■ ثعالبه
فرقه ای از خوارج ، پیروان ثعلبة بن عامر (اشعری ، ص 97؛ ابوالمعالی ، ص 49؛ شهرستانی ، ج 1، ص 131) یا ثعلبة بن مشکان (بغدادی ، ص 100؛ اسفراینی ، ص 33). نام این فرقه را ثعلبیه ( رجوع کنید به ابن جوزی ، ص 19؛ غزالی ، ص 79) و گاه به اشتباه تغلبیه ( رجوع کنید به هفتاد و سه ملت ، ص 41) نیز آورده اند. غالباً ثعالبه را گروهی منشعب از عَجارِده دانسته و گفته اند که ثعلبه از یاران عبدالکریم بن عَجْرَد ( رجوع کنید بهعجارده * ) بود ( رجوع کنید به اشعری ؛ بغدادی ؛ شهرستانی ، همانجاها). سبب جدایی ثعلبه از ابن عجرد را اختلاف نظر این دو در بارة اطفال دانسته اند؛ ابن عجرد معتقد بود که باید از اطفال قبل از به بلوغ رسیدنشان برائت جست اما ثعلبه می گفت که ما اطفال را دوست می داریم مگر اینکه حق را انکار کنند. وی معتقد بود در بارة محبت به کودکان و عداوت با آنان حکم خاصی نداریم و کودکان اگر پس از به بلوغ رسیدن و دعوت به اسلام ، حق را نپذیرند، کافر شده اند. اختلاف نظر این دو نفر در ماجرای خواستگاری از دختربچه ای بروز کرد و به جدایی آنان انجامید (اشعری ، همانجا؛ بغدادی ، ص 100ـ101؛ شهرستانی ، ج 1، ص 131ـ132).
به ثعلبه و پیروانش عقاید دیگری نیز نسبت داده شده است ، از جمله اینکه گرفتن زکات از بندگان (بردگان ) هنگامی که غنی اند و دادن زکات به آنها هنگامی که فقیرند رواست (اشعری ، ص 98؛ شهرستانی ، ج 1، ص 132). همچنین گفته شده است که ثعالبه قضا و قدر الاهی را منکر بوده اند (ابن جوزی ، همانجا؛ غزالی ، ص 80؛ هفتاد و سه ملت ، همانجا) و نیز کودکان را در عذاب پدرانشان شریک می دانسته اند (اشعری ، ص 100).
ثعالبه را به چند فرقه تقسیم کرده اند: نخست فرقه ای که بعد از ثعلبه به امامت فرد دیگر قائل نشد (بغدادی ، ص 101).
دوم مَعبدیه که بعد از ثعلبه ، شخصی به نام مَعبدبن عبدالرحمان را امام دانستند. معبد و پیروان او در مسئلة زکات دادن به بندگان و زکات گرفتن از آنها با دیگر ثعالبه مخالفت کردند و مخالفان خود را تکفیر نمودند و متقابلاً از جانب آنان تکفیر شدند (اشعری ، ص 98؛ بغدادی ؛ شهرستانی ، همانجاها).
فرقة سوم اَخنَسیَّه است که پیروان شخصی به نام اخنس بوده اند. وی که در ابتدا با دیگر ثعالبه در موالات با کودکان هم نظر بود، از نظر آنها برگشت و گفت در بارة همة کسانی که در وضع تقیه قرار دارند، باید از اظهارنظر احتراز کرد (توقف )؛ اگر ایمان کسی ثابت شد، باید با او به موالات رفتار کرد و اگر به کفر شناخته شد، باید از وی برائت جست . اخنسیه کشتن پنهانی را روا نمی دانستند و اگر اهل قبله پس از شروع جنگ با آنها، خواهان صلح می شدند، می پذیرفتند. از دیگر اقوال منسوب به اخنسیه ، جایز دانستن نکاح زنان مسلمان با مشرکان است ( رجوع کنید بهاشعری ، ص 97ـ 98؛ بغدادی ؛ شهرستانی ، همانجاها).
فرقة چهارم شیبانیه اند که پیروان شیبان بن سَلَمه بوده اند. وی در قیام ابومسلم خراسانی او را یاری کرد و همراه ابومسلم و علی بن کرمانی با نصربن سَیّار لیثی جنگید اما پس از چندی با ابومسلم مخالفت کرد و به زندان افتاد و سپس به قتل رسید. بیشتر ثعالبه او را به جهت همکاری با ابومسلم تکفیر کردند. این گروه در این امر از نظر زیادبن عبدالرحمان پیروی کردند که در آن زمان فقیه و رئیس ثعالبه بود و از این رو تکفیرکنندگانِ شیبان را زیادیه گفته اند. در میان ثعالبه کسانی ، از جمله عطیه جرجانی ، معتقد بودند که شیبان توبه کرده است اما تکفیرکنندگان او توبه اش را صحیح نمی دانستند، چرا که معتقد بودند او کسانی را به ناحق کشته و اموالشان را گرفته است و بدین ترتیب ، پذیرفته شدن توبة او منوط به این است که این افراد از حقشان بگذرند. همچنین گفته شده است شیبانیه قائل به جبر بوده و نیز
بر این باور بوده اند که خدا در نفس خود علمی می آفریند که به واسطة آن ، به اشیا علم پیدا می کند و پیش از این خدا به اشیا علم ندارد و بدین ترتیب ، علم خدا را حادث می دانسته اند
( رجوع کنید به اشعری ، ص 98ـ99؛ بغدادی ، ص 102؛ شهرستانی ، ج 1، ص 132ـ 133).
فرقة پنجم رَشیدیه / رُشَیدیه ، پیروان رشید طوسی بودند که به عُشْریه نیز معروف اند. وجه تسمیة این گروه به عشریه از این جهت است که در زکات به جای پرداخت یک دهم از محصولی که با آب نهر و رود آبیاری می شده ــ چنانکه نظر زیادبن عبدالرحمان فقیه ثعالبه نیز بوده است ــ یک بیستم از محصول
را پرداخت می کرده اند، چرا که زیادبن عبدالرحمان تَبَرّی
از کسانی را که یک بیستم را می پرداخته اند روا نمی دانسته
است ( رجوع کنید به اشعری ، ص 99ـ100؛ بغدادی ، همانجا؛ شهرستانی ، ج 1، ص 132).
فرقة آخر مُکَرَّمیّه اند. نام رهبر این گروه به صورتهای ابی مُکرَم و مُکَرَّم بن عبداللّه عجلی ضبط شده است . آنان تارک واجبات و مرتکب گناه کبیره را کافر می دانستند اما نه از جهت این اعمال ، بلکه بدین سبب که ارتکاب این اعمال را ناشی از جهل به خداوند می دانستند و جهل به خدا را کفر می شمردند. چنانکه ملاک ایمان و بی ایمانی را هم به جای اعمال فرد در طول زندگی ، حال او هنگام مرگ می دانستند ( رجوع کنید بهاشعری ، ص 100؛ بغدادی ، ص 103؛ شهرستانی ، ج 1، ص 133).
چندان مشخص نیست که این فرقه ها چه تعداد پیرو داشته اندو به صورت جریانی تاریخی مطرح بوده اند یا نه ؛ ازاین رو، گاه چنین فرقه بندیهایی معلول علاقة نویسندگان ملل و نحل به تقسیم فرقه های اسلامی به هفتاد و سه ملت دانسته شده است (برای نمونه رجوع کنید به جعفری ، ص 192؛ آقانوری ، ص 138ـ 149).
منابع :
(1) علی آقانوری ، «حدیث افتراق امت : نقل ها و پیامدها»، هفت آسمان ، سال 5، ش 18 (تابستان 1382)؛
(2) ابن جوزی ، تلبیس ابلیس ، بیروت 1368؛
محمدبن عبیداللّه ابوالمعالی ، کتاب بیان الادیان ، چاپ
(3) عباس اقبال ، تهران ?( 1312 ش ) ، چاپ افست ?( 1335 ش ) ؛
(4) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التّبصیر فی الدّین و تمییز الفرقة الناجیة عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، قاهره 1359/1940؛
(5) علی بن اسماعیل اشعری ، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن 1400/1980؛
(6) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت : دارالکتب العلمیه ، ( بی تا. ) ؛
(7) یعقوب جعفری ، خوارج در تاریخ ، تهران 1371 ش ؛
(8) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل ، چاپ محمد سیدکیلانی ، بیروت 1406/1986؛
(9) محمودطاهر غزالی (نظام )، رسالة معرفة المذاهب ، در محمدبن عبیداللّه ابوالمعالی ، همان منبع ؛
(10) هفتادوسه ملت ، یا، اعتقادات مذاهب : رساله ای در فرق اسلام از آثار قرن هشتم هجری ، چاپ محمدجواد مشکور، تهران : عطائی ، 1337 ش .
/ محمدمنصور هاشمی /