■ شهیدی که از ۵ سالگی نماز میخواند/ حکایت سیلی که بر گوش مامور شاه نشست
منزلی در محله ای قدیمی در بیرجند، همان جا که نامش به اسم جمهوری اسلامی است و شهدای زیادی را تقدیم انقلاب کرده است. خانه ای ساده اما با صفا به همان سبک گذشته که پدر شهیدی در آنجا زندگی می کند.
پدر شهید نمی تواند از جای خود بلند شود و همان طور که نشسته است به گرمی از ما استقبال می کند، ورد زبانش ذکر خدا و تسبیح است، می گوید حالا 91 ساله شده است، این پدر شهید خاطرات زیادی از گذشته های دور دارد از زمانی که رضاخان قلدر کشف حجاب کرد تا روزهایی که از شوق دیدن امام راحل مسیر بیرجند قم را طی کرد تا در مدرسه فیضیه امامش را زیارت کند.
پدر شهید «جواد جهاندیده»؛ پیرمردی با ایمان که تاکنون یادش نمی آید نمازی از او ترک شده باشد یا دروغی گفته باشد. او بر سر اعتقادات خود بسیار راسخ است، این را پدر یادش داده، پدری که در زمان حکومت رضا پهلوی که روضه خواندن و گرفتن مجلس عزا برای امام حسین(علیه السلام) ممنوع بود، او در روستای چهکند بیرجند 60 شب برای مردم روضه می خواند.
حکایت کشف حجاب و سیلی که بر گوش مامور شاه نشست!
پدر شهید بسیار زیبا خاطرات خود را با لهجه شیرین بیرجندی بیان می کند، از اینکه سالهای ابتدای زندگی مشترک خود را کارگری کرده و از سالهایی که صبح تا شب کار کرد تا شاید بتوانند 100 گرم نخود یا یک کیلو آرد با آن پول بخرند؛ نکته ای که همواره بر سر زبان این پیر جهان دیده تکرار می شد، «در آن زمان نبود»؛ بود، اینکه نان برای خودن پیدا نمی شد و نانواها مجبور بودند به همراه آرد موادی مانند نخود و سیب زمینی و غیره را مخلوط کنند تا به چند نفری بیشتر نان برسد و صف هایی به درازای بازار، این حرف های پدر شهید ما را یاد ستم هایی انداخت که رژیم سابق در حق ملت مرتکب شدند.
خاطره پدر شهید از دستور رضاخان برای کشف حجاب هم شنیدنی است؛ آن روزهایی که تعدادی نیروی بی ایمان و باجگیر شاه، روسری از سر زنان بر می داشتند؛ برخی انسانهای بزرگ هم پیدا می شدند که جلوی اینها بایستند و تن به ذلت ندهند.
می گفت «روزی یکی از ماموران شهربانی برای گشت به روستا آمد و آنجا روسری از سر یک زن برداشت؛ خبر به گوش کدخدای روستا رسید، کدا چنان سیلی به صورت این مامور شهربانی زد که جای دستش بر روی صورت ماند، آن زمان خیلی در حق مردم ظلم می شد»
پدر شهید جهاندیده جزو افرادی است که در تظاهرات در میدان شهدای بیرجند هم شرکت می کرده و یکی از انقلابیون اصلی بوده است، او وقتی خبر سخنرانی امام در مدرسه فیضیه را می شنود، از بیرجند به قم می رود تا از نزدیک امام را ببیند و وقتی از صف چهارم جمعیت امام خمینی(ره) را می بیند، غرق در چهره نورانی و معنوی ایشان می شود.
شهیدی که از 5 سالگی نماز میخواند
شهید «جواد جهاندیده» هم همانند پدر یک فرد انقلابی و ولایی تربیت می شود و سعی می کند راه پدر را ادامه دهد، او در سال 1344 در شب ولادت امام جواد(علیه السلام) چشم به جهان می گشاید و نامش را به همین دلیل «جواد» می گذارند. جواد فردی دوست داشتی و مومن است که از 5 سالگی به همراه سایر برادران خود به مسجد می رود و نماز می خواند، او به خوش اخلاقی و هوش و ذکاوت بالا معروف است، به طوری که وقتی به کلاس اول می رود احکام دین و نماز را می داند.
ارتباط خوب با اقوام و خویشان و برخورد خوب با مردم محله و مسجد از او نامی بلند در محل به جای می گذارد، «جواد» در 15 سالگی به جبهه میرود.
او تمام فرزندان خود را با نام یکی ائمه اطهار(علیه السلام) نام می کرده است؛ هرچند تعداد کمی از آنها زنده ماندند و مشکلات آن زمان و کمبودها خیلی از آنها فوت کردند و معتقد است که چون کشاورز بوده است از همین راه امرار معاش می کرده و یک ریال مال حرام سر سفره نیاورده است و نتیجه این پاکی هم شهادت در راه خدا است.
شرکت در تظاهرات های انقلاب زمینه حضور در جبهه!
شهید «جواد جهاندیده» به گفته پدر در تظاهرات های قبل انقلاب علیه رژیم سابق جزو افراد انقلابی بود و شرکت می کرد همین حضور در تظاهرات ها زمینه حضور در جبهه در چند سال بعد را فراهم کرد. او بسیار شوق دیدن امام داشت و مطیع اوامر ایشان بود و همین شوق او را به خوزستان و جبهه جنوب برد و سرانجام بعد از سه ماه حضور در جبهه به آنچه آرزویش بود رساند.
پدر شهید برایمان از اخلاق و رفتار فرزندش در محله، منزل و مدرسه برایمان گفت و اینکه از همان کودکی بر روی معنویت فرزندان خود تاکید داشته است. او می گفت «تمام فرزندانم از همان کودکی و از سن 5 سالگی به مسجد می رفتند و نماز می خواندند و هیچ وقت دروغ نگفتند و دروغ گویی را به نوعی کفر می دانیم».
جهاندیده تاکید دارد که نباید در دنیا از نماز اول وقت غافل شد؛ چراکه صحرای محشر و قیامت حتمی است. به گفته پدر رفتار و کردار شهید جهاندیده در مدرسه بسیار خوب بوده است؛ چه در برخورد با مدیران و معلمان و چه در برخورد با سایر بچه ها، او عصرها که مدرسه نمی رفت برای تامین مخارج خود کار می کرد و شاگرد بود.
همه اقوام جواد را را بسیار دوست داشتند؛ انگار فرزند خودشان بود، پدرش می گفت:« افرادی که می خواهند شهید شوند؛ رفتار و کردار آنها خوب است، جواد هم اخلاق و رفتار با بقیه فرق داشت».
پایان یک چشم انتظاری غمبار!
جواد جهاندیده در سال 60 به جبهه می روند و بعد از سه ماه حضور در جبهه، مدت مرخصی او فرا می رسد اما او دوباره می ماند و ماموریت خود را برای سه ما دیگر تمدید می کند و سرانجام در یکی از همین شب های عملیات شهید می شود و 11 سال چشم انتظاری برای پدر و مادر می ماند و یاد و خاطره ای از یک بار رفتن و برنگشتن، شاید پدر فکر می کرد که جواد بر می گردد و دوباره او را خواهد دید.
سرانجام بعد از 11 سال چشم انتظاری عصر یک روز، زنگ منزل آقای جهاندیده به صدا در می آید و خبری از آوردن چند تکه استخوان و یک پلاک که به سالها چشم انتظاری یک مادر و پدر پیر پایان می دهد، لحظه خبر دادن سخت است و پدر شهید ابتدا از حال می رود اما او مقاوم است و صبور...
پدر که حالا 92 سال سردی و گرمی روزگار را چشیده است از شهادت فرزندش در راه اسلام و انقلاب خشنود است و می گوید« فرزندم را در راه اسلام فدا کردم و اگر خودم هم پایش برسد حاضرم در راه اسلام جانم را بدهم، این اسلام به راحتی به دست ما نرسیده که بخواهیم راحت از دستش بدهیم».