برو بخواب!

برو بخواب!

بروبخواب سهلِ شوشتری که اهل کرامت و عرفان بود، درباره علت این همه توفیقات می‌گوید: در بچگی هام پیش داییم زندگی می‌کردم، هفت ساله بودم که یک نیمه شبی از خواب بیدار شدم برای قضای حاجت(سرویس رفتن). آمدم بخوابم، داییم را دیدم که نماز می خواند از حالش خوشم آمد، کنارش نشستم تا نمازش تمام شد. پرسید: چرا نشستی؟ برو بخواب. گفتم از کارتان خوشم آمده، می‌خواهم کنارتان بنشینم. گفت: نه برو بخو ...

بروبخواب

سهلِ شوشتری که اهل کرامت و عرفان بود، درباره علت این همه توفیقات می‌گوید: در بچگی هام پیش داییم زندگی می‌کردم، هفت ساله بودم که یک نیمه شبی از خواب بیدار شدم برای قضای حاجت(سرویس رفتن). آمدم بخوابم، داییم را دیدم که نماز می خواند از حالش خوشم آمد، کنارش نشستم تا نمازش تمام شد. پرسید: چرا نشستی؟ برو بخواب. گفتم از کارتان خوشم آمده، می‌خواهم کنارتان بنشینم. گفت: نه برو بخواب. شب بعد هم داییم گفت: برو بخواب. گفتم دوست دارم هرچه می‌گویید تکرار کنم. مرا رو به قبله نشاند و گفت: یک بار  بگو "یا حاضر و یا ناظر"، گفتم. گفت: حالا برو بخواب. این کار چند شب تکرار شد. کم کم وضو گرفتن را هم آموختم و پس از آنکه وضو می‌گرفتم، هفت مرتبه می گفتم: یا حاضر و یا ناظر. بالاخره کار به جایی رسید که من خودم قبل از اذان صبح بیدار می‌شدم و نماز می‌خواندم و تسبیح بدست می‌گرفتم و مدام آن اذکار را تکرار می‌کردم. و الان هر مقامی دارم مدیون دایی‌ام هستم.

 

توشه ای از خرمن نماز؛ اصغر محمدی همدانی؛ ص125.46