Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
خالی خالی نماز بخوانیم!!

■ خالی خالی نماز بخوانیم!!

هنوزمشغول شناسایی مواضع دشمن بودیم که آفتاب غروب کرد. وقت نماز مغرب محمد علی به شوخی گفت: اذان می دهی یا همین طور خالی خالی نماز بخوانیم. گفتم : داد میزنم عراقی ها بیایند جماعت بخوانیم. بلند شد و آستین هاش را بالا داد.گفتم: چکار میخواهی بکنی؟ باید زود برگردیم. گفت: میخوام نماز بخونم.

من گفتم: میان مواضع دشمن؟! هر دقیقه  ممكن است کله ی یک عراقی از بین این نیزارها بیاید بیرون!

شهید شاهمرادی خندید و مشغول وضو گرفتن شد.با هر آبی که روی دستش میریخت با من حرف می زد انگار: اصلا  جنگ ما به خاطر نماز است. اوضاع ما از میدان کربلا که خطرناک تر نیست!

وضو گرفتم و به محمد علی اقتدا كردم. این اولین نمازجماعتی بود که توی قایق اطلاعات عملیات می خواندم.

1394/3/6 ساعت 10:45
کد : 57
دسته : حکایت,خاطره,داستان
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
داستان
دفاع مقدس
مطالب مرتبط
من مثل حرّ نیستم !

■ من مثل حرّ نیستم !

يكى از علماى بزرگ شيعه مى گويد: من از وقتی شنيدم امام حسين (علیه السلام ) درشب عاشورا فرمود:" بهتر و وفادار تر از اصحاب خودم، نمی شناسم." دچار یک جور شبهه شدم؛ نمى توانستم بپذيرم كه اين حرف از سیدالشهدا (علیه السلام ) باشد و با خود فکر می ک ...
همیشه اول وقت!

■ همیشه اول وقت!

عده ای از اقوام  حضرت رضا عليه ‏السلام از شهری دیگر به ملاقات ایشان میامدند. امام براي استقبال از خانه خارج شدند و به سمت  بیرون شهر حرکت کردند. در ميان راه، وقت نماز رسید.حضرت کنار راه ایستادند و به يكي از همراهان  خود فرمودند: ...
محراب آفتاب

■ محراب آفتاب

روزی از روز ها یک مرد بیابان نشین وارد مدينه شد و از مردم سؤال كرد: با سخاوت ترین آدم شما کی است؟  یک نفر مسجد بزرگ شهر را نشانش داد و گفت: کسی که دنبالش هستی الان توی مسجد است. و راه مسجد را نشانش داد . مرد بیابان نشین وارد مسجد شد و دید ...
دیدگاه جدید