شعر؛ نقاره می‌زند طوس

شعر؛ نقاره می‌زند طوس

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدا را، نقاره می‌زند طوس   آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس   آن‌جا که خادمینش از روی زايرینش گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس   خورشید آسمان‌ها در پیش گنبد او رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس   رویای ناتمامم ساعات در حرم بود باقی عمر اما افسوس بود ...

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدا را، نقاره می‌زند طوس

 

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

 

آن‌جا که خادمینش از روی زايرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

 

خورشید آسمان‌ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

 

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

 

وقتی رسیدی آن‌جا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

 

سيد حميدرضا برقعي