■ حِلف
از پيمانهاى رايج عربهاى جاهلى. حلف در لغت به معناى قَسَم و در اصطلاح به معناى عهد و پيمان است (خليلبن احمد؛ جوهرى؛ ابنمنظور؛ ذيل واژه).
حلفها و پيمانها در ساختار قبيلهاى جزيرةالعرب و در فقدان دولت مركزى، حداقلى از نظم و امنيت اجتماعى را برقرار مىكرد. حفظ بقا و امنيت قبايل ضعيفتر در برابر حملات و غارتهاى قبايل دشمن و نيز امنيت راههاى بازرگانى و امكان آمد و شد در محدوده جغرافيايى قبايل، به حلفهاى ميان قبايل بستگى تام داشت (جوادعلى، ج 4، ص 385؛ جوده، ص 27ـ 46). در ميان عربهاى پيش از اسلام كمتر قبيلهاى حليف يا حلفايى نداشت، حتى قبايل بزرگ هم به حلفها مىپيوستند، بهجز نوادرى كه به قدرت خود مغرور بودند (جوادعلى، ج 4، ص 373).
قبايل و طوايف و افراد در انعقاد حلف با ديگران مختار بودند. افزون بر پيمانهاى ميان قبايل، گاه ميان بطون (شاخههاى) قبايل مختلف (جدا از كل قبيله) يا حتى ميان افراد، مستقل از قبيله، حلفهايى پديد مىآمد كه البته در اين موارد، كل قبيله در برابر حلف متعهد نبود. از طرفى، چون اينگونه حلفها باعث تضعيف قبيله و اختلافات داخلى مىشد، معمولاً سران قبيله از انعقاد آنها جلوگيرى مىكردند (همان، ج 4، ص 372، 376ـ377).
انگيزه و هدف بيشتر حلفها عبارت بود از: اتحاد و يكپارچگى ميان طرفين براى امورى همچون دفاع مشترك در برابر ديگر قبايل؛ انتقام و خونخواهى (ثار) و گرفتن ديه؛ ترس از هجو؛ ترس از به كيفر رسيدن بهسبب ارتكاب برخى جنايات، همچون قتل؛ كمك گرفتن براى به چنگ آوردن يا حفظ كردن چراگاهها؛ و بهطوركلى برخوردار شدن از منافع اقتصادى و اجتماعى و سياسى، بهبود بخشيدن به اين امور يا حفظ آنها (رجوع کنید به همان، ج 4، ص 372؛ جوده، همانجا).
حلف بهتدريج در نهاد وَلاء* ادغام شد كه هدف از آن، پيوستن فرد، افراد يا طايفهاى به يك قبيله بود، بهطورى كه گفته شده است حلف، گستردهترين شكل ولاء در نزد عرب پيش از اسلام بود (جوده، ص 32، 47). دليل انعقاد چنين پيمانى معمولاً رانده شدن اين افراد از قبيله خود و نيازشان به پيوستن به قبيله جديدى بود كه از آنان حمايت كند. اين اعضاى جديد «مولا»ى قبيله مذكور خوانده مىشدند و وظايف و حقوقشان با ديگر افراد قبيله يكسان بود و حتى از يكديگر ارث مىبردند (ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 169ـ170؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذيل واژه).
حلف در عين متحد كردن قبايل مختلف، استقلال و خودمختارى آنان را از بين نمىبرد و با آنكه معمولاً يك طرفِ حلف قبيله ضعيفى قرار داشت، تحقيرى براى آنان بهشمار نمىرفت. در اغلب اين موارد قبيله كوچكتر به موطن قبيله بزرگتر كوچ مىكرد كه اين امر باعث آميختگى و اتحاد بيشتر ميان آنان مىشد. حتى با گذشت زمان، گاه نام خاندانى مشترك، به دو قبيله اطلاق مىشد و قبيله كوچكتر در قبيله بزرگ مستحيل مىگرديد (د. اسلام، همانجا)؛ ازاينرو، در بررسى نسب قبايل عرب نمونههاى بسيار از تداخل انساب وجود دارد كه درنتيجه انعقاد حلف پديد آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابنقتيبه، ص 98؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 17، ص 93؛ بكرى، ج 1، ص 41). به همين سبب، براى شناخت انساب و قبايل عرب، بايد احلاف را شناخت (جوادعلى، ج 4، ص 385).
بايد توجه داشت كه در حلفها، هيچگاه منافع عمومى مجموعه مردم عرب، همانند اتحاد و دفاع در برابر غيرعرب، در نظر نبود و موضوعات آن به مصالح قومى و قبيلهاى محدود مىشد؛ البته افراد و طوايف بهتنهايى و با در نظر گرفتن منافع شخصى خود، با سرزمينهاى ديگر حلفهايى داشتند، مانند حلفهاى تجارى فرزندان عبدمناف (هاشم، عبدشمس، نوفل و مطّلب) با دولتهاى شام و حبشه و ايران و يمن (رجوع کنید به ابناثير، ج 2، ص 16)، همپيمانى ايرانيان مقيم يمن/ ابناء با همْدانيان* (ابنحائك، ج10، ص 244؛ رازى، ص 37ـ38) و همپيمانى يهوديان با عربها (ابنهشام، ج 2، ص 188؛ مسعودى، ص 240).
چون حلف در تنظيم مناسبات اجتماعى و شئون زندگى عربها نقش مهمى داشت، همچون هر پيمان ديگرى، سخت محترم بود و نقض آن گناهى بزرگ شمرده مىشد (رجوع کنید به جوادعلى، ج 4، ص370ـ371). انعقاد حلف همواره با مراسمى ويژه همراه بود. حلفهاى مهم را در اماكن مقدّس (همچون بتكدهها)، مقابر اجداد يا بزرگان، بازارهاى عمومى چون عكاظ* و ذىالمجاز كه در ماههاى حرام برپا مىشدند، در اقامتگاههاى قبيلهها يا كنار كوهى مشهور منعقد مىساختند (رجوع کنید به ابنكلبى، ص 29؛ جاحظ، 1367، ج 3، ص 7؛ همو، 1385ـ1389، ج 4، ص470ـ471؛ جوادعلى، ج 4، ص 381، 385). مكيان، مراسم حلف را كنار كعبه و بتهاى آن يا در دارالنَدْوَه* يا در خانه يكى از شيوخ قبايل بهجا مىآوردند (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 139، 141؛ ابنحبيب، ص 43، 46؛ مسعودى، ص 209ـ210). آداب تحالف، متنوع بود: در حلفالمُطَيِبّين ــ كه از مشهورترين حلفاى دوره جاهلى عرب است و در پى اختلاف بنىعبدمناف و بنىعبدالدار، بر سرتصدىِ منصب حجابت كعبه، شكل گرفت ــ بنىعبدمناف و حلفهاى آنان به نشانه همپيمانى بر ضد بنىعبدالدار، دستهاى خود را در ظرفى پر از عطر (طيب) فرو بردند و سپس كعبه را مسح كردند (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 138ـ139؛ مسعودى، ص 210ـ211). در حلف معروف ديگر اين دوره به نام لَعَقَةُالدَّم (خونْ ليسان) ــكه در پى بازسازى كعبه و اختلاف قبايل بر سر نصب كردن حجرالاسود در جايگاه مخصوصش شكل گرفت ــ بنىعبدالدار و حلفايشان دستهاى خود را در ظرفى پر از خون فرو بردند و سپس دستهاى خونين خود را ليسيدند (ابوعبيده، ج 2، ص970؛ ابنسعد، ج 1، ص 58؛ براى مراسم تحالف كه با استفاده از نمك، خاكستر، آب، رُب و جز آنها انجام مىشد رجوع کنید به جوادعلى، ج 4، ص 378ـ382؛ جوده، ص 24ـ26). نارالحلف/ نارالتحالف نيز، كه در بسيارى از حلفها برافروخته مىشد، در ادبيات عرب مشهور است (براى نمونه رجوع کنید به جاحظ، 1367، ج 3، ص 7ـ8؛ همو، 1385ـ1389، همانجا؛ ثعالبى، ص 577).
معمولاً يك نفر، مأمور اجراى مراسم انعقاد حلف مىشد و عدهاى نيز به عنوان شاهد، حضور مىيافتند (رجوع کنید به واقدى، ج 2، ص 781؛ ابوعبيده، ج 1، ص 238، 408).
گاه مجرى مراسم در ميان دو طرف پيمان قرار مىگرفت و با سنگِ تيزى كف دستهاى آنان را مىخراشيد، آنگاه با قطعهاى از جامه ايشان، كه به خونشان آلوده بود، چند قطعه سنگ را خونين مىساخت و اورادى مىخواند (جاحظ، 1367، همانجا؛ جوادعلى، ج 4، ص 379). در مراسم تحالف، معمولاً سفرهاى مىگستردند و در كنار يكديگر غذا مىخوردند (ابنسعد، ج 1، ص 106؛ عسكرى، قسم 1، ص 72؛ ابنجوزى، ج 2، ص311). گاه پيمانهاى مهم را مىنوشتند و در مكانى مقدّس، چون كعبه، نگاه مىداشتند (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 375ـ376؛ جاحظ، 1385ـ1389، ج 1، ص 69ـ70؛ يعقوبى، ج 2، ص 31).
انقضاى حلف (خَلْع)، همچون انعقاد آن، علل و انگيزههاى گوناگونى داشت. حلفهايى كه براى تأمين منافع زودگذر و موقتآ منعقد مىشدند، با كسب انتفاع موردنظر يا سپرى شدن زمان معيّن، فسخ مىگرديدند. نقل و انتقالهاى قبايل و دور شدن آنها از يكديگر نيز در تضعيف مناسبات، و درنتيجه كمرنگ شدن و فسخ حلفها، مؤثر بود (رجوع کنید به جوادعلى، ج 4، ص 374، 376).
با ظهور اسلام و رويكرد ويژه تعاليم اسلامى به ايجاد اتحاد و پرهيز از دامن زدن به عوامل تفرقه و تمايزهاى مجعول، جايگاهى كه حلف در عصر جاهلى داشت، محفوظ نماند، بهويژه برخى حلفهاى جاهلى، كه درنتيجه عداوتها و كينهتوزيهاى مردم عرب شكل گرفته بود، نمىتوانست در دوره اسلامى ادامه بيابد. در عين حال، حلفى چون حلفالفضول* ــكه براى يارى به مظلومان (صرفنظر از منافع اقتصادى آن براى مُتحالِفان رجوع کنید به جوده، ص 32ـ33) پديد آمده بودــ پس از ظهور اسلام نيز محترم شمرده شد (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 141ـ142؛ مسعودى، ص210). بنابر مجموعه مباحث پيامبر اكرم درباره نهى يا تجويز حلف (براى تفصيل رجوع کنید به جوده، ص 65ـ82) ــ بهويژه با توجه به اينكه در سال هشتم هجرت، هنگام فتح مكه، فرمود: «لاحلف فى الاسلام» (در اسلام حلفى وجود ندارد)ــ مىتوان گفت كه تا پيش از اين تاريخ، پيامبر نظام حلف را نهى كلى و قطعى نكرده و شواهد تاريخى نيز بيانگر همين ادعاست. مثلا، تلاشهاى پيامبر براى كسب يارى و حمايتِ قبايل عرب در آغاز دعوت اسلامى و بهويژه برقرارى بيعتِ عقبه* با اهالىِ يثرب، و نيز انعقاد پيمان مؤاخاة ميان مسلمانان مدينه و مهاجران مكى، در ذيل نظامات حلف دستهبندى مىشوند (رجوع کنید به همان، ص 67ـ70). حلفهايى كه ميان اوس و خزرج در مدينه با قبايل يهودى بنىقينقاع*، بنىنضير* و بنىقريظه* برقرار بود نيز در جنگهاى ميان مسلمانان و اين قبايل، دستكم، موجب پذيرش وساطت و حكميتِ حلفاى سابقشان براى تعيين سرنوشت ايشان گرديد، مانند حكميت سعدبن معاذ از اوس كه حليف بنىقريظه بودند در غزوه بنىقريظه در سال پنجم (رجوع کنید به ابنهشام، ج 2، ص 188؛ طبرى، ج 2، ص480، 586). حتى مقدمات فتح مكه نيز درنتيجه آنچه براساس قواعد نظام حلف روى داده بود شكل گرفت، زيرا برطبق مفاد صلح حديبيه* مقرر شده بود كه قبايل عرب، در همپيمانى با مسلمانان يا قريش، مختار باشند. بر اين اساس، قبيله بنىبكر با قريش و بنىخزاعه با مسلمانانْ حليف شدند. پس از مدتى، قريشْ حليف خود را در حمله به حليفِ مسلمانان يارى دادند. اين به معناى شكستن پيمان صلح حديبيه از سوى قريش، و درنتيجه فرمان پيامبر براى فتح مكه بود (ابنهشام، ج 4، ص 31ـ32؛ طبرى، ج 3، ص 43ـ44).
پس از فتح مكه و الغاى قانون حلف به فرمان پيامبر اسلام، بهتدريج حلف و نظامهاى آن از جامعه عرب رخت بربست. اگر هم در دهههاى نخستينِ پس از رحلت پيامبر، بتوان اثرى از احلاف گذشته يافت، قطعآ و با گذشت زمان، از اهميت و اعتبار پيشين آن كاسته شده و نقش خود را در جامعه عرب از دست داده بوده است (براى اطلاع بيشتر رجوع کنید به جوده، ص 72ـ79).
منابع:
(1) ابناثير؛
(2) ابنجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992؛
(3) ابنحائك، الاكليل من اخبار اليمن و انساب حمير، ج 10، چاپ محبالدين خطيب، قاهره 1368؛
(4) ابنحبيب، كتاب المُنَمَّق فى اخبار قريش، چاپ خورشيد احمد فارق، حيدرآباد، دكن 1384/1964؛
(5) ابنخلدون؛
(6) ابنسعد (قاهره)؛
(7) ابنقتيبه، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1960؛
(8) ابنكلبى، كتابالاصنام، چاپ احمد زكىپاشا، قاهره 1332/1914؛
(9) ابنمنظور؛
(10) ابنهشام، السيرةالنبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: داراحياء التراثالعربى، (بىتا.)؛
(11) ابوالفرج اصفهانى؛
(12) معمربن مثنى ابوعبيده، كتابالنقائض: نقائض جرير و الفرزدق، چاپ آنتونى اشلىبوان، ليدن 1905ـ1912، چاپ افست بغداد (بىتا.)؛
(13) عبداللّهبن عبدالعزيز بكرى، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، چاپ مصطفى سقا، قاهره 1364ـ1371/ 1945ـ1951؛
(14) عبدالملكبن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فىالمضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ( 1985)؛
(15) عمروبن بحر جاحظ، البيان و التبيين، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بيروت ?(1367/ 1948)؛
(16) همو، كتابالحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?(1385ـ1389/ 1965ـ 1969)، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(17) جوادعلى، المفصل فى تاريخالعرب قبلالاسلام، بيروت 1976ـ 1978؛
(18) جمال جوده، اوضاع اجتماعى ـ اقتصادى موالى در صدر اسلام، ترجمه مصطفى جبارى و مسلم زمانى، تهران 1382ش؛
(19) اسماعيلبن حماد جوهرى، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربية، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بيروت (بىتا.)، چاپ افست تهران 1368ش؛
(20) خليلبن احمد، كتابالعين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405؛
(21) احمدبن عبداللّه رازى، تاريخ مدينة صنعاء، چاپ حسينبن عبداللّه عمرى، صنعا 1401/1981؛
(22) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(23) حسنبن عبداللّه عسكرى، الاوائل، چاپ محمد مصرى و وليد قصاب، دمشق 1975؛
(24) مسعودى، تنبيه؛
(25) محمدبن عمر واقدى، كتاب المغازى، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛
(26) يعقوبى، تاريخ؛
(27) EI2, s.v. "Hilf" (by E. Tyan).
/ صابر اداک