■ بیان علامه جعفری در عزای حسینی/۱۳ نماز، یک خداشناسیِ بسیار با عظمت است
به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، متن زیر سخنرانی علامه جعفری با موضوع «موضع عاشورا در زمینه عمل و عکس العمل و نماز» که در شب دهم محرم سال 1374 ایراد شده است:
حسین بن علی علیه السلام فرمود: «از ناچیزی دنیا و از موهوم بودن دنیا در پیش خداست که سر یحیی فرزند زکریا برای نابکاری از نابکاران بنی اسرائیل فرستاده شد. او را ذبح کردند (پیامبر بنی اسرائیل را کشتند)، و سرش را برای نابکاری از بنیاسرائیل فرستادند. سر من را برای نابکاری از آل امیه خواهند فرستاد».
درس بزرگی که ما از این جمله میتوانیم فرابگیریم، این است که از نتایج کارمان وقتی مهلتهایی پیش میآید، غفلت نکنیم. این مهلتها در جویبار زمان برای ما مطرح است که ما حوادث و حقایق را در طول هم یکی پس از دیگری میبینیم: دیروز، امروز، فردا، یک سال پیش، حالا، یک سال بعد، یک قرن پیش، یک قرن بعد. مهلت ها در جویبار زمان، پشت سر هم میآیند و نباید ما را فریب دهند. در بالا یکی در کنار دیگری است. این که یکی پس از دیگری است، فقط برای ما اولاد آدم که در جویبار زمان قرار گرفتهایم، جلوه نموده است.
مثال؛ اگر در جایی بایستید و یک قطار شتر از مقابل شما عبور کند، دومی بعد از اولی، سومی بعد از دومی، چهارمی بعد از سومی، و پنجمی بعد از چهارمی حرکت میکنند. فرض میکنیم که حرکت اینها هم در یک شعاع بسیار وسیع دایرهای است. شما میگویید آن اولی بعد دومی، سومی، چهارمی یکی پس از دیگری. اما اگر از یک جای مرتفع نگاه کنید، میبینید که حرکت آنان، مثل حرکت یکی در کنار دیگری است، یعنی به همه آنها مشرف هستید. خدا به همه حوادث مشرف است. ای لشکریان ابن زیاد، شما که به این جنایت بزرگ دست زدید، گمان میکنید که معنای مهلت آن است که قضیه چیزی نبود! وگرنه خداوند همان روز انتقام میکشید. فامهلهم اللَّه، «خدا به آنان مهلت داد».
برای خداوند، حادثه و انتقام حادثه، یکی در کنار دیگری است. یعنی در حقیقت، ستمکاران و خونخوارانِ دنیا گمان میکنند، بین کار آنها و انتقام - که حتی ممکن است بعد از هفت نسل در عرصه طبیعت بروز کند - در طول هم است.
از تیر آهِ مظلوم، ظالم امان نیابد/ پیش ازنشانه خیزد ازدل فغان کمان را
وقتی که شما خواستید تیر را رها کنید، اول خود این (دل) صدا میکند، سپس به نشانه اصابت میکند. «پیش از نشانه خیزد از دل فغان کمان را». اگر یک سیلی به یک انسان زدید، [ابتدا] همان سیلی به خودِ شما خورده است. منتها، در عالم طبیعت، حوادث یکی در کنار دیگری برای ما نمایش ندارد، بلکه یکی پس از دیگری است. زمانی این پیشنهاد را کرده بودم که بیایید با یک کار آسان، یک انقلاب فرهنگی در تمام دنیا ایجاد بکنیم. ابتدا بنای یک مجله را پایهریزی کنیم. سپس از شهرستانها و روستاهای ایران، هرکس حادثهای برای او پیش آمده و بعد عکسالعمل آن را دیده است، برای ما بنویسد. مثلاً اگر کسی یک سیلی زده است، یک سیلی هم خورده است. قطعاً هرچه که سن بالاتر برود، از این حوادث زیادتر دیده میشود.
داستانِ کنش و واکنش
مثال: یکی از آقایان میگفت: در همسایگی آنان، دو گنجشک بالای دیوار آشیانه گذاشته و بچههایشان از تخم درآمده بودند و به آنها پرواز یاد میدادند. روزی کمی کاه از دیوار، بر روی زمین ریخته بود. مرد به خانه آمد و ضمن پرخاش به همسر خود گفت: این لانه را از بین ببر، زیرا خانه را کثیف میکنند. زن گفت که چند روز دیگر جوجههای آنها به پرواز درمیآیند و بعد ما لانه را خراب میکنیم، الان به لانه دست نزن. مرد گفت تو همیشه تو با من مخالفت میکنی. سپس یک نردبان آورده و با بیل لانه را خراب کرد! موقعی که این بیل را میزد، یکی از این بچه گنجشکها نصف شده و پایین افتاد! همسر این مرد حامله بود و همان روز، بعد از یک ساعت، شروع کرد به گفتن این که دلم درد گرفته است. گفتند شاید درد زایمان است. او را به بیمارستان بردند، [و در حین زایمان] بچه را نصف کرده و بیرون آوردند. این داستان را شخصی که ناظر و شاهد ماجرا بود، برای من نقل کرده است. این داستانِ کنش و واکنش است. و به قدری نمونههای این مطلب زیاد است که اصلاً آدم نمیداند به کدام یک اشاره کند.
شخصی نزد من آمد و گفت: میخواهم خدا را ببینم. به او گفتم اگر خدا را به تو نشان بدهم، لجاجت نمیکنی؟ گفت نه. گفتم به [قانون] کنشها و واکنشها توجه کن. قطعاً در پشت پرده خبری است که وقتی نواختی، خواهند نواخت. این را یقین بدانید. این پیشنهاد را مدتها پیش داده بودم که مجلهای منتشر کنید که از شهرستانها و از روستاها و نقاط دوردست، هرکس حادثهای را که نمونهای از «کنش واکنش» است، بنویسد و برای ما ارسال کند. مدتی به این منوال بگذرد، سپس وقتی منعکس شد که چنین مجموعهای هست، در تابستان وقتی مدارس و دانشگاهها تعطیل شدند، دانشآموزان و دانشجویان را با ضبط صوت به این روستاها و شهرستانها بفرستید.
تصور کردیم که یک میلیون از این قبیل حادثهها را میتوان در یک نسلِ چهل - پنجاه ساله جمعآوری کرد. یک میلیون حادثه! تصور کنید هر حادثه یک صفحه باشد و در کل، یک کتاب پانصد صفحهای در نظر گرفته شود. بعد از محاسبه تقریبی، ملاحظه شد که دو هزار جلد دایرة المعارف تولید میشود، مبنی بر این که نزن، زیرا خواهی خورد! گفتم من هم مقدمهاش را مینویسم. ای کسانی که ختم کلمه علم را گرفتهاید و همه چیز را قربانی این کلمه بیچاره صاف و ساده بیتقصیر میکنید! همه ما علم را دوست داریم، ولی از علم چه استفادهای میخواهیم بکنیم؟ بسیار خوب، میگویید از نظر علمی تصادف است، اگرچه تصادف محال است، ولی من قول میدهم و مینویسم: تصادفاً یک میلیون حادثه در این چند ساله اتفاق افتاده است که: زدند، خوردند.
این است که حسین فرمود: فامهلهم اللَّه.
یا سبو یا خمِ می یا قدح باده کنند/ یک کف خاک دراین میکده ضایع نشود
این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا
چرا امام حسین علیه السلام حتی یک ذره مضطرب نشده بود؟
«کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَة؛ هر کسی در گروِ دستاورد خویش است» صدق اللَّه العلی العظیم. چرا امام حسین علیه السلام حتی یک ذره مضطرب نشده بود؟ چون میدانست انتقام هست. حسین مشرف است و گام به فراسوی زمان گذاشته، و میبیند که سر عمر بن سعد را در رختخواب بریدند، و ابن زیاد به چه حال افتاد. به همین علت، از کمال آرامش برخوردار است و دیگر اضطراب ندارد. این جهل ماست که گمان میکنیم حادثهای بود و اتفاق افتاد.
قانون کنش و واکنش در تاریخ؛ نشانگر عدالت الهی
این قانون کنش و واکنش در تاریخ فقط برای هشدار است تا بدانید که عدالت الهی پشت پرده است و اینجا (عرصه طبیعت) جای [انتقام خدا] نیست. خداوند میخواهد از قاتلان حسین انتقام بگیرد، آیا جای انتقام اینجاست؟ بسیار خوب، یک تیر به او میزنند و راحت میشود. عذاب این قاتل باید عذاب ابدی باشد. جان کندنِ دو دقیقهای و سه دقیقهای که عذاب نیست. یا به عکس، میخواهیم به خاطر فداکاری (امام حسین علیه السلام) در این دنیا، به او پاداش بدهیم. چه (پاداشی) بدهیم؟ مثلاً هزار واحد آپارتمان به حسین بن علی بدهید. این تصورات، نه تنها کودکانه و عامیانه، بلکه اصلاً اهانت بر حسین است. این جا جای این حرفها نیست، نه پاداشِ عدالت و نه کیفر عِقاب. این دنیا کوچک است.
(مثلاً) به علی بن ابیطالب علیه السلام میخواهیم در این دنیا جایزه بدهیم. برای یک لحظهاش دنیا کم است. اما برای این که خواب بشر خیلی سنگین نشود و خیلی زیاد به خواب سنگین فرونرود، گاهی مسأله کنش و واکنش را برای او دلیل میآوریم. همان شخص به من گفت: چند سال قبل عازم شهر قم بودیم. در مسیر خود جهت صرف صبحانه، در قهوهخانهای نشسته بودیم. در این هنگام سرگردی (با لباس نظامی) همراه همسر و دو فرزند خود وارد شد. دو نفر طلبه هم یک طرف نشسته بودند و با هم صبحانه میخوردند. قهوهچی، قفسی داشت که دو پرستو در آن بود و یکی بالهایش کمی درازتر از دیگری بود. بچههای سرگرد به پدرشان گفتند: اینها (پرستوها) را برای ما بخر. پدر گفت: بسیار خوب. به قهوهچی گفت: آیا این پرستوها را میفروشی؟ او که دید، این شخص مقامی نظامی است، گفت بله. صاحب قهوهخانه، پرستوها را به مبلغ سی یا چهل تومان - البته به پول آن موقع - به سرگرد فروخت. بچهها ناگهان به فکرشان افتاد که اینها را آتش بزنند! به پدرشان گفتند: کمی نفت بگیریم و بریزیم تا بالهای این پرستوها را آتش بزنیم و ببینیم چه کار میکنند!؟ طلبهها گفتند: نه، این کار بدی است، خوب نیست. سوزاندن حیوان بدون دلیل! پدرشان برگشت و گفت: دخالت به شما نیامده است. به دنبال آن، نفت را آوردند و به روی پرندهها ریختند و کبریت زدند! این دو حیوان، دو - سه دفعه جیغ زدند، با اضطراب پر و بال زدند و سپس مردند. شخصی که این ماجرا را تعریف کرد، میگفت حادثه را دقیقاً به یاد دارم که این سرگرد یک خودروی فولکس به رنگ آبی روشن داشت. کمی بعد، این سرگرد، با همسر و فرزندانش سوار شده و راه افتادند. بعد از این حادثه، ما اصلاً نتوانستیم صبحانهمان را بخوریم. آن طلبهها هم بسیار ناراحت شدند. پس از آن که سرگرد و خانوادهاش رفتند، ما هم سه الی چهار دقیقه بعد به راه افتادیم.
ناگهان در طول مسیر دیدیم که راه بسته است. پرسیدیم چه خبر است؟ گفتند یک فولکس آتش گرفته و مأمورین در حال تحقیق هستند تا ببینند آتش از کجاست؟ میگفت: ما خودمان هم رفتیم و دیدیم. هنوز مشکل این آتش حل نشده بود، که خطاب به آنها گفتیم: علت این آتش در قهوهخانه حسنآباد (علیآباد)، است.
همانطور که عرض کردم، اگر این نمونهها را بنویسید، تعداn آنها در چندین دهه زندگی در این جامعه، واقعاً از یک میلیون مورد بیشتر است. (این موارد) برای بشر یک هشدار است که بداند پشت پرده، خبر بزرگی است. آری، امام حسین فرمود: فامهلهم اللَّه فاخذهم بعد ذلک اخذ عزیز ذی انتقام، «خدا به آنها مهلت داد و انتقام گرفت». این هم درس بزرگی است که از برکت امام حسین علیه السلام نصیب ما شد.
مسأله بعدی این است که دشمنان امام حسین علیه السلام در آغاز شب عجله داشتند و نمیخواستند مجالی برای فکر باشد. ممکن بود کار دو الی سه روز به تأخیر بیفتد و سپاهیان بگویند، چرا ما را به اینجا آوردید؟ پس این عجله خیلی هم بیربط نبود. اصحاب امام، هنگام عصر، در خیمه برای نماز مغرب و عشا آماده میشدند که دیدند آنان هجوم آوردند. امام حسین علیه السلام برادرش ابوالفضل را فرستاد و به او گفت: «برادر، برو از اینها بپرس چه میخواهند و برای چه آمدهاند؟» (آنان در جواب) گفتند: «همین که گفتیم، یا ایشان بیاید به ابن زیاد تسلیم بشود، یا ما کشتار و جنگ را شروع میکنیم». حضرت فرمود: «برو به آنها بگو، شما امشب را به ما مهلت بدهید. تا ما با خدای خود به راز و نیاز بپردازیم.» بعضی از آنها گفتند: «نه، مهلت ندهید.» رسواییِ بشر بالاتر از این حرفهاست که شما خیال میکنید. گفتند نه، بعضیها گفتند حمله را شروع کنیم. بعضیها گفتند اگر کفّار این مهلت را از ما میخواستند، به آنها مهلت میدادیم، این پسر فاطمه و پسر علی است. نگفتند او پسر کسی است که ما را از جهالت و از ظلمت و از بدبختی نجات داده و دنیا را به دست ما داده است، و این پسر اوست و ذرهای هم گناه نکرده است. این را هم نگفتند که؛ نه خون کسی را ریخته و نه مال کسی را غارت کرده است، و هیچگونه دلیلی هم بر این محاصره او نداریم. گفتند اگر کفار هم بودند، ما مهلت میدادیم، پس شما از هجوم جلوگیری کنید.
در آن موقع حضرت فرمود: من میخواهم نماز بخوانم. اولاد آدم اگر بیدار شود، بالاخره باید پیشانیِ او به عنوان سجده و اطاعت، در جایی به زمین بخورد، زیرا تمایل به پرستش در فطرت انسان است، در اختیار خود انسان نیست. پرستش را از انسان نمیتوان گرفت و انسان در این جهان، گرایش به این ارتباط دارد. بالاخره، یک حالت رکوع و سجودی میخواهد، یا به اولاد، یا به مقام، یا به مال دنیا. خیلی معبودهای دست اول و دوم وجود دارد که آخرالامر، پیشانیِ ما را به خاک خواهند زد. این پیشانی را میتوانیم برای خدا به زمین بزنیم، تا این قدر به خودمان ظلم ننموده و خودمان را کوچک نکنیم.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن/ گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند/ عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
بالاخره، اولاد آدم کُرنش و گرایشی پیدا خواهد کرد. چه بهتر که این رابطه را، این «منِ» بینهایت کوچک را، با یک ذات بینهایت بزرگ در حال معرفت، در ارتباط بگذاریم. این (ارتباط) نماز نامیده میشود. ارتباط یک «منِ» کوچک با خدا، میشود بینهایت بزرگ: اللَّه اکبر. بشر چه چیزی را از دست میدهد، با تخیلاتی که به خود میگوید، ان شاءاللَّه از فردا نماز میخوانیم! حالا که جوان هستیم، چیزی نیست!
عمر من شد برخیِ فردای من/ وای از این فردای ناپیدای من
قلب صاف اگر مبنای صاف ندارد، به چه درد خواهد خورد؟
یا این که میگویند اگر قلب انسان صاف باشد، کافی است. عزیزان من، قلب صاف اگر مبنای صاف ندارد، به چه درد خواهد خورد؟ البته خود آن (قلب صاف) برای خودش امتیازاتی دارد که قبلاً عرض شد. (ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم). البته مراعات اصول و این که قلب انسان صاف باشد، خودش امتیازی دارد. حواس ما جمع است و نمیخواهیم کودکانه صحبت کنیم. اما بسیار خوب، صفا دارم و قلبم صاف است. به هیچ کس نمیخواهم خیانت و ظلم کنم. آیا کار تمام است؟ بسیار خوب، ای قلب صاف! این جا (در بدن انسان) چه کار داری؟ آیا برای این که به آقا و به خانم خیانت نکنی؟ یا به جامعه خیانت نکنی؟ تازه، معنای عدم خیانت این است که میخواهیم زندگی کنیم. «برای چه زندگی میکنیم» را چه کار کنیم؟ بعضیها واقعاً در این مسأله اشتباه میکنند و میگویند؛ بسیار خوب، وقتی جامعه اصلاح شد و دیگر کسی به کسی خیانت نکرد و همه زندگیِ هماهنگ داشته باشند، کافی است.
بسیار خوب، مثلاً آقایان و خانمها، فردا شب به این جلسه تشریف بیاورند، خیلی مؤدب بنشینیم و هیچ کس به هیچکس بد نگاه نکند. موقع شام هم شام را بیاورند و ما از صاحبخانه خواهش میکنیم که گلاب هم بپاشد و روشنایی و نور را هم ده برابر کند. آیا این سؤال به مغز شما خطور نمیکند که ای اولاد آدم، به چه علت در این مکان نشستهاید؟ آمدیم نشستیم، خیلی هم قشنگ، خیلی خوب، همه با هم مهربانیم. میگوییم و میخندیم، یک نفر به یک نفر کج نگاه نمیکند. سپس چه؟ یعنی چه میخواهید بنوازید؟ آهنگ شما چیست؟ همانطور که قبلاً عرض شد، شخصی از روانپزشکان آلمان با من مصاحبهای داشت و سؤال او این بود که ضرورت دین برای بشر چیست؟
همین مثال را نیز برای او ذکر کردم. به خاطر دارم که حتی یادداشت کرد. مترجم هم شخص آزمودهای بود و به او گفتم این مثالِ بسیار مناسب را مطرح کن. چون همانطور که میدانید، متفکران غربی به مثال و محسوسات، گرایش عجیبی دارند. فرضاً ما اومانیسم را به کار بستیم و بشر وضع اخلاقیِ خود را اداره کرد، آیا فقط برای این آمده بود؟ آیا برای این آمده بود که بدون زحمت در این جا زندگی کند؟ موریانهها و زنبورهای عسل هم بدون زحمت زندگی میکنند. مترجم به من گفت: ایشان (روانپزشک آلمانی) میگوید: آیا به نظر شما، بشر آن چه باید بنوازد، ننواخته است؟ آیا بشر در امتداد تاریخ، به آن هدف که باید برسد، نرسیده است؟ در جواب گفتم: پس فلسفه پوچی را من در تهران نوشتهام؟ آیا فلسفه نیهیلیستی را در خراسان، یا در اصفهان، شیراز، تبریز و یا بوشهر نوشتهاند؟ در مرکز مغرب زمینِ شما نوشتهاند. اگر بشر آهنگ خود را نواخته بود، چنین نمینوشتید که نمیدانیم چه کار کنیم؟
معنای فلسفه پوچی یعنی نمیدانیم چه کار کنیم
معنای فلسفه پوچی یعنی نمیدانیم چه کار کنیم. این که شاعر میگوید:
ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم/ اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
نخیر، (اول و آخر این کهنه کتاب) افتاده نیست و خیلی هم خوب میخوانیم. خط آن خیلی هم خواناست. نماز یعنی؛ ارتباط با موجود برین. گاهی هم آدمی خود را توجیه میکند و میگوید: «بشر باید بدون تکیه به موجودات دیگر زندگی کند. باید استقلال داشته باشد و این وابستگی (وابستگی به خدا، وابستگی به موجود برین) آدم را تنبل و وابسته به بار میآورَد!» (در این مورد بهتر است) کمی با مطالعه صحبت کنیم و اقلاً خودمان را قانع کنیم.
روی سخن شما با کیست؟ هیچ جای تردید نیست که همین حسین بن علی که ما در این جلسه درباره او صحبت میکنیم و به یاد او نشستهایم، بعد از جدش و پدرش، فعالترین و تکاپوگرترین مرد تاریخ بود و با خدا ارتباط داشت. امشب (شب عاشورا) هم یک شب او و تکاپوی او بود. علی بن ابیطالب علیه السلام یک لحظه در این دنیا راکد ننشست. تکیه او هم به خدا بود، نه تکیه بر موجودی که بالای عرش نشسته و یک بنده را میکشد و یکی را خلق میکند.
تکیه بر خدای فعال، انسان را فعال میکند. یک مثال کوچک، همین ملای رومی است که تا قبل از ملاقات خود با آن عارف (شمس تبریزی)، یک ملّای مفسر و فقیه و اصولی و فیلسوف و متکلم بود، اما همین که با او ملاقات کرد، مبدل به مغز فعالی شد که در هفت قرن، بشر نظیر آن را ندیده است.
این مرد در این دنیا، لحظهای آرام و قرار نداشت. حسین بن علی با هر کلامش پاسخ ما را میدهد. از او میپرسیم: این حرکت برای چیست؟ میگوید من پیش او (خدا) مسئول هستم. در پاسخ اینکه چرا حرکت فعالانه را شروع کرده است، میگوید: «چون تکیه بر خدا دارم». یا علی، یا امیرالمؤمنین، به راستی در این دنیا چه میکنی؟
راز بگشا ای علیّ مرتضی/ ای پس از سوء القضا حسن القضا
ای علی که جمله عقل و دیدهای/ شمّه ای واگو از آنچه دیدهای
فجر تا سینه آفاق شکافت/ چشمِ بیدارِ علی خفته نیافت
ای بیدار میان مستان، ای بیدار میان خواب رفتگان، این قدر بیداری برای چیست؟ میگوید به جهت این که با خدا هستم و تکیه من به اوست. «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم؛ نه خوابی سبک او را فرا میگیرد و نه خوابی گران.» آیا میبینید که بعضیها این مسأله را چگونه معکوس مطرح میکنند؟ آیا آنچه که من میگویم(یعنی انسان بدون ارتباط با خدا، صحیح است؟) ای جوانان! شما را به خدا فریب کسانی را که در طول تاریخ شهرتی پیدا کردهاند، نخورید. باید خودتان به مطلب دقت کنید. همانطور که قبلاً مثال آن را بیان کردم. پس تکیه بر خدا به وسیله نماز، تکیه بر یک حقیقت فعال است.... «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن؛ او هر روز در کاری است». آیا من بر خدا تکیه کنم و برای بیکاری خودم عذر و دلیل بیاورم، که خودش فعال است؟
در این گونه موارد، وقتی کسی این صحبت را مطرح کرد که تکیه به خدا انسان را بیکار میکند، بگویید کدام خدا؟ خدای چه کسی را شما میگویید؟ خواهید دید که مسأله در یک لحظه حل میشود. خدایی که میگوید: «وَ اَنْ لَیْسَ لِلْاِنْسانِ اِلّا ما سَعی؛ و این که برای انسان، جز حاصلِ تلاش او نیست» خدایی که این دنیا را میدان مسابقه معرفی میکند: «اَلسّابِقُونَ السّابِقُون، اُولئِکَ الْمُقَرَّبُون؛ سبقت گیرندگان مقدمند، آنانند همان مقرّبان (خدا)». آیا این خدا را میگویید که میفرماید: «یا اَیُّهَا الْاِنْسان اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه؛ ای ساخته من، ای انسان، تو فقط در حال کوشش و تلاش جدی به دیدار من خواهی رسید». آیا خداهای ساخته شده مغز بشری را میگویید، یا این خدا را «اِیّاکَ نَعْبُد؛ [بارالها] تنها تو را میپرستیم».
نماز، یک خداشناسیِ بسیار با عظمت است
هیچ حقیقتی مثل نماز، فلسفهاش را در خودش ندارد. اصلاً فلسفه نماز در خود نماز است. گاهی بعضی از اشخاص میپرسند فلسفه نماز چیست؟ (شاید بتوان گفت)، فقط اللَّه اکبر، «خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود». نماز، یک خداشناسیِ بسیار با عظمت است.
حسین بن علی علیه السلام گفت: ما امشب میخواهیم نماز بخوانیم. خدا میداند که من نماز را خیلی دوست دارم. امشب به نیایش بپردازیم، چون شب آخرِ ما در این دنیاست. امشب با این معبد و با این مسجد بزرگ که ناآگاهان، دنیایش نامیدهاند، میخواهیم وداع کنیم. دیگر، از درِ این مسجد بیرون میرویم و به این مسجد بازنمیگردیم. بگذارید چند سجده و چند رکوع دیگر بکنیم.
دقت کنید: حضرت نفرمود که بالاخره با یک شب به تأخیر انداختنِ جریان، آیا غیر از اضطراب چیز دیگری هست؟ نه، زیرا ایّاک نعبد خواهیم گفت، چه اضطرابی؟ آیا حسین را میخواهید بشناسید؟ حسین این است. اگر واقعاً غیر از این بود، اگر معمولی بود، میگفت: کار را تمام کنیم، زیرا قضیه معلوم است. حداقل چهل هزار نفر در یک طرف، و هفتاد و دو نفر در طرف مقابل و این اصلاً معنا ندارد. (یا) اصلاً اینها خودشان را میزدند به عنوان خودکشی. نخیر، از این شوخیها نداریم. یک لحظه زندگی در این دنیا در حال ارتباط با خدا، طعم ابدیت میدهد.
فرمود: برادر برو از آنها مهلت بگیر، تا امشب ما به نیایش بپردازیم. اما عجب حالی حسینیان داشتند و (لشکریان یزید) در چه حالی بودند؟ طبل و کُرنای میزدند، بوق میزدند و پایکوبی میکردند.
در جهان دو بانگ میآید به ضد/ تا کدامین را تو باشی مستعد
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور/ در خلایق میرود تا نفخ صور
اینها در چه حالی بودند؟ آنها در چه حالی بودند؟ برای همه آنها امشب گذشت، فردا هم گذشت، اما در چه چیز گذشت؟ در ظاهر طبیعت. ولی در پشت پرده طبیعت، هم حسین و هم حسینیان، به سعادت ابدی رسیدند. اشقیا هم که مورد لعن و نفرت تاریخ قرار گرفتند.
خداوندا! پروردگارا! ما را جزء نمازگزاران قرار بده. با جملاتی دیگر بحث را تمام میکنم. این قضیه را هم شنیدهاید، ولی به جهت عظمت مطلب، اگر هر روز هم از آن بحث کنیم باز کم است. آن مرد بسیار خبیث(شمر)، در شب تاسوعا، اماننامهای برای ابوالفضل علیه السلام و برادرانش آورد. امالبنین هم از قبیلهای بود که در آن، با (شمر) نسبت داشتند. (شمر) ندا داد: یا عباس یا ابوالفضل! اما اینها جواب ندادند. (میخواهیم در اینجا یک درس دیگر هم بیاموزیم). یاران حسین جواب ندادند، زیرا (یزیدیان) خیلی شقی و خبیث بودند که در مقابل حسین ایستاده بودند.
عظمت دین را از این نکتهها باید آموخت
امام حسین علیه السلام متوجه شد که آنها(ابوالفضل و...) را صدا کردند ولی جواب ندادند. حضرت فرمود: «جواب آنان را بدهید و ببینید چه میخواهند.» ببینید ریشههای انسانی کجاست؟ این تجسمی از ابراهیم خلیل است. حسین میگوید: سلامشان را جواب بدهید، اگرچه پلیدند. عظمت دین را از این نکتهها باید آموخت. این موارد را تحلیل کنید و در اختیار جوانانِ ما بگذارید. اظهارنظر درباره دین خیلی مشکل است، زیرا امثال مطالب مذکور و نمونه جملات عبرت انگیز، همچنان در لابهلای این مسائل افتاده است. انسان وقتی به تاریخ نظر میکند، از این موارد به سرعت عبور میکند. انسان میخواهد تاریخ حسین را ببیند، اما متوجه نمیشود که این نیت چیست و چه بود؟ «جواب(شمر) را بدهید، اگرچه خبیثترین فرد است».
خداوندا! پروردگارا! تو را به نمازهای حسین و یاران و اصحابش سوگند میدهیم، ما را از نمازگزاران محسوب بفرما.
خدایا! لذت ابدیِ نماز را بر ما قابل دریافت بفرما.
پروردگارا! خداوندا! در موقع نماز ما را موفق بفرما که ارتباطِ ما با تو، ارتباط صحیح باشد.
به حق حسین علیه السلام افتخارِ برقرار کردنِ ارتباط با خودت را که نماز نامیده میشود، از ما مگیر.