Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
علف خرس

■ علف خرس

قدیم تر ها مردم هواپیما نداشتند.برای همین مجبور بودند با خر سفر کنند.تازه بعضی وقت ها همان الاغ هم گیرشان نمی آمد؛چون مسوول کاروان آنها را برای حمل بار رزرو می کرده است.سعدی هم مال همان زمان های قدیم است و اتفاقا یکی از آن آدم هایی ست که خیلی پایه ی مسافرت بوده است.
او در یکی از سفرنامه هاش می گوید: خدا قسمت کند یک بار با جمعی از رفقا راهی سفر مکه بودیم و مجبور بودیم همه ی راه را پیاده برویم.(لابد به دلیل رزرو بودن خر ها)هرچه هم به مکه نزدیک تر می شدیم مسیر بیابانی تر و خشک تر می شد.برای همین شب ها بیشتر راه میرفتیم تا روز بتوانیم استراحت کنیم و از گرما جان سالم به در ببریم.یک شب خیلی خسته شدم و از زور خواب نمی توانستم راه بروم.برای همین کنار راه و زیر یک بته ی خار نشستم و به مسوول کاروان گفتم: قربانت بروم دست از سر ما وردار!زانو هام دارد کج می شود، شما بروید من فردا خودم را می رسانم.مسوول کاروان که مرد باتجربه ای بود نگاهی به من کرد و با لحنی دلسوزانه گفت:ببین سعدی جان حرم امن خدا پیش روی ما و شمشیر راهزنان پشت سرمان است؛اگر به هوش باشی بر سختی راه غلبه کنی در حرم الهی استراحت خواهی کرد واگر غفلت کنی و مغلوب خستگی بشوی زیر شمشیر راهزنان به خواب ابدی می روی.

سعدی باخودش گفت: خواب آسوده زیر این بته ی خار خیلی می چسبد اما مگرعمرآدم علف خرس است که به یک غفلت تباهش کند.سپس برخاست و به راه ادامه داد.

1394/2/31 ساعت 11:02
کد : 1
دسته : حکایت
لینک مطلب
کلمات کلیدی
حکایت
سعدی
نماز
دیدگاه جدید