■ نماز خربزه ای! / طنزنماز
نماز خربزه ای!
بزرگی میگفت: روزى به قصد تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس، از خانه خارج شدم. در اثناى راه، خطرى پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با كمال سلامتى از آن خطر به مسجد آمدم. نزديك درب مسجد،شخصی خربزههای زيادى روى زمين ريخته و مشغول فروش آنها بود. قيمت آن را پرسيدم، گفت آن قسمت، فلان قيمت و قسمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است.
گفتم: پس از برگشت از مسجد مقدارى مى خرم و به منزل مى برم. پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم. در حال نماز با خود فکر کردم كه از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزانتر آن! اصلاً چه مقدار بخرم؟
خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم. وقتی نماز به پایان رسید و خواستم از مسجد بيرون بروم، شخصى از در مسجد وارد شد و نزديك من آمد و در گوشم گفت: خدايى كه امروز تو را از خطر مرگ نجات بخشيد، آيا سزاوار است كه در خانه او نماز خربزهاى بخوانى؟! فوراً متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم، خواستم از او کمک بخواهم، اما دیگر او را نيافتم.