شهادت لب تشنه در حال نماز
شهید محمد مهدی مبارکی تنها ۱۵ سال داشت که راهی جبهه شد، قاری قرآن بود و از محضر مرحوم اربابی فیض میبرد اما با آغاز جنگ لباس رزم پوشید و پس از ۵ سال حضور در جبهه سال ۶۴ با لبان تشنه به شهادت رسید. شهدا با خدا معامله کردند و بهترین مزد را گرفتند شهدا از همه وجودشان یعنی جان گذشتند و با ایثار در جبههها از سایرین پیشی گرفتند، این عزیزان با کسی حب و بغض نداشتند و برای رضای خدا جنگیدند ...
شهید محمد مهدی مبارکی تنها ۱۵ سال داشت که راهی جبهه شد، قاری قرآن بود و از محضر مرحوم اربابی فیض میبرد اما با آغاز جنگ لباس رزم پوشید و پس از ۵ سال حضور در جبهه سال ۶۴ با لبان تشنه به شهادت رسید.
شهدا با خدا معامله کردند و بهترین مزد را گرفتند
شهدا از همه وجودشان یعنی جان گذشتند و با ایثار در جبههها از سایرین پیشی گرفتند، این عزیزان با کسی حب و بغض نداشتند و برای رضای خدا جنگیدند. آنها به خاطر جهاد از کسی انتظار نداشتند و با خدا معامله کردند. خداوند هم بهترین مزد را برای این ایثار و گذشت به آنها اعطا کرد.
حضور در جلسات مرحوم اربابی
در ادامه مادر شهید به بیان خصوصیات فرزندش پرداخت و گفت: شهید مبارکی از دوران کودکی با حضور در جلسات قرآن مرحوم اربابی تلاوت قرآن را فرا گرفت و گاهی اوقات خودش در منزل جلسه قرآن برپا میکرد.
پانزده سال داشت که قصد رفتن به جبهه کرد و موضوع را با پدرش مطرح کرد پدرش هم ماجرا را با من در میان گذاشت. من هم موافقت کردم و به این شکل به جبهه اعزام شد. پنج سال در منطقه حضور داشت و در این ایام گاهی به مرخصی میآمد. البته آرام میآمد و آرام میرفت و نمیگذاشت کسی از رفتنش با خبر شود، حتی نمیگذاشت ما برای بدرقهاش به کوچه برویم.
در هورالهویزه مجروح شد و پیش از شهادت زمان شهادتش را خودش میدانست
روزهای پایانی سال 63 و درست درشب چهارشنبه آخر سال در هوالهویزه و در جریان عملیات بدر به شدت مجروح شد و او را به تهران انتقال دادند. ایام عید نوروز را در بیمارستان بستری بود و در این مدت شب و روز در کنارش بودم. جالب است از همان ابتدا هرگاه کسی به ملاقاتش میآمد، میگفت: چرا زحمت کشیدید من روز 13 فروردین مرخص میشوم. حتی روز قبل شهادت میگفت: من فردا از بین شما میروم و همین هم شد و شب 13 فروردین بر اثر شدت جراحات جان به جان آفرین تسلیم کرد.
با لبان تشنه شهید شد
در ایام مجروحیت آب برایش ضرر داشت و نمیتوانستیم به او آب بدهیم، فقط لبانش را کمی مرطوب میکردیم او هم مدام از ما آب طلب میکرد و تشنه بود و دست آخر هم با لبانی تشنه و در حال نماز شهد شهادت را نوشید و ما را ترک کرد.
دوستانی که همه به شهادت رسیدند
با تعدادی از جوانان محله دوست بود و همگی شاگرد مرحوم اربابی بودند. با شهید امیر اربابی شهید رضاییان و شهید شعبانلو رابطه دوستی داشت و حتی هنگامی که شهید شد امیر فرزند استاد اربابی از منطقه به تهران آمد، البته امیر هم یک سال بعد به شهادت رسید. دیگر دوستانش هم یکی یکی پر پر شدند و به شهادت رسیدند.
بسیار مهربان و با گذشت بود. از زمانی که عقلش رسید همه کارهایش را خودش انجام میداد، همه کارهای منزل را هم خودش انجام میداد و حتی نمیگذاشت من سفره بیندازم. در نوجوانی نیمههای شب بیدار میشد و نماز شب میخواند، پدرش میگفت: بگیر بخواب، اما او میگفت: دعا میکنم از خواب غفلت بیدار شوید.
در مراسم شهادتم سفید بپوشید
به نماز جماعت اهمیت میداد و هر سه نوبت نمازش را در مسجد میخواند از ایام ماه رجب و شعبان روزه میگرفت و به ماه رمضان وصل میکرد، به من وصیت کرد که در مراسم شهادتش سفید بپوشم.
هنگامی که مجروح شد من ناراحت بودم و غصه میخوردم اما او مرا دلداری میداد و میگفت: انسان یک بار به دنیا آمده و یک بار هم از دنیا میرود. همه رفتنی هستیم پس غصه خوردن ندارد، شاد باشید.
خبرگزاری فارس