سجاده عشق
سجاده اي گسترده ام از اشک و دستاني گشوده ام از نياز. قلب سجاده ام مي تپد از هُرم افلاکي شدن. شوري شيرين گونه سرازير مي شود از کبودي گونه هايم و تو مي رويي در شورستان دلم، و ياد تو اي خوب، جوانه مي زند و عطر حضورت در اعماق ناپيداي احساسم ريشه مي دواند. تو مي جوشي از قله هاي نگاهم و سيراب مي کني ريشه هاي روحم را. آه اي حبيب! اي انتهاي سبز آيه «اَمَن يُجيب!» ...
سجاده اي گسترده ام از اشک و دستاني گشوده ام از نياز. قلب سجاده ام مي تپد از هُرم افلاکي شدن. شوري شيرين گونه سرازير مي شود از کبودي گونه هايم و تو مي رويي در شورستان دلم، و ياد تو اي خوب، جوانه مي زند و عطر حضورت در اعماق ناپيداي احساسم ريشه مي دواند. تو مي جوشي از قله هاي نگاهم و سيراب مي کني ريشه هاي روحم را. آه اي حبيب! اي انتهاي سبز آيه «اَمَن يُجيب!»