■ اهتمام شهیدکمالاتی به نماز اول وقت
به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، بیستم آبانماه سال ۱۳۴۶ بود که ابوالقاسم در روستای زشک متولد شد. خانوادهای مذهبی داشت و دوران کودکی را در روستا گذراند. روستایی با مردمی ساده و بیآلایش که در آن از هیاهو و قیل و قال شهرنشینی خبری نبود.
آری، ابوالقاسم در چنین فضایی پرورش یافت. در دوران کودکی اخلاق گرایی داشت و با همه بچهها جوش میخورد. از همان اوایل پسری فعال، کمکحال پدر و بیشتر در پی کار و کوشش بود تا بازی و شیطنت.
در دوران ابتدایی، شور و اشتیاق فراوانی به تحصیل نشان میداد؛ هر روز که از مدرسه میآمد بیتوجه به بازیهای همسن و سالانش، شروع به درس خواندن میکرد و همواره، شاگرد ممتاز کلاس بود.
اهتمام به نماز اول وقت
با اینکه هنوز مکلف نشده بود، اما به نماز اول وقت علاقه و اهتمام ویژهای داشت. دعای ندبه صبحهای جمعهاش ترک نمیشد و در اینگونه محافل نیز بسیار فعال بود. خانواده ابوالقاسم از نظر مادی، وضعیت چندان مناسبی نداشتند و پدرش فردی زحمتکش بود؛ از همین رو ابوالقاسم در عین اشتغال به تحصیل پابه پای پدر زحمت میکشید.
پس از هفت سال تحصیل به حرفه جوشکاری روی آورد تا کمکهزینهای برای خانواده باشد. پرورش بر سر سفره پدری متدین و زحمتکش، به خوبی اهمیت و ارزش کسب روزی حلال را به ابوالقاسم آموخته بود لذا او نیز به تأسی از پدر، بسیار حلالگونه کار میکرد و پیش از ساعت مقرر سر کار حاضر میشد طوری که به خوبی توانسته بود رضایت استادکارش را جلب کند. در میان کوچه و بازار نیز چنان متین رفت و آمد داشت که همه از او راضی بودند.
اخلاق و رفتارش سرمشق دیگران بود
در حین صحبت کردن سرش را خیلی کم بالا میآورد. اخلاق و رفتارش نیز سرمشق دیگران بود به گونهای که همه از کوچک و بزرگ به او احترام میگذاشتند؛ بعد از سه سال ترک تحصیل به خاطر اشتیاقی که به درس داشت، دوباره به مدرسه رفت و دوره راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند؛ پس از اخذ مدرک سیکل، عازم مناطق جنگی شده و در جبهههای جنوب، دوبار به مدت شش ماه خدمت کرد.
ابوالقاسم پس از بازگشت از جبهه به جهت مضیقه مالی خانواده، مجددا حرفه جوشکاری را ادامه میدهد تا کمکخرج خانواده باشد. به سن خدمت وظیفه عمومی که میرسد، به عضویت سپاه درآمده و به عنوان پاسدار مشمول به منطقه غرب در تیپ ویژه شهدا اعزام میشود؛ حضور در منطقه نیز آنگونه که باید ابوالقاسم را اقناع نمیکند و از فرمانده درخواست میکند که او را به خط ببرند تا رو در روی دشمن بجنگد.
آخرین وداع...
در آخرین دیدار انگار طور دیگری شده بود. روحیه والایش همه را به حیرت واداشته بود؛ هراسی از مرگ نداشت، گویی به او الهام شده بود که شهادت نصیبش میشود. در واپسین وداع، آخرین صحبتها و وصیتهایش را هم به دوستان کرد. دوباره به منطقه اعزام شد. اینبار در یکی از قلههای خشن واقع در ارتفاعات میمک به عنوان دیدبان مستقر میشود. دو شب پیش از شهادت، مادر را که فوت کرده در خواب میبیند.
عصر عید غدیر خم با تعدادی از همرزمان در سنگر بودند که دو نفر از دوستانش برای وضو خارج میشوند و خمپارهای در کنارشان فرود میآید. ابوالقاسم سراسیمه از سنگر بیرون میآید که یکی از همرزمانش را در غرق در خون میبیند.
تلاش میکند تا او را به داخل سنگر بیاورد که دیگر بار خمپارهای در اطرافش به زمین برخورد میکند، ترکشهای بسیاری بر گلو و دیگر جاهای بدنش مینشیند و پیکر پاکش در عصر غدیر، همچون مولای مظلومش امیرالمؤمنین(ع) غرق در خون، همان لحظه بر زمین افتاده و با شهادت در یادها جاودانه میشود...
روحش شاد و خاطرش گرامی