استجابت دعا در کسری از ثانیه
هوا هنوز گرگ و میش بود. پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی، آتش شدید دشمن حکایت از یک پاتک سنگین داشت. رزمنده عارف و دلاور حسن توکلی کنار من آمده تیربارش را به من داد گفت:با این سر عراقیها را گرم کن تا من نماز بخوانم. شروع به تیر اندازی کردم و با گوشهی چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم. برروی خاکریز تیمم کرد ودر حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. کمی تیر اندازی کردم و باز متوجه تو ...
هوا هنوز گرگ و میش بود. پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی، آتش شدید دشمن حکایت از یک پاتک سنگین داشت. رزمنده عارف و دلاور حسن توکلی کنار من آمده تیربارش را به من داد گفت:با این سر عراقیها را گرم کن تا من نماز بخوانم. شروع به تیر اندازی کردم و با گوشهی چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم. برروی خاکریز تیمم کرد ودر حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. کمی تیر اندازی کردم و باز متوجه توکلی شدم. رکعت دوم بود دستهایش را بالا آورده بود قنوت میخواند .از شدت گریه شانههایش را که به خود میلرزید بخوبی میدیدم. تیراندازی را قطع کردم ببینم چه دعایی میخواند شنیدم که میگفت: اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک به حال خوشش افسوس خوردم دوباره به تیراندازی پرداختم. باز نگاهی به توکلی کردم جلوی لباسش خونی بود و به آرامی جوی خون از زیر لباسش روی زمین جاری و او در حال خواندن تشهد و سلام بود. مترصد شدم سلام بدهد و به کمکش بروم. در حالیکه میگفت:السالم علیکم و رحمه الله... و برکاته به حالت سجده بر زمین افتاد. پیکر آغشته به خون این شهید عاشق را کناری خواباندم در حالیکه از این دعای سریع الاجابه متحیر بودم.
خاطرات شهید حسن توکلی