■ «رزمنده در حال نماز» را بیشتر بشناسیم/ خاطراتی از «سه تفنگدار» دوران جنگ
حاج مهدی صمدی صالح، یکی از رزمندگان دفاع مقدس و صاحب عکس معروف «رزمندهای در حال نماز» با حضور در دفتر خبرگزاری ایکنا در گفتوگو با ایکنا از همدان، بیان کرد: در ۱۴ سالگی وارد تشکیلاتی شدم که جمعی از حزبالهیهای همدان در آن فعالیت میکردند، دو دکه در مرکز شهر بود، دو تفکر مختلف در آن به فعالیت میپرداختند، دکهای در ابتدای خیابان شریعتی کوچه ذوالریاستین و دکهای در ابتدای خیابان بوعلی، که افراد این جمع تندروتر بودند و من عضو این جمع بودم.
گروههای مختلف عصرها در خیابان نشریاتشان را توزیع میکردند، من بهخاطر روحیه ماجراجو و شیطنتی که داشتم عضو دکه خیابان بوعلی شدم، رفته رفته این گروهها باهم متحد شده و تنها سازمان مجاهدین خلق بهعنوان گروه مخالف انقلابی باقی ماند.
بعد از اینکه فعالیتهای مجاهدین خلق محدودتر شد فعالیت این گروه به خانمها سپرده شد چراکه برای انجام فعالیت خود از امنیت بیشتری برخوردار بودند. برای هر خانمی که نشریات را توزیع میکرد یا فعالیت علنی انجام میداد حدود ۱۰ آقا بهعنوان بِپا و مراقب وجود داشت.
این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه ۱۴ ساله، کوچک و فرز بودم، عنوان کرد: روزنامهها و نشریات این گروه را از دست بانوان عضو سازمان که در حال توزیع بودند قاپ میزدم، فعالیتهای این چنینی داشتم تا اینکه دیدم دوستان یکی یکی به جبهه میروند.
«رزمنده در حال نماز» را بیشتر بشناسیم/ خاطراتی از «سه تفنگدار» دوران جنگ
ایکنا: چطور به جبهه رفتید؟ از اولین اعزام خود بگویید؟ خانودهتان چه عکسالعملی داشتند؟
صمدی: سال ۱۳۶۱ برای اولین بار به جبهه اعزام شدم، برای رفتن به جبهه نیاز به رضایتنامه پدر و مادر بود و البته چون من کوچک بودم شرط رضایت حضوری پدرم را هم گذاشته بودند، به مادرم گفتم که میخواهم به جبهه بروم، او مخالفت کرد اما من مصر روی خواستهام ایستادم و از او خواستم تا موضوع را به پدرم بگوید، مادرم موضوع را سر سفره ناهار به پدرم گفت، او هم برخورد تندی داشت اما در فاصلهای که ناهار صرف شد تا چای بعد از ناهار را بخوریم پدرم راضی شد که البته بعد از اینکه خود متأهل و پدر شدم متوجه شدم که آن روز چقدر برای پدرم سخت بوده است.
پدرم روز اعزام برای اعلام رضایت خود در پادگان حضور یافت برای من روزی خوب اما برای او روزی سخت بود.
اولین جبهه رفتن من با انگیزه یا راحت بگویم با نیت شهادت و قربة الی الله نبود، بهخاطر اینکه از دوستان جا نمانم به جبهه رفتم.
در ابتدای جنگ از همدان فقط یک گردان اعزام میشد، به پادگان ابوذر سرپل ذهاب اعزام شدیم، ۳۰۰ نفر در آنجا بودیم که هر شب تعداد ۲ تویوتا به خط مقدم اعزام میشدند، تا اینکه از آن ۳۰۰ نفر ما ۷ نفر ماندیم که جوابمان کردند، برگشتن به همدان برای ما خیلی سخت بود، برای اینکه از خطر برگشت در امان باشیم پس از چند روز من انباری را پیدا کردم که وسایل خراب شده در آن بود برای اینکه برنگردیم تصمیم به تعمیر آن وسایل گرفتیم تا حضورمان مفید باشد.
نهایتاً روزی ما را سوار یک تویوتا کردند، رزمندهای هم که از خط آمده بود با ما در ماشین بود برای اینکه ما را اذیت کند گفت ماشین به سمت همدان میرود، دست به یکی کردیم در یک زمان خود را از ماشین بیرون بیندازیم تا به همدان برنگردیم، رزمنده که متوجه این تصمیم ما شد گفت که ماشین به خط می رود.برای اولین بار به قصر شیرین رفتیم و در تدارکات مشغول شدیم.
ایکنا: از رفقای خود در جبهه و خاطراتتان با آنها بگویید.
صمدی: محمد آلپور حجازی یکی از رفقای همرزمم بود اصالتاً عراقی بود چهرهای سیاه زمخت و هیکلی درشت داشت، او مسئول بردن غذا به خط بود با او رفیق شدم تا با او به خط بروم. آلپور از شیعیان بصره بود که با شنیدن فرمان امام خمینی(ره) برای جهاد از بصره خود را با عبور از اروند که ساعاتی را با شرایط سخت شنا کرده و به ایران رسانده بود، ابتدا ۶ ماهی او را بعنوان جاسوس گرفته بودند و پس از آن که مشخص شد جاسوس نیست در نیروی تدارکات مشغول شد، پس از آن شهید علی چیتسازیان او را شناسایی کرد و او را بهعنوان نیروی اطلاعات عملیات خود به کار گرفت که نهایتاً در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسید، مزار این شهید بزرگوار در باغ بهشت همدان است.
گفتوگو با صاحب عکس معروف «رزمنده در حال نماز»/ این عکس مسیر زندگی را برایم تلنگر میزند
ایکنا: از اولین مجروحیتتان بگویید.
صمدی: سال ۱۳۶۲ برای اولین بار در عملیات شرکت کردم، عملیات والفجر ۲ در پیرانشهر شب عملیات مجروح شدم، شب خیلی سختی بر من گذشت، ۱۷ ساله بودم، این عملیات موفقیتآمیز نبود و من تمام شب را تا ساعت ۹ صبح در زیر سنگر عراقیها در ارتفاعات کلهقندی که قرار بود آزاد شود و اما متاسفانه آزاد نشد، مانده بودم.
تیر کوچکی به لبم خورده بود موج انفجار هم مرا گرفته بود و بیهوش شده بودم، وقتی چشم باز کردم کسی از همرزمانم نبود، تمام طول شب که منور میزدند خود را در چالهای که کنارم بود پنهان کرده و آیه «وجعلنا» را میخواندم (یس/ آیه ۹).آنقدر این آیه را خوانده بودم که دیگر نیروهای خودی هم شاید مرا ندیده بودند.
در نهایت بچههای گردان قم مرا پیدا کرده بودند و به شهر برگشتم، بچههای همدان کسی از من خبر نداشت ۸ یا ۹ روز از عملیات گذشته بود در یگان نامم را بهعنوان مفقودالاثر اعلام کرده بودند، به همدان که رسیدم چند روزی استراحت کردم روزی تصمیم گرفتم به سینما بروم در صف خرید بلیت یکی از مسئولان گردان مرا دید اسمم را پرسید و تشری به من زد که پسر چرا به یگان اعلام نکردی زندهای ما خیال کردیم تو شهید شدی.
ایکنا: نیتی که برای بار اول به جبهه رفتن داشتید چطور تغییر کرد؟ چه زمانی رنگ خدایی گرفت؟
صمدی: دیگر با توجه به سختی که در جبهه وجود داشت، تنها بهخاطر جا نماندن از دوستان و حس رقابت نمیتوان طاقت آورد، رفته رفته مانند یک نوزاد در جنگ رشد میکردیم، شهادت دوستان صمیمی خود را میدیدیم، خیلیها کم میآوردند و فهمیدم باید هدفی بالاتر داشته باشم.
سال ۱۳۶۳ موعد سربازی من رسیده بود آن موقع بسیجی را سرباز حساب نمیکردند که من بهعنوان پاسدار وظیفه در جبهه باقی ماندم، خیالم راحت بود که دو سال دیگر در جبهه میمانم.
ایکنا: از خاطراتی که در سختیهای جبهه برایتان شیرین بود، بگویید.
صمدی: در جبهه معمولاً هر کسی رفیق صمیمی داشت، در گردان با رزمندهای به نام محمد نیکبخت آشنا شدم، با نگاه اول یک جورایی عاشقش شدم، یک سالی از من بزرگتر بود، اما خیلی اذیتم میکرد، هرچه سعی میکردم به او نزدیک شوم مرا نمیپذیرفت و به قولی تحویلم نمیگرفت، البته من هم غیرمستقیم میخواستم با او ارتباط بگیرم. سر نماز جوری تنظیم میکردم که در صف کنار او بنشینم تا بعد از نماز به من پیشنهاد دهد که ناهار با او باشم، اما خیلی سرد با من دست میداد.
بالاخره یک روز بعد از نماز به من گفت که ناهار با ما بیا، بعدها که باهم صمیمی شدیم از او پرسیدم چرا آنقدر سرد با من برخورد میکردی که گفت من هم از تو خوشم آمده بود فقط میخواستم ببینم روحیات و خصوصیات اخلاقیمان به هم میخورد یا نه.
ایکنا: خاصترین خاطره شما در جبهه چه بوده است؟
صمدی: متناسب با هر عملیات آموزشهای مخصوص به آن را میگذراندیم، در حال گذراندن دورههای غواصی در سد گتوند بودیم، برای عملیات والفجر ۸ آماده میشدیم، شهید سعید ثمری از علی چیتسازی کوچک تر بود، هم از لحاظ چهره و هم از لحاظ رفتار بسیار شبیه ایشان بود، ما نیروی این شهید بزرگوار بودیم و از این لحاظ بسیار خوشحال بودیم، برادر شهید ثمری رضا نیز در عملیات والفجر ۲ که حضور داشتیم به شهادت رسیده بود.
شهید سعید ثمری رزمیکار بود و راننده امام جمعه همدان آیتالله موسویهمدانی، امام جمعه هم بعد از شهادت برادرش به ایشان اجازه حضور در جبهه را نمیداد، شهید ثمری یکبار که به امام جمعه اصرار میکردند برای رفتن به جبهه به شوخی به ایشان میگوید حاج آقا بوق این ماشین میخواهد مرا در آن دنیا شفاعت کند؟ که پس از آن دیگر به جبهه آمد.
شهید ثمری میگفت جنگ بلاخره تمام میشود اما آنهایی که میمانند تکلیف دارند که خاطرات جنگ را بگویند، طوریکه خاطرات و اتفاقات جبهه نقل مجالستان باشد چرا که کسانی که میمانند برای این رسالت انتخاب شدهاند.
متوجه شدیم که عملیات پیش رو بهعنوان عملیات فریب در منطقه هورالهویزه برگزار میشود عملیات فریب برای رد گم کنی اجرای عملیات اصلی والفجر ۸ بود تا نظر دشمن به این منطقه جلب شود که موفقیتآمیز بود، والفجر ۸ یکی از عملیاتهای خیلی مهم و البته عجیب دوران دفاع مقدس است که خیلی بازگو نشده است.
گفتوگو با صاحب عکس معروف «رزمنده در حال نماز»/ این عکس مسیر زندگی را برایم تلنگر میزند
ایکنا: موقعیت و اهمیت عملیات والفجر ۸ چگونه بود؟
صمدی: بصره از لحاظ موقعیت یکی از شهرهای مهمی بود که اگر گرفته میشد قطعنامه و پایان جنگ جور دیگری رقم میخورد. ما در جاده امالقصر که یکی از سه راه متصل به بصره بود، حضور داشتیم، باران شدیدی قبل از عملیات میبارید که شرایط را برایمان سخت میکرد زمین بخاطر جنس خاک آنجا به باتلاقی تبدیل شده بود و تنها از جاده امکان عبور و مرور بود که در نزدیک پاسگاهی متوقف شدیم، گردان ۱۵۴ حضرت علیاکبر(ع) لشکر انصارالحسین(ع) همدان در این منطقه مستقر بود و مأموریت داشت تا با برش جاده راه را برای عراقیها ببندد، سیدحسین فروتن با تیمی برای برش جاده آمدند به قدری تیرباران زیاد بود که اصلاً نمیشد بر روی جاده رفت و کار پیش نمیرفت تا اینکه قرار شد عدهای از بچهها تیراندازی کنند و به صورت نوبتی یک نفر برای تخریب و کار گذاشتن مواد انفجاری روی آسفالت جاده برود، عراقی ها تیر رسام شلیک میکردند این تیرترس و رعب عجیبی را در دل میاندازد چون در سر تیر نوری وجود دارد در هر حال احساس میکنی تیر به سمت تو میآید، حتی اگر مسیرش با تو هم فاصله داشته باشد اما این حس وجود دارد، بهر حال خاصیت این تیر همین است که ترس و رعب در دل ایجاد میکند، شهید فروتن شرایط را که دید روی جاده رفت و برای اینکه کارش پیش برود شجاعانه پشت به دشمن نشست و مشغول تخریب شد.
۴ روز تمام بدون خوردن غذا و با نبود آب که تنها برای خیس کردن دهانمان وجود داشت شرایط سختی گذشت، شدت تیر اندازی به گونه ای بود که ۳ راننده بولدوزر در حین خاکبرداری به شهادت رسیدند، ۵ سال تمام در جبهه بودم اما از نظر من جنگ فقط همین ۴ روز بود.
از ۴۰۰ نفری که برای تخریب جاده آمده بودند تنها ۲۵ نفر سالم ماندیم.
فرمانده ما در این عملیات شهید رضا شکری پور بود که دچار جراحت در ناحیه شکم شد، شدت مجروحیتاش به نحوی بود که رودههایش از شکم بر روی خاک ریخته بود او را با آمبولانس به عقب برگرداندند، در آمبولانس شهید رضا شکری پور کلاه پشمیاش را روی صورتش می کشید، کسی که خونریزی دارد تنفس اش سخت میشود و نیاز به هوای آزاد دارد اما این شهید بزرگوار برای اینکه روحیه نیروهایش خراب نشود کلاه را هرچند ما از روی صورتش برمیداشتیم اما دوباره روی صورتش میگذاشت.
ایکنا: از شهیدی که عاشقش شده بودید بگویید چطور شهید شد؟
صمدی: شهید محمد نیکبخت در همین عملیات(والفجر۸) از ناحیه دست مجروح شد، در تیراندازی بسیار دقیق بود با اینکه دست راستش زخمی شده بود اما بهتر از همه تیراندازی میکرد بعد از آن هم از ناحیه کتف مجروح شد، من که خیلی دوستش داشتم از او چندین بار خواستم تا به عقب بازگردد اما نپذیرفت تا اینکه به فرمانده گفتم که محمد با اوضاع وخیم هنوز راضی نمیشود به عقب برگردد، که فرمانده به او دستور داد که برگردد عقب نگاهی به من کرد و گفت کار خودت را کردی؟ جای سالمی در صورتش نبود که او را ببوسم دستش را بوسیدم که آن هم زخمی بود و نالهاش از حرکت دستش درآمد.
شهید نیکبخت در راه برگشت که در آمبولانس بود و به عقب برگردانده میشد بر اثر اصابت خمپاره به ماشین به شهادت میرسد.
شهید سعید ثمری هم در همین عملیات با اصابت ترکشی که سرش را از ناحیه شقیقه شکافت به شهادت رسید.
بعد از آن با دو شهید دیگر به نام محمد صادق جنتی و امیرحمزه لوئی صمیمیتی داشتیم که در جبهه معروف بودیم به «سه تفنگدار».
ایکنا: عملیات والفجر ۸ در آخر چطور پایان رسید؟
صمدی: در جنگ هرجا شرایط برای بعثی ها سخت می شد گارد ریاست جمهوری که نیروهای قسم خورده صدام بودند و تا آخر میایستادند پای کار میآمدند در این عملیات هم آمدند اما این گارد هم نتوانست از جاده عبور کند و جایگاه ما را برای اجرای عملیات محکم تر شد.
فاو شهری نظامی بود که تخلیه شده بود، جزیره ای در عراق است که به جاده ام القصر نزدیک است در این محل که عراق در آنجا مستقر بود نفت کش های ما را با موشک میزدند و امکان خرید و فروش نفت ایران را از بین برده بودند، که ما موفق شدیم فاو را بگیرم هرچند سه ماه بعد آن را پس دادیم.
سردار مهدی فرجی در این عملیات که بسیار سخت بود به دنبال این بود که به گونه ای بچه ها را خوشحال کند، از اهواز برای بچهها بستنی سفارش داده بود که با سردترین دمای یخچال بستنی ها را فریز کرده بودند طوریکه همانند سنگ شده بود و یک یخچال را پشت ماشین وصل کرده بودند و به ام القصر رسانده بود.
در این عملیات هدف اصلی رفتن به بصره بود که محقق نشد اما تنگه یا همان جاده ام القصر حفظ شد.
پس از پیروزی در این عملیات که حفظ کردن جاده بود سردار محسن رضایی پیامی داد که شما تنگه احد را حفظ کردید و این منطقه بعد از آن لقب تنگه احد را گرفت.
شهیدی بود به اسم محمدرضا معبودی که در این منطقه به شهادت رسید پیکرش گم شده بود که بعد از پیگیری هایی که شد متوجه شدیم اشتباهی به مشهد رفته، خانواده اش از گم شدنش تعجب نکرده بودند و گویی میدانستند پیکرش به مشهد فرستاده شده چرا که در وصیتنامه اش سفارش کرده بود پیکرش را دور حرم بگردانند.
خیلی دلم میخواهد کارگردانی فیلم جاده ام القصر را که به تنگه احد معروف شد بسازد مانند «تنگه ابو قریب»، این جاده به اندازه کل جنگ حرف برای گفتن دارد.
گفتوگو با صاحب عکس معروف «رزمنده در حال نماز»/ این عکس مسیر زندگی را برایم تلنگر میزند
ایکنا: کمی از داستان عکس معروف خودتان که در حال نماز هستید بگویید.
صمدی: اواخر سال ۱۳۶۲ برای آموزش فرماندهی انتخاب شدم و مسئولیت گرفتم، کوچکترین عضو دسته خودم بودم.
این عکس مربوط به کربلای ۵ است، ساعت ۳ و نیم بعد ازظهر ۲۰ دیماه ۱۳۶۵. ۵ سال پس از پایان جنگ این عکس بعنوان عکس ملی و عکس شهید ثبت شد.
محمود بذرفرد، عکاس این عکس معروف یکی از عکاسهای حرفهای جنگ است، آن روز متوجه گرفتن این عکس از خودم نشدم البته دیدم گروه فیلمبرداری به این منطقه آمده اند اما خیال کردم تنها در حال فیلمبرداری هستند و قسمت دیگری را فیلم میگیرند.
شیارهایی در جبهه ایجاد میکنند برای استتار اصطلاحا دژ گفته میشود شیارهایی باریک است، این دژ برای ایستادن رو به قبله تنگ بود برای همین به بالا آمدم برای نماز.
اولین بار یکی از دوستان به من گفت که عکسی از من در کتاب عکسی با عنوان جنگ تحمیلی چاپ شده و در حال حاضر در استانداری همدان است، روزی برای دیدن عکس به استانداری رفتم عکس را دیدم و برایم جالب بود، یکی از کارمندان استانداری با تیزبر به آرامی عکس را از صفحات کتاب جدا کرد و آن را به من داد.
بعدها که دستگاه کپی رنگی بزرگ در تهران آمد از عکس کپی گرفتم و آن را به دیوار خانه نصب کردم.
ایکنا: چه حاشیه ها و یا اخبار ضد و نقیضی در مورد عکس شما ایجاد شد؟
صمدی: اخبار زیادی از این عکس برایم میآمد، همرزمی به اسم سید سعید غیاثی داشتیم که نویسنده ای دست به قلم بود در حوزه هنری مشغول به کار است روزی به من گفت مهدی هر شهری ادعا میکند این عکس شهید ما است، و از من خواست که خاطرات جنگ را بگویم و در قالب کتاب منتشر کنیم، که نهایتا ایشان خاطرات ما را جمع آوری کردو کتاب توسط انتشارات سوره مهر چاپ شد.
یک بار هم شکایتی از سپاه مازندران علیه حوزه هنری انجام شد که این عکس متعلق به یکی از شهدای ماست، اما در اولین قدم که به سراغ عکاس رفته بودند او اظهار بی اطلاعی کرده و صاحب عکس را نشناخته بود فلذا تاریخ عکس را درآورده بود که مشخص شد آن شهید بزرگوار مازندرانی یک سال قبل از تاریخ این عکس به شهادت رسیده است.
گفتوگو با صاحب عکس معروف «رزمنده در حال نماز»/ این عکس مسیر زندگی را برایم تلنگر میزند
ایکنا: چه آثاری از خاطرات شما منتشر شده است؟
صمدی: عکاس این عکس سال گذشته برای تهیه مستندی با عنوان «رزمنده دیروز امروز در سنگر علم» که از تهران کار آن را آغاز کرده بود به همدان آمد البته من خبر نداشتم و لحظه ای که با دوستان در این باره صحبت می کردیم یکباره عکاس وارد شد و از من پرسیدند که چه دوست دارم به او بگویم؟ من هم از ایشان تشکر کردم نه بخاطر اینکه با این عکس مرا مشهور کرد بلکه این عکس مسیر زندگی را برای من مشخص میکند، این عکس باعث شده که خودمراقبتی بیشتری داشته باشم و حواسم به نوع رفتار و زندگی ام باشد.
هم چنین کتاب خاطراتم با عنوان «آن روز سه و نیم بعدازظهر» که برگرفته از ساعت همان عکس معروف است توسط سید سعید غیاثی منتشر شده است.
ایکنا:عکس شما ثبت ملی شده در جای دیگری غیر از ایران هم این عکس را دیده اید؟
صمدی: این عکس در دیواری در مسیر کربلا در خاک عراق زده شده است این افتخاری است که عکس رزمنده ای که در مقابله با آن کشور جنگیده است روی دیوارشان نصب شده باشد.
در موزه جنگ کشور آلمان نیز این عکس با عنوان «سرباز ایرانی در حال عبادت» قرار داده شده است.
ایکنا: کدام یک از سختی های جنگ از یادتان نمیرود؟
صمدی: جنگ سراسر زیبایی بود، پس از عملیات والفجر ۸ تمام بچه ها بخاطر شرایط سخت غذایی و نبود آب در بخش عفونی بیمارستان اهواز بستری شدند، اما امروز با عشق از آن روزها یاد میکنیم، چراکه در کل جنگ با افرادی همرزم بودیم صداقتی در بین همه حکمفرما بود که اصلا دنیایی نبود، حسرت آن دوران همیشه در وجود رزمنده ها باقیست و همیشه به دنبال محبت و اخلاص آن دوران هستیم، متاسفانه حقایق جنگ آنطور که باید گفته نشده است.
ایکنا: بعد از جنگ در فضایی مشابه آن دوران قرار نگرفتید؟
صمدی: جریان جنگ سوریه به من ثابت کرد که در دفاع مقدس رزمنده هایی که متاهل بودند خیلی مرد بودند، خیلی دوست داشتم به سوریه بروم اما در کشاکشی گیر کرده بودم یک خانواده و دیگر اینکه در خوردم تریدیدی وجود داشت که آیا برای اسم و رسم می خواهم بروم یا رضای خدا تردیدم رفع نشد برای همین نتوانستم به سوریه بروم اما بعد از آن دوستانم که به سوریه رفتند و از حال و هوای آنجا تعریف کردند حسرت خوردم.