پس از نماز آثار شهادت در چهره اش نمايان بود

پس از نماز آثار شهادت در چهره اش نمايان بود

شهيد  فرهاد سبزي ساعت 7 بود که به پشت خاکريز خودي رسيديم بچه ها جان پناهي حفر نموده با تيمم و پوتين نماز خواندند فرهاد تفنگش را به من سپرد و مشغول خواندن آخرين نماز زندگيش شد در قنوت با دست هاي کوچک و قلب خاضعش در مقابل معبود دعا مي کرد   چکیده ای از زندگي نامه شهيد فرهاد سبزي  شهيد  فرهاد سبزي در سال 1/10/1346 در يک خانواده  مذهبي در دامن پدر و مادري دلسوز&nbs ...

شهيد  فرهاد سبزي

ساعت 7 بود که به پشت خاکريز خودي رسيديم بچه ها جان پناهي حفر نموده با تيمم و پوتين نماز خواندند فرهاد تفنگش را به من سپرد و مشغول خواندن آخرين نماز زندگيش شد در قنوت با دست هاي کوچک و قلب خاضعش در مقابل معبود دعا مي کرد

 

چکیده ای از زندگي نامه شهيد فرهاد سبزي

 شهيد  فرهاد سبزي در سال 1/10/1346 در يک خانواده  مذهبي در دامن پدر و مادري دلسوز  و مهربان ديده به جهان گشود  . دوران ابتدايي خود را در مدرسه شهيد دانشور گذراند و راهنمايي را در مدرسه پرتو سپري کرد . در اويل انقلاب با توجه به سن کمي که داشت درراهپيمايي ها شرکت مي کرد و پس از پيروزي انقلاب در پايگاه مقاومت بسيج مسجد حسيني به فعاليت فرهنگي . مذهبي مي پرداخت و در اوقات فراغت خود را   درحرم سيد  علاء الدين حسين در محضر اساتيدان  زمان مشغول خواندن قرآن و فرايض ديني مي گذراند . به فرمان امام خميني لبيک گفت و در سال 1361 به جبهه اعزام گشت  و پس از مدتي به شيراز بازگشت و به تحصيل خود ادامه دادو سپس در  سال 1362 دوباره به جبهه اعزام گشت و در تاريخ 11/12/1362 در عمليات خيبر در منطقه طلاييه به فيض شهادت نائل گرديد . روحشان شاد و يادشان گرامي باد . والسلام.

خاطره ای از زبان همرزم شهید فرهاد سبزی

در تاريخ 12/11/1362 سالروز  ورود بت شکن زمانه روح الله به ايران بود که براي  اعزام به جبهه ساعت 7 صبح در بسيج گرد آمديم در همان مکان بود که با چهره ي  روشن و بشاش برادر شهيدمان فرهاد سبزي آشنا شدم .

 حدود ساعت 11 صبح به مقر صاحب الزمان (عج) رسيديم فرهاد پس از خواندن نماز و صرف ناهار در گوشه اي  با خداي خود خلوت کرد و به راز و نياز مشغول بود .

روز بعد عازم اميديه شديم در اميديه به علّت جنب و جوش و اخلاق خوبش قرار شد مسئول تبليغات شود ولي بچّه ها دوست داشتند او را به عنوان فرمانده ي دسته برگزينند که چه انتخاب خوبي بود چهار ، پنج روزي که در اميديه بوديم همه اش با خدا راز و نياز مي نمود و در نماز جماعت و دعاها شرکت مي کرد .

شبي بچه ها را جهت برگزاري دعاي توسل دعوت کرد و به نوحه سرائي پرداخت و با صداي لطيفش براي اباعبدالله (ع) مرثيه خواني نمود . عجيب از همان اول به او علاقه داشتم دوست داشتم همه ساعت در کنارم باشد و برايم سخن بگويد آخر او بلبل شيرين زبان واحد ما بود .

او ذاکر اهل بيت عليهم السلام بود . پس از عازم شدن به مأموريت پل پيروزي در کنار هم در زير يک سقف در يک چادر و در يک سنگر با هم بوديم و شب ها قبل از خواب دعاي توسل مي خواند و تقريباً همه ي زحمات گروه را او متحمّل مي شد .

شب ها مي گفت برادر سرکوبي لطفاً نصف شب براي نماز شب مرا بيدار کن و پس از نماز دعاي عهد با امام زمان (ع) را مي خواند زيرا بارها گفته بود از قول امام جعفر صادق (ع) که مي فرمايد هر کس دعاي عهد را چهل روز صبح بعد از نماز بخواند خداوند او را از سربازان و ياران امام عصر (عج) قرار مي دهد و اگر قبل از ظهور وي از دنيا رود خداوند او را دوباره زنده کرده و در رکاب آن حضرت به  شهادت مي رسد . پس از دعاي عهد با صداي گرمش زيارت عاشورا مي خواند و اشک ها آن درهاي گرانبها از گوشه ي چشمانش فرو مي ريخت .

 تقريباً دو سه 3 شب قبل از عملّيات همه ي بچه ها را زير چادر جمع کرد و مشغول خواندن دعاي توسل شد و در همان جا طبق معمول از خدا  شهادت را طلبيد چون بچه ها گفتند که فرهاد به طور حتم و صد در صد جزء شهدا خواهد بود .

 صبح روز بعد در بغلم مي گريست و خواهش مي کرد که هر چه زودتر ترتيب شرکتش را در حمله بدهم . از جمله صفات خود ساخته بودن اين شهيد نوجوان سخاوت و بخشيدن چيزهاي مورد علاقه اش به ديگران بود يک شب قبل از حمله سفارش زيادي کرد تا يک کاپشن بادگير باراني برايش تهيّه کنم پس از تهيه او را پوشيد چهره ي ملکوتيش در آن لباس شازده دامادي شده بود که هرگز ار ضمير وجودم خارج نمي شود با شوقي تمام فانوسقه را بست قمقمه _ جاخشابي _ کيسه ي امداد _ جا نارنجکي و بالاخره تفنگش را که در نور مهتاب  درخشش عجيبي داشت براي حمايت از دستورات ولايت فقيه و نائب بر حق امام زمان (عج) و دفاع از حريم مقدس انقلاب اسلامي در دست گرفت .

روز بعد ساعت 5 بعدازظهر بچه ها براي حمله آماده مي شدند و او که سر دسته ي گروه بود سعي مي کرد سريعتر ماشين تهيه نموده و بچه ها را در صف حمله جاي دهد . ساعت 7 بود که به پشت خاکريز خودي رسيديم بچه ها جان  پناهي حفر نموده با تيمم و پوتين نماز خواند فرهاد تفنگش را به من سپرد و مشغول خواندن آخرين نماز زندگيش شد در قنوت با دست هاي کوچک و قلب خاضعش در مقابل معبود دعا مي کرد پس از نماز که آثار شهادت در چهره اش نمايان بود گفت سر کوبي دلم مي خواهد کاپشن بادگير باراني ام را به محمد افسري بدهم . گفتم تو پس از اين همه علاقه اي که به اين لباس  داري مي خواهي او را ببخشي ؟ گفت بله گفتم نمي شود بگذار بعد از عمليات از او اصرار و از من نه گفتن بالاخره موافقت کرد که پس از عمليات آن را به محمد افسري بدهد . گفت دوست دارم با عليپور و ديگر بچه ها حلال بودي بطلبم گفت امکان دارد بچه ها حرکت کنند . بالاخره موفق شد همگي را در آغوش گرفت و در آخر در بغلم خيلي گريست و مي گفت حلالم کن .

گفتم فرهاد عزيز اي بنده ي خالص خدا تو همچون فرشته پاک و چون آب زلال و چون گل محمدي عطر آگيني تو مرا حلال کن . چيزي نگذشت حمله شروع شد بچه ها زير قرآن رد شدند و از درون آبراه پيشروي کردند حدود 4 ساعت درون آب و آتش و شل پيش رفتند . فرهاد عجيب بي طاقت شده بود آخر براي رسيدن به معشوق انسان سر از پا نمي شناسد . ده ها بار صفوف گروه 36 نفري را از بالا به پائين و از ابتدا تا انتها مي پيمود مي دويد و آمار مي گرفت . جلويم برادر شهيد محمد افسري و پشت سرم رضا اعتماديان بودند . در بين آبراه عراق با پرتاب منور و رگبار مسلسل کاليبر 75 عده اي ازبچه ها را زخمي و شهيد  نمود و سر آبراه که به پشت خاکريز عراق منتهي مي شد تني چند از رزمندگان که سخت مجروح شده بود بچه ها را به گريه انداختند ولي اظهار مي کردند پيش برويد ما سعادت نداشتيم بيش از اين همراه شما باشيم . يکي از فرماندهان گفت مي ترسم خون شهدا پايمال شود گفتم چرا ؟ گفت آتش دشمن زياد است و ترسم از اين است که بچه ها همه درو شوند و خاکريز دشمن سقوط نکند .  گفتم خدا با ماست نگران مباش که ناگهان فرياد زديم گروه سبزي به پيش ، کربلا در پشت خاکريز است !بچه ها در حالي که  الله اکبر و يا حسين و يا مهدي ادرکني مي گفتند پيش رفتند و تحرکي عجيب در همه ي رزمندگان به وجود آوردند از ميان شل هائي تا سينه فرو رفته بودند و در ميان سيم هاي خاردار و ميدان مين و آبراه گذشتند و در عوض چند دقيقه اولين خاکريز مزدوران فرو ريخته شد نه تنها مزدوران بعثي بلکه کماندوها مصري ، سوداني و اردني . بالاخره خاکريز با شهامت و ايثار بي نظير بچه ها سقوط کرد و فرهاد همچنان پا به پاي عزيزان براي فرو ريختن سنگرهاي ديگر دشمن بعثي مردانه و با ذکر و نام حسين (ع) بر زبان و عشق و شور کربلا در سر پيش مي رفت در سقوط  خاکريز دوم و سوم بود که فرهاد اين طاير عالم قدس به آرزوي خود رسيد و با ذکر يا مهدي که بر لب داشت در حالي که ترکش خمپاره به پا و سينه و سرش اصابت کرده بود به لقاء پروردگار رسيد و ديگر اين ذاکر حسين (ع) و عاشق مهدي (عج) صدايش خاموش گشت و به آرزوي چندين ساله اش رسيد و با شهادتش و ايثار و فداکاريش تداوم بخش انقلاب اسلاميمان گرديد يادش گرامي و راهش پر رهرو باد .

 هرگز فکر نمي کردم که زنده بمانم و بخواهم جريان فداکاري اين برادر شجاع و عاشق شهادت را براي خانواده اش شرح دهم اما خدا آن ها را بيشتر دوست دارد زودتر مي برد و آن هم در سخت ترين شرايط باز مي گرداند و چه سعادتي دارند خانواده ي اين شهدا که همان طوري که امام عزيز فرمودند چشم و چراغ اين ملتند و بسي سعادت براي خانواده ي شهيد فرهاد سبزي که نطفه ي ايشان باعث اين شد که خداوند يک گل و يک غنچه ي نوشکفته اي را از اين خانواده ي با تقوا بگيرد نه تنها فرهاد بلکه محمد افسري شهيد مظلومي که جنازه اش بر روي خاک هاي گرم عراق باقيست و شهداي ديگر گروه 36 نفري عزيزاني چون عبدالکريم دشتي ، عليرضا راستگو ، سيد محمد حسيني مقدم ، باقر حسيني زاده ، غلامي و شهيد صغوني و شهيد قنبري و ديگر برادران مفقودي که حتي جنازه ي آن ها به خانواده هايشان نرسيد و اين ها لطف و علاقه ي خداي بزرگ را به اين خانواده هاي گرامي نشان مي دهد . جز اين گزارش فداکاري و جانبازي اين گل پرپر شده را به خانواده ي عزيزش تقديم دارم چيزي ديگر براي هديه ندارم .

منبع: نوید شاهد پایگاه اطلاع رسانی ایثار و شهادت