (ع)، به خاطر خلوصي که در بخشش انگشتري بيمقدارش به مستمند در هنگام نماز داشت، به مقام ولايت نائل شد و خلوص او و همسر اطهرش در افطار سه روز روزه ي نذري، که قرص نان جو به مستمند و يتيم و اسير دادند، آنان را به اخذ مدال طهارت و ولايت و برتري رسانيد که آياتي از قرآن کريم در شأن و منزلتشان نازل گرديد.
ناگفته نماند که در آيات کريمه ي قرآن، مراتب متعددي براي اخلاص ذکر شده است. يکي مرتبه ي خلوص که در آن انسان به جز خدا به هيچ چيز ديگر نينديشد و همه ي برنامههاي ديني را فقط براي او انجام دهد که در آيه ي146 سوره ي نساء فرمود: «وَ اَخلَصوا دينَهم لِلَّهِ فَاولئِکَ مَعَ الْمومنين». مرتبه ي ديگر مخلص (به کسر لام) بودن، به يکباره از غير خدا چشم بستن و همه ي اسباب را دور ساختن است، بدان گونه که ابراهيم در آتش نمروديان کرد و در آيه ي 65 سوره ي عنکبوت ذکر شده است که: «فَاِذا رَکبُوا فِي الفُلکِ دَعَوُا الله مُخْلِصينَ لَه الدّين». و نيز در آيه ي 32 سوره ي لقمان به آن اشاره گرديده است. اما مرحله ي سوم، مخلص (به فتح لام) شدن است که خداوند انسان را خالص گردانيده، دست او را ميگيرد که درباره ي ابراهيم و اسحاق و يعقوب فرمود: «اِنّا اَخْلَصناهُم بِخالِصَةٍ» در اين صورت آدمي مخلَص ميشود که خداوند در آيه ي 24 سوره ي يوسف فرمود: «انه من عِبادِنَا الْمُخلَصين» و در اين مرحله است که برطبق آيه ي 40 سوره ي حجر، شيطان را به مخلصين راهي نيست و برطبق آيه ي 40 سوره ي صافات بيشتر از آنچه عمل کردهاند در قيامت پاداش خواهند داشت و به علاوه محاسبه ي اعمال ندارند. و برطبق آيه ي160 سوره ي صافات فقط اين گروه خدا را به همان گونه که شايسته است، توصيف ميکنند.
يعني مخلصين داراي چهار ويژگي مهم اند که ديگران ندارند:
1- شيطان نميتواند آنها را بفريبد.
2- بيش از آنچه عبادت کردهاند پاداش ميبينند، هم تفضلا و هم استحقاقا.
3- محاسبه ي عمل ندارند، بلکه خود ميزان اعمال ديگرانند و مستقيما به بهشت ميروند.
4- فقط اين گروه توصيف کنندگان واقعي خداوندند.
نکته: وقتي سخن از خلوص به ميان ميآيد ناگزير به نقطه ي مقابل آن، ريا هم اشاره ميشود. ولي چون توضيح درباره ي ريا که صفت ناپسندي است با سياق مطالب اين نوشته موافق نيست، علاقهمندان را به کتب مربوط ارجاع ميدهيم.
[1] آيه 5 سوره بينه.
[2] آيه ي 99 سوره حجر.
مقام توکل
قوله تعالي: «اِنما المؤمنونَ الّذين اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَ جِلَتْ قُلُوبُهُم وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيهِم آياتُهُ زادَتهُم ايماناً و علي رَبّهم يَتَوَکَّلونَ. الذّينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِما رَزَقْناهُم يُنْفِقُونَ»[1] .
مؤمنون کساني هستند که هرگاه ياد خدا شود، دل هايشان ميهراسد و هر وقت آيت هاي الهي بر ايشان خوانده شود، ايمانشان افزون ميگردد و بر پروردگارشان توکل کنند و هم آنانکه نماز را به پا ميدارند و از آنچه خدا به آنان داده، ميبخشند.
در اين آيه توکل و اقامه ي نماز، از صفات بارز ايمان به خدا ذکر شده است.
«توکل» واگذاري همه ي امور به مالک حقيقي است. ديگران هر چه دارند اعتباري است و حق تعالي مالک حقيقي است. مالک همه ي امور خلقي، جعلي، تکويني، تشريعي، ابتدايي و وضعي خداست. يعني خداوند مالک حقيقي اصل وجود و آثار و توابع و خواص همه ي موجودات مادي و معنوي است. خداوند هم هستي آنان را آفريده و مالک است و هم خواص و آثار آن ها را مالک. يعني خداوند هم مالک وجود، بلکه مالک ايجاد و ابقاء است و هم مالک آثار و خواص. وقتي آدمي به اين مرحله برسد که اينها همه را از خداوند بداند و آنها را به او بسپارد، از خود خلع يد کند، و به ديگران در اين امر اصالت و استقلال نبخشد، يعني بداند ديگران نيز مملوک و محتاج خداوندند و داراي هيچ ذرهاي از ذرات استقلالي نيستند، در اين جا به مرحله ي توکل رسيده است. البته ناگفته نماند که حق تعالي مالک شرور و بديها و خواص نازيبا و آثار زشت اشياء نخواهد بود، همانگونه که در بسياري از آيات به اين مطلب اشاره شده است. به علاوه به تعبير شهيد مطهري (ره) شرور و بديها از مقوله ي عدم هستند و از نبودنها پيدا ميشوند، نه اينکه خود امري وجودي باشند و مالکيت عدم مساوي با عدم مالکيت است. مهمتر اين که چون حقتعالي خير محض است، جز خير چيزي نميبخشد، مثلا، نور هر چه ميدهد نورانيت است، اگر در جايي سايه باشد، به علت نرسيدن نور و وجود حاجب و مانع است. به هر حال، حضرت حق تعالي، منشاء وجود است و وجود، هويت خيرمندي دارد. پس خداوند مالک حقيقي خير و خوبيهاست که از اشياء ظاهر ميگردد. پس هر چه خوبي است از اوست و هر چه بدي است از جانب مخلوق است و بنابراين، تفويض امور به مالک حقيقي را توکل
نامند.
توکل، يکي از سختترين منازل در سير و سلوک است و به تعبير بزرگان: «هُوَ حَدّ اليَقينِ اَنْ لا يَخافُ مَعَ اللّهِ شَيئاً وَ هُوَ طَرْحُ الْبدنِ فيِ الْعبُودية وَ تَعَلُّقِ الْقَلبِ باِلُّربُوبية». يعني توکل سرحد يقين است که موجب عبوديت در قالب و ربوبيت در قلب است.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: «اَلتَّوَکُل کَأسٌ مَخْتوُمُ بِخِتامِ اللّه عَزَّوَجَلَّ فَلا يَشْرَب بِها وَ لايَفُضُّ خِتامُها اِلَّا الْمُتوَکِلّون»[2] .
يعني توکل مانند کاسهاي است که به مهر الهي ممهور است، که اين مهر را نميگشايند و از آن نمينوشند، مگر آنان که در توکل اند. و باز گفته شده است: پايينترين درجه ي توکل آن است که بيش از مقدرات خود نطلبي و از قسمت فراتر نخواهي و به آنچه واقع نخواهد شد، دل نبندي.
حضرت رضا (ع) فرمود:
ايمان بر چهار پايه استوار است: «توکل»، «رضايتمندي»، «تسليم» و «تفويض امور به خدا» که چون توکل آيد، آن مراتب سه گانه، خود حاصل گردد. از پيغمبر سؤال شد که توکل چيست؟ فرمود: آن که بداني مخلوق، زيان و نفع مستقلي ندارد و به يکباره از هر چه غير اوست نوميد باشي[3] به عبارت سادهتر اين که، انجام هر کاري به عوامل مادي و معنوي نيازمند است، اين عوامل يا شناخته شده و محسوس و مورد بهرهگيرياند، يا ناشناخته و پنهان.
در هر کاري بايد شرايط و عوامل شناخته شده را با توکل به خدا مورد استفاده قرار داد و آنچه را که ناشناخته است يکباره به خداوند تبارک و تعالي موکول کرد. مريض را بايد با اميد به خدا به طبيب رسانيد و فقير را بايد به کار کردن و فعاليت و بهرهگيري از استعدادها فراخواند، ولي در مسائلي که نميدانيم و شرايطي که نميشناسيم، بايد توکل به خداوند داشته باشيم و اين پايينترين مرتبه ي توکل است که مورد قبول عامه است، ولي يک مرحله ي بالاتر آن است که معتقد باشيم تأثير و فعل و انفعال در عوامل شناخته شده و محسوس و مادي هم با اراده ي پروردگار عالم و بر مدار خلق و جعل و وضع اوست،[4] که اين آثار ظاهري را هم او قرار داده است و در اين عوامل ظاهري هم از توکل به خداوند دور نمانيم. مرحله ي بالاتر آن است که، بدانيم او خود صاحب اختيار و مالک اين تأثيرات بوده و هست و هر زمان اراده کند، اثري غير از آنچه ميبينيم و ميشناسيم، قرار خواهد داد، همان طوري که در بارداري حضرت مريم، باروري درخت خشکيده ي خرما و سخن گفتن حضرت عيسي (ع) انجام يافت و توکل در مرحله ي بالاتر از اينها آن است که، اصولا از چنين تصويرها و باورهاي خودي هم دور باشيم؛ مگر ما کي هستيم که ادعا کنيم عوامل شناخته شدهاي هم داريم، مگر ما قدرت ادعا کردن داريم و آيا در اين صورت توکل را در ظرفيت انانيت خود تصوير نکرده و براي خودمان اعتباري قائل نشدهايم؟! عاشق در بلنداي عشق به هيچ واسطهاي نميانديشد جز به معشوق، و در راه او اسباب و وسايل را به سخريه ميگيرد که اين توکل براي خاصان حاصل است که فرمود: اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المتوکلين و بس.
از اين جهت است که امام صادق (ع) ميفرمايد:
توکل را کسي جز توکل داران نخواهند چشيد، و نيز به ابوبصير فرمود: حد توکل، يقين است.
از امامان (ع) بيانات زيادي در اين مورد رسيده است، از جمله فرموده اند: توکل موجب قوت قلب، پيروزي قطعي، قدرتمندي انسان، روشن کننده ي شبهات و کفايت امور ميباشد[5] .
رسول خدا فرمود: «اِعقَلْها وَ تَوَکَّل»
يعني با توکل زانوي اشتر ببند، يعني هم پاهاي او را ببند و هم اسرار پشت پرده را به خدا واگذار کن، که اگر در حد يقين حاصل گرديد، قطعا تباه نميشود.
ابوالقاسم قشيري گويد:
محل توکل قلب است. اگر کاري دشوار شود به تقدير اوست و اگر آسان گردد هم به تيسير اوست. يعني توکل عبارت از يک امر صددرصد قلبي است که آثارش در بيرون وجود، پيدا خواهد شد[6] .
ذوالنون مصري گويد: توکل دست بداشتن است از تدبير نفس و از اطاعت اغيار بيرون آمدن و به طاعت خدا پيوستن و خويشتن به صفت بندگي داشتن است. يعني نفس تدبيري ندارد و غير خدا تأثيري ندارد و جز او سزاوار عبوديت نيست، هر چه هست اوست و از او و براي او و به سوي اوست[7] .
ابوسعيد خرار گفت: توکل اضطراب است و سکوني است بي اضطراب که در نزد تو، اندک و بسيار يکسان باشد و اين که گردن تسليم به پيش مجاري حکم و قضا بگذاري. توکل آفتابي است که از برج سعادت تابد، و يادي است
که از سراي قرب وزد، بويي است که بشارت وصل آرد، و منزلي است شريف و مقامي است بزرگوار[8] .
بزرگ مردي گفت: وانهادن امور به خداوند، چهار مرتبه را داراست:
اول آن توکل مطلق، دوم تسليم، سوم تفويض، چهارم توکل اخص.
اول صفت عامه، دوم صفت پيمبران، سوم صفت خاص ابراهيم نبي در هنگامي که او را به آتش افکندند، چهارم صفت خاص مصطفي است که با توکل به قاب قوسين رسيد.
متوکل گوش بر وعده ي حق دارد، صاحب تسليم با علم حق آرام گيرد و صاحب تفويض به حکم خدا رضا دهد و بالاتر آنکه خودي نميداند و بقا ميطلبد و در توکل اخص متوکل خود را در خدا محو و نابود ميداند و به آستانه ي فنا راه مييابد[9] .
رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:
تواناترين مردم، کسي است که به خدا توکل کند، سعادتمندتر آن کس که تقوا پيشه سازد و غنيترين کس، آن که روزي خدايي را استوارتر از دارايي خود بداند. پس توکل، نفي خود و خودي و همه چيز به او سپردن است که در برابر توکل به او، استقلال خودي محو و نابود ميگردد. خواجه عبدالله انصاري ميگويد: «اَلتَّوَکُّلُ کِلَةُ الامرِ کُلُّهُ اِلَي مالِکِهِ و التَّعويلُ عَلي وَکالَتِه وَ هُوَ مِنْ اَصْعَبِ مَنازِلِ الْعامّه عَليهم وَ اَوهَنُ السُّبُلِ عِند الخاصةِ»[10] .
يعني: توکل، واگذار کردن تمام امور به مالک حقيقي و باور داشت وکالت اوست که يکي از سختترين منازل سلوک براي عامه و ساده ترين آنها براي خاصان است.
خلاصه: خواجه در تفسير قرآنياش مي گويد: توکل، شرط ايمان و عماد توحيد و محل اخلاص و دخيل محبت است.
توکل از بنده آنگاه درست بود که يقين داند به دست هيچ کس چيزي نيست و از حيلت و کار خود سودي نباشد و خداي روزيبخش و قسام مهربان است و از کار بندگان خود غافل نيست.
معصوم عليه السلام فرمود: «اَلايمانُ لَهُ اَرْکانٌ اَرْبَعَه التَوَکُّلُ علي الله وَ تَفويضُ الاَمْرِ اِلي الله وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَ التَسْليمُ لامْرِ الله»[11] .
يعني پايههاي ايمان چهار چيز است: توکل نمودن به خدا، واگذاري امور به خدا، راضي بودن به قضاي الهي و تسليم بودن در برابر دستورهاي خدا.
[1] سوره ي انفال، آيه ي 3.
[2] مصباح الشريعه.
[3] ميزان الحکمه، باب توکل.
[4] خلق، مسبوق به عدم است و جعل، شرايط و آثار قراردادي است و وضع، قراردادهاي متکي به شرايط و لوازم است.
[5] ميزان الحکمه، باب توکل.
[6] رساله ي قشيريه، ص 105.
[7] همان.
[8] همان باب توکل.
[9] منازل السائرين.
[10] منازل السائرين.
[11] خصال صدوق، باب رباعيات.
مقام تقوا
قوله تعالي:
«ذالِکَ الکِتابُ لارَيبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ وَ يُقيمُونَ الصَلوةَ و...»[1] يعني باتقوايان که ايمان به غيب دارند و نمازگزارند و... مشمول هدايت قرآناند.
همچنين در آيه ي 77 سوره ي نساء ضمن انتقاد از بهانه جويان در امر جهاد، به رابطه ي ميان نماز و انفاق و جهاد، با تقوا تذکر فرموده و در پايان ميفرمايد: «وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقي». در آيات 21 سوره ي بقره، 65 سوره ياعراف و 23 سوره ي مؤمنون نيز رابطه ي عبادت و تقوا بيان گرديده است.
«تقوا» از وقايه يعني حفظ کردن و خويشتن داري گرفته شده است که وقتي به صورت اسمي ذکر شود، به معناي پرهيزکاري است و وقتي به صورت فعلي بيايد، به معناي ترس از خدا ميباشد.
تقوا ظرفيت و شايستگي روحي است و مانند «بر» و «عبوديت» يکي از ميدانهاي وسيع و عمومي در سير و سلوک است. يعني تقوا عبارت است از هويت عامي که در تمام منازل و ميدانها و مقامات سير و سلوک، جاري و در تمام مواقف و فضائل انساني ساري است. اميرالمؤمنين علي (ع) در خطبه ي معروف به همام صحابي معروف که صفات متقين را برشمرده است، ميفرمايد:
«فَالْمُتَّقُونَ فيها هُمْ اَهْلُ الْفَضائِل». سپس آنقدر صفات آن ها را برشمرد که همام فريادي زد و جان به جانآفرين تسليم کرد، چرا که تصوير و تصديق آن را نتوانست کرد و در جاي ديگر ميفرمايد: «التَّقوا رئيسُ الْاَخْلاقِ»[2] بنابراين تقوا در تمام شايستگيها و فضائل انساني نسبت به درجات مربوط موجود است و به عبارت ديگر، در رأس تمام «سجايا»، «محاسن»، «فضائل» و «ملکات اخلاقي»، تقوا قرار دارد (خواه سجايا که صفات نيک ارثي هستند و خواه محاسن که سجاياي رشد يافتهاند و خواه فضائل که محاسن معقول اند و خواه ملکات، که شايستگيهاي ماندگار و پايدار روحي انسان ميباشند[3] و در رأس همه ي اين ها تقوا قرار دارد.
امام صادق (ع) فرمود: تقوا داراي سه وجه است. اول، تقواي به خدا و در خدا، که عبارت است از ترک حلال، چه رسد به ترک امور شبهه ناک. درجه ي دوم تقواي من الله است، که عبارت است از ترک چيزهايي که شبهه ناک است. چه رسد به محرمات و درجه ي سوم تقواي خوف که عبارت است از ترک حرام و ناپسند. وجه اول براي خواص و وجه دوم براي اوساط و وجه سوم براي عوام است.[4] به هر حال، تقوا داراي مراتبي است که از ايمان به غيب شروع و به اطاعت کامل در اوامر و نواهي الهي تا مرز رضايت و خشنودي و قرب و فنا ميرسد، به همين جهت در قرآن کريم، در يک جا آمده است:
«فَاتَّقُوا اللهَ مَا استَطَعْتُم». يعني تا جايي که توان و استطاعت داريد، تقوا داشته باشيد و در جاي ديگر ذکر شده است: «اِتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ» يعني آن گونه که شايسته است تقوا پيدا کنيد و حق تقوا را ادا کنيد. اين دو آيه دو سوي تقوا را بيان ميکنند و بقيه ي درجات تقوا در ميان اين دو قرار دارد، از نازلترين درجه که در آيه ي اول است تا کاملترين آن که در آيه ي دوم است.
اهل بيت عصمت و طهارت «اعلام التقي» هستند، همانگونه که در زيارت جامعه ي کبيره ميخوانيم.
و امام علي (ع) نيز فرمود:
«نَحْنُ کَلِمَةُ التَّقوي وَ سَبيلُ الْهُدي»[5] و اين همان جملهاي است که در کتاب اکمال دين از امام رضا (ع) نقل شده است و ما نيز در زيارت نامهها ميخوانيم که «اَشْهَدُ اَنَّکُمُ الاَئِمَّةُ الْمُتَّقُون». پس معلوم ميشود که مدارج بلند تقوا، متعلق به اين عزيزان است و در درجات پايينتر براي عموم مؤمنين نيز حاصل ميشود. به عبارت ديگر آنها معيار و ميزان تقوايند و تقواي متقين به وسيله ي آنها سنجيده ميشود.
برطبق صراحت آيات قرآني، عبادات و اموري که انسان را در رسيدن به مرحله ي تقوا آماده و مساعدت ميکنند، عبارتاند از: بندگي خدا، ذکر خدا، قصاص، روزه، صبر، جهاد، نماز، اطاعت از خدا و رسول، سخن محکم و به حق، ايمان، دوري از کافران، دوري از منافقان، مراعات اخلاقيات اجتماعي، و هر عمل شايسته ي عبادي و يا اخلاقي ديگر، که همه ي اين ها، مقدمه ي کسب مقام تقوا ميباشند و از مراجعه به آيات قرآني معلوم ميگردد که عمل به آنها زمينه را براي نيل به تقوا فراهم ميسازد. (براي جلوگيري از اطناب، آيات را ذکر نکردهايم.)
در بيانات پيشوايان ديني، سفارشها و تأکيدات فراواني در اين مورد شده است که ميتوانيد به خطبههاي، 1، 176، 188، 190، 191، 53، 195، و ديگر نوشتهها، رسائل و کلمات کوتاه که اميرالمؤمنين علي (ع) در نهج البلاغه و غررالحکم ذکر کردهاند، مراجعه کنيد که درباره ي هويت تقوا، مقدمات، ابعاد و نتايج آن مطالبي ذکر گرديده است که خود در خور بحثي مفصل و طولاني و تفسير گويايي است که مجلدات متعدد را تشکيل خواهد داد.
بزرگي گفته است: تقوا سه چيز است. ترسي که تو را از گناه بازدارد، اميدي که تو را به پرستش وادارد، و رضايتي که تو را بر دوستي بدارد. شرايط تقوا آن است که پاسبان دل خود باشي، از هر ناپسند بپرهيزي، يک لحظه از حق غافل نباشي، از سلطه ي نفس برهي، دل به مولا ببندي، و سر و درون به اطلاع حقيقت بيارايي.
مفسري گفته است: تقوا در قرآن در پنج مورد به کار رفته است:
1- دوري از شرک و عقيده به توحيد، که فرمود:
«اُولئِکَ الَّذينَ امتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهم للّتقوي»[6] .
2- اخلاص و دوري از نفاق، که فرمود:
«فَاِنَّها مِن تَقوَي القُلُوبِ»[7] .
3- خشيت و ترس از خدا، که فرمود:
«يا اَيُّها النَّاسُ اِتَّقوا رَبَّکُم»[8] .
4- عبوديت و پرستش خداوند، که فرمود:
«لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاتَّقون»[9] .
5- دوري از نافرماني، که فرمود:
«و اْتُوا البُيُوتَ مِنْ اَبوبِها وَ اتَّقوا الله»[10] [11] .
از صراحت آيات قرآني نيز استفاده ميشود، که تقوا، سفارش خدا، گشايش برکات، آسان کننده ي مشکلات، پوشاننده ي گناهان، اساس هدايت، پايه ي عفو و عدالت، منشأ تفوق و کرامت، مقام بهشتيان، جزاي عابدان، عاقبت متقين، مايه ي سپاس، موجب رحمت، لباس نيکو، رمز مقربان و منشأ صداقت است و به مصداق اينکه «در آيه ي26 سوره ي اعراف» فرمود لباس تقوا بهترين لباس است: «و لباسُ التَّقوي ذالِکَ خَيرٌ»، بايد توجه کرد همانگونه که مرحوم شهيد مطهري (ره) گفته است: همان طوري که لباس شما را حفظ ميکند، شما هم بايد پياپي مواظب لباس باشيد و او را حفظ کنيد.
آري، فَصُونُوها و تَصُونُوا بِها: تقوا شما را حراست ميکند و شما هم بايد
علي الدوام از آن مواظبت کنيد خداي ناکرده، از دايره تقوا خارج نگرديد.[12] .
حکيم متأله، فيض کاشاني در کتاب کلمات مکنونه چنين ميگويد:
اهل معرفت گويند، متقي آن است که جميع محامد حق را وقايه ي خود سازد و همه فضائل و کمالات را به او اضافه کند که «اَلْخَيرُ في يَدَيکَ» يعني خدايا هر چه خوبي است به دست توست و خود را به حق متصل سازد که «الشَّرُ لَيسَ الِيک» يعني خدايا بديها براي تو نيست و به سمت تو نخواهد بود و به عبارت ديگر، متقي کسي است که حق را وقايه ي خود گرفته باشد در ذات و صفات و افعال او و در افعال حق فاني شده باشد و صفات او در صفات حق مستهلک باشد.
و خلاصه همان طوري که حق تعالي فرمود: «اِنَّ العاقِبَة للمُتَّقينَ» «سوره ي هود، آيه ي 49»، سرانجام، عاقبت به خيري فقط از آن متقين است.
در قرآن آمده است:
1- همه ي نيکيها در تقوا خلاصه ميشود. (آيه ي 189 سوره ي بقره)
2- متقين از ترس و غم بدورند. (آيه ي 35 سوره ي اعراف)
3- اهل تقوا به دنيا دل نميبندند. (آيه ي 77 سوره ي نساء)
4- جايگاهشان بهشت برين است. (آيه ي 15 سوره ي آل عمران)
5- تقوا سيئات را پاک ميسازد. (آيه ي 65 سوره ي مائده)
6- متقين به آخرت دل خوش کردهاند. (آيه ي 109 سوره ي يوسف)
7- خدا با آنهاست. (آيه 128 سوره ي نحل)
8- به جنت خلد داخل ميشوند. (آيه ي 15 سوره ي فرقان)
9- محبوب خدايند. (آيه ي 76 سوره ي آل عمران)
10- سرانجام حکومت روي زمين هم به دست آنها اداره ميشود. (آيه ي 128 سوره ي اعراف)
و بسياري امتيازات ديگر که به همين اندازه اکتفا ميشود.
امام علي (ع) فرمود: «ان تقوي الله دواء داء قلوبکم و بصر عمي افئدتکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس انفسکم و جلاء غشاء ابصارکم»[13] .
يعني درمان بيماريهاي قلبي و رواني و روشني ديدگان دل ها و شفاي بيماري پيکرها و صلاح سينههاي فاسد و پاکي کثافت روحيات و شفافي پرده ي ديدههاي شما فقط يک چيز است و آن هم تقواست.
[1] سوره ي بقره آيات 3 و 4.
[2] غررالحکم.
[3] در بحث مربوط به اخلاق اسلامي تفاوتهاي فاحشي ميان سجاياي اخلاقي، محاسن اخلاقي، فضائل اخلاقي و ملکات اخلاقي ذکر شده که در اين مختصر نميگنجد و ما در نشريه ي کوچکي به نام مباني اخلاق آن ها را ذکر کردهايم.
[4] مصباح الشريعه.
[5] ميزان الحکمه.
[6] سوره ي حجرات، آيه ي 3.
[7] سوره ي حج، آيه ي 32.
[8] سوره ي نساء، آيه ي 1.
[9] سوره ي نحل، آيه ي 2.
[10] سوره ي بقره، آيه ي 189.
[11] وجوه قرآن.
[12] ده گفتار شهيد مطهري.
[13] نهج البلاغه.
مقام خشوع
در قرآن کريم سه خصوصيت براي نماز ذکر شده است: اول خشوع، دوم دوام، سوم محافظت.
در آيه ي دوم سوره ي مؤمنون چنين بيان شده است: «قَدَ اَفْلَحَ الْمُؤمِنُون، الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِم خاشِعوُن» يعني خداوند ملاک رستگاري و فلاح دنيا و آخرت را براي مؤمنين، خشوع در نماز بيان فرموده است.
خشوع عبارت است از شايستگي والاي روحي که در آن ترس، با حرمت و ادب آميخته باشد. يعني عناصر خشوع سه چيز است:
1- ترس
2- حرمت مولا
3- ادب کامل
بعضي افراد خشوع را به تواضع تفسير کردهاند، در صورتي که، تواضع و فروتني ثمره ي فقر ذاتي است ولي خشوع ثمره ي اشفاق و بيم دائم است و البته به فقر نيز تکيه دارد. از اين روي خواجه عبدالله ميگويد: از ميدان اشفاق ميدان خشوع زايد. خشوع بيمي است [همراه] با هوشياري و استکانت، که در معامله با خدا و با خلق خدا موجب تسليم است و ايثار که نسبت به مولا بايد تعظيم و حرمت نگه داشته شود. و در جاي ديگر ميگويد:
«خشوع» که چهاردهمين منزل در سير و سلوک است عبارت است از خمود نفس و همود طبع که از تواضع و خضوع بالاتر است، و موجب انکسار نفس و تذلل امور و استسلام حکم ميباشد که بنده در هيچ امري، حکم نراند که هر چه هست فقط اوست نه تنها تسليم و اسلام بلکه استسلام و ايجاد کردن تسليم همه جانبه در قلب و نفس و روح.
يکي از علماي سالک و راهيان کوي يار ميگويد: خشوع با پانزده فضيلت همراه است که اين فضائل از لوازم مقارن يا متأخر از خشوع ميباشند.
و آن ها عبارتند از:
«استکانت»، «انقياد»، «انکسار»، «تأثر»، «تسليم»، «تواضع»، «قلع»، «اخذ»، «خوف»، «رغبت«، «رهبت»، «خفض» «طاعت»، «قبول» و «لينت» که اين پانزده صفت براي خاشعان حاصل است و خشوع در نماز قطعا و جزما به اين پانزده صفت پديد آيد که در آيات و روايات ذکر شده است. شرح هر يک از اين پانزده فضيلت از حوصله ي اين نوشتار خارج است.[1] .
تعابير مختلفي از بزرگان دين رسيده است، از جمله اين که، ايمان به عمل و عمل به يقين و يقين به خشوع بستگي دارد.
و گفتهاند که نشانه ي خاشع چهار چيز است:
مراقبت در همه ي احوال، نيکوکاري در همه ي اعمال، انديشه ي قيامت در همه ي افعال و مناجات با خدا در همه ي اوقات. باري آن کس که قلبش خاشع باشد، اعضاي او نيز خاشعند.
پيغمبر اکرم، درباره ي کسي که در حال نماز با سر و ريش خود بازي ميکرد، فرمود: «مَنْ خَشَعَ قَلبُه خَشَعَتْ جَوارِحُهُ» آن کس که دلش خاشع باشد، اعضاي او هم خاشع است و نيز پيغمبر فرمود: «بپرهيزيد از خشوع منافقانه، و آن، اين است که جسد و پيکر در حال خشوع باشد ولي قلب خاشع نباشد (در نماز چشم به پايين دوخته و اطراف و اجنحه را کوچک کرده، ولي به افکار شيطاني سرگرم ميباشد که خشوع منافقانه است).
خشوع در آيات قرآني به دو مفهوم آمده است. يکي به معناي فروتني از روي ترس و تواضع کامل در پيشگاه خداوند است که در سوره بني اسرائيل، آيه ي 109 آمده است:
«وَ يَزيدُهُم خُشُوعاً» و ديگري به معناي خشوع اعضا و جوارح است که در آيه ي 108 سوره ي طه فرمود: «وَ خَشَعَتِ الاصواتُ لِلرّحمان»
بعضي افراد به ظاهر حالت خشوع ميگيرند و در نماز قيافه ي خاشعانه دارند ولي دل، در ترس و تسليم و خشوع نيست. اينان خشوع را بر خود تحميل ميکنند تا ديگران را بفريبند و اين است معناي خشوع منافقانه که پيغمبر، همه را از آن نهي فرموده است و متأسفانه زياد ديده ميشود.
«فضيل بن عياض» گفت: خشوع، خاموشي سر بود (نه سکوت در علن) به شرط ادب اندر مشاهدت حق.[2] .
و «ابراهيم ادهم» گفت: خشوع از مقدمات غلبات هيبت بود، که هر کس هيبت حق را برتر و غالب بداند ناگزير از خشوع است.[3] .
به هر حال همان گونه که از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) سؤال شد: «مَا الْخُشوُع» و ايشان فرمود: «التَواضُع في الصلاة»[4] ، از خداوند بخواهيم که در نماز اعضاي خاشعانه داشته باشيم که ثمره ي آن، نيل به رضوان الهي و درجات بهشت است. آري هر کس که به خشيت الهي واصل شود، به خداوند قريب است و به جهان غريب که «مَنْ اراد عِزاً بلا عشيره و غنًي بلا مال فَلْيَنْتَقِلْ من ذُلِّ مَعصية الله بِخشوعِ قَلبه الي بابِ الله». در تعقيبات نماز ميخوانيم: «اللّهُمَ اِنّي اَعُوذُ بِکَ مِنْ نَفسٍ لا تَشبَع وَ مِنْ قَلبٍ لا يَخشَع وَ مِنْ عِلمٍ لايَنْفَع وَ مِنْ صَلوةِ لا تُرْفَع».
بار خدايا از دروني که سير نشود و از دلي که نهراسد و از دانشي که بهره ندهد و از نمازي که فراز نگيرد و به فراز نرسد و نرساند، به تو پناه ميبرم.
ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي
اين ره که تو ميروي به ترکستان است
[1] به رساله ي سبيل الي الله از مرحوم والد ما مراجعه شود.
[2] رساله ي قشيريه.
[3] رساله ي قشيريه.
[4] ميزان الحکمه.
مقام خشيت
قوله تعالي:
«اَلَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ و اَقاموُا الصَلوة»[1] .
«وَ اَقام الصَلوة وَ آتي الزَکاةَ وَ لَمْ يَخْشَ اِلّا الله»[2] .
اين آيات، خشيت از خدا را متذکر شده و نماز و خشيت را به همراه هم آورده است. بنابراين توضيح مختصري درباره ي خشيت لازم است. در قرآن کريم، کلماتي مانند: «خوف»، «وجل»، «انذار»، «حذر»، «يأس»، «خشوع»، «تقوا»، «هلوع»، «شفقت»، «رهبت» و «خشيت» آمده است که بيانگر ابعاد مختلف ترس هستند و ما نيز در فارسي، کلماتي مانند: ترس، دهشت، هراس، بيم، نگراني، فرار، دلهره و وحشت را به کار ميبريم.
کلمه ي خشيت که موردنظر ماست و در ارتباط با نماز به کار رفته است به معناي مراقبت و مواظبت همراه با خوف است. يعني نگراني همه جانبه و عميق نسبت به نماز، که موجب مواظبت همه جانبه از آن ميشود.
«خشيت» از خداي رحمان، خشيت از قيامت و خشيت از مردم، که در قرآن ذکر شده، به همين معنا آمده است، با اين تفاوت که خشيت از مردم يک امر اعتباري است و مورد انتقاد الهي قرار دارد. در جبهات قتال، شايد ميخواستند ترس و نگراني را به مؤمنين القاء کنند که خداوند ميفرمايد:
«فَلا تَخْشَوْهُم وَ اخْشَوني» نگران آن ها نباشيد، آن ها نميتوانند کاري بکنند، بلکه نگران من باشيد و مواظبت کنيد که فرمانهاي مرا عمل کنيد.
خشيت از قيامت هم به معناي آن است که آدم مؤمن، علي الدوام به ياد قيامت بوده، مراقب اعمال و رفتار خود باشد که احيانا خلاف دستورهاي خداوندي عمل نکند. در عين حال از حالات قيامت در خوف دائم است و مراحل قيامت از «بعث» و «حشر» تا «ميزان» و «صراط» را عليالدوام به ياد ميآورد.
خشيت از خداوند نيز همين است، يعني مواظبت و مراقبت بر اعمال در انجام اوامر و ترک نواهي الهي از روي خوف. بنابراين چنين فردي همه ي امور را دقيقا زيرنظر گرفته، ضمن علم و آگاهي نسبت به آن ها، از آن ها مواظبت مي کند و اين همه را براساس ترس از مقام عدالت گستري خداوند انجام ميدهد. پس خشيت، دائر مدار علم و آگاهي است و اين که در قرآن ذکر شده است: «اِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماءُ» يعني تنها دانشمندان و علما در انديشه ي خدا بوده، داراي خشيت الهياند، به همين نکته اشاره فرموده است؛ يعني خشيت همراه علم و دانايي است. آنها که به خداوند معرفت دارند و بندگي او را ميشناسند، از خداوند در خشيتاند. کلمه ي «اِنَّما» مشعر به حصر است و خشيت نيز بر الوهيت مقدم است. يعني فقط علما ترس از خداوند دارند و بس. گويا اعتقاد به الوهيت خدا پس از خشيت حاصل ميشود و طبيعي است که اين افراد سزاوار بندگي خدايند و بنده حقيقي همينها هستند. يعني فقط انسانهايي که خدا را از روي علم و آگاهي بندگي ميکنند و از خدا ميترسند.
آيه ي ديگري که تبليغ و ابلاغ دستورها و رسالات خداوندي را به خشيت منوط نموده است، آيه ي 39 احزاب است که اين مقام را مخصوص مبلغين دين و عالمان متقي دانسته است، آن جا که فرموده است: «اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِسالاتِ الله وَ يَخشَونَهُ وَ لا يَخْشَونَ اَحَداً اِلَّا اللهَ وَ کَفي بِاللهِ حَسيباً» يعني آن هائي که پيامهاي خدايي را تبليغ ميکنند و ميرسانند، از او ميترسند و از هيچ کس جز او نميهراسند، که خداوند در حساب رسي کافي است.[3] .
البته اين چنين خشيت مقدمه اي است براي اشفاق که آن عبارت از ترس دائم است. اشفاق نيز مقامي بزرگ در سير و سلوک است که فعلا به آن نميپردازيم.
و از اين روي خواجه عبدالله در جايي ميگويد: از رهبت (که ترس توأم با لرزش دل است) اشفاق زايد که خداي فرموده است:
«اَلَذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَة رَبِّهِم مُشْفِقُون» و اشفاق ترس دايم است و از خشيت اشفاق پديد آيد. بنابراين خشيت امري است واسطه ميان خوف و مراقبت و نمازگزاران داراي خشيت، کساني هستند که ضمن نماز، مراقبند وقت و اذکار و مقدمات و مقارنات آن را به نيکي و کامل انجام دهند و لحظهاي و آني از خوف و ترس الهي در اين امر غافل نمانده، کوتاهي نکنند.
بزرگي را از خشيت پرسيدند، گفت: خشيت آرميدن ميان خوف و رجاء است. ديگري را از سالکان گفتند که خشيت چيست؟ گفت: مواظبت همراه با اميد، مراقبت با وعيد، مراودت همگام با نويد. در مواظبت نااميدي نسزد و در مراقبت وعده نزيبد و در مراودت مأيوسي نباشد.
اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود: «اَلْخَشْيَةُ مِنْ عَذابِ اللهِ شِيمَةُ الْمُتقين»[4] و هم فرمود: «خَشْيَةُ اللهِ جَماعُ الْايمان»[5] و امام علي (ع) در وصيتش به امام حسن (ع) فرمود: «اوصيکَ بِخَشْيَةِ اللهِ في سِرِّ اَمْرِکَ وَ عَلانِيَتِکَ»[6] بنابراين خشيت راه و روش متقين و جامع درجات ايمان دانسته شده که بايد در پنهان و آشکار به آن توجه داشت. چرا که، به طور کلي خشيت انسان را از تجري به گناه بازمي دارد و انديشه ي معصيت را از او دور ميسازد.
در قرآن کريم، مراتب مختلف و متعددي براي خشيت ذکر شده است، از آن جمله خشيتهاي اعتباري و ترس از دست دادن مال و اولاد و يا خشم مردم، تا خشيت از خداوند تبارک و تعالي که خداوند آن را موجب رعشه و لرزش اندام آدمي دانسته و فرموده است: «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلودُ الذّينَ يَخْشَونَ رَبَّهُم»[7] و سرانجام مقام والاي شفاعت را براي چنين افرادي محقق دانسته و فرموده است: «وَ لا يَشفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضي وَ هُم مِنْ خَشيَتِهِ مشفِقُون»[8] بله در قيامت اولين شفيع خداوند است، سپس پيغمبران و ملائکه و کروبيان، آن گاه زمان و مکان، آن گاه شهدا، سپس علما و دانشمندان و پس از آن هر مؤمني که داراي مقام خشيت باشد.
[1] سوره ي فاطر، آيه ي 18.
[2] سوره ي توبه، آيه ي 18.
[3] يکي از شايستگيهاي مبلغين دين حق، خشيت از خداوند است. يعني تبليغ آن ها ملازم با خشيت است، و چون دائمي است به اشفاق مي رسند. و مبلغ دين خدا اگر به مرحله ي اشفاق برسد، خشيت را به نتيجه رسانده و در تبليغش اثر به سزايي نهفته است.
[4] غررالحکم.
[5] همان.
[6] نهج البلاغه.
[7] سوره ي زمر، آيه ي 23.
[8] سوره ي انبياء، آيه ي 28.