■ سردستۀ کودکان
گزیدهای از دروس کتاب بوسه بر آسمان (مقطع ابتدایي)
نویسنده: مصطفی سلیمانی
درس 2
سردستۀ کودکان
اهداف درس
دانشآموزان در این درس با موارد زیر آشنا میشوند:
1. آشنایی با مسجدالنبی6؛
2. داستان ساخته شدن مسجدالنبی توسط پیامبر6 و کمک کودکان؛
3. مسجد، محل راز و نیاز و گفتن درد و دلها.
متن درس
ای کارگشای هرچه هستند |
|
نام تو کلید هرچه بستند[1] |
بچههای مهربان، سلام.
امیدوارم حال شما خوب باشد و همیشه مهربان و خوب و عزیز در کنار خانوادهتان روزگار خوبی را سپری کنید.
شعر
درس امروز را با یک شعر آغاز میکنم تا موضوع برنامه برای شما مشخص شود:
مسجد ای خانۀ آباد خدا
مسجد ای پایگه یاد خدا
از بلندی مناری از نور
میزنی بانگ به نزدیک و به دور
میکنی دعوتمان با صد شور
که بیایید به درگاه غفور
بشتابید که شد وقت نماز
وقت معراج و زمان پرواز
بشتابید بدین راه نجات
بهترین کار، صلاة است صلاة[2]
"اللهم صل علی محمد و آل محمد".
بله؛ آفرین! امروز در مورد مسجد میخواهیم برنامه داشته باشیم.
پرسش
بچهها، نام مسجدی که به نام پیامبر6 است چیست؟ آفرین! مسجدالنبی6 که خانۀ پیامبر اسلام هم در کنار آن میباشد. حالا به من بگویید، خانۀ پیامبر در کجا قرار دارد؟ بله؛ مدینه. پس مسجدالنبی هم در مدینه قرار دارد.
حکایت
حالا شما را دعوت میکنم به داستان ساخته شدن مسجدالنبی توسط پیامبر6 و کمک کودکان، توجه فرمایید:
جالب این بود که بچهها هم در ساخت مسجد پیامبر، کمک میکردند. به هرکجا که پیامبر قدم میگذاشت، بچهها دنبالش بودند و میخواستند کمکش کنند که بعضی وقتها کار را خراب میکردند. یک بار که بلال حبشی خواست پیامبر را از دست این بچههای بازیگوش نجات دهد، پیامبر مانند کسی که خودش سردستۀ بچهها باشد با شوخی و مهربانی صدا زد: "بچهها، همه به کمک بلال بشتابید. بلال به کمک نیاز دارد، به بلال کمک کنید".
بلال با دیدن هجوم بچهها، پا به فرار گذاشت و پشت یک درخت خود را مخفی کرد؛ درحالیکه پیامبر ایستاده بود و داشت میخندید و درعینحال عرق صورتش را با گوشۀ آستین لباس پاک میکرد. در این هنگام بچهای که یک نصفۀ آجر در کف دستش بود بهسمت پیامبر آمد. پیامبر کودک را با دو دستش گرفت و بلند کرد و به طرف دیوار مسجد برد و کمک کرد تا نیمۀ آجر را روی دیوار بگذارد. آنگاه پیامبر فرمود: "حالا میتوانی به همه بگویی که در ساختن مسجد به پیامبر کمک کردم". سپس او را به زمین گذاشت و کودک با چهرهای مملو از شادی و نشاط از آنجا دور شد.[3]
خلاصه بچهها، اولین و درعینحال یکی از زیباترین جلوههای اتحاد ملی و انسجام اسلامی در ساخت مسجد مدینه به نمایش گذاشته شد، و پیامبر اسلام هم در جریان ساخت این مکان مقدس برای مهاجران و انصار مدینه دعا فرمود.
خاطرات
بچهها همانطور که میدانید در مسجد میتوانیم با خدا راز و نیاز کنم و مشکلاتمان را به او بگوییم. شهدا هم هروقت دردِ دلی داشتند با او در میان میگذاشتند. حالا با دقت به این خاطره که از شهید آوینی نقل میکنند، گوش کنید:[4]
با او حرفم شد. تقصیر من بود. همان وقت که دعوا میکردیم، مطمئن بودم که حق با من نیست؛ اما عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم. نیم ساعت بعد یکی از بچهها آمد دنبالم و گفت: "از وقتی بحثتون شده، مرتضی آوینی رفته تو اتاق و درو بسته نماز میخونه، دو ساعت بعد من را دید. آمد جلو، گرم احوالپرسی کرد. عرق سرد نشست روی پیشانیم، از خجالت.
دعا
من یک دعا میکنم و شما دستتان را بهسمت آسمان بگیرید و بلند "آمین" بگویید:
خدایا، توفیق بده تا در ناراحتیها و غمها با تو نجوا کنیم، و به ما این توان را بده تا در مقابل بدی دیگران، به آنها نیکی کرده، مانند مالک اشتر در مسجد برایشان دعا کنیم.