طنز؛ من الکارهای بد بد
رو به قبله که قرار می گرفت مثل اینکه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تکبیر، دیگر هیچ شک نداشت که از روی زمین بلند شده. خصوصا در قنوت که مثل ابر بهار گریه می کرد، درست مثل بچه های پدر و مادر از دست داده. راستی راستی آدم حس می کرد که از آن نمازهاست که دو رکعتش را خیلی ها نمی توانند بجا بیاورند. نمازش که تمام می شد محاصره اش می کردیم. یکی از بچه ها می گفت: «عرش رفتی مواظب ضد هوایی ها باش. ...
رو به قبله که قرار می گرفت مثل اینکه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تکبیر، دیگر هیچ شک نداشت که از روی زمین بلند شده. خصوصا در قنوت که مثل ابر بهار گریه می کرد، درست مثل بچه های پدر و مادر از دست داده.
راستی راستی آدم حس می کرد که از آن نمازهاست که دو رکعتش را خیلی ها نمی توانند بجا بیاورند. نمازش که تمام می شد محاصره اش می کردیم.
یکی از بچه ها می گفت: «عرش رفتی مواظب ضد هوایی ها باش.»
دیگری می گفت: «اینقدر میری بالا یه دفعه پرت نشی پایین، بیفتی رو سر ما.» و او لام تا کام چیزی نمی گفت و گاهی که ما دست وردار نبودیم فقط لبخندی می زد و بلند می شد می رفت سراغ بقیه کاراهایش.
مراسم صبحگاهی بود. روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت می کرد. با بچه ها خیلی صمیمی بود. برای همین هم در کلاس درس و یا مراسم متکلم وحده نبود و بقیه مخاطب. مثل کلاس های اول و دوم دبستان غالبا مطلب را ناتمام می گذاشت و بچه ها آن را خودشان تمام می کردند. مثلا وقتی می خواست عبارت «الغیبه اشد...؟» بعد بچه ها با هم با صدای بلند می گفتند: «من الکارهای بد بد.»