■ تنقیح مناط
تنقیح مناط ، اصطلاحی در اصول فقه . تنقیح در لغت به معنای تهذیب و تمییز است و کلام مُنَقَّح ، کلامی است که حشو و زائد در آن نباشد. همچنین مناط به معنای جایِ آویختن از ریشة نوط به معنای آویختن است (زین الدین رازی ؛ ابن منظور؛ فَیُّومی ، ذیل «نقح » و «نوط ») و مجازاً به معنای علت به کار می رود (زرکشی ، ج 5، ص 255، به نقل از ابن دقیق العید).
«تنقیح مناط » در اصطلاح فقها یکی از شیوه های استنباط حکم است که در آن با اجتهاد و نظر، علت حکم از اوصاف غیردخیل که در نص آمده ، تمییز داده می شود تا بتوان حکم را به تمام مواردی که علت در آنها وجود دارد، تعمیم داد. تنقیح مناط ممکن است به صورت ظنی یا قطعی صورت گیرد (زرکشی ، همانجا؛ نیز رجوع کنید به فخررازی ، ج 5، ص 229؛ میرزای قمی ، ج 2، ص 85؛ زحیلی ، ج 1، ص 692؛ محمود عبدالرحمان عبدالمنعم ، ج 1، ص 494؛ حکیم ، ص 301؛ فیض ، ص 199). از جمله مثالهای تنقیح مناط در منابع اصول فقه ، ماجرای مردی بیابان نشین (اَعرابی ) است که به حضور پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم رسید و از ارتکاب یکی از محرّمات در روز ماه مبارک رمضان خبر داد. پیامبر او را به آزاد کردن یک برده امر کرد ( رجوع کنید به فخررازی ؛
میرزای قمی ؛
حکیم ؛
فیض ، همانجاها). فقها از این حدیث چنین برداشت کرده اند که ارتکاب این کار حرام موجب کفاره می شود. آنان خصوصیات و اوصافی مانند اعرابی بودن سائل و وقوع این عمل در آن موقعیت زمانی و مکانی را در علیت حکمِ وجوب کفاره دخیل ندانسته و تنها وقوع آن را در روز ماه رمضان ، علت حکم شمرده اند. حتی حنفیان و مالکیان ، علت وجوب کفاره را تنها «هتک حرمت ماه رمضان » با افطار عمدی دانسته اند. از دیدگاه آنان هرگونه افطار عمدی ، یعنی ارتکاب یکی از محرّمات ماه رمضان ، کفارة مذکور را واجب می کند ( رجوع کنید به فخررازی ؛
میرزای قمی ؛
زحیلی ، همانجاها).
برای تبیین دقیق مفهوم تنقیح مناط ، باید آن را با برخی اصطلاحات مشابه مقایسه کرد. برخی از اصولیان ، اجتهاد در علت (مناط ) حکم را بر سه قسم دانسته اند: تخریج مناط ، تنقیح مناط و تحقیق مناط . تخریج مناط آن است که علتِ حکم ، همراه با آن بیان نشود و مجتهد به جستجو و استخراج آن بپردازد ولی در تنقیح مناط از میان اوصاف مذکور در حکم ، اوصاف دخیل در علتِ حکم ، شناسایی و جدا می شوند. تحقیق مناط در مواردی رخ می دهد که علت حکم معلوم و منقّح است ، اما مجتهد درصدد یافتن مورد دیگری است که این علت در آن نیز موجود باشد (غزالی ، ج 2، ص 237 به بعد؛
میرزای قمی ، ج 2، ص 87؛
آمدی ، ج 3، ص 263؛
زحیلی ، ج 1، ص 693 و بعد).
برخی از فقها، «الغاء فارق » را با تنقیح مناط مترادف دانسته اند. الغای فارق به معنای تأثیر نداشتن وجه افتراق میان اصل و فرع در قیاس است که نتیجة آن ثبوت حکم به واسطة وجه اشتراک آن دو می باشد، مثلاً أمه (کنیز) در حکم عتق به عبد ملحق می شود، زیرا مذکر یا مؤنث بودن برده تأثیری در حکم ندارد ( الموسوعة الفقهیّة ، ذیل مادّه ). فرق تنقیح مناط و الغای فارق آن است که در الغای فارق ، بر خلاف تنقیح مناط ، علت تعیین نمی شود و فرع به مجرد الغای وجود افتراق ، به اصل ملحق می گردد. اما در تنقیح مناط ، مجتهد با حذف اوصاف غیر دخیل در حکم و تعیین اوصاف دیگر به عنوان علت حکم ، مواجه است . همچنین حصول یقین نسبت به الغای فارق ، موجب یقین به علیت اوصاف مشترک برای حکم نمی شود (همانجا). زرکشی (ج 5، ص 255 و بعد) تنقیح مناط را الحاق فرع به اصل و الغای فارق میان آن دو می داند، اما در عین حال معتقد است که الغای فارق تنها بر این دلالت دارد که علت حکم اصل در فرع نیز موجود است ، ولی علت مشترک را تعیین و تبیین نمی کند.
از جمله شیوه های استنباط احکام نزد اهل تسنّن که مبتنی بر یافتن علتِ حکم می باشد، روش «سَبر و تقسیم » است که به نظر برخی اصولیان ، تنقیح مناط به آن باز می گردد و با آن ، تفاوت ماهوی ندارد (فخررازی ، ج 5، ص 231؛
میرزای قمی ، همانجا؛
جعفری لنگرودی ، ج 2، ص 498). سبر یعنی آزمودن و جستجو کردن و مراد از آن ، بررسی کردن اوصافی است که در نگاه بدوی صلاحیت علت بودن را برای حکم دارند و مجتهد با فحص و تأمل در آنها اوصاف غیرصالح را از اعتبار می اندازد و اوصاف صالح را به عنوان علت باقی می گذارد (زرکشی ، ج 5، ص 222؛
میرزای قمی ، ج 2، ص 86؛
زحیلی ، ج 1، ص 672). عده ای دیگر با متفاوت دانستن آن دو، بر آن اند که در تنقیح مناط ، هم در حذف اوصاف غیرصالح اجتهاد صورت می گیرد هم در تعیین اوصاف باقیمانده برای علیت حکم ؛
ولی در سبر و تقسیم تنها برای حذف اوصاف ، اجتهاد صورت می گیرد و اوصاف دخیل در علیت ، خود بخود آشکار می شود ( رجوع کنید به فخررازی ، همانجا؛
زرکشی ، ج 5، ص 258). بعلاوه ، در تنقیح مناط به علت حکم در نص تصریح شده ، هرچند با اوصاف دیگری همراه است ، اما در سبر و تقسیم اصولاً به علت حکم تصریح نمی شود (زحیلی ، ج 1، ص 693).
در مقایسة تنقیح مناط با قیاس ، برخی معتقدند که تنقیح مناط قیاسی خاص به شمار می رود و مانند آن غالباً افادة ظن می کند، گاه نیز افادة قطع می کند، هرچند در تنقیح مناط بیش از قیاس قطع حاصل می شود. حنفیان میان این دو تفکیک قائل شده و تنقیح مناط را استدلال نامیده اند، زیرا در قیاس ، قدر جامع ذکر می شود و از آن ، ظن به علیت حکم حاصل می شود، اما در استدلال با الغای وجوه فارق قطع حاصل می شود ( رجوع کنید به زرکشی ، ج 5، ص 255 به بعد). برخی اصولیان اهل سنّت ، قیاس را به تأویل ظواهر بر گردانده و مفهوم تنقیح مناط را خارج از آن می دانند (همانجا). از دیدگاه وحید بهبهانی (ص 147ـ 148)، اگر علت حکم به صورت یقینی و قطعی استنباط شود، تنقیح مناط نامیده می شود، اما اگر به صورت ظنی و بدون نص شارع باشد، قیاس مستنبط العلّة و اگر استنباط علت بر پایة نص باشد، قیاس منصوص العلّة خواهد بود.
قیاس نزد اهل سنّت ، از جمله ادلة استنباط حکم شرعی است و می توان تنقیح مناط را از اقسام قیاس به معنای عام آن (اعم از قیاس قطعی و ظنی ) و مورد قبول بیشتر مذاهب آنان دانست . حتی ابوحنیفه که کاربرد قیاس را به معنای خاص در کفارات نمی پذیرد، تنقیح مناط را در آن جاری می داند ( رجوع کنید به غزالی ، ج 2، ص 240؛
زرکشی ، ج 5، ص 255؛
حرانی ، ص 387). به نظر غزالی و برخی دانشمندان دیگر (غزالی ، ج 2، ص 239ـ 240؛
آمدی ، ج 3، ص 264؛
زرکشی ، ج 5، ص 255ـ 256) بیشتر منکران قیاس تنقیح مناط را می پذیرند، ولی برخی بر آن اند که در بارة پذیرش تنقیح مناط هم مانند قیاس اختلاف نظر وجود دارد (برای مباحث تفصیلی در بارة مفهوم و حکم قیاس از دیدگاه اهل سنّت رجوع کنید به قیاس * ). همچنین اهل سنّت در تطبیق مفهوم تنقیح مناط بر مصادیق آن اختلاف نظر دارند، همچنانکه در ماجرای اعرابی (ابتدای مقاله ) میان شافعیان و حنبلیان از یک سو و حنفیان و مالکیان از سوی دیگر، اختلاف رأی هست و هریک از آنان علت حکم را به گونه ای متمایز تعیین کرده اند ( رجوع کنید به فخررازی ، ج 5، ص 229؛
زحیلی ، ج 1، ص 692ـ 693).
فقهای شیعه تنقیح مناط قطعی را در صورت وجود شرایطی ( رجوع کنید به کلانتری ، ص 150ـ153) حجت دانسته اند، ولی تنقیح مناط ظنی را از قبیل قیاس ممنوع و فاقد اعتبار می دانند (از جمله محقق حلّی در المعتبر ، بنا به نقل میرزای قمی ، ج 2، ص 85؛
نیز رجوع کنید به بحرانی ، ج 1، ص 56، 65؛
بهبهانی ، ص 147، 294؛
نراقی ، مبحث قیاس ). به نوشتة محقق حلّی (ص 185) اگر اشتراک اصل و فرع در حکم به خاطر تفاوت نداشتن آن دو باشد ــ که آن را تنقیح مناط می نامند ــ و این عدم تفاوت ؛
قطعی و یقینی باشد، تعمیم حکم از اصل به فرع جایز است ، اما در صورت وجود ظن ، تعمیم حکم به واسطة علت مشترک جایز نیست . گاه شارع ، علت حکم را بیان می کند و شواهد و قراینی وجود دارد که علل دیگر را از اعتبار ساقط کرده است ؛
در این صورت نیز تعمیم حکم از اصل به فرع ــ که برهان نام دارد ــ جایز است . به نظر بهبهانی (همانجاها)، تنقیح مناط قطعی در صورتی حجت است که در آن به واسطة اجماع یا عقل ، علت حکم مشخص شود؛
به همین جهت ، بیشتر فقهای امامی در کتب استدلالی خود به طور مستقل از تنقیح مناط نام نبرده اند. میرزای قمی (همانجا) معتقد است که اگر انحصار علیت با دلیلی بیرون از نص مانند اجماع ثابت شود، معتبر است ، ولی از بحث تنقیح مناط بیرون است ؛
با اینهمه ، فقهای شیعه در موارد متعددی به تنقیح مناط استناد جسته اند، از جمله در بارة ودیعه ای که صاحب آن از دنیا رفته و حج واجب بر عهده داشته است و می دانیم که وارثان وی آن را به جا نمی آورند، بنا به روایتی ، کسی که ودیعه نزد اوست می تواند مال او را برای انجام دادن حج صرف کند. فقها مورد حکم را از ودیعه به دیگر حقوق مالی از قبیل غصب و دین و امانت شرعی تعمیم داده اند و حتی شهیدثانی (ج 2، ص 186) مورد تکلیف را منحصر به حج ندانسته است . ظاهراً چنین تعمیمهایی به استناد تنقیح مناط صورت گرفته است . همچنین در حدیثی برای شخصی که نمازش را در حال نجاست خوانده ، حکم به وجوب اعاده شده است ؛
می توان دریافت که علت حکم ، نجاست بدن یا لباس بوده و شخص نمازگزار یا آن نماز خاص ، مدخلیتی در حکم ندارد. بعلاوه ، فقهای امامی در داستان اعرابی نیز با الغای وصف اعرابی بودن حکم را به دیگر افراد تعمیم داده اند (میرزای قمی ، همانجاها؛
نیز برای برخی استنادات دیگر رجوع کنید به نجفی ، ج 8، ص 128، ج 25، ص 310، ج 40، ص 504، ج 41، ص 386ـ387).
منابع :
(1) علی بن محمد آمدی ، الاِحکام فی اصول الاَحکام ، بیروت 1405؛
(2) ابن منظور؛
(3) یوسف بن احمد بحرانی ، الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة ، قم 1363ـ1367ش ؛
(4) محمدباقربن محمداکمل بهبهانی ، الفوائد الحائریّة ، قم 1415؛
(5) محمدجعفر جعفری لنگرودی ، دانشنامة حقوقی ، تهران 1375ش ؛
(6) احمدبن محمد حرانی ، المُسوّدة فی اصول الفقه ، چاپ محمدمحیی الدین عبدالحمید، بیروت : دارالکتاب العربی ، ( بی تا. ) ؛
(7) محمدتقی حکیم ، الاصول العامّة للفقه المقارن ، قم 1418/1997؛
(8) وهبه مصطفی زحیلی ، اصول الفقه الاسلامی ، دمشق 1418؛
(9) محمدبن بهادر زرکشی ، البحرالمحیط فی اصول الفقه ، چاپ عبدالستار ابوغدّه ، کویت 1413/1992؛
(10) محمدبن ابی بکر زین الدین رازی ، مختار الصحاح ، بیروت 1988؛
(11) زین الدین بن علی شهیدثانی ، مسالک الافهام الی تنقیح شرایع الاسلام ، قم 1413ـ1419؛
(12) محمدبن محمد غزالی ، المستصفی من علم الاصول ، چاپ محمدسلیمان اشقر، بیروت 1417/1997؛
(13) محمدبن عمر فخررازی ، المحصول فی علم اصول الفقه ، بیروت 1418؛
(14) علیرضا فیض ، مبادی فقه و اصول ، تهران 1374ش ؛
(15) احمد بن محمد فیومی ، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(16) علی اکبر کلانتری ، «تنقیح مناط »، فقه ، سال 10، ش 35 (بهار 1382)؛
(17) جعفربن حسن محقق حلّی ، معارج الاصول ، چاپ محمدحسین رضوی ،قم 1403؛
(18) محمودعبدالرحمان عبدالمنعم ، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیة ، ج 1، ( بیروت ، بی تا. ) ؛
(19) الموسوعة الفقهیّة ، ج 14، کویت : وزارة الاوقاف و الشئون الاسلامیة ، 1408/1988؛
(20) ابوالقاسم بن محمدحسن میرزای قمی ، قوانین الاصول ، چاپ سنگی تهران 1308ـ1309، چاپ افست 1378؛
(21) محمدحسن بن باقر نجفی ، جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام ، بیروت 1981؛
(22) احمدبن محمدمهدی نراقی ، مناهج الاحکام والاصول ، چاپ سنگی تهران ( بی تا. ) .
/ سیدطه مرقاتی /