■ پیر ما گفت 3
نویسنده: محمدحسین علیان
پیر ما گفت3
پیر ما بر دروازه مسجد ایستاده بود و جوانی را داخل راه نمیداد، چون مریدان حال را جویا شدند گفت: «این پسر با این شروال فلان و با این موهای چسبان نباید نماز بخواند.» چون مریدان سبب را پرسیدند، پیر گفت: «چون این ظاهرش با این کارش منطبق نیست. اصلا مگر نماز بین این قِسم جوانان، إعمال هم میشود؟» پسر بانگاهی پُرغضب و بُغضی بر لب چنین جواب آورد: «نماز این قِسم جوانان، إعمال میشود ولی اعلام نمیشود.» و رفت که رفت. هرچه ایستادند که جوان با ظاهری پیر پسند برگردد، نیامد. مریدان، پیر را گفتند: «پس چه شد آن هدف والایت» پیر گفت: «هدف من این بود که ظاهرش با کارش منطبق شود که شد. چون ظاهرش به مسجدیها نمیخورد الان خودش هم نماز نمیخواند» مریدان چون این جواب بشنیدند، نعره کشیدند، گریبان دریدند، انگشت گزیدند و به سمت بیابان دویدند.