طنز؛ بی هوشی با ...
مسافری به مسجدی در آمد تا دو رکعتی به جماعت گذارد. به صف ایستاد و روی دل سوی باری تعالی نهاد و چون سر به سجده گذاشت٬بر نداشت. جماعت به گردش درآمدند و سرش به دامان گرفتند تا به هوش شد.او را پرسیدند:"این چه حالتیست تو را؟" گفت: نه این کارم از روی عرفان و زهد نه در سجده ام حالت خواب بود خدایم گواه است ای مردمان که این حالت از بوی جوراب بود. و واع ...
مسافری به مسجدی در آمد تا دو رکعتی به جماعت گذارد. به صف ایستاد و روی دل سوی باری تعالی نهاد و چون سر به سجده گذاشت٬بر نداشت.
جماعت به گردش درآمدند و سرش به دامان گرفتند تا به هوش شد.او را پرسیدند:"این چه حالتیست تو را؟"
گفت:
نه این کارم از روی عرفان و زهد
نه در سجده ام حالت خواب بود
خدایم گواه است ای مردمان
که این حالت از بوی جوراب بود.
و واعظ چو این سخنشنفت به منبر شد و گفت:"گر جماعت پا برهنه دو رکعتی گذارند٬ خوشایند تر تا نمازگزاری را بیازارند."