
اشکهای پنهان در نجف
اشکهای پنهان در نجف ساعتها از اذان مغرب گذشته بود. مسجد کوچک نجف، آرامآرام خالی میشد. من، که آن شب توفیق نماز جماعت با آیتالله شهید مدنی را داشتم، دیدم چگونه با چهرهای نورانی بر نمازگزاران امامت کرد. اما بعد از نماز، وقتی همه رفتند، چیزی عجیب اتفاق افتاد... پشت ستونهای قدیمی مسجد پنهان شدم و دیدم آقا ناگهان روی سجاده نشست و شانه&zwnj ...
اشکهای پنهان در نجف
ساعتها از اذان مغرب گذشته بود. مسجد کوچک نجف، آرامآرام خالی میشد. من، که آن شب توفیق نماز جماعت با آیتالله شهید مدنی را داشتم، دیدم چگونه با چهرهای نورانی بر نمازگزاران امامت کرد. اما بعد از نماز، وقتی همه رفتند، چیزی عجیب اتفاق افتاد...
پشت ستونهای قدیمی مسجد پنهان شدم و دیدم آقا ناگهان روی سجاده نشست و شانههایش شروع به لرزیدن کرد. اشکهایش مثل باران روی محاسن سفیدش میچکید. قلبم تندتر زد. همیشه به ما گفته بودند ایشان مرد آهنین انقلاب است، پس این اشکها برای چیست؟
جرأت کردم و نزدیک رفتم: "آقا، اگر سؤال بیادبی نیست... چرا گریه میکنید؟"
آقا با چشمانی سرخ نگاهم کرد و گفت: "پسرم، همین امشب... کسی را دیدم که امام زمان(عج) را دیده. حضرت فرمودند:
«ببین! شیعیانم بعد نماز، بدون حتی یک ثانیه درنگ، دنبال دنیای خود میروند. کسی برای فرج من دعا نمیکند...»
دلم گرفت. تصور کردم حضرت حتماً چقدر تنهاست... مثل وقتی که منتظر تلفن دوستی هستی و او فراموشت میکند. اما اینجا، این ما بودیم که اماممان را فراموش کرده بودیم!
سالها بعد فهمیدم آن شب، امام زمان(عج) مستقیماً با شهید مدنی سخن گفته بود. شاید این پیام به همه ماست: "پس از نماز، فقط پنج دقیقه... برای ظهورش دعا کنیم!"
پ.ن:
امشب بعد نمازت، یک "اللهم عجل لولیک الفرج" بگو. چه میدانی؟ شاید امام زمان(عج) لبخند بزند!
برگرفته از کتاب "تا کربلا" - صفحه ۱۷۵*