امام رضا علیه السلام از زبان مامور مامون

امام رضا علیه السلام از زبان مامور مامون

رجاء بن ابی ضحّاک می گوید از طرف مامون مامور بودم که امام رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان بیاورم معلوم بود مامون هم از امام می ترسید هم از شیعیان و مخصوصا از شیعیان قم، به خاطر همین دستور داده بود از مسیری امام را بیاورم که از شهر قم نگذرد. من هم امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به خراسان بردم.  شبانه روز ی حواسم به امام بود چشم از امام بر نمی داشتم چیزی که برایم جالب بود و تا آ ...

رجاء بن ابی ضحّاک می گوید

از طرف مامون مامور بودم که امام رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان بیاورم معلوم بود مامون هم از امام می ترسید هم از شیعیان و مخصوصا از شیعیان قم، به خاطر همین دستور داده بود از مسیری امام را بیاورم که از شهر قم نگذرد. من هم امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به خراسان بردم.

 شبانه روز ی حواسم به امام بود چشم از امام بر نمی داشتم چیزی که برایم جالب بود و تا آن روز در هیچکس ندیده بودم، این بود امام دائما در حال ذکر و یاد خدا بود ...

 

وقتی به خراسان رسیدیم مامون از حالات امام از من سئوال کرد من آنچه را که از امام دیده بودم را برای او گفتم؛ از رفتار و اعمال شبانه روزیش از نمازهای واجب و مستحبش، از تقوا و پرهیزکاری امام  و از رفتن و ماندنش همه را شرح دادم. مأمون گفت: ای پسر أبی ضحاک! این مرد بهترینِ خلق روی زمین و علمش از همگان بیشتر و عبادتش افزون تر و درست و بجاتر است. پس، آنچه از ایشان دیده ای را به کسی بازگو مکن تا خوبی و بزرگواریش بر کسی ظاهر نشود مگر از زبان من. ....

رجاء بن ابی ضحّاک می گوید: 

از طرف مامون مامور بودم که امام رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان بیاورم معلوم بود مامون هم از امام می ترسید هم از شیعیان و مخصوصا از شیعیان قم، به خاطر همین دستور داده بود از مسیری امام را بیاورم که از شهر قم نگذرد. من هم امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به خراسان بردم.

 شبانه روز ی حواسم به امام بود چشم از امام بر نمی داشتم چیزی که برایم جالب بود و تا آن روز در هیچکس ندیده بودم، این بود امام دائما در حال ذکر و یاد خدا بود ...

وقتی به خراسان رسیدیم مامون از حالات امام از من سئوال کرد من آنچه را که از امام دیده بودم را برای او گفتم؛ از رفتار و اعمال شبانه روزیش از نمازهای واجب و مستحبش، از تقوا و پرهیزکاری امام  و از رفتن و ماندنش همه را شرح دادم. مأمون گفت: ای پسر أبی ضحاک! این مرد بهترینِ خلق روی زمین و علمش از همگان بیشتر و عبادتش افزون تر و درست و بجاتر است. پس، آنچه از ایشان دیده ای را به کسی بازگو مکن تا خوبی و بزرگواریش بر کسی ظاهر نشود مگر از زبان من. ....