آثار عبادت

■ آثار عبادت

آثار عبادت

ارزشمندي زمان و مکان

اجزاء مکاني يعني قطعات زمين با هم تفاوتهايي دارد. اجزاء مکان بسيط نيستند مثل اجزاء زمان، اينها با يکديگر فرقهائي دارند ولي آيا از جنبه معنوي سرزمين ها في حد ذاته با يکديگر فرق دارد؟ يعني قطع نظر از هيچ حادثه اي و هيچ واقعه اي که در آن واقع شده باشد، قبل از آنکه انساني در عالم بوجود آمده باشد، آيا اين سرزمينها خودشان با هم فرق دارند مثلا سرزمين مکه يا کعبه قبل از آنکه آدمي در دنيا پيدا بشود و قبل از اين که ابراهيمي پيدا بشود و اسماعيلي پيدا بشود، اصلا خود اين سرزمين با سرزمينهاي ديگر فرق مي کند يا نه؟ جواب اين است که نه اجزاء زمان و نه اجزاء مکان از نظر معنوي ذاتا هيچ تفاوتي با يکديگر ندارد نه يک

زمين بابرکت است و نه يک زمين خبيث (به معناي معنوي) است. همه اين سرزمين ها علي السويه هستند ولي به واسطه يک امر عارضي، يک سرزمين تبديل مي شود به يک سرزمين مبارک. مانند يک زميني جايي افتاده بعد صيغه مسجد خوانده مي شود و از آن ساعتي که صيغه خوانده مي شود، معبد مي شود. و براي خودش يک سلسله آدابي مخصوص بخود پيدا مي کند. يعني شده مبارک، براي چه؟ براي اين که ما قرارش داديم مسجد، سرزمين ها هم همين طور است. البته خداوند متعال از ازل مي داند که فلان سرزمين به چه دليل محل برکت مي شود. اين که در علم خدا اين مبارک بوده يک مسأله است و اين که خودش ذاتا فرق داشته باشد، مسأله ي ديگري است.

کعبه به واسطه ابراهيم بلکه احيانا از زمان آدم، اول نقطه از زمين بود که براي مسجد انتخاب شد. براي اين که خداي يگانه در آنجا پرستيده بشود. پس گذشته از اين که يک معبد است، خانه خدا نيز هست. اين ديگر يک احترامي دارد مافوق احترام همه مسجدهاي ديگر، بخاطر اين که وليي از اولياء خدا در آنجا نماز خوانده است. با مساجد ديگر فرق مي کند. مثلا در عراق، تمام مساجد مقدس است. اما يک مسجد به دليل اين که علي عليه السلام در آنجا نماز خوانده است، يا خطبه خوانده و يا موعظه کرده است، قداستش افزوده شده است و آن مسجدي که امام زين العابدين عليه السلام در آنجا دو رکعت نماز خوانده است، بر ما مستحب مي شود که در آن نقطه دو رکعت نماز بخوانيم و اين ارزش و شرف عبادت را مي رساند.

پس کعبه يک شرافتي پيدا کرده است که هيچ مسجد ديگري و هيچ معبد ديگري پيدا نکرده، زمانها هم همين طور هستند زمانها به واسطه انسان کسب فضيلت مي کنند. يعني همانقدر که زماني را قرار دادند، براي عبادت و مردم در آن زمان عبادت کردند، يعني در زماني انسان عبادت مي کند که ديگران هم عبادت مي کنند. يعني همه اين آهنگهاي عبادت با يکديگر به آسمان مي رود. اين فضيلت ديگري پيدا مي کند. حال به سراغ ليلة القدر مي رويم. اولا اين شب قدر که از هزار شب بالاتر است، آيا يک شب بوده در عالم، که شد شب قدر و آن شبي بود که قرآن بر پيغمبر نازل شده. به دليل خود آيه قرآن، بسياري از اهل تسنن گفته اند «نه» شب قدر بيش از يک شب بوده ولي اختصاص دارد به دوره پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تا پيغمبر بود شب قدر بود در هر سالي بود پيغمبر که رفت شب قدر هم رفت، اين يک حرف بي اساس است و شب قدر ادامه دارد. ثانيا آيا شب قدر قبل از پيغمبر اسلام بوده يا نبوده؟ بله خود پيغمبر گفته که بوده و هر پيغمبري که مي آمده شب قدري داشته است. آيا قبل از اين که آدمي يا پيغمبري در روي زمين پيدا شود، شب قدري بوده يا نه؟ اين ديگر محل ترديد است.

شب قدر، شب ولي کامل است در هر زمان شب قدر يعني شب انسان کامل، حالا از خود قرآن چه مي فهميم؟ قرآن بعد از آنکه فرمود: «اِنّا اَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ...» اولا وقتي که مي گويد: ليلة القدر، بعد مي گويد: «خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر»، نفرمود: ليلة القدر کان خير من الف شهر شب قدر بهتر بود از هزار ماه، اگر يک شب گذشته بود بايد که اين طور مي گفت. بالاتر اين که مي گويد قرآن را نازل کرديم در شب قدر، يعني به صورت ماضي بيان مي کند و بعد بصورت فعل مضارع دوام يا استمرار دارد و مي فرمايد: «تَنَزِّلُ الْمَلئِکَةُ و الرُّوحُ فيها بِاِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ اَمْر» در اين شب فرشتگان و روح به اجازه پروردگارشان به زمين نازل مي شوند. شبي است که ميان زمين و آسمان پيوند و ارتباط برقرار است، شب برقراري ارتباط ميان زمين و آسمان است. آنهم نه يک ملَک نه دو ملک نه... بلکه ملائکه فرود مي آيند و روح فرود مي آيد نه اينکه «آمد» آنهائيکه قائل به ادامه شب قدر نيستند، کم اند. ائمه مي گويند از آنها بپرسيد که: در شب قدر ملائکه و روح فرود مي آيند، به کجا فرود مي آيند؟ آيا ملائکه و روح که فرود ميايند به زمين فرود مي آيند؟ يا اين ها بر دل فرود مي آيند. ملائکه بر انسان فرود مي آيند، بر قلب. بايستي قلب انسان قلبي باشد که ملائکه بر آن قلب فرود بيايند و اصلا فرود آمدن ديگر معني ندارد؟ مطلب صد در صد درست اين است که شب قدر شب انسان کامل است حالا، چرا در ماه رمضان و بايد هم در ماه رمضان باشد؟ در اسلام لااقل در غير ماه رمضان معني ندارد، پيغمبران و همچنين اولياء الهي مثل ائمه اطهار که از بسياري از پيغمبران، مقام برتر و بالاتري داشته اند اين ها در همان عالم قرب خودشان يک مسائلي دارند که براي ما مردم درک اين مسائل مشکل است.

موسي بعد از اين که پيغمبر شده است و مي خواهد الواح بر او نازل شود به ميقات پروردگار مي رود، در سي شب نتوانست دوره سلوک خودش را بپايان برساند.. «و اَتْمَمْناها بِعَشْر...» سي شب با موسي مواعده شده و در اين سي شب موسي کمال مجاهدت را مي کرد براي اينکه آن شايستگي نهائي را پيدا کند براي نزول الواح، و نتوانست بعدا ده شب ديگر اضافه شد که آن سي شب از اول ماه ذي القعده بود تا آخر ماه و آن ده شب از اول ماه ذي الحجه تا دهم آن ماه بود، در دهم ماه بود که فتح براي قلب موسي شد و آنچه را که بايد بر او فتح مي شد، شد. اين تازه بعد از دوره پيغمبري موسي است هر انساني هر ولي کاملي در هر سال يک دوره اي دارد بلکه هر انساني، هر مؤمني، وظيفه دارد شبانه روز پنج بار نماز بخواند. ولي يک ماه اختصاص دارد براي عبادت و براي پاک شدن، براي سلوک الي الله براي بالا رفتن که اين ماه رمضان است. ماه رمضان براي اين کار قرار داده شده و به اين دليل ماه رمضان افضل مي شود از همه ماههاي ديگر، لااقل در اسلام اين طور است.

براي موسي امکان دارد دهه ي ذي الحجه بافضيلت ترين ايام بوده، اما براي پيغمبر اسلام، ماه رمضان، هر امامي از اول ماه رمضان صد برابر بيشتر از ما (ما که هيچ) از ماه رمضان بهره مي برد. يعني از اول ماه رمضان آن دوره سلوک خودش را شروع مي کند تا مي رسد به يک شب که آن شب، شب قدر است شب قدر که شد، ديگر درها بر روي او باز مي شود «تَنَزِّلُ الْمَلائِکَةُ و الرُّوحُ».

اينجا راجع به اين که شب قدر کدام شب است، در روايت تعيين نکرده اند، تعمدي هم در اينکار بوده، آيا شب نوزدهم آيا شب بيست و يکم، آيا شب بيست و سوم است، يا در شب مثلا نوزدهم يک سلسله مسائل تعيين مي شود بعد در شب بيست و يکم اين ها ابرام مي شود و مثلا در شب بيست و سوم اين ها به مرحله ي امضاء مي رسد.

يک احتمال ديگر در اينجا هست، اين است که تعيين نکردن براي اين است که شب قدر هر سال به آن امام تعلق دارد و بستگي دارد به وضع امام در آن سال، ممکن است امام در شب نوزدهم دوره خود را بپايان برساند و در شب نوزدهم ملائکه فرود بيايند ممکن است شب بيست و يکم و يا شب بيست و سوم باشد.

آن وقت انسان کامل آيا در مقدرات عالم يا انسانها دخالتي دارد؟ کمتر کسي مي تواند باور کند که انسان اين موجود کوچک روحش لوح تقدير الهي باشد، ما که نمي توانيم باور کنيم چون انسان را نمي شناسيم لوح روح انسان کامل، لوح تقدير الهي است يعني در آنجا اين نزول و اين اندازه گيري ها صورت مي گيرد.

بنابراين شب قدر شب انسان کامل است و در شب قدر قرآن نازل شد و پيغمبر هر سال شب قدري داشته است و امام شب قدر دارد و هيچ وقت سال از شب قدر خالي نيست و شب قدر از ماه رمضان بيرون نيست. اين مقدار از شب قدر، در ماه رمضان است، شبي است که ميان زمين و آسمان و ملک و ملکوت ارتباطي برقرار مي شود و به تعبير قرآن درهاي آسمانها به روي زمين باز مي شود گويي که طبيعت و ماوراء طبيعت يکي مي شود از راه وجود امام، در وجود امام که هم وجود مادي و ملکي دارد و هم وجود ماورايي دارد.

قرآن بطور اجمال و سربسته اين مطلب را براي ما عنوان کرده است. ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم و تو چه مي داني شب قدر چه شبي است؟ خطاب به پيغمبر است مثل خيلي ديگر که مقصود مردم است. بشر چه مي داند که شب قدر چيست؟ اين يک شب چه چيزش بهتر است از هزار ماه؟ ارزش عبادتش چرا؟ براي اين که همانگونه که در نماز مي خوانيم «اِيّاکَ نَعبُدُ وَ اِيّاکَ نَسْتَعين» عبادت هم وقتي که به حالت جمعي باشد، بيشتر بالا مي رود.[1] .

اصلا روح انسان در حالت جمعي، در وقتي که روحهاي ديگر حال پيدا کردند به روحهاي تاريک مثل ما هم اثر مي گذارند. سحرها براي عبادت بهتر است، روح انسان آمادگي بيشتر دارد و حضور بيشتر دارد. براي اين که پاکاني هستند که در همين لحظه در حال عبادتند، براي حالت ماده ثابت شده که امواجي است که به آن طرف دنيا مي رسد چه برسد به موج روحي که نمي توان درک کرد. اگر شب قدر باشد شبي که امام در حالت عبادت است و در هيجاني است که جو روحي عالم که درهاي زمين و آسمان به روي يکديگر باز شده اگر افرادي مثل ما تمايلي هم نشان بدهد، فيضي که در اين شب مي بريم برابر هزار ماه است يعني آن جو روحي که بوجود مي آيد جو عبادت است، بالا برنده است و براي احياء شب مناسبي است فضيلت اين شب برتري دارد با هزار ماهي که شبهاي ساده اي داشته باشد.[2] .

[1] تفسير هفت سوره، ص 74 - 68.

[2] تفسير هفت سوره، ص 75.

کمال انسان

امکان ندارد انساني انسان کامل بشود بدون عبادت و پرستش. پيغمبر، پيغمبر است و همان عبادتها و همان پرستش ها و همان استغفارها. امام صادق مي فرمايد پيغمبر در هيچ مجلسي نمي نشست مگر اين که 25 بار استغفار مي کرد، مي گفت «اَسْتَغْفِرُ اللّه ربّي و اَتُوبُ اليهِ». علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين است به اين که وجود جامعي است، هم زمامدار عادلي است و هم عابد نيمه شبي. همان عبادتها به علي آن نيروهاي ديگر نظير روشن ضميري را داده بود. نبايد ارزش عبادت را فراموش کرد.

اين است که در منطق اسلام - و اگر بخواهيم به تعبير امروز بگوييم، در نظام ارزشهاي اسلامي - ارزش ارزشها «عبادت» است، اما «عبادتِ اسلامي»، «عبادت با شرايط». قرآن به ما گفته است که نماز، آن وقت نماز است که اثرش هويدا باشد، اثر خود را نشان دهد. چطور نشان مي دهد؟ «اِنّ الصّلوةَ تَنْهي عَنِ الفَحْشاءِ و الْمُنْکَر»[1] خصلت نماز درست، اين است که انسان را از کارهاي زشت بازمي دارد. اگر ديدي نماز مي خواني و در عين حال معصيت مي کني، بدان که نمازت نماز نيست. پس نمازت را درست کن. نماز، تو را به همه ي ارزشهاي ديگر مي رساند به شرط اين که نمازت واقعا نماز باشد.

همه ي درسها را بايد از علي عليه السلام ياد بگيريم. علي عليه السلام مجمع تمام ارزشهاي اسلامي است و نهج البلاغه سخن اوست؛ کتابي که انسان به هر جاي آن مراجعه کند کانه منطقي ديگر مي بيند؛ يعني يک انسان ديگري، غير از انساني که در جاي ديگر اين کتاب حرف مي زند، مي بيند. در هر جائي، علي عليه السلام يک شخصيت است به اين معنا که شخصيتي است جامع همه ي ارزشهاي انساني. يک جا منطقش، منطق حماسه است، گوئي پس از دوره ي کودکي، وارد نظام شده و دوره ي سربازي و بعد درجات نظامي را طي کرده و يک فرمانده شده است، و غير از مسائل فرماندهي چيز ديگري نمي داند؛ روحي است مملو از حماسه ي نظامي. در جاي ديگر سراغ همين علي مي رويم، او را عارفي مي بينيم که گوئي جز راز و نياز عاشقانه چيز ديگري را متوجه نيست.[2] .

[1] سوره ي عنکبوت، آيه ي 45.

[2] انسان کامل، 107.

از عبوديت تا ربوبيت

تعبير زننده اي است، از بندگي تا خداوندگاري؟!! مگر ممکن است بنده اي از مرز بندگي خارج گردد و پا در مرز خدائي بگذارد، «اين التراب و رب الارباب»؟ به قول محمود شبستري:

 

سيه روئي زممکن در دو عالم

جدا هرگز نشد و الله اعلم

 

مقصود از «ربوبيت» خداوندگاري است نه خدائي، هر صاحب قدرتي خداوندگار آن چيزهايي است که تحت نفوذ و تصرف اوست، جناب عبدالمطلب به ابرهه که به قصد خراب کردن کعبه آمده بود گفت:

«أَنا رب الابل و ان للبيت رب»[1] .

«من صاحب شترانم که براي مطالبه ي آنها آمده‏ام، اما خانه، خود صاحبي دارد».

ما تعبير بالا را به پيروي از يک حديث معروف که در مصباح الشريعة آمده است آورديم، در آن حديث مي گويد:

«العبودية جوهرة کنهها الربوبية».

«همانا بندگي خدا و پيمودن صراط قرب به حق گوهري است که نهايت آن خداوندگاري يعني قدرت و توانائي است».

بشر همواره در تلاش بوده و هست که راهي پيدا کند که بر خود و بر جهان تسلط يابد.

فعلا درباره ي اين که چه راههائي را براي اين هدف برگزيده و در آن راه کامياب و يا ناکام شده است کاري نداريم. در ميان آن راهها يک راه است که وضع عجيبي دارد، از اين نظر که انسان تنها وقتي از اين راه استفاده مي کند که چنان هدفي نداشته باشد، يعني هدفش کسب قدرت و تسلط بر جهان نباشد، بلکه هدفش در نقطه مقابل اين هدف باشد يعني هدفش «تذلل» «خضوع» «فنا» و «نيستي» از خود باشد آن راه عجيب راه عبوديت است.

 

آن کس که تو را شناخت جانرا چه کند؟

فرزند و عيال و خانمان را چه کند؟

 

ديوانه کني هر دو جهانش بخشي

ديوانه تو هر دو جهان را چه کند؟

 

[1] سيره ابن هشام، جلد اول.

مراحل و منازل خداوندگاري

ربوبيت و خداوندگاري و ولايت، به عبارت ديگر کمال و قدرتي که در اثر عبوديت و اخلاص و پرستش واقعي نصيب بشر مي گردد منازل و مراحلي دارد:

مرحله بينش و تسلط بر نفس

اولين مرحله اين است که عبادت الهام بخش و تسلط بخش انسان بر نفس خويشتن است. به عبارت ديگر کمترين نشانه قبولي عمل انسان در نزد پروردگار اين است که اولا بينشي نافذ پيدا مي کند، روشن و بيناي خود مي گردد. قرآن کريم مي فرمايد:

 «اِنْ تَتَّقوا اللّهَ يَجْعَل لَکُمْ فُرقانا»

«اگر تقواي الهي را داشته باشيد، خداوند مايه تميزي براي شما قرار مي دهد».

و نيز مي فرمايد:

«وَ الّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنا»

«آنانکه در راه ما بکوشند، ما راههاي خويشرا به آنها مي نمايانيم».

و ثانيا آدمي بر نفس و قواي نفساني خويش غالب و قاهر مي گردد، اراده انسان در برابر خواهشهاي نفساني و حيواني نيرومند مي گردد، آدمي حاکم وجود خويش مي شود، مديريت لايقي نسبت به دائره وجود خودش کسب مي کند.

قرآن کريم درباره نماز مي فرمايد:

«اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحشاءِ وَ الْمُنکَر».

«محققاً نماز انسانرا از کارهاي زشت و ناپسند بازمي دارد».

درباره روزه مي فرمايد:

«کُتِبَ عَلَيکُم الصِّيامَ کَما کُتِب عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبلِکم لَعلَّکم تَتَّقوُن».

«بر شما روزه نوشته شد، آنچنانکه بر امتان پيشين نوشته شد، بدان جهت که باشد تقوا و نيروي خود نگهداري کسب کنند»

درباره هر دو عبادت مي فرمايد:

«يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اسْتَعينوُا بِالصَبْرِ وَ الصَّلوةِ»:

«اي اهل ايمان از نماز و از صبر (روزه) کمک بخواهيد و از اين‏ دو منبع نيرو استمداد کنيد».

در اين مرحله از عبوديت آن چيزي که نصيب انسان مي گردد اين است که ضمن يک روشن بيني، خواهشها و تمايلات نفساني انسان مسخر وي مي گردد. به عبارت ديگر اولين اثر عبوديت، ربوبيت و ولايت بر نفس اماره است.[1] .

 [1] در سخنرانيهاي تقوا که در کتاب «گفتار ماه» چاپ شده است (سخنراني دوم از جلد اول) رابطه تسلط بر هواي نفس را با روشن بيني، که از چه راه است توضيح داده ايم.

مرحله تسلط بر نيروي متخيله

مرحله دوم، تسلط و ولايت بر انديشه هاي پراکنده، يعني تسلط بر نيروي متخليه است.

از عجيب ترين نيروهاي ما قوه متخيله است، به موجب اين قوه است که ذهن ما هر لحظه از موضوعي متوجه موضوعي ديگر مي شود و به اصطلاح تداعي معاني و تسلسل خواطر صورت مي گيرد. اين قوه در اختيار ما نيست، بلکه ما در اختيار اين قوه عجيب هستيم و لهذا هر چه بخواهيم ذهن خود را در يک موضوع معين متمرکز کنيم که متوجه چيز ديگر نشود براي ما ميسر نيست، بي اختيار قوه متخيله ما را به اين سو و آن سو مي کشاند، مثلا هر چه مي خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم، يعني هر چه مي خواهيم اين شاگرد را بر سر کلاس نماز حاضر نگهداريم، نمي توانيم. يک وقت متوجه مي شويم که نماز به پايان رسيده است و اين شاگرد در سراسر اين مدت، «غايب» بوده است.

رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تشبيه لطيفي دارد در اين زمينه، دلرا - دل افرادي که مسخر قوه ي متخيله است - به پري تشبيه مي کند که در صحرائي بر درختي آويخته شده باشد که هر لحظه باد او را پشت و رو مي کند. فرمود: «مَثل القلب، مثل ريشةٍ في الفلاة، تعلقت في اصل شجرة يقلبها الريح ظهراً لبطن».[1] .

 

گفت پيغمبر که دل همچون پري است

در بياباني اسير صرصري است

 

باد پر را هر طرف راند گزاف

گه چپ و گه راست با صد اختلاف

 

در حديث ديگر آن دل را چنان

کاب جوشان زآتش اندر غازقان

 

هر زمان دل را دگر رائي بود

آن نه از وي بلکه از جائي بود

 

حديث ديگري که در اين ابيات مولوي اشاره کرده اين است:

«لقلب ابن آدم اشد انقلاباً من القدر اذا اجتمعت غليا».[2] .

«همانا دل فرزند آدم از ديگ در حال جوشيدن بيشتر زير و بالا مي شود».

ولي آيا انسان جبرا و اضطرارا محکوم است که همواره محکوم انديشه باشد و اين نيروي مرموز که مانند گنجشکي همواره از شاخي به شاخي مي پرد حاکم مطلق وجود او باشد و يا اين که محکوميت در برابر قوه متخيله از خامي و ناپختگي است. کاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروي خودسر را مطيع خود گردانند؟

شق دوم صحيح است، يکي از وظائف بشر تسلط بر هوسبازي خيال است، و گرنه اين قوه شيطان صفت مجالي براي تعالي و پيمودن صراط قرب نمي دهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مي گرداند.

مولوي چقدر عالي مي گويد:

 

جان همه روزه لگدکوب از خيال

وز زيان و سود و از خوف زوال

 

ني صفا مي ماندش ني لطف و فر

ني به سوي آسمان راه سفر

 

و هم او در شرح اين حديث نبوي:

«تنام عيناي و لا ينام قلبي»

«دو چشمم مي خوابند، اما دلم بيدار است».

مي گويد:

 

گفت پيغمبر که عيناي ينام

لا ينام القلب عن رب الانام

 

چشم تو بيدار و دل رفته به خواب

چشم من خفته، دلم در فتح باب

 

همنشينت من نيم سايه من است

برتر از انديشه ها پايه من است

 

زانکه من زانديشه ها بگذشته ام

خارج از انديشه پويان گشته ام

 

حاکم انديشه ام، محکوم، ني

چون که بنا حاکم آمد بر بني

 

جمله خلقان سخره انديشه اند

زين سبب خسته دل و غم پيشه اند

 

من چو مرغ اوجم، انديشه مگس

کي بود بر من مگس را دسترس

 

چون ملالم گيرد از سفلي صفات

بر پرم همچون طيور الصافات

 

سالکان راه عبوديت، در دومين مرحله، اين نتيجه را مي گيرند که بر قوه متخيله خويش ولايت و ربوبيت پيدا مي کنند، آن را برده و مطيع خويش مي سازند. اثر اين مطيع ساختن اين است که روح و ضمير به سائقه فطري خداخواهي هر وقت ميل بالا کند اين قوه با بازيگريهاي خود مانع و مزاحم نمي گردد.

بگذريم از انساني مانند علي عليه السلام و زين العابدين عليه السلام که چنان در حال نماز مجذوب مي شوند که تيري از پاي علي عليه السلام بيرون مي آورند و او از شدت استغراق به خود بازنمي گردد و متوجه نمي شود، يا فرزند خردسال زين العابدين عليه السلام در حالي که آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندي سقوط مي کند و دستش مي شکند، فرياد بچه و زنهاي خانه غوغا مي کند و بالاخره شکسته بند مي آيد و دست بچه را مي بندد، زين العابدين عليه السلام پس از فراغ از نماز يعني پس از بازگشت از اين سفر آسماني چشمش به دست بچه مي افتد و با تعجب مي پرسد که مگر چه شده است که دست بچه را بسته ايد؟ معلوم مي شود اين فريادها و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند.

آري بگذريم از اين رديف انسانها. در ميان پيروان آنها ما در عمر خود افرادي را ديده ايم که در حال نماز آن چنان مجموعيت خاطر و تمرکز ذهن داشته اند که بطور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بوده اند. استاد بزرگوار و عاليقدر ما مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرازي اصفهاني اعلي الله مقامه از اين رديف افراد بود.

براي کسب اين پيروزي هيچ چيزي مانند عبادت که اساسش توجه به خدا است نمي باشد، رياضت کشان از راه هاي ديگر وارد مي شوند و حداکثر اين است که از راه مهمل گذاشتن زندگي و ستم بر بدن اندکي بدان دست مي يابند ولي اسلام از راه عبادت بدون اين که نيازي به آن کارهاي ناروا باشد اين نتيجه را تأمين مي کند، توجه دل به خدا و تذکر اينکه در برابر رب الارباب و خالق و مدبر کل قرار گرفته است، زمينه تجمع خاطر و تمرکز ذهن را فراهم مي کند.

 

زلف آشفته او باعث جمعيت ماست

چون چنين است پس آشفته ترش بايد کرد

 

دريغ است که در اينجا تأييدي از شيخ فلاسفه اسلام، اعجوبه ي دهر، که از برکت تعليمات اسلام انديشه هاي فلسفي را به جائي رسانده است که پيشينيان يوناني و ايراني و هندي و غير آنها هرگز نرسيده اند، نقل نکنيم.

 اين مرد بزرگ در نمط نهم «اشارات» پس از تشريح عبادت عوامانه که تنها براي مزد است و ارزش زيادي ندارد، به عبادت هاي مقرون به معرفت مي پردازد، مي گويد:

«و العبادة عند العارف رياضة ما لهممه و قوا نفسه المتوهمة و المتخيلة ليجرها بالتعويد عن جناب الغرور الي جناب الحق فتصير مسالمة للسر الباطن حين ما يستجلي الحق لا تنازعه فيخلص السر الي الشروق الباطن».

«عبادت از نظر اهل معرفت ورزش همتها و قواي وهميه و خياليه است که در اثر تکرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به طبيعت و ماده به سوي تصورات ملکوتي بکشاند و در نتيجه، اين قوا تسليم «سر ضمير» و فطرت خداجوئي انسان گردند و مطيع او شوند به حدي که هر وقت اراده کند که در پي جلب جلوه حق برآيد اين قوا در جهت خلاف فعاليت نکنند و کشمکش دروني ميان دو ميل علوي و سفلي ايجاد نشود و «سر باطن» بدون مزاحمت اين ها از باطن کسب اشراق نمايد».

[1] نهج الفصاحة. و جامع صغير، ج 1، صفحه ي 102.

[2] مسند احمد، جلد 6، صفحه ي 2.

مرحله بي نيازي روح از بدن

مرحله سوم اين است که روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبيت و ولايت خود به مرحله اي مي رسد که در بسياري از چيزها از بدن بي نياز مي گردد، در حالي که بدن صد در صد نيازمند به روح است.

روح و بدن نيازمند به يکديگرند، حيات بدن به روح است، روح صورت و حافظ بدن است، سلب علاقه تدبيري روح به بدن مستلزم خرابي و فساد بدن است، و از طرف ديگر روح در فعاليتهاي خود نيازمند به استخدام بدن است، بدون بکار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاي بدني قادر بکاري نيست. بي نيازي روح از بدن به اين است که در برخي از فعاليتها از استخدام بدن بي نياز مي گردد، اين بي نيازي گاهي در چند لحظه و گاهي مکرر و گاهي به طور دائم صورت مي گيرد، اين همان است که به «خلع بدن» معروف است.

سهروردي حکيم اشراقي معروف گفته است:

ما حکيم را حکيم نمي دانيم مگر آنکه بتواند خلع بدن کند، ميرداماد مي گويد: ما حکيم را حکيم نمي دانيم مگر آنکه خلع بدن براي او ملکه شده باشد و هر وقت اراده کند عملي گردد.

همانطور که محققان گفته اند، خلع بدن دليل بر کمال زيادي نيست، يعني افرادي که هنوز از عالم «مثال» عبور نکرده و قدم به غيب معقول نگذاشته اند ممکن است به اين مرحله برسند.

مرحله فرمانبرداري تن

مرحله چهارم اين است که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مي آيد، به طوري که در حوزه بدن خود شخص اعمال خارق العاده سرمي زند. اين مطلب دامنه ي بحث زيادي دارد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«ما ضعف بدن عما قويت عليه النية»

«آنچه را که همت و اراده نفس در آن نيرومند گردد و جدا مورد توجه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتواني نشان نمي دهد».

مرحله ي فرمانبرداري طبيعت

مرحله پنجم که بالاترين مراحل است اين است که حتي طبيعت خارجي نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مي گيرد و مطيع انسان مي شود. معجزات و کرامات انبياء و اولياء حق از اين مقوله است.

مسأله ي معجزات و کرامات خود مسأله ي قابل بحثي است که جداگانه درباره ي توجيه آن بايد بحث شود، تدين به يکي از اديان آسماني ملازم با قبول و ايمان به خرق عادت و معجزه است، مثلا يک نفر مسلمان نمي تواند مسلمان باشد و به قرآن ايمان و اعتقاد داشته باشد ولي منکر معجزه و خرق عادت باشد. از نظر حکمت الهي اسلامي، مشکل معجزه يک مشکل حل شده است و البته بررسي اين مسأله مستلزم بحث در مقدمات زيادي است. ما در اينجا از نظر بحث «ولايت تصرف» در آن بحث مي کنيم و طبعا طرف سخن ما افرادي هستند که به قرآن ايمان و اعتقاد دارند و وقوع معجزات را اعتراف دارند و سخن ما با آنها در اين جهت است که معجزه جز مظهري از ولايت تصرف و ولايت تکويني نيست. بگذريم از قرآن که علاوه بر جنبه ي معجزه بودن، کلام خداوند است نه کلام پيغمبر و وضع استثنائي دارد در ميان همه ي معجزات، معجزه بدان جهت صورت مي گيرد که به صاحب آن از طرف خداوند نوعي قدرت و اراده داده شده که مي تواند به اذن و امر پروردگار در کائنات تصرف کند، عصائي را اژدها نمايد، کوري را بينا سازد و حتي مرده اي را زنده کند، از نهان آگاه سازد، اين قدرت و آگاهي براي او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديک شدن به کانون هستي پيدا مي شود و ولايت تصرف جز اين چيزي نيست.

برخي مي پندارند که در وجود معجزه شخصيت و اراده صاحب معجزه هيچگونه دخالتي ندارد، او فقط پرده ي نمايش است، ذات احديت مستقيما و بلاواسطه آن را به وجود مي آورد، زيرا کار اگر به حد اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامي باشد خارج است. پس آنگاه که معجزه صورت مي گيرد، انساني در کائنات تصرف نکرده است، بلکه خود ذات احديت است که مستقيما و بدون دخالت اراده انسان، در کائنات تصرف کرده است.

اين تصور اشتباه است، گذشته از اين که علو ذات اقدس احديت ابا دارد که يک فعل طبيعي بلاواسطه و خارج از نظام از او صادر گردد، اين تصور برخلاف نصوص قرآني است. قرآن در کمال صراحت آورنده ي «آيت» ( معجزه) را خود رسولان مي داند ولي البته با اذن و رخصت ذات احديت، بديهي است که اذن ذات احديت از نوع اذن اعتباري و انساني نيست که با لفظ و يا اشاره ممنوعيت اخلاقي يا اجتماعي او را از بين ببرد، اذن پروردگار همان اعطاء نوعي کمال است که منشأ چنين اثري مي گردد و اگر خداوند نخواهد آن کمال را از او مي گيرد. در سوره ي مبارکه ي مؤمن آيه ي 78 مي فرمايد:

 «وَ ما کانَ لِرسولٍ اَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ الا بِاِذْنِ اللّه»

«هيچ پيامبري را نرسد که آيت (معجزه) بياورد مگر با اذن خداوند».

در اين آيه ي کريمه آورنده ي آيت را پيامبران مي داند، ولي به اذن پروردگار، مخصوصا کلمه اذن پروردگار اضافه مي شود که توهم نشود که کسي از خودش در مقابل ذات حق استقلال دارد و همه بدانند که: «لا حول و لا قوة الا باللّه».

هر حول و قوه اي اعم از اندک يا بسيار، کوچک يا بزرگ متکي به ذات اقدس احديت است، هر موجودي در هر مرتبه اي مجراي اراده و مشيت الهي است و مظهري از مظاهر آن است، پيامبران در هر کار و از جمله در اعجاز خود متکي و مستمد از منبع لايزال غيبي هستند.

در سوره ي مبارکه ي نمل، داستان سليمان و ملکه ي سبا را نقل مي کند، سليمان ملکه سبا را احضار مي کند و ملکه به حضور سليمان روانه مي شود. سليمان از حاضران مجلس مي خواهد که تخت ملکه را پيش از ورود خودش حاضر نمايند، برخي داوطلب مي شوند و سليمان به نوع کار آنها راضي نمي شود تا آنکه:

«وَ قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ اَنَا آتيکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اليکَ طَرْفُکَ»

«آنکه دانشي از لوح محفوظ نزد او بود گفت من پيش از آنکه چشم بهم بزني آن را حاضر مي کنم» و حاضر کرد.

تعبير قرآن اين است که آن دانشمند گفت «من آورنده ي آن در اين مدت کم هستم» پس حول و قوه را به خود نسبت مي دهد و به علاوه مي گويد آنکه دانشي از لوح محفوظ نزدش بود چنين گفت. اشاره به اينکه اين کار خارق العاده را به موجب نوعي دانش کرد و آن دانش از نوع علومي که در دفترهاي بشري تاکنون ثبت شده نيست، دانشي است که با ارتباط و اتصال به لوح محفوظ يعني با قرب به ذات حق مي توان بدان رسيد.

و باز قرآن صريحا درباره خود اين پيامبر مي گويد:

«فَسَخَّرْنا لَهُ الرّيحَ تَجْري بِاَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اَصابَ و الشَّياطينَ کُلَّ بَنّاءٍ و غَوّاصٍ و آخَرينَ مُقَرَّنينَ فِي الاَصْفادِ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ اَوْ اَمْسِکْ بِغَيْرِ حِسابٍ»[1] .

«ما باد را مسخر وي ساختيم در حالي که به آساني به امر و اراده او هر جا بخواهد حرکت مي کند. و همچنين شياطين هر سازنده و هر زير آب رونده را و ديگراني که در زنجير بسته شده بودند. اي سليمان اين است بخشش بي حساب ما، پس با تو است که ببخشي يا نگهداري».

در آياتي که درباره ي معجزات حضرت عيسي مسيح نيز از تعبيرات قرآن همين مطلب استفاده مي شود، به واسطه پرهيز از اطاله از ذکر آنها خودداري مي کنيم.

[1] سوره ي ص، آيه ي 38.

محبوبيت نزد خدا

در خاتمه نکته اي را که در اول بحث اشاره کرديم توضيح مي دهيم: همه اين مراحل نتيجه «قرب» به پروردگار است و قرب به حق يک حقيقت واقعي است نه يک تعبير مجازي و اعتباري.

در حديث معروف و مشهور قدسي که شيعه و سني آن را روايت کرده اند به صورت بسيار زيبائي اين حقيقت بيان شده است. امام صادق عليه السلام از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي کند که:

«قال اللّه عزوجل ما تقرب الي عبد بشي‏ء احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي بالنافلة حتي احبه فاذا احببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده الذي يبطش بها. ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته».[1] .

«خداوند مي گويد: هيچ بنده اي با هيچ چيزي به من نزديک نشده است که از فرائض نزد من محبوبتر باشد. همانا بنده من بوسيله نوافل و مستحبات - که من فرض نکرده‏ام ولي او تنها به خاطر محبوبيت آنها نزد من انجام مي دهد- به من نزديک مي شود تا محبوب من مي گردد، همين که محبوب من گشت من گوش او

 مي شوم که با آن مي شنود و چشم او مي شوم که با آن مي بيند و زبان او مي شوم که با آن سخن مي گويد و دست او مي شوم که با آن حمله مي کند. اگر مرا بخواند اجابت مي کنم و اگر از من بخواهد مي بخشم».

در اين حديث جان مطلب ادا شده است: عبادت موجب تقرب، و تقرب موجب محبوبيت نزد خداست، يعني با عبادت انسان به خدا نزديک مي شود و در اثر اين نزديکي قابليت عنايت خاص مي يابد و در اثر آن عنايتها گوش و چشم و زبان او حقاني مي گردد. با قدرت الهي مي شنود و مي بيند و مي گويد و حمله مي کند، دعايش مستجاب و مسؤولش برآورده است.[2] .

[1] کافي، جلد 1، صفحه ي 352.

[2] ولاها و ولايتها، ص 84.

ولايت تصرف

ولايت تصرف يا ولايت معنوي، نوعي اقتدار و تسلط فوق العاده تکويني است.[1] .

نظريه ي ولايت تکويني از يک طرف مربوط است به استعدادهاي نهفته در اين موجودي که به نام «انسان» در روي زمين پديد آمده است و کمالاتي که اين موجود شگفت انگيز بالقوه دارد و قابلِ به فعليت رسيدن است، و از طرف ديگر مربوط است به رابطه ي اين موجود با خدا. مقصود از ولايت تکويني اين است که انسان در اثر پيمودن صراط عبوديت به مقام قرب الهي نائل مي گردد و اثر وصول به مقام قرب- البته در مراحل عالي آن- اين است که معنويت انساني که خود حقيقت و واقعيتي است، در وي متمرکز مي شود و با داشتن آن معنويت، قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان مي شود. زمين هيچگاه از وليي که حامل چنين معنويتي باشد، و به عبارت ديگر، از «انسان کامل» خالي نيست.[2] .

 

[1] مجموعه آثار، ج 3، ( ولاها و ولايتها)، ص 284.

[2] ولاها و ولايتها، ص 285.

مقامات و کرامات

در خطبه 222 نهج البلاغه حالات و مقامات و کرامتهائي که براي اهل معني در پرتو عبادت رخ مي دهد توضيح داده شده است، از آن جمله مي فرمايد:

«قَد حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ و تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّکينَةُ و فُتِحَتْ لَهُمْ اَبْوابُ السَّماءِ و اُعِدَّتْ لَهُمْ مَقاعِدُ الْکراماتِ في مقامِ اَطَّلع اللّهُ عَليهم فيه فَرَضِيَ سَعْيَهُمْ و حَمِدَ مَقامهُم يَتَنَسَّمُونَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُز...»

«فرشتگان آنان را در ميان گرفته اند، آرامش برايشان فرود آمده است، درهاي ملکوت بر روي آنان گشوده شده است، جايگاه الطاف بي پايان الهي برايشان آماده گشته است، خداوند متعال مقام و درجه ي آنان را که بوسيله ي بندگي به دست آورده اند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است، آنگاه که خداوند را مي خوانند بوي مغفرت و گذشت الهي را استشمام و پس رفتن پرده هاي تاريک گناه را احساس مي کنند».[1] .

مقامات و کرامات

در خطبه 222 نهج البلاغه حالات و مقامات و کرامتهائي که براي اهل معني در پرتو عبادت رخ مي دهد توضيح داده شده است، از آن جمله مي فرمايد:

«قَد حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ و تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّکينَةُ و فُتِحَتْ لَهُمْ اَبْوابُ السَّماءِ و اُعِدَّتْ لَهُمْ مَقاعِدُ الْکراماتِ في مقامِ اَطَّلع اللّهُ عَليهم فيه فَرَضِيَ سَعْيَهُمْ و حَمِدَ مَقامهُم يَتَنَسَّمُونَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُز...»

«فرشتگان آنان را در ميان گرفته اند، آرامش برايشان فرود آمده است، درهاي ملکوت بر روي آنان گشوده شده است، جايگاه الطاف بي پايان الهي برايشان آماده گشته است، خداوند متعال مقام و درجه ي آنان را که بوسيله ي بندگي به دست آورده اند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است، آنگاه که خداوند را مي خوانند بوي مغفرت و گذشت الهي را استشمام و پس رفتن پرده هاي تاريک گناه را احساس مي کنند».[1] .

[1] سيري در نهج البلاغه، ص 88.

عبادت عامل تربيت

عبادت مرکبي است براي تقرب به حق و در واقع براي تکامل واقعي بشر. چيزي که خود مظهر تکامل بشر است، خود هدف و غايت است، لزومي ندارد که مقدمه و وسيله ي چيز ديگر باشد. ولي در عين حال عبادات، گذشته از اين اصالت، مقدمه چيز ديگر هم هستند، يعني خود برنامه تربيتي اسلامند. به اين معني که اسلام مي خواهد افراد را چه از نظر اخلاقي، چه از نظر اجتماعي تربيت بکند، يکي از وسائلي که براي اينکار اتخاذ کرده است عبادت است و از قضا اين وسيله از هر وسيله ي ديگري در اخلاق و روح بشر مؤثرتر و نافذتر است. حالا اين مطلب را توضيح مي دهم.

محور مسائل اخلاقي خود را فراموش کردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظر کردن است. همانطور که در سلامت بدن يک اصل هست که بمنزله مبدأ و منشأ همه خوبيهاست و آن مسأله «حنيه» يعني پرخوري است در اخلاق هم يک مسأله وجود دارد که اس اساس همه مسائل اخلاقي است. و آن رهايي از خودي و رها کردن و ترک «منيت» است.

در مسائل اجتماعي آن اصلي که مادر همه ي اصل هاست، عدالت است. عدالت يعني رعايت حقوق افراد ديگر. مشکلي که بشر هم در اخلاق دارد و هم در اجتماع، از جنبه ي اجرائي اين هاست. يعني هيچ کس نيست که اخلاق را نشناسد و يا نداند که عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد. مشکل کار در مرحله اجراست، آن وقتي که انسان مي خواهد يک اصل اخلاقي را رعايت کند مي بيند منافعش در يک طرف قرار گرفته است و اخلاق در طرف ديگر. مي بيند راستگوئي در يک طرف قرار گرفته است و منفعت و سود در طرف ديگر. يا بايد دروغ بگويد، خيانت کند و سود را ببرد و يا بايد راست بگويد، امانت بورزد و از سود صرفنظر کند. اينجاست که مي بينيم بشر که دم از اخلاق و عدالت مي زند پاي عمل که مي رسد ضد اخلاق و ضد عدالت عمل مي کند. آن چيزي که پشتوانه اخلاق و عدالت است و اگر در انسان وجود پيدا کند انسان به سهولت راه اخلاق و عدالت را مي گيرد و سود را کنار مي زند تنها ايمان است. چه ايماني؟ ايمان به خود عدالت و ايمان به خود اخلاق. چه وقت انسان به عدالت به عنوان يک امر مقدس و به اخلاق به عنوان يک امر مقدس ايمان پيدا مي کند؟ آنوقت که به اصل و اساس تقدس يعني خدا، ايمان داشته باشد. لهذا بشر عملا بآن اندازه به عدالت پاي بند است که بخدا معتقد است، آن اندازه عملا به اخلاق پايبند است که بخدا ايمان دارد. مشکل عصر ما همين است. خيال مي کردند که علم کافيست، اگر ما عدالت و اخلاق را بشناسيم و به آنها عامل باشيم کافي است که ما اخلاقي و عادل باشيم. ولي عمل نشان داد که اگر علم منفک از ايمان بشود نه تنها براي اخلاق و عدالت مفيد نيست، بلکه مضر هم هست. مصداق قول سنائي مي شود که:

 

چو دزدي با چراغ آيد

گزيده تر برد کالا

 

اما اگر ايمان پيدا شد، اخلاق و عدالت پابرجا مي شود، اخلاق و عدالت بدون ايمان مذهبي مثل نشر اسکناس بدون پشتوانه است، ايمان مذهبي که آمد، اخلاق و عدالت هم مي آيد. آنوقت ما مي بينيم در اسلام مسأله ي پرستش خدا به صورت يک امر مجزا از اخلاق و عبادت قرار داده نشده است. يعني عبادت را که اسلام دستور مي دهد، چاشني آن را اخلاق و عدالت قرار مي دهد، يا بگوئيم عدالت و اخلاق را که طرح مي کند چاشني آن را عبادت قرار مي دهد چون غير از اين ممکن نيست.[1] .

نتيجه اي که مي گيريم اين است که در باب عبادت و نيايش اگر انسان علاقمند به تربيت خود و فرزندانش به تربيت اسلامي هست و يا مي خواهد افرادي را تربيت بکند، واقعا بايد به مسأله ي نيايش، دعا و عبادت اهميت بدهد. و اصلا مسأله ي عبادت قطع نظر از اين که پرورش يک حس اصيل است، تأثير زيادي در ساير نواحي انسان دارد. اين است که بزرگان هميشه توصيه مي کنند: «هر مقدار کار زيادي داري ، در شبانه روز يک ساعت را براي خودت بگذار». ممکن است شما بگوييد من هيچ ساعتم براي خودم نيست، تمام اوقاتم براي خدمت به مردم است. نه، اگر تمام ساعات انسان هم وقف خدمت به خلق خدا باشد، در عين حال انسان بي نياز از اين که يک ساعت را براي خودش بگذارد نيست. اين يک ساعت با اين که براي خود است، ضرورت دارد و لازم است، و آن ساعتهايي که براي غير خود است، با اين که مفيد و لازم است، جاي آن را پر نمي کند. حالا يک ساعت که مي گويند حداقل است؛ يک ساعت يا بيشتر در شبانه روز را انسان واقعا براي خودش بگذارد، يعني در آن لحظات برگردد به خودش، خودش را هر چه هست از خارج ببرد، به درون خودش و به خداي خودش بازگردد و در آن حال فقط و فقط او باشد و خداي خودش و راز و نياز کردن و مناجات با خداي خودش و استغفار کردن. خود استغفار يعني محاسبة النفس کردن، حساب کشيدن از خود. حساب بکند در ظرف اين بيست و چهار ساعت من چه کردم؟ فورا براي او روشن مي شود که فلان کارم خوب بود، شکر مي کند خدا را؛ فلان کار را خوب بود نمي کردم، تصميم مي گيرد ديگر نکند و استغفار مي کند. و قرآن به مسأله ي استغفار چقدر توجه دارد! جمله اي درباره ي اصحاب پيغمبر نقل کرده اند که: «رُهْبانُ اللّيلِ وَ اُسدُ النَّهارِ» يعني راهبان شب و شيران روز. قرآن مي گويد: «الصَّابرينَ وَ الصَّادقينَ وَ القانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُستَغْفرينَ بِالاسْحارِ».[2] .

ببينيد قرآن چگونه همه ي جوانب را بيان مي کند؟! نه مثل يک درويش افراطي فقط و فقط صحبت از استغفار و نيايش مي کند. «الصابرين». قرآن هر جا که مي گويد «صابرين» در مورد پيکارها مي گويد. در واقع «صابرين» يعني خودداران در پيکارها. و «الصادقين» راستان و راستگويان که از راستي يک ذره منحرف نمي شوند. و «القانتين» آنهايي که در پيشگاه پروردگار در کمال خضوع قنوت مي کنند، خاضعند و خضوع قلب دارند (و يا ممکن است مقصود از «قانتين» با توجه به معني آن در يک آيه ي ديگر: «قُومُوا للّهِ قانِتينَ» اين باشد که در آن حال جز با خدا با کس ديگر سخن نمي گويند و رابطه شان را با غير خداوند قطع مي کنند). و «المُنْفِقينَ» از آنچه دارند به ديگران مي بخشند. «وَالْمُستَغْفرينَ بِالاسْحارِ» آنان که سحرگاهان به استغفار خدا مي پردازند. اين هم هميشه بايد در کنارش باشد.[3] .

[1] گفتارهاي معنوي، ص 76 - 74.

[2] آل عمران، آيه 17.

[3] تعليم و تربيت در اسلام، ص 340.

نقش عبادت در بازگشت به خويش

به همان نسبت که وابستگي و غرق شدن در ماديات انسان را از خود جدا مي کند و با خود بيگانه مي سازد؛ عبادت انسان را به خويشتن بازمي گرداند، عبادت به هوش آورنده ي انسان و بيدارکننده ي انسان است، عبادت انسان غرق شده و محو شده در اشياء را مانند نجات غريق، از اعماق درياي غفلتها بيرون مي کند، در عبادت و در پرتو ياد خداوند است که انسان خود را آن چنان که هست مي بيند؛ به نقصها و کسريهاي خود آگاه مي گردد، از بالا به هستي و حيات و زمان و مکان مي نگرد، و در عبادت است که انسان به حقارت و پستي آمال و آرزوهاي محدود مادي پي مي برد و مي خواهد خود را به قلب هستي برساند.

من هميشه به اين سخن دانشمند معروف عصر خودمان «اينشتاين» به اعجاب مي نگرم. آنچه بيشتر مايه ي اعجاب است اين است که اين دانشمند متخصص در فيزيک و رياضي است نه در مسائل رواني و انساني و مذهبي و فلسفي. او پس از تقسيم مذهب به سه نوع، نوع سوم را که مذهب حقيقي است مذهب وجود يا مذهب هستي مي نامد و احساسي که انسان در مذهب حقيقي دارد اين چنين شرح مي دهد:

«در اين مذهب، فرد، کوچکي آمال و هدفهاي بشر و عظمت و جلالي که در ماوراء پديده ها در طبيعت و افکار تظاهر مي نمايد حس مي کند، او وجود خود را يک نوع زندان مي پندارد چنانکه مي خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستي را يک باره به عنوان يک حقيقت واحد دريابد»[1] .

«ويليام جيمز» درباره ي نيايش مي گويد:

«انگيزه نيايش، نتيجه ضروري اين امر است که در عين اين که دروني ترين قسمت از خودهاي اختياري و عملي هر کس خودي از نوع اجتماعي است، با وجود اين، مصاحب کامل خويش را تنها در جهان انديشه مي تواند پيدا کند. اغلب مردم خواه به صورت پيوسته، خواه تصادفي در دل خود به آن رجوع مي کنند.

حقيرترين فرد در روي زمين با اين توجه عالي؛ خود را واقعي و باارزش مي کند».[2] .

«اقبال لاهوري» نيز سخني عالي در مورد ارزش پرستش و نيايش از نظر بازيافتن خود دارد که دريغ است نقل نشود، مي گويد:

«نيايش به وسيله ي اشراق نفساني، عملي حياتي و متعارفي است که به وسيله ي آن جزيره ي کوچک شخصيت ما وضع خود را در کل بزرگتري از حيات اکتشاف مي کند».[3] ،[4] .

 [1] دنيائي که من مي بينم، ص 57.

[2] به نقل «احياء فکر ديني»، ص 105.

[3] احياء فکر ديني، ص 105.

[4] سيري در نهج البلاغه، ص 303.

ياد حق

ريشه ي همه ي آثار معنوي اخلاقي و اجتماعي که در عبادت است در يک چيز است: ياد حق و غير او را از ياد بردن. قرآن کريم در يک جا به اثر تربيتي و جنبه ي تقويتي روحي عبادت اشاره مي کند و مي گويد: «نماز از کار بد و زشت بازمي دارد» و در جاي ديگر مي گويد: «نماز را براي اين که به ياد من باشي به پادار» اشاره به اين که انسان که نماز مي خواند و در ياد خداست همواره در ياد دارد که ذات دانا و بينايي مراقب اوست و فراموش نمي کند که خودش بنده است.

ذکر خدا و ياد خدا که هدف عبادت است، دل را جلا مي دهد و صفا مي بخشد و آن را آماده ي تجليات الهي قرار مي دهد، علي درباره ي ياد حق که روح عبادت است چنين مي فرمايد:

«اِنَّ اللّهَ تَعالي جَعَلَ الذّکرَ جَلاءً لِلْقلوبِ، تَسمَعُ بِهِ بَعدَ الْوَقَرةِ و تُبصِرُبِهِ بَعدَ الْعِشوَةِ وَ تَنقادُ بِهِ الْمُعانَدَةِ وَ ما بَرِحَ لِلّه عَزَّت آلائُهُ فِي الْبُرهةِ بَعد البُرهَةِ وَ فِي زمانِ الْفَتَراتٍ عِبادٌ ناجاهُم في فِکرِهِم وَ کَلَّمَهُم في ذاتِ عُقُولِهِمْ»[1] .

«خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است، دلها بدين وسيله از پس کري، شنوا و از پس نابينائي، بينا و از پس سرکشي و عناد، رام مي گردند؛ همواره چنين بوده و هست که خداوند متعال در هر برهه اي از زمان و در زمانهايي که پيامبري در ميان مردم نبوده است بندگاني داشته و دارد که در سر ضمير آنها با آنها راز مي گويد و از راه عقلهايشان با آنان تکلم مي کند».

در اين کلمات خاصيت عجيب و تأثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است تا جائي که دل قابل الهام گيري و مکالمه ي با خدا مي گردد.[2] .

عبادت براي اين است که حيات ايماني انسان تجديد بشود، تازه بشود، طراوت پيدا کند، قوت و نيرو پيدا کند. به هر اندازه که انسان بياد خدا باشد کمتر معصيت مي کند، معصيت کردن و نکردن دائر مدار علم نيست، دائر مدار غفلت و تذکر است، بهر اندازه که انسان غافل باشد يعني خدا را فراموش کرده باشد، بيشتر معصيت مي کند، بهر اندازه که خدا بيشتر بيادش بيايد کمتر معصيت مي کند.[3] .

عبادت که براي تذکر است، در اسلام به عنوان فريضه و نافله زياد توصيه شده است، و اسلام با موجباتي که روح عبادت يعني تذکر را از ميان مي برد و غفلت ايجاد مي کند نيز مبارزه کرده است. هر چه که موجب انصراف و غفلت انسان از خدا بشود به نوعي ممنوع (مکروه يا حرام) است، مثل افراط در خوردن، افراط در گفتن، افراط در معاشرت با افراد و افراط در خوابيدن. البته بعضي از اين ها مانند توصيه به پرهيز از پر خوردن ممکن است که علل جسمي هم داشته باشد يعني منظور بهداشت و حفظ صحت هم در کار باشد ولي قطعا تنها آن نيست، يعني «قلة الطعام» در مسائل اسلامي در رديفي قرار مي گيرد که معلوم است هدف تنها بهداشت و حفظ الصحة نيست بلکه همچنين براي اين است که روح انسان سبکتر باشد و کمتر موجبات غفلت در انسان پيدا شود.[4] .

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 222.

[2] سيري در نهج البلاغه، ص 68.

[3] گفتارهاي معنوي، ص 79.

[4] تعليم و تربيت، ص 186 - 185.

تقويت معنويت

همان طور که تفکر و تعقل براي روشن شدن فکر براي قوه ي عاقله است، و تقوا و تزکيه ي نفس براي تقويت نيروي اراده در انسان، عبادت براي تقويت عشق و علاقه ي معنوي و ايجاد حرارت ايماني در انسان است؛ يعني همان طور که ايمان خودش به نوبه ي خود منشأ عبادت است، عبادت هم تقويت کننده ي ايمان است که به اين مطلب در متون اسلامي زياد تصريح شده است، يعني تأثير متقابل ايمان و عمل در يکديگر. ايمان به نوبه ي خود منشأ عمل مي شود، و عملي که منبعث از آن ايمان است منشأ تقويت همان ايمان مي گردد.[1] .

از نظر قرآن معنويت پايه ي تکامل است. اينهمه عبادات که در اسلام بر روي آن تکيه شده است براي تقويت جنبه ي معنوي روح انسان است. زندگي پيامبر را ببينيد،

 با آنهمه گرفتاري و مشغله‏اي که دارد باز در همان حال قرآن مي گويد:

 «اِنَّ رَبَّکَ يَعْلَمُ اَنَّکَ تَقُومُ اَدْني مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ و نِصْفَهُ و ثُلُثَهُ و طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَکَ و اللّهُ يُقَدِّرُ اللّيلَ و النَّهارَ عَلِمَ اَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْکُمْ...».[2] .

«خدا آگاه است که تو در حدود دو ثلث شب را به عبادت قيام مي کني، گاهي حدود نصف آن، و لااقل ثلثي از شب، و گروهي که با تو هستند نيز چنين مي کنند...».

و يا خدا به پيامبرش تأکيد مي کند که :

«قسمتي از شب را براي عبادت برخيز، تهجد کن، نماز شب بخوان، تا به مقام محمود برسي».[3] .

و يا در مورد حضرت علي عليه السلام، اگر عدالت اجتماعي او را مي بينيم کار کردنها و بيل زدنها و عرق ريختنهايش را مشاهده مي کنيم، بايد آن در دل شب غش کردنهايش را هم ببينيم. آن از خوف خدا بيهوش شدنهايش را هم نظاره کنيم. اين ها واقعيات تاريخ اسلام هستند و آنها هم صريح آيات قرآن. اين مسائل را نمي توان توجيه و تأويل کرد. هرگونه تفسير و تعبير مادي اين مسائل، خيانت به قرآن است. انقلاب ما، در آينده در کنار عدالت اجتماعي به مقياس اسلامي، نياز به معنويتي گسترده و شامل دارد، معنويتي از آن نمونه که در پيامبر و ائمه ديده ايم.[4] 

[1] تعليم و تربيت در اسلام، ص 185.

[2] سوره مزمل، آيه ي20.

[3] سوره ي اسرا، آيه ي 79.

[4] معنويت در انقلاب اسلامي، ص 175.

درمان اخلاقي

علي عليه السلام در خطبه ي 192 نهج البلاغه پس از اشاره به پاره اي از اخلاق رذيله از قبيل سرکشي، ظلم، کبر ، مي فرمايد:

«وَ عَنْ ذلک ما حَرَسَ اللّهُ عِبادَهُ الْمؤمنينَ بِالصَّلواتِ و الزَّکَواتِ و مُجاهَدَة الصّيام في الايّامِ الْمَفْروضاتِ تَسْکيناً لاَطرافِهِمْ وَ تَخْشيعاً لاَبْصارِهم و تَذليلاً لِنُفوسِهِمْ، و تَخْفيضاً لِقُلُوبِهِمْ وَ اِزالَةً لِلْخُيَلاءِ عَنْهُمْ».

چون بشر در معرض اين آفات اخلاقي و بيماريهاي رواني است خداوند بوسيله ي نمازها و زکاتها و روزه ها بندگان مؤمن خود را از اين آفات حراست و نگهباني کرد، اين عبادت دستها و پاها را از گناه بازمي دارند، چشمها را از خيرگي بازداشته به آنها خشوع مي بخشند، نفوس را رام مي گردانند، دلها را متواضع مي نمايند، و باد دماغ را زايل مي سازند.[1] .

[1] سيري در نهج البلاغه، ص 97.

انقلاب دروني

در مدتي که حضرت امام کاظم عليه السلام در زندان بودند دستگاه هارون نقشه اي کشيد براي اينکه از حيثيت امام بکاهد. يک کنيز جوان بسيار زيبائي مأمور شد که به اصطلاح خدمتکار امام در زندان باشد. بديهي است که در زندان، کسي بايد غذا ببرد، غذا بياورد، اگر زنداني حاجتي داشته باشد از او بخواهد. يک کنيز جوان بسيار زيبا را مأمور اين کار کردند، گفتند: بالاخره هر چه باشد يک مرد است، مدتها هم در زندان بوده، ممکن است نگاهي به او بکند، يا لااقل بشود متهمش کرد، يک افراد ولگويي بگويند: «مگر مي شود؟! اتاق خلوت، يک مرد با يک زن جوان!» يکوقت خبردار شدند که اصلا در اين کنيز انقلابي پيدا شده، يعني او هم آمده سجاده اي [انداخته و مشغول عبادت شده است]. ديدند اين کنيز هم شده نفر دوم امام. خبر دادند به هارون که اوضاع جور ديگري است. کنيز را آوردند، ديدند اصلا منقلب است، حالش حال ديگري است، به آسمان نگاه مي کند، به زمين نگاه مي کند. گفتند قضيه چيست؟ گفت: اين مرد را که من ديدم، ديگر نفهميدم که من چي هستم، و فهميدم که در عمرم خيلي گناه کرده ام، خيلي تقصير کرده ام، حالا فکر مي کنم که فقط بايد در حال توبه بسر ببرم؛ و از اين حالش منصرف نشد تا مرد.[1] .

 [1] سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، ص 184.

بازگشت گناهکار

«فضيل بن عياض» مردي است که در ابتدا دزد بود بعد تحولي در او پيدا شد، تمام گناهان را کنار گذاشت، توبه واقعي کرد، و بعدها يکي از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوائي شد، بلکه معلم و مربي عده ي ديگري شد، در حاليکه قبلا يک دزد سر گردنه گيري بود که مردم از بيم او راحت نداشتند.

يک شب از ديواري بالا مي رود، روي ديوار که مي نشيند و مي خواهد از ديوار پائين بيايد، اتفاقا يک مرد عابد و زاهدي شب زنده داري مي کرد، نماز شب مي خواند، دعا مي خواند، قرآن مي خواند و صداي حزين قرآن خواندنش بگوش مي رسيد. ناگهان صداي قرآن خوان را شنيد که اتفاقا به اين آيه رسيده بود: «اَلَم يَأْنِ لِلَّذينَ امَنوا اَنْ تَخْشَعَ قُلوبُهُم لِذِکْرِ اللّهِ» «آيا وقت آن نرسيده که مدعيان ايمان، قلبشان براي ياد خدا نرم و آرام شود»؟ يعني تا کي قساوت قلب، تا کي تجري و عصيان، تا کي پشت بخدا کردن؟ آيا وقت رو برگرداندن، رو کردن به سوي خدا نيست؟ آيا وقت جدا شدن از گناهان نيست؟ اين مرد که اين جمله را روي ديوار شنيد، گوئي به خود او وحي شد، گوئي مخاطب شخص اوست، همانجا گفت: خدايا چرا، چرا، وقتش رسيده است، الان هم، وقت آن است. از ديوار پائين آمد و بعد از آن، دزدي، شراب، قمار، و هر چه را که احيانا مبتلا به آن بود، کنار گذاشت. از همه هجرت کرد، از همه دوري گزيد تا حدي که براي او مقدور بود. اموال مردم را به صاحبانشان پس داد، حقوق الهي را ادا کرد.[1] .

 [1] گفتارهاي معنوي، ص 227.

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 9077 کلمه
مولف : حسين واعظي نژاد
1394/12/27 ساعت 12:41
کد : 1150
دسته : آثار اخلاقی و عرفانی نماز
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
آثار نماز
آثار عبادت
شهید مطهری و آثار نماز
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز