■ طرح درس دانش آموزان دبستانی؛ مقایسه بدان، خوبان
انتخاب چند دانشآموز برای نشاندادن حالات مختلف انسان از قبیل خشم، ناراحتی، عصبانیت، خوشحالی، نگاه متعجب، نگاه مهربان، نگاه از روی ترس و… .
نکته: مربی محترم نسبت به دانشآموزانی که بهترین واکنش را داشتهاند، تشویق یا اهدا جایزه را انجام میدهد.
ظاهر انسان و چهره او بیانگر خیلی از حالات و رفتارهای او است و میتوان از راه صورت و چهره انسانها، به بسیاری از حالتهای روحی و روانی او مانند غم و غصه، شادی و نشاط و مانند آن پی برد.
به همین دلیل انسان باید سعی کند بهترین رفتارها را در قبال دیگران و به ویژه پدر و مادر خود داشته باشد؛ زیرا انسان هیچگاه حق ندارد و نباید حتی اگر ناراحت هم هست، بیادبی یا نگاه بد به پدر و مادرش داشته باشد.
بچههای عزیز، خداوند مهربان نیز که ما را آفریده و این همه نعمت به ما داده است، یکسری دستورها دارد که باید انجام دهیم و یکسری کارها را باید ترک کنیم. چه کارهایی را باید انجام دهیم؟
یادآوری: مربی محترم از نظرات دانشآموزان کمک میگیرد تا فضای کلاس تبدیل به سخنرانی نگردد.
کارهای خوب |
کارهای بد |
رعایت پاکی و طهارت |
حرف زشت زدن |
احترام به پدر و مادر |
دروغ گفتن |
شکرگزاری از نعمتهای خدا |
تهمت زدن |
ذکر گفتن |
غیبت (پشت سر دیگران بدگویی کردن) |
راستگویی و صداقت |
مسخره کردن |
تلاوت قرآن |
قسم دروغ |
احسنت به همه دوستانی که به ما کمک کردند و کارهای خوب و بد را اشاره کردند؛ کارهای خوبی که همه باید انجام دهیم و کارهای بدی که باید ترک کنیم و انجام ندهیم.
اما بچههای عزیز! در بین دستورهای خداوند، یک کار است که خیلی مهم و مخصوص است و خداوند هم روی آن حساب ویژه باز کرده است. این کار مهم که همه باید آن را انجام دهند و حق ترک آن را ندارند، نماز خواندن است که امیرمؤمنانA جمله زیبا و مهمی دراینباره دارند. ایشان فرمودند:
"نماز، نشانه و چهرة دین شما است".[1]
ما همیشه سعی میکنیم بهترین حالتها را به خودمان بگیریم و حتی اگر ناراحت هم هستیم، آن را بروز ندهیم. وقتی میخواهیم به مهمانی برویم، ظاهر و صورت خود را تمیز کرده، با لباس پاکیزه و زیبا به مهمانی میرویم.
حال چه کنیم که چهرهای که از نماز نشان میدهیم، چهرهای زیبا و دوستداشتنی باشد؛ به گونهای که خداوند از آن خوشحال و خشنود گردد و نماز ما را قبول نماید؟
نکته: مربی محترم تیترها را روی کارت نوشته و به دانشآموزان نشان میدهد و همزمان با آن، توضیح مختصری که بیشتر ناظر به احکام نماز است، پیرامون هر یک از موارد ارائه مینماید.
ـ لباس تمیز و پاکیزه پوشیدن؛ یعنی لباس نباید نجس باشد، مال دیگران نباشد و…
ـ یادگرفتن جملات نماز؛ یعنی قرائت و ادای درست کلمات و همچنین یادگرفتن صحیح و کامل حمد و سوره و دیگر ارکان و واجبات نماز.
ـ حضور قلب و تمرکز هنگام نماز؛ یعنی چیزهای مختلفی مانند تلویزیون روشن، حواس ما را پرت نکند و بدانیم چه میگوییم و با چه کسی صحبت میکنیم.
ـ احترام به پدر و مادر؛ زیرا امام صادقA میفرمود: "هر که به پدر و مادر خود- اگرچه به وی ستم کرده باشند- با نگاه غضبآلود بنگرد، خداوند نمازش را نمیپذیرد".[2]
حالا در پایان جلسه یک داستان بسیار زیبا برای شما نقل میکنم تا متوجه شویم که احترام به پدر و مادر، چه اثرات خوبی در زندگی ما میتواند داشته باشد.
مقام معظم رهبري (حفظه الله) ميفرمايند: بنده اگر در زندگي خود در هر زمينهاي توفيقاتي داشتهام، وقتي محاسبه ميكنم به نظرم ميرسد كه اين توفيقات، بايد از يك كار نيكي كه من نسبت به والدينم كردهام، باشد.
پدرم در سنين پيري- تقريباً بيست و چند سال قبل از فوتش- كه مردي هفتاد ساله بود، به بيماري آب چشم كه چشم انسان نابينا ميشود، دچار شد.
بنده آن وقت در قم بودم. تدريجاً در نامههايي كه ايشان براي ما مينوشت، مشخص شد كه ايشان چشمش درست نميبيند. من به مشهد آمدم و ديدم كه چشم ايشان محتاج دكتر است. قدري به دكتر مراجعه كردم و بعد براي ادامه تحصيل به قم برگشتم.
دوباره ايام تعطيلي مدارس شد و من مجدداً به مشهد رفتم و كمي به ايشان رسيدگي كردم و دوباره براي ادامه تحصيلات به قم برگشتم.
چون معالجه در مشهد جواب نميداد، مجبور شدم در سال 43 ايشان را به تهران بياورم. اميدوار بودم كه دكترهاي تهران، چشم ايشان را خوب خواهند كرد، ولي پس از مراجعه به چند دكتر، آنها نيز ما را مأيوس كردند و گفتند: هر دو چشم ايشان معيوب شده و قابل معالجه و اصلاح نيست. در آن زمان چشمشان مطلقاً نميديد و بايد دستشان را ميگرفتيم و راه ميبرديم.
لذا براي من غصه شده بود، اگر پدر را رها كنم و به قم ميآمدم، ايشان مجبور بود گوشهاي در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ كاري نبود و اين براي من خيلي سخت بود.
از طرف ديگر اگر ميخواستم ايشان را همراهي كنم و از قم دست بردارم، اين هم براي من غير قابل تحمل بود؛ زيرا با قم انس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.
بر سر يك دو راهي گير كرده بودم. يك روز خيلي ناراحت بودم و شديداً در حال ترديد و نگراني و اضطراب به سر ميبردم. البته تصميم من بيشتر اين بود كه ايشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برايم خيلي سخت و ناگوار بود به سراغ يكي از دوستانم رفتم. مرد اهل معنا و آدم بامعرفتي بود.
ديدم دلم خيلي تنگ شده، تلفن كردم و گفتم: شما وقت داريد كه پيش شما بيايم؟ گفت: بله!
عصر تابستاني بود كه به منزل ايشان رفتم و قضيه را گفتم. او يك تأمل مختصري كرد و گفت: شما بيا يك كاري بكن و براي خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان، خدا دنيا و آخرت تو را ميتواند از قم به مشهد منتقل كند.
من يك تأمّلي كردم و ديدم عجب حرفي است. انسان ميتواند با خدا معامله كند.
ديدم حرف خوبي است و براي خاطر خدا، پدر را به مشهد ميبرم و پهلوي ايشان ميمانم. خداي متعال هم اگر اراده كرد ميتواند دنيا و آخرت مرا از قم به مشهد بياورد.
به مشهد رفتم و خداي متعال توفيقات زيادي به ما داد. اگر بنده در زندگي خود توفيقي داشتم، اعتقادم اين است كه ناشي از همان نيكي به پدر و مادرم بوده است. [3]