■ مقامات عرفاني نماز در قرآن
مقام ذکر
قوله تعالي:
«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکري»[1] .
ما در نوشتاري جداگانه تحت عنوان «جايگاه فرهنگي ارتباطات نماز در قرآن» به اين مطلب اشاره کردهايم که تعابير مختلف قرآن از نماز، که گاه به «صلوة» و گاه به «ذکر» و گاهي به «دعا» و گاهي به «عبادت» و گاهي به «تسبيح» يا «رکوع» و «سجده» و «قرآن» آمده است، هر يک ناظر به جنبههايي از اين عبادت و نيايش به درگاه ربوبي است و هر کدام بعدي از ابعاد فرهنگي نماز را بيان ميکند و گوياي جنبههاي اجتماعي، فردي و روحي نماز ميباشد و يا به جايگاه، خاستگاه و پايگاه نماز اشاره دارد، که فعلا اين مطلب مورد بحث ما نيست.
در اين جا به مقوله ي «ذکر» از ديدگاه عرفان اشاره ي مختصري خواهيم داشت و زاويه ي ارتباطي آن را به نوشتار فوقالذکر واميگذاريم.[2] .
«ذکر» ششمين منزل از بدايات است که در مسير سلوک الي الله مطرح ميباشد و پس از انابه و تفکر حاصل ميآيد. يعني ذکر نتيجه ي تفکر است که گفتهاند: تفکر، جستن است و تذکر، يافتن و انابه، جستن.
اما ذکر يا از روي ترس است يا به اميد و رجا و يا براساس ميل و نياز. پس ذکر را سه مرتبه است:
ذکر اگر از روي ترس باشد، بايد سنت ها و عادات را بشکند و بپوشاند و سرانجام آن را ناديده بگيرد و ذاکر بر اوقات شوريده خود تأسف پيدا کند.
اگر ذکر به اميد باشد، بايد آدمي را به توبه بياورد و شفاعت شافعان بخواهد و رحمت حق را طلب کند. و اگر ذکر به نياز باشد، بايد با مناجات پيوسته گردد، خود را لايق حضور سازد و به اين آشنايي شاکر و شاد بماند و با دل گشاده به مولا بنگرد. از اين جهت است که ذاکران، ذکرهاي مختلف و زمزمههاي گوناگون دارند. مثلا تکرار صفات و اسامي حضرت حق را در حساب ابجد گفتهاند- مانند قدوس که 170 بار تکرار ميشود، يا الله که 66 مرتبه و رحمن که 298 بار و به تدريج به حساب ابجد کبير محاسبه و تکرار ميشود. مرحوم شهيد آيتالله زاده حاج آقا مصطفي خميني در تفسير قرآنش به بعضي از آن ها اشاره کرده است.
ذکر از مرحله ي ترس شروع ميشود و به مراحل برتر مي رسد، تا جايي که خداوند تبارک و تعالي به ذکر تو ميآيد و بسيار فرق است که تو ذاکر حق باشي با موقعي که او ذاکر تو باشد.
که خداوند فرمود: «فَاذْکُروُني اَذکُرکُم»
حضرت امام خميني (ره) فرمود: «در راه ذکر و ياد محبوب هر چه تحمل مشقت کني، کم کردهاي، دل را عادت بده به ياد محبوب، تا بلکه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذکر حق شود. بعد اضافه ميفرمايد: شيخ عارف کامل ما، شاه آبادي، ميفرمود: شخص ذاکر مانند طفلي است که زبان باز نکرده، آن قدر تکرار ميکند تا معلم از طفل تبعيت ميکند و خستگي آن تکرار برطرف ميشود، و گويي از طفل به او مدد ميرسد. آدمي بايد با تکرار ذکر، زبان قلب را بگشايد، تا قلب از زبان تبعيت کند، و تعب تکرار مرتفع شود. اول زبان ذاکر است و قلب از او تبعيت ميکند، پس از آن قلب ذاکر و زبان از او تبعيت ميکند، تا در پي هر دو، روح و قلب و سر و سرالسر، به ذکر آيند و خداوند تبارک و تعالي به ذکر آنها درآيد و او جل و علا، ذاکر گردد. امام صادق عليه السلام فرمود: «و اجْعَل ذِکْرَ الله تعالي مِنْ اَجلِ ذِکْرِه تَعالي اِيّاک فانه ذَکَرَکَ و هو غني عنک فذکره لک اجل و اشهي و اثني» يعني ذکرت را تا آن جا برسان که به خاطر اين که تو را ياد ميکند، تو ذاکر او گردي. او با اينکه از تو بي نياز است تو را ياد ميکند، پس ذکر او از تو مهمتر، بالاتر و روشنتراست».[3] .
در اصطلاح عرفا، ذکر غير از ورد است. چون که ورد عبارت است از گفتار و ذکر لفظي که به زبان جاري شود ولي ذکر عبارت است از توجه به معنا با مرور به قلب.
و گفتهاند: ذکر داراي اقسامي است (خيالي و نفسي و سري و ذاتي). يکي از بزرگان گفته است: «اِذا اَرادَ اللهَ اَنْ يُوَلّيَ عَبداً فَتَحَ عَليهِ بابَ الذِّکرُ ثُمَ فَتَحَ بابَ القُرب» يعني وقتي خداوند بخواهد بندهاي را سرپرستي کند در ذکر به روي او ميگشايد و سپس او را به خود نزديک ميسازد. يعني ذکر مقدمه تقرب الي الله است.
امام باقر (ع) فرمود: کار سه دسته از همه مشکلتر است:
اول، منصفانه با خود رفتار کردن و آنچه را که براي خود نميخواهد براي ديگران نيز نخواهد و به عکس آن، که «اَحْبِبْ لِلنَّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفسِکَ» به آن اشارت است.
دوم، مواسات با مردم ولو به ضرر خود باشد، که فرمود: «تَقَرَّبوا اِلَي اللهِ بِمُواساتِ اِخْوانِکُم»
سوم، ياد خدا در همه حال داشتن و سپس اضافه فرمود: «اَلمؤمِن دائِمُ الذِکر، و اَلذِکرُ لَيسَ مِنْ مَراسِمِ اللِّسانِ وَ مَناسِمِ الْفِکْرِ وَلکنَّه اوّلاً مِن المَذکور وَ ثانياً مَن الذّاکِر». شبيه اين بيان از امام علي (ع) نيز نقل شده است.[4] .
در بياني از حضرت صادق (ع) نقل شده است که ذکر داراي مراتبي است. يعني ذکر زبان، حمد و ثناي خداست، ذکر نفس و جان، کوشش و رنج بردن است، ذکر روح، خوف و رجاء است، ذکر قلب، صدق و وفا ميباشد و ذکر سر، رؤيت و لقاء است که در اين مرتبه به مصداق فرموده: خداوند: «وَ رَفَعنا لَکَ ذِکْرَک» اوست که ذکر ذاکر بلکه ذاکر را رفيع ميسازد و اين خود عروج ذکري است براي ذاکر.
از آيات کريمه ي قرآن نکته هاي بسيار عزيز و ارزشمند در مورد ذکر حق استفاده ميشود، از جمله اين که ذکر خدا کردن از راه ذکر نعمت ها، ذکر ايامالله، ذکر تمکنهاي مادي، ذکر آلاء الله، ذکر اسماي الهي، ذکر قرآني و قرائت آن يا نماز و قرائت آن، ذکر آيات الهي، ذکر قيامت و يا ذکر رحمت هاي خداوند بيان شده است و اين که از همه ي اين راه ها انسان جزو ذاکرين است و از اين راهها ذکر خدا عملي ميشود. هم چنين در آيات بسيار، ذکر خدا را براي اولوا الالباب و خردمندان محقق فرموده است و يا اين که در آيات متعدد، نماز را ذکر خدا دانسته و بلکه ذکر خدا را منحصرا در نماز بيان داشته است؛ مانند آيه ي 15 سوره ي اعلي، آيه ي 34 سوره ي طه، آيات 41 و 191 سوره ي آل عمران، آيات 103 و 142 سوره ي نسا، آيه ي 45 سوره ي عنکبوت، آيه ي 37 سوره ي نور، آيه ي 9 سوره ي جمعه و آيات و مطالب ديگري که بايد به آنها توجه داشت. از جمله مطالبي که در آيات قرآن بيان شده چيزهايي است که مانع ذکر و ياد خداست. اين موانع عبارتند از: بيخردي، وسوسه هاي شيطاني، وسوسه هاي خلقي و خلقي و قساوت دل.
با تفصيلي که در بعضي روايات اهل بيت عليهم السلام آمده اين چهار چيز مانع ذکر هستند. تمام اين موارد در قرآن آمده و شرح آن نيازمند بحث طولاني است.
و در برابر، آنچه موجب ميشود که ذکر کثير گردد، عبارت از خشوع و خردمندي و برتر از همه توفيق الهي است. يعني عرفان و آگاهي و تواضع نفساني زمينه را براي ذکر و ياد خدا کردن، لايق ميسازد. از اين جهت گفتهاند که تفکر در آلاء الهي و اعاذه به رب الناس و خدمت به خلق خدا توفيق ذکر را براي ذاکر به همراه خواهد داشت.
و نيز در آيات قرآني به ثمرات مثبت ذکر خدا و آثار منفي ترک آن اشاره شده است. از جمله ثمرات مثبت آن است که، ذکر و ياد خدا، ظرفيت روحي را بالا ميبرد و آدمي را به مقام صابران ميرساند و نيز به او آرامش ميبخشد که فرمود:
«اَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبِ» يعني دل آرام گيرد به ياد خدا و يا در جامعه ي مؤمنين آثار مثبت و نيکويي در برخوردهاي اجتماعي ايجاد ميکند.
در روايات پيشوايان ديني عليهمالسلام تعابير و بيانات لطيفي در مورد ذکر بيان شده است، از جمله فرموده اند: ذکر، مايه ي زندگي و روشنايي دل و کليد انس و توانايي جان و جلوه ي قلب و دورکننده ي شيطان، و شفاي قلب و بازدارنده از نفاق و ثمره ي پاکي و موجب شرح صدر و نفي خواطر و خروج از غفلت و ورود به صحراي مشاهدت و منشور ولايت و مجالست با بهشتيان، ميباشد و انسان ذاکر اين آثار و خيرات را جزما و قطعا احساس ميکند.
حضرت موسي (ع)، به هنگام مناجات عرض کرد: پروردگارا! تو کجايي؟ آيا دوري که صدايت کنم و يا نزديکي که با تو زمزمه کنم؟ وحي رسيد که من همنشين کسي هستم که ذکر مرا گويد. عرض نمود: چه کسي در پناه تو است در روزي که جز تو پناهي نيست؟ خطاب آمد، آن هايي که مرا ياد کنند من نيز آنان را ياد کنم، آن ها را دوست مي دارم و آنان در پناه من اند، و به خاطر آنان عذاب را از اهل زمين برميدارم.
در دعاي کميل ميگوييم: «اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ..... اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتي مَنِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَة» خداوندا به حق و تقدس تو ميخواهم که شب و روز، مرا ذاکر خود قرار دهي و دلم را به ذکرت آباد سازي. امام صادق (ع) فرمود: حلاوت و شيريني در سه چيز است: در ذکر و در نماز و در قرائت قرآن. ذکر با خدا گفتن است، نماز به خدا گفتن و قرآن خواندن، خدا با خلق گفتن است.
رابعه ي عدويه در مورد ذکر حق ميگويد:
اُحِبُّکَ حُبَّيْن حُبُ الْهَوي
وَ حُبّاً لِاَنَّکَ اَهْلٌ لِذاکا
فَامّا الذي هُوَ حُبُّ الْهَوي
فَذِکْرُک فِي السرّ حَتّي اَراکا
وَ اَمّا الذي اَنْتَ اَهْلٌ لَهُ
فَشُغْلي بِذِکْرکَ عَمَّنْ سَواکا
فَلاَ الْحَمْدُ في ذا وَ ذاک لي
وَلکِن الْحَمدُ فيِ ذا وَ ذاکا[5] .
يعني خدايا تو را به دو گونه دوست ميدارم: يکي دلم براي تو تنگ است و دل هواي تو ميکند، و ديگري، چون تو دوست داشتني هستي. آنجا که دل هواي تو ميکند، در حال سر و خفا و درون، آنقدر ذکر تو ميگويم و از تو ياد ميکنم تا تو را ببينم و آنجا که تو دوست داشتني هستي، آن چنان غرق تو و ياد تو ميشوم که از غير تو دور ميمانم. و خلاصه تعين محبت به تو و نشانه ي عشق به تو، ياد کردن از توست.
من در عين حال به اين دو نوع دوستي رضا نميدهم، چون هر دو از انانيت سرچشمه ميگيرد. و باز هم ميگويم «من» با اين حال سپاس تو را ميگويم که توفيق هر دو قسم از ياد خود را تو دادهاي. آري،»ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاکِرين».
بيان لطيفي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل شده است که فرمودند: ذاکران خدا، ثواب مجاهدان راه او را خواهند داشت و هر کسي تشنه ميميرد، جز آن که در ذکر خدا و ياد او باشد[6] بعضي از عرفا گفتهاند که ذکر سه قسم است: ذکر عادت، ذکر حسبت و ذکر محبت. ذکر عادت بي ارزش است چون از سر غفلت است. ذکر حسبت بيزيور است چون براي درخواست مزد است، ولي در ذکر محبت، هديه و وديعت است.
ذاکر نيز سه نوع است: ذاکر خائف که ترسان از کيفر است و دوم ذاکر راجي که به اميد پاداش است و سوم ذاکر محب که با سوز و گداز است.
کسي که گفت: «تَطمَئِنُّ قُلوبُهُمْ بِذِکْرِ الله» از دو کس خبر داد، يکي مريد و ديگري مراد و مريد را خطاب آمد: «اُذکُروني» و مراد را گفتند «اَذْکُرکُم» و در اين نمودند که مريد طالب ذکر است و مراد مطلوب ذکر:
کارت زنياز ميگشايد نه نماز
بازيچه بود نماز بي ذکر و نياز
براي آشنايي به آداب ذکر و اذکار مجرب ميتوانيد به کتاب سير و سلوک علامه بحرالعلوم مراجعه کنيد.
اما در آيه ي 45 سوره ي عنکبوت ضمن بيان تأثير نماز در جلوگيري از فحشا و منکر، از نماز به ذکر تعبير شده است و بعضي گفتهاند اين آيه خبر ميدهد که نماز انسان را از زشتي بازميدارد، حال آن که بسياري از افراد نمازگزارند که هم چنان به کارهاي زشت دست ميزنند. پس گفتهاند که صلوة در آيه به معناي نماز نيست بلکه به معناي دعاست و بعضي گفتهاند صلوة در آيه نکره است و معنايش اين است که بعضي نمازها داراي چنين تأثيري است.
ولي حق اين است که اصولا نماز ذکر است. يعني نماز عبادتي است که نمازگزار را به صفت ذاکر حق بودن، موصوف ميسازد و آن ذکر و ياد خداست که انسان را از گناه بازميدارد. مقصود از نماز، رسيدن به صفت ذاکر است که اثر طبيعي نماز ميباشد. وليکن به شکل اقتضاء، نه به نحو عليت.
بنابراين بازداري از گناه، اثر طبيعي نماز است. اگر شما حال نمازگزاران را با تارکين نماز مقايسه کنيد، ملاحظه خواهيد کرد که تارکين نماز، چون از ذکر غافلند، در روزه و حج و طهارت و اخلاقيات هم بي توجه و سهل انگارند. ولي نمازگزاران، از گناهان پروا دارند و از فحشاء و منکرات خوددارترند که به راستي «وَ لَذِکْرُ اللّهِ اَکْبَر».
اگر نماز را ذکر ناميدهاند، براي آن است که نماز مشتمل بر ذکر زباني، يعني تهليل و تحميد و تسبيح است و ذکر معاد و رسالت و توحيد و مؤمنين در آن است که همه از مصاديق ذکر است، چون عبوديت خداوند را مجسم ميسازد. به علاوه ترتب غايت بر صاحب غايت است، يعني نتيجه ي نماز، ذکر است که فرمود:
«وَ اَقِمِ الصَلوةَ لِذِکري»
آري هويت اقامه نماز، هويت جامع ذکري است که نماز بي ذکر همانند جاري آب بدون جوي و درياي بدون موج و تنفس بدون هوا و فضا است.
امام علي (ع) فرمود: «مَنِ اشْتَغَلَ بِذکرِ الناسِ قَطَعَهُ اللهُ سُبحانَهُ عَنْ ذِکرِهِ»[7] .
آن کس که به ياد مردم مشغول باشد خداوند ياد خودش را از او ميگيرد. يعني کساني که غيبت و بدگويي از ديگران ميکنند يا به تملق و تعريف ديگران توجه دارند و خلاصه ديگران را پياپي در نظر دارند، توفيق ذکر خدا را ندارند. به عنوان حسن ختام اين مبحث به آيهاي از کتاب خدا؛ قرآن کريم، اشاره ميشود که خداوند تعالي فرمود:
«وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکري فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنَکاً وَ نَحشُرُهُ يَومَ القيامَة اَعمي»[8] .
هر آن کس که از ياد من روي گرداند، زندگي سختي در پيش دارد و در قيامت با کوري محشورش ميکنيم.
بزرگان از اين آيه چنين استفاده کردهاند: کسي که تارک نماز باشد زندگي سختي خواهد داشت و در قيامت چشم ديدار حق را ندارد و به لقاي خدا نميرسد.
ابعاد ديگر نماز و ذکر در آيات 191 آل عمران، 142 نساء،41 آل عمران، 205 اعراف، 25 انسان، 103 نساء و آيات ديگر ذکر شده است که فعلا مجال بررسي آن ها نيست.
صمت و جوع و سهر، عزلت و ذکري به دوام
ناتمامان جهان را کند اين پنج تمام
[1] سوره ي طه، آيه ي 14.
[2] علاقه مندان ميتوانند به کتابي که با عنوان مذکور منتشر شده است، مراجعه فرمايند.
[3] اربعين امام خميني (قدس سره).
[4] ميزان الحکمة، ج 3، ص 426.
[5] مشارق الدراري/ مقدمه/ ص 95.
[6] شهاب الاخبار/ نبوي/ ص 102.
[7] قصار نهج البلاغه و غررالحکم.
[8] «طه آيه 124».
مقام سکونت
قوله تعالي:
«وَ صَلِّ عَلَيهِمْ اِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللهُ سَميعٌ عَليم»[1] .
بر آنان نماز بخوان که نماز تو خود آرامش است مر آنان را و خدا شنواي داناست. در اين آيه به رابطه ميان نماز و سکينه که يکي از مقامات سير و سلوک است، اشاره شده است. سکينه به تعبير خواجه عبدالله انصاري در منازل السائرين پنجاه و هشتمين مقام است. سکينه و سکونت از ماده ي سکون به معناي آرامش گرفته شده و در مقابل حرکت است و در آن استقرار بوده، رفع اضطراب و تشويش و تحير و ترديد ملحوظ است. سکينه در درجه عاليه به طمأنينه تعبير ميشود و طمأنينه از وادي سکينه حاصل ميگردد.
در سکينه، استحکام، استقرار، وقار، نورانيت و عدالت نهفته است که هر يک به تنهايي ابعاد سکينه را بيان ميکند.
اعمال و عباداتي که براساس فطرت انجام گيرد توأم با استقرار و آرامش است و چون با ممارست و تکرار انجام پذيرد با سکونت همراه است و فضيلت است و چون در وجود آدمي به استحکام آيد، مقام است، مقامي گسترده و فراگير. ولي اگر برخلاف فطرت و در ارتباط با امور دنيوي و توأم با وهم و خيال و اعتباريات انجام گيرد، موجب انحراف از صراط مستقيم ميشود و بدون استقرار و سکينت است. همان طوري که در سوره ي انعام، آيه ي 122 ميفرمايد: «او من کان ميتاً فَاَحْيَيناه و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس کمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها». آيا مردهاي که زندهاش ساختيم و برايش نوري قرار داديم که در ميان مردم بدان مشي کند همانند کسي است که در تاريکيهاست و از آن بيرون شدني نيست؟ يعني کافران به علت گرفتار بودن در ظلمتها، دچار اشتباه ميشوند، چون از فطرت جدا افتادهاند.
از آيات متعدد قرآني استفاده ميشود که در سکينت و سکونت، نورانيت کامل است، نظير آيه ي 28 سوره ي حديد:«يَجْعَلْ لَکُم نوراً يَمْشُونَ بِه و يغفرلکم»، آيه ي 22 سوره ي مجادله: «اولئک کَتَبَ في قلوبهم الايمان وَ اَيَّدَهم بِروح منه»، آيه ي 4 سوره ي فتح: «هُو اَلذّي اَنْزَلَ السَّکينةَ في قلوبِ المؤمنين لِيَزدادوا ايماناً مَعَ ايمانهِم و لله جنود السماوات و الارض و کان الله عليما حکيماً»، آيه ي 26 سوره ي فتح: «فانزل الله سَکينتَهُ علي رسوله و علي المؤمنين و الزمهم کلمة التقوي و کانوا اَحق بها و اهلها» و نيز آيه ي 41 سوره ي توبه: «فَاَنْزلَ اللهُ سَکينَتَهُ عليه وَ اَيَّدَهُ بجنودٍ لم تروها»
پس سکينه از نورانيت حاصل آيد که عبارت است از ايمان و ايمان مايه ي اصلي تقواست و در نتيجه ي آن، خائف به امنيت مي رسد و وحشت و حزن و خوف به تسلاي روح و صفاي باطن ميانجامد.
خلاصه اين که سکينت و سکونت حالت قلبي است که موجب آرامش نفس و ثبات قلب ميشود.
برطبق آيات قرآني، سکينت ملازم با ازدياد ايمان و ملازم با تقواي قلبي است. به بيان استاد مرحوم علامه ي طباطبايي در تفسير الميزان، عدالت، انسان را از ارتکاب گناه کبيره بازميدارد ولي سکينت ملکهاي است که انسان را از کبائر و صغائر حفظ ميکند، يعني تالي تلو مقام عصمت است و بنابراين در عرفان اسلامي از مقام عصمت به مقام سکينت تعبير ميشود و در قرآن خداوند روح انساني را به خود نسبت ميدهد و ميفرمايد: «روحي». در مورد سکينت هم ميفرمايد «انزل الله سَکينتهُ» يعني خدا سکينه ي خود را بر پيغمبر و مؤمنين نازل کرده است و چون از خداست فقط او بايد اين مقام را افاضه کند و بدون اعانت او حاصل نميگردد.
در بعضي آيات قرآن سکينه با کلمه ي جنود (يعني لشکريان حق) با هم ذکر شده است به اين معنا که سکينت نيز از جنود الهي است. به عبارت ديگر سکينت الهي توأم با ياري ملائکه مخصوص پيغمبر و مؤمنين است و وقتي انسان نماز را با خشوع و خضوع به جاي آورد ميرسد به مقام آرامش روحي ميرسد و در اين مقامهمه ي فرشتگان نيز در خدمت او و براي اويند.
خواجه در صد ميدان سکينه را ميدان پنجاه و يکم دانسته، ميگويد: از ميدان رعايت، ميدان سکينه زايد. «قوله تعالي: هُوَ الذي اَنْزَلَ السکّينة في قلوب المؤمنين ْ»
سکينه و آرامش دل در سه مرحله و سه جاي است:
1- در توحيد
2- در خدمت
3- در يقين
اما سکينه ي توحيدي در قلب و روح انسان سه تأثير دارد: اول ترس است از روز ناآزموده و دوم شناخت خداوند نا اندريافت (در مورد خداوندي که به تصور و دريافت نميگنجد) و سوم نورانيت دل به دوري از وسوسه، ترديد و تحير که محب خدا ميشود.
اما دوم سکينه ي مربوط به خدمت نيز داراي سه اثر است:
1- در دل داد به سنت کردن.
2- اعتماد به اهل کرده تا از هر وسواس آزاد شود. (اعتماد به اهل دين داشته باشد و هر کسي را که اهليت سير و سلوک دارد، به او اعتماد کند تا هيچ وسواسي نداشته باشد تا راهبر و رهروان را برگزيند).
3- و خلق را فراموش کند تا از ريا آزاد گردد. (که منظور از ريا، رئاء الناس است و آن کس که خلق را براي پاداش نداند و به يکباره فراموش کند، عمل ريائي ندارد و آزاد ميماند.
و اما سوم سکينه در يقين، موجب ميشود که به تقسيم قسام راضي باشد. که خداوند فرمود: «نَحْنُ قَسمنا بَينهُم مَعيشَتَهم فِي الحَياةِ الدُنيا»[2] ما تقسيم کنندهايم... مؤمن وقتي به سکينه رسيد به هر چه او تقسيم کند، راضي است.
يکي درد و يکي درمان پسندد
يکي وصل و يکي هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
که رضايت از علائم سکينه است. و ديگر اينکه زيان و نفع از يک جاي بيند تا از خود فارغ گردد.
و يکي ديگر به اسم وکيل بپسندد و به خدا توکل کند تا از علايق رها شود. توکل به خدا کرده، به هيچ چيز دل نميبندد.
پس ايمان به غيب «قيامت و خدا» و محب خدا بودن و عدالت داشتن و اعتماد به اهل و فراموشي خلق و رضايت به رضاي خدا داشتن و تسليم و توکل همه نشانههاي سکونت و سکينت است که از مقام رعايت حاصل ميشود و مقدمه است بر طمأنينه.[3] .
در پايان به ذکر نمونهاي از انسان به سکونت رسيده، اشاره ميشود:
پيغمبر، جوان لاغر و نحيفي را در مسجد ديد که چهرهاش زرد و چشم هايش به حدقه نشسته بود. وي را فرمود: اي جوان چگونه صبح کردهاي؟ گفت: در حال يقين، فرمود: موقنين علامتي دارند، علامت تو چيست؟ گفت: علامت من، شب تا صبح بيدار بودن است، آن چنانم که مردم را در صحراي محشر براي حساب ميبينم.
پيغمبر به اصحابش فرمود: اين بندهاي است که خداوند قلبش را به نور ايمان منور کرده و به او مقام سکونت داده است.
[1] سوره ي توبه، آيه ي 103.
[2] زخرف، آيه ي 32.
[3] گرچه خواجه، سکينت را مترتب بر «رعايت» دانسته اما مقام سکينت همانند عصمت، عمدهاش بر افاضه ي فيض الهي مترتب است و «رعايت» مقدمات لياقت آن را فراهم ميآورد.
مقام صبر
قوله تعالي:
«و اسْتَعينُوا بِالصَّبرِ و الصَّلاةِ وَ اِنَّها لَکَبيرَةٌ اِلَّا عَلَي الخاشِعينَ»[1] .
در قرآن به طور دقيق 103 بار موضوع صبر تکرار شده است که در 4 آيه ي آن خداوند وعده ي همراهي با صابرين را داده و فرموده است: «اِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرين» و در آيه اي ديگر نيز به آن ها بشارت داده است. در بسياري از آيات، صبر و نماز با يکديگر پيوند خوردهاند، گاهي به طور مستقيم و گاهي غيرمستقيم، مثل آيات 151 و 44 سوره ي بقره، آيه ي 16 سوره ي لقمان، آيه ي 35 سوره ي حج، آيه ي 19 سوره ي رعد، آيه 131 سوره ي طه و آيه ي 114 سوره ي هود.
صبر، عبارت است از: ظرفيت روحي در تمام شرايط و حالات، بدان گونه که در ثروت، مغرور و سرمست نشود و در فقر، نااميد نگردد. در نعمت نلغزد
و خود را نبازد. نه در بلاها مأيوس شود و نه در امکانات مغرور گردد. عاقبت انديشي و انجام خواهي، او را از نوميدي و شتابزدگي دور سازد. شاکر به درگاه خداوند و مهربان با خلق و آشناي با خود باشد.
در آيات کريمه قرآن، فرمان صبر و شکيبايي بر همه ي آدميان رسيده است ليکن هر کس بنابر ظرفيت هاي اعتقادي و روحي، داراي درجهاي از صبر خواهد بود.
«عاميان»، «عالمان»، «عارفان»، «عابدان» و «پيغمبران» هر يک بنا به ظرفيت هاي وجودي و مسؤوليت هاي مختلف، بايد از صبر بهرهاي داشته باشند، از اين روي در تقسيم بندي صبر گفتهاند: «الصَّبرُ خُروجُ الْجَزَعِ عِندَ الْفاقَةِ وَ نَشاطُ الْقَلْبِ عِنْدَ الْبَلاءِ وَ ايثارُ الْبَلاء عَلِي الرّاحَةِ»[2] .
يعني شکيبايي عبارت است از: بي تابي نکردن در بديهاي سخت و ناگواريها و نشاط مندي به هنگام فرارسيدن گرفتاري و پذيرش بلا در برابر آسايش که در افراد مختلف، داراي هويتهاي گوناگون است.
بعضي از بزرگان، با استناد به روايات اهل بيت عصمت و طهارت و تعابير مختلفي که درباره ي صبر رسيده است، گفتهاند: صبر داراي مراتب و درجاتي است، از جمله صبر «لله»، صبر «فيالله»، صبر «مع الله»،صبر «بالله»، صبر «عن الله». صبر براي خدا که از لوازم ايمان و نصف آن است (نصف ديگر آن شکر ميباشد) عبارت است از خودداري از جزع و بيتابي. صبر «فيالله» عبارت است از: ثبات در سلوک طريق حق و ترک کردن عادات و لذات، تحمل بليات و تصميم توانمندانه در توجه به منبع کمالات که اين مرحله يکي از مقامات سالکين است. صبر «مع الله» که مخصوص و مربوط به اهل حضور است که در اين مقام سالک از اعتبارات افعال و صفات پاک و مجرد ميشود و از کمترين درجه ي غفلت و غيبت، در انس با خداوند دور خواهد بود. صبر «بالله» براي اهل تمکين است که در مقام استقامت حاصل ميشود، زماني که به مقام فنا رسيدهاند، يعني ديگر خودي نميبينند و خودي ندارند که بخواهند صبر را به خود منتسب کنند، «وَ يَنْظرُوُنَ بِنُورِ اللهِ وَ يَسْمَعُونَ بِاُذُنِ الله» و مصداق کامل «وَ اَنْتُم صِبْغَةُ الله» هستند و مظهر صفت صباريت حق اند، که خداوند خود صبور است، و انسان کامل مظهر صفات باري تعالي است. البته صبر «عن الله» عبارت است از خلق ناپسند اهل جفا که گرفتار حجاب ظلماني اند، و صبر آنان، صبري نيست که به حق نزديکشان کند، بلکه از روي لجبازي و عناد و يا کراهت و بلاهت است که شکيبايي را به خود تحميل ميکنند و آن از جمله خلقيات سوء است که بايد از آن دور بود. صبري موجب قرب به خداوند است که با طيب خاطر همراه باشد.
در قرآن کريم، خداوند متعال، پيغمبر را به صبر دعوت ميکند. خداوند در آيات کريمه ي 127 نحل، 24 انسان، 10 مزمل، 130 طه، 55 غافر، 77 غافر، 35 احقاف و 17 ص به مراحل چهارگانه ي صبر اشاره نموده و پيغمبر را به داشتن اين خلق نيکو فرمان داده است، تا اين که سرانجام او را به داشتن صبري همانند و بلکه برتر از صبر، «نوح»، «لوط»، «هود»، «صالح»، «شعيب»، «موسي»، «ابراهيم»، «اسماعيل»، «يعقوب»، «يوسف»، «ايوب» و «يونس» فراميخواند و اين پيامبران بزرگ و صاحب اراده را که در امتحانات و آزمايش هاي مختلف، صبور و سرفراز بيرون آمدند، ميستايد و ميفرمايد: «فَاصْبِرْ کَمْا صَبَرَ اولواالْعَزْمِ من الرسل».
کسي را پرسيدند، صبر چيست؟ گفت: جام تلخ «لا» چشيدن و از دعوي دم در کشيدن و رنج و محنت به پنهان بردن و شادي و شکر را عيان کردن.
آنان که به درجات والاي انساني رسيدند، به برکت صبر و شکيبايي بود، همان گونه که در داستان حضرت «ايوب»، «يونس» و «يوسف»، با صراحت و تأکيد ذکر شده است و کساني هم که به ذلت، رسوايي و بيچارگي رسيدند، در نتيجه بي صبري و شتابزدگي بوده است، مانند نمرود، قارون، فرعون و هامان.
آري چه خوش گفت لسان الغيب:
صبر کن حافظ به سختي روز و شب
عاقبت روزي بيابي کام را
پيغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، مطلبي فرمودهاند که مانند آن را حضرت امام علي (ع) نيز بيان کردهاند و آن اين است که، صبر بر چهار پايه استوار است:[3] .
الصبر علي اربع دعائم علي الشوق و الشفقه و الزهاده و الترقب
1- اشتياق و علاقه: «الشوق»
2- ترس و هراس: «الشفقة»
3- زهد و پارسائي: «الزهادة»
4- مراقبت و مواظبت: «الترقب»
سپس فرمود: آن کس که مشتاق بهشت است، از شهوات و اميال دور ميماند و آن کس که از آتش دوزخ بهراسد، از محرمات پرهيز خواهد کرد، و آن کس که نسبت به دنيا پارسا باشد، مصائب بر او آسان گردد و آن کس که مراقب زندگي و مرگ است، به سوي خيرات سرعت ميگيرد. و اين است حقيقت صبر.
شما داستان ايوب نبي را که در سورههاي ص و انبياء آمده است، ملاحظه کنيد که چگونه در برابر از دست رفتن فرزندان، خدم و حشم و سلامت بدن و هر چه که داشت، شکيبايي کرد تا سرانجام از وسواس شيطاني به خدا پناه برد و گفت: «اِنّي مَسَّنِيَ الضُّر» يعني «مَسَّنِيَ الشَّيْطان» و در آب چشمه ي شفابخش، تن را شست و شو داد و بدن سالم شد و جواني و زنان و املاک و خدم و حشم بازگشتند تا خداوند فرمود:
«اِنّا وَجَدْناه صابِراً» و جامه ي «نِعْمَ الْعَبْدُ» بر او پوشانيد. آري بنده ي خوب بودن در گرو صبر داشتن است.
مرحوم شهيد مطهري در بحث صبر، به پايان داستان حضرت يوسف اشاره کرده است که به برادرانش گفت: «اِنَّه من يَتَّقِ وَ يَصْبِر فَاِنَّ اللهَ لايضيع اَجرَ الُمحسنين»[4] آن کس که صبر و تقوا پيشه سازد، عاقبت به خير خواهد شد و بي پاداش نخواهد ماند. البته همان طور که امام صادق (ع) در مصباح الشريعة فرمود: «الصَّبْرُ اَوّله مُرّ و آخِرُه حُلو» صبر در اول، مشکل و تلخ ولي سرانجام شيرين خواهد بود، همان گونه که گفتهاند: «صبر تلخ است وليکن ميوه ي شيرين دارد.»
يک نکته ي ديگر هم بايد يادآوري شود و آن سخن امام صادق (ع) است که فرمود: «اِنَّا صُبَّر وَ شيعَتُنا اَصبر» يعني ما خيلي صبر داريم ولي شيعيان ما [از جهتي] از ما صبورترند.
«لِاَنَّا نَصْبِرُ عَلي ما نَعْلَمُ وَ هُمْ يَصْبِروُنَ عَلي مالا يَعْلَموُن»
چون ما به آنچه ميدانيم شکيبايي ميکنيم، ولي شيعيان ما در برابر آنچه نميدانند صبر ميکنند.
هاتف آن روز به من مژده ي اين دولت داد
که بدان جور و جفا، صبر و ثباتم دادند.
103 موردي که موضوع صبر در قرآن ذکر شده است، عموما با «تقوا»، «احسان»، «نماز»، «اراده»، «عفو»، «توکل»، «جهاد» و «عفاف» همراه و مربوط است و در سوره ي عصر، درباره ي چهار اصل رستگاري، پيروزي، رفع زيانکاري و خسران چنين مذکور است که همه ي انسانها زيان کارند، مگر آنان که به چهار اصل توجه داشته باشند:
1- ايمان و عقيده (باورهاي صحيح و عميق)
2- عمل صالح (کردار نيکو)
3- سفارش به حق (هم به خود و هم به ديگران)
4- سفارش به صبر (هم به خود و هم به ديگران)
روندگان طريقت ره بلا سپرند
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز
در بيانات پيشوايان ديني عليهم السلام تعابير لطيفي آمده است، از جمله صبر را مايه گشايش، زيباترين آرايش، نمود شجاعت، کليد نجات، مقدمه ي پيروزي، رأس امور، نيمي از ايمان و منشأ رضايتمندي دانسته اند.
صبر در شهوت، عفاف است، در غضب، شجاعت نام دارد و در معصيت، ورع خوانده ميشود.
نشانه ي افراد صابر آن است که از مشکلات خسته نشوند و گرنه حق را ضايع ميکنند، ديگر اينکه دلتنگ نشوند و الا شکرگزار نخواهند بود، و سوم اينکه شکايت نکنند و گرنه معصيت کارند.
مهم ترين موارد صبر، صبر در بلا، صبر در عبادت و صبر در معصيت است.
«الصَّبر يَجْملُ فيِ الْمَواطِنِ کُلِّها
اِلّا عَلَيْکَ فَاِنَّهُ لا يَجْمَلَ»
يعني شکيبايي در همه ي مواقع پسنديده است، مگر وقتي که به ضرر حيثيت و هويت وجود مادي و معنوي خودت باشد. براي مثال اگر صبر موجب ذلت تو گردد و افراد ناباب را، بدون هيچ حقي، بر تو مسلط سازد، مذموم است.
به طوري که گفتهاند:
اظهار صبر پيش توانگر زابلهي است
اشک کباب باعث طغيان آتش است
«صائب تبريزي»
ناگفته نماند: چنان که حضرت امام (قدس سره) در کتاب اربعين حديث به نقل از عبدالرزاق کاشاني آورده است، صبر به معناي خودداري از شکايت به مخلوق است و الا شکايت به حق تعالي با صبر منافات ندارد. چنان که حضرت ايوب، عرض شکايت به حق نمود. که اين مرحله، صبر در مکروهات جسمانيه است و الا صبر در فراق محبوب هيچ کس را سزاوار نيست، مگر آنکه به معشوق و محبوب بگويد.
در دعاي شريف کميل امام علي (ع) فرمود:
«فَهبني يا الهي و سَيدي و مَولاي، صَبرتُ عَلي عذابک فَکَيفَ اَصْبِرُ عَلي فِراقِکَ» از شبلي پرسيدند کدام درجه ي صبر سختتر است؟
فقال: «الصّبرُ لِلهِ. بَل الصَّبرُ بِالله»[5] .
[1] سوره ي بقره، آيه ي 45.
[2] مصباح الشريعه.
[3] ميزان الحکمة، ج 5، ص 247.
[4] سوره يوسف، آيه 90.
[5] به کتاب اربعين حديث مرحوم حضرت امام خميني (ره) ص 229، حديث شانزدهم مراجعه فرماييد.