■ لطیفههای نماز1
میرزا ندیم، شبی به مسجد حاج میرزا هادی رفته و از شدت مستی به گوشه ای افتاده بود.
صبح امام جماعت برای نماز به مسجد آمد، تا او را دید گفت: او را بکشید و از مسجد بیرونش کنید.
او گفت: آخوند مگر من مد «والضالین» هستم که مرا بکشند.
ظریفی با کفش نماز می خواند. دزدی که در کمین او بود و می خواست گیوه او را بدزدد، آمد و گفت: ای مرد! با گیوه نماز گزاردن روا نباشد، اعاده کن که نماز نداری. او گفت: اگر نماز ندارم، گیوه که دارم.
دزدی جامه کسی بدزدید و به بازار برد و به دست دلال سپرد تا بفروشد. جامه را از دلال دزدیدند و دزد دست خالی نزد یاران بازگشت. گفتند: جامه را به چند فروختی؟ گفت: به آنچه که خریده بودم.
از کسی پرسیدند: چرا مؤذن هنگام اذان گفتن دست خود را بیخ گوش خود می گذارد؟ گفت: چون اگر دستش را جلو دهانش بگذارد صدایش بیرون نمی آید.
زنی مشغول نماز بود که شخصی از او تعریف کرد، او میان نماز گفت: تازه روزه هم هستم.
حاشیه نویس: کلام بیجا نماز را باطل می کند، حتی گفتن «الله اکبر» بیجا.
به شخصی که در نماز جماعت شرکت نمی کرد، گفتند: چرا در نماز جماعت شرکت نمی کنی؟ گفت: قرآن می فرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر.»
از شخصی خواستند قراءت نمازش را بخواند، او گفت: «اعوذ بالله منم شیطان الرجیم.»