دلنوشته؛ او بین نمازم بود

دلنوشته؛ او بین نمازم بود

او بین نمازم بود دنبالش میگشتم، همه میگفتند: از رگ گردن به ما نزدیک تر است، میگفتند:همه جا هست میخواستم حسش کنم، درکش کنم... . . . صدای اذان را شنیدم!!! سجاده ام را پهن کردم، به نماز ایستادم، بعد از سجده تازه او را در دل پیدا کردم!!! او بین نمازم بود.   ...

او بین نمازم بود
دنبالش میگشتم،

همه میگفتند: از رگ گردن به ما نزدیک تر است،

میگفتند:همه جا هست

میخواستم حسش کنم،

درکش کنم...

.

.

.

صدای اذان را شنیدم!!!

سجاده ام را پهن کردم،

به نماز ایستادم،

بعد از سجده

تازه او را در دل پیدا کردم!!!

او بین نمازم بود.