■ بازیگران نوجوان «منطقه پرواز ممنوع» را از مسجد پیدا کردیم/ سانسور زندگی واقعی مدافعان حرم
فیلم سینمایی «منطقه پرواز ممنوع» این روزها در سی و دومین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان حضور دارد. فیلمی مهیج و قهرمانمحور که در رده آثار استراتژیک قرار میگیرد.
این فیلم روایتگر داستان سه نوجوان ۱۳- ۱۲ ساله است که در یک شهر کوچک خود را برای شرکت در مسابقات دانشآموزی پرواز هواپیمای بدون سرنشین آماده میکنند. اما هنگام امتحانکردن هواپیما مشکلاتی برایشان ایجاد میشود و قدم به قدم وارد مسئلهای پیچیده و خطرناک میشوند.
«منطقه پرواز ممنوع» محصول مدرسه سینمایی عمار به نویسندگی و کارگردانی امیر داسارگر و تهیهکنندگی حامد بامروتنژاد، اردیبهشت امسال در سی و هفتمین جشنواره جهانی فیلم فجر نخستین اکران خود را تجربه کرد.
با حضور کارگردان و تهیهکننده و سه بازیگر نوجوان این فیلم (متین پاکزاد در نقش «محمدمهدی» متین کرمانی در نقش «روحالله» و علیرضا اکبری در نقش «بصیر») میزگردی در خبرگزاری فارس برگزار شد که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
* آقای داسارگر، نویسندگی فیلم را هم خودتان بر عهده داشتید. ایده اولیه فیلمنامه از کجا شکل گرفت؟ آیا با توجه به اخبار دستگیری برخی فعالان محیط زیست به عنوان «جاسوس» جرقهای در ذهن شما زده شد، یا موضوع دیگری برای شما الهامبخش بود؟
داسارگر: موضوع محیط زیست موضوع شروع این فیلمنامه نبود. ما مشغول نوشتن یک فیلمنامه بودیم که یک رابطه پدر و پسری در آن وجود داشته باشد. پدری که نیست و پسری که جا پای پدر میگذارد. در واقع موضوع «مدافعان حرم» و جبهه مقاومت را در نظر داشتیم. قصه این بود که براى یک پسر در یک زندگی که در جریان است در یک شهر کوچک خیلی زیبا و بکر و در دل طبیعت، یک مشکلی به وجود میآید، پدر نیست، پسر به اتفاق دوستانش، در دل آن مسئله میروند.
* اگر اشتباه نکنم دو ـ سال قبل هم کلیپ «هنگامه» را درباره شهدای مدافع حرم کار کردید...
داسارگر: بله، با حضور خانم سوگل طهماسبی بود. این فیلم هم به نوعی ادامه همان است. خواست خدا بود شرایطی که ما در آن قرار گرفتیم ما را به ژانر نوجوان سوق داد. شاید ما آن موقعی هم که کار را شروع کردیم، من این قدر روشن نمیدیدم که بخواهیم یک فیلم ژانر نوجوان بسازیم. تابلوی ترسیمی برای من یک رابطه پدر پسری بود که خانواده در آن خیلی در آن پررنگ بودند. پنج ـ شش ماه که رفتیم جلو دیدم «شترسواری دولا دولا نه نمیشود»؛ اگر قرار است چنین قصه ای بنویسیم، باید فیلم ژانر نوجوان بسازیم.
یعنی در بازنویسی فیلمنامه این طور به ذهنتان رسید؟
داسارگر: نگارش فیلمنامه ما ـ با همه کم و کاستیهایی که الان دارد ـ تقریبا ۲ سال طول کشید. موضوع محیط زیست در بازنویسی آخر اضافه شد، یعنی سه ـ چهار ماه مانده به تولید. اما پرونده محیط زیستیها فکر میکنم مربوط به اوایل سال ۹۶ بود. ما نزدیک یک سال دنبال لوکیشن میگشتیم. نمیخواستیم شمال برویم، وقتی «کلیبر» را پیدا کردیم، دیدم میشود ایده محیط زیستی را و ارتباطش با مراکز حساس کشورمان را مطرح کرد، چالش جذابی بود و به ژانر ما کمک میکرد. دیدم اگر در این ژانر، قصه پلیسی ـ جاسوسی داشته باشیم خیلی کار ارتقا پیدا میکند و این بود که سراغش رفتیم.
* فکر میکنم یکی از درستترین انتخابهایتان، همین لوکیشن کلیبر بود. چون فیلم اصطلاحاً «شمال زده» نشده و در عین حال محیط بکر و جامعه کوچک را باورپذیر کرده است. ابتدا درباره انتخاب مکان فیلمبرداری بگویید و سپس این را شرح دهید که ساخت فیلم غیر آپارتمانی خارج از تهران چه دشواریهایی دارد؟
داسارگر: بعد از فیلمنامه شاید مهمترین اتفاقی که باید درست بیفتد مسئله محل فیلمبرداری است. ما هم به این موضوع واقف بودیم و میخواستیم لوکیشن انطباق کامل با فیلمنامه داشته باشد. ما یک شهر کوچک زیبا میخواستیم در دل طبیعت. و خدا بالاخره سر راهمان گذاشت. البته حدود ۸۰۰ کیلومتر از تهران دورشدن از نظر تولید مسئله پیچیدهای است، مخصوصاً وقتی در دل طبیعت داری کار میکنی، خیلی از مؤلفهها دست تو نیست؛ از جنس خاک و شیب زمین بگیر تا نور خورشید.
به خاطر دوری و فاصله از شهر، بدلکار نداشتیم و همه کارها را خود بازیگرها باید انجام میدادند
در سینما، نور آفتاب خیلی مهم است، برای همین هالیوود را در غرب آمریکا ساختند، برای آن که آنجا خیلی آفتاب وجود دارد. یک چالش مهم ما در کلیبر این بود که هوا ابری، بارانی یا مهآلود نباشد، چو به خاطر مشکلاتی که پیش آمد، زمان فیلمبرداری عقب افتاد و تابستان را از دست دادیم، یعنی حدود ۴۵ روز فیملبرداری کار در پاییز بود و شرایط نامتغیر آن بر پیچیدگی کار واقعا اضافه میکرد. مثلا بچهها باید در این فیلم خیلی بدوند، اما هر جا باید بدوند زمین شیب دارد، یا کلی سکانس موتورسواری در جنگل داشتیم که به دلیل جنس خاک، کار بسیار دشوار بود، مخصوصاً که به خاطر دوری و فاصله از شهر، بدلکار نداشتیم و همه کارها را خود بازیگرها باید انجام میدادند. اگر قرار بود با قواعد مرسوم سینما کار کنیم که اصلا موفق به ساخت فیلم نمیشدیم.
* البته شخصاً انتظار داشتم آن خانه چوبی بچهها، یک خانه درختی بود که همیشه فانتزی نوجوانهاست...
داسارگر: خانه چوبی اولین چیزی است که به ذهن میرسد. به غیر شما، چند نفر دیگر هم گفتند. ما هم به آن فکر کردیم اما انتخاب ما این نبود؛ ما میخواستیم یک مجموعه داشته باشیم، روبروی مسجد که چند کاربری داشته باشد. یکی از کاربریهایش این بود که یک کارگاه چوبی باشد و چیزی که ما ساختیم یک تصویر خیلی جدیدتر و تازهتری نسبت به کلبه چوبی یا کلبه جنگلی است. ضمن اینکه به عمد از فانتزی و از آن مرسومات فاصله گرفتیم، چون فضایمان جدیتر است. اگر ما خانه درختی را میساختیم، بعد میخواستیم در آن کار کنیم، شما میگفتید خب چرا بالای درخت کار میکنید، روی زمین چرا کار نمیکنید؟! ما یک محل کار جدی میخواستیم. ولی برای این که کمی جذابتر باشد، آمدیم یک بالکن هم برایش زدیم، یک نردبان هم از آن طرف برایش در نظر گرفتیم.
* این دوری از فانتری کمی از آن سوی بام شما را نینداخت؟ یعنی فیلم برای مخاطب نوجوان خشن نشده است؟ مثلا فیلم را نگاه کنید، شکنجه دارد، درگیری، انفجار، تیراندازی دارد، ترس و وحشت هم وجود دارد.
داسارگر: نه برای نوجوان واقعا بنظرم این جوری نیست. برای نوجوان امروز که «هری پاتر» میبیند، بعضی سکانسها حتی شوخی است. ما وقتی میگوییم «نوجوان» منظورمان بچه ۱۰ تا ۱۶ ساله است. ضمن اینکه خیلی سعی کردیم یک شبحی از شکنجه باشد، یعنی اسمش شکنجه است ولی ما چیزی نشان نمیدهیم. یعنی یکی از چالشهای ما در فیلم نامه این بود که چکار کنیم که هم یک بلایی سر بچه بیاید و هم نیاید؟! بالاخره یک کارشناسهایی همراهمان داشتیم، کارشناس که میگویم منظورم کسانی است که با بچهها کار میکنند؛ معلمهایی که سالهاست با بچه ها کار میکنند. من این افراد را خیلی بیشتر از کسی که در اتاقش کتاب مینویسد، قبول دارم. از نظر او اگر به جای «شما» به بچه بگویی «تو»، میگوید این رفتار خلاف است!
فیلم ما فیلم نوجوان است. نوجوان الان فیلمهای ابرقهرمانی میبیند و خیلی چیزها برایش عادی است. اتفاقا یکی از نقطه ترسهایم این بود که ترسها واقعی در بیاید، نه اینکه مثلاً نوجوان سکانس یوزپلنگ را ببیند و با آن ارتباط نگیرد.
بامروتنژاد: ما چند تا بازخورد که از نوجوانان داشتیم میگفت اینها چرا هیچ کدامشان هیچ طوریشان نمیشود؟ چرا یوزپلنگ نمیپرد بچه را بگیرد؟ چرا کسی شهید نمیشود؟ چرا کسی کشته نمیشود؟
داسارگر: ما این کار را نکردیم و پشیمان هم نیستیم از این که این کار را نکردیم. یا مثلا دعواهای فیلم ما را ببینید که در چه سطحی برگزار میشود. ما سعی کردیم دعواهایمان، دعوا شوخی شود. حالا شاید شما موافق حرف ما نباشید ولی میخواهم بگویم ما فکر نمیکنیم فیلم خشنی ساختیم.
* آقای بامروتنژاد، شما به عنوان تهیهکننده چقدر این ریسک را پذیرفتید؟ یعنی از اول دست کارگردان را چقدر باز گذاشته بودید که هر ایدهای دارد اجرا کند و نگران هزینه آن نباشد.
بامروتنژاد: زمانی که پروژه را شروع کردیم دو تا مسأله اساسی داشتیم؛ چیزهایی که در دستمان نبود. یکی یافتن بازیگر نوجوان بود. چون ما سه تا نوجوان میخواهیم که دیده نشده باشند و از لحاظ چهره و کلیشههای بازی، بکر باشد. به همین دلیل، برای یافتن بازیگرها قریب به ۳ ماه وقت گذاشتیم.
مسأله دوم لوکیشن بود. لوکیشنی باید بود که قابل توجیه باشد یک عده به بهانه محیط زیست آنجا وارد شوند و حضور یوزپلنگ را ادعا کنند. ما در جنگل نمی توانستیم برویم، ما شهری را میخواستیم که نه روستا را تداعی کند نه شهر مدرن را. چون شهر مدرن معمولا کنار چنین منطقه بکری نیست که بچهها همین که از در خانهشان میآیند بیرون، به راحتی به طبیعت میرسند.
زمانی که پروژه را شروع کردیم ۲ تا مسأله اساسی داشتیم؛ یکی یافتن بازیگر نوجوان بود و دیگری یافتن لوکیشن
اگر لوکیشن پیدا نمیشد، یک قسمت منطقی فیلم از بین میرفت. و خب سخت هم بود اما لوکیشن یا در تهران بود یا در تهران نبود. بنابراین بین قزوین و کلیبر تفاوت آنچنانی وجود ندارد، یعنی سختیهایش شبیه هم است. یا بچهها شب تهران به خانههایشان برمیگردند و میخوابند یا دیگر هر جایی باشد، تفاوت آنچنانی نمیکند. ما مطمئن بودیم تقریباً در تهران نمیشود چنین لوکیشنی را پیدا کرد، یعنی شهرهایی که اطراف تهران هستند، یک حالت توریستی دارند و خانهباغهای تجملی دارند و یک شهرستان باورپذیر نیستند. اما خوب سعی کردیم خروج از تهران و هزینهها را به شیوههای دیگر مدیریت کنیم. ما در این فیلم نه صرفاً بخاطر هزینه بلکه به خاطر باوری که به استفاده از نیروی جوان و با انگیزه داشتیم، سراغ چهرهها یا برندهای سینمایی نرفتیم. یعنی از کارگردان و تهیهکننده بگیرید تا فیلمبردار و صداگذار و تدوین و ... میخواهم بگویم اینجوری سعی کردیم هزینههایی که لوکیشن خارج از تهران به ما تحمیل میکرد، به این صورت متعادل کنیم.
* در برخی پلانها، جلوههای ویژه تا حدودی ضعیف است، آیا به خاطر همان بحث صرفهجویی در هزینههاست؟
داسارگر: هزینه کمی نشد و استاندارد مد نظر ما، فیلمهای درجه یک جهان بود. حدود ۱۱۵ پلان جلوههای ویژه داریم که ۱۰ - ۱۲ تایش یوزپلنگ است. اولاً از این نظر، پروژه سنگین بود. ثانیاً ما سعی کردیم با بهترینهای ایران کار کنیم. ثالثاً که فکر میکنم بخش زیادی از جلوه های ویژه این فیلم خوب کار شده مثل پرندهها و هواپیماها. خوب که میگویم، با فیلمهای خارجی مقایسه میکنم. اما در مورد یوزپلنگ که شما میگویید، برای اینکه واقعاً مخاطب نفهمد خیلی کار سختی است.
قطعاً یوزپلنگ انتخاب ما و چالش مهم ما در این فیلم بود. ما انتخاب پر از ریسکی کردیم که چنین سکانسی را بنویسیم و تقریباً جزء آخرین سکانسهایی است که در آستانه پیشتولید به فیلمنامه اضافه شد. قطعاً با نمونههایی در فیلمهای سینمایی روز دنیا فاصله دارد و چون با آنها مقایسه میشود، ممکن است توی ذوق بزند.
قطعاً یوزپلنگ انتخاب ما و چالش مهم ما در این فیلم بود، البته ما هنوز در تلاشیم خروجی را بهتر کنیم
البته ما هنوز در تلاشیم خروجی را بهتر کنیم. ولی بازخوردی که تا امروز از مخاطب نوجوان گرفتیم، خیلی بهتر از چیزی است که مخاطب بزرگسال در مواجهه با این سکانس دارد. بالاخره درگیری حیوان با انسان تا پیش از این جلوههای ویژه در سینمای ایران نداشتیم ولی امیدوارم بشود تا زمان اکران این سکانس را بهتر کرد.
* برای یافتن بازیگران نوجوان، فراخوان داده بودید؟
بامروتنژاد: فراخوان عمومی ندادیم ولی فراخوانهایی از طریق بچههای مسجدی و گروههای تئاتری دادیم. قریب ۳ ماه در اصفهان، مشهد و تهران جستوجو کردیم و این ۳ نوجوان را یافتیم، پس از قطعیشدن گزینههای بازیگری نوجوان، حدود دو ماه روزی ۳ تا ۱۰ ساعت بدون دوربین با آنها کار کردیم، چون بچهها بازیگر نبودند که با ملاحظات بازیگری آشنا باشند. تازه باید دوربین، راکورد و ... را برای آنها توضیح میدادیم.
* چند روز خارج از تهران بودید؟
بامروتنژاد: ۷۲ روز آفیش داشتیم که با آفها و ... ۸۰ روز درگیر تولید پروژه بودیم. بچه ها هم همه ۷۲ روز با ما در کلیبر آذربایجان غربی بودند و آف نشدند. چون فیلم ما فیلمی بود که شاید مجموعاً دو ـ سه آفیش بدون بچهها داشتیم.
داسارگر: البته یکی از اعضای خانوادههایشان همراهشان بوده ولی خب نزدیک سه ماه تهران نبودند.
* خب بچهها شما بگویید چند سال دارید و چطور با گروه «پرواز در منطقه ممنوعه» آشنا شدید و اینکه سخت نبود؟
متین پاکزاد: ۱۴ سالم است و اهل تهران. برادرم فراخوانی در یکی از این پیامرسانها دیده بود، از من فیلم گرفت و فرستاد. بعد تماس گرفتند و گفتند بیا حضوری تست بده. در مدت فیلمبرداری مادرم همراهم بود.
متین کرمانی: ۱۵ سالم است. در مسجد محلمان در شهرری تست دادم. یادم میآید ساعت ۱۰ و نیم شب بود که با مادربزرگم داشتم میآمدم. بعد دیدم که رفیقهایم گفتند برو مسجد تست بازیگری بد. رفتم و نوبت نفر آخر بود. گفتند حالا این یک نفر را هم تست بگیرید. آقای تقیپور (دستیار آقای داسارگر که در فیلم هم بازی کرده است) تست گرفتند. بعداً تماس گرفتند و گفتند بیایید در دفتر تست نهایی را بدهید. در زمان فیلمبرداری هم خانوادهام حضور داشت.
علیرضا اکبری: اصالتاً افغانستانی هستم و ۱۴ سال دارم. من کلاس نویسندگی در محله نواب شرکت کرده بودم، یک آقایی هم در کلاس ما حضور یافت و بعد از کلاس از ما تست گرفت. خانواده من هم همراهم بود.
* یک بازیگر دیگر هم داشتید به نام «بهنام»...
بامروتنژاد: یزدان عیدی بود، او را از طریق آموزشگاه بازیگری پیدا کردیم.
* اگر دوباره به شما پیشنهاد بازیگری شود، آیا قبول میکنید یا اینکه تجریه اولتان، سخت بود و دیگر سراغ این حرفه نخواهید رفت.
پاکزاد: به دو شرط، فیلم یا آن نقشی که میدهند، ارزشی باشد. دوم این که گروه، گروه خوبی باشد.
اکبری: اگر پیشنهادی باشد، چرا که نه. بالاخره هر کاری سختی خودش را دارد.
کرمانی: بستگی دارد کارش چی باشد.
* یعنی دستمزد برایتان مهم شده؟ مگر برای این کار دستمزد گرفتید؟
کرمانی: نه، اینکه موضوع فیلم چه باشد.
داسارگر: با اینکه گروه ما سالم و بدون حاشیه بود، اما فکر میکنم هر بچهای که در چنین شرایطی قرار بگیرد به دلیل سختی کار، فکر نمیکنم با قبل از پروژه قابل مقایسه باشد و به یک پختگی رسیده است. یعنی کمتر بچهای در این شرایط سخت قرار میگیرد که باید روزی ۱۰ ساعت کار کند، ممکن است مریض باشد، حال نداشته باشد، غذا دیر و زود شود، برداشتها متعدد باشد و ...
* معمولاً هر پلان را با چند برداشت میگرفتید؟
داسارگر: معمولا بین ۱۰ تا ۲۰ اتفاق میافتاد، و بیشترش واقعا در سینما جنگ درست میکند. یعنی فیلمسازی که کلاً مدلش این طوری است که تعداد برداشتهایش زیاد است، گروه را دیوانه میکند.
* بچهها آن سکانسی که از همه بیشتر دوست داشتید، کدام سکانس بود؟
پاکزاد: با بچهها سه تایی در خانه چوبی بودیم.
کرمانی: پرواز آخر هواپیما.
اکبری: سکانس استخر.
* اذیت نشدی سر آن سکانس؟
اکبری: اذیت شدم و خیلی سختی کشیدم. چون وقتی چشمهایم را میبندند خودم حالم بد میشود، بعد هر کاری کردم زیرچشمی ببینم که نیفتم، نتوانستم.میترسیدم پایم به لبه استخر گیر کند و در آن بیفتم. البته در استخر تشک پهن شده بود و چند نفر هم حواسشان بود. یک سقوط هم ابتدای فیلم از بالکن کلبه چوبی داشتم. وقتی که افتادم و سکانس تایید شد، یک لحظه به من شوک وارد شد و لرزیدم.
داساگر: علیرضا آن موقع ۱۲ سالش بود. مادرش فکر نمیکرد که ما از این کارها از علیرضا بخواهیم. علیرضا وقتی پلانها را بازی کرد، گفت به مادرم نشان بدهم کیف کند که من همچین حرکتی انجام دادم.
* از شما نخواستند که با لهجه افغانستانی صحبت کنی؟
اکبری: لهجهاش را می خواستم کار کنم ولی یک کم برایم سخت بود. چون زیاد لهجهای ندارم.
داسارگر: ما یک کاری کردیم که این اتفاق نیفتد. یعنی میخواستیم فقط با خانوادهاش با زبان خودش صحبت کند و در نسخه نهایی فیلم فقط یک جا هست.
* چون در مهرماه فیلمبرداری بود مدرسه را چه کار کردید؟
اکبری: تقریباً یک ماه و نیم دیرتر مدرسه رفتیم و این یک کم سخت بود، چون درسهای ما جلو رفته بود.
* واکنش دوستانتان چه بود؟
اکبری: اولش که رفتم سر کلاس همه میپرسیدند که از کجا آمدی، چه کار میکردی، چرا الان آمدی؟ به آنها نگفتم که من چنین فیلمی را بازی کردم. گذاشتهام تا موقعی که اکران شود، خودشان ببینند.
کرمانی: بچههای مدرسه ما میدانستند، به دوستانم گفته بودم. اما بعضی میگفتند الکی میگویی.
پاکزاد: بچهها و کادر مدرسه میدانستند، گاهی شوخی میکردند و میگفتند: آقای بازیگر! البته تا موقعی که برگردیم آقای بامروتنژاد برایمان معلم گرفته بود تا عقب نمانیم.
* نمیگفتند عکسهایت را نشان بده؟
پاکزاد: بله میگفتند اما در مدرسه گوشی نمیبردم.
* در فیلم که خیلی سرت در گوشی پدرت (آقامصطفی با بازی هادی حجازیفر) بود! میشود از این منظر دید که بدآموزی است، اما میتوان پای کنجکاوی کودکانه گذاشت. یعنی بستگی دارد از چه زاویهای نگاه کنیم. کار کردن با آقای حجازیفر سخت نبود؟
پاکزاد: اول که آمد، ما یک ذره استرس داشتیم که یک بازیگر بزرگ آمده جلوی، مراقب باشیم سوتی ندهیم تا برداشتهای زیاد تکرار نشود. اما بعدش برایمان عادی شد.
داساگر: سعی کردیم با یک شیب ملایمی بچهها را با آقای حجازیفر همبازی کنیم. مثلا روز اول فقط پلانهای رانندگی در ماشین را با هلیشات گرفتیم، یعنی بچهها در خودرو با هادی حجازیفر بودند اما دوربین نزدیک نبود تا اضطرابشان کم شود. بعد رفتیم جنگل را گرفتیم، بعد رساندیم به جایی که دیالوگ کنند و حرف بزنند. پلانهایی که «محمدمهدی» در خانه با مادرش غر میزد هم گذاشتیم موقعی که یخ بچهها باز شده باشد. چون بچههای ما مذهبی بودند و از نامحرم فاصله میگرفتند.
* چه خاطره بامزهای از فیلم دارید؟
پاکزاد: عید غدیر بود، گریمور ما آقای ترابی گفت میخواهم به شما عیدی بدهم. هر گریمی دوست دارید، بگویید روی صورتتان اجرا کنم. ما نشستیم؛ یکی را زامبی کرد، یکی صورتش کبود شده بود و یکی زخم داشت. خلاصه با آن گریم رفتیم سمت محل اقامت، میخواستیم ببینیم واکنش خانوادههایمان چیست؟ همهشان ترسیدند و حتی گریه کردند، بعد فهمیدند شوخی و گریم بود.
* آقای بامروتنژاد، شما چقدر به کارگردان مشورت میدادید یا توصیه میکردید؟ چون در فیلم نمادگذاریهای زیادی (حتی چرخ خیاطی کاچیران مادر محمدمهدی) داریم که ممکن است فیلم را از ریتم بیندازد یا شعارزده کند.
بامروتنژاد: خدا را شکر آن پروژه یک کار جمعی بود و واقعا هم همفکری اتفاق میافتاد و مشورتهای زیادی در فیلمنامه گرفتیم. تقریبا در فیلمنامه کاملاً جمعی و با همفکری و نظر دادن پیش رفتیم، اما در تولید نه. چون حوزه تخصصی من نبود. از طرف دیگر، کار کردن ما در سینما از جنس پروژه نیست، یعنی تا خودمان به آن باور نداشته باشیم اصلا نه توانش را داریم نه دست و دلش را داریم که سمتش برویم.
فکر میکنم اتفاقاً اگر آن جزئیاتی که شما میگویید، نباشد، میتوانیم بگوییم که فیلم شعار زده است! یک اتفاق کی شعار میشود؟ این که تبدیل به کانسپت کلی فیلم نشود، تبدیل به جهان فیلم نشود. پدر این بچه مدافع حرم است و این بچهها از لحاظ مفهومی ادامه دهنده راه او هستند. در نبود پدر، جای او را باید پر کنند. متاسفانه کلیشههای مرسومی را که در سینما هست، نمیتوانیم کنار بزنیم و وقتی چیزی در خلاف آن قرار میگیرد، فکر میکنیم که اینها تعمدا گذاشته شده است، پس دارد شعار میدهد! در حالی که با این نشانهها داریم دنیای فیلم را میسازیم، دنیای این خانواده این است که در کتابخانهاش عکس شهید باشد، مادر پشت چرخ خیاطی ایرانی بنشیند و فرزند این خانواده حتماً از هیئت خاطره دارد. نمیشود مدافع حرم را ترسیم کنیم که فقط لب مرز مدافع حرم است و در سبک زندگیاش جلوهگر نباشد.
معتقدیم حتماً شخص مدافع حرم زندگیاش از این غلیظ تر است و ما آن را سانسور کردیم!
حتی مدافع حرم زندگی شخصی دارد، اما چون به تصویر کشیده نشده برای ما عجیب است. من همیشه به دوستان میگویم اگر در فیلمی زیرصدای همایون شجریان پخش شود، کسی تعجب نمیکند و نمیگوید تبلیغ است و برای همه عادت شده اما اگر آن زیرصدا مثلا مداحی میثم مطیعی باشد، بلافاصله میگوییم دارد شعار میدهد! چرا، چون هنوز عادت نکردیم.
میخواهم بگویم آگاهانه و عالمانه پیش رفتیم، ممکن است بررسی کنیم که اشتباهاتی داشتیم ولی حداقل شروعش و ایدهاش کاملاً آگاهانه و عامدانه بوده است، پس سعی کردیم اگر وارد زندگی یک شخصیت میشویم که مدافع حرم است، آن زندگی را درست نشان بدهیم و سانسور نکنیم. و معتقدیم حتماً شخص مدافع حرم زندگیاش از این غلیظ تر است و ما آن را سانسور کردیم!
* فکر میکنید بهترین زمان اکران فیلم شما چه زمانی است؟
بامروتنژاد: با توجه به شرایط واقعی که الان پیش روی ما است، بهترین زمان که در نظر گرفتیم آبان ماه است. با پخشکننده که متعلق به حوزه هنری است، قرارداد بستهایم و آنها پیگیر نهایی کردن زمان اکران با ارشاد هستند.
اکران در آبانماه دو خوبی دارد؛ یکی باز بودن مدارس به عنوان مخاطبان اصلی فیلم و دیگری اینکه پیادهروی اربعین آن زمان تمام شده است و دستمان بازتر خواهد بود.
* روی تیتراژ آخر فیلم هم سرود گذاشتید، با توجه به تأکید رهبر انقلاب روی مقوله سرود است یا ربطی ندارد؟
داسارگر: از مرحله فیلمنامه ایده سرود را داشتیم. چون ژانر نوجوان سرود داشته باشد، خیلی جذابتر میشود، مخصوصاً که با یک فیلم حماسی و قهرمانمحور طرفید. ما میخواستیم که یک جایی وسط فیلم هم سرود داشته باشیم اما چون سرود در پیشتولید آماده نشد، نتوانستیم جای مناسبی در فیلمنامه برایش فراهم کنیم . ضمن اینکه سرودی که داریم، درباره فتح و پیروزی است و یک جورایی جز پایان فیلم جایی نمیتواند حضور داشته باشد.
* درباره حضورتان در سیودومین جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان اصفهان چه هدفی را دنبال میکنید.
بامروتنژاد: قبل از اکران عمومی، مهمترین فرصتی که در اختیار ما هست برای این که بازخورد مخاطب را ببینیم، جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان اصفهان است. در جشنواره ما چند نمایش داریم و یک کار خوبی هم که دوستان جشنواره کردند امیدوارم به سرانجام برسه این است که امسال در همه مراکز استان یک پخش همزمان با جشنواره فیلمها دارند که ان شاءالله بتوانیم به یک بازخورد مناسب از مخاطب برسیم. این بازخورد هم به بهتر شدن فیلم کمک میکند، هم بهتر شدن مسیر دیدهشدن فیلم در زمان اکران. با همین بازخوردها احتمالاً تدوین فیلم را اصلاح کنیم.
داسارگر: «منطقه پرواز ممنوع» نتیجه وجدان کاری و تلاش این گروه است. گروه فیلمبرداری، گروه صحنه، بچههای گروه کارگردانی، گروه تولید، تدوین و ... امیدوارم که همهشان هرجا هستند موفق باشند و از همهشان ممنونم.
خبرگزاری فارس