■ خاطرات جوان آمریکایی: چگونه «نماز جمعه» مرا مسلمان کرد!
به گزارش گروه ترجمه خبرگزاری «حوزه» به نقل از aboutislam، ماریو که 20 سال پیش در شهر ال پاسو در ایالت تگزاس آمریکا به دین اسلام روی آورده، داستان زندگی خود را این گونه تعریف می کند.
20 سال پیش وقتی از دبیرستان فارغ التحصیل شده، در شهر محل سکونتم که در نزدیکی مرز مکزیک قرار داشت، به مشاغل مختلفی پرداختم تا بتوانم خرج تحصیلم را در دانشکده بدهم. یکی از شغل ها کار در پمپ بنزین بود. کارمند دیگری با نام موسی در آنجا بود که شیب بعد از ظهر از ساعت 12 تا 8 شب کار می کرد و من معمولا شیفت بعدی را می گرفتم. یک روز او از من خواست که شیفتم را با او عوض کنم. روز بعد جمعه بود و من قبول کردم. هفته های بعد نیز شب جمعه از من می خواست شیفت مان را عوض کنیم. من مشکلی نداشتم و قبول می کردم. تا اینکه سرپرست پمپ بنزین از این مسئله مطلع شده و دیگر نمی گذاشت ما شیفت مان را عوض کنیم.
روزهای بعد می دیدم که موسی ناراحت و ساکت شده است. یک پنج شنبه به من گفت که می خواهد شغلش را رها کند، زیرا به او اجازه شرکت در نمازهای جمعه را نمیدهند. من شگفت زده شده بودم از اینکه می دیدم یک نفر به خاطر نماز، حاضر شده شغلش را از دست بدهد. من از او خواستم که روزهای متفاوتی برای نماز برود اما او گفت که غیرممکن است.
سپس برایم درباره هویت مسلمان بودن و ارزش های دینی گفت.
آن روز او رفت و من برای مدت های طولانی دوستم موسی را ندیدم.
دین موسی مرا به فکر انداخت. من خانوادهای کاتولیک و مذهبی داشتم، هر چند هر یکشنبه به کلیسا نمیرفتیم ولی مادرم گاهی دعا میخواند.
کریسمس را جشن می گرفتیم اما هرگز ندیده بودم که والدینم انجیل را بخوانند. به این نتیجه رسیدم که مذهب نقش مهمی در زندگی من ایفاء نکرده است. اما مذهب برای موسی مهم و ارزشمند بود. همین مرا به فکر فرو برد. تصمیم گرفتم بیشتر درباره دین او بفهمم اما 20 سال پیش این کار سختی بود و پیدا کردن اطلاعات به آسانی امروز نبود. یک روز به پایین شهر رفتم و مردی را دیدم که شبیه موسی بود. به او نزدیک شدم و پس از سلام و علیک متوجه شدم که او دوستم موسی نیست.
کمی بعد، داستان نماز جمعه و موسی را برایش تعریف کردم. او مرا به صرف چای و صحبت دعوت کرد. من خوشحال بودم زیرا مدت های زیادی برای چنین لحظه ای انتظار کشیده بودم و می خواستم فرصتی به دست آوردم تا بیشتر درباره دین موسی بفهمم.
چند ماه بعد او بهترین دوست و معلم من شد و یک جمعه مرا برای نماز جمعه دعوت کرد و من آن روز مسلمان شدم.