■ پیر ما گفت 4
نویسنده: محمد حسین علیان
پیر ما گفت4
پیر ما برای جذب مسجدیهای بیشتر در مسجد محله، بر آن شد تا با کار فرهنگی مردم را به زور هم که شده راهی مسجد کند و چون زورش به کسی نرسید جوانی سیه چرده و لاغراندام در هیبت معتادان و دزدان یافت و به مسجد آورد. چون مریدان ملامتش کردند که این کیست که آوردی. گفت: «در قسمت قبل آموختیم که نباید به خاطر ظاهر کسی را از مسجد منع کرد. این را آوردم تا او هم از این فیض، حظ معنوی را ببرد.» و او را با خود داخل برد و نماز گزاردند. و چون از نماز فارغ شدند دیدند که جوان نیست. بیرون آمدند دیدند که کفششان هم نیست. پیر را عتاب کردند: «پس چه شد آن حظ معنوی؟» پیر اشارهای به کفشهای رفته کرده و گفت: «ایناهاش. این حظ و بهره این جوان بود.» مریدان چون این جواب بشنیدند، نعره زنان به سوی پیر دویدند، گریبانش را دریدند، انگشتش را گزیدند و چنان بهره ای به او رسانیدند که اسیدهای چربی بدنش تبدیل به اورانیوم غنی شده گشت.