هم خوابگاهی بی نماز

هم خوابگاهی بی نماز

 سمانه، کتاب را میبندد و عینکش را روی زمین می گذارد . نگاهی به دوستش مریم می اندازد که تازه از سجاده نماز بلند شده است و دارد پنجره ها را باز می کند. بوی غذا از آشپزخانه خوابگاه به راهروها و از راهروها به اتاق ها می آید. سمانه نمیداند گرسنه است یا سیر، ولی برای اینکه سرصحبت را باز کند، میپرسد: به نظرت امشب، شام چی بخوریم؟ -امشب هم حاضری می خوریم. نه من وقت دارم غدا بپزم، نه تو  سما ...

 سمانه، کتاب را میبندد و عینکش را روی زمین می گذارد . نگاهی به دوستش مریم می اندازد که تازه از سجاده نماز بلند شده است و دارد پنجره ها را باز می کند. بوی غذا از آشپزخانه خوابگاه به راهروها و از راهروها به اتاق ها می آید. سمانه نمیداند گرسنه است یا سیر، ولی برای اینکه سرصحبت را باز کند، میپرسد: به نظرت امشب، شام چی بخوریم؟

-امشب هم حاضری می خوریم. نه من وقت دارم غدا بپزم، نه تو

 سمانه، بلند میشود و در یخچال را باز میکند. چند تاگوجه می بیند و مقداری خیار و سیب

-پنیر هم نداریم

مريم هم بلند می شود و نگاهی به یخچال می اندازد.

-میرم از اتاق بغلی، گدایی میکنم. خوبی خوابگاه همينه دیگه .

- خوبه. آفرین دختر گلم. ولی الان نه. بذار برای وقتی که گرسنه تر شدیم .

مریم نشیند و کتاب سازه های فلزی را باز میکند. اما سمانه دلش میخواهد باز حرف بزند.

- امتحانات نزدیکه و اصلا آمادگی ندارم. خدا نگه داره شب امتحان رو

 هردو می خندند. سمانه تاجلو اینه می رود ، اما بدون اینکه به آینه نگاه کند، برمی گردد به مریم خیره می شود.

يك سؤال!

-بگو خانم.

 الان دیدم نمازت رو با لذت می خونی، آرام بودی و انگار داشتی با کسی حرف می زدی

- اگه میخای با این رو تعريف ها شام را بیندازی گردن من، کور خوندی، تازه اینکه سؤال نبود.

نه بابا. امشب شام با من. تو فقط از یکی پنیر . بگیر

-چشم حالاسؤالت رو بگو

سمانه، همان طور که به سجاده مریم روی میز، نگاه می کند، می گوید:

نماز چه تأثیری در تو داره؟ یعنی واقعاسبك میشی؟ فرق میکنی؟ چه اتفاقی در تو میافته؟ نماز باتو چی میکنه که هیچ وقت فراموشش نمیکنی؟ در هرکاری عجله کنی، در نماز آرامی

مریم، کتابهایش را جا به جام می کند. نگاهی هم به ساعت روی دیوار می اندازد.

 - این الان یه سؤال بود؟! صد تا سؤال کردی دختر.

- خب، در يك جمله خلاصه می کنم: چرا نماز میخوانی؟ نگو چون در قران اومده یا چون واجبه. فرض کن من اصلا مسلمون نیستم که به قرآن و واجب وحرام، اهمیت بدم. اصلا فرض کن دل خودت ازتو می پرسه چرا نماز می خونی؟ به دل که نمیشه گفت چون واجبه نماز می خونم. منطق دل، واجب و حرام - نیست. می فهمی که چی ميخام

آره میفهمم

-خب؟ میگی یا میخای درس سازه ها رو بخونی ؟ اصلافكركن به سازه هستم! البته سازه گوشتی

مریم کمی می خندد ولی ناگها ن خنده اش را قطع می کند. مردد است که درسش را بخواند یا با سمانه کل کل کند بالاخره تصمیم می گیرد امشب را بیخیال درس و کتاب بشود . اومی خواهد چیزهایی را که بلد است بگوید اما تصمیم می گیرد به پیشنهاد سمانه عمل کند ببیند چه پاسخی برای دل خودش دارد. سرش را پایین می اندازد و چند لحظه، با دلش خلوت می کند. سمانه فکر میکند که مریم، ناراحت شده است و قصد ندارد جواب او را بدهد. به سوی یخچال میرود و میگوید:

-باشه. قبول.  ميذاریم برای به وقت دیگه که تو هم وقت داشته باشی . الان استرس درس و امتحان داری. من هم که کم کم داره گرسنه ام میشه

مریم بدون اینکه به حرفهای سمانه توجه کند، میگوید:

 - انصافا سؤالت قشنگ بود سمانه، همین الان با دلم مشورت کردم. کلی درباره نماز باهم حرف زدیم.

- در همین چند لحظه ؟

- بله. خودت گفتی منطق دل فرق میکنه. همه چی دل فرق کنه. وقتی بادلت حرف میزنی، زمان متوقف میشه. من حرف دیدی که بیشتراز . چند الان کلی با دلم درباره نماز زدم و لحظه طول نکشید.

-خب، نتیجه؟

-نتیجه اینکه تو خیلی دختر ماهی هستی که به این چیزها فکر می کنی. بدم میاد از آدم هایی که سؤالاتشون دراین حده چی بپوشم، چی بخورم، کجا برم، چی بگم. حالا بیابشین تا برات بگم نتیجه مذاکرات من و دلم چی بود.

سراپا گوشم؛ ولی یادت نرد که من ماهم یا ماهی ، فرقی نمیکنه که در هر صورت، شام امشب، همون نون و پنیره البته . اگه بری کمی پنیر، گدایی کنی.

مریم می خندد و سمانه هم سعی می کند قیافه جدی بگیرد نزدیک تر می آید.

-خب بگو، جناب دل چی فرمودند؟ اولا فرمودند یه شب هم نان و خیار بخورید و پنیر هم نبود، نبود

- عجب!چه دل مهربانی داری تو! ولی از طرف من به ایشان بفرمایید، بدون پنیر هرگز!

 مریم که نمیتواند خنده اش را کنترل کند، به دیوار تکیه میدهد و با دست به لیوانی که جلو دست سمانه است، اشاره  میکند. ، مری سمانه لیوان آب را می دهد به دست مریم ،  مريم چند جرعه می نوشد.

 ثانیاگفتند که به سمانه خانم بگو: اگه کسی به خدا اعتقاد داشته باشه ولی حرف زدن با خدا رو دوست نداشته باشه ، چند تخته کم داره.

سمانه، جدی تر می شود.

- مریم، بيا جدی باشیم. حالا امشب که بیخیال شام و پنیر وامتحان و درس و کتاب شدیم، بذار به یه نتیجه ای برسیم. واقعا دوست دارم بدونم برای چی نماز می خونی؛ پس از نماز چه فرقی با پیش از نماز میکنی

 مريم خنده اش را میخورد.

-باشه عزیزم، میریم که جدی بشیم.

-جدی جدی؟

-آره

- پس بگو.

 

ببین سمانه جون، من نماز رو گفت وگو با  خدا میدونم. وقتی نماز می خونم

انگار رفتم سراغ یکی از دوستام که من رو خیلی دارد و هر روز منتظره من بهش سربزنم. ببين، اگر مادرت

یا پدرت یا خواهر و برادرت، ازتو توقع داشته باشند، روزی یک بار بهشون تلفن بزنی یا سر بزنی یا براشون نامه وایمیل بفرستی، تو چی میکنی؟ سؤال اصلی من از تو اينه : اگرکسی تو رو دوست داشته باشه و برای تو هرکاری کرده باشه ولی توحتى حاضر نشی با او حرف بزنی، چه بلایی برسردلت آوردی ؟ احساس نمیکنی بی معرفت شدی؟ بی مرام شدی؟ تازه اگر اون دوست، به تو و سر زدن تو هم نیازی نداشته باشه و این سرزدن هم به

نفع تو باشه، دیگه خیلی بده اگه آدم باز تنبلی کنه.

-خب. تا اینجا قبول . بله، باید ارتباطمون رو با خدا حفظ کنیم وهمانطور که او به یاد ما است، ما هم

او رو یاد کنیم. اما چرا نماز؟ مگه خدا را فقط با نماز میشه یاد کرد؟ راههای دیگه بسته

است؟ من خودم شب ها قبل از اینکه بخوابم، چند دقیقه ای با خدا حرف میزنم خیلی هم به دلم می چسبه. اینطوری بیشتر احساست می کنم

مریم که انگار منتظر این سؤال بود، میگوید:

نماز، جانشین راههای دیگه نیست. از هرراهی با خدا حرف بزنی خوبه. اما وقتی خود خدا دوست داره با او از راه نماز هم ارتباط داشته باشیم چرا این راه رو به روی خودمون ببنديم

من فلسفه نخوندم، ولی شنیدم که در فلسفه میگن هرمحتوای باید در يه قالبی باشه؛ وگرنه اصلا به وجود نمیاد

تو ظرف بدون آب دیدی؟

 مريم ، لیوان کنار دستش را برمیدارد و جلو چشم سمانه میاورد.

ببین، آبی که در این لیوانه، بدون این لیوان هم آبه اگه این لیوان و هیچ ظرف دیگه ای نباشه که اب رو نگه داره

اب، می ریزه زمین و کم کم از بین میره. گفت و گو و ارتباط با خدا محتوا است؛ محتوا بدون قالب از بین میره . پایدار نیست

نماز، ارتباط ما رو باخدا بیمه میکنه: ، آسون میکنه . میشه گفت نماز، یه سازه درونی است نمیذاره

که ما یه چیزهایی رو فراموش کنیم.

مریم چند لحظه سکوت میکند تا اگر سمانه حرفی دارد، اما سمانه، حرفی نمی زند. با نگاهش از مریم می خواهد که ادامه دهد

گفت وگو انواعی دارد. گاهی، مابا کسی حرف می زنیم اما به او اهمیت نمی دیم. گاهی از روی ناچاری با کسی هم کلام می شیم. وقتی هر وقت دلت خواست با کسی حرف زدی و سراغش رفتی، در واقع به او اهمیت ندادی. اما اگه سرزدن و گفت وگو، روی برنامه باشه یعنی به این ارتباط، علاقه و اهمیت میدی.

نمازبرنامه ارتباط ما رو با خدا تنظیم میکنه. اگه برنامه ای نباشه، ارتباط کم کم از بین میره. الان من و تو چون با هم هم خوابگاهیم، ارتباط داریم. ولی یه روزی هردو درسمون تموم میشه و هرکدام مون میریم یه گوشه دنیا

پس خوابگاه، وسیله خوبی برای ارتباط دائمی نیست من و تو اگه دوست داشته باشیم واقعا با هم در ارتباط باشیم، باید یک برنامه ای بریزیم که همیشه همدیگه رو ببینیم.

نماز، باعث میشه همیشه با خدا در ارتباط باشیم. راههای دیگه، گه گاهی است و راههایی که گاهی، یه روز قطع میشه

سمانه، دستش را از زیر چانه اش برمی دارد و لیوان آب را

سر می کشد. مریم میخندد.

-می خندی ؟

معمولا آب رو میدن به کسی که داره حرف میزنه.

-سمانه، خنده بلندی می کند

-آهان، آب میخای؟

- قربون دستت

- تا من برات آب تگری بیارم، تو ادامه بده .

-چی میگفتم ؟

گفتی محتوا بدون قالب مشخص، مثل آب بدون لیوانه.

ـ آهان. يه فرق دیگه هم میان نماز و راههای دیگه هست . ببین، هرکسی از هر راهی میتونه با خدای خودش ارتباط داشته باشه، ولی باید یک راه همگانی و به اصطلاح اتوبانی هم باشه که پیروان يك دین رو شبیه هم کنه يا اونها رو کنار هم جمع کنه. اگر هرکی راه خودش رو بره، هیچ کی شبیه دیگری نیست. این طوری شیرازه ازهم می پاشه

جامعه،

ماهمان قدر که به استقلال فردی نیاز داریم، به يك روح جمعی هم نیاز داریم که باعث تبادل انرژی میان مابشه، به ما اعتماد به نفس بده دل هامون نزدیک کنه

سمانه، پارچ و لیوان را جلو مریم می گذارد می نشیند و می خواهد سؤال تازه ای مطرح کند، اما مریم با دست به او اشاره می کند که حرفم تمام نشده است . سمانه اعتنایی نمی کند و می پرسد

-حالا اگه کسی نماز خواند، اما اون ارتباط برقرار نشد ، چی؟ تکلیفش چیه؟ باز باید بخونه ؟

-بله، باید بخونه. چون اولا اون کسی که نماز واجب کرده فکر این راهم کرده. نگفته هروقت دوست داشتید بخوانید

معلوم میشه خدا دوست داره ما این ظرف را نشکنیم حتی اگه الان توش آب نیست. چون وقتی لیوان رو دور انداختی دیگه آب هم باشه، تو بهش دسترسی نداری باید لیوان باشه

هر روز هم باید ليوان رو شست و گردگیری کرد. بالاخره هر، امروز تشنه نباشی، فردا که تشنه میشی.

اگه لیوان رو بشکنی یا بیندازی دور، در وقت تشنگی، نوشیدن آب برات سخت میشه

-پس چرا میگن نماز بدون حضور قلب، به درد نمیخوره؟

-مبالغه است. مگه میشه به درد نخوره ؟ اولااگه نماز نخونی احساس سرکشی و طغیان بهت دست میده که

خیلی احساس بد و خطرناکی است. چون زمینه ای میشه برای هرکار دیگری .

ثانيا كسانی که میگن ما چون در نماز حضور قلب نداریم نماز نمی خونیم، مثل کسانی هستند که میگن ما چون اشتها نداریم غذا نمی خوریم. غذا رو باید خورد. بدن به غذا نیاز داره، حتی اگه اشتها نباشه. علاج بی اشتهایی، نخوردن نیست . باید دید مشکل چيه. بدن، آب میخاد، ویتامین میخاد. ما یه درسی دا ریم به ،نام «سازه های بتنی» . استاد ما می گفت: این سازه ها را طوری ساخت که به ، قول فردوسی از باد و باران نیابد گزند.

بعد می گفت: اما چون باد و باران به بناهای ما گزند می رسونن، راهش این نیست که از خیرآنها بگذریم

باید راهی پیدا کنیم که سازه های ما کمتر آسیب پذیر باشن.

-یعنی میگی من حتی بدون حضور قلب هم نمازم رو بخونم؟

-حتما. نشنیدی کاچی بهتر از هیچی؟

آخ! كاش الان كاچی داشتیم

- ای شکمو!

سامانه دستی به شکمش میکشد.

-خب، میگفتی.

-حضور قلب مستحبه؛ ولی نماز واجبه چون اگه نماز باشه ، بالاخره حضور قلب هم کم و بیش پیدا میشه . ولی بدون نماز، از آن هم خبری نیست.

-باید بیشترفکر کنم. اما من رو ببخش که امشب هم نگذاشتم درس بخونی. جبران میکنم

-چطوری

-یعنی چی چطوری؟

-یعنی چطوری میخای جبران کنی؟

-اهان، حق التدریس میخای؟

-پس چی

-باشه، قبول. همین امشب دستمزدت رو میدم. با املت چطوری

- املت؟ تخم مرغ نداریم .

سمانه خنده بلندی می کند

داریم. من نگفتم. چون اگه می گفتم بايد خودم درست می کردم. این هم دستمزد سخنرانی زیبای شما.

پس قربونت، گوجه هاش رو خیلی ریز نكن.

هر دو می خندند و سمانه باز به سمت یخچال میرود. تخم مرغ که زیرسفره گذاشته بود، برمیدارد با چند گوجه

به سمت در میرود. نزديك درکه می رسد ، برمیگردد و نگاه به مریم میاندازد. مريم هم به او نگاه میکند. سمانه

املت که نوش جانت؛ امايه جایزه دیگه هم میخای بدم. امشب، بعد از نماز، دعات میکنم

 

منبع: نوبت عاشقی 

رضا بابایی

مرکز تخصصی نماز