■ جایگاه نماز از دیدگاه بزرگان و عارفان
فلسفهي نماز در نظرات دانشمندان غربي
دکتر الکسيس کارل برندهي جايزهي نوبل ميگويد:
دعا و نماز قويترين نيروئي است که چون قوهي جاذبهي زمين، وجود حقيقي و خارجي دارد. در حرفهي پزشکي، خود من مرداني را ديدهام که پس از آن که تمام معالجات، ديگر در حال آنان موثر واقع نشده بود به نيروي دعا و عبادت از بيماري ماليخوليا رهائي يافتند.
دعا و نماز، چون راديوم، يک منبع نيروي مشعشعي است که خود به خود توليد ميشود.
ويليام جيمز استاد دانشگاه هاروارد ميگويد:
امواج خروشان سطح اقيانوس هرگز آرامش اعماق آن را بر هم نميزند، و در نظر کسي که به حقايقي بزرگتر و با ثباتتر دستاويز دارد. فراز و نشيبهاي هر ساعت زندگي، چيزهاي نسبتاً بياهميتي جلوه ميکند.
بنابراين يک شخص واقعاً متدين، تزلزل ناپذير و فارغ از هر دغدغه و تشويش است و براي انجام هر گونه وظيفهاي که روزگار پيش آورد با خونسردي آماده و مهيا ميباشد.
نمازي که بزم عشرت شيطاني را بهم ريخت
در آن زمان يکي از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراساني به نام حاج ميرزا محمد، معروف به آقازاده، مقيم مشهد بود و عالمي بسيار متنفذ بود. مرحوم آقازاده که در رتق و فتق امور وارد بود، افراد زيادي داشت، هر کدام براي انجام کاري. يکي از آنها مردي بود به نام حاج علي اکبر که از همه «مشتيتر» بود و غالباً سلاح کمري در زير لباس داشت و محافظ آقا بود. اين حاج علي اکبر براي من که حسينعلي راشد هستم نقل کرد که در ايام زمستان براي سرکشي به املاک آقا به نيشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد در راه، بين «شريف آباد» و مشهد، برفگير شديم و در قهوهخانه «حوض حاج مهدي» مانديم. غير از ما جمعي ديگر نيز به همان قهوهخانه پناه آورده بودند.
شب فرا رسيده بود که اتومبيلي از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران که چهار خانم را با خود داشتند و نميدانم به کجا ميخواستند براي خوشگذراني بروند به سبب برف و تاريکي ناچار به همين قهوهخانه پناه آوردند.
آمدن آنها در آن شب تاريک برفي در ميان کوهستان، بزم عشرتي مجاني براي مسافران به وجود آورد، جوانان بطريهاي مشروب و خوراکيها را چيدند و زنها بعضي به خوانندگي و بعضي به رقص پرداختند. در گرما گرم اين بساط در قهوهخانه باز شد و مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتي با سه چهار نفر که از تربت به مشهد ميرفتند و مرکبشان الاغ بود از ناچاري برف و تاريکي شب، رو به همين قهوهخانه آورده بودند و از صاحب قهوهخانه اجازه ميخواستند که به آنها جايي بدهد و او ميگفت:
سکوي آن طرف خالي است. حاج علي اکبر ميگفت: من با مشاهدهي اين وضع هراسان شدم و گفتم که نکند يا از جانب حاج آخوند نسبت به اينها تعرضي بشود و يا از جانب اينها به آن مرد اهانت شود و آماده شدم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند در مقام دفاع برآيم هر چه باداباد. لکن حاج آخوند وارد قهوهخانه شد به طوري که گويا نه کسي را ميبيند و نه چيزي ميشنود و به سوي آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوهچي پرسيدند قبله کدام طرف است؟ و او سمت قبله را نشان داد.
حاج آخوند به نماز ايستاد و آن چهار نفر به وي اقتدا کردند. يکي اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنيمت دانستم و وضو گرفتم و اقتداء کردم. چند نفر ديگر نيز از مسافران از بزم عشرت رو برگردانده و به صف جماعت پيوستند.
قهوهچي نيز گفت: غنيمت است يک شب اقلاً نمازي پشت سر حاج آخوند بخوانيم خلاصه وقتي که از نماز فارغ گشتيم از جوانها و خانمها اثري نبود. بساط خود را جمع کرده بودند و نفهميدم در آن شب برفي به کجا رفتند.[1] .
[1] فضيلتهاي فراموش شده ص 118 و 117.
ابنسينا و حل مشکلاتش با نماز
ابنخلکان در تاريخ خود در شرح حال ابنسينا بزرگ حکيم و دانشمند معروف مينويسد:
چون بر ابوعلي سينا مشکلي پيش ميآمد بر ميخاست وضو ميساخت و قصد مسجد جامع شهر را ميکرد و نماز ميگذارد و خدا را ميخواند که آن مسئلهي مشکل را بر وي آسان کند و آن بستهي پوشيده را به رويش بگشايد. چنانکه خودش بدين نکته اشاره کرده است:
هر گاه در مسئلهاي متحير ميماندم، به مسجد ميرفتم و نماز ميخواندم و به مبدع کل و آفريدگار جهان ميناليدم، باشد که مشکل مرا به من بگشايد و آن سختي را بر من آسان نمايد.[1] .
[1] سيماي فرزانگان ص 171.
رهائي از تاريکي وحشتزا
جان افکون از وکلاي شهر هوستون در ايالت تکزاس پس از آنکه پيشامد جانکاهي بر او وارد شد و نزديک بود دست به خودکشي بزند، ميگويد:.... سپس به خاطرم آمد که رو به خدا بياورم و شکايت خود را به پيشگاه او عرضه کنم. حرکت کردم و رفتم که نماز بخوانم، و به درگاه خدا تضرع و زاري سر دهم تا مرا در کارم هدايت کند و در اين تاريکي وحشتزا مرا از خطا و لغزش نجات دهد و در کارم موفق سازد، تا شايد از اين راه بتوانم ثروتي به دست آورم که زندگي خود و خانوادهام را اداره نمايم. همين که از نماز و تضرع به درگاه خداوند فارغ گشتم، چيزي نگذشت که براي من معجزهاي پيش آمد ناراحتي فکري من برطرف شد و تمامي ترس و اندوهها کنار رفت و در خود شهامت و شجاعت و ايمان و اميد مشاهده کردم.[1] .
[1] خلوتگه راز ص 204.
نماز بهتر است يا بهشت؟
از صاحبدلي حکايت شده است که، روزي به ياران ميگفت اگر بين ورود به بهشت و دو رکعت نماز مخيرم کنند، من آن دو رکعت نماز را بر ميگزينم. پرسيدندش که اين چگونه بود؟ گفت از آن رو که من در بهشت به حظ خويش مشغولم و در آن دو رکعت به گذاردن حق مولايم، اين دو را قياس با هم نتوان کرد.[1] .
[1] کشکول شيخ بهائي ص 459.
نماز و کسب علم
آقا سيد علي صاحب رياض در راه علم منت بسيار کشيد. مشهور است که آن جناب، علم را به گريه و زاري و مناجات از درگاه حضرت حق تحصيل نمود؛ زيرا در ظاهر، مدت تحصيلش آن قدر نبود که بتواند به اين مرتبه بلند برسد، و گويند؛ وي شبهاي جمعه را تا صبح احياء ميداشت و به عبادت خداوند متعال، مشغول بود.
اثر شهادت در حال نماز
سردار عليرضا عظيمي، رئيس تحقيق و بازرسي نيروي زميني سپاه، نقل ميکند: روزهاي اول انقلاب، در منطقهي بلوچستان در پايگاه «ميرجاوه بوديم و فرماندهمان هم يکي از بچههاي اصفهان به نام اکبري بود.
او برخورد خيلي خوبي با مردم داشت. در مدت کوتاهي توانسته بود محبوبيت زيادي ميان مردم به دست آورد و اين را اشرار نميتوانستند تحمل کنند. کسي را فرستادند ميان ما، براي خبرچيني و کارهاي ديگر.
آن روز نماز جماعت به امامت دوست خوبمان اکبري برپا شد و بسيار شلوغ هم شده بود. در سجده بوديم که صداي رگبار اسلحهاي آمد.
اسلحهي همان مرد نفوذي بود که به سوي اکبري نشانه رفته بود.
اکبري خونين بر سجادهاش افتاد. دشمن گمان کرد که با اين کار ميتواند موفق شود.
اما با شهيد شدن اکبري، آن کساني که فکر ميکردند پاسدارها نماز نميخوانند و مسلمان نيستند، با چشم خودشان عظمت روح بزرگشان را ديدند، و همين امر باعث شد که بتوانيم در طول جنگ، از نيروهاي بومي بلوچستان، لشکري از عشاير تشکيل بدهيم.[1] .
[1] پيشاني و خاک، ص 13.
اثري عجيب از نماز
استاد احمد امين، رياضيدان و فيزيکدان عراقي و متوفاي 1390 هجري، مينويسد:
يک دختر جوان به نام «ماي پاولز» فلج به دنيا آمده بود. به طوري که هيچ قدرت راه رفتن نداشت، در عين حال پسر يکي از همسايگان که او را ديده بود، به خواستگاريش آمد.
دختر که با وجود نقص بدني از اين خواستگاري بسيار خوشحال شده بود، موضوع را با مادر خود در ميان گذاشت، ولي مادر با شنيدن اين مطلب، سخت به گريه افتاد، زيرا پزشکان متخصص به او گفته بودند: اگر اين دختر فلج، ازدواج هم بکند، فرزنددار نخواهد شد و در تمام عمر با درد نازائي بايد به سر ببرد!
مادر که تا آن روز اين موضوع را از دختر پنهان داشته بود، گفت: حال که اين جوان، اصرار به ازدواج دارد، بايد او را از اين موضوع آگاه کنيم.
دختر گفت: ايرادي ندارد، اما اگر اين ازدواج صورت گرفت، من هر شب نماز حاجت ميخوانم و از درگاه الهي درخواست ميکنم، تا به من فرزند کرامت فرمايد.
مادر، در حالي که سخن دختر را به تمسخر گرفته بود، و براي نظريه پزشکان اعتبار زيادي قائل بود، با ازدواج دختر موافقت کرد، خواستگار هم از موضوع مطلع شد و ازدواج صورت گرفت.
پس از ازدواج دختر هر شب به نماز و راز و نياز با خداوند ميپرداخت، و با سوز دل و چشمهاي پر اشک، اين گونه با خدا سخن ميگفت:
خدايا! مرا از نعمت راه رفتن محروم ساختي، آيا راضي ميشوي که از نعمت زايمان و بچهداري، که ميليونها نفر از زناني که روي پاي خود راه ميروند و از آن برخوردارند، محروم باشم؟! خدايا! آيا به زنان ديگر، نعمت راه رفتن و زايمان را ميدهي، و مرا از يکي از اين دو نعمت هم محروم ميداري؟
آري، اين زن مدت چهار سال، اين دعا را با اشک و آه و سوزي که از اعماق دل بر ميخاست، با سماجت و بدون خستگي انجام داد، تا اين که سرانجام باردار شد، و به تدريج داراي سه فرزند سالم گرديد.[1] .
[1] التکامل في الاسلام، ج 7، ص 210.
اثر وضوي نماز بر فرزند
شيخ مرتضي انصاري از علماء و مراجع برجستهي قرن سيزدهم بود و کتابهاي درسي مکاسب و رسائل، در حوزههاي علميه از زمان او تاکنون جزء کتابهاي درسي است که از تأليفات او است. وي بسيار زاهد بود و به عبادت اهميت خاصي ميداد، و در جهات علمي و معنوي يگانهي عصر بود. به مادرش گفتند: فرزندت به درجات عالي از علم و تقوا رسيده است. مادر او در پاسخ گفت: من در انتظار آن بودم که فرزندم، ترقي بيشتري داشته باشد زيرا من به او شير ندادم مگر اين که با وضو بودم و حتي در شبهاي سرد زمستان هم بدون وضو او را شير ندادم.[1] .
[1] پندهائي از رفتار علماي اسلامي، ص 8.
نماز جوان اسير
يکي از اسيران در سلول انفرادي خود مشغول نماز و دعا و مناجات ميگردد، مزدوران رژيم عراق، در زندان، براي اذيت کردن روحي آن جوان اسير، زن بدکارهاي را به سلول او ميفرستند، تا او را منحرف سازند. آن زن به گونهاي مختلف خود را نشان ميدهد و طنازي ميکند، ولي آن اسير به نماز و دعا ادامه ميدهد. سرانجام آن زن، متأثر شده با حالتي پر از اندوه از سلول بيرون ميآيد.
دعائي عجيب در مقابل مرقد شريف امام رضا
ابوعبدالله هروي نقل ميکند: مردي از اهالي بلخ همراه غلامش به زيارت مرقد شريف حضرت رضا عليهالسلام به مشهد آمدند، آن مرد در قسمت بالاسر مرقد، مشغول نماز شد و غلامش در قسمت پائين به نماز ايستاد، و پس از نماز هر دو به سجده رفتند و سجده را طول دادند، سپس قبل از غلام آن مرد سر از سجده برداشت و غلام خود را به حضور طلبيد. غلام بيدرنگ سر از سجده برداشت و به حضور او آمد. آن مرد به غلام خود گفت: آيا ميخواهي تو را آزاد کنم؟
غلام گفت: آري. آن مرد به غلام گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم. و کنيزم فلان زن را که در بلخ است نيز آزاد نمودم، و او را در عقد ازدواج تو درآوردم. و ضامن مهريهاش شدم، و فلان مزرعهام را وقف شما و فرزندان شما و نسلهاي آينده شما نمودم و حضرت رضا عليهالسلام را بر اين موضوع، گواه ميگيرم.
غلام با شنيدن اين سخن گريه کرد و گفت: سوگند به خدا و به اين امام، من در سجده همين مطلب را از امام خواستم که گفتي و اينک به حاجتم رسيدم.[1] .
[1] عيون اخبارالرضا عليهالسلام ج 2 ص 282.
نمازخوان و پرهيز از غيبت
سعدي در کتاب گلستان چنين ميگويد: ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودمي، و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و همهي شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز (قرآن) بر کنار گرفته و طايفهاي گرد ما خفته، پدر را گفتم، از اينان کسي سر بر نميدارد که دوگانهاي بگذارد (نماز شب بخواند) چنان خواب غفلت بردهاند که گويي نخفتهاند که مردهاند. گفت: جان پدر تو نيز اگر خفتي به از آن بود که در پوستين خلق افتي.
نبيند مدعي جز خويشتن را
که دارد پردهي پندار در پيش
گرت چشم خدا بيني ببخشد
نبيني هستي هيچ کس عاجزتر از خويش
نمازخوان و پرهيز از غيبت
سعدي در کتاب گلستان چنين ميگويد: ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودمي، و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و همهي شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز (قرآن) بر کنار گرفته و طايفهاي گرد ما خفته، پدر را گفتم، از اينان کسي سر بر نميدارد که دوگانهاي بگذارد (نماز شب بخواند) چنان خواب غفلت بردهاند که گويي نخفتهاند که مردهاند. گفت: جان پدر تو نيز اگر خفتي به از آن بود که در پوستين خلق افتي.
نبيند مدعي جز خويشتن را
که دارد پردهي پندار در پيش
گرت چشم خدا بيني ببخشد
نبيني هستي هيچ کس عاجزتر از خويش
نماز را بيشتر دوست داشتم
در مورد خواجه ربيع نقل شده که اسبي بسيار اصيل داشت که قيمت آن بيست هزار درهم بود، وقتي خواجه مشغول نماز بود آن اسب را دزديدند، نمازش را قطع نکرد و از بردن اسب ناراحت نشد، عدهاي از خواجه پرسيدند: پس چرا جلوي دزد را نگرفتي؟
جواب داد: من مشغول عملي (نماز) بودم که آن عمل را از اسب بيشتر دوست داشتم.[1] .
[1] کليات جامع التمثيل ص 203.
خواندن نماز يا پيدا کردن جوال؟!
گويند علت نامگذاري ابوعبدالله جواليقي اين بود که روزي جوال خود را گم کرد و هر چه فکر کرد به يادش نيامد کجا گذارده يا به چه کسي داده، مدتي در انديشه پيدا کردن آن برآمد ولي اثري نبخشيد تا اينکه در نماز ناگاه متوجه شد که جوال را چه کرده پس از پايان نماز به منزل آمده به پسر خود گفت: جوال را پيدا کردم، پسر پرسيد چطور شد که به يادت آمد؟ گفت:
مشغول نماز خواندن بودم در آن حال به فکر فرو رفتم بالاخره به يادم آمد چه کردهام، پسرش پس از شنيدن جريان گفت: پس شما نماز نميخواندي بلکه جوال پيدا ميکردي؟! از اين سخن ابوعبدالله چنان تحت تأثير قرار گرفت که علاقهمند به تحصيل دانش و تزکيهي نفس شد تا بجائي رسيد که تفسيري از خود به يادگار گذاشت.[1] .
[1] نماز ره رستگاري، ص 35.
درخواست از جناب عزرائيل
ابوالحسين گويد در وقت احتضار خير نساج حاضر بودم وقت نماز شام رسيد وي را غشي عارض شد و از هوش رفت چون به هوش آمد و ديده باز کرد به سوي در خانه اشاره کرد و گفت:
ساعتي مرا امان ده که تو مأمور خدائي و من نيز مأمور خدا، آن فرمان که تو داري فوت نميشود و من در اختيار توأم، اما نماز من وقتش فوت ميشود، پس آب خواست وضو گرفت و نماز شام بجا آورد و سپس جان بداد.[1] .
[1] تفسير روحالبيان، ج 7، ص 115.
اعادهي سي سال نماز
از يکي از بزرگان حکايت شده که قضاء نماز سي سال خود را بجاي آورد و علت آن اين بود که آن بزرگوار سي سال نمازش را به جماعت ميگذاشت و هميشه در صف اول بود. تا اينکه روزي ديرتر رسيد و نشد که در صف اول بايستد و از اين امر در نفس خود احساس شرمندگي در مقابل ديگران نمود و به اين نتيجه رسيد که نمازهايي که در صف اول بجاي آورده بود مايهي سرور و راحتي نفس او بوده و از اينکه ديگران او را هميشه در صف اول ميديدند خوشحال بوده است لذا همهي نمازهايي که در اين مدت بجاي آورده بود قضاء نمود.[1] .
[1] کشکول شيخ بهائي ص 7.
نماز خربزهاي
مرحوم حاج شيخ الاسلامي - رحمة الله عليه - ميفرمود: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عالي مقدار امام جمعه بهبهاني که در اوقات تشرف به مکه معظمه روزي به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس از خانه خارج شدم و در اثناي راه خطري پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد. و با کمال سلامتي از آن خطر رو به مسجد آوردم. نزديک در مسجد خربزهي زيادي روي زمين ريخته بود و صاحبش مشغول فروش آنها بود. قيمت آن را پرسيدم. گفت: آن قسمت فلان قيمت و قسمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است. گفتم پس از مراجعت از مسجد ميخرم و به منزل ميبرم، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم، در حال نماز در اين خيال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزانترش، و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم و چون از نماز فارغ شدم. خواستم از مسجد بيرون روم که شخصي از در مسجد وارد و نزديک من آمد و در گوشم گفت: خدايي که تو را از خطر مرگ امروز نجات بخشيد، آيا سزاوار است که در خانهي او نماز خربزهاي بخواني؟
فوراً متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم، خواستم دامنش را بگيرم او را نيافتم.[1] .
[1] داستانهاي شگفت، ص 93.
نماز مقابل پاتک دشمن
برادر علياکبر عليزاده چنين نقل ميکند:
در منطقهي «سور کوره» به ما مأموريت داده بودند. رفتيم داخل خط. نيمه شب عراقيها تک زدند، طوري که آتش خيلي شديدي ميريختند روي سرمان. هوا خيلي سرد بود و چند نفري هم شهيد داديم. اما دغدغهي بچهها نماز صبح بود که قضا نشود. درگيري خيلي شديد بود. حتي نشسته هم نميشد نماز خواند. از آن طرف، آفتاب هم داشت ميزد. ديديم چارهاي نيست. آن نماز را طور خاص و عجيبي خوانديم. يک نفر به حالتي نزديک به سجده نماز ميخواند
و بقيه مواظبش بودند تا نمازش تمام شود. بعد وقتي نمازش تمام ميشد، اسلحه را بر ميداشت و شروع ميکرد به تيراندازي، تا نفر بعدي نمازش را شروع کند. به همين شکل، تمام بچهها نمازشان را خواندند و حتي بعضيها دعاي بعد از نماز را هم از دست ندادند.[1] .
[1] پيشاني سوخته، ص 17.
خواندن نماز در چهار زاويه
يکي از آزادگان چنين نقل ميکند:
در اوايل اسارت، ما را از «العماره» به بغداد انتقال دادند و يک راست به سازمان امنيت بردند. وقتي به آن جا رسيديم، موقع خواندن نماز بود، اما عراقيها اجازه اين کار را به ما نميدادند، ناچار روي زمين نشستيم و براي اين که نگهبانها متوجه نشوند، نماز را به صورت نشسته خوانديم. آن هم در چهار زاويهي مختلف چرا که حتي جرأت پرسيدن جهت قبله را از مأموران عراقي نداشتيم.[1] .
[1] نماز در اسارت، ص 15.
نماز شرطي
حسن بصري را گفتند: نماز نميخواني؟ بازاريان نمازشان را بخواندند.
گفت: بازاريان هر گاه کارشان سود دهد، نماز به تأخير اندازند و هر وقت کسادي حاصل شود در آن تعجيل کنند![1] .
[1] کشکول شيخ بهائي، ص 430.
فکر ميکنيد چند درصد از بازاريان از اين امر مستثني هستند؟.
نماز و تربت امام حسين
ابنعمار گويد: «امام صادق عليهالسلام پارچه ديباج زردي داشت که
تربت اباعبدالله عليهالسلام در آن بود و زماني که وقت نماز ميرسيد آن را بر سجادهاش ميريخت و بر آن سجده ميکرد، سپس ميفرمود: سجده بر خاک حسين حجابهاي هفتگانه را ميدرد.»[1] .
[1] بحارالانوار، ج 85، ص 153.
گواهي زمين براي نمازگزار
نقل شده که ابواميه در مسجدالحرام نماز ميخواند ولي يکجا نميخواند بلکه در مواضع و نقاط متعدد و مختلف انجام ميداد. کسي به او گفت: اي ابواميه: اين چه کاري است که ميکني؟ چطور يکجا نميايستي؟ او در جواب گفت: من اين آيه کريمه را قرائت کردم که (يومئذ تحدث أخبارها) اکنون ميخواهم که اين مواضع مختلف براي من در روز قيامت گواهي دهند.[1] .
[1] نمونههايي از تأثير و نفوذ قرآن، ص 186.
نماز و آيندهي انسان
روايت شده جواني از انصار در نماز جماعت با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شرکت ميکرد. ولي کارهاي زشت را نيز مرتکب ميشد.
به پيامبر صلي الله عليه و آله خبر دادند، آن حضرت فرمود: بالاخره نمازش روزي او را نجات خواهد داد و از کارهاي زشت بازش ميدارد، پس مدتي نگذشت که جوان توبه کرد.[1] .
[1] بحارالانوار، ج 82، ص 198.
فلسفهي اجتماع در مسجد
به نقل يکي از علماي مورد اطمينان، شيخ الرئيس ابوعلي سينا براي ابوسعيد ابوالخير نامه نوشت که: چه لزومي دارد مردم همه در مسجد اجتماع کنند، با اين که خداوند از رگ گردن به انسان نزديکتر است، هر جا که باشي اگر رابطهات را با خدا برقرار سازي نتيجه خواهي گرفت.
ابوسعيد جواب نامهي بوعلي سينا را نوشت و در آن نامه چنين مثال زد:
اگر چند چراغ در يک جا روشن باشد، يا هر کدام در اطاقي در بسته باشد، در صورت اول اگر يکي از آنها خاموش شود، چراغهاي ديگر روشن است، وليکن در حالت دوم، اگر يکي از چراغها خاموش شد، آن اطاق تاريک ميگردد.
انسانها نيز همين گونه هستند، بعضي گناهکار هستند که اگر تنها باشند، شايد موفق به فيوضات و برکات نور الهي نشوند. ولي اگر در اجتماع باشند، شايد خداوند به برکت وجود بعضي از افراد ديگر اجتماع، آنها را نيز مشمول فيوضات و برکاتش قرار دهد. قابل توجه اينکه اين مطلب فقط نشانگر يک بعد از ابعاد بسيار زياد جماعت ميباشد.[1] .
[1] داستانها و پندها، ج 9 ص 58.
آهي از اتمام نماز
يکي از مسلمين با شتاب به سوي مسجد پيامبر (ص) آمد، تا در نماز جماعت آن حضرت شرکت کند. وقتي که به در مسجد رسيد، ديد که مردم از مسجد بيرون ميآيند. از يکي پرسيد: چرا از مسجد بيرون ميآييد؟
او گفت: نماز جماعت تمام شد. به کجا ميروي؟
آن مرد عقب مانده، از اعماق قلب، آهي کشيد و افسوس خورد که چرا موفق به درک جماعت نشده است.
مردي از مسلمين به او گفت: تو، آن آه سوزان را به من ببخش و من نماز جماعتم را به تو ميبخشم.
عقب مانده گفت: بسيار خوب، من آه خودم را به تو دادم و تو نمازت را به من بده.
عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت. همان شب در عالم خواب ديد که هاتفي به او گفت: خوشا به حالت روحاني تو، که آه سوزان و آب حيات و شفا يافتي و سپس به خاطر گذشت از مقام روحاني آن آه، در مقابل نماز شخص ديگر، نماز همهي آنها که در مسجد بودند، قبول درگاه خدا شد.[1] .
[1] داستانهاي مثنوي، ج 2، ص 16 و 17.
نماز جماعت عزاداران حسيني
آيتالله اميني ميفرمايند: امسال در حرم حضرت معصومه عليهاالسلام در روز عاشورا هيئتي از قم ميآمدند هيئت بزرگي بود همين که وارد صحن حضرت معصومه عليهاالسلام شدند، مؤذن اذان گفت، اين را ميدانيد که سينهزنان اباعبدالله الحسين عليهالسلام چقدر علاقه دارند که در حرم مفصل عزاداري کنند. آن هم روز عاشورا! همينکه به صحن حضرت معصومه عليهاالسلام رسيدند مؤذن گفت: الله اکبر. وسط صحن نماز را خواندند و بعد دوباره شروع به عزاداري نمودند. خدا ميداند اين مردم هايهاي شروع به گريه کردند. حقيقت اسلام اينجور ظاهر ميشود.[1] .
[1] نماز بهشت خلوت انس ص 74.
سجده بر سنگهاي داغ
برادر باقري، از لشکر 27 حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله نقل ميکرد:
عمليات رمضان هنوز شروع نشده بود. همان روز به منطقهي جنوب آمده بوديم. تابستان بود. ظهر شد. اذان گفتند. روحاني ما همه را به نماز جماعت دعوت کرد. وسط صحرا به نماز ايستاديم. به جاي مهر، از سنگهاي بيابان استفاده کرديم. به اولين سجده که رفتيم، پيشانيها شروع کرد به سوختن، خيلي هم شديد. تمام نماز آن روز را با سجده کامل خوانديم و پيشانيهاي همه سوخته بود، اما کسي سجده را قطع نکرد. هنوز هم معنويت و آسماني بودن آن نماز در ذهنمان مانده است.[1] .
[1] پيشاني سوخته، ص 21.
نماز جماعت علي رغم تهديد دشمن
مدت زماني بود که در اثر مقاومت سرسختانه و عناد و سماجت دشمن نماز جماعت برگزار نميشد. شيعيان درس خوانده در مکتب پر فيض اهل بيت را بسي سخت و دشوار است که تحمل چنين حالتي را براي هميشه بر دوش خود پذيرا باشند. در يک اقدام بسيار زيبا و خداپسندانه گروه زيادي از برادران در ميدانگاه اردوگاه نماز جماعت به پا کردند.
بيخردان بعثي که دريافته بودند اگر از همين ابتدا جلوي ريزش فوارههاي اين سد حساس را نگيرند، اقامه جماعات سيل بنيان برافکني نسبت به توطئههاي آنان خواهد شد، با سراسيمگي کاملاً مشهود در پي تنبيه و توبيخ جمعي از برادران شرکت کننده برآمدند.
غروب آن روز بيشتر آسايشگاهها با بياعتنائي به تهديد پوشالي دشمن نماز جماعت بپا کردند، و اين مسأله به معناي يک رويارويي مستقيم تلقي گرديد.
آنان که در مقابل اين حرکت جسورانه احساس ضعف و زبوني ميکردند، بلافاصله دست به دامان بغداد شدند و فرداي آن روز گروهي از افسران اطلاعاتي عراق به داخل اردوگاه آمدند و تهديد کردند و گفتند ديگر جماعت نبايد برگزار شود، افسوس که کور خوانده بودند.[1] .
[1] سالهاي اسارت صفحهي 149.
نبايد اجتماع را رها کرد
حميد روحاني ميگويد: امام خميني ميفرمودند:
در دوران رضاخان من از يکي از ائمه جماعت سئوال کردم که اگر يک وقت رضاخان لباسها را ممنوع کند و اجازهي پوشيدن لباس روحاني به شما ندهد، چه کار ميکنيد؟ او گفت: ما توي منزل مينشينيم و جايي نميرويم. گفتم: من اگر پيش نماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع ميکرد، همان روز با لباس تغيير يافته به مسجد ميآمدم و به اجتماع ميرفتم. نبايد اجتماع را رها کرد و از مردم دور بود.[1] .
[1] امام در سنگر نماز، ص 55.
در تمام عمر به مسجد نرفت
شخصي در ظاهر مسلمان بود، ولي به اصطلاح، مسلمان شناسنامهاي. وي در امور و احکام اسلام کاملاً بيتفاوت بود، مثلاً با مسجد ميانه نداشت، مسجد رفتن براي او بسيار سخت بود و اگر احياناً از کنار آن رد ميشد، با کمال بياعتنايي عبور ميکرد. روزي با يکي از پسرانش که کودک بود، بر سر موضوعي نزاع کرد و بلند شد تا پسرش را کتک بزند، پسر از دست او فرار کرد، و او پسرش را دنبال نمود، تا اين که پسر به طرف مسجد آمد و ميدانست پدرش با مسجد ميانه ندارد، رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديک در مسجد آمد ولي وارد مسجد نشد و در همان جا فرياد زد: «بيا بيرون، بيا بيرون، من در تمام عمر به مسجد نيامدهام، نگذار اکنون وارد مسجد شوم، بيا بيرون!!»[1] .
[1] داستانها و حکايتهاي مسجد ص 25.
خانهي خودم
هارونالرشيد در بغداد مسجدي احداث کرد و بر سر در آن نام خود را نوشت. روزي که براي بررسي به آن مسجد آمده بود، بهلول رسيد و گفت: چه ساختهاي؟ هارونالرشيد گفت: خانه خدا بنا کردهام.
بهلول گفت: دستور بده تا اسم مرا به جاي اسم تو بر ديوار نقش کنند. شاه غضبناک شد و گفت: من مسجد ساختهام و بر آن نام تو را بنويسم؟
بهلول گفت: پس چرا ميگويي خانهي خدا؟
هارونالرشيد گفت: پس چه بگويم؟
بهلول گفت: بگو خانهي خودم.[1] .
[1] حکايت برگزيده از زندگي علماء با سلاطين ص 74.
توجه به مسجد حتي اگر مخروبه باشد
از گفتار راشد در مورد پدرش مرحوم ملا عباس تربتي رحمة الله عليه است که، به سبب پيشآمدهاي آن چند سال، مردم در همه جا نسبت به امور ديني کم اعتنا گشته بودند و از اين رو هنوز کسي براي نوسازي مسجدي که ويران شده بود، اقدام نکرده بود و آوارهاي فرو ريخته، همچنان تپه خاکي، در کف مسجد باقي بود. پدرم حاج آخوند تربتي در زير همان قسمت که نيمي از آن فرو ريخته بود مقداري از آوارها را کنار زده و حصير را پاکيزه کرده بود و سه نوبت نمازش را ميرفت در همانجا ميخواند. روزي من به ده آمده بودم، نهار خوردم و خواستم استراحت بکنم، پدرم برخاست و وضو گرفت و به مسجد رفت. من نيز غنيمت دانستم که نمازي پس از چند سال با آن مرد بخوانم. وضو گرفتم و به مسجد رفتم. از جانبي وارد شدم که او مرا نديد و آهسته جلو رفتم. در رکعت دوم نماز بود و خدا ميداند که ميان اين نمازش در حال تنهايي، در ميان آوارههاي فرو ريخته مسجد اين ده با نمازي که آن روز در مسجد گوهرشاد به او اقتدا کردم و نيمي از صحن مسجد گوهرشاد و تمامي يک شبستان از جمعيتي که به او اقتداء کرد، پر بود، از لحاظ طمأنينه و قرائت و همه ذکرهاي واجب و مستحب ذرهاي تفاوت نداشت. يعني آن داعي يا نيت يا عشق يا شوق که او را وادار به نماز ميکرد، در هر دو جا يکسان بود و آن جز خدا نميتواند باشد که: «و هو معکم أينما کنتم».[1] .
[1] فضيلتهاي فراموش شده ص 124.