اتوبوس فهمید!
در یکی از روزهای آبان ماه سال 1359و چند روز قبل از شهادت شهید عبدالمحمد دباغ پور وی با شهید دکتر چمران که از جبهه سوسنگرد به اهواز آمده بود، همراه شد. او از مرحوم شهید چمران تقاضای مرخصی کرد تا چند ساعتی به دزفول برود و پدر و مادر و خانواده اش ملاقات کند. آن روز من هم اهواز بودم و با هم به سمت دزفول حرکت کردیم در بین راه زمانی که ماشین نزدیک به مرقد سید عباس رسیده بود در حد ف ...
در یکی از روزهای آبان ماه سال 1359و چند روز قبل از شهادت شهید عبدالمحمد دباغ پور وی با شهید دکتر چمران که از جبهه سوسنگرد به اهواز آمده بود، همراه شد. او از مرحوم شهید چمران تقاضای مرخصی کرد تا چند ساعتی به دزفول برود و پدر و مادر و خانواده اش ملاقات کند.
آن روز من هم اهواز بودم و با هم به سمت دزفول حرکت کردیم در بین راه زمانی که ماشین نزدیک به مرقد سید عباس رسیده بود در حد فاصله بین اهواز و دزفول ،عبدالمحمد نگاهی به ساعت خود کرد و متوجه شد نزدیک ظهر و وقت نماز است.
از راننده خواست تا برای زیارت و اقامه نماز چند دقیقه ای بایستد اما راننده به حرف او توجهی نکرد و به مسیرش ادامه داد. ایشان برای بار دوم از راننده خواست تا برای نماز بایستد، راننده پاسخ داد:«اگر نماز خوان هستی دزفول نماز بخوان و لطفا برای من تعیین تکلیف نکن.»
از این حرف شهید عبدالمحمد دباغ پور سخت خجالت کشید و در عین حال دلش شکست، در آن لحظه حس کردیم سرعت ماشین در حال کم شدن است و کم کم در حال ایستادن می باشد، ماشین از جاده پایین رفت و ایستاد، راننده که سخت اوقاتش تلخ شده بود از ماشین پیاده شد و شروع به بازدید از ماشین کرد و اتفاقا دو نفر از مسافرین که تعمیرکار ماشین بودند به او کمک کردند و هر چه تلاش کردند عیبی در ماشین نیافتند ولی حدود نیم ساعت معطل شدیم و در این مدت همه همراه من و شهید به زیارت رفتیم و نماز خواندیم موقعی که آمدیم خدا می داند راننده سوار شد و با اولین استارت که زد ماشین روشن شد، در این فاصله هر چه گشتند نقص و عیب ماشین را پیدا نکردند.
سرانجام همه مسافران سوار و به ادامه مسیر راهی شدیم. شهید از این کار هدف داشت او دوست داشت افراد داخل اتوبوس را به نماز اول وقت و فضیلت ها آن ترغیب کند و موفق شد.
پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد