■ لطیفههای نماز4
شخصی به باغ دیگری رفته بود و مشغول خوردن میوه بود. صاحب باغ آمد و گفت: چرا به باغ من آمده ای و میوه می خوری، این حرام است. او گفت: من به خاطر حرام بودنش نمی خورم، بلکه به خاطر خاصیتش می خورم.
از فقیهی پرسیدند: در فصل زمستان شخصی به صحرا رفته و جنازه ای را دیده که در زیر برف است، چگونه او را باید غسل و کفن کند؟
آقا گفتند: آن شخصی را که به صحرا رفته و جنازه را دیده است باید تنبیه کرد که در فصل زمستان در صحرا چکار داشت که چنین تکلیف بر عهده اش آمده باشد.
شخصی در گفتن تکبیر وسواس داشت و برایش دلچسب نبود و چندین بار الله اکبر می گفت و بعد از آخرین بار که موفق به تکبیر می شد و فکر می کرد این را دیگر درست ادا کرده است یکی از حاضران گفت: نشد. شخص بلافاصله گفت: فلان فلان شده ، این بار شده بود تو نگذاشتی.
حاشیه نویس: بدان که وسواسی در هر کاری بد است، مبادا به این بلا گرفتار شوی.
زاهدی گفت: نمی دانم، آیا ماه رمضان امسال خشنود رفت یا نه.
ظریفی گفت: اگر ناراضی برود، سال دیگر بر نمی گردد.
اعرابی نماز خویش بر خود تخفیف داد، ملامتش کردند. گفت: خاموش که حریف بخشنده است.
حاشیه نویس: بلی خداوند بخشنده است، اما براساس حکمت.
مردی به ابن سیرین گفت: خواب دیدم که خاتمی بر دست دارم وباآن دهان مردان و زنان را می بندم. او پرسید: آیا مؤذن هستی؟ گفتم: بلی. گفت: با اذان گفتنت مردم از مبطلات روزه دست بر می دارند.
خواننده ای که ترانه می خواند، ترانه اش تمام شد، رو به جمعیت کرد و پرسید: حالا چه بخوانم. ظریفی در مجلس بود، گفت: حالا نماز را بخوان!