جایگاه نماز از دیدگاه بزرگان و عارفان

■ جایگاه نماز از دیدگاه بزرگان و عارفان

جایگاه نماز از دیدگاه بزرگان و عارفان

فلسفه‏ي نماز در نظرات دانشمندان غربي

دکتر الکسيس کارل برنده‏ي جايزه‏ي نوبل مي‏گويد: 

دعا و نماز قويترين نيروئي است که چون قوه‏ي جاذبه‏ي زمين، وجود حقيقي و خارجي دارد. در حرفه‏ي پزشکي، خود من مرداني را ديده‏ام که پس از آن که تمام معالجات، ديگر در حال آنان موثر واقع نشده بود به نيروي دعا و عبادت از بيماري ماليخوليا رهائي يافتند. 

دعا و نماز، چون راديوم، يک منبع نيروي مشعشعي است که خود به خود توليد مي‏شود.  

ويليام جيمز استاد دانشگاه هاروارد مي‏گويد: 

امواج خروشان سطح اقيانوس هرگز آرامش اعماق آن را بر هم نمي‏زند، و در نظر کسي که به حقايقي بزرگتر و با ثبات‏تر دستاويز دارد. فراز و نشيب‏هاي هر ساعت زندگي، چيزهاي نسبتاً بي‏اهميتي جلوه مي‏کند. 

بنابراين يک شخص واقعاً متدين، تزلزل ناپذير و فارغ از هر دغدغه و تشويش است و براي انجام هر گونه وظيفه‏اي که روزگار پيش آورد با خونسردي آماده و مهيا مي‏باشد. 

 

نمازي که بزم عشرت شيطاني را بهم ريخت

در آن زمان يکي از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراساني به نام حاج ميرزا محمد، معروف به آقازاده، مقيم مشهد بود و عالمي بسيار متنفذ بود. مرحوم آقازاده که در رتق و فتق امور وارد بود، افراد زيادي داشت، هر کدام براي انجام کاري. يکي از آنها مردي بود به نام حاج علي اکبر که از همه «مشتي‏تر» بود و غالباً سلاح کمري در زير لباس داشت و محافظ آقا بود. اين حاج علي اکبر براي من که حسينعلي راشد هستم نقل کرد که در ايام زمستان براي سرکشي به املاک آقا به نيشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد در راه، بين «شريف آباد» و مشهد، برفگير شديم و در قهوه‏خانه «حوض حاج مهدي» مانديم. غير از ما جمعي ديگر نيز به همان قهوه‏خانه پناه آورده بودند. 

شب فرا رسيده بود که اتومبيلي از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران که چهار خانم را با خود داشتند و نمي‏دانم به کجا مي‏خواستند براي خوشگذراني بروند به سبب برف و تاريکي ناچار به همين قهوه‏خانه پناه آوردند. 

آمدن آنها در آن شب تاريک برفي در ميان کوهستان، بزم عشرتي مجاني براي مسافران به وجود آورد، جوانان بطريهاي مشروب و خوراکيها را چيدند و زنها بعضي به خوانندگي و بعضي به رقص پرداختند. در گرما گرم اين بساط در قهوه‏خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتي با سه چهار نفر که از تربت به مشهد مي‏رفتند و مرکب‏شان الاغ بود از ناچاري برف و تاريکي شب، رو به همين قهوه‏خانه آورده بودند و از صاحب قهوه‏خانه اجازه مي‏خواستند که به آنها جايي بدهد و او مي‏گفت: 

سکوي آن طرف خالي است. حاج علي اکبر مي‏گفت: من با مشاهده‏ي اين وضع هراسان شدم و گفتم که نکند يا از جانب حاج آخوند نسبت به اينها تعرضي بشود و يا از جانب اينها به آن مرد اهانت شود و آماده شدم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند در مقام دفاع برآيم هر چه باداباد. لکن حاج آخوند وارد قهوه‏خانه شد به طوري که گويا نه کسي را مي‏بيند و نه چيزي مي‏شنود و به سوي آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه‏چي پرسيدند قبله کدام طرف است؟ و او سمت قبله را نشان داد. 

حاج آخوند به نماز ايستاد و آن چهار نفر به وي اقتدا کردند. يکي اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنيمت دانستم و وضو گرفتم و اقتداء کردم. چند نفر ديگر نيز از مسافران از بزم عشرت رو برگردانده و به صف جماعت پيوستند. 

قهوه‏چي نيز گفت: غنيمت است يک شب اقلاً نمازي پشت سر حاج آخوند بخوانيم خلاصه وقتي که از نماز فارغ گشتيم از جوانها و خانمها اثري نبود. بساط خود را جمع کرده بودند و نفهميدم در آن شب برفي به کجا رفتند.[1] .

 

[1] فضيلتهاي فراموش شده ص 118 و 117.

 

 

 

ابن‏سينا و حل مشکلاتش با نماز

ابن‏خلکان در تاريخ خود در شرح حال ابن‏سينا بزرگ حکيم و دانشمند معروف مي‏نويسد: 

چون بر ابوعلي سينا مشکلي پيش مي‏آمد بر مي‏خاست وضو مي‏ساخت و قصد مسجد جامع شهر را مي‏کرد و نماز مي‏گذارد و خدا را مي‏خواند که آن مسئله‏ي مشکل را بر وي آسان کند و آن بسته‏ي پوشيده را به رويش بگشايد. چنانکه خودش بدين نکته اشاره کرده است:

هر گاه در مسئله‏اي متحير مي‏ماندم، به مسجد مي‏رفتم و نماز مي‏خواندم و به مبدع کل و آفريدگار جهان مي‏ناليدم، باشد که مشکل مرا به من بگشايد و آن سختي را بر من آسان نمايد.[1] .

 

 [1] سيماي فرزانگان ص 171.

رهائي از تاريکي وحشت‏زا

جان افکون از وکلاي شهر هوستون در ايالت تکزاس پس از آنکه پيشامد جانکاهي بر او وارد شد و نزديک بود دست به خودکشي بزند، مي‏گويد:.... سپس به خاطرم آمد که رو به خدا بياورم و شکايت خود را به پيشگاه او عرضه کنم. حرکت کردم و رفتم که نماز بخوانم، و به درگاه خدا تضرع و زاري سر دهم تا مرا در کارم هدايت کند و در اين تاريکي وحشت‏زا مرا از خطا و لغزش نجات دهد و در کارم موفق سازد، تا شايد از اين راه بتوانم ثروتي به دست آورم که زندگي خود و خانواده‏ام را اداره نمايم. همين که از نماز و تضرع به درگاه خداوند فارغ گشتم، چيزي نگذشت که براي من معجزه‏اي پيش آمد ناراحتي فکري من برطرف شد و تمامي ترس و اندوه‏ها کنار رفت و در خود شهامت و شجاعت و ايمان و اميد مشاهده کردم.[1] .

 

[1] خلوتگه راز ص 204.

 

نماز بهتر است يا بهشت؟

از صاحبدلي حکايت شده است که، روزي به ياران مي‏گفت اگر بين ورود به بهشت و دو رکعت نماز مخيرم کنند، من آن دو رکعت نماز را بر مي‏گزينم. پرسيدندش که اين چگونه بود؟ گفت از آن رو که من در بهشت به حظ خويش مشغولم و در آن دو رکعت به گذاردن حق مولايم، اين دو را قياس با هم نتوان کرد.[1] .

 [1] کشکول شيخ بهائي ص 459.

 

نماز و کسب علم

آقا سيد علي صاحب رياض در راه علم منت بسيار کشيد. مشهور است که آن جناب، علم را به گريه و زاري و مناجات از درگاه حضرت حق تحصيل نمود؛ زيرا در ظاهر، مدت تحصيلش آن قدر نبود که بتواند به اين مرتبه بلند برسد، و گويند؛ وي شبهاي جمعه را تا صبح احياء مي‏داشت و به عبادت خداوند متعال، مشغول بود. 

 

 

اثر شهادت در حال نماز

سردار عليرضا عظيمي، رئيس تحقيق و بازرسي نيروي زميني سپاه، نقل مي‏کند: روزهاي اول انقلاب، در منطقه‏ي بلوچستان در پايگاه «ميرجاوه بوديم و فرمانده‏مان هم يکي از بچه‏هاي اصفهان به نام اکبري بود. 

او برخورد خيلي خوبي با مردم داشت. در مدت کوتاهي توانسته بود محبوبيت زيادي ميان مردم به دست آورد و اين را اشرار نمي‏توانستند تحمل کنند. کسي را فرستادند ميان ما، براي خبرچيني و کارهاي ديگر. 

آن روز نماز جماعت به امامت دوست خوبمان اکبري برپا شد و بسيار شلوغ هم شده بود. در سجده بوديم که صداي رگبار اسلحه‏اي آمد. 

اسلحه‏ي همان مرد نفوذي بود که به سوي اکبري نشانه رفته بود. 

اکبري خونين بر سجاده‏اش افتاد. دشمن گمان کرد که با اين کار مي‏تواند موفق شود. 

اما با شهيد شدن اکبري، آن کساني که فکر مي‏کردند پاسدارها نماز نمي‏خوانند و مسلمان نيستند، با چشم خودشان عظمت روح بزرگشان را ديدند، و همين امر باعث شد که بتوانيم در طول جنگ، از نيروهاي بومي بلوچستان، لشکري از عشاير تشکيل بدهيم.[1] .

  [1] پيشاني و خاک، ص 13.

 

 

اثري عجيب از نماز

استاد احمد امين، رياضي‏دان و فيزيکدان عراقي و متوفاي 1390 هجري، مي‏نويسد: 

يک دختر جوان به نام «ماي پاولز» فلج به دنيا آمده بود. به طوري که هيچ قدرت راه رفتن نداشت، در عين حال پسر يکي از همسايگان که او را ديده بود، به خواستگاريش آمد. 

دختر که با وجود نقص بدني از اين خواستگاري بسيار خوشحال شده بود، موضوع را با مادر خود در ميان گذاشت، ولي مادر با شنيدن اين مطلب، سخت به گريه افتاد، زيرا پزشکان متخصص به او گفته بودند: اگر اين دختر فلج، ازدواج هم بکند، فرزنددار نخواهد شد و در تمام عمر با درد نازائي بايد به سر ببرد! 

مادر که تا آن روز اين موضوع را از دختر پنهان داشته بود، گفت: حال که اين جوان، اصرار به ازدواج دارد، بايد او را از اين موضوع آگاه کنيم. 

دختر گفت: ايرادي ندارد، اما اگر اين ازدواج صورت گرفت، من هر شب نماز حاجت مي‏خوانم و از درگاه الهي درخواست مي‏کنم، تا به من فرزند کرامت فرمايد.

مادر، در حالي که سخن دختر را به تمسخر گرفته بود، و براي نظريه پزشکان اعتبار زيادي قائل بود، با ازدواج دختر موافقت کرد، خواستگار هم از موضوع مطلع شد و ازدواج صورت گرفت. 

پس از ازدواج دختر هر شب به نماز و راز و نياز با خداوند مي‏پرداخت، و با سوز دل و چشم‏هاي پر اشک، اين گونه با خدا سخن مي‏گفت: 

خدايا! مرا از نعمت راه رفتن محروم ساختي، آيا راضي مي‏شوي که از نعمت زايمان و بچه‏داري، که ميليون‏ها نفر از زناني که روي پاي خود راه مي‏روند و از آن برخوردارند، محروم باشم؟! خدايا! آيا به زنان ديگر، نعمت راه رفتن و زايمان را مي‏دهي، و مرا از يکي از اين دو نعمت هم محروم مي‏داري؟ 

آري، اين زن مدت چهار سال، اين دعا را با اشک و آه و سوزي که از اعماق دل بر مي‏خاست، با سماجت و بدون خستگي انجام داد، تا اين که سرانجام باردار شد، و به تدريج داراي سه فرزند سالم گرديد.[1] .

 

[1] التکامل في الاسلام، ج 7، ص 210.

 

 

اثر وضوي نماز بر فرزند

شيخ مرتضي انصاري از علماء و مراجع برجسته‏ي قرن سيزدهم بود و کتابهاي درسي مکاسب و رسائل، در حوزه‏هاي علميه از زمان او تاکنون جزء کتابهاي درسي است که از تأليفات او است. وي بسيار زاهد بود و به عبادت اهميت خاصي مي‏داد، و در جهات علمي و معنوي يگانه‏ي عصر بود. به مادرش گفتند: فرزندت به درجات عالي از علم و تقوا رسيده است. مادر او در پاسخ گفت: من در انتظار آن بودم که فرزندم، ترقي بيشتري داشته باشد زيرا من به او شير ندادم مگر اين که با وضو بودم و حتي در شبهاي سرد زمستان هم بدون وضو او را شير ندادم.[1] .

[1] پندهائي از رفتار علماي اسلامي، ص 8.

 

نماز جوان اسير

يکي از اسيران در سلول انفرادي خود مشغول نماز و دعا و مناجات مي‏گردد، مزدوران رژيم عراق، در زندان، براي اذيت کردن روحي آن جوان اسير، زن بدکاره‏اي را به سلول او مي‏فرستند، تا او را منحرف سازند. آن زن به گونه‏اي مختلف خود را نشان مي‏دهد و طنازي مي‏کند، ولي آن اسير به نماز و دعا ادامه مي‏دهد. سرانجام آن زن، متأثر شده با حالتي پر از اندوه از سلول بيرون مي‏آيد. 

 

دعائي عجيب در مقابل مرقد شريف امام رضا

ابوعبدالله هروي نقل مي‏کند: مردي از اهالي بلخ همراه غلامش به زيارت مرقد شريف حضرت رضا عليه‏السلام به مشهد آمدند، آن مرد در قسمت بالاسر مرقد، مشغول نماز شد و غلامش در قسمت پائين به نماز ايستاد، و پس از نماز هر دو به سجده رفتند و سجده را طول دادند، سپس قبل از غلام آن مرد سر از سجده برداشت و غلام خود را به حضور طلبيد. غلام بي‏درنگ سر از سجده برداشت و به حضور او آمد. آن مرد به غلام خود گفت: آيا مي‏خواهي تو را آزاد کنم؟ 

غلام گفت: آري. آن مرد به غلام گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم. و کنيزم فلان زن را که در بلخ است نيز آزاد نمودم، و او را در عقد ازدواج تو درآوردم. و ضامن مهريه‏اش شدم، و فلان مزرعه‏ام را وقف شما و فرزندان شما و نسلهاي آينده شما نمودم و حضرت رضا عليه‏السلام را بر اين موضوع، گواه مي‏گيرم. 

غلام با شنيدن اين سخن گريه کرد و گفت: سوگند به خدا و به اين امام، من در سجده همين مطلب را از امام خواستم که گفتي و اينک به حاجتم رسيدم.[1] .

 

[1] عيون اخبارالرضا عليه‏السلام ج 2 ص 282.

نمازخوان و پرهيز از غيبت

سعدي در کتاب گلستان چنين مي‏گويد: ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودمي، و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و همه‏ي شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز (قرآن) بر کنار گرفته و طايفه‏اي گرد ما خفته، پدر را گفتم، از اينان کسي سر بر نمي‏دارد که دوگانه‏اي بگذارد (نماز شب بخواند) چنان خواب غفلت برده‏اند که گويي نخفته‏اند که مرده‏اند. گفت: جان پدر تو نيز اگر خفتي به از آن بود که در پوستين خلق افتي. 

 

نبيند مدعي جز خويشتن را

که دارد پرده‏ي پندار در پيش‏

 

گرت چشم خدا بيني ببخشد

نبيني هستي هيچ کس عاجزتر از خويش‏

 

نمازخوان و پرهيز از غيبت

سعدي در کتاب گلستان چنين مي‏گويد: ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودمي، و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و همه‏ي شب ديده بر هم  نبسته و مصحف عزيز (قرآن) بر کنار گرفته و طايفه‏اي گرد ما خفته، پدر را گفتم، از اينان کسي سر بر نمي‏دارد که دوگانه‏اي بگذارد (نماز شب بخواند) چنان خواب غفلت برده‏اند که گويي نخفته‏اند که مرده‏اند. گفت: جان پدر تو نيز اگر خفتي به از آن بود که در پوستين خلق افتي. 

 

نبيند مدعي جز خويشتن را

که دارد پرده‏ي پندار در پيش‏

 

گرت چشم خدا بيني ببخشد

نبيني هستي هيچ کس عاجزتر از خويش‏

 

 

نماز را بيشتر دوست داشتم

در مورد خواجه ربيع نقل شده که اسبي بسيار اصيل داشت که قيمت آن بيست هزار درهم بود، وقتي خواجه مشغول نماز بود آن اسب را دزديدند، نمازش را قطع نکرد و از بردن اسب ناراحت نشد، عده‏اي از خواجه پرسيدند: پس چرا جلوي دزد را نگرفتي؟ 

جواب داد: من مشغول عملي (نماز) بودم که آن عمل را از اسب بيشتر دوست داشتم.[1] . 

 

[1] کليات جامع التمثيل ص 203.

 

 

خواندن نماز يا پيدا کردن جوال؟!

گويند علت نامگذاري ابوعبدالله جواليقي اين بود که روزي جوال خود را گم کرد و هر چه فکر کرد به يادش نيامد کجا گذارده يا به چه کسي داده، مدتي در انديشه پيدا کردن آن برآمد ولي اثري نبخشيد تا اينکه در نماز ناگاه متوجه شد که جوال را چه کرده پس از پايان نماز به منزل آمده به پسر خود گفت: جوال را پيدا کردم، پسر پرسيد چطور شد که به يادت آمد؟ گفت: 

مشغول نماز خواندن بودم در آن حال به فکر فرو رفتم بالاخره به يادم آمد چه کرده‏ام، پسرش پس از شنيدن جريان گفت: پس شما نماز نمي‏خواندي بلکه جوال پيدا مي‏کردي؟! از اين سخن ابوعبدالله چنان تحت تأثير قرار گرفت که علاقه‏مند به تحصيل دانش و تزکيه‏ي نفس شد تا بجائي رسيد که تفسيري از خود به يادگار گذاشت.[1] .

 

[1] نماز ره رستگاري، ص 35.

 

درخواست از جناب عزرائيل

ابوالحسين گويد در وقت احتضار خير نساج حاضر بودم وقت نماز شام رسيد وي را غشي عارض شد و از هوش رفت چون به هوش آمد و ديده باز کرد به سوي در خانه اشاره کرد و گفت: 

ساعتي مرا امان ده که تو مأمور خدائي و من نيز مأمور خدا، آن فرمان که تو داري فوت نمي‏شود و من در اختيار توأم، اما نماز من وقتش فوت مي‏شود، پس آب خواست وضو گرفت و نماز شام بجا آورد و سپس جان بداد.[1] .

 

[1] تفسير روح‏البيان، ج 7، ص 115.

اعاده‏ي سي سال نماز

از يکي از بزرگان حکايت شده که قضاء نماز سي سال خود را بجاي آورد و علت آن اين بود که آن بزرگوار سي سال نمازش را به جماعت مي‏گذاشت و هميشه در صف اول بود. تا اينکه روزي ديرتر رسيد و نشد که در صف اول بايستد و از اين امر در نفس خود احساس شرمندگي در مقابل ديگران نمود و به اين نتيجه رسيد که نمازهايي که در صف اول بجاي آورده بود مايه‏ي سرور و راحتي نفس او بوده و از اينکه ديگران او را هميشه در صف اول مي‏ديدند خوشحال بوده است لذا همه‏ي نمازهايي که در اين مدت بجاي آورده بود قضاء نمود.[1] .

 

[1] کشکول شيخ بهائي ص 7.

نماز خربزه‏اي

مرحوم حاج شيخ الاسلامي - رحمة الله عليه - مي‏فرمود: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عالي مقدار امام جمعه بهبهاني که در اوقات تشرف به مکه معظمه روزي به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس از خانه خارج شدم و در اثناي راه خطري پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد. و با کمال سلامتي از آن خطر رو به مسجد آوردم. نزديک در مسجد خربزه‏ي زيادي روي زمين ريخته بود و صاحبش مشغول فروش آنها بود. قيمت آن را پرسيدم. گفت: آن قسمت فلان قيمت و قسمت ديگر ارزان‏تر و فلان قيمت است. گفتم پس از مراجعت از مسجد مي‏خرم و به منزل مي‏برم، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم، در حال نماز در اين خيال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم  يا قسمت ارزانترش، و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم و چون از نماز فارغ شدم. خواستم از مسجد بيرون روم که شخصي از در مسجد وارد و نزديک من آمد و در گوشم گفت: خدايي که تو را از خطر مرگ امروز نجات بخشيد، آيا سزاوار است که در خانه‏ي او نماز خربزه‏اي بخواني؟ 

فوراً متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم، خواستم دامنش را بگيرم او را نيافتم.[1] .

[1] داستان‏هاي شگفت، ص 93.

 

نماز مقابل پاتک دشمن

برادر علي‏اکبر علي‏زاده چنين نقل مي‏کند: 

در منطقه‏ي «سور کوره» به ما مأموريت داده بودند. رفتيم داخل خط. نيمه شب عراقي‏ها تک زدند، طوري که آتش خيلي شديدي مي‏ريختند روي سرمان. هوا خيلي سرد بود و چند نفري هم شهيد داديم. اما دغدغه‏ي بچه‏ها نماز صبح بود که قضا نشود. درگيري خيلي شديد بود. حتي نشسته هم نمي‏شد نماز خواند. از آن طرف، آفتاب هم داشت مي‏زد. ديديم چاره‏اي نيست. آن نماز را طور خاص و عجيبي خوانديم. يک نفر به حالتي نزديک به سجده نماز مي‏خواند 

و بقيه مواظبش بودند تا نمازش تمام شود. بعد وقتي نمازش تمام مي‏شد، اسلحه را بر مي‏داشت و شروع مي‏کرد به تيراندازي، تا نفر بعدي نمازش را شروع کند. به همين شکل، تمام بچه‏ها نمازشان را خواندند و حتي بعضي‏ها دعاي بعد از نماز را هم از دست ندادند.[1] .

 

[1] پيشاني سوخته، ص 17.

خواندن نماز در چهار زاويه

يکي از آزادگان چنين نقل مي‏کند: 

در اوايل اسارت، ما را از «العماره» به بغداد انتقال دادند و يک راست به سازمان امنيت بردند. وقتي به آن جا رسيديم، موقع خواندن نماز بود، اما عراقي‏ها اجازه اين کار را به ما نمي‏دادند، ناچار روي زمين نشستيم و براي اين که نگهبان‏ها متوجه نشوند، نماز را به صورت نشسته خوانديم. آن هم در چهار زاويه‏ي مختلف چرا که حتي جرأت پرسيدن جهت قبله را از مأموران عراقي نداشتيم.[1] .

 

[1] نماز در اسارت، ص 15.

نماز شرطي

حسن بصري را گفتند: نماز نمي‏خواني؟ بازاريان نمازشان را بخواندند. 

گفت: بازاريان هر گاه کارشان سود دهد، نماز به تأخير اندازند و هر وقت کسادي حاصل شود در آن تعجيل کنند![1] .

 

[1] کشکول شيخ بهائي، ص 430. 

فکر مي‏کنيد چند درصد از بازاريان از اين امر مستثني هستند؟.

 

نماز و تربت امام حسين

ابن‏عمار گويد: «امام صادق عليه‏السلام پارچه ديباج زردي داشت که 

تربت اباعبدالله عليه‏السلام در آن بود و زماني که وقت نماز مي‏رسيد آن را بر سجاده‏اش مي‏ريخت و بر آن سجده مي‏کرد، سپس مي‏فرمود: سجده بر خاک حسين حجاب‏هاي هفت‏گانه را مي‏درد.»[1] .

 

[1] بحارالانوار، ج 85، ص 153.

گواهي زمين براي نمازگزار

نقل شده که ابواميه در مسجدالحرام نماز مي‏خواند ولي يکجا نمي‏خواند بلکه در مواضع و نقاط متعدد و مختلف انجام مي‏داد. کسي به او گفت: اي ابواميه: اين چه کاري است که مي‏کني؟ چطور يکجا نمي‏ايستي؟ او در جواب گفت: من اين آيه کريمه را قرائت کردم که (يومئذ تحدث أخبارها) اکنون مي‏خواهم که اين مواضع مختلف براي من در روز قيامت گواهي دهند.[1] .

 

[1] نمونه‏هايي از تأثير و نفوذ قرآن، ص 186.

 

نماز و آينده‏ي انسان

روايت شده جواني از انصار در نماز جماعت با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شرکت مي‏کرد. ولي کارهاي زشت را نيز مرتکب مي‏شد. 

به پيامبر صلي الله عليه و آله خبر دادند، آن حضرت فرمود: بالاخره نمازش روزي او را نجات خواهد داد و از کارهاي زشت بازش مي‏دارد، پس مدتي نگذشت که جوان توبه کرد.[1] .

 [1] بحارالانوار، ج 82، ص 198.

 

فلسفه‏ي اجتماع در مسجد

به نقل يکي از علماي مورد اطمينان، شيخ الرئيس ابوعلي سينا براي ابوسعيد ابوالخير نامه نوشت که: چه لزومي دارد مردم همه در مسجد اجتماع کنند، با اين که خداوند از رگ گردن به انسان نزديکتر است، هر جا که باشي اگر رابطه‏ات را با خدا برقرار سازي نتيجه خواهي گرفت. 

ابوسعيد جواب نامه‏ي بوعلي سينا را نوشت و در آن نامه چنين مثال زد: 

اگر چند چراغ در يک جا روشن باشد، يا هر کدام در اطاقي در بسته باشد، در صورت اول اگر يکي از آنها خاموش شود، چراغهاي ديگر روشن است، وليکن در حالت دوم، اگر يکي از چراغها خاموش شد، آن اطاق تاريک مي‏گردد. 

انسانها نيز همين گونه هستند، بعضي گناهکار هستند که اگر تنها باشند، شايد موفق به فيوضات و برکات نور الهي نشوند. ولي اگر در اجتماع باشند، شايد خداوند به برکت وجود بعضي از افراد ديگر اجتماع، آنها را نيز مشمول فيوضات و برکاتش قرار دهد. قابل توجه اينکه اين مطلب فقط نشانگر يک بعد از ابعاد بسيار زياد جماعت مي‏باشد.[1] .

 

[1] داستان‏ها و پندها، ج 9 ص 58.

 

آهي از اتمام نماز

يکي از مسلمين با شتاب به سوي مسجد پيامبر (ص) آمد، تا در نماز جماعت آن حضرت شرکت کند. وقتي که به در مسجد رسيد، ديد که مردم از مسجد بيرون مي‏آيند. از يکي پرسيد: چرا از مسجد بيرون مي‏آييد؟ 

او گفت: نماز جماعت تمام شد. به کجا مي‏روي؟ 

آن مرد عقب مانده، از اعماق قلب، آهي کشيد و افسوس خورد که چرا موفق به درک جماعت نشده است. 

مردي از مسلمين به او گفت: تو، آن آه سوزان را به من ببخش و من نماز جماعتم را به تو مي‏بخشم. 

عقب مانده گفت: بسيار خوب، من آه خودم را به تو دادم و تو نمازت را به من بده. 

عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت. همان شب در عالم خواب ديد که هاتفي به او گفت: خوشا به حالت روحاني تو، که آه سوزان و آب حيات و شفا يافتي و سپس به خاطر گذشت از مقام  روحاني آن آه، در مقابل نماز شخص ديگر، نماز همه‏ي آنها که در مسجد بودند، قبول درگاه خدا شد.[1] .

 

[1] داستانهاي مثنوي، ج 2، ص 16 و 17.

 

نماز جماعت عزاداران حسيني

آيت‏الله اميني مي‏فرمايند: امسال در حرم حضرت معصومه عليهاالسلام در روز عاشورا هيئتي از قم مي‏آمدند هيئت بزرگي بود همين که وارد صحن حضرت معصومه عليهاالسلام شدند، مؤذن اذان گفت، اين را مي‏دانيد که سينه‏زنان اباعبدالله الحسين عليه‏السلام چقدر علاقه دارند که در حرم مفصل عزاداري کنند. آن هم روز عاشورا! همينکه به صحن حضرت معصومه عليهاالسلام رسيدند مؤذن گفت: الله اکبر. وسط صحن نماز را خواندند و بعد دوباره شروع به عزاداري نمودند. خدا مي‏داند اين مردم هاي‏هاي شروع به گريه کردند. حقيقت اسلام اينجور ظاهر مي‏شود.[1] .

 

[1] نماز بهشت خلوت انس ص 74.

سجده بر سنگهاي داغ

برادر باقري، از لشکر 27 حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله نقل مي‏کرد: 

عمليات رمضان هنوز شروع نشده بود. همان روز به منطقه‏ي جنوب آمده بوديم. تابستان بود. ظهر شد. اذان گفتند. روحاني ما همه را به نماز جماعت دعوت کرد. وسط صحرا به نماز ايستاديم. به جاي مهر، از سنگ‏هاي بيابان استفاده کرديم. به اولين سجده که رفتيم، پيشاني‏ها شروع کرد به سوختن، خيلي هم شديد. تمام نماز آن روز را با سجده کامل خوانديم و پيشانيهاي همه سوخته بود، اما کسي سجده را قطع نکرد. هنوز هم معنويت و آسماني بودن آن نماز در ذهنمان مانده است.[1] .

[1] پيشاني سوخته، ص 21.

نماز جماعت علي رغم تهديد دشمن

مدت زماني بود که در اثر مقاومت سرسختانه و عناد و سماجت دشمن نماز جماعت برگزار نمي‏شد. شيعيان درس خوانده در مکتب پر فيض اهل بيت را بسي سخت و دشوار است که تحمل چنين حالتي را براي هميشه بر دوش خود پذيرا باشند. در يک اقدام بسيار زيبا و خداپسندانه گروه زيادي از برادران در ميدانگاه اردوگاه نماز جماعت به پا کردند. 

بي‏خردان بعثي که دريافته بودند اگر از همين ابتدا جلوي ريزش فواره‏هاي اين سد حساس را نگيرند، اقامه جماعات سيل بنيان برافکني نسبت به توطئه‏هاي آنان خواهد شد، با سراسيمگي کاملاً مشهود در پي تنبيه و توبيخ جمعي از برادران شرکت کننده برآمدند. 

غروب آن روز بيشتر آسايشگاهها با بي‏اعتنائي به تهديد پوشالي دشمن نماز جماعت بپا کردند، و اين مسأله به معناي يک رويارويي مستقيم تلقي گرديد. 

آنان که در مقابل اين حرکت جسورانه احساس ضعف و زبوني مي‏کردند، بلافاصله دست به دامان بغداد شدند و فرداي آن روز گروهي از افسران اطلاعاتي عراق به داخل اردوگاه آمدند و تهديد کردند و گفتند ديگر جماعت نبايد برگزار شود، افسوس که کور خوانده بودند.[1] .

[1] سالهاي اسارت صفحه‏ي 149.

 

نبايد اجتماع را رها کرد

حميد روحاني مي‏گويد: امام خميني مي‏فرمودند: 

در دوران رضاخان من از يکي از ائمه جماعت سئوال کردم که اگر يک وقت رضاخان لباسها را ممنوع کند و اجازه‏ي پوشيدن لباس روحاني به شما ندهد، چه کار مي‏کنيد؟ او گفت: ما توي منزل مي‏نشينيم و جايي نمي‏رويم. گفتم: من اگر پيش نماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع مي‏کرد، همان روز با لباس تغيير يافته به مسجد مي‏آمدم و به اجتماع مي‏رفتم. نبايد اجتماع را رها کرد و از مردم دور بود.[1] .

 

[1] امام در سنگر نماز، ص 55.

در تمام عمر به مسجد نرفت

شخصي در ظاهر مسلمان بود، ولي به اصطلاح، مسلمان شناسنامه‏اي. وي در امور و احکام اسلام کاملاً بي‏تفاوت بود، مثلاً با مسجد ميانه نداشت، مسجد رفتن براي او بسيار سخت بود و اگر احياناً از کنار آن رد مي‏شد، با کمال بي‏اعتنايي عبور مي‏کرد. روزي با يکي از پسرانش که کودک بود، بر سر موضوعي نزاع کرد و بلند شد تا پسرش را کتک بزند، پسر از دست او فرار کرد، و او پسرش را دنبال نمود، تا اين که پسر به طرف مسجد آمد و مي‏دانست پدرش با مسجد ميانه ندارد، رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديک در مسجد آمد ولي وارد مسجد نشد و در همان جا فرياد زد: «بيا بيرون، بيا بيرون، من در تمام عمر به مسجد نيامده‏ام، نگذار اکنون وارد مسجد شوم، بيا بيرون!!»[1] .

 

[1] داستانها و حکايتهاي مسجد ص 25.

 

خانه‏ي خودم

هارون‏الرشيد در بغداد مسجدي احداث کرد و بر سر در آن نام خود را نوشت. روزي که براي بررسي به آن مسجد آمده بود، بهلول رسيد و گفت: چه ساخته‏اي؟ هارون‏الرشيد گفت: خانه خدا بنا کرده‏ام. 

بهلول گفت: دستور بده تا اسم مرا به جاي اسم تو بر ديوار نقش کنند. شاه غضبناک شد و گفت: من مسجد ساخته‏ام و بر آن نام تو را بنويسم؟ 

بهلول گفت: پس چرا مي‏گويي خانه‏ي خدا؟ 

هارون‏الرشيد گفت: پس چه بگويم؟ 

بهلول گفت: بگو خانه‏ي خودم.[1] .

 

[1] حکايت برگزيده از زندگي علماء با سلاطين ص 74.

 

توجه به مسجد حتي اگر مخروبه باشد

از گفتار راشد در مورد پدرش مرحوم ملا عباس تربتي رحمة الله عليه است که، به سبب پيش‏آمدهاي آن چند سال، مردم در همه جا نسبت به امور ديني کم ‏اعتنا گشته بودند و از اين رو هنوز کسي براي نوسازي مسجدي که ويران شده بود، اقدام نکرده بود و آوارهاي فرو ريخته، همچنان تپه خاکي، در کف مسجد باقي بود. پدرم حاج آخوند تربتي در زير همان قسمت که نيمي از آن فرو ريخته بود مقداري از آوارها را کنار زده و حصير را پاکيزه کرده بود و سه نوبت نمازش را مي‏رفت در همانجا مي‏خواند. روزي من به ده آمده بودم، نهار خوردم و خواستم استراحت بکنم، پدرم برخاست و وضو گرفت و به مسجد رفت. من نيز غنيمت دانستم که نمازي پس از چند سال با آن مرد بخوانم. وضو گرفتم و به مسجد رفتم. از جانبي وارد شدم که او مرا نديد و آهسته جلو رفتم. در رکعت دوم نماز بود و خدا مي‏داند که ميان اين نمازش در حال تنهايي، در ميان آواره‏هاي فرو ريخته مسجد اين ده با نمازي که آن روز در مسجد گوهرشاد به او اقتدا کردم و نيمي از صحن مسجد گوهرشاد و تمامي يک شبستان از جمعيتي که به او اقتداء کرد، پر بود، از لحاظ طمأنينه و قرائت و همه ذکرهاي واجب و مستحب ذره‏اي تفاوت نداشت. يعني آن داعي يا نيت يا عشق يا شوق که او را وادار به نماز مي‏کرد، در هر دو جا يکسان بود و آن جز خدا نمي‏تواند باشد که: «و هو معکم أينما کنتم».[1] .

 

[1] فضيلت‏هاي فراموش شده ص 124.

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 4942 کلمه
مولف : محمدباقر نبي نژاد
1394/11/28 ساعت 10:05
کد : 1088
دسته : اهمیت و جایگاه نماز
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
جایگاه نماز
اهمیت نماز
سیره علماء در نماز
دانشمندان و نماز
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز