■ دو خطبه نماز جمعه
يکي از شرائط نماز جمعه، خواندن دو خطبه قبل از ورود به آن است. ضروري بودن دو خطبه در نماز جمعه بين تمام مسلمانان بينياز از آن ميکند که به دليل ديگري در آن باره پرداخته شود، لکن براي اطمينان بيشتر به مفاد چند روايت که دلالت واضحهاي بر آن دارد اشاره ميشود: به نقل کليني در کافي محمد بن مسلم گفته است: «از او دربارهي نماز جمعه پرسيدم؟ او فرمود: «امام بعد از أذان خارج ميشود، پس به منبر ميرود پس خطبه ميخواند و نبايد مردم مادامي که امام روي منبر است نماز بخوانند، سپس بقدر خواندن «قل هو الله أحد» روي منبر مينشيند آنگاه حرکت ميکند و به خطبه آغاز ميکند، و سپس فرود ميآيد و با مردم نماز ميخواند»[1] دلالت اين روايت روشن است، گرچه چون در اين روايت، أذان و اقامه ذکر شده است، احتمال استحباب دو خطبه داده ميشود، لکن چون امام در مقابل بيان خصوصيات مورد سؤال است نميتوان آنرا بر استحباب حمل کرد و اگر دليل خاصي استحباب اذان و اقامه را ثابت نکرده بود، در آن دو هم بايد قائل بوجوب ميشديم، لکن روايت، مضمره است، گرچه مضمر آن محمد بن مسلم است و همهي علماء به آن عمل کردهاند. مرحوم محقق در معتبر از جامع بزنطي خبري را نقل کرده است که صريح در اين مطلب است و آن اينکه امام صادق فرمود: «جمعهاي نيست مگر با خطبه و نماز جمعه دو رکعت قرار داده شده است به جهت وجود دو خطبه»[2] در روايت ديگر آمده است: «اينکه دو رکعت از نماز در روز جمعه برداشته شده است به جهت وجود دو خطبه است.[3] بنابراين روايات زيادي وجود دارد که دلالت بر اين ميکند که در نماز جمعه، خطبه لازم است و اين روايات گرچه بعضيشان از نظر سند اشکال دارد، لکن بعض ديگر اشکال سندي ندارد، و اگر اينها را به ضرورت وجود خطبه در نماز جمعه در ميان مسلمانان ضميمه کنيم يقين پيدا ميکنيم که در نماز جمعه دو خطبه لازم است.
[1] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 6 ح 7.
[2] وسائل الشيعه ابواب صلاة الجمعة، باب 6 ح 09 المعتبر ص 203.
[3] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 6 ح 4.
نيت در خطبه هاي نماز جمعه
مسأله 1 - آيا در خطبهي نماز جمعه، نيت لازم و واجب است آنطور که شهيد اول در لمعه گفته[1] است يا نيت ضرورتي ندارد آنطور که غالب علماء آنرا ترک کردهاند؟
در کتاب مصباح الفقيه[2] براي اين معني به حديث عبدالله بن سنان که «نضر» از او نقل کرده است و بعضي آنرا صحيحه ميدانند تمسک کرده است. در آن حديث آمده است: «و انما جعلت الجمعة رکعتين من أجل الخطبتين فهي صلاة حتي ينزل الأمام»[3] يعني نماز جمعه دو رکعت قرار داده شده است براي خاطر دو خطبه پس خطبه، نماز است تا وقتي که امام فرود آيد، وجه استدلال اين است که اگر خطبه، نماز است پس أمر عبادي است و اگر أمر عبادي است نيت در آن لازم است، علاوه بر اين معناي اينکه خطبه، نماز است اين است که خطبه نازل منزلهي نماز است و قهرا آنچه که در نماز لازم است در آن هم لازم است، پس چون قصد امتثال و قصد قربت در نماز لازم است در خطبه هم لازم و واجب است.
آيا اين عبارت براي اثبات تعبدية در خطبه و لزوم قصد قربت کافي است يا هيچگونه دلالتي بر آن ندارد؟ به گمان ما «فهي صلاة» دلالت بسيار واضحي بر اين دارد که خطبه جز در اموري که در ماهيت آن دخل دارد، و روشن است که غير صلاة است، مانند نماز است، يعني اين عبارت با مفروغ دانستن اينکه معناي خطبه و معناي نماز معلوم است، خطبه را نازل منزلهي نماز ميکند، پس ظاهر اين است که خطبه در غير آنچه که از آن معلوم است، مانند نماز است. بديهي است که عمل کردن به آن در غير اموري که به دليل خاصي خارج شده است مستلزم هيچ اشکالي نيست، و لزوم تخصيص اکثري که بعضي پنداشتهاند خيالي بيش نيست، بنابراين، ظاهر عبارت اين است که خطبه مثل نماز أمر عبادي است و لذا جاي دو رکعت از نماز ظهر را ميگيرد، وگرنه چگونه أمري غير عبادي کار أمر عبادي را ميکند؟ لکن آنچه که بايد به آن توجه کرد اين است که اين روايت را شيخ از کسي بنام «النضر» نقل ميکند و آن شخص آنرا از عبدالله بن سنان نقل ميکند، پس روايت از دو جهت مناقشه پيدا ميکند: يکي اينکه شيخ از «النضر» نقل کرده است در حاليکه آن دو، معاصر هم نبودهاند، و اگر از اين مناقشه پاسخ داده شود به اينکه شيخ گرچه معاصر «النضر» نيست، لکن کتاب او را داشته و به کتابش طريق صحيح داشته است، جواب اين است که اگر اين تمام باشد مناقشهي دوم پاسخ ندارد و آن اينکه «النضر» چند نفر است و تنها يکي از آنها بنام نضر بن سويد توثيق شده است، و آيا اين نضر که در اينجا بطور مطلق آمده است همان نضر بن سويد است يا ديگري؟ هيچ دليل اطمينان آوري براي اثبات اينکه اين نضر، همان است که فرزند سويد است وجود ندارد، و با اين خيال که نضر بن سويد از عبدالله بن سنان نقل حديث کرده است، و نضر در اينجا از عبدالله بن سنان نقل کرده پس همان نضر بن سويد است که بعضي از معاصرين ما دچار اينگونه استدلال شدهاند، نميتوان چيزي را اثبات کرد، پس اين روايت از نظر سند تمام نيست، و سه روايت ديگر به همين مضمون از فقه رضوي و دعائم الأسلام نقل شده است که هيچگونه مدرکيتي ندارند و يک روايت مرسله هم صدوق نقل کرده است که ارسالش آنرا از دائرهي مدارک معتبره خارج ميکند، پس ظاهرا
دليل معتبري براي تنزيل دو خطبه به منزلهي نماز بطوري که شرائط آنرا بگيرد، وجود ندارد، لکن احتياط استحبابي اقتضاء ميکند که خطيب جمعه بلکه مأمومين هم قصد قربت کنند، زيرا مقام، مقام عبادت است و عبادت مقتضي قصد قربت است. اينها در صورتي است که مقصود از نيت، قصد قربت باشد و اگر مقصود، نيت خطبه جمعه باشد ظاهرا نزاعي نيست که چنين قصد و نيتي لازم است و لو اينکه خطبه او عبادي نباشد. دقت کنيد.
[1] صلاة الجمعه نوشتهي حائري ص 190.
[2] مصباح الفقيه ج 2 ص 445.
[3] وسائل الشيعه ابواب صلاة الجمعة باب 8 ح 4.
آغاز وقت خطبه هاي نماز جمعه
مسأله 2 - آيا وقت آغاز خطبهي نماز جمعه، هنگام زوال خورشيد است يا خطبه حتما بايد قبل از زوال آغاز شود و يا هر يک از آن دو جايز است؟
در اين مسأله اختلاف شديدي بين فقهاء وجود دارد: عدهاي از آنها که در ذکري آنها را معظم و در تذکره، أشهر و در بعض ديگر مشهور و در بعض ديگر اجماع دانستهاند گفتهاند: محل خطبه، بعد از زوال خورشيد است[1] گروهي ديگر گفتهاند: تقديم دو خطبه بر زوال خورشيد جايز است، يعني هم جايز است خطبه را قبل از زوال ايراد کرد و هم جايز است آنرا بعد از زوال ايراد کرد.[2] و بعضي فتوا دادهاند به اينکه موضع خطبه قبل از زوال است و تأخير آن به بعد از زوال جايز نيست. و شايد بعضي هم فتوا به استحباب تقديم آن داده باشند آنطور که در بعضي از کلمات ديده ميشود،[3] لکن مهم اين نيست که چند قول در مسأله است، بلکه مهم ملاحظه مدرک مسأله است: دو روايت وجود دارد که ظاهر در وجوب ايراد خطبه بعد از زوال است يکي رواية محمد بن مسلم است که قبلا هم بدان اشاره شد در آن روايت آمده است: «يخرج الأمام بعد الأذان فيصعد المنبر فيخطب» يعني امام بعد از اذان خارج ميشود، پس به منبر ميرود و خطبه ميخواند. و دومي رواية عبدالله بن ميمون از جعفر از پدرش است. در آن روايت آمده است: «رسول خدا هر گاه به نماز جمعه ميرفت، روي منبر مينشست تا أذان گويان از أذان فارغ بشوند».[4] همانطور که ناگفته پيدا است اين دو روايت از نظر سند تمام نيستند
زيرا اولي مضمره است و سند دومي مشتمل بر جعفر نامي است که از پدرش نقل ميکند و پدرش از رسول خدا نقل ميکند، و اين معلوم نيست چه کسي است، پس اين دو روايت از نظر فني اعتبار ندارند، گرچه مضمرهي محمد بن مسلم را حسنه شمردهاند و اضمارش را نديده پنداشتهاند همانطور که مضمرات زراره را مانند مسندات، دانستهاند لکن ما نميتوانيم به اين درجه، خوشبيني داشته باشيم از طرف ديگر در حديث عبدالله بن سنان که قبلا به آن اشاره شده. آمده است «.... و يخطب في الظل الأول فيقول جبرئيل يا محمد قد زالت الشمس فانزل فصل»[5] .
يعني رسول خدا در سايهي اول خطبه ميخواند، پس جبرئيل ميگفت اي محمد خورشيد زائل شده است پس فرود آي و نماز بگذار. گفتهاند: اين روايت بر اين معني دلالت دارد که پيامبر در سايهي اول که سايهي غربي است و قبل از زوال است خطبه ميخوانده است پس بايد خطبه قبل از زوال آورده شود، بويژه اينکه وقتي که زوال ميشده است جبرئيل تذکر ميداده است که وقت نماز شده است، پس «خطبه را به پايان ببر، و به نماز بپرداز، لکن اين را هم ما قبلا رواية ضعيف السند دانستيم و اگر از آن اشکال چشمپوشي کنيم دلالتش بدون ترديد مناقشه دارد، زيرا معناي «الظل الأول» بخوبي روشن نيست، زيرا متحمل است مراد از آن اول ظل باشد که از سايهي شاخص بعد از زوال تشکيل ميشود و محتمل است مراد سايهي غربي که قبل از زوال است باشد، و اگر معناي اول مراد باشد که با «يصلي الجمعه حين تزول الشمس قدر شراک» مناسبت دارد با قول قبلي مناسب است و اگر مراد از آن، سايهي غربي باشد معنايش اين است که خطبه را قبل از زوال ميخوانده است، و چون آن جمله در هيچ يک ظهور ندارد، نميتوان آنرا دليل يکي از آن أقوال دانست.
همانطور که قبلا گذشت روايات زيادي وجود دارد که ميگويد: وقت نماز جمعه حين زوال خورشيد است و وقت نماز جمعه، مضيق است، لذا بسيار قريب است که گفته شود: پس بايد خطبه که خارج از نماز جمعه است قبل از زوال ايراد شود، زيرا حين زوال خورشيد، وقت مضيق نماز جمعه است و لازمهي آن اين است که خطبهي نماز قبل از آن باشد وگرنه وقت نماز خيلي بعد از زوال خورشيد خواهد بود، لکن ممکن است گفته شود خطبهي نماز جمعه يا جزء واجب در ظهر جمعه است و يا شرط آن است که ظاهرا شرط نماز جمعه است و شرط شيئي ظاهرا شرط مقارن شيئي است و عرفا جدا از آن شمرده نميشود، پس وقت نماز جمعه به هنگام زوال است، يعني وقت نماز جمعه با أجزاء و شرائطش حين زوال است، و احتمال بسيار قريبي که وجود دارد و مؤيد احتمال قبلي است اين است که صلاة الجمعة در آن روايات بر نماز و خطبهي آن اطلاق شده باشد همانطور که در زمان ما اين معني مرسوم و متبادر است و اين، آنطور که بعضي پنداشتهاند خلاف ظاهر نيست، بلکه به لحاظ شرطيت خطبه براي نماز موافق استعمالات عرفي است و حداقل اين است که اين احتمال، مانع ظهور آن الفاظ در خصوص نماز است، «بنابراين، از اين روايات چيزي بدست نميآيد، و انصاف اين است که اگر ساده انديشي نکنيم هيچ طرف قضيه، مورد اطمينان نيست، لکن ظاهر آيهي شريفهي «اذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الي ذکر الله» ما را از اين روايات بينياز ميکند، زيرا ظاهر اين است که خداوند متعال ميفرمايد هر گاه براي نماز در روز جمعه نداء شد، واجب است بسوي ذکر الله بشتابيد، و معلوم است که مراد از نداء، همان أذان است و أذان آنطور که در شريعت معهود است بعد از دخول وقت مثل زوال و غروب خورشيد است پس ظاهر آيه ميگويد: بعد از زوال خورشيد بسوي نماز جمعه بشتابيد و معلوم است که اگر محل خطبه قبل از زوال بود، وجوب شتاب هم قبل از زوال بودند نه بعد از زوال، وگرنه ممکن بود هيچکس براي خطبه حاضر نشود و أصلا نماز جمعهاي تشکيل نشود و اين با وجوب عيني نماز جمعه سازش ندارد، پس مراد از «ذکر الله» هر چه باشد ظاهر آيه اين است که به هنگام أذان ظهر، رفتن به نماز جمعه واجب است و لازمهي آن اين است که آغاز خطبهها بعد از زوال است. و ما اگر آن دو روايت و عمل مشهور بلکه اجماع منقول و ظاهر شريعت و نيابت دو خطبه از نماز را به هم ضميمه کنيم مطمئن خواهيم شد که محل دو خطبه، زمان زوال است و تقديم آن دو بر زوال مشکل است.
[1] جواهر، ج 11 ص 226.
[2] اين قول را در جواهر به خلاف و نهاية و مبسوط و ذخيره و معتبر و کفايه و... نسبت داده است ج 11 ص 226.
[3] مبسوط ج 1 ص 151 و نهاية باب جمعه و احکامها.
[4] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 28 ح 2.
[5] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 8 ح 4.
ترتيب بين خطبه ها و نماز جمعه
مسأله 3 - آيا محل خطبهي نماز جمعه، قبل از دو رکعت نماز است همانطور که متداول است، يا بعد از آن دو، آنطور که در نماز عيد است و يا هر يک جايز است؟
در اين مسأله، نزاع و اختلافي نيست که بايد دو خطبهي نماز، مقدم بر دو رکعت نماز باشد و شايد مانند أمر ضروري در بين مسلمانان باشد، و رواياتي هم بر آن دلالت دارد، مثل حديثي که سماعه از امام صادق (ع) نقل کرده است، زيرا در آن حيدث آمده است «.... هر گاه امام از خطبه فارغ شود مؤذن اذان ميدهد، پس با مردم دو رکعت نماز ميخواند».[1] و عين همين معني در مضمرهي محمد بن مسلم آمده است که قبلا نوشته شد. و در حديث عبدالله بن سنان آمده است «... رسول خدا در ظل اول خطبه ميکرد، پس جبرئيل ميگفت يا محمد خورشيد زوال پيدا کرد، پس فرود آي و نماز بگذار»[2] و در حديث ابيمريم آمده است: «از امام باقر (ع) دربارهي خطبهي پيامبر (ص) سؤال کردم که آيا قبل از نماز بوده است يا بعد از نماز؟ امام فرمود قبل از نماز و بعد از آن نماز را ميخواند»[3] دلالت اين روايات بر تقديم خطبهي جمعه واضح است، بويژه اينکه امام در مقام بيان حکم، عمل پيامبر را بيان کرده است و چنانچه تأخير خطبه جايز بود به آن هم اشاره ميکرد، و اين روايات گرچه بيشترشان بطور انفراد، براي ما تمام نشدند، لکن سيرهي قطعيهي مسلمانان بر اين معني کشف قطعي از رضايت امام (ع) ميکند، بنابراين، جاي بحث بيشتري در اينجا نيست، زيرا بديهي است که اجماعات و شهرتهاي منقوله به ضميمهي سيرهي مسلمانان و اين روايات، تقديم خطبه را اثبات ميکند، و لکن تأخير آن، هيچ دليلي ندارد، چه که مرسلهي صدوق سندا و متنا معلوم الحال است.
[1] وسائل الشيعة، ابواب صلاة الجمعة، باب 25 ح 2.
[2] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 8 ح 4.
[3] وسائل الشيعة، ابواب صلاة الجمعة، باب 15 ح 2.
طمأنينه خطيب در حال ايراد خطبه ها
مسألهي 4 - آيا امام جمعه در حال ايراد خطبه لازم است ايستاده باشد يا در حال نشستن نيز جايز است به ايراد خطبه بپردازد؟
ظاهرا جاي نزاعي نيست که خطبهي جمعه در حال اختيار بايد ايستاده ايراد شود و لذا عدهي زيادي ادعاي اجماع بر آن نمودهاند، و رواياتي هم بر آن دلالت ميکند گرچه برخي از آنها از حيث سند، دچار مناقشه هست، لکن از بعض أحاديث معتبره هم بر ميآيد که سيرهي مسلمين بر ايراد خطبه بطور ايستاده بوده است و هم لزوم آن فهميده ميشود، مثل صحيحهي معاوية بن وهب، زيرا در آن آمده است: «امام صادق (ع) فرمود اول کسيکه نشسته خطبه خواند معاويه بود، و او در اين کار به جهت دردي که در پايش بود از مردم اجازه گرفت و مکررا يک خطبه را نشسته و يکي را ايستاده ميخواند و بين آن دو مينشست»[1] راوي گويد: سپس امام فرمود: «خطبه دوتا است در حاليکه خطيب ايستاده است و بين آن دو مينشيند....» دلالت اين حديث بر اينکه مسلمانان خطبه را ايستاده ميخواندهاند روشن است و اينکه بايد ايستاده خوانده شود از اذن معاويه فهميده ميشود، زيرا اگر جايز بود که خطبه نشسته نيز ايراد شود، معاويه، استيذان با عذر را بجا نميآورد، و جاي اين نبود که از مردم عذرخواهي کند. و اما پايان حديث، به صراحت دلالت دارد بر اينکه خطبه در حال قيام است، که بايد به صورت دو خطبه قرائت شود و در بين آن دو، مقدار کمي نشسته شود. در روايات ديگري هم اين معني بطور واضحتر آمده است، منتهي اگر فرد فرد آنها را ملاحظه کنيم خالي از مناقشه سندي نيستند، و بعضي مناقشهي دلالي دارند گرچه سندا ممکن است قابل قبول باشند، لکن عمل مشهور بلکه عامهي علماء و سيرهي مسلمانان که از آن صحيحه استفاده شد، ما در فتوا دادن بوجوب ايستاده ايراد کردن خطبه، کافي است، کما لا يخفي جدا.
مسألهي 5 - آيا لازم است خطيب جمعه در حال ايراد خطبه، طمأنينه و آرامش خاصي که در نماز معتبر است داشته باشد؟
جماعتي از علماء به نقل صاحب جواهر قائل به وجوب طمأنينه در خطيب شدهاند،[2] و لکن هيچ دليلي براي آن وجود ندارد، زيرا در روايات چيزي در اين باره وجود ندارد و نه سيرهي رسول اکرم (ص) بر آن ثابت شده، بلکه مقتضاي ظاهر خطبه خواندن آنهم در حال ايستادن اين است که طمأنينه در حال ايراد خطبه لازم نيست. و خلاصه اينکه دليلي بر لزوم يا رجحان آن وجود ندارد، و مقتضاي بدليت آن از نماز هم آن نيست که در تمام جهات مانند نماز باشد و الا بايد خطيب رو به قبله باشد و ساير شرائط نمازگزار را داشته باشد، ولي بر فرض اينکه مثل «فهي صلاة» بر اين معني دلالت کند آنطور که قبلا بيان کرديم دليل معتبري بر تنزيل اينطوري نداريم وآنچه که غير قابل انکار است و از روايات هم بدست ميآيد اين است که خداوند متعال در روز جمعه چهار رکعت نماز واجب نکرده است زيرا به اندازهي دو رکعت نماز مردم را در خطبه نگهدار ميکند، و همين را در تحصيل ملاک آن دو رکعت در روزهاي ديگر کافي دانسته است. بنابراين هيچ وجهي براي قبول وجوب طمأنينه در خطيب در حال ايراد خطبه، وجود ندارد.
[1] وسائل الشيعة، ابواب صلاة الجمعة، باب 16 ح 1.
[2] جواهر، ج 11 ص 230.
اگر امام جمعه قادر به ايستادن نباشد
مسألهي 6 - آيا در صورتي که امام جمعه قادر به ايستادن در حال ايراد خطبه نيست وظيفه چيست؟ آيا بايد به جاي نماز جمعه، نماز ظهر خوانده شود، يا خطبه را در حال نشستن بخواند و سپس نماز جمعه بجا آورد و يا خود، نماز جمعه را بخواند و کسي را براي خواندن خطبه در حال ايستادن نايب بگيرد؟
مشهور به نقل صاحب جواهر به اين قائل شدهاند که وظيفه در اين صورت، آن است که امام جمعه خطبه را بصورت نشسته بخواند.[1] صاحب جواهر براي اثبات اين معني به سه دليل استدلال کرده است که أهم آنها همان صحيحهي معاويه است که قبلا گذشت، زيرا به مقتضاي آن صحيحه، امام صادق (ع) عمل معاويه را که با عذر درد پا انجام داده بود و يک خطبه را نشسته خوانده بود، انکار نکرد، پس معلوم ميشود که اگر امام جمعه، عذر داشته باشد ميتواند خطبه را نشسته بخواند[2] ، لکن انصاف اين است که اگر مفاد روايت ياد شده به لحاظ آخرش، مذمت معاويه نباشد، پذيرفتن کار او نيست، زيرا در پايانش دارد که «الخطبة و هو قائم خطبتان» و اين به رد او اشعار دارد، و اگر بپذيريم که اشعار به رد او ندارد، جاي اين احتمال هست که روايت بطور تقيه صادر شده باشد. خلاصه اينکه روايت ياد شده مشتمل بر حکايت از عمل کسي است که کارش ارزش يک پول سياه را ندارد، و چون هيچگونه ظهوري در اين ندارد که امام، عمل او را پذيرفته است تا بدان وسيله معتبر شود، هيچگونه ارزشي نخواهد داشت، بلکه جاي اين سخن هست که امام با عبارت لطيفي فعل او را رد کرده است. دومين دليلي که براي آن مدعا، آورده شده است، اقتضاء بدليت است يعني اگر خطبه بدل نماز است، بايد حکم نماز را داشته باشد، و همانطور که در نماز اگر نتوانيم بطور ايستاده بجايش آوريم بايد نشسته آورده شود، در خطبهاي که بدل نماز است نيز بايد حکم همين باشد، يعني در صورتي که آوردن ايستاده ممکن نيست، بايد بصورت نشسته آورد شود. بطلان اين دليل را قبلا توضيح داديم و گفتيم: عبارت معتبري که بر بدليت اين طوري دلالت کند بطوري که تمام احکام و شرائط مبدل منه، به بدل داده شود، در ميان ادله و روايات وجود ندارد، پس اسراء حکم نماز به خطبه دليلي ندارد، و قاعدة بايد با عجز از يکي از شرائط مشروط ساقط شود، و با سقوط خطبه، نماز جمعه هم ساقط ميشود، و حکم و وظيفه در اين صورت تنها، خواندن نماز ظهر است، همانطور که اگر عدد، يا يکي ديگر از شرائط ديگر، مفقود گردد، وظيفه، متبدل به نماز ظهر ميشود، بويژه اينکه دليل اشتراط قيام، دليل لفظي است و اطلاق دارد، و وقتي اطلاق داشت، صورت اضطرار و عجز را هم شامل ميشود و چون مشروط در اين صورت، مقدور نيست، پس ساقط ميشود بنابراين، اگر وحدت خطيب و امام شرط باشد آنطور که در مسأله بعدي بيان خواهد شد وجهي براي استنابه و تفويض خطبه، به ديگري وجود ندارد، بلکه بايد نماز ظهر خوانده شود و اگر وحدت ياد شده، شرط نباشد، بعيد نيست که گفته شود: بايد خواندن خطبه بطور ايستاده را بديگري واگذار کند و أولي آن است که نماز و خطبه را به ديگري محول کند، مگر اينکه کس ديگري که داراي شرائط است وجود نداشته باشد.
ظاهرا هيچ دليلي بر اين مطلب وجود ندارد که در صورت عجز از قيام، به خطبهي در حال جلوس اکتفا شود، مگر همانچه که در کلام صاحب جواهر آمده بود که حالش روشن شد، و اما استدلال به قاعدهي ميسور آنطور که در کلام بعضي از معاصرين[3] ديده ميشود، امر غير معهودي است که قابل اعتناء نيست، زيرا در جاي خودش مقرر و ثابت شده است که آن قاعده، مدرک تمامي ندارد، لکن گويا آن محقق، مدعي تمامية آن قاعده است، بنابر اين بايد بحث را بجاي خودش موکول کرد.
[1] جواهر ج 11 ص 230 و 231.
[2] همان مدرک.
[3] حاج شيخ مرتضي حائري در صلاة الجمعة ص 215.
يکي بودن خطيب و امام جمعه
مسأله 7 - آيا در نماز جمعه لازم است امام جماعت، همان کسي باشد که خطبه را ايراد ميکند يا جايز است هر يک را کسي عهدهدار باشد؟
آنچه که از روايات بر ميآيد اين است که خطيب جمعه نماز جمعه را ميخواند، يا نمازگزار همان کسي بوده است که خطبه را ايراد کرده است. به عبارت ديگر از روايات زيادي در موارد گوناگون به دست ميآيد که خطيب جمعه، امام جمعه است و يا امام جمعه، خطبه ميخواند. و ناگفته پيداست که اين روايات بر بيش از اين دلالت نميکنند که وقوع اين نحو نماز جمعه مسقط تکليف است، و اما آيابه نحوهي ديگري هم ميتوان آنرا آورد يا نه، اين روايات آنرا نفي نميکنند، لکن دليلي هم بر جواز آن نداريم، و قهرا با تعدد امام، و خطيب، علم به فراغ ذمه پيدا نميکنيم، پس آنچه که لازم است اين است که امام جمعه همان خطيب جمعه باشد، لکن تعجب از بعضي از علماء است که تعدد را تجويز کردهاند[1] و تعجبآورتر کلامي است که از بعضي از معاصرين[2] در رد آن آمده است و به رواياتي که به مفادشان اشاره شد تمسک شده است، در حاليکه آن روايات هيچگونه دلالتي بر رد آن قول ندارند مگر بطريقي که ما به آن اشاره کرديم.
[1] صاحب جواهر در ص 231 و 232 ج 11 جواهر آنرا از نهاية نقل کرده است.
[2] منظور حاج شيخ مرتضي حائري است.
نشستن مأموم در بين دو خطبه
مسألهي 8 - آيا نشستن در بين دو خطبه، لازم است يا مستحب؟
در جواهر ادعاي شهرت بلکه ادعاي اجماع منقول شده است بر اينکه فصل بين دو خطبه به نشستن کوتاهي لازم و ضروري است[1] پس بايد دنبال دليل آن رفت. در صحيحهي محمد بن مسلم آمده است «... ثم تجلس قدر ما يمکن هنيئة...»[2] و در صحيحهي معاوية بن وهب آمده است «الخطبة و هو قائم خطبتان يجلس بينهما جلسة لا يتکلم فيها قدر ما يکون فصل ما بين الخطبتين»[3] و در عدهاي از روايات ديگر عباراتي به همين مضمون آمده است که احتياج به نقل آنها نيست، زيرا ظهور شرطيت نشستن به بين دو خطبه در اين روايات قابل انکار نيست و تنها سخني که هست اين است که مقدار اين جلوس چه اندازه است، و همانطور که از اين دو روايت آشکار است، اندازهي آن هم معين شده است. و در روايت ديگري آمده است به اندازهي خواندن «قل هو الله أحد» مينشيند.[4] و در رواية ديگر بعد از اينکه کيفية خواندن خطبهي اول را بيان کرده است فرموده است: «ثم يجلس ثم يقوم فيحمدلله...»[5] و در روايت ديگر که خطبهي اميرالمؤمنين عليهالسلام را بيان کرده است فرموده است: «ثم يجلس جلسة خفيفة»[6] و در روايت ديگر آمده است «و ليقعد قعدة»[7] همانطور که ناگفته پيداست مفاد اين عبارات، متقارب هم است، بلکه در واقع همهي اينها به يک معني نظر دارند و آن اينکه مسماي نشستن صدق کند، يعني ظاهرا همه ميخواهند بگويند: بايد بين دو خطبه نشستن کوتاهي انجام شود، و بديهي است که معناي نشستن کوتاه به همين گونه عبارات تحديد ميشود، و ظاهرا منظور از نشستن به اندازهي خواندن «قل هو الله احد» هم همين معني است يعني ظاهر اين است که ميخواهد بگويد: به اندازهي خواندن همين جمله نه خواندن تمام سوره وگرنه مناسب، تعبير ديگري بود، بنابراين، نشستن بطوري که بگويند: در وسط دو خطبه نشست کافي است، و البته نبايد زياد طولاني شود، زيرا تقريبا در همهي اين روايات، نشستن، محدود به نشستن خفيف و کوتاه شده است، پس نشستن بلند، خطبه را بهم ميزند و بعيد نيست که آنرا باطل کند، همانطور که در جلسهي استراحت بعد از تشهد اگر کسي نشست بلندي داشته باشد، نمازش بهم ميخورد و موالات از ميان ميرود. دقت کنيد.
[1] جواهر ج 11 ص 233.
[2] وسائل الشيعة، ابواب صلاة الجمعة باب 25 ح 1.
[3] وسائل الشيعة ابواب صلاة الجمعة باب 16 ح 1.
[4] وسائل الشيعه ابواب صلاة الجمعة باب 1 ح 7.
[5] وسائل الشيعه ابواب صلاة الجمعة باب 25 ح 2.
[6] وسائل الشيعه ابواب صلاة الجمعة باب 25 ح 5.
[7] وسائل الشيعه ابواب صلاة الجمعة باب 6 ح 5.
فصل بين دو خطبه به غير نشستن
مسألهي 9 - همانگونه که از روايات ياد شده بدست آمد، فصل بين دو خطبه بايد به نشستن کوتاهي انجام شود، نه به امور ديگري مثل راه رفتن و يا نوشيدن و خوردن چيزي و مانند اينها، زيرا در تمام اين روايات عبارت جلوس و قعود بکار برده شده بود که به معناي نشستن است، و ظاهر اين است که معناي نشستن، موضوعيت دارد، پس دليلي وجود ندارد که چيز ديگري براي فصل بين دو خطبه کافي و مجزي باشد. بعضي اينطور تخيل کردهاند که چون عبارت «قدر ما يکون فصل ما بين الخطبتين» در روايت معاوية بن وهب، بيان «جلسة» است پس ملاک، فصل بين دو خطبه است و قهرا هر فصلي کافي خواهد بود[1] به گمان ما اين توهم بسيار بيجا و ناصواب است، زيرا بر فرض اينکه آن عبارت بيان جلوس لازم باشد معنايش اين نخواهد بود که هر فصلي کافي است بلکه معنايش آن است که بايد جلوس، اين مقدار باشد، يعني با اين عبارت، جلوس بين دو خطبه، محدود به اندازهاي شده است که فصل بين دو خطبه صدق کند. کما لا يخفي جدا.
[1] حاج شيخ مرتضي حائري در صلاة الجمعة ص 219.
بلند خواندن خطبه ها
مسألهي 10 - بايد عبارات و الفاظ خطيب جمعه به اندازهاي بلند أداء شود که حداقل شش نفر صداي او را بشنوند، زيرا در صحيحهي محمد بن مسلم از امام باقر (ع) آمده است که آن حضرت خطبهاي را ذکر کرد که مشتمل بر حمد خدا و ثناء بر او و توصيه به تقوي الله و وعظ بود.[1] و در حديثي که سماعه از امام صادق (ع) نقل کرده است گفته است: آن حضرت فرمود: «امام جمعه در حال ايستاده حمد خدا و ثناء او را بجا ميآورد، سپس به تقواي خدا توصيه ميکند»[2] و روشن است که توصيه به تقوي و موعظه و هکذا خطبه کردن براي حاضرين که در بعض روايات آمده است در صورتي صادق است که صداي خطيب به اندازهاي باشد که حاضرين صداي او را بشنوند، و الا اگر او بالاي منبر رود و خطبه را بطوري بخواند که کسي متوجه سخنانش نشود و يا عدهاي که عددشان کمتر از عدد تشکيلدهندگان نماز جمعه است صداي او را بشنوند يعني کمتر از شش نفر از حاضران صداي او را بشنوند يا کمتر از چهار نفر در نماز جمعهاي که بطور استحباب تشکيل ميشود، صدق نميکند که آن عدد را خطبه کرده و ايشان را به تقواي خدا خوانده و از معصيت خدا باز داشته و به طاعت او ترغيبشان نموده و مصالح و مفاسدشان را گوشزد کرده است، پس ظاهر اين رواياتي که خطبه را ملزوم اين امور ميداند اين است که شرط خطبه نماز جمعه، بلند کردن صدا است آن هم بطوري که عدد تشکيلدهندگان نماز جمعه آنرا بشنوند، و لذا اگر اين شرط، منتفي شود، مثل اينکه صداي امام جمعه بخوبي بيرون نيايد، وظيفه، منتقل به نماز ظهر ميشود، گرچه احتياط خالي از قوت نيست. و اما اگر مانعي جلوي شنيدن مردم صداي خطيب را بگيرد، لازم و واجب است که آن مانع را برطرف کنند و اگر برطرف کردن ممکن نيست واجب است مکان ديگري را اختيار کنند که آن مانع در آنجا وجود ندارد. و اگر هيچ يک از آنها ممکن نباشد بعيد نيست که بگوئيم: نماز جمعه ساقط ميشود و بايد نماز ظهر را خواند گرچه احتياط واجب جمع بين آن دو است. و همچنين اگر مأمومين به جهت مانع طبيعي مثل کر بودن قادر به شنيدن صداي خطيب نباشند، ظاهرا نماز جمعه ساقط ميشود و وظيفه به نماز ظهر مبدل ميگردد، زيرا در تمام اين موارد، موعظه، توصيه به تقوا و گوشزد کردن مصالح و مفاسد و خطبه کردن ايشان، صادق نيست، پس شرط اصلي خطبه در آنجاها موجود، نيست و قهرا مشروط و مشروط مشروط هم منتفي ميشود، زيرا ظاهر اينها همانطور که اشاره شد شرطيت است و ظاهر شرطيت بويژه اينگونه شرائط، شرطيت مطلقه است. دقت کنيد.
[1] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 25 ح 1.
[2] فروع کافي ج 1، ص 421 ح 1.
آنچه بايد در خطبه ها خوانده شود؟
مسألهي 11 - آيا چه اموري لازم است در خطبه رعايت شود، بطوري که اگر به آنها يا بعضي از آنها اخلال برسد خطبه، باطل ميشود؟
آنچه که بايد در خطبهي اول آورده شود، حمد خدا و ثناء بر او و موعظه به تقوي و قرائت سورهي کوچکي از قرآن است، آنگاه بايد خطيب بنشيند، سپس براي خطبهي دوم بپاخيزد و به حمد و ثنا خدا آغاز کند و بر محمد و أئمه مسلمين صلوات بفرستد. اين عين مفادي است که در موثقهي سماعه آمده است[1] که امام (ع) در آن موثقه ميگويد: اين کارهائي است که بايد امام جمعه انجام دهد. و البته در آخر آن آمده است که براي مؤمنين و مؤمنات استغفار کند و در اول آن آمده است که عمامه و برد يمني يا عدني بپوشد، لکن هيچ کس قائل بوجوب آنها نشده است، لذا بايد گفت آنها مستحب هستند، ولي آنچه که هست اين است که در رواية محمد بن مسلم[2] شهادتين و صلوات بر محمد و آلش در خطبهي اول، افزوده شده است و در خطبهي دوم علاوه بر آنچه که گذشت صلواة بر آل محمد و توصيه به تقوي و موعظه، و شهادتين نيز ذکر شده است، و نميشود گفت: آنچه که در اين روايت آمده است دلالت بر وجوب نميکند آنطور که بعضي از اهل عصر ما پنداشتهاند بويژه اينکه در اين رواية به صلواة بر محمد (ص) در خطبهي اول امر شده است و آنرا در کنار امر به قرائت سوره ذکر کرده است و مؤيد اين معني رواية فقيه است که در آن هم خطبهي اول مشتمل بر حمد و ثناء بر خدا و شهادتين و صلواة بر محمد و آلش و توصيه به تقوي و موعظه و قرائت سوره کوچکي از قرآن است[3] و خطبهي دوم مشتمل بر حمد و ثناء بر خدا و شهادتين و صلوات بر محمد و آلش است، منتهي در اين روايات در صلواة بر آل محمد به صلواة اجمالي اکتفا شده است و موعظه هم در خطبهي دوم نيامده است، لکن ذکر شهادتين در هر دو خطبه آمده است، همانطور که هر دو خطبه مشتمل بر صلوات بر محمد (ص) و آل او است.
بنابراين نميتوان تنها به مفاد موثقهي سماعه اکتفا کرد وگفت: واجب در خطبهي اول حمد و ثناء بر خدا و توصيه به تقوا و قرائت سورهاي کوچک از قرآن است، و واجب در خطبهي دوم حمد و ثناء بر خدا و صلوات بر محمد و ائمه مسلمين است، گرچه اين نظر خالي از قوت نيست، پس احتياط وجوبي اقتضاء ميکند که در خطبهي اول شهادتين و صلوات بر محمد و آلش نيز افزوده شود، و در خطبهي دوم نيز شهادتين و موعظه و توصيه به تقوا زياد شود، بلکه نسبت به صلوات بر محمد و آلش در خطبه اول در صحيحهي محمد بن مسلم به آن أمر شده است و لذا ترک آن جايز نيست، بلکه در موثقه سماعه آمده است که در پايان خطبهي دوم براي مؤمنين و مؤمنات استغفار کند، همانطور که اين معني در صحيحهي محمد بن مسلم در پايان خطبهي اول دستور داده شده است، و در همين صحيحه نيز دستور داده شده است که در پايان خطبهي دوم براي خود و يارانش دعا کند و در روايت فقيه هم آمده است که در پايان خطبهي دوم براي مؤمنين و مؤمنات دعا کند، و لذا لازمست در پايان خطبهي دوم دعا کردن بر مؤمنين و مؤمنات ترک نشود. لازم بتذکر است که در حمد خدا بايد از عبارت «الحمدلله» و مانند آن استفاده کرد، گرچه ادعاي اجماع شده است که بر خود آن عبارت «اقتصار» شود، و در چند روايت نيز همانطور آمده است، لکن از موثقهي سماعه استفاده ميشود که «عبارت ديگري که از اين ماده است نيز کافي است مگر اينکه اطلاق آن به روايات ديگر تقييد شود. و در صلوات و شهادت نيز بايد از اين دو ماده استفاده کرد و در هيئت، هيئت خاصي لازم نيست. و اما صلوات بر محمد و آل محمد در خطبه دوم در موثقه، صلواة بر محمد و آل محمد و بر أئمهي مسلمين آمده است، همانطور که در صحيحهي محمد بن مسلم چنين آمده است، پس در خطبهي دوم، صلوات بر محمد و آلش بطور اجمالي و سپس بطور مفصل صلوات بر أئمه (ع) لازم است. و اما در خطبهي اول که ما آنجا هم صلوات بر محمد و آلش را لازم دانستيم صلوات بر آل آن حضرت (ع) بطور اجمال کافي است. و اما وعظ، ظاهرا با عبارت «اوصيکم بتقوي الله» اسقاط تکليف ميشود، لکن از عبارت موثقهي سماعه برميآيد که در آن هم هيئت خاصي لازم نيست، گرچه عدول از اين ماده که در تمام روايات آمده است بسيار مشکل است، بلکه جايز نيست.
[1] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 25 ح 2، فروع کافي ج 1 ص 421 ح 1.
[2] وسائل الشيعة، ابواب صلاة الجمعة، باب 25 ح 1 و تمام آن در فروع کافي ج 1، ص 422 ح 6 آمده است.
[3] من لا يحضره الفقيه ج 1 باب وجوب الجمعة ح 46.
حد و مرز آنچه که در خطبه ها مطرح مي شود
مسأله 12 - آيا لازم است در خطبههاي نماز جمعه مطالب ديگري را غير از أمور ياد شده ايراد کرد يا بايد بذکر همانها اکتفا شود؟
ظاهرا پرداختن به مطالب ديگر بدون اشکال باشد، زيرا در روايات ديگر غير از موثقه سماعه، مطالب زياد ديگري هم آمده است بويژه در خطبهي دوم که در رواية فقيه و صحيحهي محمد بن مسلم در پايان آن خطبه، آيهي «ان الله يأمر بالعدل و الأحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنکر و البغي يعظکم لعلکم تذکرون»[1] نيز آمده است و لذا شايسته است که خطيب جمعه، اين آيه را هم در خطبهي دوم ذکر کند، بنابراين ظاهرا ذکر کردن مطالبي در اطراف مصالح و مفاسد مسلمانان در خطبهي دوم بدون اشکال باشد، زيرا در اين روايات همانطور که اشاره شد در خطبهي دوم مطالب ديگري آمده است که چندان ربطي به آن مذکورات ندارد، بويژه اينکه در رواية علل و عيون الأخبار آمده است «در روز جمعه خطبه قرار داده شد، زيرا جمعه محل اجتماع عمومي است، لذا خدا اراده کرده است که براي امير وسيلهاي باشد براي موعظه و ترغيبشان به طاعت و پرهيز دادنشان از معصيت و اطلاع دادنشان به مصالح دين و دنيايشان و براي اينکه آنها را از آنچه که در دنيا ميگذرد و حوادثي که منافع و مضار آنان در آنهاست باخبر سازد.... و دو خطبه قرار داده شده است، تا اينکه يکي براي ثناء و تمجيد و تقديس خدا باشد، و ديگري براي بيان حوائج و عذرها و انذارها و دعا و تعليم أمر و نهي خدا و مصالح و مفاسد مردم»[2] ، بنابر اين بعيد نيست که بگوئيم: چون امام (ع) در موثقهي سماعه در مقام بيان حکم بوده است، آنچه در آن موثقه ذکر شده است واجبات خطبه است و آنها در خطبهي اول، حمد و ثناء خدا و پس از آن توصيه به تقوي و قرائت سورهي کوچکي از قرآن است، و پس از جلسهي استراحت در خطبهي دوم، به حمد و ثناء خدا ميپردازد و سپس بر محمد (ص) و بر أئمه مسلمين صلوات ميفرستد و در پايان براي مؤمنين و مؤمنات استغفار ميکند. و موجود در ساير روايات، و خطبههاي أميرالمؤمنين (ع) را بر استحباب حمل کنيم، لکن تعجب از اهل فتوا است که برخي اطلاقات اين موثقه را به بعض مذکورات در صحيحهي محمد بن مسلم تقييد کردهاند در حاليکه اگر قرار است تقييد شود، چرا شهادت بوحدانيت خدا و نبوت محمد مصطفي (ص) ترک شود در حاليکه هم در خطبهي اول صحيحهي محمد بن مسلم آمده است و هم در خطبهي دوم آن، بلکه در هر دو خطبهي روايت فقيه هم آمده است.
و از طرف ديگر اگر موثقهي سماعه، ملاک است زيرا امام در اين موثقه در مقام بيان حکم بوده است چرا به وجوب استغفار براي مؤمنين در پايان خطبهي دوم فتوا داده نشده است در حاليکه عين آن عبارت در پايان روايت فقيه و در پايان روايت روضهي کافي هم آمده است، بلکه در پايان صحيحهي محمد بن مسلم هم به عبارت ديگر آمده است، پس بايد گفت: واجبات خطبه، همان است که در موثقهي سماعه آمده است، منتهي در صحيحهي محمد بن مسلم امام عليهالسلام در خطبهي اول امر به صلوات بر محمد و دعا براي مؤمنين و مؤمنات کرده، و مقتضاي قاعده اين است که با اين معني موثقهي سماعه را تقييد کنيم، زيرا مجرد نقل نيست، تا حمل بر استحباب شود، لکن أصحاب به اين معني قائل نشدهاند، و بعيد نيست که گفته شود: معرض عنه است، پس آن جمله نيز بايد حمل بر استحباب شود.
و روي اين حساب، همهي آنچه در ساير روايات آمده است حمل بر رجحان ميشود، زيرا اگر قرار است داستان اطلاق و تقييد، به ميان آيد بايد جمله جملهاي که در ساير روايات آمده است مطلقات روايات ديگر را تقييد کند، در حاليکه أحدي به آن قائل نيست، پس آنچه که از اين موثقه برميآيد چيزي است که قابل ترک نيست و آن اينکه خطبهي اول به حمد و ثناء خدا آغاز شود و پس از آن توصيه به تقوي ايراد گردد و بدنبال آن قرائت سورهي انجام شود، آنگاه جلوس فصلي بوقوع پيوندد و پس از آن خطبهي دوم نيز به حمد و ثناء خدا شروع شود و آنگاه بر محمد و أئمه عليهمالسلام، صلوات فرستاده شود، و در پايان براي مؤمنين و مؤمنات طلب آمرزش شود. اين، همان چيزي است که دقيقا در آن موثقه آمده است و چون امام در مقام بيان بوده است بايد گفت: واجبات را بيان کرده است گرچه قبلا هم اشاره شد که در آغاز اين روايت به دو أمر استحبابي اشاره شده است و جملهي پاياني آن مورد فتواي اکثر علماء واقع نشده است، لکن اينها قرينه بر آن نميشود که ما جملاتي را که ظاهر در وجوبند، مورد تصرف قرار دهيم. پس آنچه که لازم و واجب است همين است که در اين روايت آمده است، و آنچه که در ساير روايات آمده است بر استحباب و رجحان حمل ميشود، زيرا آن روايات نقل خطبههائي را ميکنند که ايراد شده است و بعضي از آنها در مقام تعليم خطبه است لکن خطبهاي تعليم شده است که تمام آن واجب نيست، يعني گويا امام (ع) يک خطبهي معمولي را که نوعا ايراد ميشود و مشتمل بر مستحباتي است تعليم داده است. ولي بعد از اين همه سخن و اظهار نظرات گوناگون حق اين است که گفته شود: چون رواية سماعه و صحيحهي محمد بن مسلم هر دو معتبرند، و ظاهر اين است که هر دو براي بيان خطبه واجب صادر شدهاند زيرا موثقه که روشن است براي بيان حکم لازم و واجب صادر شده است و صحيحه هم براي تعليم خطبه بيان شده است و وجهي ندارد که گفته شود: چون براي تعليم بيان شده است پس خطبهاي را بيان ميکند که معمولا آورده ميشود و آن، خطبهاي است که نوعا مشتمل بر واجبات و مستحبات است، آن طور که بعضي پنداشتهاند، بلکه ظاهر صدور، براي تعليم، اين است که واجبات را بيان کند، و اگر ذکر چند امر مستحب در آن، دليل و قرينه بر آن باشد که براي بيان معنائي أعم از واجب و مستحب است، در موثقهي سماعه هم، دو يا سه امر مستحب ذکر شده است، پس بايد آن حرف را در اين جا هم گفت، بنابراين بايد بين اين دو حديث معتبر جمع کرد، و آنچه را که قرينه بر استحبابش وجود ندارد به عنوان امر واجب به حساب آورد. آنچه که در صحيحهي محمد بن مسلم زايد بر موثقهي سماعه آمده است و بايد اطلاق آنرا تقييد به آن کرد، شهادتين و صلوات بر محمد و آلش و دعا براي مؤمنين و مؤمنات در خطبهي اول است، پس بايد در خطبهي اول علاوه بر آنچه که در موثقهي سماعه آمده است، اينها هم آورده شود، و آنچه که در خطبهي دوم افزوده شده است، شهادتين و توصيه به تقوي و صلوات بر محمد (ص) و دعا براي امام زمان (عج) و دعا براي رسيدن به دولت کريمهاي که اسلام و اسلاميان بواسطهي آن به عزت ميرسند و دعا عليه دشمنانش، و دعا براي خود و يارانش است و در پايان آيهي ان الله يأمر بالعدل الخ و در آخر اين دعا «اللهم اجعلنا ممن تذکر فتنفعه الذکري» آمده است، پس ترک اينها لااقل احتياطا جايز نيست، گرچه بعضي از آنها در ميان أصحاب و فقهاء قائل ندارد، لکن اين سخن، همانطور که ميبينيد مقتضاي دليل است، و حمل اينها بر استحباب، دليل ميخواهد که جدا وجود ندارد. و الحمدلله علي ما هدانا.
[1] سورهي نحل آيه 90.
[2] وسائل الشيعة، ابواب صلاة الجمعة، باب 25، ح 6.
ترتيب در مطالب خطبه ها
مسألهي 13 - آيا رعايت ترتيب در مطالب خطبهها لازم است؟
صاحب مدارک گويد: جمعي از اصحاب، ترتيب را لازم دانستهاند و آنها معتقد شدهاند به اينکه بايد اول، حمد بعد صلوات و بعد موعظه و سپس قرائت آورده شود. بعد گفته است احوط، همين است گرچه در تعيين آن نظر است[1] ولي اين ترتيب هيچ مدرکي ندارد، زيرا نه با خطبهي اول موثقه ميسازد چه که در آن خطبه اول حمد و ثناء و بعد توصيه به تقوا آمده و بر آن، قرائت سوره بواو عطف شده است و نه با خطبهي دوم آن موثقه، زيرا در خطبهي دوم، اول حمد و ثناء آمده است و سپس صلوات بر پيامبر و أئمهي مسلمين و طلب آمرزش براي مؤمنين و مؤمنات بوسيلهي واو، بر آن عطف شده است، و نه با آنچه که در ساير روايات آمده است سازش دارد، زيرا در آن روايات مثل صحيحهي محمد بن مسلم بعد از حمد، شهادتين و بعد از آن، صلوات و بعد از آن، توصيه به تقوا، و سپس دستور قرائت سوره و فرستادن صلوات و دعا براي مؤمنين داده شده است. اين همه داستان خطبهي اول است و اما در خطبهي دوم، بعد از حمد، شهادتين و بعد از آن، توصيه به تقواي و بعد از آن، صلوات بر محمد و آلش و بعد از آن هم آن چيزهائي که گذشت آمده است، پس آنچه که آن گروه فقهاء گفتهاند، أصلا ربطي به روايات ندارد، و اين چه جور أحوط است؟ بايد صاحب مدارک و ديگران که آن حرف را ميگويند جواب دهند. بنابراين، بنظر ميرسد ترتيبي در عبارات خطبه لازم نباشد جز اينکه مقتضاي طبع خطبه بايد رعايت شود، يعني بعد از حمد طبيعي است که اگر شهادت لازم است، شهادت گفته شود و بعد از آن صلوات فرستاده شود و بعد از آن به موعظه پرداخته شود، و سپس مهم نيست که کدام مقدم، و کدام مؤخر داشته شود، زيرا در ساختار خطبه نقشي ندارد و دليلي هم بر ترتيب وجود ندارد. دقت کنيد.
[1] مدارک الأحکام ج 4 ص 35.
شکل خاص آنچه که بايد در خطبه ها آورده شود
مسألهي 14 - آيا حمد و ثناء و صلوات و ساير اجزاء خطبه بايد به شکل خاصي ايراد شود يا به هر نحو ايراد شود مجزي است؟
ظاهر کلمات فقهاء بلکه به ادعاء بعضي اجماع آنان بر اين است که حمد بصورت «الحمدلله» اداء شود و در صلوات هم برخي از علماء گفتهاند: بايد به لفظ صلاة أداء شود، لکن هيچ يک از اينها مدرک قابل اعتنائي ندارد، و تنها چيزي که معتبر است صدق حمد و ثناء در اولي است و صدق صلوات در دومي، پس اگر عربيت شرط باشد، مادهي آن دو معتبر خواهد بود، لکن هيئت خاصي لازم نيست، گرچه احتياط استحبابي اقتضاء ميکند که به شکلي أداء شوند که مأثور است. و اما در وعظ و توصيه به تقوا نزاعي نيست که به هر لفظ و عبارتي اداء شود مجزي است. و اما سوره و آيهي قرآني ظاهر اين است که بايد به همان شکل قرآني اداء شود، و ترجمهي آن کافي نيست. و سخن در شکر، همان است که در حمد گفته شد، و اما ساير الفاظ، ظاهرا وجهي براي عبارت خاصي براي اداء آنها وجود ندارد، مگر آخرين عبارتي که در پايان خطبهي دوم در صحيحهي محمد بن مسلم آمده است و آن اين عبارت است: «اللهم اجعلنا ممن تذکر فتنفعه الذکري». زيرا امام (ع) بنابر اين روايت دستور ميدهد که خطيب در پايان کارش اينطور بگويد.
عدم لزوم عربي بودن جملات خطبه ها
مسأله 15 - صاحب جواهر نقل کرده است که گفته شده است: مشهور فقهاء بلکه اکثر آنان قائل شدهاند به اينکه بايد خطبهي نماز جمعه بصورت عربي باشد[1] . آيا مطلب همانطور است که آنان گفتهاند يا لزومي ندارد که خطبه بطور عربي ايراد شود؟
به نظر ما هيچ دليلي بر عربي بودن خطبهي نماز جمعه دلالت نميکند و مجرد اينکه پيامبر و امام (ع) خطبه را عربي ميخواندهاند دليل بر اين نميشود که بايد خطبه عربي باشد، زيرا براي مردمي که عرب زبانند بايد خطبهي عربي خوانده شود، و وجهي ندارد که غير عربي خوانده شود، و اما آيا اگر مردم نمازگزار زباني غير عربي داشته باشند و يا غير عربي را هم خوب فهم کنند باز هم لازم است خطبه بصورت عربي خوانده شود؟
ظاهرا هيچ وجهي براي آن وجود ندارد، بلکه ميتوان گفت در صورت اول خواندن خطبهي عربي لغو و خالي از غرض اصلي خطبه است، آنطور که در روايات علل و عيون به آن اشاره شده است. آري آنچه که مربوط به مردم نميشود مثل حمد و ثناء بر خدا و دعاها، بعيد نيست که اگر نمازگزاران هم غير عرب باشند ايراد آن به شکل عربي مجزي باشد، بلکه مطابق با احتياط است، و لکن آنچه که راجع به وعظ و توصيه به تقوا است ظاهرا جاي ترديدي نيست که بايد بزبان مردمي ايراد شود که نمازگزار و مخاطبين خطيب جمعهاند، و اگر اين امر، ميسر نشود بعيد نيست که بگوئيم: نماز جمعه ساقط ميشود زيرا يکي از شرائط خطبه که وعظ و توصيه به تقوا است، تحقق پيدا نميکند، و اکتفاء به ترجمه، معلوم نيست محقق آن باشد.
[1] جواهر ج 11 ص 216.
وجوب طهارت خطيب در حال ايراد خطبه ها
مسألهي 16 - آيا طهارت خطيب و نمازگزاران در حال گوش دادن به خطبه لازم و واجب است؟
عدهاي از فقهاء قائل به طهارت خطيب شدهاند[1] و اما طهارت نمازگزاران ظاهرا - همانطور که شهيد ثاني[2] هم گفته است قائلي ندارد، و حق اين است که بگوئيم: دليلي بر اشتراط طهارت خطيب و نمازگزاران وجود ندارد، و تنها چيزي که هست اين است که خطبهي نماز جمعه به منزلهي دو رکعت، نماز است، پس بايد خصوصيات نماز را دارا باشد، و لکن در نظير اين کلام گذشت که اگر بدليت خطبه از دو رکعت نماز پذيرفته شود، معلوم نيست که در چه چيزي بدل آن است؟! آيا در اصل سقوط دو رکعت نماز ظهر، بدل آن است يا در ترتب آثار و مصلحت و يا در جميع جهات؟ و چون ظهوري براي اينگونه تنزيلات وجود ندارد نميتوان به اين معني فتوا داد که يکي از شرائط خطيب، طهارت او است چه رسد به نمازگزاران. و خلاصه اينکه دليلي بر اشتراط طهارت وجود ندارد و مقتضاي اصل، عدم اشتراط آن است. آري در بعضي از روايات آمده است که در خطبه حلال نيست مگر آنچه که در نماز حلال است[3] و مانند اين عبارت که ظاهر در اين است که خطبه، يک امر عبادي است که تمام شرائط صلاة در آن لازم است، لکن اين روايات هيچگونه اعتبار و حجيتي ندارند و نميتوان بر اساس آنها فتوا داد، لکن مقتضاي احتياط اين است که خطيب، طهارت داشته باشد.
[1] صاحب جواهر اشتراط طهارة را به بعضي و عدم اشتراط آنرا به عدهاي از فقهاء نسبت داده است: جواهر ج 11 ص 235 و 237 و 239.
[2] جواهر ج 11 ص 237.
[3] مستدرک الوسائل ج 1 ص 408 ح 2 از ابواب صلاة الجمعة.
گوش کردن نماز گزاران به خطبه ها
مسألهي 17 - آيا گوش کردن نمازگزاران به خطبههاي خطيب، لازم و واجب است؟
همانطور که گذشت ايراد خطبه بزبان نمازگزاران بويژه نسبت به غير حمد و ثناء و دعاهاي لازم و واجب است، زيرا غرض از ايراد خطبه در نماز جمعه معلوم و مسلم است، و اين غرض، حاصل نميشود مگر به ايراد خطبه بگونهاي که گذشت، و لازمهي اين وجوب، وجوب گوش کردن نمازگزاران است بويژه توصيه به تقوا و مواعظ و مانند آنرا، بلکه آن غرض تحصيل شدني نيست جز با گوش کردن ايشان به سخنان خطيب، و مؤيد اين کلام خبري است که در مستدرک از حضرت علي (ع) نقل شده است و آن اينکه «بايد مردم به هنگام خطبه رويشان را به طرف امام بگردانند و به حرفهاي او گوش دهند»[1] و در جواهر اين خبر را به دعائم الأسلام اسناد داده و در پايانش زيادييي را نقل کرده است و آن اين است: «و نبايد حرف بزنند، بلکه گوش بکنند زيرا در نمازند»[2] و در عيون و علل هم همانطور که گذشت علت خطبهها را همان بيان کرده است که اشاره شد، پس ولو اينگونه اين اخبار معتبر نيست، لکن طبق ملاکي که در ايراد خطبهها وجود دارد و ما به آن اطمينان داريم بايد نمازگزاران به خطبهها گوش کنند و لذا اکثر فقهاء به نقل صاحب جامع المقاصد[3] قائل به وجوب شدهاند،و ظاهر اين است که اين وجوب براي همه است، منتهي با گوش نکردن بعضي، خطبه باطل نميشود، و نماز آن بعض نيز صحيح است، مگر اينکه غير مستمعين به اندازهاي باشند که به عدهي لازم در تشکيل نماز جمعه اخلال وارد شود، زيرا بعيد نيست که در اين صورت، خطبه بهم بخورد و قهرا بايد در صورت بودن وقت، خطبه، از سر گرفته شود و اگر وقت گذشته است احتياط آن است که آن جمعه را بپايان ببرند و نماز ظهر را هم بياورند.
[1] مستدرک الوسائل ابواب صلاة الجمعة باب 12 ح 5.
[2] جواهر ج 11 ص 236.
[3] جامع القاصد ح 1 ص 147.
سخن گفتن نماز گزاران در حال ايراد خطبه ها
18 - آيا سخن گفتن در اثناء خطبه براي نمازگزاران حرام است و آيا خطيب ميتواند در اثناء خطبه، سخني بيرون از مفاد خطبه بگويد يا نه؟ و اگر خطيب يا مأمومين، سخن گفتند حکم چيست؟
در اين مسأله که عدهاي آنرا با مسألهي قبلي يکي دانستهاند در حاليکه چنين نيست رواياتي وارد شده است که اگر آن روايات نبود، در يک جمله ميگفتيم: کلامي که مانع گوش دادن است حرام است و کلامي که با گوش دادن، منافات ندارد، مثل کلام خطيب و سخن آرام و يا يک جملهاي که مانع گوش دادن نيست، اشکالي ندارد، لکن چون چند روايت به عنوان کلام وارد شده است، حکم نهائي بعد از بررسي کردن آنها روشن ميشود در صحيحهي محمد بن مسلم از امام صادق (ع) آمده است: «اذا خطب الأمام يوم الجمعة فلا ينبغي لأحد أن يتکلم حتي يفرغ الأمام من خطبته»[1] يعني هر گاه امام جمعه خطبه ميخواند سزاوار نيست براي کسي سخن بگويد تا وقتي که امام از خطبه فارغ شود. اين روايت گرچه از حيث سند براي ما خيلي قابل اعتماد نيست زيرا در سندش شخصي بنام «العلاء» آمده است و علاء، مشترک است بين افراد مورد اعتماد و مجهول و ضعيف و نميتوان گفت: اين «علاء» همان علاء بن رزين است که ثقه است و از محمد بن مسلم نقل ميکند، زيرا اين امکان هست که غير علاء بن رزين باشد، لکن از حيث دلالت هم چندان دلالت روشني بر حرمت سخن گفتن ندارد، زيرا عبارت «لا ينبغي» اگر ظاهر در کراهت نباشد ظاهر در حرمت هم نيست. و اگر ظاهر در حرمت هم باشد قدر متيقن از آن، سخني است که مانع گوش دادن است. روايت ديگر، حديثي است که در فقيه آمده است و آن اينکه «لا کلام و الأمام يخطب»[2] يعني جاي سخن گفتن نيست در حاليکه امام خطبه ميخواند. لکن اين روايت أولا مرسله است و اعتباري ندارد، ولو اينکه صدوق آنرا به شخص امام نسبت دهد. و ثانيا «لا کلام» ظاهر در حرمت نيست بلکه ظاهر در نفي کمال است که در اينجا همان کراهت ميشود. و ثالثا اگر از آن دو جواب چشمپوشي کنيم، ميگوئيم: قدر متيقن و مورد انصراف آن به حسب فهم عرفي، کلامي است که با خطبه منافات دارد، يعني کلامي که مانع گوش دادن است. روايت ديگري را شيخ صدوق از «علاء» نقل کرده است. در آن روايت آمده است که امام صادق (ع) فرمود: «لا بأس أن يتکلم الرجل اذا فرغ الأمام من الخطبه يوم الجمعة...»[3] يعني ضرري ندارد که انسان، وقتي که خطيب جمعه از خطبه فارغ شد، سخن بگويد. اين روايت، علاوه بر اشکالاتي که بر صحيحهي محمد بن مسلم وارد شد، اشکال ديگري هم دارد و آن اينکه دلالت آن اگر از اشکالات قبلي چشمپوشي شود، متوقف بر مفهوم است که اين جمله، ظاهر در آن نيست.
رواية ديگري را شيخ صدوق از شعيب بن واقد راوي حديث مناهي از امام صادق (ع) نقل کرده است که صريحتر از روايات گذشته است و آن روايت اين است: «رسول خدا (ص) از سخن گفتن در روز جمعه در حالي که امام خطبه ميخواند نهي کرده است پس هر کس اين کار را بکند، کار لغوي ميکند، و هر کس، کار لغوي کند جمعهاي ندارد»[4] اين روايت اولا از حيث سند تمام نيست، زيرا هم طريق صدوق به شعيب بن واقد ضعيف است و هم خود شعيب بن واقد مجهول است. و ثانيا مادهي نهي گرچه ظاهر در حرمت است، لکن چون در آن مناهي منسوب به پيامبر، مکروهات زيادي ذکر شده است، بعيد نيست که مانع اين ظهور گردد. و ثالثا پايان آن حديث قرينه است بر اينکه مراد، کلامي است که مانع گوش دادن است، لکن اگر اين قرينيت تمام باشد، نهي بر حرمت حمل ميشود، و کلام بر کلامي که موجب نشنيدن کلام خطيب ميگردد، و اگر اين قرينيت تمام نشود، نهي بر کراهت حمل ميشود، و مؤيد اين معني دو حديث ديگر است که در قرب الأسناد آمده است، زيرا در يکي از آن دو آمده است «علي (ع) فرمود: سخن در روز جمعه در حاليکه خطيب خطبه ميخواند، کراهت دارد».[5] دقت کنيد.
بنابراين هيچ دليلي بر حرمت مطلق کلام وجود ندارد، و اگر اين احاديث تمام باشند، و دلالت تامي داشته باشند، کلام در آنها بر کلام مانع از گوش دادن خطبه حمل ميشود و شايد به همين جهت بوده است که عدهاي از فقهاء آن دو مسأله را بصورت يک مسأله، مطرح کردهاند. تمام اين سخنان راجع به مأمومين بود و اما امام، ظاهرا دليلي بر حرمت کلام او وجود ندارد، مگرکلامي که ساختار خطبه را بهم بزند، يعني بطوري مفصل و بيربط باشد که عرفا خطيب متکلم، خارج از خطبه به حساب آيد. آري اگر تنزيل گذشته بطوري که ادعا شده است تمام شود، و خطبه چون نماز باشد بايد ملتزم شد به اينکه کلام خطيب، حرام بلکه مبطل خطبه اوست، لکن گذشت که چنين چيزي قابل اثبات نيست.
مسألهي 19 - آيا کساني که به جهت دوري يا کري يا مانع ديگري نميتوانند صداي خطيب را بشنوند چه حکمي دارند؟ آيا اقتدايشان درست است؟ و اگر اقتدايشان درست است آيا سخن گفتن آنها چه حکمي دارد؟!
نماز جمعهي آنها بدون اشکال است، زيرا وقتي که نماز جمعهي کسي که اصلا خطبه را درک نميکند بلکه يک رکعت از نماز را درک ميکند صحيح است، نماز جمعهي اينها به طريق أولي صحيح است. و اما سخن گفتن آنها مطلقا اشکالي ندارد، مگر اينکه مانع شنيدن ديگران شود.
[1] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 14 ح 1.
[2] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 14 ح 2.
[3] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 14 ح 3.
[4] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 14 ح 4.
[5] همان مدرک ح 6.
اقامه نماز مأموم در حين ايراد خطبه هاي امام
مسألهي 20 - از مسائل گذشته روشن شد که کارهائي که مانع گوش کردن خطبه براي مأمومين نيست، حرمتي ندارد، و لکن در وسائل الشيعه بابي منعقد شده است بنام باب عدم جواز صلاة در حاليکه امام خطبه ميخواند و ظاهر عبارت صاحب حدائق هم حرمت نماز خواندن در حال ايراد خطبه است،[1] صاحب وسائل دو رايت در آن باب ذکر کرده است: يکي روايت قرب الأسناد است. در آن روايت آمده است: «و رجل أتاها و الأمام يخطب فقام يصلي فقد خالف السنة و هو يسئل الله عزوجل ان شاء أعطاه و ان شاء حرمه»[2] يعني بعضي به نماز جمعه ميروند و در حاليکه امام خطبه ميخواند شروع به نماز ميکنند. اينها با سنت مخالفت ميکنند و چنين کسي از خدا بخواهد، اگر خدا خواست به او اعطاء ميکند و اگر خواست محرومش ميکند. در روايت دوم که روايت علي بن جعفر است آمده است: «... قال لا يصلح الصلاة و الأمام يخطب...»[3] يعني در حاليکه امام خطبه ميخواند نماز، صلاحية ندارد. در روايت ديگري هم که محمد بن مسلم بطور مضمره نقلش کرده است آمده است «... و لا يصلي الناس مادام الأمام علي المنبر...»[4] يعني بنايد مردم مادامي که خطيب جمعه روي منبر مشغول خطبه خواندن است نماز بخوانند.
انصاف اين است که اين روايت، ظاهر در حرمت نماز خواندن در حال ايراد خطبه است، لکن بنظر ما سند آن قابل خدشه است گرچه آنرا گاهي صحيحه و گاهي حسنه، ميگويند، زيرا همانطور که اشاره کرديم اين روايت را محمد بن مسلم بطور مضمره نقل کرده است و مضمره ولو از طرف محمد بن مسلم براي ما اعتباري ندارد. و اما روايت علي بن جعفر هيچگونه ظهوري در حرمت ندارد، بلکه ظاهر در کراهت است، زيرا عبارت «لا يصلح الصلاة» عبارتي است که در مقام کراهت بکار برده ميشود، و اگر مراد امام (ع) حرمت بود، ميفرمود لا يجوز الصلاة. يا ميفرمود: لا. و اما روايت قرب الأسناد، ظاهر اين است که در آنجا هم کراهت اراده شده است، زيرا در آن روايت امام ميفرمايد: نماز جمعه کفاره گناهان از يک جمعه تا جمعه ديگر است آنگاه نسبت به اين شخصي که مخالفت سنت کرده است و در وسط خطبه نماز خوانده است ميگويد: اگر خدا خواست آن اجر را به او ميدهد و اگر خواست نميدهد.
معلوم است که اگر اين شخص گنهکار بود و فعل محرم را انجام داده بود، مناسب آن بود که پاداش گناهش را ذکر کند، نه دادن و ندادن آن اجر و مزد نماز جمعه را، مگر اينکه بگوئيم: حرمت نماز ميتواند پاداش جمعه را از بين ببرد و ممکن است نتواند آن پاداش را از بين ببرد، بلکه آن پاداش به جاي خودش است و اين حرمت هم به جاي خودش، لکن مخالفت سنت، ظهور در حرمت ندارد و اگر مراد، حرمت بود، مناسب آن بود که تعبيري مثل و هي حرام و هي لا تجوز و مانند آن بياورد از اين گذشته ظهور «لا يصلح» در روايت علي بن جعفر در کراهت، بسيار قويتر از ظهور اين روايت در حرمت است. اگر چنين ظهوري پذيرفته شود. و اگر از همهي اينها چشمپوشي کنيم، قدر متيقن يا منصرف از آن، صورتي است که نماز در وسط خطبه، مانع گوش دادن به خطبه شود، مثل اينکه بخواهد نماز را بلند و طولاني انجام دهد.
[1] حدائق ج 10 ص 97.
[2] وسائل الشيعة ابواب صلاة الجمعة باب 58 ح 1.
[3] همان مدرک ح 2.
[4] وسائل الشيعة ابواب صلاة الجمعة، باب 25 ح 3.
مستحباتي که براي خطيب ذکر شده است
مسألهي 21 - مستحباتي براي خطيب ذکر کردهاند که در اينجا به بررسي و تحقيق در آنها ميپردازيم: يکي از آنها بلاغت خطيب است، و اين بلاغت خطيب گرچه خوب و مستحسن است و قهرا موجب جذب مردم و بهتر پذيرفتن گفتهها ميشود، لکن، دليل شرعي بر استحباب آن وجود ندارد. و امر ديگري که در قواعد به عنوان مستحب ذکر شده است مواظبت خطيب بر واجبات و آوردن آنها در اول وقتشان است، لکن اين هم دليل شرعي ندارد، گرچه موعظهي خطيبي که داراي چنين صفتي است أوقع در نفوس بشري است. مستحبات ديگر براي خطيب، پوشيدن عمامه و رداء يمني و تکيه کردن بر کمان يا عصا يا شمشمير، و بالاي منبر رفتن و نهادن منبر در طرف راست قبله، و سلام دادن از روي منبر به مردم است. اينها اموري است که در قواعد علامه و تذکره[1] و بعضي از کتابهاي ديگر آمده است، بلکه در مفتاح الکرامة شرح قواعد آمده است «هيچ خلافي در اين احکام نيست بلکه ظاهر کتاب غنيه اين است که اجماع بر ارتداء است، و در کتاب «منتهي» آمده است که أهل علم بر آنند که مستحب است خطيب بر کمان يا عصا مانند يا شمشير و مانند آن تکيه کند».[2] .
آنچه که لازم بذکر است اين است که عمامه و رداء پوشيدن در موثقه سماعه آمده است، و تعبير هم، تعبيري است که نوعا از آن برداشت استحباب ميشود، زيرا در آنجا آمده است «ينبغي للأمام الذي يخطب بالناس يوم الجمعة أن يلبس عمامة في الشتاء و الصيف و يتردي ببرد يمنية أو عدني»[3] يعني سزاوار است براي امام جمعهاي که در روز جمعه براي مردم خطبه ميخواند، در فصل سرما و گرما، عمامه بپوشد و به برد يمني يا عدني ارتداء کند. قبلا گفتيم: عبارت ينبغي با استحباب و وجوب ميسازد، لکن در اين جا اتفاق و اجماع بر استحباب آن شده است، و لذا متعين همان استحباب است. و در روايت عمر بن يزيد از امام صادق (ع) آمده است «اذا کانوا سبعة يوم الجمعة فليصلوا في جماعة و ليلبس البرد و العمامة و يتوکأ علي قوس أو عصا»[4] يعني هر گاه در روز جمعه هفت نفر بودند، بايد نماز را به جماعت بخوانند و بايد برد و عمامه پوشيده شود، و بر کمان يا عصائي تکيه شود. همانطور که ناگفته پيدا است ظاهر اين حديث وجوب پوشيدن برد و عمامه و تکيه بر کمان يا عصا است، لکن اتفاق و اجماع بر عدم وجوب است و اين معني براي تصرف در ظهور صيغه أمر، کافي است، پس متعين، استحباب آن امور است، لکن تعميم چيزي که بر آن تکيه ميشود به شمشير و مانند آن، دليلي ندارد، و علامه که اين تعميم را داده است، تأسي و اقتداء به پيامبر را دليل آن دانسته است[5] که براي ما ثابت نيست.
و اما بر فراز منبر رفتن، صحيحهي محمد بن مسلم بر آن دلالت ميکند، زيرا در آن آمده است «... يخرج الأمام بعد الأذان فيصعد المنبر فيخطب...»[6] يعني امام بعد از اذان خارج ميشود و بر فراز منبر بالا ميرود، سپس شروع به خطبه ميکند. و در مرفوعهي عمرو بن جميع آمده است که علي (ع) فرمود: «من السنة اذا صعد الأمام المنبر أن يسلم اذا استقبل الناس»[7] يعني جزء سنت پيامبر است که هر گاه امام جمعه بر فراز منبر برآيد و رو در روي مردم قرا گيرد سلام بدهد. همانطور که پيداست روايت أول گرچه مضمره است، لکن ظاهر در اين است که واجب است خطبه روي منبر خوانده شود، و شايد به ضميمهي فهم اصحاب و عمل به آن بتوان معناي استحباب را از آن استفاده کرد و آن را براي استحباب کافي دانست و اما روايت دوم که هم رساناي اين است که جاي خطبه روي منبر است و هم مفيد استحباب سلام دادن خطيب به نمازگزاران از نظر سند تمام نيست و نميتوان بر اساس آن، فتوا داد، بلکه به نظر ما روايت قبلي هم به همين اشکال مبتلا است، مگر اينکه اخبار «من بلغ» اينگونه احاديث را معتبر کند که بسيار بسيار بعيد است.
و اما قرار دادن منبر در طرف راست قبله ظاهرا دليل ضعيفي هم ندارد چه رسد به دليل معتبري، منتهي علامه در تذکره[8] ، دليل آنرا اقتداء به پيامبر دانسته است که ثابت نيست.
[1] تذکره ج 1 صلاة الجمعة.
[2] مفتاح الکرامة ج 3 ص 125.
[3] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 24 ح 1.
[4] همان مدرک ح 2.
[5] تذکره ج 1 صلاة الجمعة بحث 6.
[6] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة باب 25 ح 3.
[7] وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجمعة، باب 28 ح 1.
[8] تذکره ج 1 صلاة الجمعة بحث 6.
سلام دادن خطيب به نماز گزاران
مسألهي 22 - اگر خطيب جمعه به نمازگزاران سلام دهد، و در سلام صيغهي جمع بياورد، ظاهر اين است که بر همهي آنان سلام داده است و لذا بر همه واجب است که پاسخ سلام او را بدهند چه سلام دادن او بر آنان مستحب باشد و چه مستحب نباشد، زيرا ظاهر اين است که قضيهاي مثل «السلام عليکم» در حاليکه به يک جمعيتي القاء ميشود، قضيهي انحلاليه است و به تعداد مخاطبين منحل ميشود، پس تک تک آنان از طرف خطيب تحية داده شدهاند و لازم است به تحية او پاسخ دهند، مگر اينکه قرينهاي وجود داشته باشد که منظور وي يک سلام و تحيت است، که در اين صورت وجوب جواب، وجوب کفائي است. و اگر ظهوري در بين نباشد و قرينهاي هم مراد سلام دهنده را تعيين نکند، اصل، اين است که واجب، واجب عيني است زيرا وجوب جواب، بعد از سلام، ذمهي همه را مشغول ميکند، و بعد از پاسخ دادن بعضي، ديگران در فراغ ذمهي خود شک ميکنند و معلوم است که اشتغال يقيني فراغ يقيني ميخواهد و يا استصحاب بقاء وجوب ميشود، بنابراين، وجهي براي کلام علامه در تذکره که گفته است: وجوب جواب، کفائي است[1] وجود ندارد، چه رسد به کلام کسي که وجه آنرا واضح خيال کرده است.
الحمدلله علي ما هدانا.
[1] تذکره ج 1 صلاة الجمعة بحث 6.