یک دانش آموز: ■ مسجد مورد نظر در دسترس نمی باشد
می گویم در مورد مسجد می خواهم با شما مصاحبه کنم با من صحبت می کنی که می گوید"آخر مادرم منتظر است" اما وقتی که مادرش متوجه گفت و گوی ما می شود، می گوید" علی جان ایرادی ندارد" به همین خاطر رو می کند به من و به شوخی می گوید" مسجد خوب است ما مسجد را دوست داریم" من هم لبخندی می زنم و به او می گویم واقعا؟ چرا مسجد را دوست داری؟
علی ادامه می دهد" یک مسجد اگر امکاناتی برای ما بچه مدرسهای ها داشته باشد خیلی هم جای خوبی هست چون هم اکثرا جادار هستند و بچه هایی هم هستند که بتوانیم با هم در آنها بازی کنیم ... با این خانه های کوچکی که ما در آن ها زندگی می کنیم امکان بازی چند نفری در آن ها وجود ندارد.
می گویم تا به حال با پدر و مادر مسجد رفته ای؟ می گوید"بله، اما کم چون پدر و مادر من هر دو شاغل هستند، اگر بتوانم با دایی یا عموهایم به مسجد می روم نمی دانم برخی مواقع آن ها تمایلی برای این کار ندارند اما من اصرار می کنم"
ادامه می دهد"دور و اطراف منزلمان دو یا سه مسجد هست اما یکی از آن ها را دارند می سازند و قشنگش می کنند یکی دیگر هم هست که اتفاقا حوض بزرگی دارد و بعضی وقت ها مخصوصا اگر هوا گرم باشد همراه با بچه های دیگر اطراف آن بازی می کنیم"
من خودم خیلی دوست دارم به مسجد بروم اما همیشه درهای آن ها باز نیست بعد هم اکثرا موقع نماز است که اگر سرو صدا کنیم بزرگترها ناراحت می شوند و بعضی از آن ها با ما دعوا می کنند و بعدش درهای آن را می بندند.
خادم مسجد ما البته آقای مهربانی است که یکی از پسرهایش هم سن ما است و با ما فوتبال بازی می کند چندان کاری با ما ندارد فقط می گوید که آرام بازی کنیم.
صحبتم با علی تمام می شود یکی از دوستانش از راه می رسد می گوید امروز می آیی خانه ما پلی استیشن بازی کنیم؟
منبع : خبرگزاری شبستان