من نور نماز را دیدم!
هر وقت صداي اذان را ميشنيدم، براي لحظاتي مسرور و خوشحال ميشدم. خيلي زيبا و دلنشين بود. ولي بعد دلم ميشکست و غمگين ميشدم. خيلي دوست داشتم ببينم مردم نماز را چهطور ادا ميکنند. چرا که چشمانم هيچوقت نور و روشنايي را تجربه نکرده بود. من بهطور مادرزاد نابينا به دنيا آمدهام و هيچوقت دنيا را آنطور که ديگران ميبينند نديدهام. & ...
هر وقت صداي اذان را ميشنيدم، براي لحظاتي مسرور و خوشحال ميشدم. خيلي زيبا و دلنشين بود. ولي بعد دلم ميشکست و غمگين ميشدم. خيلي دوست داشتم ببينم مردم نماز را چهطور ادا ميکنند. چرا که چشمانم هيچوقت نور و روشنايي را تجربه نکرده بود.
من بهطور مادرزاد نابينا به دنيا آمدهام و هيچوقت دنيا را آنطور که ديگران ميبينند نديدهام.
مادرم که غصه خوردن مرا ميديد تصميم گرفت خواندن نماز را به من ياد دهد. اوايل برايم کار سختي بود، اما کمکم آسانتر و شيرينتر شد.
نُه ساله بودم که اولين نمازم را خواندم. شايد باورتان نشود. مني که جز سياهي چيز ديگري نميديدم، وقتي به نماز ميايستادم نوري خيرهکننده توجهم را جلب ميکرد. البته من تا آن وقت نور نديده بودم. يک نور بسيار زيبا که از منبعي دور ميآمد. شايد باورتان نشود اما اين يک حقيقت است و منِ نابينا حالا نور را ميشناسم.
اين اتفاق محبت خداوند بود که مرا به طرف خود کشاند و شايد هم به من خوشامد ميگفت.